امثلۀ محکم و متشابه و طریق تأویل متشابه
۱- آیات صفات: از قبیل گوش و چشم و دست و وجه و استوای بر عرش و امثال آن، که موهم تجسم است، و در واقع، این آیات صفات تشبیه حقیقت غیب مجرد است به محسوس؛ چون گفتیم عامه مردم نمیتوانند تصور کنند که موجودی مجردِ صرف، احاطه به مسموعات [= شنیدنیها] پیدا کند بدون سمع، یا احاطه به مبصرات [= دیدنیها] داشته باشد بدون چشم، و همچنین مردم قدرت را نمیتوانند دریابند مگر به توسط دست؛ پس آیات صفات از احاطه علمیه حق به محسوسات تعبیر به سمیع و بصیر میفرماید و در این تشبیهات، عامه را متوجه میگرداند که حق متعال عالم به جزئی و کلی است؛ اما به طوری که عامه بفهمند؛ و چون البته خداوند بصیرِ بدون بصر، سمیعِ بدون سمع، و قادرِ بدون ید است، این تعبیرات برای متوجه کردن مردم جاهل و غیرمستعد میباشد به عالم غیب و شناساندن حق به خلق نادان؛ پس مسلماً باید محکمات کتاب، این آیات را که موهم تجسیم است، تأویل کند، و متشابه برگردانده شود به امالکتاب. قرآن این تشبیهات را که برای هدایت توده جاهل است، تأویل میکند به محکماتی مانند آیه مبارکه ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾[الشورى: ۱۱] یعنی: «نیست مانند او چیزی و اوست شنوندۀ بینا»، و آیۀ ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ﴾[الأنعام: ۱۰۳] یعنی: «درنیابد او را چشمها و او دریابد چشمها را و اوست مهربان و آگاه».
ما و دیدن رویش هیچ این میسر نیست
چشم ماست جسمانی روی دوست روحانی
و سورۀ مبارکۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾[الإخلاص: ۱ - ۴] یعنی: «بگو [ای محمد] اوست خدای یگانه، خدایی که بینیاز است از همه [و اوست پناه نیازمندان]، نزاد کس را و زاده نشد از کسی، و نیست برای او همتا هیچکس»، و آیه ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾[البقرة: ۲۵۵] یعنی: «و احاطه نمیکنند به چیزی از دانش او مگر به آنچه خواهد»، و حدیث شریف «إنَّ اللهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَما احْتَجَبَ عَنِ الأَبْصارِ وَإِنَّ الْمَلأَ الأَعْلَى يَطْلُبُونَهُ كَما تَطْلُبُونَهُ أَنْتُمْ»یعنی: «خداوند محجوب گردید از عقول چنانکه محجوب گردید از چشمها، و ملاء اعلى طلب میکنند او را، چنانکه شما طلب میکنید»، که این حدیث شریف، شارح آیات تنزیه است.
پس محکم، قرآن خدا را در منتهی مرتبۀ تنزیه معرفی میکند و آیات صفات حق را در لباس تشبیه برای عامه اهل حس و خیال تقریر مینماید و شخص راسخ در علم، حق را در تنزیه صرف و تجرید بحث عبادت میکند و آیات متشابه را به محکم برمیگرداند و میگوید:
عنقا شکار کس نشود دام بازگیر
کاینجا همیشه باد به دست است دام را
و چون به مفاد آیه ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ﴾[آل عمران: ۳۰] یعنی: «و بیم میدهد شما را خدا از خودش و خدا مهربان است به بندگان»طالبان تصور حقیقت را این آیه مبارکه به دور باش میراند تا مطلب محال نکنند، لذا باید راسخ در علم طریقه صحیح را بپیماید که رسول اکرم میفرماید: «تَفَكَّرُوا فِي آلاءِ اللهِ وَلا تَفَكَّرُوا في ذاتِ اللهِ، فَإِنَّكُمْ لَنْ تَقْدِرُوا قَدْرَه».
زبان به کامِ خموشی کشیم و دم نزنیم
چه جای نطق تصور در او نمیگنجد
۲- آیات وارده در کیفیت اِضلال [= گمراهی] شیطان: اهل زیغ [= گمراهی] متابعت این متشابه را میکنند و به خیال غلط میگویند: شیطان موجودی است مستقل در مقابل رحمان؛ چنانکه رحمان هدایت میکند و تمامی خیرات از اوست؛ همچنین شیطان گمراه میکند و تمامی شرور سببش اوست. این همان عقیدۀ ثنوی میباشد که به دو اصل یعنی یزدان و اهریمن قائل شدند که یزدان، اصل هر خیری، و اهریمن، مبدأ هر شری است. لازمۀ این عقیده آن است که قرآن ـ نعوذ باللهـ دعوت به ثنویت کند. ببینید جمود در متشابه بدون مراجعه به محکم، ملت اسلام را به ثنویت کشید و توحیدِ اسلام، لگدمالِ فکر ثنوی گردید.
مراد قرآن از شیطان [عبارت از] آنچه مبدأ شر و اخلاق رذیله است از جن و انس میباشد؛ چنانکه در قرآن میفرماید:
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ مَلِكِ ٱلنَّاسِ ٢ إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ ٣ مِن شَرِّ ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ٤ ٱلَّذِي يُوَسۡوِسُ فِي صُدُورِ ٱلنَّاسِ ٥ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ﴾[الناس: ۱ - ۶].
یعنی: «بگو ای محمد جپناه میبرم به پروردگار مردمان، پادشاه آدمیان، معبود بنی آدم، از شر وسوسهکنندۀ نهان شونده که وسوسه میکند در سینههای مردم، از جن و انس».
و همچنین: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُۖ فَذَرۡهُمۡ وَمَا يَفۡتَرُونَ﴾[الأنعام: ۱۱۲].
یعنی: «و چنانکه ترا ای محمد جدشمنان هستند، ما قرار دادیم برای هر پیغمبری دشمنانی گردنکش از جن و انس؛ وسوسه میکنند بعضی از ایشان برای برخی سخنان دروغ آراسته از برای فریب و اگر آفریدگار تو میخواست با پیغمبران دشمنی نمیکردند؛ پس بگذار ایشان را در آن دروغها که میبافند».
پس بنا بر نصِ این آیات، شیطان شخص متفرد نیست؛ بلکه نوع است، و در تحت او افرادی وجود دارد از جن و انس، و [شیطان] موجود مستقل در مقابل ربالعالمین نیست که خداوند اراده خیر کند و شیطان معارضه با حق متعال نماید.
﴿إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا﴾[مریم: ۹۳].
یعنی: «هرکه در آسمان و زمین میباشد، نیست، مگر آینده در قیامت به سوی رحمان در حالتی که بنده باشد».
پس باید تدبر در کتاب کرد تا ببینیم این آیات متشابه که میگوید شیطان گمراهکننده است و لازمهاش این است که بشر مجبور در معصیت باشد، محکمش در کجای قرآن است تا برگردانده، تأویل به محکم شود و مسلمان بیچاره کارش به ثنویت منجر نگردد و آن آیه محکم آیه مبارکه ﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓ﴾[یوسف: ۵۳]، که در این آیه محکم تصریح میکند [که] نفس شریر انسان، امر به بدی میکند و سبب میشود که شیطانِ انس و جن، او را در گمراهی مدد کنند؛ پس شیطان مؤثر مستقل نیست؛ بلکه مبدأ شرور نفس امّاره به سوء بشر است، و شیطان مؤید او میباشد؛ چنانکه خداوند به این معنى تصریح میفرماید:
﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ ٢٢٢ يُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَكۡثَرُهُمۡ كَٰذِبُونَ﴾[الشعراء: ۲۲۱ - ۲۲۳]
یعنی: «آیا خبر کنم شما را بر آنکه فرود میآیند شیاطین؟ فرود میآیند بر هر دروغگوی بزهکاری؛ فرا میدارند گوش را به سخن شیطان و بیشترِ ایشان دروغگویانند».
و قرآن مرجع شرور در عالم انسانیت را خود انسان میداند؛ چنانکه میفرماید:
﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ﴾[الروم: ۴۱].
یعنی: «آشکارا شد تباهی در بیابان و دریا به سبب آنچه کسب کرد دستهای مردمان»یعنی شومی معاصی ایشان، تا بچشاند ایشان را بعضی از جزای آنچه کردند؛ شاید به چشیدن آن بازگردند از شرک به توحید، و از اعمال رذیله به فضایل اخلاق.
و همچنین: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾[الرعد: ۱۱]. یعنی: «خداوند تغییر نمیدهد آنچه برای قومی از همت و عافیت است تا اینکه آن گروه تغییر دهند آنچه در نفْسهای ایشان است»یعنی بدل کنند احوال جمیله را با اخلاق رذیله.
خلاصه کلام: آیات راجعه به شیطان که متشابه است، راسخ در علم آن را تأویل به محکم میکند، که امالکتاب است، و از شیطان نمیترسد؛ ولی از خود و اخلاق رذیله خود میترسد و گرفتار ثنویت نمیشود؛
۳- آیات راجعه به کیفیت جنت، از حور و قصور و نهر شیر و عسل و شراب و سندس و استبرق و میوههای بهشت، تمامی اینها متشابه است؛ لذایذ آخرت و درجات معنوی بهشت، کاملتر و لذیذتر از شیر و عسلی است که مردم تصویر میکنند؛ چنانکه قرآن تصریح به این معنى دارد که شرابِ آخرت، سردرد ندارد، و شیر آخرت، کهنه و متعفن نمیشود؛ پس این آیات، تشبیهاتی است از مراتب و درجات مؤمنین برای اهل حس؛ وگرنه مطلب فوق اینهاست که بشر بتواند تصور کند و آیۀ محکم در این باب آیه مبارکه ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾[السجدة: ۱۷] میباشد؛ یعنی: «نمیداند هیچ نفْسی آنچه را که پنهان داشته شده است برای پرهیزکاران از روشنی چشمها [یعنی چیزهایی که بر آن، چشمها روشن گردد] که پاداش عملشان خواهد بود»، و مبین این آیه حدیث شریف «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِيَ الصَّالِحِينَ مَا لا عَيْنٌ رَأَتْ وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَـر»است یعنی مهیا کردم برای بندگان صالح خود لذایذی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و بر قلب بشری خطور نکرده است.
ما نمیخواهم ـ نعوذ باللهـ بگوییم که این نحو لذایذ حیه در بهشت نیست؛ بلکه میخواهیم بگوییم که آن حس آخرتی، بالاتر از این حس، و محسوسات آن عالم، کاملتر از لذایذ و محسوسات این نشأت است؛ و همچنین آیات راجعه به جهنم از صدید و غسلین و آتش که تمامی آلام و مصیبتهای آخرت برای گناهکاران به طوری شدید و سخت است که اگر حقایق آلام و بدبختیهای آن نشأت را تنزیل دهیم، در این عالم مار و عقرب و سگ و گرگ درنده و آتش و چرک و تاریکی و امثال آن خواهد بود، و در واقع، آن آلام سختتر است از آنچه که ما تصور میکنیم؛ مار و سگ و گرگ و عقرب دنیا را میشود کشت، آتش دنیا را میتوان با آب خاموش کرد؛ اما مار و عقرب و آتش آخرت کشته و خاموش نمیشود، مگر به عفو و رحمت الهی؛ خداوند میفرماید ﴿نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ ٦ ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفِۡٔدَةِ﴾[الهمزة: ۶- ۷] یعنی: «آتش آخرت، آتشی است که از دل گناهکاران شعلهور میگردد». گرگ و سگ اخلاق رذیله، به هیچ سمی کشته نمیشود:
ای دریده پوستین یوسفان
گرگ بر خیزد از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو
میدرانند از غضب اعضای تو
خون نخسپد بعد مرگت از قصاص
تو مگو من میرم و یابم خلاص
این قصاص نقد، حیلت بازی است
پیش نقدِ آن قصاص، این بازی است
ملعبه گفته است دنیا را خدا
کین جزا لعب است پیش آن جزا
این جزا تسکین جنگ و فتنه است
آن چو اخصاء است و این چون ختنه است
اللهم إني أعوذ بك من خزي الدنيا وعذاب الآخرة؛
۴- و از متشابهات قرآن، قصه آدم و حوا و خروج آنان از بهشت است؛ چنانکه جمعی از محققین بر این رفتهاند و تحقیق در این مسئله، مبتنی بر ذکر مطالبی است:
۱- آنکه در قرآن نص صریحی نداریم بر اینکه آدم پیغمبر بوده است؛ بلکه مفهوم آیه ﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾ [۸۱]دلالت دارد بر اینکه نوح اول پیغمبری است که به او وحی شد و مبعوث به رسالت گردید، و مؤید این آیه مبارکه ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحٗا وَإِبۡرَٰهِيمَ وَجَعَلۡنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا ٱلنُّبُوَّةَ وَٱلۡكِتَٰبَ﴾ [۸۲]است؛ و نیز خداوند در سورههایی که اسم رسل را میبرد، مثل سوره هود و مریم و انبیاء و شعراء و صافات و قمر، هیچ ذکرى از نبوت آدم نکرده است.
و امام رازی در تفسیر آیۀ ﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ﴾میگوید که چرا خداوند ابتداء به ذکر نوح کرد؟ جواب میدهد: چون نوح اول پیغمبری بود که مبعوث به رسالت شد و نیشابوری و ابوالسعود و خازن و جمعی دیگر از مفسرین در این مطلب متابعت فخر رازی را نمودهاند؛
۲- ملیون آدم را ابوالبشر میدانند و میگویند خلقت آدم پیش از شش هزار سال است، و در کتب مسیحیون ذکر شده است که مدتی که میان طوفان نوح و عیسى بود، سه هزار و سیصد و هشت سال، و مابین عیسى و آدم، چهار هزار و چهار سال؛ پس مابین ما و آدم زیادتر از پنجهزار و شانزده سال نخواهد بود.
فلاسفه این حساب را تخطئه کردهاند [و] میگویند این اختلاف شدیدی که مابین اصناف بشر است، از قبیل اختلاف لغات و دین و جسم، شصت قرن کفایت نمیکند و قدیمترین آثار و نقوش مصری، که قریب چهار هزار سال پیش از این ساخته شده است، اختلاف اشکال ملل آفریقا و سوریه و مصر را مثل اختلاف امروزی نشان میدهد؛ اختلاف ملل مذکور در شکل و جمجمه و دماغ و اعضای دیگر در آثار مذکور کاملاً بین [= آشکار] و هویداست و ممکن نیست که در ظرف دو هزار سال، این همه اختلافات در مللی که از پدر و مادر واحد مشتق شدهاند پیدا شود.
تاریخ وجود انسان در زمین، همواره افکار دانشمندان و اهل بحث را به خود مشغول داشته است؛ اگرچه آنچه تا به حال گفته شده است، ظنی بوده است.
پادشاه مصر، بطلیموس فیلادلف، دانشمند زمان خود «منتیون» را که در قرن دوم پیش از میلاد بود، مأمور کرد تا قدیمترین عصر مصریان قدیم را برای او تعیین کند؛ نتیجۀ بحث و تحقیق آن دانشمند، قریب سی و پنج هزار سال شد.
و دیودور، مورخ یونانی در قرن اول میلادی، قدیمترین عصر مصریان را به بیست و سه هزار و پانصد سال تحدید [محدود] کرد، و بیرور مورخ کلدانی که در قرن سوم پیش از مسیح زندگانی میکرد، مدت اقوام کلدانی را چهارصد و سی هزار سال تعیین نمود و مدت میان طوفان نوح و سمیرامیس ملکه بابل را سی و پنجهزار سال حساب کرد.
اما فلاسفه قرون معاصر در تعیین تاریخ وجود انسان اول هر زمین، به علم طبقاتالارض [= رسوبشناسی] اعتماد میکنند و مدتی را که برای فاصلهشدن طبقات زمین از کالبدهای بشری که در عمیقترین نقاط واقعند حساب میکنند.
حساب تشکیل تدریجی طبقات زمین امروز برای دانشمندان خیلی سهل و ساده است؛ اگر چه در دقت به پایهای که موجب قطع و یقین گردد نمیرسد؛ زیرا رسوبات زمین در هرجا و همه جهات بدرجه معین و قاعده مخصوص تشکیل نمیشود؛ ولی با وجود این، از بهترین ادلّه برای تعیین عمر انسان بر روی زمین محسوب میشود.
انجمن انگلیسی، مستر هورتو را برای حسابکردن عمر انسان در روی زمین مأمور ساخت (در کشور مصر)؛ شخص مزبور تاریخ بنای مِسَلّه [= هِرَم] عین شمس را برای مبدأ اختیار کرد، و این مِسلّه در سال دو هزار و سیصد پیش از میلاد بنا شده بود، و چون خاکها را از اطراف ساق این مِسلّه دور کردند، معلوم شد که از مدت بنای آن تا حال، خاک قریب یازده قدم انگلیسی بالا آمده است، که در هر قرن سیصد و هیجده گره میشود. بعد از آن، عمیقترین نقاط زمین را که آثار و بقایای انسانی در آن باقی مانده است حساب کردند؛ سی و نه قدم تا سطح زمین شد و از اینجا نتیجه گرفتند که عمر انسان قریب سی هزار سال میگردد.
در آمریکا جمجمه قدیمی در اعماق زمین پیدا شد و دانشمند آمریکایی، بونیت دونون، حساب کرده [و] گفت که لا اقل یکصد و پنجاه و هشت هزار سال لازم شده است تا رسوبات متوالی را به آن اندازه از سطح زمین جدا کرده است.
این است مقدار اختلافی که میان ملیون و فلاسفه در تاریخ عمر انسان در روی زمین موجود است و ما ناگزیریم که آن را موافق روح اسلام حل کنیم.
پس میگوییم قرآن و سنت صحیح چیزی در باب وجود آدم در روی زمین ذکر نکرده است و آنچه مفسرین در این باره ذکر کردهاند، از یهودیان گرفتهاند، و در کتابهای اسلامی اقوالی یافت میشود که با روح علوم جدیده ملایمت و سازگاری دارد، یا لااقل مردم عصر کنونی میتوانند باور کنند که اسلام گنجایش اینگونه آرای تازه را دارد.
چنانکه علاءالدین علی البسنوسی در کتاب محاضرة الاوایل، که تألیف آن در سال نهصد و هشتاد و هشت هجری شده است، بیان میکند که: «در خبر آمده است چون آدم خلق شد، زمین به او گفت: ای آدم، وقتی بر روی من پای نهادی که طراوت و شادابی و جوانی من به سر آمده است و من کهنه و پوسیده شدهام، و بعد میگوید: در بعضی از تواریخ آمده است که پیش از آدم مخلوقی در روی زمین بودند و گوشت و خون داشتند»، و براین مطلب قرآن هم شاهد است که ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ﴾ [۸۳]؛ زیرا ملائکه این سخنان را از روى معاینه [= دیدهها] سابقى میگفتند و نیز میگوید: «در خبر است که پیش از خلق آدم، مردمی در روی زمین بودند و خدا پیغمبری به سوی ایشان فرستاد به اسم یوسف که او را گرفتند و کشتند».
و از امامیه صدوق کتاب جامعالاخبار در فصل پانزدهم خبری طولانی نقل میکند و در آن خبر است که: «خدا پیش از خلق آدم، سی آدم دیگر بیافرید که میان هر آدم و آدم دیگر هزار سال فاصله بوده و پس از آنان دنیا قریب پنجاه هزار سال ویران بود، و بعد از آن، دوباره پنجاه هزار سال آباد شد، بعد پدر ما آدم آفریده شد.
و ابن بابویه در کتاب توحید از امام صادق÷ در حدیث طویلی نقل میکند که امام فرمود: «آیا تو گمان میکنی که خدا بشری غیر از شما نیافریده است؟ بلى، به خدا که خداوند قریب یک میلیون آدم آفریده و شما از اولاد آدم آخرین هستید».
و در کتاب خصایص ابن بابویه نیز حدیثی است که این تعدد از آن فهمیده میشود؛ زیرا حضرت صادق÷ در آن حدیث میفرماید که: «خدای جهان را دوازده هزار عالم است و هر عالمی از هفت آسمان و هفت زمین بزرگتر است و هیچ عالمی گمان نمیکند خدای جهان عالمی دیگر دارد».
و شیخ محیالدین در فتوحات مکیه در باب حدوث عالم میگوید: «من کعبه را با قومی طواف کردم که آنان را نمیشناختم، و آنان برای من دو بیت گفتند که من یکی را حفظ کردم و دیگری را فراموش نمودم، و آن بیت محفوظ این است:
لَقَدْ طُفْتُمْ كَما طُفْنا سِنيناً
بِهذا الْبَيْتِ طُرّاً أَجْمَعُونَ
به یکی از آنان گفتم شما کیستید؟ گفت: ما از اجداد اول شما هستیم؛ گفتم: چند مدت از ما جلوترید؟ گفتند: قریب چهل هزار سال و خردهای؛ گفتم: کسی از آدمهای نزدیک را این سن نبوده است؛ گفت: کدام آدم را میگویی؟ آیا آنکه از همه به تو نزدیکتر است، یا دیگری را؟ من در پاسخ او قدری تفکر کردم و مبهوت شدم و به یاد آوردم حدیثی را که از رسول الله جروایت شده است که خدا پیش از آدمِ معلومِ پیش ما، صد هزار آدم دیگر خلق کرده است».
و نیز شیخ در فتوحات مکیه ذکر میکند که: «روزی در عالم ارواح با ادریس یک جا مجتمع شدیم و از او از صحت این مکاشفه و خبری که در این باب وارد شده است پرسیدم؛ ادریس گفت: هم شهود و هم مکاشفه تو صحیح است و هم خبر صادق است، و ما گروه پیغمبران به حدوث عالم ایمان آوردیم؛ ولی علم ما از مبدأ موجودات و اعیان منقطع شد».
شیخ میگوید: «تاریخ بدایت عالم، مجهول است، و حدوث آن را همه انبیا و علما و مجتهدین قبول دارند، و بعضی از فلاسفۀ پیشینیان و متأخرین آن را قبول ندارند، و در این باب، اعتماد بر قول مورخین نادان نشاید».
[۸۱] همانا ما به تو وحی فرستادیم همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم [النساء: ۱۶۳]. [۸۲] و به راستی ما نوح و ابراهیم را فرستادیم، و در دودمان آن دو، نبوت و کتاب قرار دادیم [الحدید: ۲۶]. [۸۳] آیا کسی را در آن قرار میدهی که در آن فساد و خونریزی کند؟ [البقرة: ۳۰].