نگاهی به اعتبار و جایگاه سنت

فهرست کتاب

آیا عده‌ای از پیشوایان معتزلی بصره حجیت سنت را انکار کرده‌اند؟

آیا عده‌ای از پیشوایان معتزلی بصره حجیت سنت را انکار کرده‌اند؟

شاید کسی بگوید: بحث ضرورت حجیت سنت را به درازا کشیدید حال آنکه واقعیت خارجی خلاف بیانات تو است و نقل قول‌هایت را تکذیب می‌کند:

استاد خضری بک در کتاب: تاریخ التشریح الاسلامی، طی نقل قولی از کتاب: جماع العلم امام شافعیسچنین برداشت نموده که:گروهی ازپیشوایان معتزلی بصره حجیت سنت را زیر سوال برده و انکار می‌کنند.

بسیاری از نویسندگان معاصر [۳۳۸]هم از استاد خضری دنباله‌روی کرده و آن را تایید نموده‌اند.

و اینک سخنان استاد خضری در این زمینه: (ص ۱۹۵ـ ۱۹۹)

و اما راجع به موضوع اول ـ یعنی قرار گرفتن به عنوان اصلی از اصول شریعت و تکمیل کننده‌ی قرآن ـ عده‌ای همه‌ی سنت را فرو گذاشته و تنها به قرآن اکتفا نموده‌اند.

امام شافعیسدر جلد هفتم کتاب: الام ص:۲۵۰ بابی را تحت عنوان: (باب حکایه اقوال الطائفه التی الاخبار کلها) ایشان در این به نقل دیدگاه و دلایلشان از زبان یکی از آنان پرداخته و می‌گوید: تو عرب زبان هستی و قرآن با زبان کسانی که تو از آنان هستی فرود آمده و تو به حفظ و محتوای آن آگاهتر می‌باشی. در آنفرایض و تکالیف نازل شده از طرف خداوند وجود دارد. اگر کسی که حرفی از قرآن بر وی به هم و دچار شک و تردید گشت، از او می‌خواهی توبه کند، وگرنه وی را می‌کشید، و خداوند در قرآن فرموده (تبیاناً لکل شیئ)

پس چطور در زمینه‌ی فرایض برای تو یا کسی دیگر جایز است یک بار بگوید: فرض آن عام و باری دیگر بگوید: خاص است و یا یک بار بگوید: امر موجود در آن اشاره و اگر هم خواست بگوید: برای اباحه است.

و اکثراً چیزی که ـ از نظر تو ـ با این فرق دارد، دو یا سه حدیث است که از یک نفر دیگر روایتش می‌کنید تا آن را به پیامبر خدا می‌رسانید و تو و همفکرانت هیچکس را که دیده باشید تبرئه نکرده و او را در صداقت و حفظ و احتیاط بیش می‌اندازید، هیچ‌یک از آن‌هایی را که شما دیده‌اید، ندیده‌ام در حدیثش دچار اشتباه و فراموشکاری شده باشد بلکه شما را دیده‌ام به بیش از یک نفر از ایشان می‌گویید: فلانی در فلان حدیث دچار خطا گشت و فلانی در حدیث فلان و شما را دیده‌ام می‌گویید: اگر کسی راجع به حدیثی (که با آن حلال یا حرام می‌کنید) بگوید: پیامبر خدا این را نفرموده بلکه شما به خطا رفته‌اید، یا کسی که حدیث را برایتان نقل و بازگو کرده است، و شما آن را تکذیب یا کسی را که برایتان حدیث روایت می‌کند و طلب توبه از او نکرده‌ای و به همین مقدار بسنده می‌کنید که به وی بگویی: بد چیزی گفتید.

پس آیا جایز است به وسیله‌ی خبر کسی که خودتان توصیفش کردید میان چیزی از احکام قرآن ـ که ظاهرش از نظر کسی که آن را شنیده یکی است ـ تفاوت ایجاد شود و اخبار ایشان را به جای قرآن بگذارید و آن را وسیله‌ی عطا و منع قرار داده‌ای؟

خضری می‌گوید: سپس طرف گفت: و هرگاه شما همچنان اخبار آنان را بپذیرد ـ در حالی که میان آنان چیزهایی هست که گفتم ـ پس چه کسی شما را به پذیرش اخبار ایشان دستور داده و دلیلشان علیه کسی که آن را رد کرده چیست؟

خضر ادامه می‌دهد: آنگاه مخالف گفت: هنگامی که گمان در آن وجود داشته باشد چیزی از آن را نمی‌پذیریم، و جز آنچه به وسیله‌ی آن بر خدا شهادت می‌دهم قبول نمی‌کنم. چنانکه از طریق کتابش که کسی نمی‌تواند راجع به حرفی از آن تردید داشته و یا تجویز چیزی جانشین مقام علم و یقین بنشیند، شهادت می‌دهم.

خضری می‌گوید: از نقل این ماجرا و مناظره با او چنین بر می‌آید که صاحب آن طرز تفکر، تنها اخباری را رد می‌نماید که علم و یقین به بار نمی‌آورند چون جایز است راویانش به خطا و فراموشی دچار شوند ولی سنت را از این لحاظ که سنت است رد نمی‌کند. تا جایی که اگر از طریقی که مفید علم است (مانند سنت متواتر) ثابت گردد بدان پایبند خواهد شد.

ولی امام شافعی ـ در اثنای رد این مذهب ـ تصریح می‌کند: گروهی سنت را از این لحاظ که سنت است رد کرده و گروهی نیز احادیثی که بیانگر قرآن نیستند رد نموده‌اند.

امام در ادمه می‌گوید: مخالف گفت: مردم در این زمینه دو گروه‌اند: گروهی می‌گویند: در حالی که قرآن بیانگر همه چیز است حدیث پذیرفتنی نمی‌باشد. گفتم: چه چیزی از آن لازم می‌آید؟ گفت: آن عقیده‌ی وی را به سوی کار بزرگی سوق داده است. گفت: هرکس حداقل مقداری از نماز و زکات را به جای آورد مسئولیت خویش را انجام داده و زمان هم مد نظر و شرط نیست، اگر چه هر روز یا هردو روز دو رکعت را به جای آورد.

و در ادامه گفت: هرچه در کتاب خدا وجود نداشته باشد هیچ فرض و تکلیفی بر کسی نیست.

گروه دوم می‌گویند: هرچه قرآن راجع به آن وجود داشته باشد حدیث هم درباره‌اش پذیرفته می‌شود. اشکالی که بر گروه نخست وارد شد، تقریبا یا این‌ها هم وارد می‌شود، که پس از رد حدیث به پذیرش آن روی آورده و گونه‌ای شده‌اند که هیچ ناسخ، عام و خاصی را نمی‌شناسند که گمراهی این دو گروه واضح و آشکار است.

استاد خضری در ادامه می‌گوید: شافعی شخصیت آن کس را چنان معتقد بوده برایمان آشکار نکرده و تاریخ نیز اشاره‌ای بدان نمی‌کند، جز اینکه شافعی در بحث و مناظره‌ی خود با کسانی که خبر خاص را رد می‌کنند تصریح کرده که: پیرو این مذهب (یعنی کسانی که همه‌ی اخبار را مردود می‌شمارند) اهل بصره است. بصره در زمان خود مرکز جنبش علم کلام بود و مذهب معتزلی‌ها از آنجا سر بر آورد چرا که بزرگان و نویسندگانشان در آنجا پرورش یافتند و آنجا به دشمنی با محدثان، معروف بود. شاید گوینده‌ی این سخنان نیز که با شافعی مجادله کرده از آن گروه بوده باشد.

آنچه در کتاب: تاویل مختلف الحدیث اثر: ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفای سال ۲۷۶، دیده‌ام این گمان و نظریه‌ی مرا تایید می‌کند که می‌گوید:

از خداوند بزرگ خواهانم که اطاعت از وی را مایه‌ی خوشبختی نماید و تو را مشمول رحمت واسع خویش قرار دهد، با رحمت و مهربانیش تو را پیروز و تو جزو پیروان و دوستدارانش قرار دهد. تو به من نوشته بودی و مرا از بدگویی و تمسخر متکلمان به محدثان و زیاده‌گویی و بسیار نکوهش کردن آنان در کتاب‌هایشان و متهم کردنشان به دروغگویی و روایت اخبار ضد و نقیض، مطلع ساخته بودی تا اینکه اختلاف و نزاع در گرفت، گروه‌ها و دسته‌جات افزایش یافتند، نیروها و حمایت‌ها از هم گسستند، مسلمانان با هم شمنی ورزیده، یکدیگر را تکفیر نمودند و هر کدام از آنان در راستای دفاع و طرفداری از مذهب خود احادیثی را دستاویز و پشتوانه‌ی خویش قرار دادند.

استاد خضری در ادامه می‌افزاید: آنگاه به ذکر احادیثی که هر کدام از فرقه‌های متخاصم آنها را دستاویز قرار داده‌اند، می‌پردازد، و پس از آن نقدهای تند مخالفان، علیه اهل سنت را با عباراتی شبیه تعبیرات نظام و جاحظ که از فیلسوف‌های خوش بیان بودند، می‌آورد سپس در باب دوم به نقدها و اعتراضات وارده بر فلاسفه پرداخته و ایشان را به باد انتقاد گرفته که: آنان با وجود ادعای شناخت قیاس و آماده‌ی وسایل و ابزار تفکر بیشتر از همه‌ی مردم با هم اختلاف دارند، برای مثال ابو هذیل علاف مخالف نظام، بخار مخالف وی، هشام بن حکم و همچنین شمامه بن اشرس مخالف بخار بوده‌اند و اختلافاتی دیگر. هر کدام از ایشان دارای مذهب ویژه‌ی دینی خودش است که به دیدگاه وی تن داده می‌شود و پیروانی دارد. آن گاه نظام را با تعبیراتی زننده توصیف کرده و نقدهای وارده بر او از طرف یارانش را بر می‌شمارد، و اشاره به مسائلی فقهی می‌کند که نظام در آنها با اجماع مسلمانان مخالفت ورزیده است مانند این گفته‌ی او که: طلاق با الفاظ کنائی واقع نمی‌شود گرچه طلاق دهند نیتش هم چنان بوده باشد و خواب به هیچ شیوه‌ای باعث باطل شدن وضو نمی‌گردد و انتقادهای نظام از فقیهان بزرگوار صحابه را ذکر می‌کند. سپس به بحث ابو هذیل و عبیدالله بن حسن قاضی جبره می‌پردازد آن کس که می‌گوید: هر مجتهدی حتی اگر اجتهادش در زمینه‌ی اصول هم باشد به حق اصابت می‌کند. آنگاه به ذکر پیروان مدرسه‌ی رای پرداخته و ایشان را بدگویی می‌کند، ابتداء به امام ابو حنیفه و مسائلی که در آنها با نصوص مخالفت کرده اشاره می‌کند و سپس به حاحظ و تلاش‌هایش در راستای پایین آوردن جایگاه و منزلت اهل سنت و به تمسخر گرفتن بسیاری از روایت‌هایشان پرداخته آنگاه باب سخن را به روی محدثان می‌گشاید و بهترین و شایسته‌ترین صفات را برای آنان بر می‌شمارد و می‌گوید: گاهی بدگویان ایشان را به باد انتقاد گرفته که احادیث ضعیف و غریبرا بر دوش نکشیده‌اند چون به نظر آنان حق بوده است بلکه سخنان را روایت کرده و دنبال مسائل غریب و غیر مشهور هستند که دنبال غریب بودن بیماری به بار می‌آورد. حال آنکه آنها احادیث ضعیف و صحیح را با هم جمع کرده‌اند تا میان آنها جدایی افکنند و به مردم معرفی کنند که آن مسئولیت را نیز انجام دادند. پس از آن به هدف تالیف کتاب یعنی توضیح احادیثی که به زعم فلاسفه با هم متعارض و یا با قرآن کریم ناسازگارند، می‌پردازد.

خضری بک می‌گوید: از آن سخنان چنین برداشت می‌شود که: در این دورانی که شافعی کتاب: الرساله را در آن به رشته تحریر در آورده و یا کمی پیش از آن از سوی فلاسفه جنگ خانمان بر اندازی علیه اهل سنت به راه انداخته شده است که بیشتر فلاسفه نیز ساکن شهر بصره بوده‌اند. بنابراین به طور یقین آن فردی که با شافعی مناظره کرده از آنان بوده است.

سپس در ادامه می‌افزاید: این دیدگاه بر اثر صدمات وارده از سوی محدثان به بوته‌ی فراموشی سپرده شد و مذهب اهل سنت به خاطر اینکه پس از قرآن اصلی از اصول و مبانی قانون‌گذاری محسوب می‌شود، نیرو گرفت و پیروز گشت. [۳۳۹]

چنانکه ملاحظه کردید ایشان از سخنان شافعی چنین برداشت کرده که: برخی ائمه منکر حجیت سنت بوده و ساکن بصره هم بوده است. آنگاه ظن غالب پیدا می‌کند که جزو معتزلیان بوده و ظن خویش را با سخنان ابن قتیبیه تقویت می‌بخشد.

به باور من نه در سخنان شافعی و نه در سخنان کسی که با وی مناظره کرده چیزی وجود ندارد که مرا علم یا ظن و گمان ببخشد که برخی ائمه سنت را از این لحاظ که سنت است انکار و رد می‌کند بلکه تنها از این لحاظ به رد آن پرداخته‌اند چون به شیوه‏ای فراگیر ثابت نشده، همچنانکه قرآن به ثبوت رسیده است پس او حدیث آحاد و متواتر را به لحاظ اینکه از دید وی صدور آن را از پیامبر به شیوه‌ای یقین به اثبات نمی‌رساند، رد می‌کند. خواه آن حدیث بیانگر قرآن باشد یا خود حکمی مستقل در بر گیرد.

اما اینکه خبر متواتر را مردود می‌شمارد چون طرف بحث و گفتگوی شافعی پس از آنکه دلایل ایشان را پذیرفته و متقاعد می‌شود، شروع به توضیح و بررسی همفکرانش می‌کند که آنان دارای دو مذهب هستند: گروه اول خبر را نمی‌پذیرند. اما به وی فرمود: چه چیزی بر او لازم آمده؟ گفت... تا آخر آن بحث که بدان اشاره شد.

می‌بینی که او قائل نشدن به شمار رکعت‌های نماز که از طریق سنت متواتر ثابت شده بر پیروان این مذهب نخست لازم می‌داند.

و اما اینکه سنت بیانگر آن را انکار می‌کند چون اشاره کرده که اولاً: اثبات قرآن قطعی است و منکر یک حرف از آن کافر قلمداد می‌گردد و تبیین چیزی قطعی همانند قرآن جایز نمی‌باشد و تفاوت قائل شدن میان الفاظ قرآن از لحاظ دلالت که ظنی الثبوت است به عنوان کفر در انکار ثابت بودنش به شمار نمی‌آید.

و هرگاه عمل به خبر متواتر و بیانگر قرآن جایز نباشد به طریق اولی عمل به خبر واحد و غیر بیانگر جایز نیست.

این است معنای مردود شماردن همه‌ی اخبار یعنی او آنها را از لحاظ احتمال راه یافتن اشتباه، فراموشی و دروغ به میان راویان ـ گرچه به گمان وی به حد تواتر هم رسیده باشند ـ رد می‌نماید.

ولی سنت را از این لحاظ که سنت مردود نمی‌داند به گونه‌ای که اگر در زمان حیات پیامبر می‌زیست و گفته‌هایش را می‌شنید و یا کردارهایش را مشاهده می‌کرد بدان‌ها استناد می‌ورزید. در آینده به فرازهایی از مناظره‌ی شافعی و آن شخص اشاره می‌کنیم که برداشت مزبور را تایید می‌کند.

استاد خضری اعتراف می‌کند که از ظاهر سخنان امام و طرف گفتگویش چنین بر می‌آید که وی حجیت سنت را زیر سوال نمی‌برد.

جز اینکه ایشان پس از آن سخنان طرف شافعی را ـ پس از قناعت ورزیدن به اسناد و دلایل امام ـ مورد استناد قرار داده که می‌گوید: مردمانی در آن باره دو مذهب دارند: یکی از آنها حدیث را نمی‌پذیرد چون که معتقدند قرآن بیانگر همه چیز است.

من معتقدم: معنای این تعابیر که می‌گوید: در واقع جز کتاب خدا حجتی وجود ندارد چون مرا در زیمنه‌ی احکام و مسایل دینی از دیگر دلایل و مدارک بی‌نیاز می‌سازد و اینکه از حیث سنت بودنش اعم از بیانگر و مستقل اساساً حجت به شمار نمی‌آید، این نیست که استاد خضری از آن برداشت کرده است.

بلکه معنای آن بدین گونه است که: سنت در واقع محسوب می‌شود، جز اینکه چون اطمینان از صدور آن از سوی پیامبر کسی که ایشان را ملاقات ننموده باشد امکان‌پذیر نیست، چون احتمال اشتباه کردن راویان و دروغ‌پردازیشان در همه‌ی اخبار حتی حدیث متواتر هم وجود دارد، لذا نمی‌توان به وسیله‌ی هیچ‌یک از آنها حکمی را إثبات نمود و واجب است به خاطر ضرورت تکیه بر قرآن ـ که تنها کتابی است که ثبوتش یقینی است ـ و بر تبیینات موجود در آن اعتماد ورزید و خداوند ـ در آن هنگام ـ وی را به عمل کردن به یقیین‌ یابی دیگر، از سنت مکلف نمی‌نماید زیرا از دست یافتن به آگاهی از ثبوت آن عاجز و ناتوان است، حال آنکه ـ به گمان او ـ تکلیف جز در چارچوب مسائل معلوم و مشخص صورت نمی‌پذیرد

بنابراین معنای جمله‌ی: و کتاب خدا بیانگر همه‌ی احکام است، این است که: تبیینی که دنباله روی از آن بر ما و به کسانی که پیامبر را ملاقات نکرده‌اند واجب می‌باشد، و این همان چیزی است که تنها در کتاب خدا وجود دارد و اما پیروی از تبیینات سنت از دوش ما برداشته شده است، زیرا معذوریم و نمی‌توانیم بدان احاطه پیدا کنیم. اگر بگویی: امام شافعی در اثنای استدلالش ـ که استاد خضری آنها را بازگو نکرده ـ آیاتی را جهت اثبات حجیت سنت می‌آورد [۳۴۰]و این طور نیست بلکه جز به خاطر منازعه‌ی طرف در آنها به ویژه آنکه او در پاره‌ای از آنها با امام مجادله می‌کرد. [۳۴۱]

به باور من مقصود شافعی از آن، زمینه‌سازی برای اثبات وجوب عمل کردن به حدیث و اعتماد بر روایت افراد معتبر بوده است.

و آن بدین شیوه بوده که ابتداء برایش ثابت نماید که حجیت سنت محدود به مسلمانان دوران پیامبر ج نیست، بلکه بر ایشان و پسینیان آنان تا روز آخرت حجت محسوب می‌گردد. سپس برایش روشن نماید که: معقول نیست خداوند عمل به سنت را بر مسلمانان بعد از دوران صحابه یا کتاب جماع العلم واجب گرداند و شیوه‌ای را جهت اثبات آن معتبر شمارد. در نتیجه امام برای او توضیح می‌دهد که جز روایت هیچ راهی برای دست‌یابی بدان وجود ندارد..

دلیل آن این است که امام پس از اشاره به آیات، وارد اصل مطلب شده و می‌گوید: آنجا که طرف می‌گوید: در قرآن روشن شده که مسئولیت ما انجام دستورات و پرهیز از چیزهایی است که پیامبر خدا مرا از آنها منع فرموده است. شافعی می‌گوید: آیا مسئولیت نسبت به ما، پیشینیان و پسینیان ما یکی است؟ گفت: آری. گفتم: اگر آن امر درباره‌ی دنباله‌روی از اوامر پیامبر خدا بر ما واجب باشد، آیا می‌توانیم به خوبی دریابیم که هرگاه چیزی را بر ما واجب نمود و بعد مرا از شیوه‌ی عمل بدان راهنمایی خواهد کرد؟

گفت: آری گفتم: آیا جهت ادای مسئولیت الهی در راستای پیروی از فرامین پیامبر خدا، یا کسی یا بعد از تو ـ آن‌هایی که پیامبر را ندیده است ـ راه و شیوه‌ای جز خبر دادن از پیامبر خدا ج می‌یابی؟ و اگر چنان چیزی نبود مرا راهنمایی نمی‌کرد که خداوند واجب کرده مسایل را از پیامبر بپذیریم.

ابن حزم [۳۴۲]نیز در زمینه‌ی استدلال به حجیت سنت این شیوه را دنبال کرده و بعد از استناد به آیه‌ی:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ[النساء: ۵۹].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا و پیغمبر اطاعت کنید و از کارداران و فرماندهان خود فرمانبرداری نمایید و اگر چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا و پیغمبر او برگردانید؛ اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید» می‌گوید: دلیل بر اینکه مقصود از این برگردان به سوی قرآن و حدیث رسول الله می‌باشد این است که: مسلمانان اجماع دارند: این دستور متوجه ما و هرکه خدا وی را می‌آفریند و روحش را سوار جسمش می‌کند ـ اعم از جنیان و انسان‌ها ـ می‌بباشد چنانکه متوجه معاصران پیامبر، مسلمانان پس از او و پیشینیان ما است و هیچ تفاوتی میان آنان وجود ندارد.

به طور یقین پی برده‌ایم که: به هیچ وجه دست‌یابی به پیامبر خدا برای ما میسر نمی‌باشد. حتی اگر فتنه‌گری فتنه به پا کند و بگوید: این دستور متوجه کسانی است که دیدار با پیامبر برای او ممکن بوده است. امکان تحقق این امر راجع به خداوند وجود ندارد. چه کسی توانایی گفتگو با خداوند را ندارد. پس این گمان باطل گشته و اینکه مراد از برگشتن مذکور در آیه برگشتن به سوی کلام خداوند (قرآن) و سخنان پیامبر است که در گذر زمان و به وسیله‌ی نسلهای متوالی به ما رسیده است.

و همچنین در آیه‌‌ی مزبور اصلاً اشاره‌ای به برخورد و رو در رو سخنگفتن نشده و دلیلی هم بر آن وجود ندارد.تنها امر به برگشتن در آن وجود دارد. به طور یقین نیز مشخص است این بازگشت عبارت از به داوری گرفتن آن می‌باشد؛ دستورات خدا و پیامبر هم در اختیار ما می‌باشد و برایمان نقل گشته است. از این رو دستورات ایشان همان چیزی است که آیه دستور بازگشت به آنها را داده است، بدون اینکه در تاویل آن دچار تکلیف و مخالفت ظاهر آیه شویم.

و نیز تلاش امام شافعی ـ پیش از استدلال به آیات ـ در راستای بی‌اعتبار ساختن دیدگاه طرف با دلایلی که اشاره‌ای به اثبات حجت بودن سنت در آنها وجود ندارد بلکه با شیوه‌ای که در بر گیرنده‌ی اعتراف طرف بدان است، دال بر این نکته است که: اختلاف موجود راجع به وجوب عمل به اخبار و احادیث رسیده از طرف پیامبر خدا از لحاظ نقل و روایت، نه از لحاظ سنت بودنشان، می‌باشد. طرف مقابلش هم به گفته‌ها و استدلالات وی قناعت کرده و از مذهبش برگشته است. جز اینکه ارائه‌ی دلایل بیشتری از امام می‌خواهد، ایشان نیز به ذکر آیات و نتایج حاصله از آنها می‌پردازد.

و اینک گفته‌ها و بیانات ایشان ج ۷ ص ۲۵۲۰: به او گفتم: هرکه زبان کتاب خدا و احکام وی را فرا گرفته، او را به پذیرش اخبار راستگویانی که از طرف پیامبر خدا نقل کرده‌اند، با وجود تفاوت میان ادله‌ی احکامی که پیامبر آنها را رهنمون شده، وادار و راهنمایی کرده است و همان کس به جای پیامبر خدا ـ چه تو ایشان را ندیده‌ای زبدگان و توده‌ی مردم را در یافته است. گفت: بله، گفتم: تو اگر معتقد به گفته‌هایت باشید آنها را مردود دانسته‌ایی؛ گفت: آیا تو مانند این را که در راستای پذیرش حدیث حجت باشد به من ارائه می‌دهید؟ اگر ارائه دادی دلیلت را بیشتر روشن می‌سازد و علیه مخالفت اقامه حجت کرده‌ای و باعث آرامش خاطر بیشتر برای من می‌گردد، نسبت به کسی که از دیدگاه خود برگشته و به عقیده‌ی تو می‌گرود.

در این سخنان دقت کن که استدلالی بر حجیت سنت را در انها نمی‌یابی و جمله‌ی: چه تو ایشان (پیامبر) را ندیده‌ای، ملاحظه کن واقعیت امر برایت روشن شده و در می‌یابی که طرف اعتراف می‌کند اگر پیامبر را ملاقات می‌کرد و گفته‌هایشان را می‌شنید عمل بدان‌ها بر وی واجب می‌شد. شافعی به او می‌گوید: چیزی که جای دیدار با پامبر را می‌گیرد، خبر نقل قول زبدگان و توده‌ی مردم است لذا عمل بدان‌ها واجب می‌گردد.

و اگر طرف وجوب عمل به سنت را به هنگام دیدار و ملاقات هم انکار می‌کرد، دلیل شافعی ناقص و طرف مقابلش به وی گردن نمی‌نهاد. چون دلیل مبتنی بر مقدمه‌ای است که طرف آن را نمی‌پذیرد و اگر مساله چنان بود می‌بایست پیش از این دلیل آیات را مورد استناد قرار می‌داد.

و اما مناظره‌ی طرف مخالف با شافعی در زمینه‌ی استدلال به آیات به خاطر انکار حجیت سنت نیست بلکه برای این بوده بفهمد آیا این آیات است که بر حجیت سنت دلالت می‌کنند یا نه؟

دلیل دیگر بر اینکه اختلافی راجع به حجیت سنت در نگرفته است سخنان امام در آغاز کتاب: جماع العلم می‌باشد که می‌گوید:

از هیچکس نشنیده‌ام ـ خودش یا مردم وی را عالم دانسته باشند ـ درباره‌ی اینکه یکی از فرایض خداوند دنباله‌روی از پیامبر گردن نهادن به حکم و دستور او است، مخالفت ورزیده باشد، و همچنین در اینکه اعتقاد تنها به کتاب خدا و سنت رسولش بوده و هر چیز دیگری تابع و دنباله‌روی آنها می‌باشد، و فرمان خداوند راجع به پذیرش خبر وارده از پیامبر، نسبت به ما و پیشینیان و پسینیان یکی است و نباید هیچ اختلافی راجع به آن وجود داشته باشد.

در اینکه فرض و مسئولیت ما پذیرش حدیث پیامبر است مخالفت نمی‌ورزد چز گروهی که به بررسی دیدگاهشان خواهیم پرداخت.

امام شافعی در این جملات اموری را ذکر کرده است:

۱- دنباله‌روی از پیامبر و گردن نهادن به حکم و دراویش واجب است.

۲- به هیچ وجه قائل شدن به جز کتاب خدا و سنت پیامبرش لازم نبوده و هر چیز دیگری تابع آنها می‌باشد.

۳- خداوند بر معاصران شافعی، پسینیان و پیشینیان آنان واجب کرده حدیث و خبر رسیده از سوی پیامبر را بپذیرند.

آنگاه در حین نقل اختلاف، این نکته‌ی اخیر را به صورت جداگانه ذکر کرده و می‌گوید: در اینکه فرض و مسئولیت ما...

اگر نکته‌ی نخست موضوع بحث و اختلاف ایشان بود می‌گفت: در اینکه فرض و وظیفه‌ی ما پیروی از پیامبر، گردن نهادن به حکم و دراویش وپذیرفتن احادیث ایشان می‌باشد، مخالفتی نمی‌ورزد جز عده‌ای.

ولی خلاصه‌تر از همه‌ی آنها این بود پس از جملات: دستور خدا به ما و آیندگان پس از ما و پیشینیانمان راجع به پذیرش حدیث پیامبر خدا یکی است، بگوید: به جز عده‌ای. ولی متوجه شده بود اگر این عبارت مختصر را بیاورد جمله‌ی استثنائی به تمام مسائلی که بدان‌ها اشاره کرده بود، بر می‌گردید. حال آنکه لازم این بود تنها به مورد اخیر محدود گردد چه هیچ اختلافی در زمینه‌ی لزوم پیروی از او امر پیامبر خدا وجود ندارد. لذا این عبارت طولانی را که باعث دفع پندار مزبور می‌شود به جای آن آورد.

آنگاه ـ بعد از آن ـ عبارت صحیح‌تری ذکر کرده و می‌گوید ۷/۲۵۰: سپس فلاسفه راجع به تایید اخبار وارده از طرف پیامبر به گروه‌های مختلفی منقسم شده و دیگران نیز ـ آن‌هایی که توده‌ی مردم ایشان را فقیه می‌دانستند ـ دچار اختلاف گشتند. برخی از آنان تقلید و دنباله‌روی را افزایش و تامل، غفلت و شتابزدگی در دست‌یابی به ریاست را کاهشدادند که: به خواست خدا درباره‌ی هر گروهی مثالی را برایت خواهم آورد.

به این جملات بنگر که می‌گوید: سپس فلاسفه...، در می‌یابی که اختلاف در زمینه‌ی امکان و عدم امکان تایید اخبار و احادیث است نه در حجیت سنت.

آنگاه ملاحظه می‌کنید شافعی هرگاه بخواهد راجع به حجیت سنت سخن بگوید واژه‌ی «خبر» را به کار نمی‌برد بلکه با تعابیری همچون: سنت، دستور پیامبر، کردار او و امثال این‌ها از آن یاد می‌کند ـ چنانکه در الرساله عبارتش بر این است ـ و هرگاه بخواهد درباره‌ی راه دست‌یابی به احادیث باب سخن بگشاید تعبیر: خبر از پیامبر خدا را به کار می‌بندد ـ که در اینجا چنین کرده است ـ و در اینجا به تعبیری بر نمی‌خورید که بیانگر وجود اختلاف در مورد سنت باشد.

در بخش دوم تصریح ایشان به اجماع مسلمانان بر حجیت سنت را بازگو خواهیم کرد.

[۳۳۸] - همچون نویسندگان یادداشت تاریخ التشریح الاسلامی ـ ۲۰۲ـ ۲۰۳، استاد عبدالوهاب خلاف در بحث ارزشمندی که در مجله القانون و الاقتصاد سال هفتم شماره ۴ ص ۶۰۰ تحت عنوان: السطات الثلاث فی الاسلام به چاپ رسید و استاد محمد ابو زهره در مقدمه‌ی کتاب: الملکیه و نظریه العقد ـ ۲۶ ولی او تصریح کرده که مفهوم سخنان شافهی این است که: برخی معتزلیان استناد به آن بخش ازسنت را انکار کرده‌اند که بیانگر قرآن نمی‌باشد.. [۳۳۹] - پایان بیانات استاد خضری بک. [۳۴۰. الام ۷/۲۵۱ یا کتاب جماع العلم ۱۷/۲۱ [۳۴۱] - (الاحکام ۷/۲۵۱ یا کتاب جماع العلم ـ ۱۷ و ۲۱). [۳۴۲] - ـ در کتاب الاحکام ۱/۹۷۱.