٢٤٨- پتکی بر سر هرقل
خبر شکست بسیار سنگین لشکریان امپراطوری روم چون پتک گرانی بر سر هرقل پادشاه مسیحیان فرود آمد. وقتی سپاه او به انطاکیه رسید کاسه خشم وعصبانیت او لبریز شده بر سر فرماندهانش داد کشیده گفت: خاک بر سرتان! به من بگویید شما با چه کسانی جنگ کردهاید که چنین سرشکسته و خوار و ذلیل آمدهاید، آیا آنها انسانهایی مثل شما نبودند؟! سپاهیان فراری سرشان را پایین انداخته گفتند: بله قربان، آنها مثل ما انسان هستند.
هرقل داد کشید: شما بیشتر بودید یا آنها؟
سپاهیان: ما در میدان چند برابر آنها بودیم!
هرقل: پس چرا شکست خوردید؟!
یکی از سرداران رومیان که عمری از او گذشته بود جواب داد: ما به این خاطر از مسلمانان شکست خوردیم که آنها مردمانی شب زنده دارند. شبهای تار پیشانیهای آنها در برابر پروردگارشان به سجده میافتد، و در روز روزه میگیرند. به عهد و پیمان خود پایبندند. به خوبیها و نیکوئیها فرا میخوانند و از زشتیها و بدیها باز میدارند. در بین خود با عدل و انصاف و دادخواهی رفتار میکنند. و در مقابل؛ ما هستیم که شراب میخوریم، از کارهای زشت و فساد ابا نمیورزیم، تا غرغره در کارهای حرام غرقیم، برای عهد و پیمان هیچ بها و ارزشی قائل نیستیم. ظلم و ستم روا میداریم. کارهای بد و ناشایست را رواج میدهیم. جلوی کارهای خوبی که باعث خشنودی پروردگارمان میشود را میگیریم و در زمین فساد و بیبندوباری براه میاندازیم.
هرقل با شنیدن این حرف سرش را پایین انداخته گفت: واقعا حق با شماست! راست گفتی![٢٧٩]
[٢٧٩]- البدایة و النهایة: ٧/ ١٥، ١٦.