دلایل این مذاهب
پیروان مذهب نخست برای اثبات دیدگاه خود اجماع منعقد از جانب امت پیش از جمهور اهل تشیع و خوارج را و همچنین دلایل سمعی که در حین بحث از سایر گناهان بدانها اشاره میکنیم، مورد استناد قرار دادهاند ولی در استدلال به عقل اختلاف نظر دارند.
قاضی ابوبکر و جمهور اهل سنت معتقدند: هیچ دلیلی عقلی بر آن وجود ندارد.
معتزلیها با دلیل عقلیی که در بحث عصمت پیش از بعثت ذکر شد بر آن استدلال نمودهاند. ابو اسحاق و غزالی بر این باورند که معجزه بر آن دلالت میکند. قرطبی در تفسیر خود ۱/۳۰۸ آن را از ابو اسحاق نقل کرده است و غزالی در: المستصفی ۲/۲۱۲ـ ۲۱۳، میگوید: هرچه با مدلول معجزه تضاد داشته باشد طبق دلیل عقلی در حق ایشان نا ممکن میباشد و جایز بودن کفر، جهل نسبت به خدا، پنهان کردن پیام خدا، دروغ، اشتباه در تبلیغ، کوتاهی در انجام وظیفه و بیخبری از جزئیات و تفاصیل شریعت با مدلول و اهداف معجزه منافات دارد.
هیچ یک ـ از نویسندگان در این باب ـ را نیافتهام استدلال ابو اسحاق و غزالی با معجزه بر امتناع کفر را توجیه کرده باشد. به گمان من توجیه آن با دو دلیل صحیح است:
۱- معجزه بر آن دلالت میکند که خدا پیامبر را بر وحی و شریعت خود مورد اعتماد قرار داده است که کافر مورد اعتماد نیست، زیرا کفار دشمنان خدا و دینشاند، بر انکار وجود خدا یا یکتایی او گستاخ هستند و یا دیگر ویژگیهایشان. آیا چنین کسانی اگر مورد اعتماد واقع شوند به تغییر احکام شریعت دست نمیزنند؟
بلکه اگر کسی بگوید: ارتکاب هر معصیتی ـ اعم از گناه کبیره، صغیره یا هر نوع گناهی دیگر ـ ویژگی امانتی را که معجزه بر آن دلالت میکند، زیر سوال میبرد از مرز حق و واقعیت دور نشده است، زیرا نافرمانی خدا در هر نوعی باشد ـ نشانهی گستاخی و بیتوجهی به دستورات خدا میباشد پس چطور کسی که دربارهی وحی و رسالت مورد اعتماد دانسته شود مرتکب آن میگردد؟ حال آنکه رسالت همان امر مهم و تاثیرگذار بر همهی امت است.
بدین ترتیب روشن میشود: آنچه گفته میشود: ارتکاب گناه کوچک باعث اسقاط ویژگی عدالت و زیر سوال رفتن صفت امانت بر وحی نمیشود، وارد نیست، زیرا تفاوت این با آن آسمان و ریسمان است چرا که اهمیت و اعتبار امر رسالت را توضیح دادیم و مرتکب گناه کوچک گاهی دربارهی چیز کوچک و کم اهمیتی مانند یک دینار مورد اطمینان واقع میشود نه در برابر ثروت هنگفتی. تفاوت آن دو از لحاظ انجام دهنده نیز قابل ملاحظه است زیرا راجع به هیچیک از گناهان پیامبر (اگر جایز باشد) گفته نمیشود: بزرگ است یا کوچک بلکه به دلیل اهمیت ویژهی جایگاه نبوت و کم ارزشی دیگر مقامات نسبت به آن، همهی گناهان وی کبیره به شمار میآیند. پس هر گناه کوچکی نسبت به ما برای او بزرگ محسوب میگردد. خدا بیامرزد آن کس که گفت: فضایل نیکوکاران، بدیهای مقربان به حساب میآید.
۲- معجزه بیانگر این است که تبیین احکام ـ به صورت کردار یا گفتار ـ از سوی پیامبر مطابق واقع و دین خدا است و بیان تحریم نافرمانیها ـ عام از کفر و دیگر گناهان از طریق کردار با دست کشیدن از آن صورت میپذیرد و تبیین با دست بردار شدن هم تحقق نمییابد جز اینکه از زمان وحی دربارهی حرام بودنش تا دم مرگ پیامبر یا برداشتن حکم تحریم استمرار یابد. پس اگر دست کشیدنش از گناه در هر لحظهای از زمان تحریم ـ بدین گونه که اقدام به انجام آن نماید ـ منتفی شد، به تبیین چیزی خلاف واقع پرداخته است؛ درست مثل این است عملاً نماز چهار رکعتی ظهر را سه رکعت اعلام کند. بدون تردید هردو نوع تبیین خلاف واقع است که معجزه بر عصمت پیامبر از آن دلالت کرده است.
امیدوارم توانسته باشم استدلال را بر اساس خواست ابو اسحاق و غزالی انجام داده باشم که خدا هدایتگر و توفیق دهنده است.
و اما اهل تشیع دلایل معتزلیان را بر امتناع صدور کفر از ایشان در حالت آسایش، مورد استناد قرار دادهاند.
و برای درست بودن اظهار آن از روی تقیه در حالت ترس از مرگ چنین استدلال کردهاند: اظهار اسلام در آن هنگام از بین بردن جان است که به دلیل آیهی:
﴿وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ١٩٥﴾[البقرة: ۱۹۵].
و در راه خدا انفاق (و بذل مال) کنید و (با ترک انفاق)، خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید، و نیکی کنید (در کشتن و یاری ستمدیده و جنگ و...) همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
حرام میباشدپس آشکار ساختن اسلام در آن شرایط حرام و اظهار کفر نه تنها جائز که واجب نیز میباشد زیرا حد فاصلهی میان اسلام و کفر وجود ندارد و رهایی از حرام جز از آن طریق امکان پذیر نیست.
در پاسخ بدان گفته شده که: اولاً، دلیل مزبور با عملکرد بسیاری از پیامبران بنی اسرائیل که در راه پا فشاریشان بر دعوت و اظهار اسلام، جان دادند نقض میگردد. [۱۷۸]
ثانیاً: ما مقدمهی نخست (کبری) را با نفی عمومیت آیه رد میکنیم زیرا لازم است آن را به آنچه تلاش در راه خدا، انتشار دین، ترقی دادن به نام خدا و تبلیغ رسالتش نباشد، تخصیص داد چون همهی آنها مهمتر از جان هستند؛ و چون اگر قربانی کردن جان برای چیره گردانیدن اسلام و دعوت به سوی دین حرام میباشد، به پنهان نگه داشتن کل دعوت و فرو گذاشتن رسالت میانجامد زیرا بهترین زمان برای اجرای تقیه آغاز پدیدار گشتن دعوت است چون پیامبر در آن هنگام به دلیل کمی پیروان و فشرده بودن صفوف مخالفان در اوج ضعف و ناتوانی به سر میبرد. [۱۷۹]
و ثانیاً: ما مقدمهی دوم (صغری) را نیز قبول نداریم چه جان دادن در راه خدا خود را به نابودی افکندن نیست بلکه زندگی پایان ناپذیر محسوب میشود:
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾[آل عمران: ۱۶۹].
(و کسانی را که در راه خدا کشته میشوند، مرده مشمار، بلکه آنان زندهاند و بدیشان نزد پروردگار روزی داده میشود.)
راجع به خوارج هم باید گفت: شاید معتقد به جایز بودن آن بوده باشند چون دلیلی بر امتناع صدور کفر از ایشان ارائه ندادهاند که دلایل امتناع را دانستی، پس دیدگاه آنان باطل و بیاعتبار شمرده میشود.
[۱۷۸. حاشیهی المواقف ۳/۲۰۵، و نیز در پاسخ گفتهی سید دقت کن که آمده: و همچنین آنچه گفتهاند: با دعوت ابراهیم و موسی در زبان نمرود و فرعون با وجود اوج ترس از دست دادن جان، نقض میگردد. [۱۷۹] - (شرح المواقف ۳/۲۰۵، شرح المقاصد ۲/۱۴۲).