مقدّمه
خدای تعالى میفرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾[محمد: ۲۴].
«آیا تدبر در قرآن نمیکنند یا بر دلها قفل زده شده است؟».
این آیه مبارکه در چهارده سال پیش مرا متنبه و آگاه نمود که باید در کتاب خدا و دستور آسمانى تدبر کرد؛ زیرا که فهم دین و عمل به شریعت سیدالمرسلین، موکول است بر تدبر در آیات قرآنى و تعمّق در کلمات سبحانى؛ و قرآن کتابى است دینى و فلسفى و اجتماعى و اخلاقى و حقوقی، و نباید به صِرف قرائت و خواندن ظاهرِ آن قناعت کرد؛ بلکه باید انسان تمامى شئون زندگانى را از قرآن بیاموزد و رستگارى دنیا و آخرت منوط به تعلیم قرآن است؛ بنابراین تدبر در آن بر هر فردى واجب است؛ لکن در زمان ما قرآن به هیچ وجه محل توجه نبوده و به کلى مهجور و متروک است؛ و همین، سبب بدبختى مسلمانها شده است، که دین را از قرآن نمیگیرند و تعمق در آیات آن نمیکنند، و هریک عقاید و آرائى براى خود از غیر قرآن اتخاذ کردهاند و نفاق غریبى میان مسلمانان پیدا شده است.
این تدبر در قرآن، مبتنى بر تحصیل مقدماتى است مانند: تحقیق در حالات رسول اکرم جو واقف بودن به لغت عرب جاهلی و دانستن شأن نزول آیات و مطلع بودن بر احوال عرب در عصر رسالت و مراجعه به تفسیر سلف صالح. با زحمات زیادى این مقدمات را تحصیل کرده، کتب مدوّنه راجع به این موضوعات را یافتم؛ دیدم این مقدمات در فهم قرآن کافى نیست؛ بلکه باید خود را از هر تقلیدى دور کرده و هر گونه تعصبى را کنار بگذارم و قرآن را از مفسرین که هریک مذهبى دارند و رأیى براى خود اتخاذ کردهاند، اخذ نکنم؛ زیرا که مذاهب مختلف اسلام که بعد از قرن دوم پیدا شد، هریک قرآن را بر رأى و بر طبق مذهب و هواى خود تفسیر کردهاند، و اگر بخواهم فهم قرآن را از تفاسیر مختلفه اخذ کنم، سرگردان خواهم شد؛ یکى معتزلى است و دیگرى اشعرى، و مفسر دیگر باطنى و دیگرى غالى، و مفسر دیگر جَهمى و دیگرى ظاهرى، و مفسر دیگر زیدى و دیگرى اسماعیلى، و مفسر دیگر اخبارى و دیگرى اصولى، و مفسر دیگر صوفى و دیگر فلسفى، و مفسر دیگر قادیانى و دیگر مُرجَئى و غیر اینها. به اندازهاى اختلاف در تفسیر و فهم آیات است که اگر کسى بخواهد از این تفاسیر اتخاذ رأى و عقیده کند، غیر از بیچارگى و سرگردانى نتیجهاى نمیبرد؛ بلکه ـ نعوذ باللهـ گاهى این سرگردانى منجر به الحاد و خروج از دین خواهد شد.
و دیگر آنکه جمود در تفاسیر و تعبد به اقوالِ مفسرین، خود یک نحو تقلید است، و به نص قرآن که میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ﴾[الزخرف: ۲۳] تقلید حرام است، و فرار از تقلید و ریختن تعصبات خود، کارى مشکل؛ لذا متوجه به مسببالاسباب [= سببسازِ کارها] و مُسَهِّل الامورالصِعاب [= آسانکنندۀ امور سخت] گردیده و ـ بحمداللهـ موفق به کشف مطلبى شدم و راه فهم دین و تدبر در قرآن مبین بر من باز شد، و آن این است که باید دین را از سَلَف گرفت، نه از خَلَف؛ به عبارات واضحتر، باید من ببینم در صدر اول اسلام چه خبر بوده است و مسلمین صدر اول، قرآن را چگونه میفهمیدند، و پیش از پیدایش فلسفه و تصوف و اشعریت و اعتزال [و امثال] اینها در اسلام، مسلمین چه دینى داشتند. ولی اگر خدای نخواسته شخص متدبر در قرآن بخواهد دین را از خَلَف بگیرد و به هیچ وجه، سلف صالح را محل عنایت قرار ندهد، مسلّماً گرفتار یکى از این فِرَق خواهد شد، وَ نَعُوذُ بِالله مِنَ الضَلاّلِ.
پس از تَفَطُّن [آگاهشدن] به این معنى و هدایت شدن به راه راست و صواب، یک مرتبه به حول و قوۀ الهى، زنجیر تقالید را پاره کرده، پرده تعصّبات و موهومات را دریدم و بارِ گران خرافات را از دوش بر انداخته، مشمول عنایت پروردگار گردیده و دین را از سلف صالح اخذ کرده و هدایت به قرآن شدم:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي هَدَىٰنَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهۡتَدِيَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ﴾[الأعراف: ۴۳] [۱۰].
و یکى از مؤیدات و مُعِدّاتى [= ابزارهای مهیا سازی] که براى من در فهم دین و آشنا شدن به شریعت سیدالمرسلین پیدا شد و مرا به حقایق قرآن آشنا کرد، هجوم حوادث گوناگون و جفاهای چرخ بوقلمون [= رنگارنگ] بود. به مفاد اَلسَعادَةُ بِنْتُ الْمَتاعِبْ [سعادت و خوشبختی، نتیجۀ رنج و سختی است] از ابناى زمان رنج فراوان کشیدم و سبب آن، این بود که اولاً: محسود اقران [= نزدیکان] واقع شدم؛ به واسطه اینکه مورد بعضى از نعمتهاى الهى بوده، از علم حظى داشتم و از عمل صالح نصیبى؛ از این جهت، همه قِسم به آزارم کوشیدند و هر افترا و توهین که به یزید و شمر زده نشده بود، بالنسبه بمن مرتکب شدند؛ حتى دو بار قصد کشتن مرا کردند؛ لکن خداوند مرا حفظ فرمود. خیال میکردند خداوند بندگانش را به دست حساد میدهد؛ ندانستند که قلبها به دست مقلّب القلوب، و عزت و ذلت و حیات و مرگ به یدِ قدرت اوست:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾[آل عمران: ۲۶] [۱۱].
و جهت دیگر دشمنى اقران و ابناء زمان این بود که خداوند متعال مرا هدایت به شناختن دین فرمود؛ دیدم در دین خرافاتى پیدا شده است و به قرآن اباطیل و موهوماتى نسبت میدهند و در جامعه ما به جاى دین اسلام، از ادیان باطله و خرافات امم خالیه اصولى و احکامى جایگزین شده است که امتیاز [= تفاوت] میان اسلام و خرافات داده نمیشود، هزار گونه شرک و بتپرستى به اسم دین توحید رونق پیدا کرده، و هزار قِسم بدعت و خرافت به نام سنتِ پیغمبر رایج شده است، و اگر مسلمین به همین طریق پیش بروند و امتیاز میان حقیقت و مجاز داده نشود، هیچ عاقل و درسخواندهای در دین نمیماند؛ بنا بر امر رسول اکرم جکه فرمود: «إِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي الدِينِ فَلِلْعالِمِ أَن يُظْهِرَ عِلْمَهُ وَإلاَّ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ الله» بر خود لازم دانستم که معلومات خود را در دین بیان کنم و خرافات را از قرآن دور گردانم و دین حقیقى را به مسلمانان معرفى کنم، و در این کار جز رضاى حضرت رحمان و حفظ قرآن و متابعت از سَلَف صالح و تأدیه [= ادا کردن] امانتِ اَسْلاف [= پیشینیان] به اَعْقاب [= نسل بعد] مقصد دیگری نداشتم و از ملامتِ ملامتکننده نترسیدم:
أجدُ الملامة في هواك لذيذةً
حباً لذكرِكَ فلْيَلُمْنِي اللُّوَّمُ
باز طرفداران خرافت و جهالت چون از راه دلیل و برهان نتوانستند درآیند، بهانه گرفتند، عوام را بر من شوراندند، از هیچ گونه افتراء و توهین کوتاهى نکردند، مرا به مذاهبی نسبت دادند و آراء باطلی برای من درست کردند؛ حتى سخن چینى و سِعایتهایى [= بدگویی] کردند که اگر خداوند حافظ نبود، براى نابود کردن من و خانمانم کافی بود.
خلاصه، آنچه میخواستند بکنند، کردند. در تمامى این شئون، غیر از خداوند، مددى نداشتم و ندارم ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥ﴾ [۱۲].
مسلّم است این همه فشار وسختى براى من نافع اوفتاد و مرا به عیوبم آگاه نمود؛ در نتیجه، دل از خلق کنده [شد] و به خدا پیوستم.
خلق را با تو بد و بدخو کند
تا تو را یکبار رو آن سو کند
البته انقطاع [= جدایی] از خلق، روشنى برای نفس میآورد و خداوند مشکلات را حل میکند، و تمسک به عروة الوثقى توحید، راهنمائی به راه راست؛ میفرماید: ﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [۱۳].
پس من از این آزارها استفاده کردم، نمیدانم اقران من هم استفاده کردند؛ خدا میداند.
يا من هو أقرب من حبل وريدي
في حبك فارقت قريبي وبعيدي
کندم دل از اغیار بدادم بتو اى یار
زانروى که قفل در دل را تو کلیدى الهی
إحسانك قد تمّ وإنعامك قد عمّ
غفرانك يا ربي بنا غير بعيد
تو دوختى آن را که ببیهوده دریدم
خود بیهوده دوخته ما تو دریدی
با همت تو همت ما را نگذارد
همت بتو دادم بکن آن را که مریدی
قلبم مُنشَرِح [= گشوده] شد و عقلم روشن گردید؛ هدایت به فهم قرآن شد و توحید حقیقی اسلام را دریافتم، و اخیراً کتابی در این باب نوشتم به اسم «توحید عبادت» و هدیه به روح مقدس ختمى مرتبت نمودم و اجر از خداوند خواستم و از هانت مردم نترسیدم. اکنون مشغول به تحریر این کتاب شدم و غرض من، نشان دادن طریق فهم قرآن است؛ چون مدعیان باطل به واسطه گناهان تاریخی، راه فهم قرآن را بر مردم بسته و نمیگذارند کسی وارد این سرچشمۀ عَذْب [= خوشگوار] توحید و بحر حقایق شود. من بحمدالله راه را روشن کردم و باز نمودم، تا مسلمانان بتوانند به این سلسبیل توحید و کوثر فضایل وارد شوند.
و چون دیدم اگر آنچه را حق متعال افاضه فرموده، ننویسم، فراموش خواهد شد، از این جهت، با این قلمِ شکسته و عدم بَراعتم [= شیوایی] در فارسینویسی، شروع در نوشتن کردم. نظر اول این بود که مطالب فراموش نشود و نظر ثانی اگر کسی واقف به این کتاب شد و هدایت به قرآن گردید، ذخیرۀ آخرت و روز بازپسینم باشد:
﴿إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾ [۱۴].
شریعت سنگلجی
[۱۰] ستایش خدایى را که ما را بدین [راه] هدایت نمود، و اگر خدا ما را رهبرى نمىکرد، ما خود هدایت نمىیافتیم. [۱۱] بگو: بار خدایا، تویى که فرمانفرمایى؛ هر آن کس را که خواهى، فرمانروایى بخشى؛ و از هرکه خواهى، فرمانروایى را باز ستانى؛ و هرکه را خواهى، عزت بخشى؛ و هرکه را خواهى، خوار گردانى؛ همه خوبیها به دست توست و تو بر هر چیز توانایى. [۱۲] و هرکس بر خدا توکل کند، او براى وى بس است [الطلاق: ۳]. [۱۳] و هرکس به خدا تمسک جوید، قطعاً به راه راست هدایتشده است [آل عمران: ۱۰۱]. [۱۴] من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا که بتوانم ندارم، و توفیق من جز به [یارى] خدا نیست بر او توکل کردهام و به سوى او بازمىگردم [هود: ۸۸].