حقیقت وحی
جمهور ملیین میگویند: ملائکه اشخاص نورانیاند و همگی حی و ناطق و متحرک بالاراده، و جبرئیل ملکی است کریم و علیم، و عباراتی که نازل میکند وحی است، و جبرئیل در آسمان عنصری یا در لوح آسمان کلماتی میشنود یا میبیند و آن را میخواند و امر میشود به جبرئیل که آن عبارت را بر پیغمبران نازل کند؛ پس جبریل بر نبی نزول کرده و آن عبارت را میخواند، و ظاهر شرع دلالت بر این معنی دارد.
فلاسفه میگویند که انسان را دو قوه است: قوۀ ادراک و قوۀ تحریک؛ و ادراک بر سه گونه است: ادراک عقلی، تخیلی و حسی؛ و کمال قوۀ ادراک عقلی آن است که هر تعقلی که دیگری را به تعلم و نظر در مدت طولانی ممکن شود، پیغمبر را در کوتاهترین زمان به قوۀ حدس و بدون تعلم بشری حاصل باشد؛ و کمال قوۀ ادراک جزئی ـ بخصوص قوه متخیلهـ آن است که با آنکه به غایت قوی است، مر قوۀ عقلی را در نهایت انقیاد و اطاعت باشد، به حیثیتی که هنگام انتقاش [= نقشپذیرفتن] و ارتسام [= فرمان بردن] نفس به صوَر معقولات و اتصال وی به عقل فعال، که باذن الله مفیض علوم و کمالات است و جبرئیل عبارت از اوست، قوه متخیله به سوی قوه عقلیه منجذب شود، به حدی که هر صورتی که در ذرات نفس به عنوان تجرد و کلیت مرتسم [= رسمشده] شود مثالی و شبحی از او در قوه متخیله به عنوان تمثل و جزئیت مرتسم گردد؛ پس متخیله مدرکات قوه عقلیه را حکایت کند؛ اگر ذوات مجرده باشد، به صورت شخصی از اشخاص انسان که افضل انواع محسوسات جوهریه است در کمال حسن و بها، و اگر معانی مجرده و احکام کلیه باشد، به صور الفاظ مقروئه [= گفتهشده] محفوظه که قوالب معانی مجرده است در کمال بلاغت و فصاحت؛ و چون تطبع و ارتسام متخیله به صور مذکوره در کمال قوت و ظهور بود، آن صور را به حس مشترک [۱۰۵]ادا کند به حیثیتی که صورت ذوات مدرک به حس بصر شود، و صور الفاظ مدرک به حس سمع گردد، و چنان مشاهده شود که شخصی در کمال حسن در برابر ایستاده و کلامی را افاضه میکند؛ پس شخص مرئی ملکی باشد فرستادۀ خدا، و الفاظ مسموعه کلامی باشد از خدا؛ چنان که در مادیات اول شخص مادی در خارج دیده میشود و بعد از آن متخیل شود و بعد از آن معقول گردد، در مجردات ذات مجرد اول معقول شود بعد از آن متخیل و بعد از آن محسوس شود؛ و چنان که موجود مادی بعد از معقول شدن صورت معقوله قائم به ذات خود نتواند بود، بلکه قائم به نفس عاقل است، همچنین ذات مجرد بعد از محسوسشدن قائم به ذات خود نیست؛ بلکه قائم به حس مشترک میباشد؛ پس جبرئیل که عبارت از عقل فعال است، اول بر نفس ناطقه نبی نازل شود و بعد از آن به خیالش و بعد از آن به حس او درآید؛ و همچنین کلام الهی را اول قلب نبی شنود بعد به خیال درآید و بعد از آن مسموع سمع ظاهر گردد؛ و کلام مخلوقات را اول گوش شنود بعد از آن الفاظ مسموعه به خیال در آید و بعد معانی به توسط قلب فهمیده شود.
[۱۰۵] حکما حواس باطنه را پنج دانستهاند: ۱- حس مشترک که به یونانى آن را «بنطاسیا» میگویند و ترجمۀ آن به عربی «لوح النفس» است و آن قوّهای است که محسوسات پنجگانه را به توسط چشم و گوش و ذوق و شم و لمس ادراک کند، و حس مشترک را به وزیر ملک و حواس پنجگانه را به جاسوسانی که اخبار نواحی را به وزیر رسانند تشبیه کردهاند؛ و گاهى آن را به حوضی که از پنج نهر آب بدان جارى شود، و چون ادراک همه محسوسات کند، آن را حس مشترک گویند؛ ۲- خیال و آن قوهای است حافظ صورتهایى که حس مُشترک آنها را درک نماید، خواه از خارج به توسط مشاعر ظاهره و خواه از داخل؛ ۳- وهم و آن قوهای است که معانى جزئى را ادراک کند، مثل ادراک محبت زید و عداوت عمرو؛ ۴- حافظه که آن خزانۀ واهمه است که هرچه وهم از معانى درک کند، به آن سپارد و نسبت آن به وهم چون نسبت خیال به حس مشترک است؛ ۵- قوه متصرفه و آن قوهای است که کارش ترکیب و تفصیل در صور و معانى باشد، و این قوه متصرفه را اگر وهم استعمال کند، مُتخیله گویند و چون عقل استعمال کند، مُفَکره نامند.