نگاهی به اعتبار و جایگاه سنت

فهرست کتاب

اجتهاد از جانب پیامبران

اجتهاد از جانب پیامبران

آنچه از سخنان اکثر معتقدان به وقوع تکلیف پیامبران به اجتهاد برداشت می‌شود، این است که: ایشان همچنین قائل به وقوع خود اجتهاد از پیامبران هستند، چرا که آنان آیاتی همچون: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَو ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰو حدیث: «اگر آنچه اکنون می‌دانم قبلاً می‌دانستم هدایا را با خود نمی‌آوردم»، و همچنین آیه‌ی: (داود و سلیمان اذ یحکمان فی الحرث) [۳۰۲]و امثال آنها مانند حدیث داوری پیامبر ج در قضیه‌ای ارث را به عنوان دلیل خود می‌آورند.

این همان برداشتی است که از سخنان تاویل کنندگان نصوصی نیز که به ظاهر از نافرمانی پیامبران صحبت به عمل می‌آورند، به دست می‌آید. ایشان اظهار می‌دارند: آنچه از پیامبران سر زده نافرمانی تلقی نمی‌شود، بلکه تنها از خطا در تاویل، نشأت گرفته است. مانند مساله‌ی خوردن آدم از درخت.

قبلاً ملاحظه کردید دلایل سه‌گانه‌ی اول نه بر وقوع تکلیف به اجتهاد و نه بر سر زدن آن از پیامبر بزرگوارمان ج دلالت می‌کند.

آیه‌ی: (و داود و سلیمان) و حدیث داوری، مورد بحث ما نیستند چون ما از وقوع اجتهاد به معنای صرف جد و جهد در راستای استخراج حکم از دلیلش بحث به میان می‌آوریم، نه به معنای صرف تلاش در راستای تطبیق قاعده‌ی کلی بر مساله‌ای جزئی است که پیش روی قاضی قرار دارد. در آینده‌ به توضیح بیشتر این مطلب می‌پردازیم، و اما راجع به امثال داستان آدم نمی‌توان گفت: از روی خطا در تاویل بوده است.

زیرا اگر قضیه، تاویل نص باشد ایشان هم اگر به خطا رفته باشد مورد ملامت قرار نمی‌گیرد چون تاویل نیزاجتهاد محسوب می‌گردد و مجتهد به خطا رفته هم سزاوار پاداش است، دیگر چگونه پاداش و کیفر با هم جمع می‌شوند؟!

بلکه معتقدیم: اموری که مورد سرزنش قرار گرفته‌اند یا از روی فراموشی صادر شده‌اند چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا١١٥[طه: ۱۱۵].

در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم (که از میوه درخت ممنوع نخورد). امّا او ترک فرمان کرد و (از آن خورد، و در اوائل کار) از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم.

و یا بر سبیل لغزش به وقوع پیوسته‌اند.

بنابراین دانسته می‌شود که دلیل قاطع و انکار ناپذیر بر سر زدن خود اجتهاد از ایشان وجود ندارد.

اگر بگویی تو پیشتر معتقد به واقع شدن تکلیف به اجتهاد بودی، که آن نیز مستلزم سر زدن آن از ایشان می‌گردد، چرا که آنان بدان مکلف گشته‌اند، حال آنکه از دستور خدا سرپیچی نکرده و هر آنچه بدان فرمان داده شوند انجام می‌دهند.

در پاسخ می‌گویم: این مستلزم شدن وقتی است که به وی دستورداده شده باشدو معلق به فرودنیامدن نص نباشد مانند: اینکه خدا به او بفرماید: اجتهاد کن.

و اما اگر بدان معلق بود، مثل اینکه خداوند بفرماید: در صورتی به امر اجتهاد بپردازد که نص بر تو فرود نیامده باشد، مستلزم سر زدن مأموٌر به نمی‌شود، زیرا احتمال دارد شرط تعلیقی تحقق نیافته و اینکه در هر واقعه‌ای نصی بر او نازل شود. مانند اینکه به مکلف گفته شود: هرگاه اموال و دارا ییت به حد نصاب رسید و یک سال از آن سپری گشت، زکاتش را بپرداز، که وی جز بعد از در اختیار گرفتن حد نصاب و گذشت سال مکلف به پرداخت زکات نمی‌باشد.

وقتی تکلیف به اجتهادی که قبلاً آن را به اثبات رساندیم احتمال دارد با دستور معلق و یا غیر معلق صادر شود و قرینه‌ای برای تعیین یکی از دو احتمال مزبور هم در دست نداریم، سر زدن خود اجتهاد از آن لازم نمی‌آید زیرا احتمال دوم نیز وجود دارد.

ابو علی جبائی/ ادعای اجماع بر اجتهاد نکردن پیامبر در هیچ‌یک از احکام را کرده است.

چنانکه امام ابو جعفر طوسی در کتاب: عدة الاصول ۲/۱۱۶، بدان اشاره کرده و هیچکس دیگری ازآن بحث ننموده است. البته سخنان گذشته آن را باطل می‌سازد.

[۳۰۲] - تا آخر دو آیه‌ی ۷۸ و ۷۹ سوره‌ی انبیاء که قبلاً ترجمه‌ی آنها گذشت.