دوم از موانع تفکر، اطاعت کبَرا و بزرگان و پیروی احبار و رهبان است
خداوند میفرماید: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۱] یعنی: «گرفتند یهودان و نصرانیان غیر خدا را از دانشمندان و زاهدهاشان خدایانی»؛ و نیز میفرماید: ﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠﴾[الأحزاب: ۶۷] یعنی: «اهل جهنم فردای قیامت میگویند: پروردگارا، ما سادات و بزرگان خود را اطاعت نمودیم؛ آنان ما را گمراه کردند؛ بزرگترین وسیلهای که خوارکنندگان نوع بشر برای سیطره و ریاست خود انتخاب نمودند و بشر را از حقوق طبیعی خود محروم و از خصایص فطریه و کمالات انسانیه برهنه کردند، و این حقوق و خصایص را تحت تصرف خود قرار دادند، که به هر طرف بخواهند و هر شکل اراده کنند، بشر را موافق هوی و کبریائیت خود قرار دهند. همانا کلمۀ: «إعتقد وأنت أعمى» بود، یعنی: «کورکورانه باید معتقد بشوی» و هنگامی که برق تفکر بر دِماغ کسی میزد و کلمه چرا را میگفت و سبب چیزی را میپرسید که چرا باید این مسئله چنین باشد یا چنان، فوراً حکم به خروج از دین میدادند و آن بیچارۀ فهمیده را طعمۀ آتش میکردند. این هوىپرستان و جباران در ارض و مفسدین حَرث و نسل، روحانیین از کاهنان و احبار و رهبان بودند.
این غولانِ گمراهکنندۀ بشر، برای خود حق ولایت بر نوع انسان قائل شدند؛ حتی اطفال مردم را میگرفتند و مطابق آرا و موهومات خود تربیت [میکردند؛ تربیتی که] موکول به اراده و مرتبط به مشیت ایشان است؛ تا به جایی رسید که خود را شُفَعای [= شفیعان] خلق نامیدند؛ خدا میفرماید: ﴿وَلَوِ ٱتَّبَعَ ٱلۡحَقُّ أَهۡوَآءَهُمۡ لَفَسَدَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾[المؤمنون: ۷۱] یعنی: «اگر حق متابعت هواهای اینان را بکند، هر آینه آسمانها و زمین و هرکه در میان آنهاست، تباه خواهد شد».
و چنان مردم را تربیت کردند و به آنان تزریق نمودند و گفتند شما روح و وجدان ندارید مگر اینکه اطاعت کورکورانه کنید و از ما دین را تعبداً و بِلادلیل بیاموزید، و این سنت سیئه چنان در اعماق نفوس نفوذ کرد که مردم بزرگان و روحانیون را کورکورانه تقلید کرده و اطاعت نمودند و از خود رأی و اندیشهای نداشتند، و مردم بر طبق قالبی که این غولان راه انسانیت آنان را ریختند ساخته شدند و چنان مُنْغَمِر [غوطهور] در پرستش کاهنان و شیادان گردیدند که هر زمان فکرشان میخواست جولان بزند و امری را تحقیق کند، در دل اینان گویا هاتفی ندا میداد و میگفت: ای متفکر، تو حق تفکر نداری وجدان نداری که تمیز حق از باطل دهی؛ حق تو این است که بِلادلیل اطاعت کنی.
از این جهت، حُریت نفْس و آنچه مبتنی بر آن است، از حُریت مدارکی که مربی ملکات فاضله است، مُرد؛ چنانکه میبینید همین دعوت را امروز علمای سوء به طوری شدیدتر میکنند و میگویند: دین تعبد است و باید تقلید کورکورانه کنی! و جهله از متصوفه به طریق اکمل در نفوس مریدان تزریق میکنند و میگویند: مرید در مقابل شیخ باید «كالمیت بین یدي الغسَّال» [۹۸]باشد و «مقام المرید عدم الإرادة» [۹۹]است، و تا مرید فاقد اراده نشود و مرشد را در ذکر و عبادت نگیرد و پرستش کورکورانه نکند، به کمال نخواهد رسید.
این تعالیم زشت سبب شد که حریت نفس را از انسان گرفت و بشر را خاضع هر شیادی نمود و عقل را از تفکر و تجسس و تفتیش حقایق بازداشت.
[۹۸] همچون مُرده در دستان مُردهشوی. [۹۹] جایگاه و وظیفۀ مرید، بیارادگی است.