دلیل و برهان در تبرئه ابوهریره از بهتان

فهرست کتاب

زراره می‌گوید قرآن تحریف شده است

زراره می‌گوید قرآن تحریف شده است

و در ص ١٥٥، ح ٢٥٤ آمده که محمدبن عبدالله بن زراره به روایت از پدرش گفت: زراره پسرش عبید را فرستاد تا از ابی‌الحسن برایش خبر بیاورد و قبل از آن که عبید پیش او بازگردد مرگ زراره فرارسید آنگاه او قرآن را گرفت و بالای سرش برد و گفت امام بعد از جعفر بن محمد کسی است که اسم او در قرآن به صراحت بیان شده و خداوند اطاعت از این ائمه را بر بندگانش واجب قرار داده است من به این ایمان دارم، می‌گوید ابوالحسن را از این گفته زراره خبر کردند او گفت: سوگند به خدا که زراره به‌سوی خدا هجرت کرده است.

و در کمال‌الدین، ص ٨٠ ابن بابویه از محمدبن عبدالله بن زراره و او از پدرش روایت می‌کند که گفت: وقتی زراره پسرش عبید را به مدینه فرستاد، وقتی مریضی‌اش سخت شد قرآن را گرفت و گفت: هر‌کس که در این قرآن امامت او اثبات شده او امام من است.

برید بن معاویه عجلی: العاملی در وسائل، ٢٠/١٤٥-١٤٦ می‌گوید او یکی از چهره‌های برجسته و ثقه و فقیه است و نزد ائمه جایگاه والایی داشته است، علامه نجاشی در مورد او چنین گفته‌اند و الکشی او را از اصحاب اجماع شمرده است، و او را ستوده است و او همانند زراره مورد مذمت هم قرار گرفته است.

می‌گویم (مؤلف) آنها در ستایش و تمجید این مرد مبالغه می‌کنند در حالی که این مرد توسط معصومین لعنت شده است! الکشی در، ص ١٤٨، ح ٢٣٧ از مسمع کردین ابی‌سیار روایت می‌کند که گفت از ابوعبدالله شنیدم که می‌گفت: لعنت خدا بر برید باد و لعنت خدا بر زراره باد.

لیث بختری مرادی ابوبصیر: و از راویان شیعه ابوبصیر است که همانند سلف خود شراب می‌نوشید! از کلیب بن معاویه روایت است که گفت: ابوبصیر و یارانش نبیذ می‌نوشیدند و با آب تأثیر آن را کم می‌کردند، من این قضیه را با ابوعبدالله ؛ در میان گذاشتم او به من گفت: چگونه آب چیز مست‌کننده و مسکری را حلال می‌کند، به آنها بگو که به هیچ وجه از آن ننوشند، گفتم که آنها می‌گویند که امام رضا این را برای آنها حلال قرار داده است، گفت: چگونه آل محمد ص مسکر و شراب مست‌کننده را حلال قرار می‌دهند و خودشان هرگز از آن نمی‌نوشیده‌اند، آنگاه همه ما نزد ابی‌عبدالله ؛ گردهم آمدیم، و ابوبصیر به او گفت: ما در مورد فلان قضیه آمده‌ایم امام ؛ فرمود: باور کن ای ابامحمد که آب چیز مست‌کننده را حلال نمی‌کند پس به هیچ عنوان از آن ننوشید[٧٤].

می‌گویم (مؤلف) شیعیان به اجماع این مرد را ثقه قرار داده‌اند در صورتی که او وضعیتی همانند زراره دارد و مورد انتقاد و مذمت قرار گرفته است. اردبیلی می‌گوید غضائری گفت: ابوعبدالله  ÷ از او ناراحت و رنجور بود و یاران ابوعبدالله در مورد ابوبصیر با همدیگر اختلاف داشتند، اما به نظر من دین او زیر سؤال قرار گرفته است و او در دینش مورد طعن قرار گرفته است!! نزد من ثقه است!! و من روایت او را قبول می‌کنم و او به دلیل حدیث صحیحی که اول بیان کردیم از امامیه ما است و قول ابن غضائری موجب طعن نیست!![٧٥].

با وجود این طعنه‌های سخت که معصوم به این مرد زده است شیعه از او دفاع کرده‌اند و عذرهای پوچی‌ برای او تراشیده‌اند و گفته‌اند: «پاره‌ای از آنچه ائمه در حق او و امثال او گفته‌اند را در شرح حال برید بن معاویه عجلی بیان نموده‌ایم...»[٧٦].

و جعفر سبحانی می‌گوید: (در اسناد روایات زیادی که به دو هزار و دویست و هفتاد و پنج روایت می‌رسند ابوبصیر ذکر شده است، اما در مورد اینکه منظور کدام ابوبصیر است اختلاف شده است چنان که در مورد تعداد افرادی که این کنیه بر آنها اطلاق می‌شود اختلاف شده است، بعضی می‌گویند این کنیه دو نفر، و بعضی می‌گویند کنیه سه نفر و تعداد زیادی باورشان این است که کنیه چهار نفر بوده است و بعضی بیشتر از این را گفته‌اند)[٧٧].

ولی مشهور این است که ابوبصیر کنیه مشترک چهار نفر بوده است چنان که ابن داود و تفرشی همین را گفته‌اند و علامه مامقانی گفته است ابوبصیر کنیه چهار نفر است که عبارتند از:

١- لیث بختری ٢- یوسف بن حارث بتری ٣- یحیی بن ابی‌القاسم ٤- عبدالله بن محمد اسدی[٧٨].

و این چهار نفر چنان که در معجم رجال الحدیث آمده همه ثقه نیستند، و بعضی گفته‌اند که کنیه ابوبصیر بین افراد ثقه و غیرثقه مشترک است بنابراین بسیاری از روایات از حجیّت ساقط می‌شود[٧٩].

نجاشی در شرح حال ابی‌بصیر بختری مرادی می‌گوید: لیث بختری مرادی معروف به ابومحمد و گفته‌اند که او ابوبصیر اصغر است. پس بنابراین نجاشی در رجال خود او را ثقه قرار نداده است.

چنان که طوسی او را ثقه قرار نداده و او را به فراموشی سپرده است بنابراین تستری می‌گوید: شیخ و نجاشی او را فراموش کرده‌اند![٨٠].

و ابن غضائری می‌گوید: لیث بختری مرادی ابوبصیر کنیه‌اش ابامحمد است، ابوعبدالله از او ناراحت بود و یارانش در مورد او اختلاف دارند و از دیدگاه من دیانت او مورد طعن و عیبجویی قرار گرفته است نه حدیث او بنابراین نزد من ثقه است[٨١].

الکشی از حماد الناب روایت می‌کند که گفت ابوبصیر دم درِ ابی عبدالله نشست تا اجازه ورود بگیرد، اما به او اجازه داده نشد، آنگاه او گفت: اگر کاسه‌ای همراه ما بود به ما اجازه ورود می‌داد، آنگاه سگی آمده و به روی ابوبصیر ادرار کرد، او گفت وای این چیست؟ همنشین او گفت: این سگی است که به روی تو ادرار می‌کند[٨٢].

و در روایتی دیگر از حماد بن عثمان روایت شده که گفت من و ابن ابی‌یعفور و فردی دیگر به‌سوی حیره یا جایی دیگر رفتیم و با همدیگر از دنیا بحث کردیم آنگاه ابوبصیر مرادی گفت: اما اگر آقای شما دنیا را به دست بیاورد آن را بر همه چیز ترجیح خواهد داد، آنگاه سگی آمد و خواست به او حمله کند من رفتم تا سگ را دور کنم، ابی‌یعفور به من گفت: سگ را بگذار آنگاه سگ آمد و روی گوش او ادرار کرد[٨٣].

عبدالحسین این گفته ابی‌بصیر را که گفت اگر کاسه‌ای همراه ما می‌بود به ما اجازه ورود می‌داد را چگونه تفسیر می‌کند.

و آیا این عبدالحسین ابی بصیر اینگونه خدمت امام صادق را می‌کرده است؟

الکشی در ص ١٦٩، ح ٢٨٥ از ابی یعفور روایت می‌کند که گفت نزد مردم رفتیم تا پولی به دست بیاوریم و به حج برویم!! ما یک گروه بودیم و ابوبصیر هم همراه ما بود به او گفتم ای ابابصیر از خدا بترس و با مال خودت حج کن چون تو اموال زیادی داری! ابوبصیر گفت ساکت باش اگر دنیا پیش آقایت می‌افتاد تمام آن را در چادرش جمع می‌کرد.

و معلوم است که منظور از آقا و صاحب امام معصوم است چنان که محشی الکشی و هاشم معروف آن را همین طور تفسیر کرده‌اند[٨٤].

ابی بصیر با وجود آن که به امام صادق حمله می‌کند و با وجود آن که اموال زیادی دارد می‌خواهد با اموال دیگران به حج برود، اما حسادت چشم‌های او را کور کرده است و گمان می‌برد که اگر دنیا به دست امام صادق می‌افتاد همه آن را برای خودش جمع می‌کرد، اما آیا ابوبصیر از گمراهی‌اش باز آمد، هرگز او بازنیامد بلکه او بیش از پیش به امام صادق طعنه می‌زد و او را مورد تمسخر قرار می‌داد، و می‌گفت امام صادق علم و دانش ندارد و مسائل شرعی را نمی‌داند.

الکشی در ص ١٧١-١٧٢، ح ٢٩٢ از شعیب عقرقوفی و او از ابی‌بصیر روایت می‌کند که گفت: اباعبدالله را در مورد زنی که شوهر داشته و ازدواج کرده است پرسید؟ گفت: آن زن را باید سنگسار شود و به مرد چون نپرسیده که زن شوهر دارد یا نه صد شلاق زده شود، شعیب گفت: نزد ابی‌الحسن آمدم و به او گفتم زن شوهرداری ازدواج کرده است؟ فرمود زن باید سنگسار شود و مرد مجازاتی ندارد، آنگاه ابابصیر را دیدم و به او گفتم ابالحسن را در مورد زنی پرسیدم که شوهر داشته و ازدواج کرده است او گفت: زن باید سنگسار شود و مرد مجازاتی ندارد، می‌گوید ابابصیر دستی بر سینه‌اش کشید و گفت گمان نمی‌کنم که خرد و دانش صاحب ما به کمال رسیده است!.

حاشیه‌نویس مجمع الرجال در حاشیه می‌گوید: (از این دو حدیث به خدا پناه می‌بریم)!!.

و این روایت را طوسی نیز در تهذیب و الاستبصار روایت کرده است.

و صاحب معجم الرجال می‌گوید: شیخ این روایت را با سند معتبر با اختلاف اندکی در متن روایت کرده است.

و همچنین احمد بن محمد از ابن ابی‌عمیر و او از شعیب روایت کرده که گفت از ابالحسن در مورد زن شوهرداری که ازدواج کرده پرسیدم گفت: آن دو را باید از هم جدا کرد، گفتم آیا شوهر باید شلاق زده شود؟ گفت: چرا باید شلاق زده شود! آنگاه از پیش او بیرون رفتم و ابوبصیر را در اطراف میزاب دیدم و او را از مسئله و جواب آن آگاه کردم، او به من گفت: من کجا هستم؟ گفتم: کنار میزاب، پس او دستش را بلند کرد و گفت به پروردگار این خانه یا پروردگار این کعبه قسم می‌خورم که از جعفر شنیدم که می‌گفت علی در مورد مردی که با زن شوهرداری ازدواج کرده بود چنین قضاوت کرد که زن را سنگسار کرد و مرد را شلاق زد، سپس گفت: اگر می‌دانستم که دانسته این کار را کرده‌ای سرت را با سنگ می‌شکافتم، سپس گفت: تنها چیزی که از آن می‌ترسم این است که او دانسته باشد![٨٥].

آنها کارها و گفته‌های ابوبصیر را توجیه کرده و از او به دفاع برخاسته‌اند و امام معصوم خود را طعنه می‌زنند!! و می‌گویند که این روایت دلیلی برای مذمت ابی‌بصیر نیست بلکه نهایت امر این است که او به خاطر شبهه‌ای که برایش پیش آمده بود علم و دانش امام را نمی‌دانست و گمان می‌برد که حکم و قضاوت امام با قضاوت نیاکانش مخالف است و دلیلی نیست که ابوبصیر تا آخر چنین بوده است و اگر هم چنین بوده باشد بر ثقه بودنش اشکالی وارد نمی‌شود!!! و یکی از توجیهاتی که برای گفته ابوبصیر ارائه می‌دهند این است که می‌گویند او از روی تقیه چنین می‌گفته است! و عجیب اینجاست که ادعا می‌کنند که ابوبصیر به علم امام پی نبرده بود، در صورتی که ابوبصیر به پروردگار کعبه قسم خورد که از جعفر شنید که می‌گفت: علی در مورد مردی که با زنی شوهردار ازدواج کرده بود چنین قضاوت کرد که زن را سنگسار کرد و مرد را شلاق زد، سپس گفت: اگر می‌دانستم که می‌دانی و چنین می‌گویی سرت را با سنگ می‌شکافتم، و گفت: تنها چیزی که از آن می‌ترسم این است که او دانسته باشد!! نمی‌دانم چگونه ادعا می‌کنند که ابوبصیر این روایت‌ها را از روی تقیه می‌گفته است!! ابوبصیر اصرار می‌ورزد که امام معصوم! علم و دانش نداشته است و به امام حمله می‌کند تا ادعا کند که امام از روی تقیه چنین گفته است، بدون تردید که چنین پاسخی نهایت پوچی و بی‌ارزشی است. و از این روایت معلوم می‌شود که ابوبصیر ابالحسن را دروغگو می‌انگارد و یا اینکه به امام صادق دروغ نسبت می‌دهد، پس آیا یکی از این دو امام دروغ می‌گوید یا اینکه ابوبصیر دروغ می‌گوید؟!!.

از مؤلف می‌خواهیم که برای ما توضیح دهد که گفته ابوبصیر که گفت: گمان می‌برم علم و دانش صاحب شما کامل نیست، یعنی چه؟!!.

در وسائل الشیعه، ١٦/٢٨٧ از شعیب عقرقوفی روایت شده که گفت: نزد اباعبدالله بودم ابوبصیر و مردمانی از کوهستان نیز آنجا حضور داشتند و از اباعبدالله در مورد حکم حیواناتی که اهل کتاب ذبح می‌کنند می‌پرسیدند، اباعبدالله به آنها گفت شما شنیده‌اید که خداوند در کتاب خود می‌فرماید: ﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ [الأنعام: ١٢١].

گفتند دوست داریم به ما بگویی، گفت: حیواناتی را که اهل کتاب ذبح می‌کنند نخورید، وقتی بیرون رفتیم ابوبصیر گفت: در گردن من، من از ابوعبدالله و پدرش شنیده‌ام که می‌گفتند ذبائح اهل کتاب را بخورید آنگاه ما دوباره پیش ابوعبدالله آمدیم و ابوبصیر به من گفت: از او بپرس و من به او گفتم: پدر و مادرم فدایت باد در مورد ذبیحۀ اهل کتاب چه می‌گویی؟ گفت: آیا مگر صبح پیش ما نبودی و نشنیدی؟ گفتم: بله، فرمود پس آن را نخور.

این روایت را طوسی در التهذیب ذکر کرده و در ادامه آن گفته که ابوبصیر گفت: آن را بخور و سپس به من گفت: دوباره او را بپرس و من پرسیدم و امام همان سخن اول را به من گفت، و باز ابوبصیر به من گفت: در گردن من است آن را بخورید و به من گفت: او را بپرس گفتم دوبار او را پرسیدم دیگر از او نمی‌پرسم.

می‌گویم (مؤلف) ابوبصیر اصرار می‌کند تا امام فتوای خود را پس بگیرد، اما با وجود اصرار ابوبصیر و سؤال مجدد از امام صادق، امام صادق هر بار که او می‌پرسد به عدم جواز فتوا می‌دهد اما با وجود این شیعیان تلاش‌های بی‌فایده‌ای کرده‌اند تا از ابوبصیر دفاع کنند و اثبات نمایند که سخن و نظر ابوبصیر درست است، آری آنها سخن امامی را که معتقدند معصوم است اشتباه قرار می‌دهند! و از طرفی با تمام قدرت و توان خود از این راوی که مورد طعنه قرار گرفته است به دفاع برخاسته‌اند و گفته‌اند روایت ابی‌بصیر باید بر تقیه حمل شود[٨٦].

یعنی آنها می‌گویند ابوبصیر صادق و راستگوست و امام صادق دروغ می‌گوید!! ابوبصیر در حالت جنابت نزد ائمه معصومین می‌آمد.

سید احمد در التحریر می‌گوید: از آن جمله اینکه ابوبصیر در حالی که جنب بود نزد امام آمد و آنگاه امام او را از این کار نهی کرد!.

و از بکیر روایت شده که گفت: ابابصیر مرادی را دیدم به او گفتم کجا می‌خواهی بروی؟ گفت: می‌خواهم پیش مولایت بروم. گفتم من همراه تو می‌آیم آنگاه با هم رفتیم و بر امام وارد شدیم آنگاه امام نگاهش را به‌سوی ابوبصیر تیز کرد و گفت آیا به این صورت که جنب هستی وارد خانه پیامبران می‌شوی! گفت: از خشم خدا و از خشم تو به خدا پناه می‌برم و گفت: از خدا طلب آمرزش می‌کنم و تکرار نخواهم کرد[٨٧].

به حق که دهلوی راست گفته وقتی که می‌گوید بعضی از راویان شیعه کسانی بوده‌اند که جعفر صادق آنها را از مجلس خود بیرون می‌رانده است اما با وجود این شیعیان روایات آنها را قبول می‌کنند.

هشام بن الحکم: هشام بن حکم کسی است که نظریه امامت و وصایت و عصمت ساخته و پرداخته او می‌باشد و او برای آن اصول و ضوابطی مقرر کرد.

عاملی در الوسائل می‌گوید: (او کسی است که در مورد امامت سخن را شکافت و مذهب را پیرایش کرد)[٨٨].

شیعیان از این فرد که قایل به جسم بودن خدا بود دفاع می‌کنند و عبدالحسین در المراجعات می‌گوید: (آنان که در پی خاموش کردن نور خدا هستند به علت حسادت و دشمنی با اهل بیت او را به تجسیم و دیگر چیزها متهم کرده‌اند اما ما مذهب او را بهتر می‌دانیم و حالات و گفته‌های او نزد ماست و او در دفاع از مذهب ما کتاب‌هایی تألیف کرده است، پس اقوال او از ما پنهان نیست چون که او از سلف ماست و دیگران از او خبر ندارند چون مذهبشان با مذهب او فرق می‌کند)[٨٩].

و همچنین می‌گوید: (از آنچه مخالفان به او نسبت داده‌اند گذشتگان ما چیزی در او نیافته‌اند، و همچنین از آنچه به زراره بن أعین و محمدبن مسلم و مؤمن الطاق! نسبت داده‌اند چیزی ندیده‌ایم با اینکه نهایت تلاش خود را در مورد بررسی این اتهامات مبذول داشته‌ایم در حقیقت اینها چیزی جز تهمت و دشمنی نیستند ... و آیا فردی چون هشام با آن همه فضل و برتری شایسته است که چنین خرافاتی به او نسبت داده شود؟ هرگز او شایسته نیست، اما دشمنان شایعه‌پراکنی می‌کنند و تهمت می‌زنند و اینگونه بر اهل بیت ستم روا می‌دارند ...)[٩٠].

می‌گویم (مؤلف) در ردّ اینها و بخصوص این مؤلف که ادعا می‌کند نهایت تلاش را در مورد بررسی چیزهایی که به هشام و امثال او نسبت داده می‌شود مبذول داشته است!! احادیثی در الکافی روایت شده است، همان کافی که عبدالحسین در المراجعات، ص ٣٩٠ در مورد آن می‌گوید: بهترین کتاب‌ها - یعنی از چهار اصول - کتاب‌های چهارگانه هستند که از دیرباز تا کنون همواره مرجع شیعه در اصول و فروع بوده‌اند و این چهار کتاب عبارتند از: (الکافی و التهذیب و الاستبصار و من لایحضره الفقیه، و این کتاب‌ها متواترند و صحت و درستی مضامین آن قطعی است، و الکافی بزرگترین و بهترین و درست‌ترین این کتاب‌هاست ...).

پس اینک ما احادیث کافی را که طبق ادعای عبدالحسین صحت مضامین آن قعطی است ذکر می‌کنیم تا دلیلی علیه او و امثال او باشند که ادعا می‌کنند که نهایت تلاش را در تحقیق و پژوهش مبذول داشته‌اند ... و همچنین تا دلیلی باشد علیه کسانی که ادعا می‌کنند: که همه بر ثقه بودن و بالا بردن مقام این فرد معتقد به جسم بودن خدا نزد ائمه اتفاق کرده‌اند اما اهل سنت به او طعنه زده‌اند و در روایات او به خاطر معتقد بودنش به جسم بودن خدا شک کرده‌اند!.

کلینی که نزد شیعه‌ها ملقب به ثقه‌الاسلام!! است در کافی خود از علی‌بن ابی‌حمزه روایت می‌کند که گفت: به ابی‌عبدالله گفتم از هشام بن حکم شنیدم که از شما روایت می‌کرد که خداوند جسم است، جاودان و نور است، و شناخت او ضرورتی است که به هر‌کس که بخواهد اعطاء می‌کند، آنگاه او گفت: پاک است خداوندی که هیچ‌کس نمی‌داند که او چگونه است، و هیچ چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست، حسادت نمی‌ورزد و احساس و درک نمی‌شود و چشم‌ها او را درنمی‌یابند و هیچ چیزی او را احاطه نمی‌کند و جسم و صورت نیست و نمی‌توان او را مشخص و اندازه‌گیری کرد[٩١].

و اصحاب مقالات و فرق به آنچه این مجسم به آن باور داشته اشاره کرده‌اند بغدادی در الفرق می‌گوید: (هشام بن حکم گمان می‌برد که معبود او جسمی است که حد و اندازه دارد و دراز و عریض است و عمیق می‌باشد و طولش به اندازه عرضش می‌باشد)[٩٢].

و بغدادی و اشعری در مقالات خود می‌گویند: (ابوهذیل در یکی از کتاب‌هایش می‌گوید که هشام ‌بن حکم به او گفت: که پروردگارش جسم متحرکی است که می‌رود و می‌آید و گاهی حرکت می‌کند و گاهی حرکت نمی‌کند و گاهی می‌ایستد و گاهی می‌نشیند و گاهی بلند می‌شود - می‌گوید آنگاه به کوه ابی قبیس اشاره کردم و به او گفتم: این کوه بزرگتر است یا خدای تو؟ گفت: او از این کوه بزرگتر است)[٩٣].

شهرستانی و اشعری می‌گویند: (ابن راوندی از هشام حکایت می‌کرد که گفت: خدای او با اجسام از جهات زیادی مشابهت دارد و اگر این مشابهت نمی‌بود اجسام بر او دلالت نمی‌کردند)[٩٤].

و اما قول هشام که از اباعبدالله امام صادق روایت می‌کند که خداوند جسمی نورانی و همیشگی است چیزی است که اصحاب مقالات به آن اشاره کرده‌اند از آن جمله اشعری و اسفراینی و بغدادی گفته‌‌اند: (و او گمان می‌برد که خدا نور درخشانی است و اندازه‌ای دارد و مانند گوهر درخشانی است که می‌درخشد و چون صدفی از هر طرف گِرد است)[٩٥].

کلینی در الکافی و ابن بابویه قمی که نزد شیعه‌ها ملقب به صدوق است از محمدبن حکیم روایت می‌کند که گفت: گفته هشام جوالیقی را برای اباابراهیم بیان کردم و همچنین گفته هشام بن حکم که می‌گوید خدا جسم است را برای او تعریف کردم آنگاه او گفت: خداوند شبیه هیچ چیزی نیست و چه سخنی زشت‌تر از سخن کسی است که می‌گوید آفریننده اشیاء جسم است یا می‌گوید او صورت مشخصی با این اندازه دارد، یا می‌گوید اعضایی دارد، خداوند پاک است از این چیزها‌[٩٦].

و کلینی که نزد آنها ملقب به «ثقه الاسلام» است، و قمی که نزد آنها ملقب به صدوق است از حسن موسی بن جعفر روایت کرده‌اند که هشام بن حکم ادعا می‌کند که خدا جسمی است که هیچ چیزی مانند او نیست، دانا و شنوا و بینا و تواناست، سخن می‌گوید و کلام و قدرت و علم هیچ یک از آن مخلوق نیست، آنگاه گفت: خداوند او را نابود کند آیا نمی‌داند که جسم محدود است و کلام غیر از متکلم است از این گفته‌ به خدا پناه می‌برم، خداوند جسم نیست و اندازه‌ای ندارد و همه مخلوقات با اراده و خواست او انجام می‌شود بدون آن که سخن بگوید یا دچار دودلی شود و یا با زبان بگوید[٩٧].

نویسندگانی که در مورد فرقه‌ها و عقاید کتاب نوشته‌اند به این اشاره کرده‌اند، چنان که شهرستانی می‌گوید: (و مذهب هشام این است که او می‌گوید: خداوند همواره دانا بوده است و چیزها را بعد از آن که پدید می‌آیند می‌داند اما این علم و دانستن او را نمی‌توان گفت که قدیم است یا تازه پدید آمده است چون دانستن صفت است و صفت را نمی‌توان توصیف کرد ... و در مورد قدرت و حیات چیزی دیگر می‌گوید ولی نمی‌گوید که صفت قدرت و حیات حادث هستند و می‌گوید: چیزها با خواست او انجام می‌شوند و خواست او حرکتی است و نه خود خداست و نه غیر از اوست)[٩٨].

و بغدادی می‌گوید: روایت شده که هشام در ضمن گمراهی در توحید در صفات خدا هم به انحراف و گمراهی رفته است ... او در مورد قدرت و شنوایی و بینایی و حیات و ارادۀ خداوند می‌گوید که اینها نه قدیم هستند و نه حادث چون صفت را نمی‌توان توصیف کرد، و می‌گوید: اگر بگوییم خداوند کارهای بندگان را پیش از آن که آن را انجام بدهند می‌داند پس درست نیست که بگوییم انسان‌ها مختار هستند و مکلف کردن آنها هم درست نیست[٩٩].

و کلینی و قمی از محمدبن حکیم روایت می‌کنند که گفت: برای ابی‌الحسن گفته هشام جوالیقی و آنچه در مورد جوان می‌گوید را بیان کردم و همچنین گفته هشام بن حکم را برای او حکایت نمودم آنگاه او گفت: هیچ چیزی شبیه خداوند عزوجل نیست[١٠٠].

و کلینی و قمی از محمدبن الفرج روایت می‌کنند که گفت: به ابی‌الحسن نامه نوشتم و او را در مورد آنچه هشام بن حکم در مورد جسم بودن خدا و آنچه هشام در مورد صورت الهی می‌‌گوید پرسیدم، او در پاسخ من نوشت: از شیطان به خدا پناه ببر و حیرت فرد حیران را رها کن، و آنچه هر دو هشام گفته‌اند درست نیست[١٠١].

و صدوق از صقر بن ابی‌دلف روایت می‌کند که گفت: اباالحسن علی ‌بن محمد بن علی بن موسی الرضا را در مورد توحید پرسیدم و به او گفتم: من همان سخن هشام بن حکم را می‌گویم، آنگاه او  ÷ خشمگین شد و گفت: شما با قول هشام چه کار دارید، هر‌کس ادعا کند که خدا جسم است او از ما نیست و ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم، ای ابن ابی‌دلف جسم محدث و پدید آورده شده است و خداوند پدیدآورندۀ آن است[١٠٢].

و اینک خواننده عزیز شما به دروغ شاخ‌دار عبدالحسین نگاه کنید که می‌گوید: (و آیا فردی چون هشام با آن همه فضل و برتری شایسته است که چنین خرافاتی به او نسبت داده شود؟ هرگز او شایسته نیست، اما دشمنان شایعه‌پراکنی می‌کنند و تهمت می‌زنند و اینگونه بر اهل بیت ستم روا می‌دارند...)!.

بیشتر راویان شیعه معتقد به جسم بودن خدا بوده‌اند افرادی همچون هشام بن حکم و هشام بن سالم و یونس بن عبدالرحمن و شیطان الطاق که نزد آنها ملقب به مؤمن الطاق است، تا جایی که یکی از شیعیان از شیخ آنها مفید پرسید و او گفت: (همیشه از معتزله می‌شنوم که ادعا می‌کنند که اسلاف ما همه مشبهه بوده‌اند یعنی خداوند را به اجسام تشبیه می‌داده‌اند[١٠٣]، و بعضی از اهل حدیث را می‌بینیم که با آنها در این مورد توافق دارند و می‌گویند نفی تشبیه را ما از معتزله گرفته‌ایم)[١٠٤].

بنابراین می‌بینیم که آنها معصومین خود را در مورد توحید صحیح زیاد می‌پرسیدند، و روایات در این مورد زیاد است که قمی در کتابش «التوحید» آن را ذکر کرده است می‌توانید به آن مراجعه کنید[١٠٥].

اینها روایات الکافی بودند که شیعه می‌گویند صحت مضامین کتاب الکافی قطعی است، و عاملی در الوسائل در الفائدة الرابعة می‌گوید: در بیان کتاب‌های معتمدی که احادیث این کتاب - یعنی کتاب الوسائل - از آن نقل شده است و مؤلفان این کتاب‌ها و دیگران به صحت آن گواهی داده‌اند که یکی از این کتاب‌ها الکافی است[١٠٦].

اسفرائینی در التبصیر[١٠٧] می‌گوید: هشامیه به صراحت خدا را با اجسام و چیزهایی تشبیه داده‌اند که به اتفاق همه مسلمین این کفر است، و هشامیه اصل و ریشه تشبیه هستند و آنها عقیده تشبیه را از یهودیان گرفته‌اند چنان که یهودیان فرزند به خدا نسبت دادند و گفتند (عزیز ابن الله) و برای خدا مکان و اندازه و نهایت و آمدن اثبات کردند، پاک است خداوند از چنین چیزهایی...).

بعضی خواسته‌اند از این فرد که می‌گوید خدا جسم است به هر طریقی که شده دفاع کنند و ساده‌ترین نوع دفاع این است که آنها همین احادیثی که صحت آن قطعی است را موضوع قرار داده‌اند و اینگونه هر حدیثی که این مجسم را رسوا می‌کند تمام می‌شود و از بین می‌رود!.

و عجیب‌ اینجاست که کسی که این سخن مضحک و خنده‌دار را می‌گوید صاحب کتابی در علم رجال است!! و آن کتاب معجم الرجال الحدیث خوئی است. صاحب این کتاب می‌گوید: (به گمان من همه روایاتی که می‌گویند هشام می‌گفته است که خدا جسم است موضوع و ساختگی هستند، و این تهمت را به خاطر حسادت به او زده‌اند چنان که روایت الکشی بر همین دلالت می‌کند، که گفت: اباالحسن الرضا  ÷ را در مورد هشام بن حکم پرسیدم، او گفت: (رحمت خدا بر او باد او بنده‌ای بود که از سوی یارانش مورد اذیت و آزار قرار گرفت چون دوستانش به او حسادت داشتند)[١٠٨].

می‌گویم (مؤلف) سبحان‌الله اگر احادیث صحیح‌ترین کتاب‌های شما و کتابی که ادعا می‌کنید صحت مضامین آن قطعی است موضوع و دروغ است پس چه کتابی برای شما باقی می‌ماند که به آن اعتماد کنید؟! به هر حال نخبگان شیعه اعتراف می‌کنند که این زندیق معتقد به جسم بودن خدا بوده است!.

مفید در کتابش الحکایات می‌گوید: (گروه ابی‌عبدالله با هشام و یارانش مخالفت کردند چون که هشام و همراهانش می‌گفتند خدا جسم است)[١٠٩].

و الکشی از ابی‌جعفر الثانی روایت می‌کند که گفت: گفتم فدایت شوم اصحاب ما اختلاف کرده‌اند، آیا پشت سر هشام بن حکم نماز بخوانم، گفت: ای اباعلی از علی ‌بن حدید پیروی کن، گفتم: سخن او را بپذیرم، گفت: بله، آنگاه علی بن حدید را ملاقات کردم و به او گفتم: آیا پشت سر پیروان هشام بن حکم نماز بخوانیم؟ گفت: نه[١١٠].

و الکشی از عبدالرحمن بن حجاج روایت می‌کند که ابوالحسن گفت نزد هشام بن حکم برو و به او بگو: ابوالحسن به تو می‌گوید آیا خوشحال می‌شوی که در ریختن خون مسلمانی شریک شوی، اگر گفت نه به او بگو پس چرا در ریختن خون من شریک شده‌ای[١١١].

و الکشی از عبدالرحمن بن حجاج روایت می‌کند که گفت: از او شنیدم که نامه ابی‌الحسن را برای هشام بن حکم می‌خواند و گفت: چرا هشام سخن می‌گوید و من سخن نمی‌گویم، گفت: مرا فرمان داد تا به تو بگویم که سخن نگویی و من فرستاده او برای تو هستم.

ابویحیی گفت: هشام تا یک ماه چیزی نگفت سپس حرف زد آنگاه عبدالرحمن بن حجاج نزد او آمد و به او گفت: سبحان‌الله ای ابامحمد حرف زدی در حالی که از حرف زدن نهی شده‌ای، گفت: فردی چون من از حرف زدن نهی نمی‌شود، ابویحیی گفت: در سال آینده عبدالرحمن بن حجاج نزد او آمد و گفت: ای هشام آیا خوشحال می‌شوی که در ریختن خون مسلمانی شریک شوی؟ گفت: نه. گفت: پس چگونه در ریختن خون من شریک می‌شوی اگر سکوت اختیار کنی که خوب است و اگر نه سبب مرگ می‌شوی، اما او ساکت نشد تا آن که آنچه اتفاق افتاد و پیش آمد[١١٢].

و الکشی از جعفربن محمدبن حکیم خثعمی روایت می‌کند که گفت: هشام‌بن سالم و هشام‌بن حکم و جمیل بن دراج و عبدالرحمن بن حجاج و محمدبن حمران و سعیدبن غزوان و حدود پانزده نفر از یاران ما جمع شدند و آنها از هشام ‌بن حکم خواستند تا در مورد توحید و صفت خداوند با هشام‌بن سالم مناظره کند تا معلوم شود که دلیل کدام یک قوی‌تر است، هشام پذیرفت که نزد محمدبن ابی‌عمیر سخن بگوید و هشام‌بن حکم این را پسندید که نزد محمدبن هشام سخن بگوید و آنگاه سخن گفتند و آنچه بین آن دو اتفاق افتاد پیش آمد و گفت: عبدالرحمن بن حجاج به هشام بن حکم گفت: سوگند به خدا که کفر ورزیدی و راه الحاد را در پیش گرفته‌ای وای بر تو کلام پروردگارت را به چوبی تشبیه می‌‌دهی که با آن می‌زنی، جعفربن محمدبن حکیم می‌گوید: به ابی‌الحسن موسی نامه نوشت و سخنان آنها را حکایت کرد و از او خواست که به او بیاموزد که سخنی که باید در مورد صفت خداوند گفت چیست، ابی‌الحسن در همان نامه او در جوابش نوشت: امیدوارم بفهمی بدان که خداوند برتر و بالاتر از آن است که کسی به ماهیت و عمق صفت او برسد، پس خدا را به چیزی توصیف کند که خودش را به آن وصف کرده است، و از این فراتر نروید.

و این زندیق از شاگردان ابی‌شاکر زندیق است که زندیق بودن او طبق روایات گذشته مشخص و معلوم است.

الکشی در ص ٢٧٨، ش ٤٩٧ از ابی‌محمد حجال و او به روایت از بعضى از یاران که از امام رضا روایت می‌کنند که گفت: رضا یاد عباس را کرد و گفت او از شاگردان ابی‌الحارث - یعنی یونس بن عبدالرحمن - است و ابوالحارث از شاگردان هشام است و هشام از شاگردان ابی‌شاکر است، و ابی‌شاکر زندیق است.

و البرقی در رجال خود می‌گوید: که هشام از شاگردان ابی‌شاکر زندیق است و ابی‌شاکر معتقد به جسم بودن خداست و از ضعفاء شمرده می‌شود[١١٣].

و بغدادی در الفرق قول هشام را نقل کرده که می‌گوید «خدای او هفت وجب از وجب‌های خودش می‌باشد» گویا او خدا را با انسان مقایسه کرده است.

ابن قتیبه در مختلف الحدیث می‌گوید: هشام بن حکم رافضی افراطی بود و در مورد خدا می‌گفت که قطر و اندازۀ مشخص دارد و چند وجب است و چیزهای دیگری در مورد خداوند گفته است که بیان آن مشکل است[١١٤].

و ابن حجر در شرح حال او در لسان المیزان می‌گوید: هشام بن حکم ... از بزرگان رافضه بود او معتقد بود که خدا جسم است و هفت وجب از وجب‌های خودش می‌باشد[١١٥].

از همه این مطالب چنین برمی‌آید که این فرد تا بناگوش غرق در کفر و عقیده تجسیم بوده است و شیخ شیعه مفید در کتابش «الحکایات» به این اعتراف کرده است و می‌گوید: «هشام و پیروانش با جسم قرار دادن خدا با ابی‌عبدالله  ÷ مخالفت کردند و هشام ادعا می‌کند که خداوند جسمی است اما مانند این اجسام نیست، و روایت شده که او قول خود را پس گرفته است، و حکایت‌های گوناگونی از او شده و جز آنچه ما گفتیم بقیه درست نیستند و روایت‌های بی‌شماری از آل محمد  ص در نفی تشبیه و رد قول هشام روایت شده است».

ابوالقاسم جعفربن محمدبن قولویه به روایت از محمد بن یعقوب ... و او از ابن زیاد روایت‌ می‌کند که گفت: از یونس بن ظبیان شنیدم که می‌گفت: نزد ابی‌عبدالله آمدم و به او گفتم: هشام ‌بن حکم در مورد خدا سخن بزرگی می‌گوید، اما من چند کلمه آن را به اختصار بیان می‌دارم، او ادعا می‌کند که خداوند جسمی است نه مانند اجسام، چون چیزها دو نوع هستند جسم و فعل جسم، پس درست نیست که صانع به معنی کار باشد و باید به معنی انجام‌دهنده کار باشد، آنگاه ابوعبدالله گفت: وای بر تو! آیا نمی‌داند که جسم محدود و پایان‌پذیر است، و می‌تواند کم و زیاد شود و هر چیزی که چنین احتمالاتی در آن باشد مخلوق است؟ اگر خداوند جسم باشد میان خالق و مخلوق فرق نخواهد بود، این قول ابی‌عبدالله و دلیل او علیه هشام است[١١٦].

و چنان که صاحب معجم الرجال می‌گوید در اسناد روایت‌های زیادی که تعداد آن به صد و شصت مورد می‌رسد اسم هشام بن حکم ذکر شده است.

هشام‌ بن سالم جوالیقی: عاملی در خاتمه الوسائل، ٢٠/٣٦٢ می‌گوید هشام ‌بن سالم گفته است نجاشی و علامه او را ثقه دانسته‌اند و الکشی او را ستوده است.

می‌گویم (مؤلف) آنها در ثقه قرار دادن این مرد مبالغه می‌کنند با اینکه خودشان به او را طعنه زده و خرده گرفته‌‌اند، و این مرد دارای عقیدۀ فاسدی می‌باشد!!

بغدادی در الفرق و اسفراینی در التبصیر می‌گوید: هشامیه از آنها هستند و هشامیه دو گروه می‌باشند پیروان هشام‌بن حکم رافضی و پیروان هشام‌بن سالم جوالیقی، و هر دو گروه معتقدند که خدا جسم است و خدا را با اشیاء تشبیه می‌دهند و برای او حد و نهایت اثبات می‌کنند چنان که هشام‌بن حکم گفته است: خدا نوری است که چون قطعه طلایی یا چون مروارید سفیدی می‌درخشد، و جوالیقی می‌گوید خدا صورت و گوشت و خون و دست و پا و بینی و گوش و چشم و دل دارد، و هر فرد عاقلی می‌داند که کسی که درباره خدا چنین عقیده‌ای داشته باشد مسلمان نیست[١١٧].

بهتر است از کافی استدلال کنیم کتابی که عبدالحسین در مراجعات خود می‌گوید: «صحت مضامین آن قطعی است و الکافی بهترین و صحیح‌ترین و قدیمی‌ترین این کتابهاست».

بنابراین احادیث کافی را می‌آوریم که به گفتۀ عبدالحسین صحت مضامین آن قطعی است، و از احادیث کافی علیه او امثال او که ادعا دارند که نهایت تلاش را در پژوهش و تحقیق مبذول داشته‌اند! استدلال می‌کنیم.

کلینی در الکافی، ١/١٠٦ - باب النهی عن الجسم و الصوره- و قمی ملقب به صدوق از محمدبن حکیم روایت کرده‌اند که گفته است: برای ابی‌الحسن قول هشام جوالیقی و آنچه در مورد جوان نیکوکار می‌گوید را بیان کردم و همچنین قول هشام بن حکم را برای او گفتم، فرمود: هیچ چیزی با خداوند عزوجل شبیه نیست.

و همچنین در ١/١٠٥، باب النهی عن الجسم و الصوره کتاب التوحید - از محمدبن فرج روایت شده که گفت: به ابوالحسن نامه نوشتم و او را از آنچه هشام بن حکم در مورد جسم بودن خدا می‌گوید و آنچه هشام بن سالم در مورد تصویر خدا می‌گوید پرسیدم، او در جواب من نوشت: حیرت فرد حیران را رها کن و از شیطان به خدا پناه ببر و بدان که آن طور نیست که هر دو هشام گفته‌اند.

و الکشی در (ص ٢٨٤-٢٨٥، ش ٥٠٣) از عبدالملک بن هشام روایت می‌کند که گفت: به ابوالحسن الرضا گفتم می‌خواهم از تو چیزی بپرسم پدر و مادرم فدایت باد؟ گفت بپرس می‌‌خواهی از چه بپرسی، گفتم فدایت شوم هشام‌بن سالم ادعا می‌کند که خدا تصویری دارد و آدم همانند خدا آفریده شده است و با اشاره به خودم و موهایم گفتم چنین چیزهایی را برای خدا اثبات می‌کند، و یونس مولای آل یقطین و هشام‌بن حکم ادعا می‌کند که خداوند چیزی است نه مانند اشیاء و او از اشیاء جداست و ادعا می‌کنند که خداوند جسمی است که نه مانند اجسام ثابت و موجود است و از حد ابطال و تشبیه بدر است، کدام گفته را بپذیرم، گفت: او خواسته که اثبات کند و این خدا را به مخلوق تشبیه داده است، بسی بالا و برتر است خداوندی که هیچ شبیه و همتا و نظیری ندارد و او همانند آفریده و مخلوقات نیست، سخنی را که هشام‌بن سالم گفته نگو و آنچه را که مولای آل یقطین و همراهانش گفته‌اند را بپذیر، آنگاه گفتم آیا به کسانی که در توحید با هشام مخالفت کرده‌اند زکات بدهیم او با سرش اشاره کرد و گفت نه.

شیطان الطاق: عاملی در خاتمه الوسائل، ٢٠/٣٣٧ می‌گوید: محمدبن علی‌‌بن النعمان الاحول مؤمن الطاق ثقه است، دارای دانش و علم فراوان بود، علامه در مورد او چنین گفته است و شیخ او را ثقه دانسته و نجاشی او را ستوده است.

می‌گویم (مؤلف) با اینکه این مرد نزد آنها مورد عیبجویی و طعن قرار گرفته است و با آن که معتقد به جسم بودن خداست در ثقه قرار دادن او مبالغه می‌کنند، و او کسی است که اصول و ضوابط نظریه خیالی و دروغین امامت را وضع کرد و مذهب آنها را پیرایش و مرتب نمود[١١٨].

بهتر است از کتاب الکافی استدلال کنیم چون برای عبدالحسین موسوی حجت است.

کلینی در الکافی از ابراهیم بن محمد خزاز و محمدبن حسین روایت می‌کند که گفتند: نزد ابی‌الحسن الرضا آمدیم و به او گفتیم که محمد، خدا را در صورت جوانی کامل و سی‌ ساله داده است و گفتیم که هشام‌بن سالم و صاحب الطاق و میثمی می‌گویند او تا ناف خالی است و بقیه‌اش نور است، آنگاه امام رضا به سجده افتاد و گفت: پاکی تو ای خدا آنها تو را نشناخته‌اند و تو را یگانه ندانسته‌اند به خاطر این تو را توصیف کرده‌اند، پاکی تو ای خدا اگر تو را می‌شناختند تو را به آنچه خودت خود را وصف کرده‌ای توصیف می‌کردند، پاکی تو ای خدا چگونه بر آن شده‌اند تا تو را به غیر از خودت تشبیه کنند. بار خدایا تو را جز به آنچه خودت خود را به آن وصف کرده‌ای وصف نمی‌کنم و تو را به خلق و آفریده‌هایت تشبیه نمی‌دهم تو شایسته هر خوبی هستی، بار خدایا مرا از قوم ستمگران مگردان!! آنگاه رو به ما کرد و گفت: خدا غیر از توهمانتی است که در ذهن شما می‌آید سپس گفت: ما آل محمد  ص میانه هستیم که آن که مبالغه می‌نماید به ما نمی‌رسد و کسی از ما سبقت نمی‌گیرد، ای محمد، پیامبر خدا  ص وقتی به عظمت پروردگارش نگاه کرد او در شکل جوان کامل و سی ساله بود ای محمد پروردگارم بالاتر از آن است که همانند مخلوق‌ها باشد[١١٩].

مؤلفاتی که در مورد فرقه‌ها و مذاهب کتاب تألیف کرده‌اند به این فرقه که منسوب به این شیطان است اشاره کرده‌اند، بغدادی و اسفراینی و غیره گفته‌اند: اینها پیروان محمدبن نعمان رافضی می‌باشند که ملقب به شیطان الطاق بود، او در زمان جعفر صادق بود و بعد از او هم مدتی زندگی کرد و امامت را در فرزندش موسی قرار داد، و با مرگ موسی امامت را تمام شده می‌دانست، بنابراین او در مورد امامت بر مذهب قطعیه بود یعنی از دیدگاه آنها امامت بر مرگ موسی قطع شده است. و او همانند هشام‌بن حکم می‌گفت که خداوند شر را قبل از اتفاق افتادن نمی‌داند و در بسیاری چیزها با هشام جوالیقی هم عقیده بود منجمله اینکه می‌گفت افعال بندگان جسم هستند و بنده می‌تواند جسم را انجام دهد[١٢٠].

و الکشی در مذمت شیطان الطاق می‌گوید: از مفضل‌بن عمر روایت است که گفت ابوعبدالله به من گفت پیش چِشْمْ چَپْ برو و به او بگو که حرف نزند! آنگاه من به خانه‌اش رفتم و به او گفتم که ابوعبدالله به تو می‌گوید که حرف نزنی گفت نمی‌توانم صبر کنم[١٢١].

و الکشی از فضیل‌بن عثمان روایت می‌کند که گفت همراه با گروهی از یاران ما پیش ابی‌عبدالله رفتم وقتی او مرا نشاند گفت صاحب طاق چه کار کرد؟ گفتم خوب است گفت به من خبر رسیده که او مجادله می‌کند و سخنان ناشایستی می‌گوید؟ گفتم بله او مجادله‌باز است گفت اگر کسی زیرک باشد می‌تواند با او مجادله کند گفتم، چگونه؟ گفت: بگوید: در این مورد به من بگو که امامت در این باره چه می‌گوید؟ اگر گفت امام چنین گفته است او بر ما دروغ گفته است، و اگر گفت امام اینطور نمی‌گوید به او بگوید چگونه سخنی می‌گویی که امامت آن را نگفته است، سپس گفت آنها سخنی می‌گویند که اگر من آن را قبول کنم و بپسندم گمراه خواهم بود و اگر از آن اظهار بیزاری کنم بر من دشوار و گران می‌آید ما کم هستیم و دشمنان ما زیادند، گفتم فدایت شوم این سخنت را به او برسانم؟ گفت آنها وارد فرایندی شده‌اند که به خاطر تعصب نمی‌توانند از آن بیرون بیایند، می‌گوید سخن ابی‌عبدالله را به اباجعفر چِشْمْ چَپْ رساندم. او گفت ابی‌عبدالله راست گفته است که پدر و مادرم فدایش باد تنها چیزی که نمی‌گذارد از آنچه می‌گویم دست بکشم تعصب است[١٢٢].

و هشام‌بن حکم کتابی در رد این شیطان تألیف کرد و آن را «الرد علی شیطان الطاق» نامیده، چنان که شیخ شیعه طوسی در الفهرست و نجاشی در رجال خود از این کتاب نام برده‌اند[١٢٣].

[٧٤]- فروع الکافی، ٦/٤١١-٤١٢، کتاب الاشربة.

[٧٥]- رجال الکشی، ص ١٥٩، (٢٦٥).

[٧٦]- حاشیه رجال النجاشى، ٢/١٦٣.

[٧٧]- کلیات فی علم الرجال، جعفر سبحانی.

[٧٨]- رجال ابن داود القسم الاول باب الکنی، ص ٢١٤.

[٧٩]- معجم رجال الحدیث، ٢١/٤٧.

[٨٠]- کلیات فی علم الرجال، ص ٤٦٧، قاموس الرجال، ١١/١١٩.

[٨١]- معجم رجال الحدیث، ص ١٤١، ترجمه لیث بختری.

[٨٢]- رجال الکشی، ص ١٧٢، تنقیح المقال،٢/٤٥ (١٩٩٨)، معجم الرجال، ١٤/١٤٨، مجمع الرجال قهبائی، ٥/٨٥.

[٨٣]- حواله گذشته.

[٨٤]- دراسات فی الآثار و الاخبار، ص ٢٣٣.

[٨٥]- التهذیب، ١٠/٢٥، ح ٧٦، باب فی حدود الزنا.

[٨٦]- حواله گذشته.

[٨٧]- الکشی، ص ١٧١، ح ٢٨٨، التنقیح، ٢/٤٥، معجم الرجال، ١٤/١٤٨، مجمع الرجال، ٥/٨٣.

[٨٨]- الوسائل، ٢٠/٣٦٠، جامع الرواة، ٢/٣١٣، بنابراین هشام بن الحکم اولین کسی است که عقیده امامت را مرتب و متحول کرد و او در این ادعا با شیطان الطاق مشارکت داشت. الکشی در رجال خود روایتی ذکر کرده که از آن چنین ثابت می‌شود که خبر توطئه هشام بن حکم در مسئله امامت به هارون الرشید رسید و یحیی برمکی به او گفت: هشام ادعا می‌کند که خداوند در زمین غیر از تو امام دیگر دارد که اطاعت او واجب است هارون‌الرشید تعجب کرد و گفت : سبحان‌الله! یحیی گفت: بله، و ادعا می‌کند که اگر خداوند به آن امام فرمان خروج بدهد بیرون می‌آید! چنین برمی‌آید که هارون از شنیدن این سخن وحشت زده شد ... پس هشام بن حکم و شیطان الطاق و پیروانشان بودند که نظریه ابن سباء در مورد امیرالمؤمنین علی را احیاء کردند و سپس این نظریه را بر دیگر اهل بیت تعمیم دادند، و از برخی اتفاقات که برای اهل بیت رخ داد همانند کشته شدن حسین سوء استفاده کردند و اینگونه احساسات مردم را تحریک کردند ... و آنگاه این عقیده رواج پیدا کرد و بعد از آن علمای شیعه نظریه را پیش بردند و در این مورد کتاب‌های عقیدتی خود را تألیف کردند ... و الکشی از یونس روایت می‌کند که گفت: با هشام بن حکم در مسجدش بودم که سالم پیش او آمد ... و گفت: یحیی بن خالد می‌گوید: شما دین رافضی‌ها را فاسد کرده‌ای چون آنها گمان می‌کنند که دین جز با امامی زنده باشد استوار نخواهد بود و آنها نمی‌دانند که امامشان زنده است یا مرده است! هشام گفت: بر ما واجب است که معتقد باشیم که امام زنده و حاضر است او نزد ما بود اما از ما پنهان است تا آن که خبر مرگش به ما برسد و خبر مرگ او به ما نرسیده است پس ما بر این باوریم که او زنده است... نگاه کنید رجال الکشی، ص ٢٥٨، (٤٧٧)، ص ٢٦٦-٢٦٧، (٤٨٠).

[٨٩]- المراجعات موسوی، مراجعه ش ١١٠ ص٣٩٠.

[٩٠]- حواله گذشته، ص ٣٩١-٣٩٢.

[٩١]- اصول الکافی، ١/١٠٤، باب النهی عن الجسم و الصورة، ح ١، التوحید ابن بابویه قمی، ص ٩٨.

[٩٢]- الفرق بین الفرق، ص ٦٥.

[٩٣]- مقالات الاسلامیین، ١/١٠٧.

[٩٤]- الملل و النحل، شهرستانی، ١/١٨٤ و مقالات الاسلامیین، ١/١٠٧.

[٩٥]- مقالات الاسلامیین، ١/١٠٦، الفرق بین الفرق، ص ٦٥، التبصیر فی الدین، ص ٣٧.

[٩٦]- اصول الکافی، ١/١٠٥، ح ٤ و التوحید قمی، ص ٩٩، ح ٦.

[٩٧]- اصول الکافی، ١/١٠٦، ح ٧ و التوحید، ص ١٠٠، ح ٨.

[٩٨]- الفرق بین الفرق، ص ٦٦، شهرستانی، ١/١٨٥.

[٩٩]- حواله گذشته.

[١٠٠]- الکافی، ١/١٠٦، ح ٨، التوحید، ص ٩٨، ح ١.

[١٠١]- الکافی، ١/١٠٥، ح ٥، التوحید، ص ٩٨، ح ٢.

[١٠٢]- التوحید باب انه عزوجل لیس بجسم و لاصورة، ص ١٠٤، ح ٢٠.

[١٠٣]- هارون بن مسلم بن سعدان الکاتب یکی از راویان شیعه است که شرح حال او در حاوی الاقوال، ٣/٢٣٢، ش ١١٨٦ چنین آمده است، کنیه‌اش اباالقاسم است و او ثقه می‌باشد! و او به مذهب جبر و تشبیه باور داشت، ابامحمد و اباالحسن إ را دیدار کرده است، و در الفهرست آمده است که او از شاگردان صادق ؛ روایاتی دارد. و از جمله راویان شیعه محمدبن جعفربن محمدبن عون اسدی است که نجاشی در الرجال، ٢/٢٨٤، ش ١٠٢١ می‌گوید: او ثقه بود!! و حدیثش صحیح و درست است! اما معتقد به جبر و تشبیه بود!! و یکی از راویانش یونس بن عبدالرحمن قمی است، ن ک الواقفه، ٢/٢٠٣.

[١٠٤]- ن ک کتاب الحکایات، شیخ مفید، ص ٧٧.

[١٠٥]- ص ١٠٠-١٠٣.

[١٠٦]- الوسائل، ٢٠/٣٦.

[١٠٧]- التبصیر فی الدین، ص ٣٨.

[١٠٨]- معجم رجال الحدیث، ٢٩٤.

[١٠٩]- الحکایات، ص ٧٨-٨١.

[١١٠]- رجال الکشی، ص ٢٧٩، ش ٤٩٩.

[١١١]- رجال الکشی، ص ٢٧٨-٢٧٩، ش ٤٩٨.

[١١٢]- رجال الکشی، ص ٢٧٠-٢٧١، ش ٤٨٨.

[١١٣]- تنقیح المقال، ١/٢٩٥.

[١١٤]- تألیف مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص ٣٥.

[١١٥]- لسان المیزان، ٦/١٩٤.

[١١٦]- الحکایات، ص ٧٨-٨١.

[١١٧]- الفَرق بین الفِرق ص ٦٤-٦٥،التبصیر فی الدین ص ٣٨.

[١١٨]- گفته می‌شود که شیطان الطاق که شیعه او مؤمن الطاق لقب می‌دهند کسی بود که شایع کرد که امامت منحصر در افراد خاصی از اهل بیت است. و وقتی زیدبن علی از این شایعه خبر شد کسی را پیش او فرستاد تا از حقیقت شایعه مطلع شود. الکشی در، ص ١٨٦ می‌گوید که مؤمن الطاق گفت: نزد ابی‌عبدالله بودم که زیدبن علی وارد شد و به من گفت: به من خبر رسیده که تو ادعا می‌کنی که در آل محمد ص امامی هست که اطاعت از او واجب است؟ شیطان الطاق گفت: بله و پدرت علی‌بن حسین یکی از آنها بود، آنگاه زید گفت : چگونه در حالی که او لقمه داغ را با دستش سرد می‌کرد و سپس آن را در دهان من می‌گذاشت آیا به نظر شما او راضی نبود که لقمه داغ دهان مرا بسوزاند و راضی بود که آتش داغ جهنم مرا بسوزاند؟ شیطان الطاق گفت : به او گفتم : او دوست نداشت که تو را آگاه چون احتمال آن می‌رفت که کفر بورزی آنگاه شفاعت او برایت قبول نمی‌شد. و در روایتی از کلینی و تنقیح المقال آمده که زیدبن علی به ابی‌جعفر گفت با پدرم سر سفره می‌نشستم او گوشت خوب را به من می‌داد و لقمه را برایم سرد می‌کرد ... تا اینکه گفت - پس شما را از دین آگاه کرده و مرا از آن آگاه نکرده است؟ شیطان الطاق در جواب او گفت: فدایت شوم او به خاطر این تو را آگاه نکرد چون می‌ترسید اگر قبول نکنی به جهنم می‌روی و مرا خبر کرد و من پذیرفتم و نجات یافتم و اگر قبول نمی‌کردم برای او مهم نبود که به جهنم بروم ... .

[١١٩]- اصول الکافی، کتاب التوحید، ١/١٠٠، باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه تعالی.

[١٢٠]- الفرق بین الفرق، ص ٧٠، و التبصیر فی الدین، ص ٣٧.

[١٢١]- رجال الکشی، ص ١٩١.

[١٢٢]- رجال الکشی، ص ١٩١.

[١٢٣]- الفهرست، ٣٥٥، النجاشی، ٣٠٥ و الذریعة، ١٠/٢٠٣.