دلیل و برهان در تبرئه ابوهریره از بهتان

فهرست کتاب

جد و پدربزرگ امام جعفر صادق علیه السلام کیست

جد و پدربزرگ امام جعفر صادق علیه السلام کیست

اردبیلی شیعه در کشف الغمه در مورد نسبت جعفر صادق می‌گوید: محمدبن طلحه گفت: نسب امام از طریق پدر و مادر از این قرار است: پدرش ابوجعفر محمدباقر است و مادرش فروه بنت قاسم بن محمدبن ابی‌بکر است. و حافظ عبدالعزیز می‌گوید: مادرش ام فروه دختر قاسم‌بن محمدبن ابی‌بکر است که مادرش اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی‌بکر است[١٥٢]. پس مادر جعفر، فاطمه دختر قاسم‌بن ابی‌بکر صدیق س است و مادر فاطمه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابی‌بکر صدیق است، بنابراین قاسم پدربزرگ جعفر صادق از طرف مادرش می‌باشد و او نوه قاسم‌بن ابی‌بکر صدیق است و ابوبکر صدیق س پدربزرگ امام جعفر صادق س است، و معنی سخن امام صادق که فرمود: ابوبکر صدیق از دو طریق پدربزرگ من است همین است، و در همین خصوص شریف الرضی می‌گوید:

وحزناً عتیقاً وهو غایة فخركم
بمولد بنت القاسم بن محمد

پس چگونه امام صادق ÷ پدربزرگش را لعنت می‌کند و تا آن جا پیش می‌رود که به پیروان خود دستور می‌دهد که بعد از هر نماز بر او لعنت بفرستند؟! آیا عاقلانه است که از طرفی به پدربزرگ خود افتخار کند و از طرفی دیگر به او طعنه بزند؟ به راستی که یک بازاری جاهل چنین حرفی نمی‌زند!!.

آیا درست است که اینگونه با چنین سخنانی که در بیشتر کتاب‌های شیعه آمد‌ه‌ است به خلفا توهین شود، سخنانی که با تمام معیارهای اسلامی و اخلاقی مغایرت دارند و حتی با سخنان امام علی که اصحاب و خلفا را می‌ستود تضاد و مخالفت دارد. پس آنان که ادعا دارند که پیرو امام هستند چه می‌گویند؟! یا اینکه می‌گویند امام از روی تقیه چنین می‌گفته است چون تقیه دین او و پدرانش می‌باشد!!.

بنابراین آنان که ادعا می‌کنند که پیرو او هستند در حقیقت کسانیند که فعالانه در توهین به او و به دیگر ائمه مشارکت دارند.

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (جمهور اهل سنت) از ابوهریره انتقاد نمی‌کنند ... و می‌گویند او از اصحاب پیامبر  ص بوده است و به احترام پیامبر ص نباید از او انتقاد شود، اما ما به خاطر احترام پیامبر  ص از آنها انتقاد می‌کنیم ...).

به عبدالحسین می‌گویم که تو کی هستی که به نمایندگی از شیعه حرف می‌زنی و خودت را از خادمان این مذهب می‌دانی[١٥٣]. کجا شیعیان از ابوهریره انتقاد کرده‌اند؟ در چه کتابی از او انتقاد کرده‌اند؟!.

ابوهریره از دیدگاه همه فرقه‌ها ثقه و مورد اعتماد است و فقط کینه‌توزان و هواپرستان و اهل بدعت که رأی و نظریه‌اشان اعتباری ندارد او را ثقه نمی‌دانند، و بدعت‌گذارانی چون نظام و اسکافی و ابن ابی‌حدید و غیره هستند که از او انتقاد می‌کنند!.

کتا‌ب‌های رجال شیعه همچون الفهرست و رجال الطوسی و رجال النجاشی اثر شیخ نجاشی و رجال الکشی که طوسی آن را مرتب کرد و آن را «اختیار معرفة الرجال» نامید و رجال الغضائری و دیگر کتاب‌هایی که در طراز کتا‌ب‌های مذکور هستند چون رجال العلامه حلی و رجال ابن داود حلی متوفى ٦٤٧هـ ابوهریره را ثقه قرار داده‌اند، و ابن داود حلی در مورد ابوهریره می‌گوید: عبدالله ابوهریره معروف است او از اصحاب پیامبر بود[١٥٤]، و به صراحت ابن داود ابوهریره را می‌ستاید و او در زمره گروه اولی که آنها را ستوده است قرار داده است.

همچنین شیخ طوسى در کتابش رجال الطوسى[١٥٥] آنرا آروده است.

من همه این کتاب‌ها را ورق زده‌ام اما در هیچ جایی ندیده‌ام که ابوهریره را دروغگو شمرده باشند.

پس عبدالحسین حتی بر علمای خود دروغ می‌بندد و می‌گوید: (و ما آنها را به خاطر پیامبر  ص انتقاد می‌کنیم). او می‌گوید (ما) در صورتی که برعکس است و او به تنهایى چنین عملی را انجام داده است.

پس ای عبدالحسین تو کی هستی که بعد از قرن‌ها می‌خواهی از ابوهریره  س انتقاد کنی؟!.

و تو کی هستی که می‌خواهی بر اساس امیال و هوای نفس خود در مورد یکی از اصحاب پیامبر  ص که پیامبر  ص از او خشنود بوده است قضاوت کنی؟ سوگند به خدا که بدعت توهین به ابوهریره س و تکذیب او قبل از دوران ابن داود حلی وجود نداشته است، و آنچه گویای این مطلب است این است که ابن خزیمه متوفای سال ٣١١هـ‍ وقتی از ابوهریره س دفاع کرد گفت: در مورد ابوهریره یا فردی جهمی سخن می‌گوید، یا منتقد او خارجی است و یا از قدریه است و یا اینکه جاهلی است که ادعای نقاهت می‌کند، و می‌بینیم که ابن خزیمه نگفته است که یا منتقد ابوهریره شیعه است!

آری ابن حدید بود که بدعت توهین به ابوهریره را اساس گذاشت و بعد از خود، شیعیان را وارد این معرکه دشوار کرد، در فصل‌های بعدی این کتاب ثابت خواهم کرد که شیعیان قدیم از ابوهریره س حدیث روایت می‌کردند و فقه و روایات ابوهریره را معتبر می‌شمردند و از او حدیث روایت می‌کردند، و تعداد زیادی از شیعه‌های کوفی و شیعیان امام علی س از ابوهریره روایت می‌کردند، و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (چاره‌ای جز این نداشتیم که احادیث ابوهریره را از نظر کمی و کیفی مورد بررسی قرار دهیم تا در مورد آن دسته از احادیث او که متعلق به اصول و فروع احکام الهی می‌شود آگاهی داشته باشیم ...).

او خیال می‌کند که احادیث ابوهریره ساختگی و دروغ هستند، و این امر در اصول و فروع دین سرایت کرده و مسلمین از آن غافل بوده‌اند!! بنابراین او احساس وظیفه می‌کند که از شریعت اسلامی دفاع نماید و در برابر دروغ‌ها و اوهام از آن حمایت کند، از این رو او چاره‌ای جز بررسی احادیث ابوهریره نداشته است، و ادعا می‌کند که این بررسی حقیقت را آشکار کرده است، اما حقیقت این است که این بررسی از نیت‌های پلید دشمنان سنت و دشمنان اصحاب پرده برمی‌دارد، و این پژوهش نشانگر دشمنی و کینه‌ورزی اینها با اصحاب و بخصوص با ابوهریره است، هر‌کس این کتاب عبدالحسین را بررسی کند هیچ شکی نخواهد داشت که این کتاب ادامه سلسله بحث‌ها و پژوهش‌هایی است که مستشرقان افراطی و پیروانشان که خود را به اسلام منسوب می‌کنند انجام می‌دهند و از چنین افراد علیه اسلام کار می‌گیرند و می‌خواهند بوسیله چنین افرادی مسلمین را ناراحت و سرگردان کنند.

عبدالحسین ادعا می‌کند که در مورد وضعیت روانی ابوهریره تحلیل و روانشناسی علمی انجام داده است تا اینکه به ماهیت و حقیقت شخصیت ابوهریره از همه ابعاد پی برده است. و همچنین ادعا می‌کند که در احادیث ابوهریره از نظر کمی و کیفی دقت کرده است و به این نتیجه رسیده است که می‌گوید: (به خدا سوگند چاره‌ای جز مخالفت با احادیث او و انکار احادیث او نبود).

عبدالحسین تا حد زیادی به ابوهریره طعنه می‌زند و به حفظ و کثرت روایت حدیث او اعتراض می‌کند و به او به خاطر بی‌سوادی‌اش طعنه می‌زند و سپس می‌گوید: (و ما وقتی ذوق هنری و معیار علمی را داور قرار می‌دهیم می‌بینیم که ذوق هنری و معیارهای علمی اهمیت زیادى براى روایات این فرد که بیش از حد حدیث روایت کرده و چیزهای عجیبی گفته است قایل نمى‌شود)!.

و همچنان به توهین به ابوهریره ادامه می‌دهد و کمترین چیزی که در مورد او می‌گوید این است که در همین صفحه می‌گوید: (سنت بالاتر از آن است که علف‌های هرز و خارداری را دربرداشته باشد، علف‌های هرزی که ابوهریره آن را در وجدان‌های هنری فرو برده است و بوسیله آن اندیشه مقیاس‌های علمی را خونین و زخمی کرده است ...).

او ندای ذوق هنری و اندیشیدن علمی را سرمی‌دهد، منظور او کدام ذوق و کدام اندیشیدن است؟ امت از زمان پیامبر  ص تا به امروز اجماع کرده‌اند که محدثین در علم و شیوه خود دقت فراوانی داشته‌اند و از ذوق بالایی برخوردار بوده‌اند، تا جایی که تحقیق و بررسی آنها ضرب‌المثل بوده است و همه چیز را بیان کرده‌اند و صحیح و ضعیف و سالم و معلوم را شناخته‌اند، و در این خصوص تحت تأثیر هیچ احساس یا امیالی نفسانی قرار نگرفته‌اند، و آنها همه را با معیارها و مقیاس‌های دقیق خود سنجیده‌اند، از این رو آنها الگویی زیبا در اخلاص و امانتداری بوده‌اند، چنان که آنها را می‌بینیم که در مورد پدرانشان با اینکه افرادی صالح و پرهیزگار بودند چیزی نمی‌گفتند چنان که وقتی از علی بن مدینی در مورد پدرش پرسیدند گفت: «در مورد پدرم از دیگران بپرسید، دوباره از او پرسیدند آنگاه او سرش را پایین انداخت و گفت: قضیه دین است باید بگویم که او ضعیف است. و همچنین آنها از کسی که در مورد او شک داشتند گرچه صالح و دارای مقام بود روایت نمی‌کردند، احمد بن حواری می‌گوید: مردی هاشمی آمد تا از ابن مبارک حدیث بشنود، اما ابن مبارک حاضر نشد برای او حدیث بیان کند، آنگاه آن فرد هاشمی به غلام خود گفت: برویم، و وقتی خواست سوار شود، ابن مبارک آمد تا رکاب او را بگیرد، او گفت: ای اباعبدالرحمن تو حاضر نیستی برای من حدیث بگویی اما به خاطر احترام، رکاب اسب مرا نگاه می‌داری ....!!؟ ابن مبارک گفت: خواستم خودم را در برابرت خوار کنم و حدیث را با سپردن به تو خوار نکنم!! اینها علمای برجسته و اهل فن بوده‌اند که ما قضاوت آنها را در مورد ابوهریره س قبول می‌کنیم و آنها اگر چیزی در مورد ابوهریره می‌دانستند حتما! آن را می‌گفتند و ساکت نمی‌شدند گرچه ابوهریره صحابی بوده است، چون شریعت و سنت با هیچ کسی رودرواسی ندارد. اما این علما چیزی نیافته‌اند تا به خاطر آن از ابوهریره انتقاد کنند، بلکه ابوهریره بر اساس معیارهای علمی و اذواق فنی محض نزد آنها ثقه و امین بوده است[١٥٦].

آری ابوهریره با بیان حق ضمیر و وجدان باطل‌پرستان را زخمی کرده است و احادیثی از پیامبر  ص روایت کرده که با خواست و میل هواپرستان و عقایدشان مطابقت ندارد، به خاطر این، آنها به دشمنی با ابوهریره برخاسته‌اند! و گرنه چه عذاب وجدانی از این روایات احساس می‌شود و حال آنکه احادیثی که عبدالحسین به خاطر آن به ابوهریره اعتراض می‌کند، ائمه‌ای که از دیدگاه آنها معصومند روایت کرده‌اند چنان که ان‌شاءالله در همین کتاب بیان خواهد شد.

اما اینکه او می‌گوید: (وقتی ما ذوق فنی و مقیاس علمی را داور قرار می‌دهیم می‌بینیم که زیاد روایت‌های این فرد را که بیش از حد حدیث روایت کرده و چیزهای عجیبی گفته است نمی‌پذیرند)!.

می‌گویم (مؤلف) در مثل است «که مرا به بیماری‌اش متهم کرد و گریخت» شیعه چندین برابر ابوهریره س حدیث روایت می‌کنند و چیزهای عجیب و پوچی می‌گویند که هرگز به ذهن انسانی خطور نکرده است، اما از طرفی به خاطر یک مسئله ساده ابوهریره را طعن و تشنیع می‌کنند و حال آن که خودشان هم آن مطلب را روایت کرده و به پیامبر  ص خدا نسبت داده‌اند و عبدالحسین نمی‌داند که این احادیثی که او به خاطر روایت آن به ابوهریره اعتراض می‌کند خودشان نیز روایت کرده‌اند.

و اما اینکه او می‌گوید: (هیچ منطقی به ما اجازه نمی‌دهد که در برابر این دخالت زشتی که جوهر اسلام و روح والای آن که منادی آزادی از بند عقاید پوچ و خرافاتی است را هدف گرفته است سکوت اختیار کنیم ...).

من (مؤلف) می‌گویم درست می‌گویی در هیچ منطقی درست نیست که ما در برابر چنین دخالت زشت و خرابی که جوهر اسلام و روح والای آن را که منادی آزادی از بند عقاید و باورهای پوچ و خرافاتی است هدف گرفته است سکوت اختیار کنیم، اما چه کار کنیم که این باورهای پوچ و خرافاتی روایات کسانی هستند که شما آنها را معصوم می‌دانید و روایات کتاب‌هایی هستند که تو درباره آنها می‌گویی: (و بهترین آنها کتاب‌های چهارگانه هستند که همواره در اصول و فروع مرجع امامیه بوده‌اند و آن کتاب‌ها عبارتند از: الکافی، التهذیب، الاستبصار و من لایحضره الفقیه، و این کتا‌ب‌ها متواترند و صحت مضامین آن قطعی می‌باشد و الکافی قدیمی‌ترین و بهترین و بزرگترین این کتاب‌هاست)!! اما احادیث ابوهریره هر چه که باشند دخالت زشتی هستند که جوهر اسلام را هدف گرفته‌اند)!.

باید بگویم که ما و بلکه همه مسلمین آماده هستند تا از اسلام دفاع کنند و آن را از هر گونه آلودگی و خرافات پاک بدارند، ولی چه خرافات و چیزهای پوچی در احادیث ابوهریره وجود دارد؟

مؤلف (عبدالحسین) بیچاره اهمیت پژوهش خود را احساس کرده و می‌گوید: (... این چیزها را می‌گویم و می‌دانم که بعضی از من خوششان نخواهد آمد و اخم خواهند کرد، شاید علت اخم کردن و ناراحت شدن آنها این باشد که در محیطی تربیت شده‌اند و از پدران خود چنین آموخته‌اند که اصحاب عادل هستند و باید به عدالت همه آنها اعتقاد داشت از این رو چنین کسانی حقیقتی را که این پژوهش از آن پرده برمی‌دارد را تحمل نمی‌کنند، چون محیط و اطرافیان آنان را اینگونه تربیت کرده است که اصحاب بدون آن که کارها و گفته‌هایشان با معیارهایی که پیامبر  ص امت خویش را بدان مکلف نموده سنجیده شود عادل هستند چون از دیدگاه آنها صحابی بودن دژ محکم و حرمی اَمن است که هر‌کس بدان پناه برد کسی نمی‌تواند از او انتقاد کند گرچه هر چه بخواهد بکند، اما چنین باوری تعدی بر منطق و تمرد و سرکشی در برابر دلائل است).

می‌گویم (مؤلف) چگونه دل‌ها و وجدان‌های پاک در مقابل باطل ناراحت نمی‌شوند؟ و چگونه یک فرد منصف وقتی این خرافات و دروغ‌ها را ببیند که به اهل بیت نسبت داده می‌شود ناراحت نمی‌شود!!.

آیا عبدالحسین از ما می‌خواهد که خونسرد و خوشحال باشیم!! چگونه انسان‌های پاک از باطل ناراحت نمی‌شوند؟ و چگونه وقتی فرد منصفی ببیند که به اصحاب پیامبر ص که ناقلان شریعت و حافظان آن بوده‌اند تهمت زده می‌شود ناراحت نمی‌شود؟ و هنوز او از ما می‌خواهد که چیزی نگوییم و از طرفی اصحابی که او می‌گوید هر چه خواسته‌اند کرده‌اند اما جمهور (اهل سنت) آنها را معصوم قرار داده چه کسانیند؟

پیشتر متذکر شدم که کسانی که با عدالت صحابه مخالفت کرده‌اند تعدادشان از انگشتان دست فراتر نمی‌رود ... و با وجود این ابن العربی از اصحاب دفاع کرده و حق را توضیح داده و بطلان ادعای خصم را بیان کرده است.

به بحث خود برمی‌گردیم و می‌گوییم آیا آزادی اندیشه این است که هر‌کس هر وقت و به هر صورت هر چه می‌خواهد بگوید؟!

و یا اینکه آزادی و ذوق فنی و کرامت عقلی ویژه گروه خاصی است و تسلیم معیارهای شخصی است که بر حسب خواست‌ها و امیال آنها تغییر می‌کند؟ و یا اینکه کرامت عقلی و اندیشه علمی فقط به معنی دفاع از یک مبدأ و ارزش درست یا نادرست است؟ فکر نمی‌کنم کسی با این تعریف آزادی و عقل موافق باشد، بنابراین باید گفت که اندیشه علمی و ذوق فنی دارای پایه‌های ثابتی هستند که تحت تأثیر هیچ گرایش یا میل شخصی فردی قرار نمی‌گیرند، و دارای اساس‌های فراگیری می‌باشند که دیدگاه تنگی ندارند بر اساس آزادی و اندیشه‌های علمی برپایه شیوۀ سالم علمی استوار است.

از این رو پژوهشی که عبدالحسین بیچاره به آن دست زده است در حقیقت از نیات پلید دشمنان سنت و دشمنان اصحاب  ش پرده برمی‌‌دارد، این پژوهش نشان می‌دهد که آنان تا چه حدی نسبت به اصحاب  ش و بخصوص نسبت به ابوهریره کینه می‌ورزند، و هر‌کس کتاب عبدالحسین را بخواند در این شکی نخواهد کرد که قسمتی از سلسله پژوهش‌هایی است که دست‌هاى استعمار در جهان اسلام به آن دست می‌زنند.

عبدالحسین در ص ١٠-١٤ کتابش احادیث ابوهریره را که به گمان او با عقل و عقیده او مخالف هستند ذکر کرده است، ما این احادیث را بیان می‌کنیم و به یاوه‌های او پاسخ خواهیم داد.

در ص ١٩ تحت عنوان «نام و نسب ابوهریره» می‌گوید: (ابوهریره نسبی ناشناخته و شخصیتی مبهم داشت، بنابراین مردم در مورد نام او و نام پدرش اختلاف زیادی نموده‌اند، که نمی‌توان آن را بیان کرد و دقیق مشخص نیست که در زمان جاهلیت و در دوران اسلام اسم او چه بوده است بنابراین فقط او به کنیه‌اش مشهور است و به قبیلۀ دوس نسبت داده می‌شود...).

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین می‌خواهد اینگونه از جایگاه ابوهریره س بکاهد و به نسب او طعنه بزند، چون که در جاهلیت معروف نبوده و مردم درباره نام او اختلاف کرده‌اند، و از کی چنین بود که اگر در مورد اسم کسی اختلاف باشد این عیبی برای او محسوب می‌شود و عدالت او را ساقط می‌کند؟

کافی است که ابوهریره را با کنیه‌اش بشناسیم همان طور که ابوبکر و ابوعبیده و ابودجانه انصاری و ابودرداء به کنیه‌هایشان معروف بودند و بسیاری از مردم اسم‌هایشان را نمی‌دانستند ... و هیچیگاه نشنیده‌ایم که شرافت و نسب انسان را از نظر علمی بر دیگران مقدم می‌دارد یا او را از دیگر پایین‌تر قرار می‌دهد، ابوهریره از کودکی به کنیه‌اش معروف بود و همه مردم او را با کنیه‌اش می‌شناختند پس اگر ابوهریره به کنیه‌اش معروف باشد و در مورد اسم او اختلاف شده باشد چه اشکالی دارد؟ اختلاف در مورد اسم هر کسی که از کودکی به کنیه‌اش معروف شده باشد امری طبیعی است و تنها در مورد ابوهریره چنین نیست، پس منظور از این حمله و دچار توهم کردن خواننده که اسم ابوهریره دقیقاً مشخص نیست، چیست؟ چنان که ابن حجر می‌گوید در مورد اسم ابوهریره سه نام بیان شده (عمیر و عبدالله و عبدالرحمن) و در مورد اسم کسانی دیگر غیر از او بیشتر اختلاف شده و نام‌های بیشتر برای آنها ذکر شده است اما این چیز عیبی بر آنها شمرده نشده است[١٥٧]. پس این جهالت برای چه؟!! گمان نمی‌بردیم که انسانی که خودش را محترم می‌داند و ادعای علم و معرفت می‌کند و هم‌کیشانش او را آیت‌الله لقب می‌دهند به خاطر چنین چیزی صحابی معروفی را مورد عیبجویی و طعنه قرار می‌دهد.

و چه می‌گوید عبدالحسین در مورد اینکه آنها اسم مادر مهدی منتظر خود را نمی‌دانند و دربارۀ نام او اختلاف کرده‌اند یک بار می‌گویند اسمش نرجس بوده و باری می‌گویند اسمش سوسن است و یک بار می‌گویند اسم او صقیل است.

در البحار، ٥١/١٥ و ٣٦٠ از غیاث‌بن اسد روایت است که گفت: مهدی  ÷ روز جمعه متولد شد و مادرش ریحانه بود و به او نرجس هم می‌گویند و گفته‌اند که اسم او صقیل و گفته‌اند که اسم او سوسن است!!.

و چه می‌گوید عبدالحسین در مورد آن دسته از راویان خود که شناخته شده و مشهور نبوده‌اند همانند زراره بن أعین که پدربزرگش دیرنشین و راهب بود و اسلام نیاورد و دیگر چیزی از او کسی نمی‌داند!.

طوسی در فهرست خود می‌گوید: «زراره بن أعین اسمش عبدربه و کنیه‌اش اباالحسن است و زاره لقب اوست، أعین بن سنسن غلامی رومی بود که متعلق به مردی از بنی شیبان بود او قرآن را فراگرفت و آنگاه آن مرد او را آزاد کرد و از او خواست که به نسب او ملحق شود اما أعین نپذیرفت و گفت مرا مولا و غلام آزاد شده خود قرار بده، سنسن راهبی بود در سرزمین روم ...»[١٥٨].

در ص ٢١ عبدالحسین تحت عنوان «رشد ابوهریره و اسلام و همراهی او با پیامبر» می‌گوید: (ابوهریره در زادگاهش یمن رشد کرد و بزرگ شد و آن جا به سن جوانی رسید و تا سی سالگی در جاهلیت به سر می‌برد که فاقد بینش و درک و فقیر و یتیم بود که فقر او را خوار کرده بود، و به علت فقر و ناداری برای مردم کار می‌کرد او خودش را به اجاره می‌داد تا شکم خود را سیر کند سر لخت و پا برهنه می‌گشت و به این ذلت و خواری خوشنود بود، بعد از آن که پیامبر  ص در مدینه آمد و قدرت گرفت و بعد از جنگ بدر و اُحد و احزاب این فقیر بینوا چاره‌ای جز هجرت به‌سوی پیامبر  ص نداشت از این رو بعد از فتح خیبر به‌سوی پیامبر  ص هجرت کرد و اسلام آورد و با پیامبر  ص بیعت نمود، همه تاریخ‌نویسان اتفاق دارند که او در سال هفتم هجری نزد پیامبر  ص آمده است. و خود ابوهریره به صراحت می‌گوید که دوران همراهی او با پیامبر  ص سه سال بوده است).

می‌گویم (مؤلف) داوری در مورد این سخنان را به خواننده امانتدار واگذار می‌کنیم تا خودش روحیه و احساس و حالت روانی مؤلف را استنباط کند مؤلفی که خودش را قاضی و داور قرار داده تا با معرفی شخصیت ابوهریره و نشاندن آن در جای مناسبش به اسلام خدمت کرده باشد.

ای جاهل ... آیا انسان حق‌جویی که از هر گونه امیال نفسانی و کینه‌های درونی و تعصب مذهبی پاک و به دور باشد به خود اجازه می‌دهد که چنین سخنانی درباره ابوهریره بگوید!!؟؟

ما ذوق فنی و مقیاس علمی را که مؤلف در مقدمۀ کتابش سنگ آن را به سینه زده است قبول می‌کنیم و می‌گوییم: از کی بیسوادى سببی برای ساقط شدن عدالت است؟ و آیا همه مردم در دوران جاهلیت باسواد یا عالم بوده‌اند؟

آیا بسیاری از اصحاب  ش قبل از اسلام بی‌سواد و جاهل نبودند که خداوند سینه آنها را به پذیرفتن ایمان گشود و ایمان را در دل‌هایشان جای داد، آنگاه آنان سروران زمان خود و علمای دوران خویش و اساتید امت خود گردیدند!.

و عجیب است چگونه مؤلف به عدم درک و فهم ابوهریره پی برده است؟ آیا معیارهای حافظه و ذکاوت را درباره او در نظر گرفته است؟ یا اینکه چنین سخنانی حکایت از بیماری وجدان او می‌کنند؟ یا اینکه مؤلف بدون فکر اقدام به نوآوری کرده است!!؟

اگر ابوهریره در جهان معروف نبوده باشد چه اشکال دارد، آیا تنها او فاقد شهرت بود یا اینکه ابوبکر و عمر و عثمان و سعد و عبدالرحمن بن عوف و اغلب اصحاب قبل از اسلام همه معروف نبودند؟ و آیا کسی می‌تواند بگوید چون اینها قبل از اسلام در جهان معروف نبوده عادل نیستند؟ اما اینکه او ابوهریره را به فقر و بدبختی متهم کرده است باید به بدبختی مثل او بگوییم که ما این سخن تو را قبول نداریم، اگر منظور او از فقر و بدبختی مفهومی است که عوام دوران ما می‌دانند یعنی ذلت و پستی و بی‌ارزشی و لوس‌بازی، باید بگوییم که او بدون دلیل و حجت درباره ابوهریره چنین گفته است، و اگر منظورش فقر و نداری است، پس نیازی نیست که او کلمه فقر را در یک جمله دوباره تکرار کند و کسی که اقدام به نوشتن و داوری می‌نماید نباید چنین کند چون تکرار یک مطلب و طولانی کردن آن خسته‌کننده است و نویسنده دوست ندارد ذوق خوانندگانش را مخدوش کند چون او ذوق فنی سالم را دوست دارد، پس مشخص است که منظور عبدالحسین از فقر ابوهریره همان مفهوم اول است، که این بدتر است.

بله ... ابوهریره ثروتمند نبود و از طبقه اشراف و اعیان نبود، آری او یکی از میلیون‌ها فقیری بود که با وجود فقر و محرومیت با کرامت و عزت زندگی کرده‌اند، و از چه وقت فقر عیب و ننگی به شمار می‌آید؟ ما در هیچ زمانی نشنیده‌ایم که عدالت انسانی را به خاطر فقر ساقط کنند و یا او را به این خاطر حقیر بدانند، و چنین قضاوتی فقط در محیطی مادی می‌شود که مردم آن خوشگذران و اسرافکار باشند ... و یا در جامعه‌ای اینگونه قضاوت می‌شود که عادات و رسوم اسرافی‌گری در آن حاکم است.

و گمان نمی‌کردیم این مؤلف به خاطر فقر ابوهریره به خواری و ذلت او حکم کرده باشد چون به یقین می‌دانستیم که او از کسانی نیست که بیان کردیم که اینگونه قضاوت می‌کنند و او در مقدمه کتابش می‌گوید: او طبق فرمان خدا و پیامبر  ص داوری می‌کند و در بحث و پژوهش خود به دنبال حق است، بنابراین از او باید پرسید که بر چه اساسی اینگونه حکم کرده است! آیا در قرآن و سنت مطلبی آمده که فقر را عیب و ننگ قرار می‌دهد؟ .... هرگز چنین نیست ... و آیا اینکه ابوهریره کار می‌کرد تا سربار قومش نباشد عیب است، کجا کار کردن عیب بوده است؟

علمای شیعه به نام نیابت از امام غایب!! خون زحمت‌کشان و کارگران شیعه را می‌مکند و خمس اموال آنها را با این ادعا که نایب امام منتظر!! هستند از آنها می‌گیرند و این آیت‌الله‌ها خودشان در جایگاهی قرار داده‌اند که ما را به یاد پاپ‌ها و کشیش‌های کلیسا می‌اندازد، با اینکه از ائمه‌اشان که آنها معتقد به عصمت ائمه می‌باشند روایت شده است که آنها شیعیان خود را به کار کردن تشویق می‌کردند.

جعفربن محمد به پیروانش می‌آموزد که آنان که کار می‌کنند و زحمت می‌کشند باید افتخار کنند نه کسانی که بیکار نشسته‌اند و بدون هیچ زحمت و کاری اموال مردم را به نام دین می‌خورند!!

کلینی در الکافی، ٥/٧٤ در باب مایجب من الاقتداء بالائمة في تعرض للرزق از عبدالاعلی مولای آل سام روایت می‌کند که گفت: در یک روز گرم تابستانی اباعبدالله را در یکی از کوچه‌های مدینه دیدم، به او گفتم: فدایت شوم دارای چنان مقامی هستی و از فرزندان پیامبر  ص می‌باشی و در چنین روزی خودت را به زحمت می‌اندازی؟ گفت: ای عبدالاعلی به دنبال روزی بیرون آمده‌ام تا از افرادی چون تو بی‌نیاز باشم.

و همچنین کلینى از ایوب برادر أدیم روایت می‌کند که گفت: نزد ابی‌عبدالله ÷ نشسته بودیم ناگهان علاءبن کامل آمد و روبروی ابی‌عبدالله نشست و گفت: از خدا بخواه و برایم دعا کن تا به من روزی مفت بدهد. فرمود: برایت دعا نمی‌کنم همان طور که خدا به تو فرمان داده به دنبال روزی برو.

اما عبدالحسین در خانه‌اش می‌نشیند و کار نمی‌کند و از هر طرف اموال شیعیان به‌سوی او سرازیر مى‌شود و او به دلخواه خود در آن تصرف می‌کند، بعد می‌بینی که ابوهریره را به خاطر فقرش تحقیر می‌نماید! آیا خنده‌دار نیست؟!!.

و همچنین کافی در ٥/٧٥ از ابی حمزه روایت کرده که گفت: ابوالحسن را دیدم که سر زمین خود کار می‌کرد و پاهایش غرق عرق بودند و بوی بد از آن بلند می‌شد، به او گفتم: فدایت شوم مردم کجا هستند؟ گفت: کسی در زمین خود کار کرده است که از من و از پدرم بهتر بوده است، به او گفتم: او کی بوده است؟ گفت: پیامبر خدا  ص و امیرالمؤمنین و همه پدرانم  ÷ با دست خودشان کار می‌کردند و کار کردن شغل پیامبران و اوصیاء و صالحان است.

پس بر اساس کدام دین و آیین مراجع شیعه و امثال این آیت‌الله‌ها که خمس می‌گیرند اموال شیعیان را چپاول می‌کنند؟ و عجیب‌تر اینکه او به ابوهریره طعنه می‌زند که لخت و پا برهنه بوده است.

می‌گویم (مؤلف) آیا همه مردم کفش می‌پوشیده‌اند؟ و از کی کفش پوشیدن معیار عدالت بوده است؟ ما در قرن بیستم هیچگاه نشنیده‌ایم که کسی به علت پا برهنگی عدالتش ساقط شود و یا عدالت کسی به خاطر کفش داشتن ثابت شود!! آری پا برهنگان زیادند، و مردم چه پا برهنه باشند و چه کفش داشته باشند باهم فرقی نمی‌کنند و بلکه معیار برتری تقوا و اخلاق است چنان که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ [الحجرات: ١٣]. «همانا برترین شما نزد خدا پرهیزگارترینتان است».

و از این ادعای عبدالحسین که ادعا می‌کند که ابوهریره پا برهنه بوده است تعجب می‌کنم، و از خود می‌پرسم که چگونه به این نتیجه رسیده است؟ و چه کسی به او این خبر را رسانده که ابوهریره پا برهنه بوده است؟ و آیا این چیزها را می‌توان دلیلی برای ذلت و حقارت ابوهریره س دانست؟

پیشتر گفتیم که فقر و مستمندی از جایگاه فرد نمی‌کاهد و فقط از دیدگاه کسانی فقر سبب بی‌ارزشی و حقارت است که دل‌هایشان را مادی‌گرایی کور کرده است، و همه می‌دانیم که برای ورود به بهشت شرط نیست که فرد دارای لباس فاخر و در رفاه باشد و پیامبر  ص می‌فرماید: چه بسیار کسانی هستند که موهایشان ژولیده هستند و اگر در خانه‌ای را بزنند به روی آنها گشوده نمی‌شود اما چنین کسی اگر برای انجام یافتن کاری سوگند بخورد خداوند آن کار را انجام می‌دهد.

شاید عبدالحسین این حدیث را چون ابوهریره[١٥٩] روایت کرده قبول نمی‌کند اما فراموش کرده که بزرگان مذهب شیعه چون صدوق این حدیث را با سند خود از ابوهریره س روایت کرد‌ه‌اند. چنان که در کتاب أمالى صدوق از حسن بن عبدالله بن سعید .... از علاء‌بن عبدالرحمن و او از پدرش روایت می‌کند و پدرش از ابوهریره  س روایت می‌کند که پیامبر خدا  ص فرمود: چه بسیار افراد ژولیده مو و ژنده‌پوشی هستند که درها به روی آنها گشوده نمی‌شود اما اگر بر خدا سوگند بخورند خداوند آن چیزی را که آنها برای انجام یافتن آن سوگند خورده‌اند انجام می‌دهد[١٦٠].

پس عبدالحسین چه می‌گوید؟! شنیده‌ایم که فرد ثروتمند و دارای مقام و نفوذی فقرا را تحقیر می‌نماید، و شنیده‌ایم و می‌دانیم که دشمنان پیامبران و مخالفان دعوتشان به پیامبران چیزی می‌گفته‌اند که قوم نوح به حضرت نوح گفتند که: ﴿وَمَا نَرَىٰكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِينَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ ٱلرَّأۡيِ [هود: ٢٧]. «و کسانى را که از تو پیروى کرده‏اند، جز گروهى اراذل ساده‏لوح، مشاهده نمى‏کنیم». و می‌بینیم که جوامع اشرافی سرمایه‌داری خود را از فقرا برتر می‌دانند و آنها را تحقیر می‌کنند چنین باورهایی را از گروه‌هاى مذکور انتظار داشته‌ایم اما نه از یک نویسنده و مؤلف، او با کدام ذهنیت و اندیشه از فقر و مهم نبودن ابوهریره سخن می‌گوید!! آیا او با اندیشه و ذهنیت کسانی سخن می‌گوید که پیامبر خدا  ص را تکذیب کرده‌اند؟

اگر او به خدا و پیامبرانش و به آنچه در قرآن آمده ایمان دارد، پس خداوند در قرآن می‌فرماید که نوح  ÷ به کسانی که پیروان مؤمن و فقیر او را تحقیر می‌کردند گفت: ﴿وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْۚ إِنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَلَٰكِنِّيٓ أَرَىٰكُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَ [هود: ٢٩]. «و من، آنها را که ایمان آورده‏اند، (بخاطر شما) از خود طرد نمى‏کنم؛ چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد؛ (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت، خصم من خواهند بود؛) ولى شما را قوم جاهلى مى‏بینم».

و سپس به آنها گفت: ﴿وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٞ وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزۡدَرِيٓ أَعۡيُنُكُمۡ لَن يُؤۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ خَيۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِيٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّيٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٣١ [هود: ٣١]. «من هرگز به شما نمى‏گویم خزائن الهى نزد من است! و غیب هم نمى‏دانم! و نمى‏گویم من فرشته‏ام! و (نیز) نمى‏گویم کسانى که در نظر شما خوار مى‏آیند، خداوند خیرى به آنها نخواهد داد؛ خدا از دل آنان آگاهتر است! (با این حال، اگر آنها را برانم،) در این صورت از ستمکاران خواهم بود».

و اگر عبدالحسین با اندیشه و ذهنیت ثروتمندان در جامعه‌ای اسلامی سخن می‌گوید باید بداند که اسلام همه ارزش‌های برتری میان مردم را لغو کرده است و فقط یک ارزش را برای برتری قبول دارد و آن ارزش تقوا است، چنان که می‌فرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ [الحجرات: ١٣]. «همانا برترین شما نزد خدا پرهیزگارترینتان است».

من (مؤلف) توجیهی برای این دیدگاه زشت عبدالحسین و شاگردش ابی‌ریه که فقر و گرسنگی ابوهریره را دستاویزی برای توهین به او قرار داده‌اند نمی‌بینم.

بلال مؤذن پیامبر  ص در روز فتح مکه بالای سر سران و بزرگان قریش بر بالای کعبه رفت تا کلمه اسلام را اعلام کند، و عمر س وقتی می‌خواست پیش بزرگان قوم بروند صهیب و بلال و امثال آنها از ضعیفان را جلو می‌انداخت.

و معلوم است آنان که در آغاز دعوت به پیامبر  ص ایمان آوردند اغلب از فقرا و بردگان بودند آیا آنها به خاطر اینکه فقیر و ضعیف بودند نزد پیامبر  ص ارزش نداشتند؟ و آیا اگر تاریخ دعوت اسلامی بررسی شود آنها به خاطر فقر و تنگدستی در مبارزه در راه خدا کمبود داشته‌اند؟

آیا تاریخ شاهکارها و اخلاص و جانفشانی این فقرا و بردگان در راه خدا که از دیدگاه کفار قریش و افرادی چون عبدالحسین و ابی‌ریه حقیر و خوار هستند ثبت نکرده است؟ آیا کسانی که کفار قریش و افرادی چون ابی‌ریه آنها را ثروتمند و شریف می‌نامند با این مسلمانان ضعیف و فقیر برابرند؟[١٦١].

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید ابوهریره گفته است که همراهی او با پیامبر ص سه سال بوده است، باید گفت که او به صورت تقریبی این مدت را بیان کرده است، و ابوهریره نمی‌دانست که در آخر‌الزمان کینه‌توزی می‌آید و روزهای همراهی او با پیامبر ص را می‌شمارد و به دنبال عیب‌ها و کمبودهایش می‌شود و او را به خاطر فقرش تحقیر می‌کند و فقر او را نوعی ذلت و خواری می‌شمارد.

می‌دانیم که غزوه خیبر در محرم سال هفتم هجری یعنی در اول سال انجام یافت و غزوه سی روز ادامه داشت، و ابوهریره طبق مشهورترین روایات در ایام فتح خیبر به مدینه آمد و بعد از فتح خیبر در دهۀ اول ماه صفر با پیامبر  ص ملاقات کرد، و پیامبر ص در روز دوشنبه سیزدهم ربیع‌الاول سال یازدهم هجری مطابق با ژوئن سال ٦٣٣م وفات یافته است، پس معلوم می‌شود که دوران همراهی ابوهریره با پیامبر  ص چهار سال و سی و سه روز بوده است. و وقتی ابوهریره می‌گوید که دوران همراهی او با پیامبر  ص سه سال بوده است ممکن است او سال هشتم هجری را که همراه با علاء حضرمی در بحرین گذراند را حساب نکرده است[١٦٢].

پیشتر بیان کردیم که ابوهریره در سال هفتم هجری در غزوه خیبر اسلام آورد و اکنون می‌خواهیم این را ثابت کنیم که او خیلی قبل از این تاریخ مسلمان شده بود اما در این سال به‌سوی پیامبر  ص هجرت کرد، و به دو دلیل ما می‌گوییم که او قبل از این تاریخ مسلمان شده است:

اول اینکه ابن حجر در الاصابه در شرح حال طفیل بن عمرو دوسی می‌گوید که او قبل از هجرت مسلمان شد و وقتی نزد قومش آمد کسی دعوت او را نپذیرفت به جز پدرش و ابوهریره که مسلمان شدند. پس به صراحت در اینجا بیان شده که ابوهریره چند سال قبل از آن که به مدینه بیاید مسلمان شده است.

دوم اینکه بخاری و مسلم روایت کرده‌اند که بعد از فتح خیبر ابان بن سعید بن عاص از پیامبر  ص خواست که سهمیه او را از غنایم خیبر بدهد، آنگاه ابوهریره گفت ای پیامبر خدا  ص به او از غنیمت‌ها چیزی مده زیرا او با ابن قوقل - نعمان بن مالک بن ثعلبه - جنگیده است چون ابان وقتی مشرک بود با ابان جنگیده بود.

از این قصه می‌فهمیم که ابوهریره وقتی به خیبر نزد پیامبر  ص آمد تازه مسلمان نبود بلکه او جنگ‌های اسلامی را بررسی کرده بود و می‌دانست که سعیدبن عاص ابن قوقل را در جنگ اُحد کشته است.

ابوهریره مانند دیگر اصحاب خالصانه اسلام را پذیرفته بود و او اولین‌بار که دعوت اسلام را از زبان طفیل بن عمرو شنید بی‌درنگ آن را پذیرفت و آیین‌های اسلامی را جامه عمل پوشاند، و او بعد از آن که مسلمان شد همواره مشتاق به هجرت به‌سوی پیامبر  ص بود تا اینکه در غزوه خیبر نزد پیامبر  ص آمد. اغلب روایات می‌گویند که ابوهریره زمانی به خیبر آمد که جنگ تمام شده بود اما در تقسیم غنایم حضور داشت و بعضی از روایات‌ها که صحیح‌تر هستند می‌گویند که پیامبر  ص از غنیمت به او سهمیه داد. بعد از آن ابوهریره س همواره همراه پیامبر ص بود و به هیچ چیزی از دنیا خود را مشغول نکرد تا سخنان و احادیث پیامبر  ص را بشنود و بعد از پیامبر  ص رهنمود ایشان  ص و احادیث او را برای مسلمین نقل کند. طبیعی بود که ابوهریره جایش در صفه باشد، صفه جایی در مسجد بود که کسانی که از همه چیز بریده بودند و فقط مشغول علم‌آموزی و جهاد پیامبر  ص بودند آن جا زندگی می‌کردند، اهل صفه مال و خانواده‌ای در مدینه نداشتند، و از بزرگان اصحاب افرادی در صفه بودند و پیامبر  ص آنها را گرامی می‌داشت و از دیگران نیز می‌خواست که آنها را گرامی بدارند.

اینگونه ابوهریره س همیشه با پیامبر  ص بود که از سال هفتم تا دهم به طول انجامید و همچنین علاقه شدید ابوهریره به علم و دانش سبب شد تا او تعداد زیادی از احادیث پیامبر  ص را فرابگیرد و کسانی دیگر از اصحاب که چون او نتوانسته‌ بودند هر جا همراه پیامبر  ص باشند این تعداد حدیث را فرا نگرفته بودند.

این بود داستان اسلام آوردن ابوهریره، بخاری و دولابی در «الکنی» قصه هجرت ابوهریره از میان قبیلۀ دوس به‌سوی پیامبر  ص در مدینه و سپس به خیبر را روایت کرده‌اند و گفته‌اند که چگونه او در راه این شعر را می‌سرود:

فیالیلة من طولها وعنائها
علی أنـها من دارة الكفر نجت

به شب طولانی و خسته‌کننده‌ای، و خوب است که از سرزمین کفر نجات یافته‌ام.

در راه غلام ابوهریره فرار کرد، وقتی ابوهریره نزد پیامبر  ص آمد و با او بیعت کرد غلام آمد. پیامبر  ص به ابوهریره گفت: این غلام تو است، ابوهریره گفت: او را برای رضامندی خدا آزاد کرده‌ام، آری ابوهریره از شادی دیدن پیامبر  ص و بیعت با او بر اسلام غلامش را آزاد کرد! که قطعا! داستان اسلام ابوهریره نمونه‌ای از نمونه‌های محبت صادقانه با پیامبر  ص و پذیرفتن خالصانه اسلام و ادای شکر خداوند به خاطر دیدن پیامبر  ص است که ابوهریره به خاطر سپاس گذاشتن از این نعمت غلامش را آزاد کرد.

اما کینه‌توزان و آنان که دلشان سرشار از دشمنی با ابوهریره است داستان اسلام او را اینگونه بیان می‌کنند که گویا او آواره‌ای گرسنه بوده است که برای سیر کردن شکم خود از شهری به شهر دیگر می‌رفته است! و اینگونه وانمود می‌کنند که هدف ابوهریره از همراهی پیامبر  ص این بوده که شکمش را سیر کند! عجیب است آیا آنها چنین چیزی را برای خودشان می‌پسندند؟ و آیا آن را برای فرزندانشان پسند می‌کنند و آیا چنین وضعیتی را برای یکی از دوستان خود می‌پسندند؟

پس چگونه می‌پسندند که درباره یکی از اصحاب پیامبر  ص چنین بگویند، اما هر چه کینه‌توزان درباره ابوهریره بگویند تردیدی نیست که جمهور علمای اسلام از عصر تابعین تا به امروز او را بهترین امانتداری می‌شناسند که امانت علم را از پیامبر  ص به دوش گرفته است[١٦٣].

عبدالحسین در ص ٢٢-٢٧ تحت عنوان «در دوران پیامبر» می‌گوید: ابوهریره فقیر بود و از اهل صفه بود که جا و یاوری نداشت.

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین در مورد ابوهریره می‌گوید که فقیر بوده و از اهل صفه بوده که جا و یاوری نداشته است، آیا عبدالحسین فراموش کرده که اهل صفه میهمانان اسلام بودند و آنها خودشان را برای جهاد در راه خدا و طلب علم وقف کرده بودند و آنها پل ارتباطی بین پیامبر  ص و بین اصحاب و عموم مسلمین بودند، بنابراین هر گاه پیامبر ص می‌خواست که آیاتی که نازل شده ‌بود را به گوش مسلمین برساند و یا وقتی که می‌خواست مسلمین را جمع کند یکی از اصحاب صفه را می‌خواست تا مسلمین را صدا بزنند و گردهم بیاورند، و اغلب اهل صفه از مهاجرین بودند و پیامبر خدا  ص آنها را دوست و گرامی می‌داشت و خیلی اوقات با آنها غذا می‌خورد[١٦٤].

و عبدالحسین می‌گوید که ابوهریره از آن جا که گرسنه و فقیر بود برای آن که شکمش را سیر کند همراه پیامبر  ص بود، اما عبدالحسین فراموش کرده یا خودش را به فراموشی می‌زند که پیامبر  ص آن قدر خرما که شکمش را سیر کند نمی‌یافت. از نعمان بن بشیر  س روایت است که گفت: پیامبرتان  ص را دیدم که آن قدر خرما نمی‌یافت که شکم سیر شود[١٦٥].

و از عایشه  ل روایت که گفت هرگز خانواده محمد  ص تا دو روز پشت سرهم از نان جو سیر نشده‌اند[١٦٦].

و آیا عبدالحسین نمی‌داند که پیامبر  ص در حالی به جوار رحمت الهی شتافت که زره‌اش نزد یک یهودى گرو بود. اگر این آیت‌الله نمی‌داند و فراموش کرده، او را یادآوری می‌کنم تا دوباره فراموش نکند و اگر این آیت‌الله می‌داند و از تقیه کار می‌گیرد پس مصیبت بزرگتر است.

کلینی در الکافی از ابی‌عبیده و او از ابی‌جعفر  ÷ روایت می‌کند که گفت: هیچ چیزی برای پیامبر خدا  ص پسندیده‌تر از این نبود که گرسنه و هراسناک باشد[١٦٧].

توسیرکانی شیعه در کتابش[١٦٨] روایات زیادی در فضائل گرسنگی ذکر کرده است که بعضی را بیان می‌کنم، او می‌گوید: (از این حدیث و دیگر چنین احادیثی اینچنین برمی‌آید که فساد پُر بودن شکم از خوردنی و نوشیدنی برای دین فرد بیشتر از فساد و خرابی ظرفی است که از شراب و مال حرام پر شده باشد، و همچنین از گفتۀ سابق او چنین برمی‌آید که هیچ چیزی به اندازه پرخوری قلب را فاسد نمی‌کند و در حدیث آمده که فرمود جبرئیل به من گفت: پروردگارم به تو می‌گوید به تو سوگند ای محمد  ص که هیچ ظرفى به اندازه شکم پُر براى من ناخوشایند نیست، و دورترین مردم از خدا کسانی هستند که شکمشان پر است، و هر گاه هدف و همّ و غم بنده پر کردن شکمش باشد در آن وقت از همه حالات از خدا دورتر است[١٦٩].

موسی  ÷ گفت: ای پروردگار من گرسنه‌ام خداوند متعال گفت: من از گرسنگی تو آگاهم، گفت: پروردگارا به من غذا بده گفت: می‌خواهی کجا بروی. و مردی به ابن سیرین گفت: عبادت را به من بیاموز، ابن سیرین به او گفت: چگونه غذا می‌خوری؟ گفت: چنان می‌خورم که سیر می‌شوم گفت این عادت چهارپایان است باید اول آداب خوردن را بیاموزی و بعد آداب عبادت را یاد بگیری. و گفت: نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسی است که در دنیا گرسنگی و تشنگی و اندوه او طولانی باشد، چنین کسانی پرهیزگاران هستند آنانی که هر گاه بیایند کسی آنها را نمی‌شناسد و اگر حضور نداشته باشند در مورد آنها جستجو نمی‌شود. و صادق فرمود: پیامبر  ص خدا هرگز نان گندم نخورد و هرگز از نان جو سیر نشد[١٧٠].

و در حدیثی دیگر آمده که گفت: سوگند به خدا فاطمه سه روز غذا نخورده است، و پیامبر  ص از شدت گرسنگی بر شکم خود سنگ می‌بست و گاهی گرسنگی بر او فشار می‌آورد و به پشت سر دراز می‌کشید و نمی‌توانست برای نماز خواندن بلند شود[١٧١].

و در روایتی دیگر آمده که یکی از اصحاب نزد پیامبر  ص آمد آنگاه دید که پیامبر  ص از فرط گرسنگی بر شکم خود سنگ بسته است و به پشت سر افتاده و نمی‌تواند بنشیند و می‌گوید: بار خدایا از خوابی که مرا از عبادت تو به خود مشغول کند به تو پناه می‌برم[١٧٢].

می‌گویم (مؤلف) گرسنگی مختص ابوهریره نیست، پیامبر  ص هم از گرسنگی می‌نالید چنان که علی هم گرسنه بود و یک دینار برای رفع گرسنگی قرض گرفت، و فرزندانش حسن و حسین و همسرش فاطمه  ل همه از گرسنگی رنج می‌بردند و دیگر اصحاب گرسنه بودند. پس طعنه‌زدن و عیبجویی عبدالحسین تنها متوجه ابوهریره نیست بلکه او در واقع به پیامبر  ص و سایر اهل بیعت طعنه می‌زند!!.

و از ابن عباس  ب روایت است که گفت: پیامبر  ص در حالی وفات یافت که زره او نزد مردی یهودی در برابر سی صاع از جو که برای مخارج خانواده‌اش گرفته بود گرو بود[١٧٣].

و اینک روایاتی را در خصوص این موضوع اضافه می‌کنیم که بیانگر این است که زهرا  ل گرسنگی‌اش را به پدرش شکایت می‌کرد.

در روایتی آمده است که فاطمه  ب گفت: مرا به ازدواج فقیری که مال و ثروتی ندارد درآورده‌ای ... [١٧٤].

و در روایتی دیگر هم آمده است که فاطمه  ل به پدرش گفت: مرا به ازدواج فقیری که مال و ثروتی ندارد درآورده‌ای ... [١٧٥].

و در روایتی دیگر آمده است که پیامبر  ص به فاطمه گفت: دخترم چرا گریه می‌کنی؟ گفت: از کمبود غذا و ناراحتی زیاد و از شدت بیماری می‌گریم، پیامبر ص به او گفت: سوگند به خدا برای تو نزد خدا مهیا شده است بهتر از آن چیزی است که بدان علاقه داری، ای فاطمه آیا نمی‌پسندی که تو را به ازدواج بهترین فرد امت خود و کسی که قبل از همه اسلام آورد و کسی که علم و دانش او از همه بیشتر است و از همه بردبارتر است درآورده‌ام[١٧٦].

و فقط در این مورد به این روایت بسنده می‌کنیم که گرسنگی فاطمه و حسن و حسین  ش را به صورت وحشتناکی برای ما ترسیم می‌کند.

قمی شیخ شیعه در کتابش «آمالی الصدوق» ص ٢١٥ روایتی ذکر کرده که خلاصه‌اش این است: «... به سفره آمدند خالی بود و شب را گرسنه سپری کردند، شعیب در حدیث خود می‌گوید فردای آن روز علی حسن و حسین را نزد پیامبر ص آورد در حالی که حسن و حسین از شدت گرسنگی چون جوجه می‌لرزیدند، وقتی پیامبر  ص آنها را دید فرمود: وضعیتی را که شما را در آن می‌بینم به شدت برایم ناراحت‌کننده است، برو پیش دخترم فاطمه، آنگاه آنان نزد فاطمه رفتند و دیدند او در محراب است و شکمش از گرسنگی به کمرش چسبیده است...».

همه این روایات دلیل بر برائت ابوهریره و صفای نفس خوب اوست. اما کینه قلب عبدالحسین را لبریز کرده است و حتی او آنچه در مورد اهل بیت روایت شده را نمی‌داند و می‌کوشد تا ابوهریره را برای خواننده این طور معرفی می‌کند که او فقیر و مستمند و آواره‌ای بوده است که فقط به قصد سیر کردن شکمش با پیامبر  ص و اصحاب همراه بوده است، و عبدالحسین علاقه‌مندی ابوهریره به علم و طمع نداشتن او به آنچه در دست پیامبر بود را در نظر نگرفته است و او را گرسنه‌ای که می‌خواست از گرسنگی بمیرد و ریزه‌خوار سفره‌ها بود و به دنبال دنیا بوده است معرفی می‌کند، و عبدالحسین از روایات دیگری که حقیقت همراهی ابوهریره با پیامبر  ص و بی‌علاقگی‌اش به دنیا و بریدن او از همه چیز و در خدمت پیامبر  ص بودن برای طلب علم را بیان می‌کند چشم می‌پوشد، پیامبر ص از ابوهریره پرسید: آیا از این غنایمی که همراهانت سهمیه خود را از آن می‌خواهند نمی‌خواهی؟ ابوهریره گفت: آنچه من از تو می‌خواهم این است که به من بیاموزی آنچه را که خدا به تو آموخته است.

و در ص ٢٥ عبدالحسین می‌گوید: که ابوهریره جعفربن ابیطالب را می‌ستود چون جعفر به مستمندان خیلی کمک می‌کرد و شکم گرسنه ابوهریره را سیر می‌نمود از این رو ابوهریره او را دوست می‌داشت و فضل او را بیان می‌کرد.

عبدالحسین می‌گوید، که ابوهریره جعفر را بعد از پیامبر  ص از همه مردم برتر قرار می‌داد چون به ابوهریره غذا می‌داد، اما در این سخنان عبدالحسین تهمت‌ها و دروغ‌ها و فریب‌های زیادی بیان شده است ...، و ابوهریره جعفر را اینگونه ستوده که هر گاه از او تقاضا می‌شد که کسی را پذیرایی کند او آن فرد را به خانه می‌برد و هر خوراکی که در خانه داشت به ما می‌داد و گاهی ظرف خالی روغن را برای ما می‌آورد و ما آن را می‌شکافتیم و آنچه داشت را با زبان صاف می‌کردیم (بخاری). به همین خاطر ابوهریره در مورد جعفر می‌گوید: جعفر از همه مردم برای فقرا بهتر بود، این سخن ابوهریره حقیقت است، زیرا سخاوتمندی جعفر و دوست داشتن او براى بینوایان معروف بود و اصحاب و پیامبر  ص همه این را می‌دانستند و پیامبر  ص جعفر را ابی المساکین می‌خواند.

پس آیا ابوهریره به خاطر ستودن جعفر قابل سرزنش است و حال آن که پیامبر  ص جعفر را ابو المساکین نامیده است؟

و همین است مفهوم آنچه از ابوهریره روایت شده که گفت: بعد از پیامبر  ص هیچ‌کس از جعفر بهتر نبوده است. ابوهریره در مورد کسانی سخن می‌گوید که فقرا را دوست می‌دارند و با مستمندان همدردی می‌نمایند به خاطر آن در این خصوص جعفر را بعد از پیامبر  ص از دیگر مردم بهتر قرار می‌دهد، و منظورش این نیست که جعفر به طور اطلاق از همه اصحاب برتر است، تا عبدالحسین و شاگردش ابی‌ریه این را دستاویزی برای این قرار دهند که ابوهریره جعفر را از ابوبکر و عمر و سایر اصحاب افضل می‌داند؟ و از کجا کینه‌توزانی چون عبدالحسین این قدر در مورد پیامبر  ص حساس هستند؟!.

و آنچه ابن حجر بعد از ذکر گفته ابوهریره می‌گوید سخن ما را تأیید می‌کند که آنچه ابوهریره در مورد جعفر گفته به معنی این نیست که او مطلقاً از همه اصحاب افضلتر است. ابن حجر می‌گوید: ابوهریره در مورد جعفر  ب می‌گوید: او از همه مردم برای فقرا بهتر بود. پس معلوم می‌شود که در روایتی که از ابوهریره شده منظور این است که در کمک به فقرا جعفر از همه برتر است.

و در ص ٢٨ عبدالحسین تحت عنوان «ابوهریره در دوران خلیفه اول و دوم» می‌گوید: (دوران خلیفه اول و دوم را بررسی کردیم و دیدم که ابوهریره در این دوره تأثیر قابل ذکری نداشته است و فقط در سال بیست و یکم هجری عمر ابوهریره را به عنوان والی بحرین به آن جا فرستاد و در سال بیست و سه او را عزل کرد و به جای او عثمان بن ابی‌العاص ثقفی را گمارد و عمر تنها به عزل ابوهریره بسنده نکرد و بلکه دهها هزار پول بیت‌المال که به ادعا عمر ابوهریره آن را سرقت کرده بود را از او پس گرفت که این داستان معروف است و ابن عبدربه مالکی در اول جزء اول عقد الفرید خود می‌گوید: سپس عمر ابوهریره را فراخواند و گفت: می‌دانی که من تو را امیر بحرین قرار دادم در حالی که پا برهنه بوده و سپس به من خبر رسیده است که تو تعداد زیادى اسب به هزار و ششصد دینار خریده‌ای؟ ابوهریره گفت ما اسب‌هایی داشتیم که زاد و ولد کرده و هدیه‌هایی به ما رسید، عمر گفت: به اندازۀ مخارج زندگی برایت کافی است و اینها اضافه هستند پس آن را بازگردان. ابوهریره گفت: تو این حق را نداری. عمر گفت: بله سوگند به خدا این حق را دارم و تو را خواهم زد سپس با دُره به‌سوی او رفت و چنان او را زد که خونین شد و سپس گفت: آن اموال را بده، ابوهریره گفت: آنها را از خدا می‌خواهم، عمر گفت: اگر این مال را از راه حلال به دست آورده باشى و ما آن را به حق و ظلم از تو می‌گیریم این مال را از خدا بخواه، آیا تو از بحرین مالیات‌های مردم را جمع‌آوری کرده‌ای و به تو تعلق دارند و به خدا و مسلمین تعلق ندارند؟ یعنی: امیمة تو را به چوپانی شترهای سرخ رنگ باز گرداند.(اسم مادر ابوهریرة امیمة است)[١٧٧].

می‌گویم (مؤلف) ابن عبدربه می‌گوید: از ابوهریره روایت است که گفت: وقتی عمر مرا از فرمانداری بحرین معزول کرد به من گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتابش مال خدا را دزدیده‌ای؟ ابوهریره می‌گوید گفتم: من دشمن خدا و کتابش نیستم بلکه دشمن کسی هستم که با تو دشمنی می‌ورزد و من مال خدا را ندزدیده‌ام، عمر گفت: پس از کجا دهها هزار پول آورده‌ای، گفتم: اسب‌هایی داشتم که زاد و ولد کرده‌اند. و هدیه‌های زیادی به من رسیده است، و در راه خدا تیر زده‌ام. آنگاه عمر: اموالم را از من پس گرفت وقتی نماز صبح را خواندم برای امیرالمؤمنین از خدا طلب آمرزش کردم. این روایت را ابن ابی‌الحدید در جلد سوم شرح نهج‌البلاغه ذکر کرده است و ابن سعد در بیان شرح حال ابوهریره در طبقات الکبری از طریق محمد بن سیرین آورده که او از ابوهریره روایت می‌کند که (گفت: عمر به من گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتابش آیا مال خدا را دزدیده‌ای ...).

و همچنین ابن حجر عسقلانی در الاصابه خود در شرح حال ابوهریره این روایت را ذکر کرده است و آن را دگرگون کرده که با حقیقتی که به اتفاق اهل علم ثابت است مخالفت دارد او غافل بوده از اینکه استنباط او موجب طعنه به کسی است که ابوهریره را زده و مال او را گرفته و معزولش کرده است می‌شود.

می‌گویم (مؤلف) اما اینکه عبدالحسین ادعا می‌کند که او اخبار و دوران خلیفه اول و دوم را بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده که ابوهریره تأثیر قابل ذکری نداشته است باید بگویم که این فقط یک ادعا است، چون ابوهریره در جنگ‌های ردّت که در دوران ابوبکر انجام شد مشارکت داشت، امام احمد گفتگویی که میان ابوبکر و عمر و ابوهریره شد را روایت کرده است و در آن آمده (وقتی برخی از مردم مرتد شدند عمر به ابوبکر گفت با آنها می‌جنگی و حال آن که من از پیامبر خدا  ص شنیده‌ام که چنین و چنان می‌گفت؟ ابوبکر گفت: سوگند به خدا که میان نماز و زکات فرق نمی‌گذارم و هر‌کس بین این دو چیز فرق بگذارد با او خواهم جنگید، ابوهریره می‌گوید ما همراه او جنگیدیم و دیدم که این درست بود[١٧٨].

و ابوهریره به موضع ابوبکر افتخار می‌کرد و آن را می‌ستود، بیهقی و ابن عساکر از ابوهریره روایت کرده‌اند که گفت: سوگند به خداوندی که هیچ معبود به حقی جز او نیست ... اگر ابوبکر به عنوان خلیفه انتخاب نمی‌شد خداوند عبادت نمی‌شد، سپس برای بار دوم و سوم این را تکرار کرد، به او گفتند: صبر کن ای اباهریره! گفت: پیامبر خدا  ص اسامه ‌بن زید را همراه با هفتصد نفر به شام فرستاد، وقتی لشکر اسامه ‌بن زید به ذی خشب رسید پیامبر  ص وفات یافت، و عرب‌های اطراف مدینه مرتد شدند، آنگاه اصحاب پیامبر  ص نزد ابوبکر آمدند و به او گفتند لشکر اسامه را به مدینه بازگردان، اینها به‌سوی روم می‌روند و حال آن که عرب‌های اطراف مدینه مرتد شده‌اند؟ ابوبکر گفت: سوگند به خداوندی که هیچ معبود به حقی جز او نیست اگر سگ‌ها پاهای همسران پیامبر ص را بگیرند من لشکری را که پیامبر  ص روانه کرده برنمی‌گردانم و پرچمی را که او برافراشته باز نمی‌کنم، و آنگاه او اسامه را روانه کرد، و هر قبیله‌ای که قصد مرتد شدن را داشتند وقتی لشکر اسامه از کنار آنها عبور می‌کرد می‌گفتند: اگر اینها قدرت نمی‌داشتند لشکر اینچنینی از نزد آنها بیرون نمی‌آمد پس آنها را بگذاریم تا با رومی‌ها روبرو شوند و ببینیم چه می‌شود، لشکر اسامه با رومی‌ها روبرو شد و آنها را شکست داد و کشت، و آنها سالم بازگشتند و آنگاه قبایلی که می‌خواستند مرتد شوند مرتد نشدند[١٧٩].

و در دوران عمر س ابوهریره به طلب علم و تعلیم مشغول بود و او در سفر حج با امیرالمؤمنین همراه بود و هنگامی که طوفان باد شدید شد ابوهریره حدیث باد را برای او بیان کرد که هیچ یک از اصحاب در آن وقت در این مورد چیزی به یاد نداشتند[١٨٠].

و همچنین ابوهریره در جنگ یرموک مشارکت ورزید پس این طور نبود که در دوران خلیفه اول و دوم اثر و یادی از ابوهریره نباشد، و بلکه عبدالحسین دوران خلافت خلیفه اول و دوم را بررسی نکرده است و فقط ادعا می‌کند، اما فرمانداری ابوهریره در بحرین و روایتی که ابن عبدربه بدون سند ذکر کرده، و عبدالحسین از آن استدلال کرده و روایتی که بعد از آن ذکر شده را بیان نکرده است، در روایتی که بعد از این روایت آمده در آن ذکر نشده که عمر ابوهریره را زده است و بلکه در آن بیان شده که وقتی عمر به ابوهریره گفت ای دشمن خدا مال را دزدیده‌ای ابوهریره در جواب او گفت: من دشمن خدا و دشمن کتاب او نیستم، و بلکه دشمن دشمنان آنها هستم.

عبدالحسین از روایتی استفاده کرده که سند ندارد و اگر روایت او سند می‌داشت می‌توانستیم با توجه به سند آن به اندازه صحت آن پی ببریم، در صورتى که روایت دوم که در آن به زده شدن ابوهریره توسط عمر تصریح نشده است در منابع خیلی زیاد با سندهای صحیحی روایت شده است، و در منابعی چون حلیه الاولیاء و طبقات ابن سعد و تاریخ الاسلام و الاصابه و در عیون الاخبار، روایت شده است، پس روایتی که عبدالحسین از آن استدلال کرده است چون با روایت‌هایی که صحیح‌تر از آن هستند مخالف می‌باشد قابل قبول نیست. و به فرض اینکه صحیح باشد روایت دوم که بعد از آن آمده و در آن به اقدام عمر به زدن ابوهریره اشاره‌ای نشده است، و فقط در آن بیان شده که ابوهریره و عمر با همدیگر گفتگو کردند و ابوهریره برای او توضیح داد که اموالش را از کجا به دست آورده و چیزی را که عمر او را بدان متهم کرد رد نمود، این روایت، روایت اولی را تصحیح می‌کند چون در آن آمده است که عمر درهم‌ها و پول‌ها را از من گرفت و وقتی نماز صبح را خواندم برای امیرالمؤمنین استغفار کردم.

ابوهریره برای امیرالمؤمنین که اموال او را دو قسمت کرده است طلب آمرزش می‌کند. و او می‌داند که آنچه امیرالمؤمنین از دست او گرفته هدیه‌هایی هستند که به او داده شده ‌است و سهمیه‌هایی هستند که در غنایم به او رسیده است، اما با وجود این او با عمر س دشمنی و کینه نمی‌ورزد و در وجود خود احساس مظلومیت می‌نماید، بنابراین برای امیر خود طلب آمرزش می‌کند ... این هم در صورتی است که روایت را صحیح‌تر قرار دهیم، و در روایات دیگر آمده است که عمر گفت: این اموال را از کجا به دست آورده‌ای؟ گفت: اسب‌هایی بوده‌اند که زاد و ولد کرده‌اند و هدیه‌هایی هستند که پی در پی دریافت می‌کرده‌ایم، آنگاه وقتی بررسی کردند دیدند که همان طور است که او می‌گوید[١٨١].

و در بعضی از روایات آمده که عمر س دوازده هزار درهم را از ابوهریره پس گرفت[١٨٢] و راجح‌ترین قول این است که عمر نصف اموال او را از او پس گرفت چنان که او با دیگر فرمانداران خود چنین کرد، و در حقیقت ابن عبدربه می‌گوید: وقتی عمر ابوموسی اشعری را از فرمانداری بصره معزول کرد و نصف اموالش را از دستش گرفت، و ابوهریره را از فرمانداری بصره معزول کرد و نصف اموالش را از او گرفت و حارث بن کعب بن وهب را معزول کرد و نصف اموالش را گرفت ... و ابوموسی را فراخواند ... سپس ابوهریره را فراخواند[١٨٣] ...».

و همچنین وقتی عمر س سعد بن ابی وقاص را از فرمانداری عراق معزول کرد مالش را تقسیم کرد[١٨٤]، پس عمر تنها ابوهریره را متهم نکرد و تنها مال او را به دو قسمت تقسیم نکرد بلکه در حقیقت این سیاست عمر در رفتارش با والیان و فرماندارانش بود، تا اینگونه کسی به مال خدا چشم طمع ندوزد و از شبهات بپرهیزند، و او فرماندارانش را به خاطر شبهه‌ای عزل نمی‌کرد، بلکه او برای آن که امور مسلمین بهتر مورد توجه قرار گیرد چنین می‌کرد، و وقتی مغیره بن شعبه را عزل کرد او به عمر گفت: آیا به خاطر ناتوانی مرا عزل می‌کنی یا اینکه خیانتی از من سر زده است؟ گفت: هیچ یک از این دو مورد اتفاق نیافتاده است، اما دوست ندارم فکر و اندیشه تو را بر عموم مردم بگذارم[١٨٥].

و نامه عمر س به علاءبن حضرمی بیانگر این است که سیاست او با همه فرماندارانش اینگونه بوده است، در نامه‌اش آمده است: «پیش عتبه بن غزوان – که والی بصره بود – برو، تو را به جای او نشانده‌ام، و بدان که تو پیش مردی از مهاجران که پیشگام بوده‌اند می‌روی و من او را به خاطر آن که پاکدامن و سرسخت نبوده عزل نکرده‌ام بلکه گمان می‌برم که تو در آن ناحیه برای مسلمین از او مفیدتر هستی، پس حق و جایگاه او را بدان و پیش از تو مردی را به عنوان فرماندار آن جا فرستادم قبل از آن برسد وفات یافت پس اگر خداوند بخواهد که فرماندار شوی به آن جا می‌رسی و اگر خدا بخواهد که عتبه فرماندار باشد پس همه چیز از آن پروردگار جهانیان است[١٨٦].

و اما اینکه عبدالحسین ادعا می‌کند که عمر ابوهریره را با شلاق زده است، ما عبدالحسین و همه کسانی را که در حق ابوهریره جسارت می‌کنند به مبارزه می‌طلبیم که بیایند و یک متن تاریخی معتبر و صحیح از یک کتاب علمی باارزش بیاورند که این ادعا را ثابت کند، شاید در کتاب‌های ادبی که اخبار بی‌اساسی روایت می‌کنند و شاید در کتاب‌های شیعی که به دشمنی با ابوهریره معروف هستند چنین چیزی یافته شود ولی این کتاب‌ها نزد علما ارزش علمی ندارند! تردیدی نیست که دشمنان ابوهریره هر چند بکوشند نخواهند توانست صحت چنین روایاتی را ثابت کنند، اما اگر متنهایی از کتاب‌‌هایی چون عیون الاخبار و بدائع الزهور و العقد الفرید، و از روایاتی چون ابن ابی‌الحدید و اسکافی و افراد متهمی چون نظام و امثال او و ... بیاورند باید گفت که این کتاب‌ها و این راویان و این طعنه‌زنندگان با میدان علم و با علما فاصله زیادی دارند!! ابن ابی‌حدید از دعوتگران به اعتزال و رافضی‌گری است و علیه اسلام توطئه می‌کرد، و او معروف است، و اسکافی از دعوتگران به اعتزال و رافضی‌گری قرن سوم است، و چنین داستان‌هایی نزد رافضی‌های ناصبی[١٨٧] زیاد دیده می‌شود، که در چنین روایاتی آنها به ابوبکر و عمر و علی و عایشه و دیگران توهین کرده‌اند، و فقط کسانی به این روایات چنگ می‌زنند که عقل ندارند. ابن ابی‌الحدید چیزهایی در مورد عیبجویی و طعنه به ابوهریره و دیگر اصحاب از اسکافی روایت کرده است و از آن جمله در مورد شوخی کردن ابوهریره چیزی گفته و می‌گوید: ابن قتیبه همه اینها را در کتاب المعارف در شرح حال ابوهریره گفته است و قول ابن قتیبه در مورد او حجت است چون او متهم نیست، و در این اشاره‌ای به این است که اسکافی متهم است، و ما همان طور که ابن قتیبه را متهم نمی‌کنیم اسکافی را هم متهم به دروغ نمی‌کنیم ولی او را به این متهم می‌دانیم که دروغ‌های دوستان رافضه و معتزله‌اش و اهل علم اخبار و روایات منقطع را قبول نمی‌کنند گرچه ائمه بزرگ حدیث آن روایت کرده باشند، پس چطور می‌توان آنچه را ابن ابی‌الحدید از اسکافی روایت می‌کند که خیلی پیش از او بوده‌اند[١٨٨] و اسکافی مورد اعتماد نیست[١٨٩]. پس اینکه عمر ابوهریره را زده باشد معقول نیست چون عمر س مقام و جایگاه ابوهریره را می‌دانست، و اما اینکه عمر به او توهین کرد و به او گفت. تو را امیر بحرین مقرر کردم در حالی که کفش نداشتی، واقعیت این را تکذیب می‌کند چون اوضاع همه مسلمین در زمان عمر خوب بوده است، و در دوران عمر سرزمین‌های مجاور و اطراف فتح شدند و اموال زیادی نصیب مسلمین گردید، و از طرفی در هیچ یک از روایات صحیح و معتبر چنین چیزی نیامده است، و مطلبی دیگری هست که نشانگر این است که عمر ابوهریره را متهم نمی‌کرد، و این مطلب نشانه استقامت و امانتداری ابوهریره است و آن اینکه امیرالمؤمنین دوباره از ابوهریره خواست که او را امیر بحرین قرار دهد، و این روایت تتمه چیزی است که عبدالحسین نقل کرده است اما او این قسمت را حذف کرده تا باطل بودن ادعای او آشکار نشود و در طعنه به ابوهریره موفق شود، در این روایت آمده است: بعد از آن عمر به من گفت: آیا کار نمی‌کنی؟ گفتم: نه، عمر گفت: کسی که از تو بهتر بوده یعنی یوسف، صلوات‌الله علیه فرمانداری کرده است، گفتم (یعنی ابوهریره): «یوسف پیامبر بوده است و من پسر امیمه هستم می‌ترسم آبرویم ریخته شود، و یا زده شوم و مالم از دستم گرفته شود»[١٩٠].

این عبارت تتمۀ روایتی است که عبدالحسین نقل کرده است و او به خاطر کینه‌ای که با بزرگ راوی اسلام ابوهریره دارد آن را ذکر نکرده است، و این عبارت تأکید می‌کند که عمر ابوهریره را نزده است چون اگر او را زده بود ابوهریره می‌گفت: بعد از آن که به من ناسزا گفته شده و زده شده‌ام دوباره فرمانداری را به عهده نمی‌گیرم. و اینگونه برائت ابوهریره از جسارتی که عبدالحسین در حق او مرتکب شده است ثابت می‌گردد[١٩١].

و در ص ٣٠ عبدالحسین تحت عنوان «ابوهریره در دوران عثمان» می‌گوید: در دوران حکومت عثمان ابوهریره مخلص و دوستدار خاندان ابی‌العاص و سایر بنی‌امیه گردید و با مروان ارتباط برقرار کرد و خودش را به ابی‌معیط نزدیک کرد، به خاطر این او دارای جایگاه و منزلت شد بخصوص بعد از آن روز که عثمان محاصره شد و ابوهریره با او بود، و بدینوسیله ابوهریره بعد از پژمردگی تر و تازه شد و بعد از گمنامی شهرت یافت. او با محاصره شدن عثمان فرصت یافت تا به خانه او برود و او با این کار در حق خاندان ابی‌العاص و دیگر اموی‌ها احسان کرد که آنها و یاورانشان آن را فراموش نکردند. به خاطر آنان لباس گمنامی را از تن ابوهریره درآوردند و او را مطرح کردند با اینکه می‌دانستند که ابوهریره زمانی به خانه عثمان رفت که خلیفه به دوستان خود دستور داده بود که با کسی نجنگند و آنها را به حفظ آرامش فراخوانده بود ... خلیفه به خاطر احتیاط و حفظ جان خود و دوستانش چنین کرد، و ابوهریره می‌دانست که شورشیان فقط می‌خواهند عثمان و مروان را به قتل برسانند و با کسی دیگر کاری ندارند، بنابراین او جرأت کرد و به میان محاصره‌شدگان رفت. به هر حال ابوهریره از این فرصت استفاده کرده و سود برد و بعد از آن بنی‌امیه و طرفدارانشان به روایات او گوش فرادادند و از هیچ کوششی در نشر احادیث او و استدلال از آن دریغ نورزیدند، و او به دلخواه بنی‌امیه حدیث می‌گفت، از آن جمله اینکه برای آنها حدیثی از پیامبر  ص روایت کرد که پیامبر ص فرموده است: (هر پیامبری خلیل و دوستی دارد و خلیل و دوست من عثمان است).

عبدالحسین در حاشیه توضیح داده و می‌گوید: (همه اهل علم بر این اتفاق دارند که این حدیث باطل است اما دوستداران ابوهریره می‌گویند مشکل حدیث یکی از راویان آن یعنی اسحاق ‌بن نجیع ملطی است که این حدیث را به ابوهریره نسبت می‌دهد، ذهبی در شرح حال اسحاق در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را باطل دانسته است). و ابوهریره روایت می‌کند که از پیامبر خدا  ص شنیدم که فرمود: عثمان خیلی باحیا است که ملائکه هم از او شرم می‌کنند.

و از او روایت کرده‌اند که گفت: (هر پیامبر در بهشت همراه و دوستی دارد و دوست من در بهشت عثمان است).

عبدالحسین در حاشیه می‌گوید: (به اجماع علما این حدیث باطل است اما دوستداران ابوهریره می‌گویند مشکل در عثمان ‌بن خالد بن عمر بن عبدالله بن ولید بن عثمان بن عفان است که یکی از روایان این حدیث است که آن را به ابوهریره نسبت می‌دهد، ذهبی در شرح حال عثمان بن خالد در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را از منکرات او دانسته است).

و همچنین از پیامبر  ص روایت کرده‌اند که فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت: (خداوند به تو فرمان می‌دهد که دخترت ام‌کلثوم را با مهریه‌ای به اندازۀ مهریه رقیه به ازدواج عثمان دربیاوری).

عبدالحسین در حاشیه می‌گوید: (این حدیث را ابن منده روایت می‌کند و می‌گوید: حدیث غریبی است که فقط محمدبن عثمان بن خالد عثمانی آن را روایت کرده است. می‌گویم این حدیث را ابن حجر عسقلانی نیز در شرح حال ام‌کلثوم ك در جلد چهارم الاصابه روایت کرده و گفته است که حدیث غریبی است و فقط محمدبن عثمان بن خالد عثمانی آن را روایت کرده است).

می‌گویم (مؤلف) اهل بدعت طبق عادتشان احادیث ضعیف و موضوعی را که به دروغ به ابوهریره نسبت داده شده ‌است را دستاویز خود قرار می‌دهند و آن را دلیلی بر اینکه ابوهریره بر پیامبر  ص دروغ بسته است قرار می‌دهند در صورتی که آنها این احادیث را از کتاب‌هایی نقل می‌کنند که در آن کتاب‌ها ضعف و مردود بودن این احادیث بیان شده است. اما آنها این احادیث را نقل کرده‌اند و چنان به خواننده تفهیم می‌کنند که واقعاً ابوهریره این احادیث را گفته است، و از ردی که در کتاب‌ها بر این احادیث نوشته شده خود را به فراموشی می‌زنند، اما چیز جدید و عجیبی که در این آیت‌الله که در حقیقت آیت الکذب است به چشم می‌خورد این است که او در نسبت دادن احادیث موضوع و دروغین به ابوهریره خیلی اصرار می‌ورزد. آیا چنین اصرار عجیبی را دیده‌اید؟ افراد ضعیف و دروغگویی، احادیث خود ساخته را به ابوهریره نسبت داده‌اند و ائمه نقد و علمای جرح و تعدیل از دروغ‌های این افراد پرده برداشته‌اند و آنها را رسوا کرده‌اند، اما دشمن ابوهریره می‌گوید آنها در نسبت دادن این احادیث به ابوهریره راست می‌گویند و اصرار می‌کند که باید قبول کنید که دروغگوی واقعی ابوهریره است نه اینها. سوگند به خدا که در میان یهودیان و مستشرقین چنین چیزی را نشنیده‌ایم، نهایت کاری که مستشرقین کرده‌اند این است که آنها احادیث دروغین و موضوعی را مطرح کرده‌اند و به مردم چنین وانمود کرده‌اند که این احادیث صحیح هستند، پس کینه‌توزی را ببینید!! اما هنوز کسی را ندیده‌ایم که این احادیث ضعیف و موضوع را مطرح کند و ضعف آن را بیان نماید و با وجود آن بر حماقت خود اصرار کند و ابوهریره را به دروغگویی متهم کند و بگوید که ابوهریره در حقیقت سخن دروغ به پیامبر  ص نسبت داده است، و این فرد دچار تناقص‌گویی عجیب و بی‌نظیری است، و او احادیث ساختگی و دروغینی را که به علی  س نسبت داده شده ‌است را با همین کیفیتی که در مورد عثمان به نام ابوهریره در کتاب‌های اهل سنت آمده‌اند ذکر می‌کند و می‌گوید این احادیث که در فضائل علی آمده‌اند صحیح هستند، در صورتی که احادیث ساختگی می‌باشند، و او ابوهریره را متهم به دروغگویی می‌کند چون که احادیث در فضیلت عثمان می‌باشند در صورتی که علمای جرح و تعدیل به ساختگی بودن این احادیث حکم کرده‌اند، آیا تاکنون آیت‌اللهی مانند این آیت‌الله دیده‌اید ولی در حقیقت او آیت دروغ و فریب است!!.

عبدالحسین این احادیث را ذکر می‌کند و سپس در حاشیه می‌گوید که علمای جرح و تعدیل این احادیث را دروغ و ساختگی دانسته‌اند، اما با وجود این او ابوهریره را متهم به دروغگویی می‌کند، به عنوان مثال می‌گوید: (بنی‌امیه و طرفدارانشان به ابوهریره روی آوردند تا از او احادیث را بشنوند، بنابراین در نشر احادیث ابوهریره و استدلال از آن از هیچ کوششی دریغ نورزیدند، و او طبق میل آنها احادیث روایت می‌کرد، از آن جمله اینکه برای آنها گفت که پیامبر خدا  ص فرموده است ... و همچنین گفت که پیامبر خدا  ص فرموده است: (که هر پیامبری دوست و خلیلی دارد و خلیل و دوست من عثمان است).

و در حاشیه می‌گوید: (همه اهل علم بر باطل بودن این حدیث اتفاق دارند، اما دوستداران ابوهریره می‌گویند که مشکل در اسحاق بن نجیع ملطی یکی از رجال سند این حدیث است، ذهبی در شرح حال اسحاق در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را باطل دانسته است).

آیا چنین دانشمندی تاکنون دیده‌اید! و این دانشمند علاوه بر این اتهام در حکم کردن که احادیث پیامبر  ص دست به ابتکار جدید زده است، او می‌گوید: (همه اهل علم بر باطل بودن این حدیث اتفاق دارند).

نمی‌دانیم منظور او از اهل علم چه کسانی هستند شاید مقصود او افرادی چون ابن ابی‌الحدید و اسکافی و نظام و امثالشان را که همانند خود او هستند می‌باشد، و گرنه معیار و قاعده اهل علم چنان که ذهبی در مقدمه میزان خود گفته است این است که: (در مورد اصحاب چیزی نمی‌گویم چون آنها بزرگوار و وارسته بوده‌اند بلکه ضعف در کسانی است که از آنها روایت کرده‌اند)[١٩٢].

پس ای علامه، میزان و قاعده این است! اما با عبدالحسین و ملاک او چه می‌توان کرد، زیرا ما تاکنون چنین شیوه‌ها و راههایی برای شناخت حدیث صحیح و ضعیف سراغ نداشته‌ایم، و هیچ کسی را سراغ ندارم که در شناخت حدیث صحیح و ضعیف این شیوه را در پیش گرفته باشد نه کسی از شیعه را و نه کسی از اهل سنت را، به جز کسانی که دارای میکروسکوپ‌ها و ذره‌بین‌های خاصی در محل کار و آزمایشگاه‌های خود هستند، و شاید عبدالحسین چنین ذره‌بینی در کتابخانه‌اش دارد که می‌تواند با آن طبق میل ذره‌بینی‌اش بر احادیث پیامبر خدا ص حکم کند!.

به هر حال خود عبدالحسین اعتراف می‌کند که نسبت دادن این حدیث به ابوهریره صحیح نیست چون ذهبی این حدیث را در شرح حال اسحاق ذکر کرده و آن را مردود دانسته است، اما با وجود این عبدالحسین ابوهریره را به وضع و ساختن حدیث متهم می‌کند، عجب حماقتی است، اگر راویانی به دروغ به ابوهریره احادیثی نسبت داده‌اند گناه ابوهریره چیست؟ و آنها به ابوهریره دروغ نسبت داده‌اند و عقلا به خاطر چنین چیزی ابوهریره را مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهند، و بعضی مردم به خدا و پیامبرانش و به اولیاءش دروغ نسبت می‌دهند، معلوم است که کسی گناهکار است که دروغ را گفته است نه کسی که دروغ به او نسبت داده می‌شود، و بخصوص که حافظ در مقدمه میزان می‌گوید که او اصحاب را نقد نمی‌کند چون ضعف در کسانی است که از آنها روایت کرده‌اند. آیا طبق احادیث موضوع و ساختگی که عبدالحسین در حاشیه کتابش در ص ٣٢ در مورد علی ذکر کرده است می‌توان گفت که علی دروغگو است؟!! احادیثی که شیعیان از علی و محمدبن علی و جعفربن محمد و دیگران در مورد تحریف قرآن روایت کرده‌اند چنان که نوری ١٨٠٠ حدیث از ائمه برای اثبات تحریف قرآن روایت کرده است. و یا احادیثی را که در مورد مرتد شدن همه اصحاب روایت کرده‌اند مانند روایاتی که کشی و کلینی آورده‌اند، و یا دیگر احادیث دروغینی که به این ائمه اطهار نسبت داده می‌شود آیا درست است که ما این احادیث را ذکر کنیم و بگوییم که علی یا امام باقر یا امام صادق دروغگو هستند! اهل سنت چنین نکرده‌اند، و این کار اصلاً شیوۀ آنها نبوده است! و همچنین ما احادیثی که از میان امت فقط شیعه آن را روایت می‌کنند مانند اینکه می‌گویند امامت منصوص است و احادیث بداء و رجعت و متعه و غیره را به حساب خود شیعه گذاشته‌ایم و امام باقر و صادق و رضا و غیره را به دروغ متهم نکرده‌ایم، و بلکه کسانی را که از آنها روایت می‌کنند افرادی همانند زراره و ابی‌بصیر و هشام و شیطان طاق و دیگر وضع‌کنندگان حدیث و دروغ‌پردازان را متهم کرده‌ایم، وقتی قمی در تفسیرش می‌گوید که قرآن تحریف شده است ما خود قمی را متهم می‌کنیم که دروغ می‌گوید و به ائمه دروغ نسبت می‌دهد، و همچنین در مورد شاگردش کلینی که آنچه را در الکافی روایت کرده صحیح می‌داند چنین کرده‌ایم و خود او را متهم کرده‌ایم که به امام صادق و باقر دروغ نسبت می‌دهد. الکشی در شرح حال مغیره بن سعید از یونس روایت می‌کند که گفت: عراق را گشتم و در آن تعدادی از یاران ابوجعفر  ÷ را یافتم و دیدم که اصحاب ابوعبدالله  ÷ زیادند از آنها حدیث شنیدم و کتاب‌هایشان را گرفتم و بعد از آن به امام رضا  ÷ عرضه کردم او احادیث زیادی از آن را انکار کرد و گفت که اینها از سخنان ابی‌عبدالله  ÷ نیستند و به من گفت: (اباالخطاب بر ابی‌عبدالله  ÷ دروغ گفته است لعنت خدا بر ابی‌الخطاب و یاران او باد آنها تا به امروز این احادیث را در کتاب‌های شاگردان اباعبدالله  ÷ جای می‌دهند پس اگر حدیثی بر خلاف قرآن از ما روایت شده به ما نسبت داده شد آن را قبول نکنید ...»[١٩٣].

ابوهریره نیز اینگونه بوده است، اگر افراد ضعیف و دروغگو و آنان که حدیث جعل می‌کرده‌اند بعد از او احادیثی به او نسبت داده‌اند ابوهریره چه گناهی کرده است؟ آیا مگر مسیلمه کذاب به دروغ ادعای پیامبری نکرد و آیا حارث اعور کذاب[١٩٤] به امام علی به دروغ چیزهایی نسبت نمی‌داد، و آیا عبدالله بن سبأ در مورد امیرالمؤمنین چیزهای دروغی نمی‌گفت و آیا مختار کذاب دروغ‌هایی به علی‌بن حسین نسبت نمی‌داد و آیا مغیره ‌بن سعید به امام باقر دروغ نسبت نمی‌داد و ابی‌الخطاب دروغ به جعفر صادق نسبت نمی‌داد ... همه اینها گرفتار چنین افرادی بوده‌اند و همچنین دروغگویانی به ابوهریره نیز دروغ نسبت داده‌اند.

الکشی از عبدالله‌بن سنان روایت می‌کند که گفت: ما اهل بیت صادق و راستگو هستیم و همیشه دروغگویی خواهد بود که به ما دروغ نسبت می‌دهد و با این کار سخن راست ما را نزد مردم از ارزش ساقط می‌کند، پیامبر خدا  ص از همه مردم راستگوترین انسان بود و عبدالله‌بن سبأ به او دروغ نسبت می‌داد تا مردم سخنان راست او را تکذیب کنند و ابن سبأ به خدا دروغ نسبت می‌داد[١٩٥].

و الکشی از حبیب خثعمی و او از ابی‌عبدالله روایت می‌کند که گفت: دروغگویی بود که دروغ به حسن نسبت می‌داد و او نامش را نبرده است، و دروغگویی بود که به حسین دروغ نسبت می‌داد، و مختار به علی ‌بن حسین دروغ نسبت می‌داد و مغیره‌بن سعید سخنان دروغینی را به پدرم نسبت می‌داد[١٩٦].

و چنین به نظر می‌آید که از گذشته و در قدیم به ابوهریره دروغ نسبت داده می‌شده است، ابن عدی روایت می‌کند که عبدالرحمن بن هرمز اعرج و اباصالح گفتند: هر‌کس از ابوهریره حدیث روایت کرده ما می‌دانیم که دروغگوست یا راستگوست[١٩٧]. یعنی آنها از آن جا که کاملاً از احادیث ابوهریره آگاهی داشته‌اند احادیثی را که ابوهریره روایت نکرده و به او نسبت داده می‌شود را می‌دانند، چون همه کسانی که از ابوهریره روایت می‌کنند ثقه نیستند - گرچه خیلی کم افراد غیر ثقه در آنها یافت می‌شود - و بلکه در میان آنها افرادی ضعیف یا جعل‌کننده، حدیث چون میناء مولای عبدالرحمن بن عوف یافت می‌شود، میناء از عثمان و علی و ابوهریره  ش و دیگران حدیث روایت می‌کرد و دروغ می‌گفت چنان که ابوحاتم گفته است[١٩٨]. و همچنین یزیدبن سفیان ابوالمهزم همراه و شاگرد ابوهریره که اهل علم او را ضعیف قرار داده‌اند، او از اهل بصره شمرده می‌شود و به کینه‌اش بیشتر معروف است. و گفته‌اند که اسمش عبدالرحمن بن سفیان است. شعبه از او روایت کرد و سپس روایت کردن از او را ترک گفت، و حسین المعلم و عبدالوارث و گروهی دیگر از او روایت کرده‌اند. و ابن معین او را ضعیف قرار داده و نسائی گفته متروک است. مسلم بن ابراهیم می‌گوید: از شعبه شنیدم که می‌گفت: ابوالمهزم در مسجد ثابت افتاده بود و اگر انسانی به او یک فلس (واحد پول) می‌داد هفتاد حدیث برایش می‌گفت.

و مسلم می‌گوید از شعبه شنیدم که می‌گفت: ابوالمهزم را دیدم که اگر یک درهم به او می‌دادند یک حدیث وضع می‌کرد، سپس گفت: بیشتر آنچه از او روایت شده درست نیست، و نمونه‌ای از احادیث جعلی او که به ابوهریره نسبت داده است را بیان کرده است. و این فرد در عصر تابعین بود نه در میان نسل‌های بعد از تابعین[١٩٩].

هر کس «میزان الاعتدال فی نقد الرجال» حافظ ذهبی را مطالعه کند نام‌های زیادی می‌بیند که حدیث جعل کرده و به ابوهریره نسبت داده‌اند، و نمونه‌ای از احادیث ساختگی آنها را خواهد دید، و همچنین اسم افرادی برده شده که علما به صراحت آنها را دروغگو ندانسته‌اند اما به ضعف آنها اجماع نموده‌اند و چنین کسانی احادیث نادرستی را به ابوهریره نسبت می‌دهند.

عبدالمنعم صالح در کتابش «دفاع عن ابی‌هریره» می‌گوید: چنان که در فصل گذشته شماری از اسانید معتبر به ابوهریره را ذکر کردم شما بوسیله آن می‌توانید به بسیاری از احادیث صحیحی که از ابوهریره روایت شده پی ببرید، و دوست دارم در اینجا تعدادی از دروغگویان و کسانی که بر ضعف آنها اجماع شده را نام ببرم تا به احادیث ضعیفی که به ابوهریره نسبت داده می‌شود پی ببری و وقتی اسم یکی از این افراد را در سند حدیث مشاهده کنی بلافاصله متوجه ضعف حدیث خواهی شد، چون من این اسامی را طبق ترتیب خود ذهبی بر اساس حروف الفبا ترتیب داده‌ام، و به اضافه این اگر شما به میزان مراجعه کنید می‌بینید که در مقابل اسم هر‌یک از این افراد نمونه‌هایی از احادیث منکر و موضوعی که به ابوهریره نسبت داده شده‌اند بیان شده است. اما آن دسته از راویان که ناقدان بر ضعف آنها اجماع نکرده‌اند و از ابوهریره روایت‌های منکر و نادرستی کرده‌اند و ضعیف و منکر بودن حدیث آنها روشن است اما هیچ‌کس به دروغگو بودنشان تصریح نکرده است، بسیاری از چنین کسانی را نیز ذهبی در المیزان نام برده است، که اینجا نمی‌توان آنها را نام برد، همچنین ذهبی افرادی را که هزاران حدیث را جعل کرد‌ه‌اند نام برده است، و در بیان نمونه‌هایی از این قبیل روایت‌ها و راویان روایت‌هایی را که به ابوهریره نسبت داده شده است را بیان نکرده است.

و اینگونه شما مهم‌ترین سندهای معتبر و مهم‌ترین سندهای ضعیفی که از طریق آن از ابوهریره روایت شده است را می‌دانی، و این کمک خوبی است برای خواننده در جهت تشخیص آنچه در کتاب‌های مخالفان آمده است[٢٠٠].

و استاد عبدالمنعم نام‌های دروغگویان را در حدود چهار صفحه بیان کرده است و آنها (١٥٥) نفر هستند که از مهم‌ترین افراد ضعف به شمار می‌روند که احادیث ضعیفی را به ابوهریره نسبت داده‌اند[٢٠١].

و این فصل را با این ادعای عبدالحسین که می‌گوید هر وقت حدیث موضوع و ساختگی باشد پس جعل‌کننده و سازندۀ آن کسی است که حدیث از او روایت شده است باید گفت که عبدالحسین دچار توهم شده و این ادعای او جهل مرکب است. مشکل در کسانی است که حدیث را از صحابی روایت می‌کنند، و اگر این طور باشد که عبدالحسین می‌گوید باید اغلب اصحاب زیر سؤال برده شوند و مورد انتقاد قرار گیرند و تنها ابوهریره نخواهد بود بلکه امام علی و حسن و حسین که عبدالحسین می‌گوید اوصیا هستند هم مورد اعتراض قرار خواهند گرفت. و اینک این فصل را با مثالی از کتاب‌های رجال شیعه و اعتراف عبدالحسین به این شیوه به پایان می‌رسانیم.

علامه شیعه حلی که از علمای جرح و تعدیل آنهاست در شرح حال فردی می‌گوید: حسن بن محمدبن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبدالله بن حسین بن علی‌بن حسین بن علی‌بن ابیطالب  ÷: ابومحمد معروف به ابن اخ طاهر است از جدش یحیی بن حسن و غیره حدیث روایت کرده است، و از افراد ناشناخته احادیث منکری روایت کرده است.

و نجاشی می‌گوید: اصحاب ما او را ضعیف قرار می‌دادند. و ابن غضایری می‌گوید: او دروغگو بود و آشکارا حدیث وضع می‌کرد و ادعا می‌کرد که آن را از افراد ناشناسی شنیده است، و او از افراد ناشناسی روایت می‌کرد، و روایت او به دل نمی‌چسبد ... و به نظر من بهتر است که در مورد روایت او توقف شود ...»[٢٠٢].

اگر این فرد که فرزند پاکان است دروغ می‌گوید پس افراد شرور چگونه به ابوهریره دروغ نسبت نمی‌دهند[٢٠٣].

و کسی که به ابوهریره دروغ نسبت می‌دهد مانند کسی است که از فرزندان حسین است و حدیث جعل می‌کند و به اجداد پاک خود نسبت می‌دهد.

و خود عبدالحسین در کتابش «الفصول» به هنگام دفاع از کسانی که معتقد به جسم بودن خدا بوده‌اند همچون هشام بن حکم و جوالیقی و شیطان طاق از همین شیوه کار گرفته است، او می‌گوید: (و ما از برخی از فرزندان ائمه خود روی گردانده‌ایم با اینکه به شدت نسبت به این خاندان پاک ارادت داریم، و گروهی از یارانشان را کافر و گروهی را فاسق قرار داده‌ایم و گروهی را ضعیف قرار داده‌ایم و در مورد گروهی دیگر دست نگاه داشته‌ایم چنان که کسی که از شیوه ما آگاه است به این امر گواهی می‌دهد)[٢٠٤].

پس این لجاجت و جهالت و تناقص‌گویی برای چیست؟!!.

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (ابوهریره به خاطر احتیاط و حفظ جان خودش این کار را کرد ... و ابوهریره می‌دانست که شورشیان جز عثمان و مروان با کسی دیگر کاری ندارند. بنابراین در میان محاصره‌شدگان رفت).

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین در پژوهش خود واقعاً به دنبال حق نیست، و بررسی که او در مورد فتنه‌ای که خلیفه مسلمین عثمان در آن به شهادت رسید ارائه می‌دهد مشخص می‌شود که واقعاً به دنبال حقیقت نیست وقتی خلیفه محاصره شد ابوهریره باید از دو گزینه یکی را انتخاب می‌کرد، یا به‌سوی خلیفه می‌رفت و یا اینکه فرار می‌کرد، و ابوهریره مردن در کنار خلیفه را ترجیح داد و مردم را تشویق کرد تا از او دفاع کنند، اما عبدالحسین از آن جا که نسبت به ابوهریره دشمنی دارد این کار او را اینگونه توجیه می‌کند و می‌گوید: (ابوهریره به خاطر احتیاط و برای حفظ جان خود و یارانش چنین کرد و او خوب می‌دانست که شورشیان جز با عثمان و مروان با کسی دیگر کاری ندارند و این سبب شد تا او به میان محاصره‌شدگان برود).

نمی‌دانم چگونه عبدالحسین از دل و درون ابوهریره آگاهی یافته است و حال آن که ما جز ظاهر چیزی را نمی‌دانیم، ابوهریره به همراه عبدالله بن عمر و عبدالله‌ بن زبیر و حسن و حسین در خانه محاصره شده بودند، پس هر فرضیه‌ای را که می‌توان در مورد ابوهریره فرض کرد در مورد همراهانش هم قابل تصور است، پس آیا عبدالحسین می‌پذیرد که چنین چیزی که او درباره ابوهریره می‌گوید در مورد حسن و حسین فرض شود؟!!

سوگند به خدا که این آیت‌الله داوری و حکمی احمقانه می‌کند!!.

و اما اینکه او می‌گوید: (به هر حال ابوهریره از این فرصت استفاده کرد و سود برد و بعد از آن بنی‌امیه و طرفدارانشان از او حدیث فراگرفتند و در نشر احادیث او و در استدلال از آن از هیچ کوششی دریغ نورزیدند، و ابوهریره طبق میل آنها حدیث می‌گفت، از آن جمله اینکه ....).

می‌گویم (مؤلف) ایمان هیچ مسلمانی نمی‌پذیرد که علی را دوست نداشته باشد، اما دروغ‌پردازی چون عبدالحسین ابوهریره را متهم می‌کند و او را چنان نشان می‌دهد که گویا او دشمن علی و فرزندانش بوده و آنها را دوست نداشته است و علیه آنها کار می‌کرده است، در صورتی که آنچه ثابت است این است که ابوهریره دوستدار علی و فرزندانش بوده است و او فضائل اهل بیت[٢٠٥] را روایت کرده است چنان که در بحث «در دوران معاویه» خواهد آمد. پس آیا بعد از آن که ابوهریره احادیثی در فضائل اهل بیت روایت می‌کند باید گفت که او دشمن آنهاست، عبدالحسین به ابوهریره طعنه می‌زند چون که او احادیثی از پیامبر  ص در فضیلت عثمان س روایت کرده است و ادعا می‌کند که با این کار از اهل بیت دفاع می‌کند در صورتی که اینها خودشان به اهل بیت طعنه می‌زنند و چیزهای باطل و دروغی را به آنان نسبت می‌دهند.

و در ص ٣٤ عبدالحسین تحت عنوان «در دوران علی» می‌گوید: (در دوران امیرالمؤمنین صدای ابوهریره پایین آمد و لباس گمنامی را به تن کرد و نزدیک بود به همان حالت اولی خود برگردد، و او امیرالمؤمنین را یاری نکرد و زیر پرچم او درنیامد و بلکه او خیرخواه و طرفدار دشمنان امیرالمؤمنین بود.

معاویه او و نعمان بن بشیر را - که هر دو در شام پیش معاویه بودند - نزد علی  ÷ فرستاد تا از علی بخواهند که قاتلان عثمان را به معاویه تحویل دهد تا به انتقام عثمان قصاص شوند، و معاویه می‌خواست تا آنها از پیش علی به شام برگردند و آن دو معاویه را معذور می‌دانستند و علی را ملامت می‌کردند .... و بعد از آن نعمان نزد علی باقی ماند سپس از نزد او به‌سوی شام گریخت ...).

عجاج می‌گوید: در گذشته کنار کشیدن ابوهریره از همه اتفاقاتی که بعد از شهادت عثمان  / دادند را بیان کردم، اما عبدالحسین روایت‌های ضعیفی را دستاویز خود قرار داده تا ابوهریره در برخی از این واقعه‌ها شریک کند، و کاش او به همین اکتفا می‌کرد، اما او به این بسنده نکرده و آنچه را که می‌خواهد با تمسخر می‌گوید، و بیان می‌دارد: (در دوران امیرالمؤمنین صدای ابوهریره پایین آمد و لباس گمنامی را به تن کرد و نزدیک بود به همان حالت اولی خود برگردد و او امیرالمؤمنین را یاری نکرد و زیر پرچم او درنیامد و بلکه او خیرخواه و طرفدار دشمنان امیرالمؤمنین بود).

سپس عبدالحسین روایت بی‌اساسی را ذکر کرده که محتوای آن این است که معاویه ابوهریره و نعمان بن بشیر را فرستاد تا با علی گفتگو کنند و قاتلان عثمان را از او گرفته و به معاویه تحویل دهند، و بعد از آن مسلمین متحد شوند و نعمان بن بشیر نزد علی باقی ماند و ابوهریره پیش معاویه بازگشت و او را از ماجرا آگاه کرد. و می‌گوید: (معاویه به ابوهریره فرمان داد که مردم را تعلیم دهد و او چنین کرد و کارهایی کرد که معاویه را خشنود نمود).

این روایت هرگز با سند صحیحی روایت نشده است و در هیچ جایی جز در نهج‌البلاغه نیامده است.

و اگر هم این روایت صحیح باشد آیا اگر ابوهریره بین مسلمین میانجی‌گری کند و آنها را به وحدت و همدلی فراخوانده باشد باید به او اعتراض کرد!!؟ و اما آنچه ابن قتیبه گفته که ابوهریره و ابودرداء نزد معاویه و علی آمدند و معاویه را نصیحت کردند که از ریخته شدن خون مسلمین جلوگیری نماید و سپس در مورد قاتلان عثمان با علی تماس گرفتند، گرچه این روایت ضعیف است اما نشانگر این است که ابوهریره از این فتنه‌ها خودش را کنار کشیده بود و می‌کوشید تا مسلمین متحد شوند.

در ص ٣٥-٣٦ عبدالحسین می‌گوید: (وقتی که آتش جنگ شعله‌ور شد ترس و هراس سر تا پا ابوهریره را فراگرفت، او در آغاز این فتنه تردیدی نداشت که سرانجام علی پیروز خواهد شد، پس او زمین‌گیر شد و خودش را به گوشه‌ای پنهان کرد و مخفیانه مردم را از یاری کردن امیرالمؤمنین باز می‌داشت و از جمله سخنانی که در آن روز می‌گفت این بود که می‌گفت: از پیامبر خدا  ص شنیدم که می‌گفت: فتنه‌هایی پدید خواهد آمد که در آن کسی که نشسته از کسی که ایستاده بهتر است ...).

آیا بعد از این در اینکه نویسنده با ابوهریره دشمنی دارد تردیدی هست؟ او ادعا می‌کند که دست به یک پژوهش علمی زده است و مدعی ذوق فنی است و سپس به این ادعا خود پایبند نبوده و هر چه دلش می‌خواهد می‌کند و نصوصی که دال بر این است که ابوهریره از همه حوادث کناره‌گیری کرده است را نمی‌پذیرد.

و می‌خواهد از جنگ بسر بن ابی ارطاه در حجاز و یمن چنین نتیجه‌گیری کند که ابوهریره فرمانداری مدینه را پذیرفت، و می‌گوید: (و در پایان این حوادث تلخ بسر از همه اهل حجاز و یمن برای معاویه بیعت گرفت، و آنگاه بسر دید که ابوهریره مخلص معاویه است و در گرفتن بیعت از مردم برای او فعالیت می‌کند بنابراین وقتی از مدینه بیرون رفت ابوهریره را فرماندار آن جا مقرر کرد و به مردم دستور داد که از او اطاعت نمایند). اما چنین امری هیچگاه ثابت نشده است و آنچه درست است را من در بحث‌های گذشته بیان کردم[٢٠٦].

و در ص ٣٨ عبدالحسین تحت عنوان «در دوران معاویه» و در ص ٤٢ تحت عنوان «ایادی بنی‌امیه» و در ص ٤٥ تحت عنوان «به گونه‌های مختلفی از ایادی خود تشکر می‌کردند» عبدالحسین دروغ‌ها و یاوه‌های بی‌شماری ذکر کرده است که بخشی از آن را برای خواننده محترم بیان می‌داریم، و استاد محمد عجاج  / در کتاب ارزشمند خود از این دروغ‌های عبدالحسین پرده برداشته است، می‌توانید به آن مراجعه کنید.

در ص ٣٨ عبدالحسین می‌گوید: (در دوران معاویه ابوهریره جای خوبی در کنار معاویه بدست آورده بود و مورد اکرام قرار گرفته بود از این رو احادیث زیادی مطابق با میل معاویه روایت کرد و احادیث عجیبی در فضیلت معاویه و دیگران بیان کرد).

سپس عبدالحسین از وضع و جعل حدیث در دوران اموی‌ها و کثرت دروغ گفتن بر پیامبر خدا  ص سخن گفته است. و ادعا می‌کند که ابوهریره در میان این گروه نقش برجسته‌ای داشته و او احادیث منکری روایت کرده که ابن عساکر و غیره ذکر نموده‌اند، و احادیث موضوعی را بیان کرده که هیچ عقل و وجدانی آن را نمی‌پذیرد و این احادیث را بعد از دوران معاویه پیروان اموی‌ها جعل کرده‌اند، و همه احادیثی که ابوهریره روایت کرده برای اهل سنت مشخص هستند و اهل سنت جعل‌کننده‌گان آن را می‌دانند ... اما آنها می‌گویند مشکل این احادیث خود ابوهریره نیست و می‌گویند کسانی که این احادیث را به ابوهریره نسبت داده‌اند آن را ساخته‌اند ... و اینگونه در مورد همه آنچه که ساخته و پرداخته ابوهریره است و اهل سنت برای آن پاسخی ندارند چنین می‌گویند ... و در بخاری و مسلم احادیثی از ابوهریره روایت شده که او به همین شیوه و در همین قالب آنها را ریخته است.

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین ابوهریره را به دو چیز خطرناک متهم می‌کند اول اینکه او از بنی‌‌امیه حمایت می‌کرده است، دوم اینکه حمایت و طرفداری او از بنی‌امیه او را بر آن داشت تا حدیث جعل کند (یعنی بر پیامبر خدا  ص دروغ ببندد. و بنابراین عبدالحسین دو فصل در کتابش تحت این عنوان‌ها آورده است (ایادی بنی‌امیه) (تشکر بنی‌امیه به صورت‌های مختلف از ایادی خود).

ما به این دو اتهام پاسخ می‌دهیم و حقیقت را بیان می‌کنیم.

اول اینکه آیا ابوهریره از اموی‌ها حمایت می‌کرد، همه اهل علم می‌دانند که ابوهریره دوستدار اهل بیت  ش بوده و هرگز با آنها دشمنی نورزیده است، و مشهور است که او به سنت پیامبر  ص پایبند بوده است بنابراین او هر کسی را که پیامبر  ص دوست داشت را دوست می‌داشت همچنان، که پیراهن حسن بن‌ علی ب را بالا زد و گفت آن قسمت از بدنت را که پیامبر  ص می‌بوسید به من نشان بده تا آن را ببوسم و ناف حسن را بوسید.

و اگر انسانی کمترین بهره‌ای از علم و دانش داشته باشد چگونه ادعا می‌کند که ابوهریره علی و خانواده‌اش را دوست نداشته است، وقتی مسلمین خواستند حسن را در کنار پیامبر  ص دفن کنند و مروان جلوگیری کرد ابوهریره به مروان گفت: «سوگند به خدا که تو والی نیستی و والی کسی دیگر غیر از تو می‌باشد پس بگذار، اما تو در کاری دخالت می‌کنی که به تو ربطی ندارد، تو می‌خواهی با این کار خود کسی را راضی کنی که اینجا نیست یعنی معاویه و ....»!!.

اما عبدالحسین از آن جا که نسبت به ابوهریره دشمنی و کینه دارد این کار را فقط ریا و توطئه‌ای می‌داند که از قبل او و مروان چیده بودند!.

و می‌بینیم که ابوهریره در چندین جا به مروان اعتراض می‌کند، آیا این اعتراض هم توطئه‌ای بوده که مروان و ابوهریره برای فریب عموم مردم انجام می‌داده‌اند؟

ابوهریره وقتی عکس‌هایی را در خانه مروان دید به او اعتراض کرد و گفت: از پیامبر خدا  ص شنیدم که گفت: خداوند می‌فرماید: «چه کسی ستمگرتر از کسی است که آفریده‌ای چون آفریدۀ من می‌آفریند، پس آنها یک ذره بیافرینند».

و روزی مروان با تأخیر به نماز جماعت آمد آنگاه ابوهریره بلند شد به او گفت: «تو پیش دختر فلانی می‌مانی و او تو را با بادبزن باد می‌زند و آب خنک به تو می‌دهد، و حال آن که فرزندان مهاجرین و انصار از شدت گرما ذوب می‌شوند؟ خواستم چنین و چنان کنم، سپس گفت: به سخنان امیرتان گوش دهید».

آیا این موقف کسی است که از بنی‌امیه حمایت می‌کند و مطابق با میل آنها حدیث می‌گوید و به‌سوی آنان فرامی‌خواند؟ یا موقف کسی است که پایبند به حق است؟ ابوهریره به امیر به خاطر تأخیرش اعتراض کرد و از طرفی حق او را در نظر گرفت و به مسلمین فرمان داد تا به سخنان او گوش دهند.

و این دلیلی دیگر بر جایگاه ابوهریره در میان مسلمین است. پس اگر ابوهریره حقیر و پست می‌بود مسلمین به حرف‌های او گوش نمی‌دادند و مروان او را تحمل نمی‌کرد. اما با وجود این عبدالحسین این واقع را نوع تازه‌ای از توطئه‌هایی می‌بیند که برای تثبیت حکومت اموی‌ها چیده می‌شده است!!.

بهتر بود عبدالحسین ابوهریره را به طرفداری از اهل بیت متهم می‌کرد چون ابوهریره در فضائل اهل بیت احادیث زیادی روایت کرده است که در صحاح آمده‌اند، بنابراین بهتر بود او به جای ذکر احادیث ضعیف و موضوعی که در ستایش اموی‌ها گفته شده و به ابوهریره نسبت داده شده‌ است، احادیث صحیحی که ابوهریره در مدح اهل بیت گفته است را بیان می‌کرد و او را به طرفداری از اهل بیت متهم می‌کرد اما با وجود این ساختگی بودن احادیثی که در مدح اموی‌ها گفته شده و به ابوهریره نسبت داده شده‌اند مشخص است و دروغگویان و جاعلان آن معلوم می‌باشند.

[١٥٢]- البحار، ٤٧/٥-٦، ٤٢/١٦٢-١٦٣ و ٣٦/١٩٤، لولا السنتان حکیمی، ص ٢٣.

[١٥٣]- او در فصول ص ٢٠٣ می‌گوید که از خادمان مذهب شیعه است.

[١٥٤]- رجال ابن داود حلی القسم الاول، ص ١١٦، ترجمه، ش ٨٣٣.

[١٥٥]- رجال الطوسى أصحاب رسول الله ص٢٣، و نگا: جامع الرواة، اردبیلى ١/٤٦٦.

[١٥٦]- ابوهریره راویة الاسلام، ص ١٦٣-١٦٤ عجاج.

[١٥٧]- ابوهریره راویة الاسلام، دکتر محمد عجاج الخطیب، ص ١٦٨-١٦٩.

[١٥٨]- الفهرست طوسی، ص ١٠٤، و ن ک الفهرست ابن ندیم، ص ٣٠٨.

[١٥٩]- العجاج، ص ١٦٩-١٧١.

[١٦٠]- البحار، ٧٢/٣٦ و ٧٥/١٤٣.

[١٦١]- السنه، سباعی، ص ٣٢٤-٣٢٥.

[١٦٢]- العجاج، ص ١٧٢.

[١٦٣]- السنه، سباعی، ص ٣٢٥-٣٢٨.

[١٦٤]- العجاج، ص ١٧٣.

[١٦٥]- مسلم – الزهد و الرقائق.

[١٦٦]- بخاری و مسلم.

[١٦٧]- الوسائل، ٦/٤٠٨ باب کراهة الشبع والاکل علی الشبع.

[١٦٨]- اللئالی الاخبار، ١/١٤٤ «باب فی مدح ترک الشبع» و در ص ١٤٥ باب «فی أن الشبع لدین المرد أضر من جمیع المضرات» و در ص ١٤٧ «باب فی ذم الشبع وکثرة الأکل» و در ص ١٤٩ «باب فی قصة یحیی مع إبلیس فی ذم الشبع وأثره» و در ص ١٥١ بابی هست تحت عنوان «فی ثمرات الجوع وفوائده النفسیة» و در ص ١٥٢ «باب الأخبار الواردة فی فضل الجوع» و در ص ١٥٤ «باب فی وصف أکل المؤمن وکلمات الأکابر فی المقام» و در ص ١٥٥ «باب فی جوع النبی وریاضته به» و در ص ١٥٦ «باب قصه أبی‌جحیفه فی الجوع».

[١٦٩]- اللئالی، ١/١٤٥-١٤٦ و ص١٥٢-١٥٣.

[١٧٠]- اللئالی، ١/١٥٥ و ٢/٣٦٠.

[١٧١]- اللئالی، ١/١٥٥.

[١٧٢]- اللئالی، ١/١٥٥-١٥٦.

[١٧٣]- مکارم الاخلاق، ص ٢٥، الاحتجاج، ص ١٢٠، قرب الاسناد، ص ٤٤، البحار، ١٦/٢٣٩و ١٧/٢٩٧ و ١٠٣/١٤٤.

[١٧٤]- امالی الصدوق، ص ٣٢٦، البحار، ٤٠/٦.

[١٧٥]- الارشاد، ص ١٦، ن ک البحار، ٤٠/١٧-١٨ و ٨٥ و ١٧٨ و ١٨/٣٩٨ و ٣٧/٩١ و ٣٨/٥ و ٤٣/١٣٩، کشف الیقین، ص ١٥٨، امالی الصدوق، ص ٣٥٦، تأویل الآیات، ١/٢٧٢، المحتضر، ١٤٣، المناقب ١/١٨٠، اعلام الوری، ص ١٦٤.

[١٧٦]- کشف الغمة، ١/٨٤، البحار، ٣٨/١٩.

[١٧٧]-حاقد (عبدالحسین) در حاشیه صفحه گفته است: رجع و رجیع به معنای کثافت و پِهِن است. و رجع و رجیع به این اسم نامیده شده‎اند چونکه از حالت اولیه خود که غذا و علف است تغییر پیدا کرده‎اند. می‎گویم: (مؤلف) فهم غلط این نویسنده مغرض و حاقد و هوی و هوسش سبب شده است که این کلمه را به این معنی تفسیر کند، در حالی که جمله (ما رجعت) بمعنی برگرداندن، و بازگشت دادن است و این نص غیر از این معنی را نمی‎رساند، پس چرا این تفسیر اشتباه، و آیا این نوع تفسیر کردن کلام از راه و روش یک پژوهش کار و نقاد پاک فطرت است؟!!.

[١٧٨]- مسند امام احمد، ١/ ١٨١، با سند صحیح.

[١٧٩]- البدایه و النهایه، ٦/٣٠٥، و الخلفاء، سیوطی، ص ٧٤، الکامل، ٢/٦٢.

[١٨٠]- مسند الامام احمد، ٤/٥٢١، با سند صحیح.

[١٨١]- تاریخ الاسلام، ٢/٣٣٨، حلیة الاولیاء، ١/٣٨٠، البدایه و النهایه، ٨/١١١.

[١٨٢]- طبقات ابن سعد، ٤/٥٩.

[١٨٣]- العقد الفرید، ١/٣٣.

[١٨٤]- طبقات ابن سعد، ٣/١٠٥.

[١٨٥]- العقد الفرید، ١/٦٠.

[١٨٦]- طبقات ابن سعد، ٤/٧٨.

[١٨٧]-رافضی‎های ناصبی اصطلاحاً کسانی هستند که خلافت شیخین ابوبکر و عمر را رد کرده‎اند و آنها را مورد طعن و دشنام و لعن قرار داده‎اند. و در عین حال به اهل بیت پیامبر ص مثل أم المؤمنین عائشه و حفصه طعن زده و آن دو را متهم به زنا کرده و به دشمنی آنان پرداخته. وآنان را لعن کرده‎اند و این دو صفت را نویسنده حاقد و مغرض یعنی عبدالحسین و دوستانش امثال آیت الله قمی و مجلسی و بیاضی و جزائری و بحرانی و... می‎باشد، پس اى خواننده گرامی در این شخص و دوستانش و صفاتشان تأمل و تدبر فرما.

[١٨٨]- الانوار الکاشفه، ص ١٥٢-١٥٣.

[١٨٩]- العجاج ص٢١٣.

[١٩٠]- العقد الفرید، ١/٣٤-٣٥ و ٦٠.

[١٩١]- ابوهریره راویة الاسلام عجاج، ص ١٧٥-١٧٨.

[١٩٢]- میزان الاعتدال، ص ٢.

[١٩٣]- رجال الکشی، ص ٢٢٤، ح ٤٠١، ترجمة المغیرة بن سعید.

[١٩٤]- پیشین، ص ٤٤١.

[١٩٥]- رجال الکشی، ص ١٠٨، ح ١٧٤.

[١٩٦]- رجال الکشی، ص ٢٢٦، ح ٤٠٤، ترجمه مغیرة ‌بن سعید.

[١٩٧]- الکامل ابن عدی، ١/١٤، التهذیب، ٦/٢٩١.

[١٩٨]- الجرح و التعدیل، ٣٩٥، ج ٤/ ق ١.

[١٩٩]- دفاع عن ابی‌هریره، ص ٤٤٢.

[٢٠٠]- دفاع عن ابی‌هریره، ص ٤٤٣.

[٢٠١]- دفاع عن ابی‌هریره، عبدالمنعم العلی، ص ٤٤٧.

[٢٠٢]- رجال العلامة، ص ٢١٤.

[٢٠٣]- دفاع عن ابی‌هریره، ص ٤٨٢.

[٢٠٤]- الفصول المهمه عبدالحسین موسوی، ص ١٧٠.

[٢٠٥]- ن ک، کتاب احقاق الحق!!! آیت‌الله مرعشی، که ٢٤ جلد است مؤلف در این کتاب فضائل اهل بیت را از طریق ابوهریره اثبات کرده است. و بعد از حق جز گمراهى نیست.

[٢٠٦]- ابوهریره راویة الاسلام عجاج، ١٧٩-١٨١.