کلید فهم قرآن

فهرست کتاب

تحقیق در بیان محکم و متشابه

تحقیق در بیان محکم و متشابه

با تدبر در مباحث سابق، فهم محکم و متشابه آسان می‌شود؛ اما تحقیق در آن، محتاج به تقدیم دو مقدمه ‌است:

مقدمه اول: یکی از مسلّمات و ضروریات است که قرآن دعوت عوام و خواص را در بر دارد و نظر انبیا و رسل، اولاً و بالذات متوجه توده و اصلاح عوام بوده است؛ چون توده صالح شد رجال و علما و پادشاه و اشراف که از این توده پیدا می‌شوند، صالح خواهند بود؛ بر عکس فلاسفه که در دعوت خود نظر به اصلاح شعب و توده ندارند، تعلیم و تربیت آنان منحصر به مردمان بافهم جامعه ‌است، و اگر درست دقت شود، می‌بینیم عمل اینان نفعی برای اجتماع ندارد؛ اگر در جامعه‌ای ده یا صد نفر دانشمند و صاحب اخلاق فاضله گردند، هیچ اثری در اجتماع ندارد؛ بلکه این مردم فاضل در جامعه بداخلاق و جاهل بدبخت خواهند بود و مطرود اجتماع می‌گردند؛ مثل اجتماع کنونی ما که فضلای آن به واسطۀ غلبۀ جهل و اخلاق رذیله، بیچاره می‌باشند.

و این نکته که انبیا اول توجهشان به توده است، خداوند در قرآن اشاره به این معنى می‌فرماید که قوم نوح به نوح گفتند ﴿قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لَكَ وَٱتَّبَعَكَ ٱلۡأَرۡذَلُونَ[الشعراء: ۱۱۱] یعنی: «گفتند اصحاب نوح آیا ما ایمان به تو بیارویم و حال اینکه پیرو تو فرومایگان و مردمان رذلند؟» و همچنین می‌فرماید: ﴿فَقَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ مَا نَرَىٰكَ إِلَّا بَشَرٗا مِّثۡلَنَا وَمَا نَرَىٰكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِينَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ ٱلرَّأۡيِ[هود: ۲۷] یعنی: «پس گفتند اشراف کافر از قوم نوح که تو بشری مثل ما هستی و نمی‌بینیم تابعین تو را در اول نظر مگر مردمان رذل».

پس با توده نادان مردم سخن گفتن و اینان را آشنا به حقایق کردن، کار بسیار مشکلی است. رسول اکرم می‌فرماید: «شيَّبَتْني هود»یعنی: «پیر کرد مرا سوره هود» و مراد این آیه مبارک است:

﴿فَٱسۡتَقِمۡ كَمَآ أُمِرۡتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطۡغَوۡاْۚ إِنَّهُۥ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ[هود: ۱۱۲]

یعنی: «استقامت که چنان‌که به تو امر شده ‌است و کسانی هم که با تو هستند و از کفر به طاعت پروردگار برگشته‌اند، باید پایداری کنند، و طغیان نکنید؛ خداوند به اعمال شما بیناست».

پس تربیت جُهّال و اراذلِ مردم، کار بسیار مشکل و صعب، و خود ریاضتِ مهمی می‌باشد؛ از این جهت است که گفته‌اند «اَلْبَلاءُ لِلْوَلاءِ».

لاجرم اغلب بلا بر اولیاست
که ریاضت دادن خامان بلاست
زین ستوران بس لگدها خورده‌ام
تا که این‌ها را مُرَوَّض کرده‌ام

و چون ادراکات مردم عوام محدود، و طبایعشان از فهم حقایق عاجز، و بر اینان سلطان حس غلبه دارد، و غیر از محسوس موجود دیگری تصور نمی‌کنند، چگونه انبیا و رسل می‌توانند حقایق عالم غیب و دقایق نشأت آخرت و درجات ترقی و درکات تنزل نفْس را آن طوری که هست بیان کنند؟ بلکه به مفاد حدیث شریف: «نحن معاشر الأنبياء أُمِرْنا أن نكلِّمَ الناس على قدر عقولهم»یعنی: «ما گروه پیغمبران به اندازه عقل مردم با مردم سخن می‌رانیم»، پس بنابراین صالح‌تر برای مردم این است که حقایق مُجرَّده و مسائل معقوله در تحت عبارات و کلماتی گفته شود که تودۀ جاهل از آن همان استفاده را کنند که عقلا می‌کنند؛ مثلاً وقتی شخص عامی شنید که باید متوجه به موجودی شد که نه جسم است و نه مکان دارد و نه گروبند زمان است و رنگ ندارد و قابل اشاره حسّیه نیست، این شخص گمان می‌کند که آن، معدوم است نه موجود؛ زیرا چگونه می‌شود موجود جسم نداشته باشد یا در زمان و مکان نباشد؟ پس نفی چنین خدا را خواهد بود. انبیا این حقایق را تشبیه به محسوسات می‌کنند تا خلق مُنهَمِک [کوشنده] در عالمِ حسِ حق را در تشبیه عبادت کنند؛ زیرا که نمی‌توانند به‌ مقام تنزیه برسند؛ از این جهت، قرآن صفاتی برای رب بیان می‌فرماید؛ مثل بصیر، سمیع، مستولی بر عرش، یدالله، وجه الله، و از این قبیل عبارات که حق تعالى را در لباس تشبیه، به مردمِ نادانِ فرورفته در عالم حس معرفی می‌کند، و اینان همان استفاده‌ای را که عقلا از تنزیه می‌کنند از تشبیه به دست می‌آورند.

مقدمه دوم: این است که دارِ هستی و عالم وجود را عوالمی است؛ اما اصول عوالم سه ‌است: «عالم إله» و «عالم غیب» و «عالم شهادت» و هریک از عالم غیب و شهادت مشتمل بر عالم‌هاست.

تو پنداری جهانی غیر از این نیست
زمین و آسمانی غیر از این نیست
همـان کرمی که در سیبی نهان است
زمـــین‌و‌آســـــــــمان‌او‌همـــان‌است

خداوند می‌فرماید: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَالْشّهادَةِ.

غیب را ابری و آبی دیگر است آسمان
و آفتابی دیگر است
ناید او الا که بر خاصان پدیـد
باقیان فی لبس من خلق جدید

و عوالم وجود متطابق و نَشَآتِ دارِ هستی، متحاذی [= برابر] است؛ عالم ادنى نسبت به عالم اعلى مثل نسبت صافی به کدر و لب به قشر است؛ و همچنین، مثل نسبت فرع به اصل و ظِلّ به شخص و شخص به طبیعت و مثال به حقیقت است؛ هرچه در دنیاست، ناچار برای او اصلی است؛ و گرنه سراب باطل و خیال عاطل خواهد بود؛ و هرچه در غیب و آخرت است، ناچار در دنیا برای آن مثالی است؛ و گرنه مقدمۀ بدون نتیجه، و درخت بی‌ثمر، و علت بی‌معلول، و جواد بی‌جود خواهد بود؛ و چون دنیا عالم شهادت و ملک است و آخرت عالم غیب و ملکوت، و برای هر انسان دنیا و آخرتی است، و مراد از دنیا حالت پیش از مرگ انسان است و مراد از آخرت حالت بعد از مرگ او پس دنیا، و آخرت انسان از جمله حالات و درجات اوست، حالت و درجۀ نزدیک را دنیا می‌نامند و حالت متأخر و دور را آخرت می‌گویند.

و تقدم دنیا بر آخرت به حسب واقع و نفس‌الامر نیست؛ بلکه اضافی است چون که انسان اول حدوث و پیدایش در عالم حس و شهادت است و بعد تدریجاً حرکت می‌کند تا منتقل به عالم آخرت می‌گردد؛ خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ [۷۷].

پس نسبت به انسان، دنیا اولِ اوست، و آخرت، آخرِ او؛ چنان‌که صورت در آیینه، تابع صورتِ ناظر است در مرتبه وجود؛ اما در رؤیت اول است؛ همچنین دنیا حکایت عالم غیب می‌باشد.

و مردم در این مقام دو صنفند: یک دسته از آنان توانسته‌اند از عالم مُلک عبور کرده به ملکوت برسند، و همچنین از شهادت به غیب و این عبور، «عبرت» نامیده می‌شود؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ [۷۸]و همچنین ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ [۷۹].

و برخی دیگر کورند و محبوس در سِجن [= زندان] طبیعت و گروبندِ عالم حس و محسوس، می‌گویند: «ماورای آبادانِ تن و قریۀ بدن، قریه و شهری نیست»، و چنان حس و خیال بر آنان سلطنت پیدا کرده و طبیعت و عالم ماده و زمان حکومت دارد که عالم مجرد را نمی‌فهمند و به دیار حقایق راه ندارند؛ نردبانشان حس است و مناسبِ بام حقیقت نیست.

و بیشتر قرآن، شرح حقایق عالم ربوبی و آخرت و غیب است، و برای اینان عالم غیب را نمی‌شود تقریر کرد، مگر به مثال؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید: ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا يَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ[العنکبوت: ۴۳] یعنی: «این مَثل‌ها را می‌آوریم و بیان می‌کنیم از برای مردمان و درنمی‌یابند ثمره و فایدۀ آن را مگر دانایان»، که مراد از عالم در این آیه، کسانی هستند که از عالم حس و محسوس عبور کرده و به عالم عقل و معقول رسیده باشند، و چون در این عالم بر بیشتر مردم خیال حکومت دارد و همه به خیالی حرکت می‌کنند:

از خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی نامشان و ننگشان

پس مَثَلشان چون شخص خوابیده‌ است چنان‌که امیرالمؤمنین علی÷ می‌فرماید: «النَّاسُ نِیامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»یعنی: «مردم خوابند؛ هنگامی که مُردند، آگاه می‌شوند» و آنچه در بیداری واقع می‌شود در خواب ظاهر نمی‌شود، مگر به مثالی که محتاج به تعبیر است؛ همچنین آنچه در بیداری آخرت ظاهر می‌شود، در شب ظلمانی دنیا ظاهر نمی‌شود، مگر در لباس مثل؛ و علمای تعبیر خواب از عالم مثل عبور کرده، به عالم حقیقت می‌رسند، و در اینجا برای توضیح مطلب، چند مثال از تعبیرات ابن‌سیرین می‌گوییم؛ «والعاقل يكفيه الاشارة والغَبي لا يغنيه ألف عبارة» [۸۰]:

۱- شخصی نزد ابن‌سیرین آمد و گفت: در خواب دیدم که مُهری در دست دارم و دهان و فرج مردم را مُهر می‌کنم. ابن سیرین گفت: باید تو مؤذن باشی و در ماه رمضان پیش از فجر اذان بگویی؛

۲- شخص دیگر نزد ابن‌سیرین رفت و گفت: خواب دیدم که دُر در گردن خوک می‌کنم. ابن‌سیرین گفت: تو شخصی هستی که علم به نااهل می‌آموزی؛ و همچنین اگر شخصی در خواب ببیند که درنده‌ای بر او حمله کرد، تعبیرش در بیداری دشمن ‌است، و یا در خواب ببیند که شیر می‌آشامد، تعبیرش در بیداری علم است و مثال آن.

پس در عالم خواب، مَلَک موکل به خواب، حقایق را در تحت امثله و تشبیهات نشان می‌دهد؛ چون شخصِ خوابیده حقایق را با چشم خیال می‌بیند و تعبیر خواب از اول تا آخرش مثالی است که طریقۀ مثل از آن فهمیده شود.

و چنان‌که در خواب حقایق را به طور مثل و تجسیم نشان می‌دهند و راهی جز این ندارد؛ همچنین سلسله رسل نمی‌توانند برای مردم منهمک [= کوشنده] در حس و طبیعت، شرح عالم غیب و آخرت را بدهند، مگر به مَثَل زدن؛ چون رُسُل مکلفند به اندازۀ عقول مردم تکلم کنند و بزرگان گفته‌اند: «دنیا دارِ مَنام [= خواب] است» و زندگان در آن مثل شخص خوابیده حقایق را نمی‌فهمد، مگر به مَثَل؛ وقتی که مرد آگاه می‌شود و تعبیر خواب را درمی‌یابد. اگر به صورت خواب نظر شود، چیز دیگر است؛ ولی وقتی به حقیقتش توجه شد، معنى دیگری پیدا می‌کند.؛ مثلاً: شخصی در خواب می‌بیند که درنده به او متوجه شد و می‌خواهد او را بدرد. وقتی بیدار می‌شود می‌بیند درنده نیست، اما هنگامی که دشمن متوجه او می‌شود، می‌فهمد این همان درنده ‌است که در خواب دیده ‌است، و خوابش بدین وسیله تعبیر می‌شود.

***

[۷۷] اى انسان، حقا که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد [الإنشقاق: ۶]. [۷۸] یقیناً در این [ماجرا] براى صاحبان بینش، عبرتى است [آل عمران: ۱۳]. [۷۹] پس اى صاحبان بینش، عبرت گیرید [الحشر: ۲]. [۸۰] برای عاقل، یک اشاره کافی است؛ ولی برای نادان هزار جمله هم کافی نیست [که او را متوجه کند].