اعتراض عبدالحسین به این حدیث که پیامبرخدا موسی علیه السلام فرشته مرگ را سیلی زد
در ص ٧٦ عبدالحسین حدیث «سیلی زدن موسی به ملک الموت» را بیان کرده است، بخاری و مسلم با سند خود از ابوهریره و او از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: ملک الموت (فرشته مرگ) نزد موسی آمد و به او گفت دعوت پروردگارت را اجابت کن. آنگاه موسی سیلی بر چشم ملک الموت زد و چشمش را کور کرد، آن وقت ملک الموت بهسوی خدا بازگشت و گفت: مرا پیش بندهای فرستادهای که نمیخواهد بمیرد و چشم مرا بیرون آورد، آنگاه خداوند چشم او را در جایش قرار داد و گفت پیش او برگرد و به او بگو اگر زندگی دنیا را میخواهی دست خود را بر پشت گاوی بگذار هر چند موی زیر دست تو آمد به تعداد آن در مقابل هریک مو یک سال زندگی خواهی کرد[٢٨٥].
سپس عبدالحسین شروع به شبهافکنی در مورد این حدیث کرده و میگوید: (این حدیث چیزی میگوید که برای خدا و پیامبران و ملائکه جایز نیست، آیا شایسته است که خداوند از میان بندگانش کسی را برگزیند که به هنگام ناراحتی و خشم همانند ستمگران حمله و اقدام میکند؟؟ ... و چون افراد جاهل مرگ را ناپسند میداند...)؟
میگویم (مؤلف) قبل از عبدالحسین اهل علم به شبهات پاسخ گفتهاند پس نویسنده زیرک و هوشیار!! چیز تازهای را مطرح نکرده است. ابن حجر میگوید: (وقتی خداوند ملک الموت را پیش موسی فرستاد برای آن نفرستاد که روح او را قبض کند و بلکه میخواست او را بیازماید و موسی به خاطر آن، ملک الموت را سیلی زد چون دید که انسانی بدون اجازه داخل خانهاش آمده است و ندانست که او ملک الموت است، ... و ملائکه پیش ابراهیم و لوط به صورت انسانها آمدند و ابراهیم و لوط ابتدا آنها را نشناختند و اگر ابراهیم آنها را میشناخت به آنها غذا نمیداد و اگر لوط آنها را میشناخت برای آنها از قومش احساس خطر نمیکرد)[٢٨٦].
و بعضی از علما گفتهاند که در کتاب و سنت ثابت است که ملائکه به صورت انسانها میآیند و برخی از پیامبران آنها را میبینند و گمان میبرند که انسان هستند، چنان که در داستان ملائکه با ابراهیم و لوط آمده است، و در آیههای ٦٩-٨٠ سوره هود همین مطلب ذکر شده است: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞۖ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِيذٖ٦٩ فَلَمَّا رَءَآ أَيۡدِيَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَيۡهِ نَكِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗۚ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ٧٠ وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ٧٣ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنۡ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلرَّوۡعُ وَجَآءَتۡهُ ٱلۡبُشۡرَىٰ يُجَٰدِلُنَا فِي قَوۡمِ لُوطٍ٧٤ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّٰهٞ مُّنِيبٞ٧٥ يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَآۖ إِنَّهُۥ قَدۡ جَآءَ أَمۡرُ رَبِّكَۖ وَإِنَّهُمۡ ءَاتِيهِمۡ عَذَابٌ غَيۡرُ مَرۡدُودٖ٧٦ وَلَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِيٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗا وَقَالَ هَٰذَا يَوۡمٌ عَصِيبٞ٧٧ وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَمِن قَبۡلُ كَانُواْيَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ٧٨ قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنۡ حَقّٖ وَإِنَّكَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِيدُ٧٩ قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنٖ شَدِيدٖ٨٠﴾ [هود: ٦٩-٨٠]. «فرستادگان ما ( فرشتگان) براى ابراهیم بشارت آوردند؛ گفتند: «سلام»! (او نیز) گفت: سلام! و طولى نکشید که گوساله بریانى (براى آنها) آورد. (اما) هنگامى که دید دست آنها به آن نمىرسد (و از آن نمىخورند، کار) آنها را زشت شمرد؛ و در دل احساس ترس نمود. به او گفتند: نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهایم! و همسرش ایستاده بود، (از خوشحالى) خندید؛ پس او را بشارت به اسحاق، و بعد از او یعقوب دادیم. گفت: اى واى بر من! آیا من فرزند مىآورم در حالى که پیرزنم، و این شوهرم پیرمردى است؟! این راستى چیز عجیبى است! گفتند: آیا از فرمان خدا تعجب میکنى؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چرا که او ستوده و والا است! هنگامى که ترس ابراهیم فرو نشست، و بشارت به او رسید، درباره قوم لوط با ما مجادله مىکرد... چرا که ابراهیم، بردبار و دلسوز و بازگشتکننده (بسوى خدا) بود! اى ابراهیم! از این (درخواست) صرفنظر کن، که فرمان پروردگارت فرا رسیده؛ و بطور قطع عذاب (الهى) به سراغ آنها مىآید؛ و برگشت ندارد! و هنگامى که رسولان ما ( فرشتگان عذاب) به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد؛ و قلبش پریشان گشت؛ و گفت: «امروز روز سختى است! (زیرا آنها را نشناخت؛ و ترسید قوم تبهکار مزاحم آنها شوند) قوم او (بقصد مزاحمت میهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند- و قبلا کارهاى بد انجام مىدادند- گفت: اى قوم من! اینها دختران منند؛ براى شما پاکیزهترند! (با آنها ازدواج کنید؛ و از زشتکارى چشم بپوشید!) از خدا بترسید؛ و مرا در مورد میهمانانم رسوا نسازید! آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟! گفتند: تو که مىدانى ما تمایلى به دختران تو نداریم؛ و خوب مىدانى ما چه مىخواهیم! گفت: (افسوس!) اى کاش در برابر شما قدرتى داشتم؛ یا تکیهگاه و پشتیبان محکمى در اختیار من بود! (آنگاه مىدانستم با شما زشتسیرتان ددمنش چه کنم)»!.
و خداوند در مورد مریم میگوید: ﴿فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا١٧ قَالَتۡ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا١٨﴾ [مريم: ١٧-١٨] «ما جبرئیل (فرشتۀ) خویش را بهسوی او فرستادیم و جبرئیل در شکل انسان کامل خوشقیافهای بر مریم ظاهر شده، او (سخت ترسید و) گفت: «من از شر تو، به خداى رحمان پناه مىبرم اگر پرهیزگارى».
و در سنت اموری در این مورد بیان شده است. که معروفترین آن سؤال از ایمان و اسلام و احسان است، اگر کسی همه اینها را انکار میکند و یا در آن تردید دارد ما با او سخنی نداریم، و هر کسی باور میکند میداند که آمدن فرشته مرگ به صورت انسانی پیش موسی و نشناختن موسی آن را، اشکالی ندارد[٢٨٧].
و اینک بعضی از روایات اهل بیت را نقل میکنیم که بیانگر این هستند که ملک الموت و سایر ملائکه به صورت انسانها نزد انبیا میآمدهاند و ملائکه در صورتهای واقعی خود پیش پیامبران نمیآمدهاند چون انسانها توانایی دیدن ملائکه را در صورت حقیقیاشان ندارند.
در اللئالی، ١/٩١ آمده است: از امام صادق ÷ روایت است که فرمود: ملک الموت پیش موسیبن عمران آمد و به او سلام کرد، موسی گفت: تو کیستی؟ گفت: من ملک الموت هستم، گفت: چه کار داری؟ گفت: آمدهام تا روح تو را از زبانت بگیرم موسی به او گفت: چگونه این کار را میکنی و حال آن که من با این زبان با پروردگارم سخن گفتهام؟ گفت: پس از دستهایت روحت را بیرون میکنم، گفت چگونه این کار را میکنی و حال آن که من با این دستها تورات را به دست گرفتهام؟ گفت: پس از پاهایت روحت را میگیرم، گفت چگونه و حال آن که من با این پاها بر طور سینا قدم گذاشتهام! و دیگر چیزهایی را برشمرد، میگوید آنگاه فرشتۀ مرگ به او گفت: پس من فرمان دارم تا تو را بگذارم تا خودت بخواهی، آنگاه موسی مدتی درنگ کرد و سپس از کنار مردی عبور کرد که مشغول کندن قبری بود، موسی به او گفت: آیا تو را در کندن این قبر کمک نکنم؟ مرد به او گفت: بله. آنگاه موسی با او کمک کرد تا آن که قبر کنده شده و لحد آماده گردید و مرد خواست تا در قبر دراز بکشد تا ببیند که چگونه است، موسی به او گفت: من در آن میخوابم، آنگاه موسی در قبر خوابید و جایش را در بهشت دید، وقتی جایش را در بهشت دید گفت: پروردگارا روح مرا قبض کن، آنگاه ملک الموت روح او را قبض کرد و او را در همان قبر دفن کرد و قبر را با خاک برابر نمود، و آن کسی که قبر را میکند فرشتهای بود که به صورت انسان بود، به خاطر این، قبر موسی مشخص نیست.
و در اللئالی، ١/٩٦ آمده است: (روایت شده که ابراهیم از خدا خواست که زمانی او را بمیراند که خودش بخواهد وقتی عمر ابراهیم به پایان رسید، ابراهیم بیرون آمد و فرشتهای را دید که به صورت پیرمرد کهنسال و ضعیفی بود، و آب دهانش میریخت و ادرار و مدفوعش بیاختیار بیرون میآمد، ابراهیم به او گفت: ای پیرمرد عمر تو چقدر است؟ او سن خود را برای ابراهیم گفت که یک سال از ابراهیم بزرگتر بود، آنگاه ابراهیم گفت إنا لله وإنا إلیه راجعون من بعد از یک سال به این وضعیت درخواهم آمد بنابراین از خداوند خواست که او را بمیراند).
و امام رضا ÷ از پدرش روایت میکند که سلیمان بن داود ÷ روزی به یارانش گفت: خداوند به من چنان پادشاهی داده که بعد از من شایسته کسی نیست خداوند باد و انسانها و جنها و پرندگان را در اختیار من قرار داده است و به من زبان پرندگان را آموخته است ...، ناگهان دید که جوانی زیبا و خوشقیافه با لباسی زیبا ار یکی از گوشههای قصرش بیرون آمد وقتی سلیمان او را دید به او گفت: چه کسی تو را وارد این قصر کرده است؟ و حال آن که من خواستهام که امروز اینجا تنها باشم پس تو با اجازه چه کسی وارد شدهای؟ جوان گفت پروردگار این قصر مرا داخل آن کرده و با اجازه او وارد شدهام، سلیمان گفت: پروردگار قصر از من به آن حقدارتر است، پس بگو تو کیستی؟ گفت: من ملک الموت (فرشته مرگ) هستم. سلیمان گفت: برای چه آمدهای؟ گفت: آمدهام روح تو را قبض کنم، سلیمان گفت: آنچه را که به آن فرمان یافتهای انجام بده امروز روز شادی من است[٢٨٨].
و از امام صادق ÷ روایت شده که انگشتری که امیرالمؤمنین ÷ صدقه کرد وزن حلقهاش چهار مثقال نقره و وزن نگین آن پنج مثقال بود، و یاقوت قرمزی بود که قیمت آن برابر با شش بار نقره و چهار بار طلا بود و آن انگشتر از طوق بن جبران بود که امیرالمؤمنین او را کشت همراه با غنایم دیگر آن را نزد پیامبر ص آورد آنگاه پیامبر ص آن را در انگشت امیرالمؤمنین قرار داد و همچنین در اللئالی، ٣/٢٦ آمده که در بعضی روایات آمده است که گدا فرشتهای بود که خداوند او را به صورت فقیری به مسجد النبی فرستاد ... .
و از ابن شهاب روایت است که پیامبر خدا ص از جبرئیل خواست که در صورت واقعیاش خود را به او نشان دهد، جبرئیل گفت تو توانایی این را نداری، گفت: من دوست دارم که این کار را بکنی، آنگاه پیامبر ص در شبی روشن و مهتابی بیرون آمد و جبرئیل با صورت حقیقیاش نزد او آمد، وقتی پیامبر ص او را دید بیهوش شد و هنگامی که به هوش آمد دید که به جبرئیل تکیه زده است و یک دستش روی سینه اوست و دست دیگرش بر شانههایش میباشد، آنگاه پیامبر ص فرمود: هیچ چیزی مانند این ندیده بودم. جبرئل گفت: اگر اسرافیل را میدیدی..... و بعضی گفتهاند جبرئیل را در صورت واقعیاش هیچ پیامبری جز محمد ص ندیده است که او یک بار جبرئیل را در آسمان و یک بار در زمین به صورت واقعیاش دیده است[٢٨٩]. و از ابیعبدالله ÷ روایت است که گفت: «ابراهیم میهماننواز بود و وقتی میهمانی برای او نمیآمد از خانه بیرون میآمد و به دنبال میهمان میگشت، روزی از خانه بیرون آمد و در آن را قفل کرد و رفت تا میهمانی پیدا کند، وقتی برگشت دید مردی در خانه است، گفت: ای بنده خدا با اجازه چه کسی وارد خانه شدهای؟ گفت: با اجازه پروردگار خانه وارد آن شدهام - تا سه بار این را تکرار کرد - ابراهیم ÷ دانست که جبرئیل است، آنگاه او خدا را ستایش کرد، سپس جبرئیل گفت: پروردگارت مرا فرستاده است ....»[٢٩٠].
و محدث شیعه محسن کاشانی در کتابش «المحجه، ٧/٣٠٥ این روایت را آورده است ... پیامبر ص جبرئیل را در صورت واقعی در ابطح آن دید و بیهوش شد».
و در کتاب «نفس الرحمن» نوری، ص ٤٥٤ آمده است که: فرشتهای از فرشتهها به صورت مار بود.
[٢٨٥]- بخاری در الجنائز، و مسلم در الفضائل روایت کردهاند.
[٢٨٦]- فتح الباری، ٦/٥١٠.
[٢٨٧]- الانوار الکاشفه، ص ٢١٤.
[٢٨٨]- اللئالی، ١/١٠٥ باب فی سلوک سلیمان ؛، اللئالی، ٥/١١ باب فی صفة ملک الموت عند قبض روح الکافر والمجرم، اللئالی، ٤/٢٢٧ باب فی صورة ملک الموت و علامات ظهور الموت، ٥/١١، اللئالی، ١/٩٤-٩٥ باب فی سلوک ادریس ؛.
[٢٨٩]- اللئالی، ٥/٣٠٢، المحجة البیضاء، ٨/١٤٦.
[٢٩٠]- مراة العقول باب معرفة الجود و السخاء، ١٦/١٦٩، ح ٦، الانوار النعمانیة، ٤/٢١٤ باب نور فی الاجل والموت، المحجة البیضاء، ٨/٢٥٩.