ابطال سخنان سوفسطائیه
اینکه سوفسطائیه میگویند: ما چون به کشف حقایق راه نداریم پس باید متوقف شویم و دنبال تَحَرّی [= حقیقتجویی] حقیقت نرویم و فارغالبال [= آسوده] زندگانی کنیم و کردار خود را بر طبق عرف و عادت مردم قرار دهیم، این قول مثل سخن کسی است که رتبۀ پادشاه را ملاحظه کند و عظمت او را در نظر بگیرد و ببیندکه پادشاه مُطاع و مُتَّبع و اوامرش جاری و احکامش بر برایا [= خلایق] ساری [= نافذ] است و یک نظری به خود کند و نقص و کوچکی خود را ببیند و به خود بگوید که محال و ممتنع است من به رتبۀ پادشاهی برسم؛ اگرچه میتوانیم به وزارت یا شغل دیگر که دونِ رتبۀ پادشاه است موفق شوم، اما چون به سلطنت نمیرسم شغلهای دیگر را هم نمیخواهم، و در او این فکر محقق شود چون به رتبۀ عالی نمیرسم بهتر این است که به شغل پدری خود که کنّاسی [= نظافتچی] است قناعت کنم، و کناس هم عاجز از تحصیل یک لقمه نان که سد رمق کند و یک جامهای که از سرما و گرما حفظ کند نخواهد بود، و سیره آباء هم محفوظ مانده است و بگوید:
دَعِ المَكارِمَ لا تَرْحَلْ لِبُغيَتِها
وَاقْعُدْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الّطاعِم الْكاسِي
این شخص پستهمتِ دونفطرتِ کوتهنظر اگر فکر و تأمل کند، باید بفهمد که میان درجه کناس و پادشاهی منزلهاست و نباید هرکس که نمیتواند به درجات عالی برسد قناعت به درکات سفلی کند؛ بلکه هنگامی که همت گماشت که از مرتبه پستی حرکت کند، هرچه بالاتر رود، نسبت به آن مقامی که دارد، ریاست و عزت است؛ همچنین درجات سعادات علمیه و عملیه متفاوت است هرکس منزلتی در علم دارد، نباید بگوید من چون به جمیع حقایق راه ندارم، باید دنبال آن نروم و قناعت به جهل و نادانی کنم «ما لا یدْرَك كله لا یتْرَك كله».
خلاصه کلام: سوفسطائیه در این سخن خبط بزرگی کردهاند و درِ حقایق را به خود بسته و به خِسَّت و ردائت [= فرومایگی و پستی] جهل قانع شدند و مثل شخص کنّاس در کنّاسی ماندند. نَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الْضَلالِ.
و باید دانست که قول سوفسطائیین به نفی حقایق مُکابره [= متضاد] با عقل و حس است؛ و در رد قول اینان کفایت میکند که گفته شود شما میگویید اشیاء حقیقتی ندارند؛ آیا این کلامی که میگویید حق است یا باطل؟ اگر گفتند: حق است، پس حقیقتی ثابت شد، و اگر گفتند: حق نیست، پس به بطلان قول خود اعتراف کردند؛ و به شکاک از این فرقه میگوییم این شکی که شما دارید یا موجود و صحیح است، یا موجود و صحیح نیست. اگر گفتند: موجود و صحیح است، پس حقیقتی را قائل شدند، و اگر گفتند: موجود و صحیح نیست، پس بنابراین ابطال و نفی شک را نمودند و مسلّماً در ابطالِ شک، اثبات حقایق است.
اما قول جمعیتی که میگویند: هر قضیهای نزد کسی که آن را حق میداند حق است و نزد آن کسی که آن را باطل میداند باطل است، جواب میدهیم اعتقادّ حقّیت در چیزی، آن را حق نخواهد نمود؛ و همچنین اعتقاد به بطلان آن، آن را لباس باطل نخواهد پوشانید، حق آن موجود ثابت در متن واقع و نفسالامر است؛ اعتقاد در آن به هیچ وجه مدخلیتی ندارد و به سبب آن واقع، تغییر نمیکند. اگر این حرف صحیح باشد، لازم میآید که یک چیز در آنِ واحد هم موجود باشد و هم معدوم، و این اجتماع نقیضین خواهد شد، و بُطلان آن از بدیهیات است.
***