٢١٤- معرکه بزاخه و سرانجام بنو أسد
حضرت خالد بن ولید س از روستاهای بنوطی حرکت کرده در دامن دو کوه "أجا" و "سلمی" اردوگاه زد.
سپاهیانش را در آنجا سر و سامان داد و در میدان بزاخه در مقابل طلیحه اسدی صف آرایی نمود. بسیاری از قبیلههای عرب بیطرفیشان را اعلام کرده به هیچ یک از دو سپاه نپیوسته بودند، و چشم انتظار بودند تا ببینند شاهین پیروزی بر شانه چه گروهی خواهد نشست. طلیحه اسدی همراه قوم و هم پیمانانش به میدان آمده بود. عیینه بن حصن نیز همراه هفتصد جنگجو از قومش بنوفزاره، به او پیوست. دو سپاه اسلام و کفر در مقابل هم صف آرائی نمودند. طلیحه چادرش را بدور خودش پیچیده در گوشهای نشست تا نمایش پیامبر بودن خودش را به اجرا درآورد، او با حرکتهای عجیبی چنین وانمود میکرد که گویا به او وحی میشود. رفیقش عیینه در این میان سخت مشغول پیکار بود. عیینه نتوانست در مقابل هول و هراس معرکه و زوزه تلخ نیزههای تشنه به خون و چکاچک شمشیرهای بران مسلمانان طاقت بیاورد. چون ترس و وحشت از مرگ حتمی بر او چیره شد پا به فرار گذاشته نزد طلیحه آمد. او را دید که هنوز چادرش را دور خودش پیچیده در حال و هوای نمایش خودش بسر میبرد. عیینه پرسید: چی شد آیا جبریل – العیاذ بالله – نزد تو آمده است؟! او در جواب گفت: نه هنوز نیامده. او دیگر بار خود را به میدان کارزار رسانید، پس از چندی فرار کرده خود را به طلیحه رسانید و همان سؤال را تکرار کرد. باز هم جواب طلیحه منفی بود. بار سوم چون از میدان نبرد فرار کرد بر پیامبر دروغین داد زد: هان! جبریل برایت وحی آورد یا نه؟! طلیحه که از آنچه روی میداد به وحشت آمده بود در جواب گفت: بله، وحی آمد! عیینه که لحظاتی پیش در میدان نبرد با چشمان خود نظارهگر مرگ و پرپر شدن سپاهیانش بود، با کنجاوی و امید پرسید: وحی چه میگوید؟
طلیحه دستپاچه شده گفت: جبریل به من وحی کرد که حتما برای تو آسیابی است چون آسیاب او، و خبر یادگاری است که هرگز فراموش نمیشود".
عیینه که از حرفهای بیربط او چیزی دست گیرش نشده بود برویش داد کشید: من فکر میکنم خداوند متعال به تو خبر داده که سرانجام تو آنچنان دردناک و تار میگردد که هرگز قابل فراموشی نخواهد بود. او با عصبانیت از آنجا دور شده داد برآورد و قومش را صدا زد که: ای بنوفرازه! دست از جنگ برکشید و برگردید.
پس از عقبنشینی آنها طلیحه شکست خورد. بقیه مردم نیز از او جدا شدند. چون سپاه اسلام به نزدیکی پناهگاهش رسید او بر اسبی که از پیش برای چنین لحظاتی آماده کرده بود سوار شد، و زنش "النوار" را بر شتری نشانده به طرف شام پا به فرار گذاشت.
خداوند بسیاری از دوستانش را توسط مجاهدان توحید به قتل رسانید.
چون به حضرت ابوبکر صدیق س مژده رسید که سپاهیان اسلام به فرماندهی خالد بن ولید لشکر طلیحه و همپیمانانش را تار و مار کرده، بر آنها پیروز شدهاند، در نامهای بدانها چنین نوشت: " خداوند بر خیر و برکت آن هدیهها و ارمغانهایی که به شما ارازنی داشته بیفزاید. در همه کارهایتان خداوند را مد نظر داشته باشید و از او بهراسید. بدون شک پروردگار یکتا همراه مؤمنان با تقوا و پرهیزکار است. برنامه خودتان را هر چه زودتر کامل کنید. به هیچ فتنه افروزی رحم نکنید، هر شخصی از مشرکان که مسلمانی را به قتل رسانده بدستتان افتاد سر از تنش جدا کنید. و هر کسی که در باتلاق دشمنی با خدا افتاده است را نیز بکشید".
حضرت خالد بن ولید س یک ماه در بزاخه اتراق نموده، همه امور منطقه را خود شخصا زیر نظر گرفت. او به تعقیب افرادی بر آمد که حضرت خلیفه س در مورد آنها سفارش کرده بود. در طول یک ماه تمام آن افرادی را که پس از مرتد شدن مسلمانهای منطقههای خودشان را شکنجه داده به قتل رسانیده بودند و چون موش در سوراخهای خود خزیده بودند را پیدا کرده به سزای تلخ جنایتهایشان رسانید. او برخی از مرتدان جنایتکار را در آتش انداخت. برخی از آشوبگران آدمکش را زیر باران سنگ دفن کرد، و برخی بدبختهای وحشی سرشت را از بلندای کوهها به پایین پرت نمود. خلاصه اینکه هر فرد را درست به همان صورتی که مسلمانان را شکنجه داده به قتل رسانده بود، به سزای عمل خودش رسانید و از آنها قصاص گرفته عبرت و اندرزی قرار داد برای سایر مرتدان.