حکایاتی طلایی از زندگی حضرت ابوبکر صدیق

فهرست کتاب

١٣٤- عدل و انصاف صدیق اکبر

١٣٤- عدل و انصاف صدیق اکبر

از حضرت عبدالله بن عمرو بن العاص روایت شده است که حضرت ابوبکر صدیق  س روز جمعه برای ادای خطبه ایستاد و فرمود: "فردا صبح شترهای زکات میرسند ما آن‌ها را تقسیم میکنیم. خواهشا هیچ کسی بدون اجازه نزد ما نیاید".‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

زنی به شوهرش گفت: این طناب را گرفته به آنجا برو، شاید خداوند به ما شتری بدهد. آن مرد بدانجا آمد و دید که حضرت ابوبکر و حضرت عمر وارد اسطبل شترها شدهاند، او نیز بدون اجازه داخل شد. چون چشم حضرت ابوبکر  س به او افتاد. گفت: «ما أدخلك علينا؟». "چرا بدون اجازه داخل شدهای".‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

بعد طناب را از دست مرد گرفته با همان طناب او را زد. وقتی حضرت ابوبکر  س از تقسیم شترها فارغ شد؛ آن شخص را صدا زد و طناب را بدست او داد و گفت: «استقد». "همانطور که تو را زدم مرا بزن".

حضرت عمر با دیدن این وضع گفت:" بخدا قسم که او هرگز انتقام نمیگیرد! و نه اینکه شما این شیوه را بر پا میکنید که هر کس از خلیفه مسلمانان انتقام بگیرد. حضرت ابوبکر  س با شنیدن این حرف گفت: «فمن لي من الله يوم القيامة؟». "چه کسی در روز قیامت از من دفاع خواهد کرد؟".‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

حضرت عمر  س مشوره داد که چون اشتباه از آن مرد بوده، شما چیزی بدو داده او را راضی کنید. حضرت ابوبکر  س غلامش را صدا زد تا یک شتر ماده با کجاوهاش و یک پتو مخمل و پنج دینار بیاورد. ایشان هر انچه به غلامش گفته بود را به آن مرد داده او را از خود راضی کرد.‬‬‬‬‬‬[١٥١]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

[١٥١]- فقه التمکین فی القرآن الکریم، ص: ٤٦٠، ٤٦١.