دلیل قرآن بر توحید فاعلیت
مسلک قرآن در اثبات این توحید عبارت از شناختن و معرفت ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾[البقرة: ۱۶۳] است، و در این کلمه نفیی است که بر ایجاب آن زاید است، و نفی الوهیت از ما سِوَی الله در سه آیه از کتاب مجید اثبات شده است:
۱- ﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾[الأنبیاء: ۲۲] یعنی: «اگر در آسمان و زمین خدایانی بود غیر از خدای بحق، که تدبیر امور کنند، هر آینه آسمان و زمین تباه شدی [و نظام کارها در هم شکستی؛ چه اگر خدایان در مرادی موافق باشند، چندین قدرت بر یک مقدور طاری [= روان] گردد، و اگر در کاری مخالفت نمایند، آن کار ناساخته بماند؛ پس مدبر عالم یکی است و جز الله نشاید؛ پس] منزه است خدایی که رب عرش است، از آنچه وصف میکند».
دلالت این آیه مبارکه بر معنی توحید واضح و آشکار است؛ زیرا همه کس بالطبع میداند که اگر دو پادشاه در حوزۀ اقتدار خود بخواهند یک عمل انجام دهند، آن عمل فاسد خواهد شد و آن دو پادشاه نخواهد توانست تدبیر کشوری را به عهده گیرند؛ زیرا از دو تن فاعل که از فاعل که از نوع واحد باشند، فعل واحد سر نمیزند؛ پس یا باید امور آن کشور ضایع و مُهمَل [= بیهوده] بماند و یا آنکه یکی از آن دو از کار بر کنار باشد، و این هر دو صورت با مقام الوهیت منافات دارد؛
۲- ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾[المؤمنون: ۹۱] یعنی: «خداوند فرزند نگرفت و یا او هیچ خدایی در الوهیت شریک نیست؛ [چه اگر او را شریک باشد در خدایی و خدا باید آفریننده بود پس شریک او باید مخلوقی داشته باشد] آن هنگام باید هر خدایی مخلوق خود را با خود ببرد [و مستقل در مخلوق خود باشد] و مخلوق هر خدایی باید ممتاز از مخلوق خدای دیگر باشد؛ [اما وقتیکه میبینیم که میان مخلوقات این قِسم جدایی نیست و عالم موجود واحدی است پس ثابت میشود که خدای جهان یکی است و دیگر آنکه اگر با او خدای دیگری بودی و مخلوق خود را جدا کردی و ملک آن از ملک دیگری ممتاز شدی هر آینه میان خدایان نزاع و جنگ پدید آمدی چنان که از حال ملوک دنیا معلوم است و برتری جستندی و برخی از آلهه بر برخی غلبه خواستندی و هنگامی که مشاهده شد این طور نیست و عالم موجود واحد است، پس او را شریک نبوَد؛] پاک خدای تعالی از آنچه وصف میکنند»؛
۳- ﴿قُل لَّوۡ كَانَ مَعَهُۥٓ ءَالِهَةٞ كَمَا يَقُولُونَ إِذٗا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ سَبِيلٗا ٤٢ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا﴾[الإسراء: ۴۲ - ۴۳] و این آیه مثل آیۀ اول میباشد، یعنی برهان بر امتناع دو خداست که یک فعل داشته باشند.
معنی [و مفهومِ] آیه: اگر در زمین و آسمان خدایان [قادر بر ایجاد عالم و خلق آن غیر از خدای بحق] باشند و نسبت آن خدایان به عالم همان نسبت خدای بحق باشد،] هر آینه واجب است با خدا بر عرش باشند؛ پس لازم میآید دو موجود متماثل به محل واحد، یک نسبت داشته باشند، و این خود ممتنع است که دو موجود متماثل، به یک محل، یک نسبت داشته باشند؛ به جهت اینکه وقتی نسبت متحد شد، منسوب متحد خواهد بود؛ یعنی جمع نمیشود در نسبت به محل واحد؛ همچنان که دو موجود در محل واحد حلول نمیکند، ولی امر در نسبت خدا به عرش به عکس است؛ یعنی عرش قائم به خداست، نه اینکه خدا قائم به عرش باشد؛ چنان که خداوند میفرماید: ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَا﴾[البقرة: ۲۵۵] و زمانی که ممتنع شد عالم قائم به دو موجود باشد، نتیجه میگیریم مبدأ عالم یکی است.
این بود ادله قرآنی بر امتناع دو خدا و دلیلی که متکلمین از آیه دوم استنباط کردهاند و نام آن را «دلیل تَمانُع» گذاردهاند؛ نه دلیل طبیعی است و نه شرعی؛ اما اینکه دلیل طبیعی نیست، زیرا که از مقولۀ برهان نمیباشد، و اما از ادله شرعی نیست، جهتش آن است که عامه به فهم آن قادر نیستند، تا چه رسد به آنکه قانع گردند؛ و دلیلی که ذکر میکنند چنین است که هرگاه دو خدا باشد، جایز است که اختلاف کنند، و چون اختلاف کردند، باید یکی از سه صورت را داشته باشد و چهارمی ممکن نیست: یا مقصود هر دو حاصل گردد، و یا مراد هیچکدام به حصول نپیوندد، و یا مقصود یکی از آن دو حاصل شود. در صورت نخستین، باید عالم هم موجود گردد و هم معدوم، و آن از محالات است؛ در صورت دومی لازم میآید که عالم نه موجود گردد و نه معدوم، و این نیز از جمله ممتنعات است؛ در صورت سوم آنکه مقصودش حاصل شده خداست و دیگری را از خدایی نصیبی نیست؛ زیرا آن عاجز است و عاجز نمیتواند خدا باشد.
وجه ضعف و نادرستی این برهان آنکه همچنان که اختلاف آنها جایز است، اتفاق و موافقتشان نیز جایز میباشد، و بایستی بُطلان این صورت را نیز ذکر کنند.
و فساد صورت توافق از این راه است که میگوییم اگر این دو خدا در کلیه اعمال با هم تعاون و یاری داشته باشند، مانند دو نفر صنعتگر که سرِ ساختن شیء واحدی با هم مساعدت میکنند، لازم میآید که هیچیک از آنان مرتبۀ الوهیت را دارا نباشند زیرا تعاون و یاری ناشی از احتیاج و نیازمندی است و احتیاج و نیازمندی لایق مقام ربوبی نمیباشد، و اگر هر کدام قسمتی از عالم را آفریده باشند، معلوم میشود که قادر بر آفریدن قسمتهای دیگر نیز میباشند؛ ولی هریک به آفریدن قسمتی اکتفا کردهاند، و این معنی در حق هریک از آنان موجب نقص میگردد و نقص سزاوار خدای جهان نمیباشد؛ پس بایستی هر کدام عالمی علیحده [= جداگانه] و جهانی دیگر بسازند، و چون عالم واحد است، معلوم میشود که خدای عالم نیز واحد میباشد.
از این بیان معلوم شد که آنچه از معنی آیه شریفه استنباط کردیم، غیر از معنایی است که متکلمین گفتهاند و از قول باری تعالی ﴿وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾[المؤمنون: ۹۱] نه تنها فساد جهت مخالفت معلوم میشود، بلکه بطلان صورت موافقت هم معلوم میگردد؛ زیرا برهان آنان شرطیه منفصله است، در صورتی که آیه مبارکه بیان دلیلی را میکند که به صورت شرطیه متصله میباشد.
و محالاتی که مرجع دلیل متکلمین است عبارت از این است که عالم یا باید موجود و معدوم باشد، و یا نه موجود و نه معلوم، و یا آنکه خداوند عاجز و مغلوب باشد، و این همه محالاتی است که امتناع آن دائمی ومقید به وقتی نیست.
اما محالی که مبنای دلیل کتاب خداست، موقت میباشد و آن عبارت از فساد عالم در حین وجود است.
***