حکایاتی طلایی از زندگی حضرت ابوبکر صدیق

فهرست کتاب

نهایت ضمانت ابن الدغنه

نهایت ضمانت ابن الدغنه

حضرت ابوبکر صدیق  س از اطراف یمن بنا به پیشنهاد سردار قبیله قاره آقای ابن الدغنه همراه ایشان به مکه بازگشت. ابن الدغنه با سرداران قریش ملاقات کرده به آن‌ها فهمانید که بیرون راندن شخصیتی چون ابوبکر از سرزمینش برای آن‌ها مناسب نیست. به آن‌ها گفت: شما چرا فردی با این شرف و فضل و مکانت را آزار و اذیت کرده مجبور میکنید از شهر و دیارش بگریزد. مردی که در رسیدن به خویشاوندان و صله رحم بجا آوردن بیمانند است، مردی که یار و غمخوار درماندگان و مصیبت زدهها، و نوای بینوایان، و مهمانوازی نامدار است، چطور شخصیتی با تمام این خصال و صفات خیر و خوبی را از خود میرانید؟‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

قریش ضمانت این الدغنه از حضرت ابوبکر را پذیرفتند البته بدین شرط که او حق دارد پشت چهار دیواری خانهاش هر چند که دلش میخواهد خدایش را عبادت کند؛ نماز بگذارد و قرآن بخواند، اما با اظهار کردن عبادت‌هایش و با دعوت کردن به دینش باعث درد سر برای ما نشود. ما از این میترسیم که او زن‌ها و بچههای ما را گمراه کند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

حضرت ابوبکر صحن خانهاش را برای عبادت خود ترتیب داده خیلی از زن‌ها و بچههای مشرکان قریش در آنجا جمع میشدند و با تعجب و حیرت به ابوبکر و نحوه عبادتش خیره میشدند. بخصوص که در هنگام تلاوت قرآن ابوبکر بسیار متأثر میشد و کنترل خود را از دست میداد و جوی اشک از چشمانش جاری میگشت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

با دیدن این وضع ترس و وحشت به جان سرداران قریش افتاد. آن‌ها برای ابن الدغنه پیام فرستادند که ما ضمانت تو را در حق ابوبکر به این شرط پذیرفته بودیم که او در خانهاش عبادت‌های خودش را بجای آورد، حالا او شرطش را زیر پا نهاده، در حیاط خانهاش آشکارا مشغول نماز و خواندن قرآن میشود. ما میترسیم با این کارش زن‌ها و بچههای ما گمراه شوند. اگر او بخواهد پشت چهار دیواری خانهاش عبادت کند ما هیچ اعتراضی نداریم، در غیر اینصورت ما مجبوریم عهد و پیمان با شما را بر هم زنیم. ما نمیخواهیم ضمانت و امان شما به ابوبکر را بشکنیم، ولی دعوت آشکار ابوبکر هم بهیچ وجه برای ما قابل تحمل نیست. ابن دغنه به حضرت ابوبکر گفت: عهد و پیمانی که بین ما و شما بود را بخوبی میدانی. یا بر عهد و پیمانت پایبند باش و یا اینکه ضمانت مرا برگردان. من نمیخواهم مردم درباره من بگویند: من کسی را پناه داده بودم، و عهد و پیمانم شکسته شد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

حضرت ابوبکر به او گفت: «فإني أرد إليك جوارك وأرضى بجوار الله عز وجل»

(حالا که اینطور است من ضمانت و پناهندگی شما را بخودتان برمیگردانم، و به حفاظت و پناه الهی راضی و خشنودم).‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

من می خواهم در زمین بگردم و پروردگارم را عبادت کنم‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬