١٧٤- سر لشکر کار کشته
در آن روزهایی که حضرت اسامه بن زید به عنوان سپه سالار سپاه اسلام تعیین شد تا بسوی سرزمینهای فلسطین لشکر کشی کند عمرش دور و بر هیجده، تا بیست سال بود. پیامبر اکرم ج این مسئولیت بزرگ را به ایشان محول کرده بود. با وجود اینکه برخی اعتراض نمودند؛ اسامه نوجوان کم تجربهای است، پیامبر اکرم از تصمیمی که گرفته بود بازنگشت و ایشان همچنان فرمانده سپاه ماند.
پس از وفات آن حضرت ج و پس از جر و بحثهای طولانی در مورد مأموریت سپاه اسلام، اسامه چون همه صحابه در برابر دستور حضرت ابوبکر سر تسلیم خم کرد. برای برخی از انصاریان فرماندهی نوجوانی چون اسامه به هیچ وجه قابل هضم نبود، از اینرو آنها حضرت عمر س را نزد خلیفه مسلمانان فرستادند تا از ایشان بخواهد فرماندهی سپاه را به فردی سالخورده و با تجربه بسپارد. حضرت عمر خدمت خلیفه مسلمانان حاضر شده عرض کرد:" انصاریان پیشنهاد میکنند شخصی سالخورده و باتجربه را به عنوان فرمانده سپاه تعیین کنید".
حضرت ابوبکر س نشسته بود و حرفهای عمر را میشنید، او با شنیدن این سخن به سختی برآشفته از جای برخواست و با خشم و عصبانیت داد زد: «ثكلتك أمك وعدمتك يابن الخطاب! استعمله رسول الله ج وتأمرني أن أنزعه». "وای بر تو ای عمر! مادرت به داغت بنشیند! تو را چه شده؟! رسول الله ج او را فرمانده سپاه قرار داده و تو از من میخواهی برکنارش کنم؟!".
حضرت عمر س با شنیدن این جواب سرش را پایین انداخته به اردوگاه بازگشت. صحابه کرام از او پرسیدند: "عمر! چه شد؟". حضرت عمر با عصبانیت بر آنها پرخاش کرده سرشان داد زد:" مادرهایتان به داغتان بنشینند! بروید کنار! بخاطر شما خلیفه رسول الله ج با من دعوا کرد و سرم داد کشید".[١٩٩]
[١٩٩]- البدایة و النهایة: ٦/ ٣٠٩.