نگاهی به اعتبار و جایگاه سنت

فهرست کتاب

تعریف عصمت [۱۱۹]

تعریف عصمت [۱۱۹]

امام فخر رازی/ در کتاب: «محصل الافکار المتقدمین و المتاخرین ـ ۱۵۸» می‏گوید: معتقدان به عصمت دو گروه‌اند: برخی از ایشان بر این باورند: معصوم: کسی است که توانایی انجام گناهان را ندارد [۱۲۰]و برخی معتقدند: توانایی انجام گناه و سرپیچی از اوامر خداوند را دارند [۱۲۱].

گروه نخست نیز به دو دسته تقسیم می‌شوند: گروهی گمان برده‌اند: معصوم کسی است که در بدن یا نفس دارای چنان خاصیتی باشد که وی را از اقدام بر معاصی باز دارد و عده‌ای می‌گویند: معصوم در ویژگی‌های بدنی تفاوتی با دیگران ندارد [۱۲۲]ولی عصمت را به: توانایی بر انجام فرمانبرداری تفسیر کرده است [۱۲۳]ابوالحسن اشعری از این گروه است.

کسانی که اختیار وارده را از پیامبران سلب نکرده‌اند عصمت را چنین تعریف کرده‌اند: امری است که خداوند آن را با بنده انجام داده و دانسته که او با چنان ویژگی اقدام به نافرمانی نمی‌کند. مشروط به اینکه آن امر به اجبار و اکراه نینجامد استدلال عقلی آنان بر بطلان دیدگاه گروه نخست [۱۲۴]بدین گونه است که: اگر واقعیت امر چنان باشد که ایشان می‌گویند، معصوم سزاوار ستایش نمی‌باشد و امر و نهی و پاداش و عقاب معنایی نخواهد داشت.

و دلایل نقلیشان این آیات از قرآن کریم است:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ[الكهف: ۱۱۰].

«بگو من فقط انسانی همچون شما هستم».

﴿وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ[الإسراء: ۳۹].

(و هرگز با خداوند معبود دیگری را انباز مکن).

﴿وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰكَ لَقَدۡ كِدتَّ تَرۡكَنُ إِلَيۡهِمۡ شَيۡ‍ٔٗا قَلِيلًا٧٤[الإسراء: ۷۴].

(و اگر ما تو را استوار و پا بر جا نمی‌داشتیم دور نبود که اندکی بدانان بگرایی)

و ﴿۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓۚ[يوسف: ۵۳].

(من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم.)

سپس، اینان گمان برده‌اند: اسباب عصمت چهار چیز است:

۱- نفس یا بدنش دارای چنان خاصیتی باشد که موجبات ملکه‌ی باز دارنده از گناهان را فراهم سازد. [۱۲۵]

۲- علم به زشتی‌های گناهان و محاسن عبادات برای وی حاصل شود.

۳- تایید آن علوم به وسیله‌ی پی در پی آمدن وحی و روشن سازی از جانب خداوند.

۴- هر گاه امری از امور ـ در زمینه‌ی ترک اولی یا فراموشی ـ از ایشان سر زد نادیده گرفته نشود؛ بلکه مورد سرزنش قرار گیرد و در تنگنا قرار داده شود.

هرگاه این چهار شرط تحقق یافتند، آن شخص بدون تردید از نافرمانی‌ها دور نگه داشته می‌شود، زیرا وقتی ملکه‌ی عفت و پاکدامنی در جوهر نفس پدید آمد، سپس آگاهی کامل از خوشبختی موجود در بندگی و بدبختی نافرمانی بدان افزوده شود، آن دانش و اطمینان یاری رسان ملکه‌ی نفسانی می‌شود، وحی متمم آن شده و بیم گرفتاری در برابر اندازه‌ی کمی از گناه و معصیت، حامی و پشتیبان آن و از وی پرهیز و مراقبت خواهد شد که بر اثر گرد آمدن این امور حقیقت عصمت تحقق می‌یابد.

نویسنده‌ی المواقف ـ ۳۶۶، عصمت را ـ بنابر آنچه اصول اشعریان اقتضا می‌کند یعنی استناد همه چیز به خداوند ـ بدین شیوه تعریف می‌کند که خداوند گناه را در آنان نمی‌آفریند.

اگر اعتقاد اشعری را ـ مبنی بر اینکه خداوند قدرت حادث را جز هنگام آفرینش فعل اختیاری در انسان نمی‌آفریند [۱۲۶]ـ ملاحظه کنیم به این نتیجه می‌رسیم که در تعریف عصمت تفاوتی میان دیدگاه المواقف و این سخن اشعری که می‌گوید: عصمت یعنی: آفرینش توانایی فرمانبرداری و فقدان قدرت انجام معصیت، وجود ندارد زیرا هردو معنا بر اساس مذهب اشعری از ارتباط تنگاتنگی برخوردارند.

شارح المواقف ـ ۳/۱۳۵، نیز آن را تایید می‌کند که می‌گوید: اشعری و بیشتر پیروانش معتقدند: توفیق یعنی: آفرینش توانایی انجام فرمانبرداری. ۱ هـ شارح این را با وجود پذیرش تعریف سابق صاحب المواقف برای عصمت [۱۲۷]، می‌پسندد حال آنکه روشن است: عصمت توفیق عمومی به حساب می‌آید. [۱۲۸]

هرگاه علاوه بر سخنان گذشته یعنی ارتباط شدید هردو تعریف با یکدیگر دقت کنیم که صاحب کتاب المواقف نیز ـ همچون فخر رازی ـ از کسی که می‌گوید: عصمت در نفس انسان است که مانع صدور گناه از او می‌شود، خرده می‌گیرد، و اینکه چنین انتقادی [۱۲۹]متوجه تعریف اشعری‌ها که مستلزم تعریف خود ابوالحسن اشعری است، نمی‌باشد، در می‌یابیم که: اشعری قائل به سلب اختیار از شخص معصوم نیست، و اینکه فخر رازی آن را به او نسبت می‌دهد گمانی بیش نیست و همچنین اینکه شارح کتاب المسلم می‌گوید: تعریف منسوب به اشعری واقعیت ندارد و برخی رافضیان به او نسبت داده‌اند، نا به جا است بلکه تعریف مزبور در حقیقت از آنِ اشعری می‌باشد.

اگر گفته شود: شاید صاحب المواقف در وارد نکردن اعتراض مزبور بر تعریف انتخابی خود، به خطا رفته باشد؛ پس عملکرد وی برای رازی الزام آور نیست.

در پاسخ می‌گوییم: خیر، بلکه عملکرد او درست است، و جایز نیست این انتقاد را بر تعریف عصمت به توانایی بر فرمانبرداری و یا به اینکه: خداوند گناه را در ایشان نمی‌آفریند، وارد کرد زیرا این دو تعریف مستلزم سلب اختیار نمی‌گردد، چون ـ از نظر اشاعره ـ اختیار انسان پیش از آنکه خداوند فعل و توانایی بر انجام آن را به نسبت همه‌ی افعال اختیاری پیامبر و دیگر انسان‌ها بیافریند، موجود است آنگاه، هرگاه این اختیار به فعل تعلق گرفت و انسان تصمیم قاطعانه بر انجام آن اتخاذ کرد، خداوند فعل و قدرت بر انجام آن را می‌آفریند. گاهی اختیار به فعل تعلق نمی‌گیرد، و انسان تصمیم قاطعانه و جدی را اتخاذ نمی‌کند خداوند نیز آنها را نمی‌آفریند. با وجود آنکه اصل اختیار موجود است پس خلق نکردن فعل و قدرت حادث بر انجام معصیت تنها مستلزم اتخاذ نکردن تصمیم جدی می‌شود نه فقدان اختیار

و اما تعریف اخیر رازی با تعریفی که صاحب المواقف از فلاسفه نقل می‌کند شباهت دارد چرا که می‌گوید: عصمت از دیدگاه فلاسفه ـ بنابر آنچه بدان اعتقاد دارند یعنی: قائل شدن به واجب کردن و معتبر شمردن توانایی ـ ملکه‌ای است که از گناهان جلوگیری می‌کند. [۱۳۰]پس از آن به نقد و بررسی این تعریف هم می‌پردازد.

صاحب کتاب الطوالع و شیخ الاسلام این تعریف را می‌پسندند، شیخ الاسلام راجع به آن گفته: بهترین تعریفی است که ارائه داده شده است ولی ابن قاسم این اشکال را بر آن وارد می‌کند که: تعریف مزبور را از طرف فلاسفه ارائه شده و بر اصول ایشان پایه‌ریزی گردیده است. سپس می‌گوید: شیخ الاسلام می‌تواند چنین پاسخ بگوید که: این تعریف بر اصل ایجاب و استعداد پایه‌گذاری شده چرا که جایز است گفته شود: عصمت ملکه‌ای است به محض آفرینش خدا پدید آمده و ـ بر اساس رسم معمول ـ انسان را از انجام گناه باز می‌دارد. [۱۳۱]

آنگاه، ما می‌بینیم: رازی در این مانع شرط گذاشته که: به حد ناچار نرسد، در حالی که فلاسفه و پیروانشان چنان شرطی نگذاشته‌اند. ممکن است گفته شود: اینکه می‌گویند: عصمت ملکه‌ای است که...، مستلزم ناچار کردن نمی‌گردد زیرا جلوگیری از چیزی موجب ممتنع و محال بودن آن چیز نمی‌گردد و لذا صاحب «المواقف» انتقادی را که بر آن کس وارد کرد که می‌گفت: عصمت خاصیتی است مانع سر بر آوردن گناه می‌شود، بر آنان (فلاسفه) واردنکرد. بیضاوی نیز که تعریف فلاسفه را می‌پسندید چنان عمل کرد.

برخی عصمت را به: آفرینش مانع غیر نگهدارنده تعریف کرده‌اند، و گفته‌اند: این تعریف با تعریف امام ابو منصور ما تردیدی سازگاری دارد که می‌گوید: عصمت آزمون و سختی را از بین نمی‌برد، یعنی فرد معصوم را بر فرمانبرداری مجبور و از گناه کردن ناتوان نمی‌کند بلکه لطفی از طرف خداوند است که وی را با وجود بقای اختیار، به انجام کار نیک وادار و از کار بدی منع می‌نماید تا امتحان و آزمایش انسان تحقق یابد. [۱۳۲]

اگر در تعریف بالا دقت کنید می‌بینی شبیه تعریفی است که رازی آن را پسندید.

قراّفی در شرح کتاب المحصول [۱۳۳]بر تعریف عصمت به: صادر نشدن معصیت چنین انتقاد می‌گیرد که: بسیاری از مکلفین کمی پس از رسیدن به سن تکلیف بدون آنکه مرتکب گناه شده باشند می‌میرند، و برخی صحابه هیچ گاه کفر وگناهان کبیره از ایشان سر نزده ولی باوجود آن جزو افراد معصوم محسوب نمی‌شوند که تعریف عصمت نیز بر آنان صدق می‌کند.

سپس قرافی موضوع را با تقسیم‌بندی عصمت به سه قسم چنین روشن می‌سازد: ۱ـ دور نگه داشتن و منزه خواندن خداوند ۲ـ عصمت فرشتگان، پیامبران و مجموع افراد امت ۳ـ عصمت افرادی که گناه و معصیت از آنان سر نزده است.

قسم نخست: به صورت ذاتی واجب و قابل استدلال نیست، دانش و کلام نفسی خدا که با کلام زبانی ازآن خبر می‌دهدبدان تعلق گرفته ولی اراده بدان تعلق نگرفته چون اراده تنها در چارچوب ممکنات می‌باشد.

قسم دوم: واجب بودنش ذاتی نیست، بلکه دانش، اراده و کلام نفسی خداوند بدان تعلق گرفته و با کلام زبانی یا معجزه از آن خبر داده و به صورت واجب سمعی در آمده و اعتقاد ورزیدن بدان بر ما واجب است. مازری ـ در شرح البرهان ـ می‌گوید: پیامبران همچون انسان‌ها هستند: آنچه در حق انسان جایز است در حق ایشان نیز جایز است، مگر اینکه معجزه بر نفی آن از ایشان دلالت کرده یا خودشان گفته باشند: این چیز نسبت به ما درست نیست که در آن صورت ممتنع خواهد بود.

قسم سوم: دانش، اراده و کلام نفسی خدا بدان تعلق گرفته ولی نه با کلام زبانی و نه با معجزه از آن خبر نداده است، پس واجب سمعی به حساب نمی‌آید و اعتقاد داشتن به آن نیز بر ما واجب نمی‌باشد، در حق هر فردی از افراد امت سر زدن یا سر نزدن گناه از او جایز است گرچه در واقع آن کس که سر نزدن گناه از وی در علم خدا مقرر شده باشد واجب است مرتکب گناه نگردد وگرنه علم خدا به جهل تبدیل می‌شود جز اینکه این آگاهی از ما پنهان شده و دسترسی بدان نداریم.

ابن قاسم می‌گوید [۱۳۴]: علما بر ثبوت عدالت برای تک تک افراد امت اتفاق نظر دارند، که عدالت عبارت از ملکه‌ای است که: از ارتکاب گناه کبیره، فرو مایگیهای کوچک و رذایل مباح جلوگیری می‌کند. بنابراین ثبوت عصمت از گناهان مزبور برای تک تک افراد امت لازم می‌آید که یا تعریف عدالت به آنکه گفتیم و یا اختصاص عصمت به پیامبران باطل می‌گردد جز اینکه گفته شود: مراد از ملکه ـ در تعریف عصمت ـ آن است که برای همیشه جلوگیری می‌کند ولی در تعریف عدالت چنان نیست و به صورت موقت وجود دارد، آنگاه می‌گوید: گاهی ادعا می‌شود: عصمت نیز چنان است به دلیل آنکه علما راجع به وجود آن پیش از پیامبری اختلاف دارند مگر اینکه پاسخ داده شود بعد از به دست آمدن اراده‌ی جلوگیری همیشگی از آن شده است.

عطار در حاشیه‌ی خود بر شرح جمع الجوامع ۲/۱۱۶ـ ۱۱۷، می‌گوید: اگر بگویی: بنابر سمعی بودن عصمت همسانی کسی که ـ همچون صهیب [۱۳۵]ـ عدم معصیتش وارد شده است با پیامبر لازم می‌آید؛ حال آنکه گناه نکردن ویژه‌ی پیامبران است در پاسخ می‌گوییم: آنچه درباره‌ی غیر پیامبران وارد شده بسان تعریف و مبالغه در ستایش است؛ به عکس آنچه در حق پیامبران وارد شده است. آنچه راجع به غیر ایشان وارد شده ظنی و قابل تخصیص است [۱۳۶].

می‌گویم: آنچه سخنان آنان ـ از تخصیص عصمت به پیامبران ـ می‌رساند پذیرفتنی نیست؛ حتی اگر مقصود ما از آن: صادر نشدن گناهی که با خبر زبانی از آن خبر داده شده باشد، چنانکه قرافی بدان معتقد است، باشد. این اختصاص دادن را در کتاب‌های معتبر نیافته‌ام؛ تمام آنچه بدان دست یافته‌ایم این است که: همه‌ی پیامبران، فرشتگان و مجموع امت معصوم‌اند ولی هیچکس نگفته: هر معصومی باید یکی از این‌ها باشد.

چطور ادعای چنین تخصیصی می‌شود در حالی که اهل تشیع گمان می‌برند امامانشان معصوم هستند و هیچ‌یک از فرقه‌های دیگر اسلامی بر آنان انتقاد نگرفته که عصمت ویژه‌ی پیامبران، فرشتگان و مجموع امت است بلکه دلایلشان را که برای اثبات عصمت امامانشان بدان‌ها استناد ورزیده‌اند، مورد انتقاد قرار داده و از درجه‌ی اعتبار ساقط کرده‏اند. [۱۳۷]

آیا مگر عصمت پیامبران بسان دیگر ویژگی‌های ایشان یعنی: امانت، راستگویی و فقدان چیزهایی که موجب تنفر و انزجار مردم از آنان یعنی: جذام، پیسی و امثال آنان نیست؟ و آیا مگر اثبات و واجب پنداشتن این ویژگی‌ها برای ایشان به معنی نا ممکن بودن وجود آنها در دیگران است؟ و باید هر فردی از افراد امت مرتکب خیانت و دروغ گشته و مبتلا به جذام و پیسی شود تا پیامبران بر آنان برتری یابند؟ و آیا وجوب عصمت پیامبر از کفر مثلاً بدین معنی است که باید همه‌ی افراد امت مرتکب کفر شوند؟ هیچکس چنین چیزی را نگفته و تصور نمی‌شود کسی هم چنین اعتقادی داشته باشد.

اگر فرض شود این گفته از پیامبر به تواتر رسیده ـ یا خودمان رو در رو از ایشان شنیده‌ایم ـ که فرموده: ابوبکر فرد راستگویی است و هیچ گناهی از او سر نمی‌زند. آیا در این حالت اعتقاد بدان بر ما واجب نمی‌شود؟ و آیا این اعتقاد موجب نبوت ابوبکر می‌گردد؟

واقعیت این است که: واجب نیست عصمت ویژه‌ی پیامبران باشد؛ و حدیث صهیب متواتر و به صورتی یقینی بر عصمت وی دلالت می‌کند، اعتقاد بدان بر ما لازم و حتمی است.

و اما اینکه قرافی میان عصمت پیامبران و دیگر افراد تفاوت می‌نهد، حتمی و الزام آور نیست. آنچه شایسته است در تفاوت آن دو گفته شود این است که: علما متفق القولند بر اینکه در حق هیچ فردی از افراد امت نصی قاطع و اجتناب ناپذیر راجع به عصمتش وارد نشده است.

[۱۱۹] - ـ عصمت در لغت به معنی منع، حفظ و نگهداری است. گفته می‌شود: عصمته فانعصم: او را نگهداری کردم که نگهداری شد و: اعتصمت بالله: به خدا پناه آورده، و آن وقتی است که: خدا به لطف خود او را از معصیت نگه داشته باشد و: هذا طعام یعصم یعنی: این غذایی است که از گرسنگی جلوگیری می‌کند این نیز که از زبان پسر نوح گفته شده از این قبیل است: ﴿سَ‍َٔاوِيٓ إِلَىٰ جَبَلٖ يَعۡصِمُنِي مِنَ ٱلۡمَآءِۚ[هود: ۴۳]: به کوهی پناه می‌برم و مأوی می‌گزینیم که مرا از سیلاب محفوظ دارد. هود ـ ۴۳. صاحب اساس اللغه می‌گوید: هرچه چیزی بدان حفظ و نگهداری شود عصام و عصمت محسوب می‌گردد. ۱ ـ و گفته می‌شود: به چیز ناخوشایندی فرا خوانده شد و امتناع ورزید خدا از زبان زن عزیز که یوسف را به خویشتن خواند می‌فرماید: و لقد را و دته عن نفسه فاستعصم: من او را به خویشتن خوانده‌ام ولی او خ۹ویشتنداری و پاکدامنی کرده است.). [۱۲۰] - پس او ناچار و فاقد اختیار و اراده است. [۱۲۱] - ـ نویسنده‌ی الشفا ۲/۱۳۷ می‌گوید: جمهور علما معتقدند: پیامبران ازجانب خدا از آن معصوم و اختیار و کسب خود را پناهگاه قرار داده‌اند. جز حسین نجار که می‌گوید: اصلاً توان سرپیچی کردن را ندارند. حسین نجار بنیانگذار گروه «نجاریها» است، ایشان در برخی اصول موافق اهل سنت، در برخی هم موافق ‌قدری‌ها و دارای اصول منحصر به فرد خودشان هم هستند (الفرق بین الفرق ـ ۱۹۵) قاری در شرح الشفا ۲/۲۵۷ می‌گوید: واقعیت این است که بخار معتزلی بوده سپس از آنها جدا شده و مذهب خاصی تاسیس نموده است. معتزلیان در تعریف عصمت دارای معانی مختلف و شگفت‌آوری هستند که برخی از آنها با تعریف اهل سنت سازگار است. ابوالحسن اشعری در کتاب: مقالات الاسلامین ـ ۲۵۲ بدان‌ها اشاره کرده است. [۱۲۲] - ـ چنانکه قاری تعریف کرده‌اند که: محض فضل خدا است و خارج از چارچوب اختیارات انسان است و آن بدین شیوه است که: یا ایشان را بر طبیعتی مغایر با طبیعت دیگران آفریده بگونه‌ای که علاقه‌ای به نافرمانی خداوند و از فرمانبرداری انزجار و تنفر ندارند مانند طبیعت فرشتگان و یا قصد و تصمیمشان را از انجام نافرمانی‌ها منصرف کرده و به سوی عبادات سوقشان داده، یعنی پس از آنکه ایشان را از طبایع بشری برخوردار کرد به زور وادارشان کرد که از گناهان دست بردارند. [۱۲۳] - ـ یعنی ناتوانی بر نافرمانی چنانکه از کتاب (المسایره ـ ۱۲۵ و التحریر ـ ۲۰۳ و مسلم الثبوت ۲/۶۷ فهمیده می‌شود. شارح المسلم ۲/۹۷ می‌گوید: رافضی‌ها آن را به ابوالحسن اشعری نسبت داده‌اند.) [۱۲۴] - یعنی آنانیکه اختیار وارده را از معصوم سلب کرده‌اند. [۱۲۵] - یعنی بر اساس راجحترین رأی که گفته‌ی یوسف باشد. بیضاوی ـ ۳۱۷. [۱۲۶] - شرح الاسنوی ۱/۱۸۵. [۱۲۷] - ج ۳/۲۱۵. [۱۲۸] - فهری در شروع المعالم ـ بنا بر گفته‌ی شیخ علیش در نهایه المرید ـ ۱۳۹ ـ می‌گوید: مراد از عصمت نزد اشعریان عبادت از: آماده سازی عبد برای موافقت بی چون و چرا می‌باشد و این هم به آفرینش قدرت بر هر عبادت دستور داده شده‌ای بر می‌گردد که قدرت از نظر آنان همزمان با فعل انجام شده پدید می‌آید؛ مثل اینکه می‌گویند» توفیق یعنی: آفرینش توانایی عبادت در لحظه‌ی واقع شدنش. پس عصمت توفیق عام محسوب می‌گردد. شرح المقاصد ۲/۱۱۸. [۱۲۹] - المواقف ـ ۳۶۶. [۱۳۰] - (المواقف ـ ۳۶۶). [۱۳۱] - (الایات البینات ۳/۱۶۷). [۱۳۲] - (الایات البینات ۳/۱۶۸، المسامره ۱/۱۹۵ـ ۱۹۶، کلیات ابو البقاء ـ ۲۶۰، شرح الفقه الاکبر قاری ـ ۵۷). [۱۳۳] - ـ بنا به گفته‌ی نویسنده الآیات البینات ۳/۱۶۸ـ ۱۶۹. [۱۳۴] - الآیات البینات ۳/۱۶۷ـ ۱۶۸. [۱۳۵] - پیامبر خدا راجع به وی فرمود: بهترین بنده صهیب است، اگر از خدا هم نمی‌ترسید نافرمانیش نمی‌کرد. [۱۳۶] - از این لحاظ ظنی است که از طریق خبر واحد ثابت شده و احتمال حمل بر تعریف و ستایش وجود دارد و تخصیص آن به برخی زمان‌ها یا برخی گناهان قابل قبول است. [۱۳۷] - (شرح تجدید الطوسی اثر قوشجی در حاشیه‌ی شرح المواقف ۳/۳۲۷).