تقریر کشف و شهود
ارباب کشف و شهود گفتند: «قلب و نفس انسانی بالذات مستعد تجلی حقایق اشیاء در اوست، و آنچه حایل میان قلب و حقایق میباشد، حجابهایی است؛ هنگامی که حجابها برداشته شد، حقایق اشیاء در قلب جلوه کامل خواهد نمود».
و گفتند: مَثَل قلب بالنسبه به حقایق و معقولات، مثل آیینه به مُتلوّنات [= اشیای رنگین] است؛ پس همچنانکه متلون صورت میباشد و مثال آن صورت در آیینه مُنطَبِع [= نقشگرفته] میگردد، همچنین برای هر معلومی حقیقتی است و برای آن حقیقت صورتی است منطبع در آیینۀ قلب، که در آن واضح و روشن میگردد؛ و چنانکه آیینه موجودی است مستقل و صور اشخاص هم موجودات مستقلند و مثال صور در آیینه موجودی دیگر است، همچنین در کشف حقایق سه چیز است: اول: قلب و نفس انسانی؛ دوم: حقایق اشیاء؛ سوم نقش حقایق و حضور آنها در قلب. پس شخص «عالِم» عبارت از شخصی است که مثال حقایق اشیاء در قلب آن حلول کند، و «معلوم» عبارت از حقایق اشیاء است، و «علم» عبارت از حصول مثال در آیینه است؛ و چنانکه در آیینه، مانع کشف صور اشیاء در او پنج چیز است:
اول: نقصان صورت آیینه مثل جوهر آهن پیش از آنکه صیقلی داده شود؛
دوم: به واسطۀ زنگ و کدورتی که در آن است؛
سوم: به واسطۀ مُحاذی [= روبرو] نبودن صورت با آیینه، چنانچه صورت در پشت آیینه واقع شود؛
چهارم: به واسطۀ پردهای که میان صورت و آئینه حایل است؛
پنجم: به واسطۀ جهل به سمت مطلوب که متعذر [= محال] است آئینه را به محاذات او قرار دهد، و تمامی اینها که ذکر شد، مانع از انتقاش صورت در آیینه است.
همچنین قلب انسانی آیینهای است مستعد برای جلوۀ حقایق در آن، و سبب خالی بودن قلوب از حقایق این پنج سبب است:
۱- نُقصان ذات و جوهر، مثل قلب صَبی [= کودک] که به واسطۀ نقصان ذات و جوهر و عدم قابلیت، آن حقایق در او جلوه نخواهد نمود؛
۲- کدورت معاصی و خُبثی که متراکم بر روی قلب شده است، مانع ادراک حقایق و صفا و جلای قلب و ظهور حقیقت در آن میباشد؛ چنانکه رسول اکرم میفرماید: «من قارف ذنباً فارقه عقلٌ لا يعود إليه أبداً»[یعنی: کسی که گناهی مرتکب گردد، عقلش او را ترک میکند و دیگر هرگز به نزدش بازنمیگردد]؛
۳- آن است که معدول از جهت حقیقت باشد؛ مثل قلب شخص مطیع صالح اگر چه صاف است، اما حق و حقیقت در آن جلوه نخواهد نمود؛ چون طالب آن نیست و قلب را به محاذات حقیقت مطلوب قرار نمیدهد؛ بلکه همیشه قلب را مشغول طاعات و عبادات قرار داده و متوجه حقایق نیست، تا آنها در قلب جلوه کند، هیچ وقت فکرش را به کار نمیاندازد تا علوم در آن پیدا شود؛
۴- این است که به واسطۀ حجاب میان قلب و حقایق، علوم در آن کشف نخواهد شد؛ چنانکه میبینیم شخصی که مطیع حق است و شهوات خود را مقهور [= سرکوب] نموده و فکرش را هم متوجه ادراک حقایق کرده، باز هم با حقایق آشنایی ندارد. جهتش آن است که از عقاید فاسده و عادات خبیثه حجابهایی دارد که از طفولیت راسخ در نفس آن شده و قطع پیدا کرده، نمیتواند موهومات و عقاید را از خود دور کند، به حقیقت برسد و این خود یک حجاب بزرگی است که بیشتر مردم گرفتارند؛
۵- این است که جهل به جهت مطلوب دارد راه علم را نمیداند و نمیتواند به توسط مقدمات به نتیجه برسد.
خلاصه کلام: قلب برای تجلی حقایق همیشه مستعد است و آنچه که حایل میان قلب و ادراک حقایق است، این پنج حجاب است که ذکر شد، که گویا پردهای است حایل میان آیینۀ قلب و لوح محفوظی که در آن تمام اشیاء منتقش [= نقش بسته] است.
و تجلی حقایق و علوم از آیینۀ لوح محفوظ در آیینۀ قلب، شبیه انطباع [= نقشبستن] صورت از آئینهای به آئینهای است؛ و چنانکه حجابی که میان آیینه و اشیاء است گاهی به دست برداشته میشود و گاهی به وزشِ باد لطف، کشف حجاب از دیده دل میشود و بعضی از حقایق در آن جلوه میکند و گاهی به توسط خواب مستقبل را میبیند و هنگام مرگ تمامی حجابها برداشته میشود و گاهی در بیداری کشف حجابها میگردد.
هنگامی که این مطلب دانسته شد صوفیه در اکتناه [= به نهایت رسیدن] حقایق راه کشف را میپیمایند و به استدلال عنایتی ندارند:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
و اعتنایی به کتب مُصَنَّفه [= نوشتهشده] و تحصیل آن در نزد اوستاد ظاهری نمیکنند، میگویند راه اِقتناص [= کسب] حقایق، مجاهده با نفس امّاره و محوِ صفات مذمومه و قطع جمیع علایق و اقبال به کنه همت به خدای تعالی است؛ و هنگامی که اینها حاصل گردید، خداوند متولی قلب عبد و متکفل تنویر [= روشنکردن] اوست به انوار معرفت و علم؛ و زمانی که خداوند متولی قلب گردید، بر او رحمت افاضه میشود، و قلب، نورانی، و صدر، مُنشَرح [= گشوده]، و سِرّ ملکوت برای آن منکشف میگردد و از روی قلب حجابها برداشته میشود و حقایق امورِ الهیۀ آن متلألاء [= درخشان] میگردد؛ پس آنچه بر عبد لازم است باید خود را مستعد نفحات الـهیه و بَوارق [= درخششها] ربوبیه کند، به تصفیۀ باطن و احضار همت با ارادۀ صادق و تشنگی تامّ، تا حقایق مُلک و ملکوت در آن جلوه کند:
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
و گفتند راه کشف اول، به کلی قطع علایق دنیوی نمودن و همت از زن و فرزند و مال و وطن و علم و معرفت برداشتن و از ریاست و جاه و شهرت دستگاه گذشتن است؛ و باید سالک بجایی برسد که بود و نبودِ همه چیز نزد او مساوی باشد؛ پس از آن خلوت اختیار کند و در زاویهای با فراغت بال بنشیند و جمع همت کند؛ حتی قرائت قرآن نکند و تأمل در تفسیری ننماید و حدیثی هم ننویسد؛ بلکه کوشش کند که جز خداوند متعال در قلبش موجودی دیگر خطور نکند:
جز الف قامتش در دلِ درویش نیست
خانۀ تنگ است دل، جای یکی بیش نیست
و در هنگام جلوس در خلوت، دائماً با حضور قلب «الله الله» بگوید تا برسد به مقامی که صورت لفظ و حروف و هیئت کلمه از ذهنش محو شود، و قتی که با این شرایط و آداب مشغول شد، باید منتظر شود که خداوند بر او افاضۀ حقایق کند؛ چنانکه بر انبیا نمود؛ و در این صورت وقتی که ارادهاش صادق و همتش صاف و مواظبتش کامل گردید، دیگر مجذوب شهوات نخواهد شد و علایق دنیا او را منصرف از حقایق نخواهد نمود؛ پس لوامع [= پرتوها] حق در قلبش لَمَعان [= درخشش] پیدا میکند و ابتدا مثل برقی بر او عبور کرده و بعد کمکم ثابت میگردد.
خلاصه کلام: طریقه کشف، مرجعش تطهیر محض و تصفیه و جلای عبد است؛ پس از آن، استعداد و انتظار میباشد.
***