دلیل فطرت بر اثبات خالق جهان
خداوند میفرماید: ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا﴾[الروم: ۳۰]. حضرت رسول اکرم جمیفرماید: «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، ثُمَّ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصّـِرَانِهِ وَيُمَجِّسَانِهِ»یعنی: «هر کسی بر فطرت توحید و اسلام از مادر متولد میشود، مگر اینکه پدر و مادر او را یهودی و نصرانی و مجوس بار بیاورند».
دلیل بر این مطلب این است که: همواره مردم از مردی طبع و غریزه و بدون اراده متوجه به خالق جهان میشوند، و در شداید و بلایا و سختیها خدای یگانه را به یاری میطلبند و جز ذات مقدس او مسبّبالاسباب و مَسَهِّلالامورالصعاب [= سسبساز و آسانکنندۀ سختیها] نمیبینند، و حل مشکلات و قضای حاجات و رفع کربات [= سختیها] را در دست قدرت او میدانند، و در اقدام به کارهای بزرگ و مبادرت به عملیات مهم بار میکنند، و موفقیت و کامیابی را موکول به اراده و لطف او میدانند، چنان که قول خدای تعالی بر این معنی گواه است:
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتَكُمۡ إِنۡ أَتَىٰكُمۡ عَذَابُ ٱللَّهِ أَوۡ أَتَتۡكُمُ ٱلسَّاعَةُ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَدۡعُونَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٠ بَلۡ إِيَّاهُ تَدۡعُونَ فَيَكۡشِفُ مَا تَدۡعُونَ إِلَيۡهِ إِن شَآءَ وَتَنسَوۡنَ مَا تُشۡرِكُونَ﴾[الأنعام: ۴۰ - ۴۱] یعنی: «بگو ای محمد، خبر دهید مرا اگر شما راست میگویید در حین نزول عذاب و رسیدن روز قیامت جز خدای عالم کسان دیگر را به یاری میطلبید؟ ولی شما فقط خدا را میطلبید و او را به یاری میخوانید؛ آنگاه خداوند اگر اراده فرمود عذاب را از شما برمیگرداند و حاجات شما را بر میآورد و در این هنگام شما آنهایی را که برای خدا شریک قرار داده بودید فراموش میکند».
شخصی از حضرت صادق در بارۀ خدا پرستی سئوال کرد؛ [ایشان] در جواب فرمود: «ای بنده خدا، هر گز کشتی شما در دریا شکسته است در حالتی که نه کشتینجاتده موجود بود و نه شناوری میدانستی؟ گفت: بلی؛ بعد امام فرمود: آیا در این موقع دل تو امیدوار بود که قدرت و نیروی دیگری تو را نجات دهد و از شرّ غرقشدن و هلاکت خلاصی بخشد؟ گفت: بلی؛ امام فرمود: همین قدرت خداوند متعال میباشد که بر نجات و خلاصی تو در جایی که مُنجی و خلاصدهندهای نیست قادر است بر پناهدادن و فریادرسی تو در جایی که پناهدهنده و فریادرسی نبود، توانا بود».
و از این جهت است که دین مبین اسلام مجرد اقرار به وجود باری را کافی میداند و مردم را به غور [= تفکرعمیق] در ذات الهی و تعمق در صفات خداوندی مکلف نکرده است و این را مخصوص دستهای که طالب زیادتی تبصر و معرفت میباشند نموده است؛ زیرا مردم خود به فطرت توحید سرشته و غریزه و جِبِلَّت [=آفرینش] آنان بر این معنی کافی میباشد، و استدلالات علمی و براهین فلسفی برای رَدّ بر اهل ضلال و کسانی که از جای فطرت سلیمه خارج شدهاند، وضع شده است؛ اگرچه اصل معرفت باری فطری است و کوچکترین تَـنـَـبُّهی [= هشیاری] در سلوک جاده معرفت کافی است؛ اما معرفت خود دارای درجات مختلف و مراتب متعدد میباشد و در شدت و ضعف و بطوء [= آهستگی] و سرعت و قِلَّت و کثرت و کشف و شهود متفاوت است، و عقول و افهام مردم در ادراک آن، به اندازه مراتب مختلفی که دارند، مختلف است. هر کسی را برای وصول به این مقصود راهی در پیش است؛ هدایت و وصول به معرفت الهی و سیرابشدن از سلسبیل توحید، به عدد نفوس خلایق است؛ چنان که بعضی گفتهاند: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق» [۱۰۳]؛ خداوند میفرماید: ﴿هُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ ٱللَّهِ﴾[آل عمران: ۱۶۳] یعنی: «آنان نزد خدا مراتبی دارند»، و نیز میفرماید: ﴿يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖ﴾[المجادلة: ۱۱].
از این بیانات معلوم شد که ظاهرترین و آشکارترین موجودات، ذات باری جل جلاله است؛ پس ناچار میبایست که شناختن و معرفت آن اول معارف بشری و مبدأ معلومات انسانی گردد و فهم آن برای عقول و اذهان آسانترین مفاهیم باشد؛ ولی ما میبینیم که امر بر عکس است؛ پس ناچار این را سببی است.
اینکه گفتیم خداوند اجلی و اظهر موجودات است، با مثال کوچکی معلوم میشود: شخصی را میبینید که مشغول نوشتن کتاب یا دوختن لباس است. ظاهرترین و جلیترین صفات آن مرد، حیات و علم و قدرت اوست؛ اما صفات باطنی او از قبیل غضب و شهوت و خلق و مرض و صحت او بر ما معلوم نیست. صفات ظاهری او را نیز در مرحلۀ نخستین تشخیص نمیدهیم و در بعضی دیگر از صفات ظاهری او شک و تردید میکنیم؛ اما صفاتی که اظهر تمام صفات است، در مرحله اول ذهن متوجه آن نمیگردد و هیچ گونه شک و تردیدی راجع به آن صفات در فکر ما راه نمییابد. همان وجود حیات و علم و توانایی اوست این صفات مانند صفات دیگر، از قبیل رنگ بشره [= پوست] و طول و عرض، به حواس خمسه [= پنجگانه] ظاهری ادراک نمیشود؛ بلکه بلافاصله پس از دیدن حرکت دست و نوشتن یا دوختن او پی به اراده و علم و حیات او میبریم.
همچنین اگر نظری به جهان و ما سِوی الله بیاندازیم و آنچه را که با حواس پنجگانه خود از دریا و خشکی و کوه و بیابان و نبات و جماد و حیوان و کرات آسمانی و ستارگان ثوابت و سیارات و ماه و خورشید مشاهده کنیم و تحت مطالعه درآریم، از این جنبش و حرکت دائمی و از این موجودات و مصنوعات مختلف و از این تطورات گوناگون و تحولات عدیده که در نفوس خود و همنوع و همجنس خود و در کلیه ذرات عالم میبینیم، به وجود صانعی [= آفریدگار] که دارای حیات و علم و توانایی است اقرار و اعتراف میکنیم؛ بلکه پیش از آنکه جهان را در تحت مطالعه و مشاهده درآوریم، از علم به نفس خود و حرکات و اطوار که ناشی از آن است، و از مشاهده اعضای بدن و سر و دست و پا و گردن و مغز و قلب میفهیم که ساخته و پرداختۀ یک صانع توانا و عالم و حَی میباشیم، و چون مشاهده و علم به نفس اسبق علوم نتیجۀ این مشاهده، که اقرار به وجود صانع حی مدرک باشد، اظهر و اسبق و اجلای جمیع معارف خواهد بود.
و در صورتی که دست نویسنده و خیاط، به دانش و حیات و توانایی او دلالت کند چگونه این همه موجودات از بشر و حیوان و نبات و جماد و اختلاف انواع و انفس و ترکیب اعضاء و گوشت و پوست و استخوان و اعصاب و خلاصه همه ذرات، یکایک بر موجودیت او شاهدی ناطق و گواهی صادق نباشند و مشاهدۀ این معنی عقول را خیره ساخته و کمیت افکار و اندیشهها را در وادی حیرت لنگ میکند؛ زیرا کدام دیدهای است که از مشاهدۀ عظمت خیره نگردد و از مطالعۀ جمال و جلال لایتناهی مبهوت و متحیر نباشد؟
[۱۰۳] راههایی که به خدا میرسد، به تعداد [و زیادی] بندگانش است.