اولاً: موضع جمهور (اهل سنت) در مورد اصحاب
از دیدگاه جمهور علما و محدثین و فقها صحابه همه عادل هستند، یعنی آنها به خاطر قوت ایمان و پرهیزگار و جوانمردی و اخلاق والایی که دارند عمداً سخن دروغ نمیگویند و به پیامبر ص نسبت نمیدهند، و عادل بودن اصحاب به معنی این نیست که آنها از گناه و خطا و فراموشی معصوم میباشند، و هیچ یک از علماء چنین چیزی نگفته است. فقط اهل بدعت و هواپرستان که تعدادشان هم اندک است با عدالت صحابه مخالف هستند و از آن جا که سخنانشان بیدلیل است نظر و گفته ایشان اعتباری ندارند. و اصحاب پیامبر ص به دلیل اینکه خداوند در آیات قرآنی آنها را ستوده و به ایمان آنها گواهی داده است و آنها را عادل قرار داده عادل هستند.
خداوند بیان میدارد که اصحاب پاکیزه و بهترین امت هستند و میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾ [البقرة: ١٤٣]. «و اینگونه شما را امتی میانه قرار دادهایم».
و میفرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آل عمران: ١١٠]. «شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید به کارهای خوب و پسندیده فرمان میدهید و از کارهای زشت و ناپسند باز میدارید و به خدا ایمان دارید».
تردیدی نیست که اولین مخاطبان این دو آیه اصحاب پیامبر ص هستند، و خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ١٠٠].«پیشگامانی نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند خداوند از آنان خشنود است و ایشان هم از خدا خشنودند».
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: ١٨]. «خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند».
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: ٢٩]. «محمد ص فرستادۀ خداست، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند».
و یکی از آیات که در آخر نازل شده است این است: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾ [التوبة: ١١٧-١١٨]. «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود؛ بعد از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است! (همچنین) آن سه نفر که (از شرکت در جنگ تبوک) تخلف جستند».
منظور از روزگار سخت غزوه تبوک است و کلمه مهاجرین در این جا شامل همه مهاجرین میشود و هیچ یک از مهاجرین از شرکت در این غزوه باز نماند مگر افراد ناتوان و یا کسانی که با وجود علاقه شدید به شرکت در جنگ به دستور پیامبر ص در مدینه باقی ماندند.
و پیامبر ص وقتی از غزوه تبوک بازگشت فرمود: در مدینه افرادی هستند که شما هر آنچه مسیر و راهی را طی کردهاید آنها در پاداش با شما شریک هستند ... آنها میخواستند در جنگ شرکت کنند اما معذور بودند.
و در فتح الباری آمده که مهلب گفت این حدیث را این آیه تأیید میکند که: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ﴾ [النساء: ٩٥]. «(هرگز) افراد باایمانى که بدون بیمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى که در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند، یکسان نیستند».
نکته بسیار زیبا و به جایی است و بنابراین کسی به دستور پیامبر ص در جهاد شرکت نکرده به طریق اولی دارای فضل و برتری است. و در این آیه و در آیات دیگری عموم مهاجرین مورد ستایش قرار گرفتهاند. و همچنین این آیه، انصار را شامل میشود که در جنگ تبوک شرکت کردند و نیز شامل سه نفری میشود که از جنگ بازمانده بودند و افرادی را که توانایی شرکت را نداشتند نیز در برمیگیرد. و در حدیث صحیح آمده است که کعب بن مالک که یکی از سه نفری بود که در جنگ شرکت نکرده بودند گفت: وقتی میان مردم میرفتم و در میان آنها به گشت و گذار میپرداختم میدیدم که هیچکس در مدینه نمانده به جز افرادی که منافق بودند و کسانی که به علت ناتوانی خداوند آنها را معذور قرار داده بود، به خاطر این ناراحت میشدم.
آنچه از این برمیآید این است که منافقان همه قبل از واقعه تبوک شناخته شده بودند و سپس آنها به خاطر آن که بدون عذر در جنگ شرکت نکردند و توبه نکردند بیشتر معلوم شدند و سپس سورۀ براءه نازل شد و آنها را رسوا کرد پس معلوم میشود که منافقین همه قبل از وفات پیامبر ص دقیقاً مشخص بودهاند، اما اینکه خداوند فرموده است: ﴿لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾ [التوبة: ١٠١] «تو آنها را نمیشناسی و ما آنها را میشناسیم».
یعنی: خداوند دقیق و قطعاً آنها را میداند، یعنی شاید در میان کسانی که متهم به نفاق بودهاند افرادی بوده که در حقیقت منافق نبودهاند، و خداوند میفرماید: ﴿وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِي لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِ﴾ [محمد: ٣٠]. «هر چند مىتوانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى».
و در سورۀ براءه و دیگر سورهها اوصاف گروهی از منافقان به صراحت بیان شده است و پیامبر ص گروهی از آنان را مشخص کرد، پس احتمال دارد که خداوند بعد از آن که فرمود (لا تعلمهم) تو آنها را نمیشناسی، همه را به پیامبر ص شناساند.
و به هر حال پیامبر ص قبل از وفات خویش منافقان را میشناخت بعضی را قطعاً میدانست که منافق هستند و در مورد بعضی گمان داشت که منافق میباشند و بعضی متهم به نفاق بودند، و هیچ منافقی باقی نمانده بود که متهم به نفاق نباشد و اصلاً پیامبر او را نشناخته باشد، و از آن جا که منافقین اندک و خوار بودند و مردم از آنها نفرت داشتند در زمان وفات پیامبر ص نتوانستند کوچکترین حرکتی بکنند، و وقتی آنها اینگونه بودند هیچ یک از آنها نمیتوانست از پیامبر ص حدیثی روایت کند چون میدانست اگر حدیثی از پیامبر ص روایت کند بیشتر در معرض اتهام قرار میگیرد و ممکن است برخورد ناخوشایندی با او انجام شود، سیرهنگاران و مؤرخین گروهی از منافقان را نام بردهاند که هیچ یک از آنها از پیامبر ص حدیث روایت نکرده است، و همه کسانی که از پیامبر ص حدیث روایت کردهاند در میان اصحاب معروف و شناخته شده بودند که از برگزیدهگان میباشند.
و خداوند با وفات پیامبر ص از ماهیت بادیهنشینان پرده برداشت و منافقان آنها مرتد شدند، بنابراین آنها از اصحاب پیامبر ص شمرده نمیشوند و آن دسته از آنان که بعد از ارتداد دوباره اسلام آوردند از تابعین به شمار میآیند.
اما در مورد مسلمانانی که در فتح مکه مسلمان شدند مردم به اشتباه میروند و میگویند چگونه معقول است که همه آنها یک روزه مؤمن باشند با اینکه آنها زمانی اسلام آوردند که مغلوب شدند و دیدند که اگر بر کفر و شرک خود باقی بمانند منافع دنیوی خود را از دست خواهند داد. اما درست این است که اسلام از همان آغاز مردم را تحت تأثیر قرار میداد و قوت اثرگذاری آن زیاد بود و امور ذیل دلیلی است بر این مطلب:
اول: اینکه خداوند در مورد آنها میگوید که آنها میگفتند: ﴿لَا تَسۡمَعُواْ لِهَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ وَٱلۡغَوۡاْ فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَغۡلِبُونَ﴾ [فصلت: ٢٦].«کافران گفتند: گوش به این قرآن فراندهید؛ و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید، شاید پیروز شوید»!.
و میفرماید: ﴿إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا لَوۡلَآ أَن صَبَرۡنَا عَلَيۡهَا﴾ [الفرقان: ٤٢]. «بیم آن مىرفت که ما را گمراه سازد! اما هنگامى که عذاب الهى را ببینند، بزودى مىفهمند چه کسى گمراهتر بوده است».
این آیات نشانگر آن هستند که قرآن و اسلام تأثیر بسیاری قوی داشته است.
دوم: آنها از گوش فرادادن به قرآن جلوگیری میکردند و هرکس که به مکه وارد میشد او را از شنیدن سخنان پیامبر ص نهی میکردند، و آنها با کسی که ابوبکر را پناه داد شرط گذاشتند که نباید ابوبکر به گونهای قرآن بخواند که مردم بشنوند.
سوم: دلیل سوم که روشنترین دلیل بر تأثیر قرآن است این است که گروهی از فرزندان بزرگان و سران از همان اول اسلام را پذیرفتند و از پدرانشان جدا شدند، که از جمله آنها میتوان به عمرو و خالد فرزندان ابی أحیحه سعید بن عاص، و ولید بن ولید بن مغیره، و ابوحذیفه بن عتبه بن ربیع، و هشامبن عاص بن وائل و عبدالله و ابوجندل فرزندان سهیل بن عمرو و غیره اشاره کرد. پدران این افراد بزرگان و سران و ثروتمندترین افراد قریش بودند اما فرزندانشان تحت تأثیر قرآن قرار گرفته و اسلام را پذیرفتند و از پدران خود جدا شدند.
نویسندگان عادت بر این دارند که وقتی پیشگامان به اسلام را نام میبرند از افراد ضعیف نام میبرند و خواننده گمان میبرد که اینها به خاطر ضعف خود و به علت نارضایتی از قدرتمندان و گرفتن انتقام از آنها اسلام آوردهاند، چون آنها ریاست و قدرت و ثروتی نداشتند که مانع از مسلمان شدن آنها شود.
اما حقیقت غیر از این است بلکه همه با متأثر شدن از قرآن، و خالصانه مسلمان میشدند، و سران و بزرگان تکبر ورزیده و لجاجت کردند و بیشتر قومشان گرچه به شدت تحت تأثیر اسلام قرار گرفته بودند از سران و اشراف پیروی کردند، اما جوانان قاطع و مصممی بودند که اسلام آوردند و قدرت و ریاست و ثروت خویش را فدای اسلام کردند، و سختی و رنجهایی که در راه اسلام با آن مواجه شدند را پذیرفتند، و اسلام همچنان بر دیگر مردمان اثر میگذاشت و حتی بعد از هجرت پیامبر ص آنها یکی یکی مسلمانان میشدند، بعد از صلح حدیبیه وقتی مسلمانها توانستند با مشرکین قاطی شوند و هریک خویشاوند خود را به راحتی دعوت میداد اسلام به سرعت در میان مشرکین انتشار یافت و در این مدت از سران و بزرگان خالدبن ولید و عمربن عاص و عثمان بن طلعه و دیگران مسلمان شدند، و اسلام همچنان بقیه را تحت تأثیر قرار داده بود.
و میتوانیم به طور قطع یقین کنیم که اسلام شرک و خرافات را از وجود و اذهان همۀ عقلای قریش قبل از فتح مکه زدوده بود، و تنها چیزی که در وجود آنها مانده بود عناد و لجاجت محض بود که آخرین دوران حیات شوم خود را میگذراند، وقتی مکه فتح شد عناد از بین رفت و همه اسلام را که قبل از فتح در وجودشان جوانه زده بود پذیرفتند و با توزیع غنایم حنین و رفتار خوب پیامبر ص با آنها، باقی مانده عناد کاملاً از بین رفت. و بعد از وفات پیامبر ص وقتی امر خلافت در میان قریش استقرار یافت و عرب و عجم همه در برابر آن سر تسلیم فرود آوردند، محبت اسلام بیش از پیش در دل هر قریشی جای گرفت، چون اسلام هزاران مایل به قلمرو آنها افزوده بود و آنان را پادشاهان دنیا و آخرت گرداند، و کسانی که تا روز فتح مکه دشمن بودند بعد از آن از صادقترین مجاهدان بودند، مانند سهیل بن عمر و عکرمه فرزند ابوجهل و عمویش حارث و یزید بن ابیسفیان که از مجاهدین راستین و مخلص بودند.
اما آنچه بعضی از نویسندگان بیان میدارند که بنیامیه و بنیهاشم با یکدیگر رقابت و کینه داشتهاند، حقیقت این است که هر دو گروه کاملاً اسلام آورده بودند و همان طور که از آغاز اسلام گروهی از بنیهاشم آن را پذیرفتند همچنین گروهی از بنیامیه مانند فرزندان سعیدبن عاص و عثمانبن عفان و ابوحذیفه بن عتبه در همان آغاز دعوت، اسلام آوردند، و همان طور که بعضی از بنیامیه دیر اسلام را قبول کردند، همچنین برخی از بنیهاشم بعدها اسلام را پذیرفتند و همان طور که برخی از بنیامیه با اسلام دشمنی ورزیدند، همچنین برخی از بنیهاشم مانند ابیلهب بن عبدالمطلب و ابیسفیان بن حارث بن مطلب با اسلام دشمنی کردند، و قرآن ابولهب بن عبدالمطلب را مورد مذمت و نکوهش قرار داده است اما فرد معینی از بنیامیه را مذمت نکرده است، و پیامبر ص با دختر ابیسفیان بن حرب اموی ازدواج کرد و زن هاشمی نداشت، و به یکی از دخترانش شوهری هاشمی داد و سه دختر دیگرش را به ازدواج امویها درآورد، پس فقط اسلام مربوط به یک گرده نبود که گروه دیگر با آن گروه دشمنی کند، بلکه خداوند میان آنها همدلی و وحدت آورد و همه در پرتو لطف الهی با همدیگر برادر شدند و اسلام همه آنها را جمع کرده بود، و همه اسلام را دوست میداشتند و آن را تعظیم میکردند و به آن افتخار مینمودند و هریک میکوشید تا از اسلام و دین بهره بیشتری داشته باشد، و فتح مکه و رسیدن عثمان به خلافت هیچ نفرتی میان دو طائفه (بنیهاشم و بنیامیه) ایجاد نکرد، بعد از وفات حضرت عمر قضیه تعیین خلیفه به شورای شش نفره واگذار شد که چهار نفر به نفع علی و عثمان کنار رفتند و در نهایت از میان علی و عثمان، عثمان س به خلافت برگزیده شد، در این وقت اوهام و افکار نادرست راه بهسوی اذهان مردم باز کرد، و سپس در اواخر خلافت عثمان وقتی گروهی از خویشاوندان او به امارت و مقام رسیدند و برخی از مردم از آنها شکایت میکردند در این وقت شایعاتی شد که علی آنها را تهدید میکند که هر گاه به خلافت برسد آنها را عزل خواهد کرد و اموالشان را از دستشان خواهد گرفت و چنین و چنان خواهد کرد، سپس فتنه اتفاق افتاد و برخی از کسانی از یاران علی شمرده میشدند در این فتنه دست داشتند تا آن که عثمان س کشته شد و قاتلان او بلافاصله بهسوی علی س رفتند و با او بیعت نمودند و گروهی از آنها در لشکر علی باقی ماندند، هرکس در این امور فکر کند خواهد دید که این عوامل علت اتفاقاتی شدند که بعداً رخ دادند، بنابراین علت گرفتن انتقام، بدر و اُحد نبود، و آنچه به گونهای تعریف میشود که از آن چنین برمیآید که علت دشمنی دیرینۀ بنیامیه و بنیهاشم بوده است به طور قطع نادرست است، و فقط شاعر فاسقی در زمان حکومت بنیعباس در این مورد زیادهگویی کرده است، و آنها هیچ خونی از بنیهاشم نمیخواستند. و با اینگونه روشن میشود که جایی برای این نیست که گفته شود علت اختلاف معاویه با علی این بود که او میخواست انتقام خویشاوندانش را که در بدر کشته شده بودند از او بگیرد، به حق که این سخن بیجا و نادرست است و آنان که چنین میگویند میخواهند با این بهانه اسلام معاویه و امثال او را زیر سؤال ببرند! اگر گفته شود هر چند اصحاب انسانهای خوبی بودهاند اما آنها معصوم نبودهاند بنابراین باید گفت آنها عادل هستند تا وقتی که از آنها کاری سر زده نباشد که بر خلاف عدالت باشد، پس چرا محدثین با اینکه از اصحاب کارهایی سر زده که عدالت آنها را مخدوش مینماید باز هم آنها عادل میشمارند؟
پاسخ این پرسش را به چند صورت میتوان داد:
اول: آنها در آنچه که عدالت را مخدوش میکند و به اصحاب نسبت داده شده است فکر نموده و دقت کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که برخی از این چیزها ثابت، نیست یا لغزشی است که فرد صحابی از آن توبه کرده است، یا اینکه بر اساس یک تأویل اجتهادی آن کار را انجام داده است.
دوم: اینکه خداوند دروغ بستن بر خدا را کفر قرار داده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ٦٨﴾ [العنكبوت: ٦٨]. «چه کسى ستمکارتر از آن کس است که بر خدا دروغ بسته یا حق را پس از آنکه به سراغش آمده تکذیب نماید؟! آیا جایگاه کافران در دوزخ نیست».
و دروغ گفتن بر پیامبر ص در مورد دین دروغ بستن بر خداست، بنابراین برخی از اهل علم به صراحت چنین کاری را کفر قرار دادهاند، و بعضی به این اکتفا کردهاند که دروغ بستن بر پیامبر ص از بزرگترین گناهان کبیره است. و شیخ الاسلام ابن تیمیه / گفته است کسی که بدون واسطه از پیامبر ص حدیث روایت میکند همانند صحابی اگر از روی عمد دروغ بگوید و آن را به پیامبر ص نسبت دهد کفر ورزیده است، و در مورد کسی که با واسطه از پیامبر ص حدیث روایت میکند اگر دروغی به او نسبت دهد در مورد کفر ورزیدنش ابن تیمیه متردد است. و سرزدن لغزشی از یک صحابی سبب نمیشود تا سر زدن کفر را از او محتمل دانست، گیریم که بعضی از آنها دروغ بستن بر پیامبر ص را کفر ندانسته باشند اما به هر حال آنها چنین کاری را بسیار زشتتر و بدتر از دیگر لغزشها میدانستند.
سوم: اینکه ائمه حدیث در مورد افرادی از صحابه که میتوان در عدالت آنها تردید داشت این را در نظر داشتهاند که آن حدیث را آنها از پیامبر ص روایت کردهاند که آن صحابی از پیامبر ص روایت کرده است، و حدیث چنین فردی را به کتاب و سنت عرضه داشتهاند و با روایات دیگر تطبیق دادهاند و به اضافه آن احوال و امیال چنین کسانی را بررسی کردهاند و چیزی نیافتهاند که سبب شود تا آنها متهم قرار گیرند، بلکه بعد از بررسی و پژوهش یافتهاند که همه آنچه اینها روایت کردهاند دیگر اصحاب نیز که تهمتی متوجه آنها نیست روایت کردهاند.
و یا اینکه در شریعت اسلامی نصی آمده که به معنی روایت آنهاست و به صحت روایت آنها گواهی میدهد، مثلاً ولیدبن عقبه بن ابیمعیط که طعنهزنندگان میگویند او از مهاجرین و انصار نیست و نه از کسانی است که در فتح مکه مسلمان شدهاند. و میگویند: بعد از جنگ بدر وقتی پیامبر ص دستور داد که پدر ولید را به قتل برسانند گفت:
پس بچهها را چه کسی سرپرستی میکند؟ منظورش فرزندانش بودند، پیامبر ص فرمود: آنان در آتش دوزخ خواهند بود. و میگویند ولید کسی است که خداوند در مورد او این آیه را نازل فرموده است که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾ [الحجرات: ٦]. «اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید».
پس قرآن تصریح کرده است که او فاسق است و باید در خبری که او میدهد تحقیق شود. و میگویند در زمان عثمان او امیر کوفه بوده است و مردم شهادت دادند که او شراب نوشیده است و علی در این باره با عثمان سخن گفت و آنگاه عثمان به علی فرمان داد که او را شلاق بزنند، سپس علی به عبدالله بن جعفر دستور داد که ولید را شلاق بزند و عبدالله او را شلاق زد، و بعضی داستان را اضافه میکنند و میگویند ولید در حالی که مست بود در نماز صبح پیشنماز مردم شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند سپس رو به مردم کرد و گفت: بیشتر هم بخوانم؟ ولید برادر مادری عثمان بود، و وقتی عثمان کشته شد ولید اشعاری میسرود و علی را متهم میکرد که در کشتن عثمان همراهی کرده است و در اشعارش معاویه را به کشتن علی تحریک میکرد. اینها چیزهایی بودند که در مورد ولید میگویند اما اگر سند این روایات را بررسی کنی میبینی که صحیح نیستند چون راوی همدانی است که فرد نامعلومی است، و اگر متن روایت را بررسی کنی در آن چیزی به چشم نمیخورد که ولید را بتوان متهم کرد، بلکه قضیه برعکس است، چون در متن ذکر نشده که پیامبر ص برای ولید دعا کرد، و بیان شد که پیامبر ص بر سر او دست نکشید، بنابراین برخی گفتهاند خداوند حالت او را میدانست از این رو او را از برکت دست پیامبر ص و دعایش محروم ساخت. این روایت به وضوح دلالت میکند که در میان آنها و دروغ گفتن بر پیامبر ص سد قوی و محکمی بوده است[١٢٤].
به حق که این فاجعۀ بس بزرگی است که ما همه اصحابی که در جنگ علی و معاویه ب شرکت داشتهاند غیر عادل بدانیم، و احادیث آنها را معتبر ندانیم، و به کافر بودن و فاسق بودنشان حکم کنیم.
راستگویی و عدالت آنها و روایت حدیث چه ارتباطی با آرای سیاسی و اشتباهات سیاسی آنها دارد؟! اگر کسی یک رهبر ملی را که در قضیه ملیگرایی بهترین آزمون را پس داده و با جان و مال و قلم خویش با استعمار مبارزه کرده است، از زمره رهبران حذف کند و بگوید ملیگرا نبوده است و همه فضائل و خوبیهای او را انکار کند و همه سخنان او را به خاطر آن که رهبر یک حزب بود و مرتکب اشتباهاتی شده است و یا به خاطر آن که با یک رهبر ملی گرای دیگر جنگیده است رد نماید، آیا چنین کاری دست است، اگر تاریخ و انصاف و حق این کار را درست نمیداند پس به طریق اولی قضاوت شیعه و خوارج علیه آن دسته از اصحاب پیامبر ص که در بعضی مواضع سیاسی با علی موافق نبودهاند درست نیست، شیعه و خوارج به همین بهانه عدالت اصحاب را قبول ندارند و روایات آنها را نمیپذیرند و در مورد آنها چیزهایی میگویند که شایسته افرادی عادی هم نیست بلکه آنها همه اصحاب به غیر از سه یا پنج نفر را کافر میداند، چنان که در روایات الکشی آمده است، بنابراین اگر جائز نیست که همه کارها و فعالیتهای یک رهبر ملیگرا را نادیده گرفت، پس چگونه جایز است که اصحاب پیامبر ص را که در خدمت اسلام و پیامبر ص پیشگام بودهند دروغگو قرار داد و همه خوبیهایشان را نادیده گرفت، همان اصحابی که اگر تلاشها و جانفشانیهای آنان نمیبود ما در تاریکیها سرگردان میبودیم و راه را نمیدانستیم[١٢٥].
در مطالب گذشته که در مورد عدالت صحابه ایراد نمودم بارها گفتم که منافقان در زمان پیامبر ص مشخص بودند و خداوند پرده از حقیقت آنها برداشت و مسلمین به حقیقت آنها پی بردند، و همچنین مرتدین کسانی هستند که بعد از وفات پیامبر ص مرتد شدند و توبه نکردند و به اسلام بازنگشتند و در حالت ارتداد مردند، چنین کسانی صحابی نیستند و منظور جمهور علما و ائمه که اصحاب همه عادل هستند این افراد نیستند، و تعریفی که علما برای صحابی ارائه دادهاند این افراد را نفی میکند، و همچنین چند بار تأکید کردم که عدالت چیزی دیگر است، و عصمت چیزی دیگر است، و کسانی که گفتهاند اصحاب عادل هستند هرگز نگفتهاند که آنها از گناه و خطا و فراموشی معصومند، و بلکه فقط منظور آنها این است که عدالت اصحاب یعنی آنها عمداً بر پیامبر ص دروغ نمیبندند، حتی آن کسانی از اصحاب که حد بر آنها اجرا شده یا مرتکب گناهی شدهاند و توبه کردهاند یا به فتنهها و جنگها دستشان آلوده شده است هرگز اینگونه نبودهاند که عمداً به پیامبر ص دروغ نسبت دهند، و باید دانست که آن دسته از صحابه که مرتکب گناهی شدهاند و مجازات گردیدهاند تعداد بسیار اندکی هستند که شایسته نیست که هزاران فرد از اصحاب را که بر صراط مستقیم بودهاند و از گناهان صغیره و کبیره دوری میکردهاند را با آنها مقایسه کرد و از زمره آنها دانست، و تاریخ بهترین گواه بر درستکاری و عدالت و تقوای اصحاب است. و این کسانی که خردهگیران و طعنهزنندگان به عدالت اصحاب آنها را دستاویزی برای طعنه زدن به اصحاب قرار دادهاند، افرادی از اینها اصلاً حدیث روایت نکردهاند و بعضی هم یک حدیث یا دو یا سه حدیث بیشتر روایت نکرده است که روایتهایشان معلوم و مشخص است، و هیچ چیزی از اصول و فروع دین مبتنی بر روایات آنها نیست، و این امر یک پژوهشگر را قانع میکند که آنچه جمهور علما در مورد عدالت اصحاب گفتهاند درست است، مثلاً بسربن ارطاه که در صحابی بودن او اختلاف است فقط یک حدیث در مورد اینکه در سفر دست دزد قطع نمیشود روایت کرده که در سنن ابیداود آمده است، و حدیثی دیگر در مورد دعا روایت کرده است، پس این بهترین دلیل بر صحت گفته جمهور علما و ائمه است.
در صحیح ابن حبان آمده است او (یعنی بسر بن ارطاة) شنیده است که پیامبر ص فرمود: «بار خدایا عاقبت ما را در همه کارها نیک بگردان و ما را از رسوایی دنیا و آخرت نجات بده».
ما وقتی میگوییم او عادل است منظور ما این است که در روایتی که میکند راست میگوید، اما وارد شدن او در جنگها و فتنهها و حمایت او از معاویه اینها امور اجتهادی هستند - و همه این اتفاقات در زمان فتنهای رخ دادهاند که این فتنه عاقلان و دانایان را حیران کرده است - و آغشته شدن به این فتنه در عدالت نقصی وارد نمیکند و خداوند ما و آنها را بیامرزد، و خدا بیامرزد کسی را که گفته است «اینها خونهایی بوده که خداوند شمشیرهای ما را از آغشته شدن به آن مصون و پاک گردانده است پس ما باید زبانهای خود را از آغشته شدن به آن پاک بداریم»[١٢٦].
[١٢٤]- الانوار الکاشفه، ص ٢٥٩-٢٦٤.
[١٢٥]- السنة ومکانتها فی التشریع الاسلامی، مصطفی السباعی، ص ١٣٣.
[١٢٦]- دفاع عن السنه ابیشهبه، ص ٢٤٧.