تحقیق
انبیا و رسل را حسی است غیر حس عقل و قوهای است به مراتب بالاتر و قویتر از عقل، و این حس در غیر رسل نخواهد بود، و بیان این مطلب مبتنی بر ذکر مقدمهای است:
فلاسفه اصول ادراکات را سه دانستهاند: احساس و تخیل و تعقل:
احساس: ادراکی است که به توسط حواس ظاهره برای نفس حاصل میشود و شرط ادراک حسی آن است که مُدرَک [= درک شده] موجود مادی باشد و حاضر نزد مدرِک [= درککننده] باشد تا ادراک حاصل شود؛
تخیل» ادراکی است که به توسط خیال بر نفس حاصل شده صوری را درک میکند و شرط آن در وقت ادراک حضور ماده نیست؛
تعقل: ادراکی است که به توسط قوۀ عاقله از معانی مجرده و حقایق کلیه برای نفس حاصل میشود.
چنان که ذکر شد، فلاسفه حقیقت وحی را کمال قوه عقلی میدانند که به آن قوه عقل نبی درک حقایق و معانی را در اسرع اوقات یا اتصال به عقل فعال مینماید، و کمال قوه خیال نبی آن صورت مجرد عقلی را موجود حسی میگردانَد و به طور الفاظ مسموعه جلوه میدهد، و آن حقیقت جبرئیل، که عقل فعال است، نفس نبی آن را به سبب قوۀ خیال شخصی نورانی جلوه میدهد؛ پس وحی را از شئون قوۀ عقلی گرفتند و رؤیت جبریل و شنیدن کلمات را از تصرفات خیال و مخترعات آن دانستند.
این تحقیق پسندپده نیست؛ زیرا لازمۀ حرف فلاسفه این است که قرآن کلمات ربانی نبوده و نزول جبرئیل هم حقیقتی نداشته باشد؛ یعنی نفس نبی به توسط قوۀ خیال اختراع الفاظ مسموعه کرده است و شخص جبرئیل شبحی از مخترعات خیال او میباشد.
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفته کافر است
ما در اینجا میخواهیم بیان کنیم که وحی بر رسل به توسط ادراک چهارم و قوه عقل است، و وحی فوق تعقل میباشد و حس و قوهای که انبیا و رسل به وسیله آن کشف حقایق میکنند و مهبط وحی و نزول جبرئیل میگردند، آن را «فُؤاد» گویند؛ چنان که قرآن بدین معنی تصریح دارد و میفرماید: ﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ﴾[النجم: ۱۱]، انبیاء و رسل اگر چه در ظاهر به مصداق آیۀ ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ﴾[الکهف: ۱۱۰] و امثال آن، بشرند، میخورند، میآشامند، راه میروند، میخوابند و میمیرند، و بالاخره تمام احکام بشریت بر آنها جاری است، ولی از حیث روح و نفس و قوای باطنه و ادراک و اراده و مشاهده حقایق و مراوده با عالم غیب، صنف خاص ممتازی هستند؛ چنان که مشاهده میکنیم، اصناف انسان اگر چه در حقیقت حیوانیت و ناطقیت شریکند، اما به اندازهای از یکدیگر ممتازند که گویا از حیوانات هم پستتر میباشد؛ صنف دیگر به اندازهای عاقل و زیرک است که به هیچ وجه شباهت به صنف اول ندارد، مثل فلاسفه و مخترعین، و صنفی به اندازهای پلید و درنده است که گویا از درندگان درندهتر میباشد، و صنفی به اندازهای پاک و سالم که گویا از ملائکه برتر و بالاتر است. شما نمیتوانید بگویید ادراکات فلاسفه همان ادراکات ابلهان میباشد بلکه میتوان گفت بین اغبیا [= جاهلان] و احمقان بشر با فلاسفه و مخترعین تضاد هست؛ همین اختلاف شدید میان اصناف بشر سبب شد که بعضی از فلاسفه مثل ابیالبرکات بیمیل نیست که بشر را دارای انواع مختلف بداند.
خلاصۀ کلام: اگر اصناف بشر را استقرا [= تحقیق] کنیم، مییابیم که در هیکل انسانیت شریکند، اما در جوهر نفس و ادراکات و اخلاق مختلف میباشند.
دایرۀ ادراکات صنف بیخردان منحصر به محسوسات حواس ظاهر و خیال و واهمه است و از این دایره تجاوز نمیکند. فلاسفه و مخترعین از دایرۀ عقل خارج نیستند و ادراکاتشان عقلی است؛ اما انبیا و رسل، دایرۀ ادراکشان فوق عقل است و اگرچه قوای ظاهر و باطن ایشان در منتهی مرتبه شدت و کمال است، لکن قوهای که آنها را به حقایق آشنا کرده، قوۀ دیگر و حس دیگر است و به هیچوجه عقل و خیال و وهم در آن عالم راه ندارد، مشاهدات آنان با فؤاد است. بین انبیا و فلاسفه امتیاز جوهری است: آلت ادراک فلاسفه عقل و آلت مشاهدۀ انبیا فؤاد میباشد. سلسله رسل، مفطور [= سرشتهشده] بر انسلاخ [بیرون آمدن] از عالم بشریتاند و مجبول بر تخلیۀ تمامی قوا؛ روح پاک رسل در هنگام نزول وحی و جبرئیل انسلاخ تام و تخلیه حقیقی از قوای ظاهره و باطنه پیدا میکند و به قوۀ فؤاد مشاهده عالم غیب مینمایند، و این انسلاخ و تخلیه در طُرفة العین [= چشم بر هم زدن] برای آنان حاصل میشود، این انسلاخ و انقطاع از عالم بشریت و اتصال به ملاء اعلى و ناموسِ مقدسِ علم ـ که جبرئیل باشدـ حالت «وحی» نامیده میشود؛ پس چنان که امتیاز بشر از حیوان به نطق و درک کلیات است، امتیاز میان رسل و فلاسفه به قوۀ فؤاد و سرعت انسلاخ و مشاهده سکان ملاء اعلی و شنیدن خطاب ربانی و کلمات سبحانی میباشد.
چون معلوم شد که حالت وحی مفارقت از عالم بشریت به عالم مَلَکیت و تلقی کلام از ربالعالمین است، پس حالت وحی از سختترین حالات میباشد؛ چنان که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا﴾[المزمل: ۵] پیغمبر در حالت وحی و نزول جبرئیل ناله میکرد و برای او حالت بیهوشی و غش دست میداد؛ حتی رزوهای بسیار سرد عرق از پیشانی مبارکش جاری میگردید و به اندازهای آن حالت شدید بود که گویا در وقت وحی و نزول جبرئیل میمُرد و زنده میشد. اگر این حالت وحی، چنان که فلاسفه گفتهاند، تعقل و تخیل میبود، غش کردن معنایی نداشت؛ حتی رسول اکرم بعد از حالت وحی به سردرد شدیدی مبتلا میگردید و از برای رفع سردرد خود حنا به سر میبست.
از این بیان معلوم افتاد که در وحی خطا تصویر نمیشود؛ چون عقل وهم و خیال در آن مدخلیتی ندارند. آن حس مقدس حقایق را چنان که هست میبیند و کلمات حق را بدون تصرف خیال و وهم میشنود؛ و شاهد بر این تحقیق، نص کتاب خدا و آیات سوره مبارکه والنجم است:
﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١﴾[النجم: ۱] یعنی«قسم به ستاره چون فرود آید».
مراد از نجم، نجوم قرآن است که خدای تعالی نجم از پس نجم و آیه از پس آیه و سوره از پس سوره فرستاد، و مراد از «هَوی» نزول قرآن است و شاهد بر این آیه مبارکه ﴿۞فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ ٧٦ إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ﴾[الواقعة: ۷۵ - ۷۷] یعنی: «قسم میخورم به نجوم قرآن و ...»، برای آن نجوم خوانده شد که قرآن را منجم و مفرق فرستاد و از این قبیل است نجوم الدَّین ودَینٌ مُنَجَّم.
﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمۡ وَمَا غَوَىٰ﴾[النجم: ۲]: یعنی: «صاحب شما محمد جگمراه نگشت و خطا نکرد و معتقد به هیچ باطلی نشد».
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ﴾[النجم: ۳]: یعنی: «و رسول اکرم از هوای نفس خود سخن نمیگوید و یا به آرزوی طبع خود و به باطل تکلم نمیکند».
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ﴾[النجم: ۴]: یعنی: «آنچه پیغمبر به آن تکلم میکند نیست مگر وحی الهی».
﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ﴾[النجم: ۵]: یعنی: «فرشتهای نیرومند (جبرئیل) پیغمبر جرا وحی آموخت».
﴿ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ﴾[النجم: ۶] مراد از «ذو مَرّه» صاحب قوت است، و شاهد بر اینکه «مِرَّة» به معنی قوت و نیرو میباشد، حدیث شریف نبوی است که فرمود «لا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِغَنِيٍّ وَلا لِذِي مِرَّةٍ سَوِيٍّ»یعنی: «صدقه بر شخص بینیاز و تندرست قوی حلال نیست».
معنی آیه: «جبرئیل صاحب قوت بود پس راست ایستاد بر آنچه مأمور بود، یا به صورت اصلی خود بر پیغمبر نمایان شد».
﴿وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾[النجم: ۷]: یعنی: «و جبرئیل به کنارهای بلندتر از آسمان بود»، یعنی نزدیک مطلع آفتاب تا پیغمبر او را دید ـ و هیچکس او را به صورت حقیقی، که مَلَکیت است، ندید جز ختمی مرتبت که او را دو نوبت دید؛ نوبت اول او را به صورت اصلی خود بدید بیهوش شد، و چون بهوش آمد، جبرئیل را نزدیک خود نشسته یافت که دستی بر سینه مبارک وی و دستی بر کتفش نهاده بود و حق متعال از این قضیه خبر میدهد:
﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ﴾[النجم: ۸]: یعنی: «پس نزدیک شد، جبرئیل به پیغمبر [بعد از آنکه او را دیده و بیهوش شده بود] پس برای سخن گفتن با وی سر فرود آورد».
﴿فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ﴾[النجم: ۹]: یعنی: «پس مسافت میان محمد و جبرئیل به اندازه دو قوس بود».
عرب میگوید: «بَینی و بَینَه قاب قوسین، و قیب قوس، و قاد رُمْح و قید رمح» یعنی قدر و اندازه قوس و مقدار رُمح، و این عبارت کنایت از تأکید قُرب و تقریر حُب به واسطه تقریب به افهام است که در صورت تمثیل ادا شده؛ چه عادت بزرگان عرب آن بود که چون تأکید عهد و توثیق عقدی را میخواستند که هیچ گاه آن عقد نقض نشود، هریک از متعاهدان کمان خود را حاضر ساخته با یکدیگر منضم میکردند و هر دو به یک بار قبضتین آن را گرفته و میکشیدند و به اتفاق یک تیر میانداختند و این عمل اشارت به این معنی بود که موافقت کلی بین ما محقق شد و مصادقت اصلی مُمَهَّد گردید و بعد از آن رضا و سَخَطِ [= نارضایتی] یکی موجب رضا و سخط دیگری میگردید؛ پس در این آیه اشاره به شدتِ ارتباط نفس محمدی با حقیقت ناموس علم و جبرئیل شده است.
﴿فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ﴾[النجم: ۱۰] یعنی: «[بعد از شدتِ قرب نبی با جبرئیل] جبرئیل وحی کرد به سوی بنده خدا [محمد ج]آنچه خداوند به او وحی کرد».
﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ﴾[النجم: ۱۱] یعنی: «دل پیغمبر آنچه را دید به او دروغ نگفت (درست دید) و بعضی کذّب به تشدید خواندهاند؛ یعنی رسول اکرم آنچه را به چشم دید به دل تکذیب نکرد، بلکه تصدیق کرد و ایمان آورد».
﴿أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ﴾[النجم: ۱۲]: یعنی: «آیا مجادله میکنید با محمد بر آنچه دید؟».
﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ﴾[النجم: ۱۳]: یعنی: «و بتحقیق، جبرئیل را یک بار دیگر در صورت اصلی خود دید».
﴿عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤ عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ﴾[النجم: ۱۴ - ۱۵]: یعنی: «نزدیک سدرة المنتهی که نزدیک آن بهشت است که آرامگاه پرهیزکاران میباشد».
مراد از «سِدْرَةُ المُنْتَهَی» منتها مرتبۀ حیرت است، چنانکه راغب اصفهانی در مفردات تصریح به این معنی دارد؛ میگوید: «السدر تحیر البصر والسادر المتحیر»یعنی: «سدر، حیرانی چشم و سادر به معنی شخص متحیر است» و امام رازی در تفسیر کبیر میگوید: «سدرة المنتهى هي الحيرة القصوى من السدرة، والسدرة كالركبة من الراكب عندما يحار العقل حيرةً لا حيرةَ فوقَها، ما حار النبي جوما غاب ورأى ما رأى..»ترجمۀ عبارت: سدرة المنتهى یعنی منتهای حیرت از سدرة مثل ركبة. مراد این است که نفس مقدس نبی رسید به مشاهده و مقامی که در آن مقام و مشاهدۀ عقل حیران میشد؛ چنان حیرتی که فوق آن حیرتی تصور نمیشد، لکن برای نبی اکرم حیرت پیدا نشد و حقیقت از شهود مقدسش پوشیده نگردید و دید آنچه باید ببیند و شنید آنچه باید بشنود؛ زیرا که برای بشر دو قِسم حیرت پیدا میشود: یک مرتبه حیرت و سرگردانی او هنگام پشتکردنش به حقایق است مثل سرگردانی و حیرت جُهّـال و نادانان که این حیرت و سرگردانی شقاوت و غفلت و بیچارگی است و بسیار مذموم میباشد. مرتبۀ دیگر هنگامی است که عقل متوجه کشف حقایق میباشد؛ چنان که عقلا و فلاسفه به مقامی میرسند که حیران و سرگردان میشوند و آن حیرت ممدوح است؛ چون که در حرکت به کعبۀ حقیقت، امیدِ وصال هست؛ اما حیرت جهال پشت به راه و اِعراض از سر منزل حقیقت است و هیچ روزنۀ امیدی در این حیرت وجود ندارد؛ اما شخص نبی چون به توسط ادراک چهارم کشف حقایق میکند، حیرانی و سرگردانی فلاسفه برایش نیست.
﴿إِذۡ يَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا يَغۡشَىٰ﴾[النجم: ۱۶]: یعنی: «آن هنگام که پوشیده بود سدرة را آنچه پوشیده بود». در اینجا مراد، غشیان حالتی بر حالتی است؛ یعنی بر حالت حیرت حالت رؤیت و یقین وارد شد و محمد جآنچه را که عقل در آن حیران است دید، و بر آن حالت حیرانی عقل حالت مشاهدۀ تام و مکاشفۀ یقینی حاصل شد.
﴿مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ﴾[النجم: ۱۷]: یعنی: «میل نکرد چشم محمد ج[یعنی به چپ و راست ننگریست] و نگریستن وی از حدی که بود درنگذشت». در این آیه ستایش آن حضرت به حس ادب و عُلوّ همت اوست که در آن شب، پرتو التفات بر هیچ ذرهای از ذرات کائنات نیفکند و دیده دل جز به مشاهدۀ جمال الهی نگشود.
﴿لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ﴾[النجم: ۱۸] یعنی: «و به تحقیق، آیات بزرگ ربّش را دید».
***