کلید فهم قرآن

فهرست کتاب

طریقه سوفسطائیه و رد آن

طریقه سوفسطائیه و رد آن

نصیرالدین طوسی در نقد المحصل می‌گوید: اهل تحقیق گفته‌‍‍‌اند که کلمه «سوفسطا» یونانی است؛ «سوفا» به معنى علم است و «اسطا» به معنى غلط؛ پس این کلمه به معنى «علمِ غلط»؛ چنان‌که «فیل» به معنى دوست و «سوف» به معنى حکمت است، و فیلسوف به معنى دوستِ حکمت؛ پس از آن این دو کلمه معرّب شد و سفسطه و فلسفه مشتق گردید، و می‌گوید ممکن نیست در عالم قومی باشند که این مذهب و طریقه را داشته باشند؛ بلکه هر غلط‌کاری را در موضع غلطش سوفسطایی می‌نامند و چون بسیاری از مردم مذهب صحیحی ندارند و متحیرند، یک سلسله سئوالات و ایراداتی را مرتب کرده نسبت به سوفسطائیه دادند. تا اینجا کلام خواجه بود و از بیان بعد معلوم می‌شود که در لغتِ سوفسطائی و فرقه سفسطیون اشتباه بزرگی کرده‌ است.

صاحب تاریخ فلسفه اسعد فهمی می‌گوید که شیشرون در کتابش بروتوس حکایت می‌کند که بعد از سقوط سلطنت طغاة و ظلمۀ سیسیل، چون آنان املاک اهالی را به غصب تصرف نموده بودند، اهالی دعاوی بسیاری بر ضد طغاة در محکمه اقامه کردند تا اینکه اموال مغصوب [= غصب‌شده] را استرداد کنند. مسلّم است در این اقامه دعاوی مردمانی پیدا شدند که از حقوق موکلین خود دفاع می‌کردند و به واسطۀ حضور در محاکم و اقامۀ حُجَج [= دلایل] و براهین مبارات [= بیزاری جُستن] در بیان و خطابه می‌نمودند؛ کم‌کم مردمان فصیح و بلیغی پیدا شدند و بزرگ‌تر و مهم‌تر این جمعیت «کوراکس» و «تسیاس» بودند، و این دو اول کسی بودند که خطبه را در کاغذ می‌نوشتند و بر رویۀ این دو نفر دو شخص دیگر پیدا شد و پیروی این دو را کردند و آن «پروتوگراس» و «جورجیاس» بود که در یک محل عمومی مردم را صنعت خطابه می‌آموختند و در این شغل، از مردم مزد می‌گرفتند، و به لقب «سوفست» ملقب شدند، یعنی انسان حکیم ماهر در هر علمی؛ زیرا که از شروط شخص (مُحامی) وکیل دادگستری این بود که باید علوم متعددی را واجد باشند، و چون شغلی که سوفسطائیون برای خود اتخاذ کرده بودند، دفاع از هر دعوائی بود، خواه حق باشد یا باطل، و شخص محامی قادر بود که براهینی اقامه کند تا خصمش را مفحم [= درمانده] گرداند و قانع سازد، و پس از این، قدرت داشت که ضد او را به براهین دیگر ثابت کند؛ از این جهت، لقب سوفست از معنى حقیقی آن تغییر کرد و نام هر مغالطی یا منازع در حقی گردید، و از این رویه شک و ریب در دل‌هایشان پیدا شد و به هیچ حقیقتی معتقد نبودند.

و چون سوفسطائیه مردمی قوی در اقامه دلیل بودند، مقابل اینان بزرگانی پیدا شدند مانند «سقراط و افلاطون و ارسطو» و مورخین قرن پنجم پیش از میلاد را تشبیه نمودند به قرن هیجدهم و سوفسطائیین را به آنسکلوپیدیین. انتهى.

هنگامی که به تاریخ فلسفه مراجعه کنیم، می‌بینم مذهب شک در اعصار مختلف جلوه‌ها نمود؛ چنان‌که «جورجیاس» که یکی از زُعَمای [= بزرگان] سوفسطائیه ‌است می‌گوید: ما در وجود اشیاء شک داریم، و اگر موجود هم باشد، راه به معرفت آن نداریم.

و در اعصار جدید از زعمای مذهب شک «داوید هیوم» است [که] می‌گوید: مسائلی را که عقل بشر به آن اعتماد می‌کند و می‌گوید، به توسط آن‌ها به حقیقت راه می‌پیماییم، تمامی آن وهم و خیال است؛ مثل علت و معلول، و سبب و مسبب، و جوهر و عرض امثال آن؛ پس بنابراین به هیچ وجه راه به حقیقت ممکن نیست.

و اَشهَرِ [= مشهورترین] سوفسطائیین در اعصار اولی «پیرو» است که قفطی در تاریخ الحکما آن را «فورون» نام نهاده، و در سال سیصد و شصت پیش از میلاد متولد شده و در حمله اسکندر به هندوستان همراه او بود و کتابی هم تألیف نکرده که ما آرائش را بدانیم.

اما شاگردش «تیمون» عقاید و آرای اوستادش را نوشته و اینک آرای اوست که ذکر می‌شود.

[او] می‌گوید: بهترین رأی که شخص حکیم از خود می‌پرسد این سه است:

۱- این اشیائی که ما می‌بینیم، چیست و چگونه پیدا شده ‌است؟

۲- علاقه ما به این اشیاء چیست؟

۳- در مقابل اشیاء عالم چه باید کرد؟

سئوال اول را جواب می‌دهد که ما ظواهر اشیاء را می‌دانیم؛ اما حقیقت و باطن آن را جاهلیم و راه به حقایق اشیاء نداریم؛ چون می‌بینیم یک چیز بالنسبه به اشخاص مختلف جلوه‌های گوناگون دارد و هر شخص، آن شی را طوری مشاهده می‌کند مخالف شخص دیگر؛ و چون ثابت شد اینکه آن شیء واحد به مظاهر گوناگون بالنسبه به اشخاص مختلف جلوه مختلف دارد، پس محال است که ما حق و باطل اشیاء را دریابیم.

و از واضح ادله بر این مطلب این است که آرا و عُقَلا مثل آرای عامه مختلف است و هریک از عقلا برای مقصد خود برهانی اقامه می‌کنند؛ پس عقیده‌ای که نزد شخصی حق است و بر آن برهان اقامه نمود، برای شخص دیگر ضد آن حق است و بر آن برهان هم اقامه می‌کند؛ و گاهی می‌شود عقیده‌ای نزد شخصی حق و برهانی است؛ پس از مدتی نقیض آن عقیده برای او برهانی می‌شود. بنابراین از اینکه عُقَلا برای خود اتخاذ کرده‌‍‌اند حقیقتی ندارد؛ پس ما باید نظر خود را به اشیاء به این طریق بیاندازیم که نمی‌دانیم و همین جواب، پاسخ سئوال دوم است.

اما از سئوال سوم که چه باید بکنیم، اولاً: باید توقف کنیم و هیچ عقیده‌ای اتخاذ نکنیم، و از این جهت است که اتباع «پیرو» هیچ وقت حکم قطعی نسبت به اشیاء صادر نمی‌کنند و نمی‌گویند: حق در مطلب فلان است یا بهمان؛ لکن می‌گویند: ظاهر فلان است یا فلان، یا می‌گویند: محتمل است چنین باشد و نحو آن.

و چنان‌که در اشیاء مادی حکم بتّی ندارند، همچنین در مسائل اخلاق و قانون و امور معنوی حکم قطعی صادر نمی‌کنند، هیچ عقیده‌ای را حق نمی‌دانند و هیچ چیز را بد یا خوب نمی‌گویند، چون می‌شود چیزی در نظر شخصی خوب باشد و در نظر دیگری بد، یا بر حسب قانون خوب و بد باشد؛ می‌گویند هنگامی که شخص عاقل به این مرتبه رسید، چیزی را بر چیزی ترجیح نمی‌دهد و نتیجۀ آن جُمودِ تام و به کاری اقدام نکردن است، به دلیل اینکه هر عملی نتیجۀ تفضیل و ترجیح باشد، وقتی که برای اشیاء مُرَجَّحی [برتر] نباشد، عمل از میان می‌رود، و چون عمل نتیجۀ تفضیل و آن مبتنی بر عقیده‌ است و عقیده هنگامی خواهد بود که جازم [= قاطع] به حق باشد، و جزم هم نمی‌شود تحصیل کرد و (پیرو) منکران است.

و نیز می‌گویند باید لذایذ و هوس‌ها را دور انداخت و زندگانی را با عقل مطمئن و بدون هوس انجام داد و خود را از هر وهمی خالی کرد تا سعادتمندی حاصل شود. هنگامی که شخص عاقل از لذایذ اعراض [= خودداری] کرد و به هوس‌ها و موهومات پشت پای زد، از بدبختی نجات خواهد یافت، و عاقل باید نزد او شیء و نقیض آن یکسان باشد؛ صحت و مرض، حیات و موت، و غِنا و فقر، نزد خردمند یکسان است؛ اما زمانی که راغب به طرفی نباشد و چون انسان در دنیا مجبور به عمل است، باید خاضع عرف و قانون باشد؛ نه اینکه آن‌ها را حق و میزان بداند.

آکادمی افلاطون رؤسایی داشت که همگی بر رویه افلاطون بودند. هنگامی که ریاست به «ارسیسیلوس» رسید، شک وارد مدرسه شد و مدرسه را در این وقت «آکادمی جدید» نام نهادند و از ممیزات [= وجه تمایز] این مدرسه، معارضه شدید با «رواقیون» بود؛ می‌گفتند: رواقیون بدون اینکه بر مطلبی اقامه برهان شود، تصدیق می‌کنند و مردمان خوش‌باروی هستند.

«ارسیسیلوس» نظریات رواقیون را در اساس معرفت رد نمود و گفت: «شناختن حقایق اساس محکمی ندارند، و مقیاسی هم از راه حواس و عقل در میان نیست که آن‌ها را با آن بسنجیم»؛ و از کلمات اوست که می‌گفت: «نمی‌دانم و تحقیقاً هم نمی‌دانم که نمی‌دانم».

اما آکادمی جدید مثل «پیرو» مبالغه در شک نمودند و گفتند: «انسان مجبور به عمل است؛ ولکن چون به حقیقت ممکن نیست راه پیدا کرد، باید به احتمال و ظنّ عمل نمود و محتملات و مظنونات را مورد عمل قرار داد، و مشهورترین علمای مدرسۀ شک «کارنیادس» است و او آرائی داد:

۱- می‌گوید: اقامۀ برهان بر هر چیزی ممتنع [= محال] است؛ به جهت اینکه نتیجه باید به توسط مقدمات برهانی نمود و مقدمات هم محتاج به برهان است، و همچنین آن برهان محتاج به برهان دیگر است و تسلسل خواهد شد؛

۲- ممکن نیست رأی و عقیده خودمان را در چیزی بفهمیم [که] حق یا باطل است؛ چون قدرت مقایسه میان رأی خود و حقیقت آن نداریم و نمی‌توانیم مقارنت [= شباهت] و مناسبتی بیابیم، و معلومات از عقل ما خارج است؛ پس ما از اشیاء رأی خود را می‌بینیم و محال است که صورت و نقش شیء با حقیقت آن یکی باشد؛ ما صورت و نقش حقایق را می‌یابیم و از آن خبر می‌دهیم و مسلّماً صورت و نقش شیء، غیر از حقیقت و مصداق اوست. خلاصه، آنچه در ذهن درمی‌آید، جز یک سلسله مفاهیم، چیز دیگر نیست و عقاید و آرای ما بر روی مفاهیم است، و مفاهیم با حقایق دو چیز است [که با هم متفاوتند]؛ پس تمامی عقاید و آراء موهومات است.

و از زُعَمای مذهب شک «انیسیدیموس» معاصر «سیسرون» و مُتَعلَّم [= آموخته] به تعالیم «پیرو» است و شهرت آن به واسطۀ وضع مبادی ده‌گانه است و در این مبادی ثابت نموده که معرفت اشیاء محال است، و تمامی این اصول ده‌گانه مرجعش به دو یا سه اصل است که به اشکال فلسفی جلوه داده و آن این است:

۱- اینکه شعور احیاء و مراتب ادراک حسی اشیاء مختلف است؛

۲- مردم طبیعتاً و عقلاً مختلف خلق شده‌اند و به همین جهت، اشیاء در نظر آنان به مظهر مختلفی جلوه می‌کند؛

۳- اختلاف حواس به واسطۀ اختلاف تأثر آن‌ها از اشیاء است؛

۴- ادراک ما، حقایق اشیاء را بسته به حالات عقلی و طبیعی هنگام ادراک آنهاست؛

۵- اشیاء به مظاهر مختلف در اوضاع و مسافت‌های مختلف جلوه می‌کند؛

۶- ادراک حسی ما اشیاء را بدون واسطه نیست؛ بلکه مع‌الواسطه [= با واسطه] ‌است؛ چنان‌که مشاهده می‌شود که میان حواس ما و اشیاء، هوا واسطه ‌است؛

۷- جلوه اشیاء به واسطۀ اختلاف در مقدار و رنگ و حرکت و درجۀ حرارت، مختلف است؛

۸- تأثر ما از اشیاء، به مقدار الفت و انس به آن‌ها مختلف می‌شود؛

۹- آنچه از معلومات ما گمان می‌کنیم جز محمولاتی بر موضوعات نیست، و تمامی محمولات علاقه‌هایی است میان بعض اشیاء و بعض دیگر، یا علاقه میان نفس و اشیاء است، و تمامی این‌ها حقایق اشیاء نیست؛

۱۰- آراء و عقاید مردم بر حسب اختلاف بلاد مختلف است. از این مبادى ده‌گانه نتیجه می‌گیرد که علم به کنه [= نهایت] اشیاء، ممتنع است، و این وسائلی را که بشر در دست دارد، ما را به حقایق اشیاء نمی‌رساند.

خلاصۀ تمامی این بیانات این است که سوفسطائیه مُتِشَعِّب [= تقسیم‌شده] به سه گروهند:

۱- «لا ادریه» که می‌گویند: ما شک داریم، و در اینکه شاک هستیم شک داریم؛

۲- «عنادیه» می‌گویند: هیچ قضیه‌ای بدیهی یا نظری نیست؛ مگر اینکه برای آن معارضی هست و میان قضایا معانده ‌است؛ مثلاً: قضیه عالم حادث است با براهینش میان قضایا تعاند است؛ ما نمی‌توانیم میان قضایا ترجیحی قایل شویم و حکم کنیم؛

۳- «عندیه» می‌گویند: عقیده هر قومی قیاس به آن قوم حق است، و قیاس به خصومشان باطل.

***