نتیجه
چون این مقدمات را دانستی، بر تو واضح و هویدا میشود که قصۀ آدم و حوا و عصیان آنان و هبوطشان به زمین، ظاهر آن مراد نمیباشد، و مسلمین دربارۀ آن، دو طریقه اتخاذ کردهاند:
۱- طریقۀ سَلَف صالح است که باری تعالى را در غایت تنزیه معتقدند و امر را تفویض به او میکنند، و آنچه از حقایق بر ما مجهول است، علم آن را به خداوند عالم توانا واگذار مینمایند، و در قضیه آدم میگویند: حقیقت آن بر ما مجهول است و ما ایمان «بما جاء به النبی» [= آنچه پیامبر آورد] داریم و در این مسئله، علم او را به خداوند واگذار میکنیم؛ ولی در نقل این قصه، استفادههایی برای انسان در اخلاق و اعمال و احوالش میباشد، و خداوند با بیان این قصه، بعضی از حقایق و معانی را به عقول بشر نزدیک نموده است؛
۲- طریقه خَلَف است و آن عبارات از تأویل میباشد؛ میگویند: چون مبنی اسلام بر روی منطق و عقل است و اسلام در هیچ جا قدم از جاده عقل فراتر ننهاده است، پس هرگاه عقل به چیزی جازم [= قطعی] و قاطع شد و در نقل خلاف آن ذکر شد، عقل قرینۀ قطعیه است بر اینکه مراد از نقل، ظاهرِ آن نمیباشد؛ بلکه باید آن را بر معنى موافق عقل حمل نمود و این فقط با تأویل درست میشود.
و من ـ انشاءاللهـ بر طریقۀ سلف هستم و در آنچه که دربارۀ خدا و صفات او و آنچه متعلق به عالم غیب است، تفویض امر به خود حق تعالى میکنم؛ ولی برای روشن ساختن مردم و یادآوری دانشمندان، سخنی چند بر طریقۀ متأخرین میگویم:
در آیات قرآنی که در این باب وارد شده است، مجال واسعى برای تفصیل و تحقیق میباشد؛ زیرا مُتِضَمِّن [= شامل] یک عده مسائلی است که باحث در قرآن باید از آن اطلاع داشته باشد:
۱- اینکه خدای تعالى با ملائکه خود در باب خلقت آدم بر روی زمین سخن رانده است و ملائکه او را پاسخ دادهاند، و شخص باحث در دین باید حقیقتِ این محاوره را بفهمد؛
۲- اینکه آدم همه اسماء را یاد گرفت، معنى این اسماء و مراد از سجود ملائکه چیست؛
۳- اینکه خداوند آدم و حوا را در بهشت جای داد، این بهشت در کجا بود؟ در آسمان بود یا زمین؟ و اینکه آنان را از خوردن شجره منع فرمود، آن شجره چه بود و معنى آن نهی چه میباشد؟
۴- اینکه خداوند آنان را از بهشت بیرون کرد، مقصود چیست؟
۵- اینکه آدم از خدای خود کلماتی تلقی نمود، تلقی کردن کلمات چه بود؟
اما امر اول ظاهر آیه دلالت دارد که میان خداوند و ملائکه محاورهای صورت گرفته است و حقیقت دین اسلامی همچنین محاورهای را جایز نمیداند؛ چنانکه در حدیث است خداوند از عقول پنهان است همان طوری که از چشمها پنهان است و ملائکۀ اعلى خدا را طلب میکنند، همچنانی که شما طلب میکنید؛ و همچنین در قصه اسراء وارد شده است که جبرئیل در صعود خود با رسول خدا به حد محدودی رسید و گفت: «اگر به قدر انگشتی بالا روم، میسوزم؛ پس پیغمبر او را گذاشت و خود حرکت کرد و چون خدای تعالى ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ﴾[الشورى: ۱۱] نظیرش نیست و بزرگتر از او چیزی نمیباشد؛ در عقل جایز نیست که جماعتی از مخلوقاتِ او، در امری که حکمت و اراده او اقتضا کند، به مخالفت برخیزند ﴿إِنَّمَا قَوۡلُنَا لِشَيۡءٍ إِذَآ أَرَدۡنَٰهُ أَن نَّقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾ [۸۴].
پس باید این محاوره، تمثیلی از حال ملائکه باشد که چون دانستند خداوند میخواهد آدم را خلق کند (خواه این دانستن از روی استعدادی باشد که برای فهم وقایع پیش از حدوث آن دارند، و خواه به جهت ظهور مقدمات و مبادی آن باشد) و این محاوره یک نوع محاوره وجدانی است که عبارت از حدیث نفس باشد، یعنی این مجادله و اعتراضات را پیش خود میکردند، تا آنکه خداوند به آنان وحی فرمود که: ﴿إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [۸۵]و پس از آن تسلیم امر الهی شدند.
و اما امر دوم که عبارت از تعلیم اسماء باشد، مفسرین در این باب گفتهاند که خداوند اسماء جمیع محدثات و مخلوقات به جمیع السنه [= زبانها] و لغات به آدم تعلیم کرد و بعد آدم را امر فرمود تا آن را به ملائکه شرح دهد.
در نظر ما این امر را نباید به همان ظاهرش کفایت کرد؛ بلکه تمثیلی است به تأثیری که از خُلق آدم، که قابلیت همۀ شرور و سَیئات [= گناهان] را دارد، در ملائکه پیدا شد و این امر بر ملائکه گران آمد؛ یعنی ملائکه اگر چه تسلیم امر را به باری تعالى کردند، ولی باطناً اعتراض مزبور در خاطر آنها باقی بود، تا آنکه آدم آفریده شد و خواص و حقیقت و ملیت او آشکار گشت، و قابلیت او از برای ادراک کلیات و رسیدن به کمالات لایتناهی بر همه معلوم شد، و امکان وصول او به آخرین درجۀ ترقی و کمال هویدا گردید؛ آنگاه از عظمت خالق و تدبیرِ صُنع او آگاه شدند و او را تنزیه و تقدیس کردند؛ و این، همان معنى سجدۀ ملائکه به آدم میباشد؛ نه سجدۀ ظاهری که خداوند ملائکه و آدم را یک جا جمع کند و بعد آنان را به سجدۀ آدم وادارد.
و در باب امر سوم، برخی از مفسرین از آن جمله ابوالقاسم بلخی و ابومسلم اصفهانی بر این عقیدهاند که این بهشت در روی زمین بوده است، و در این صورت، معنى چنین است که خداوند آدم را در زمینی که دارای درخت و میوه بود خلق کرد تا بتواند از آن روزی خورد، و درختی که از نزدیک شدن به آن نهی شده است، بعضی گفتهاند: گندم بود، و برخی دیگر گفتهاند: درخت انگور بود، و گروهی گفتهاند: هیچکدام نبود و شاید درختی بود که موجب ضرر و خسارت و مرض میشد و به این سبب، از آن ممنوع شدند، و جمعی از اهل تحقیق میگویند: مراد از شجره، شجرۀ هوی یا طبیعت بود.
امر چهارم، مراد از اِهباط [فرود آوردن]، از آسمان به زمین آوردن نیست؛ بلکه مقصود اخراج از جنت و بهشت میباشد به سبب معصیتی [که] کرده بودند، و به این سبب، پس از آنکه زندگی راحتی داشتند، دچار نکبت شدند؛ چنانکه مقصود از «إهبطوا مصراً» نیز همین است.
و مراد از کلماتی که از خدای خود تلقی کرد، دعایی بود که خداوند به او آموخت و آن این است: ﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾ [۸۶].
حاصل مطلب این است که مراد از آدم در قرآن، آدم شخصی نیست؛ بلکه آدم نوعی میباشد که خداوند تبارک و تعالى نوع انسان را خلق فرمود و او را قابل کمالاتِ غیرمتناهیه قرار داد، و تمامی آیات وارده در این باب، حقایقی است که به صورت تمثیل و استعاره بیان شده است؛ پس ما باید جمود در این متشابه نکنیم و آن را به محکم کتاب رد کنیم که در آن مراد از آدم را «نوع» گرفته نه «شخص»؛ و آن آیۀ محکم این آیه است که میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَٰكُمۡ ثُمَّ صَوَّرۡنَٰكُمۡ ثُمَّ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ﴾ [۸۷].
تا اینجا تحقیق در محکم و متشابه و معنى تأویل و برگرداندن متشابه به محکم و طریقۀ راسخین در علم و امثلهای از کتاب بوده. اینک آیه راجع به این مطلب را تفسیر میکنیم تا دیگر جای اشکالی نباشد:
خداوند میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾[آل عمران: ۷].
یعنی: «اوست خدایی که فرستاد بر تو کتاب را که بعضی از آن آیات محکمات است که اصل کتاب و اُمّ و مرجع متشابهات میباشد؛ مردمی که دلهایشان کجی و تباهی دارد، پیروی متشابهات مینمایند برای طلب فتنه و تأویل بر طبق هوای خود بدون مراجعه به محکم، و تأویل متشابهات و برگرداندن آن به محکمات را نمیداند مگر حق متعال و راسخین در علم؛ درحالیکه اینان میگویند که: ایمان به همۀ کتاب داریم، محکم آن و متشابه آن، و همۀ آن از طرف پروردگار ماست و متذکر نمیشوند مگر عقلا».
بعضی گفتهاند: «آیات متشابه را غیر خداوند کسی دیگر نمیداند»، و ما بیان کردیم که راسخون در علم میدانند. اگر قول اینان صحیح باشد، لازم میآید که رسول اکرم جهم نداند و این قول کفر است. قرآنی که نفس مقدس رسول متشابهاتش را نفهمد، چگونه میتواند مردم را هدایت کند؟ وقتی که امر دایر شد که رسول اکرم هم نفهمد یا چنانکه بیان کردیم، عامۀ نادان از متشابه آن استفاده کنند و راسخون در علم تأویل به محکم کنند؛ البته معنى دوم مقطوع است و ما در سابق با ادلّه مُتقَن از کتاب و سنت و دلیل عقلی ثابت کردیم که جمیع قرآن قابل فهم است، اما با شرایطی که ذکر شد. وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.
***
[۸۴] فرمان ما به هر چیزکه چون ارادهاش کنیم، فقط این است که به او گوییم: «موجود باش»؛ پس [بلافاصله] موجود میشود [النحل: ۴۰]. [۸۵] همانا من چیزی را میدانم که شما نمیدانید. [۸۶] [آدم و حوا] گفتند: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی، مسلّماً از زیانکاران خواهیم بود» [الأعراف: ۲۳]. [۸۷] و به تحقیق، ما شما را آفریدیم؛ آنگاه شما را شکل و صورت دادیم؛ سپس به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید» [الأعراف: ۱۱].