شمشیر بران بر اشراک و بدعات دوران

فهرست کتاب

از حدیثِ مکرم نفی ملک و اختیار از آنحضرت ج

از حدیثِ مکرم نفی ملک و اختیار از آنحضرت ج

چون که احاطۀ جمیع احادیث درین موضوع مشکل است، لهذا برای اظهارِ این موضوع چند روایت را - قطرۀ از دریا - ذکر می کنیم:

۱- در صحیح مسلم به روایت ابوهریره سدر نزول ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴]. آمده است که جناب رسول الله صفرمودند: «يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ! سَلِينِى مَا شِئْتِ مِنْ مَالِى لاَ أُغْنِى عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا». «ای فاطمه دختر محمد! هر چه از مال من می‌خواهی از من طلب کن، از (گرفت) خدا بر تو مالک نیستم (که تو را از آن برهانم)».

۲- در طبقات ابن سعد ج ۳ ص ۶۱۰ ذکر اسعد بن زراره سکه این بزرگوار را دانۀ مهلک پیدا شد و قریب به هلاک شد، و یهود اعتراض کردند که چرا رسولش، او را شفا نمی‌دهد، آنحضرت جچون شنیدند فرمودند: «قاتل الله اليهود يقولون: لولا دفع عنه ولا أملك له ولا لنفسي شيئا». «خداوند یهود را هلاک کند، می‌گویند: چرا (دانه و مریضی را) از او دفع نمی‌کند، در حالی که من برای خود و برای او مالک چیزی نیستم».

۳- در ترمذی و ابوداود و نسائی و ابن ماجه و دارمی از عائشۀ صدیقه لروایت شده که آنحضرت جدر میان ازواجِ مُطهرات عدل می‌کردند و نیز می‌فرمودند: «اللَّهُمَّ هَذَا قَسْمِي فِيمَا أَمْلِكُ، فَلَا تَلُمْنِي فِيمَا تَمْلِكُ وَلَا أَمْلِكُ». «بار الها! این تقسیم من است در آنچه مالک آن هستم، و مرا در آنچه که من مالک آن نیستم (محبت قلبی با بعضی از زنان از جمله عائشه) مرا ملامت مکن (مورد بازخواست قرار مده)».

۴- در ابوداود در دعای استخاره موجود است که می‌فرمودند: «فَإِنَّكَ تَقْدِرُ وَلا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلا أَعْلَمُ». «همانا تو قدرت داری و من قدرت ندارم و همانا تو می‌دانی و من نمی‌دانم».

۵- در روایت نسائی موجود است: «اللَّهُمَّ بِعِلْمِكَ الْغَيْبَ وَقُدْرَتِكَ عَلَى الْخَلْقِ أَحْيِنِي مَا عَلِمْتَ الْحَيَاةَ خَيْرًا لِي وَتَوَفَّنِي إِذَا عَلِمْتَ الْوَفَاةَ خَيْرًا لِي». «بار الها! با علم غیب و قدرتی که بر مردمان داری، تا هنگامی که زندگی به نفع من است زنده ام داشته باش، و هر گاه دانستی وفات به خیر من است مرا بمیران».

ازین حدیث معلوم شد که علم غیب و قدرت کامله خاصۀ خداوندِ قدوس اند، تاجدار مدینه جاختیار موت و حیات خود در دست خود ندارند.

۶- در روایت متفق علیه از انس سمرویست که در سالی قحط افتاده بود، اعرابی [۸۸]آمد و در عین خطبه سوال کرد که از خداوند برای ما دعا کن تا باران بیاید، پس آنحضرت جهرد دوست به دُعا برداشتند، حتی که باران باریدن گرفت، و تا جمعه دوم استمرار پیدا کرد، همان اعرابی یا دیگری بار دوم برای رفع باران حاضر شد، پیامبر گرامی صدوبارۀ دعا خواستند که: «اللَّهُمَّ حَوَالَيْنَا وَلاَ عَلَيْنَا». «بارالها! اطراف ما (اطراف شهر مدینه) ببار و بر ما نبار».

معلوم شد که صحابه می‌دانستند که آنحضرت را صرف می توانستند از خدا بخواهند و جز به خواست الله حتی یک قطره باران فرود آورده و یا دفع کرده نمی توانستند.

۷- در ابوداود به روایت صدیقه لآمده است که آنحضرت باری برای طلب باران حاضر شدند، فرمودند: «اللَّهُمَّ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إلَهَ إلاَّ أَنْتَ، أَنْتَ الْغَنِيُّ وَنَحْنُ الْفُقَرَاءُ». «بار الها! تو خدای هستی که غیر از تو معبودی وجود ندارد، تو بی‌نیاز و ما نیازمند هستیم».

معلوم شد که همه انبیاء در حضرت الهی فقیر و محتاج اند و غنی کامل همان ذات الله است و بس.

۸- در مستدرک حاکم ج ۱ آمده که آنحضرت در دعاء فرمودند: «اللهمَّ إني أسألُكَ من كلِّ خير خزائِنهُ بيدك، وأعوذُ بك من كلِّ شرٍّ خزائنه بيدكَ». «بار الها! از هر خیری که خزائنش در دست تو است از تو می‌خواهم، و از هر شری که خزائنش در دست تو است به تو پناه می‌برم».

معلوم شد که مالکِ همه خزائن الله است و آنحضرت جسائل اند.

۹- در بخاری به روایت ابوهریره سموجود است که پیامبر صفرمودند: «مَا أُعْطِيكُمْ وَلاَ أَمْنَعُكُمْ وَإِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ أَضَعُهُ حَيْثُ أُمِرْتُ». «من به شما چیزی نمی‌دهم و نه هم از شما چیزی را باز می‌دارم، همانا من تقسیم‌کننده هستم، و (ثروت را) در جایی که امر شده ام می‌گذارم».

معلوم شد که مُعطی الله است و آنحضرت جقاسم اند.

منع و اعطا هردو در اختیار همان واحد لا شریک است و بس، اینجا رمزی از رموز توحید مودع است، آن این که اگرچه به ظاهر عطا و منع از نبی دیده می‌شود، تا هم این اسناد مجازی محض است از حیث قسمت، اما حقیقتاً این همه منسوب به همان یک ذات مقدس اند.

۱۰- در متفق علیه از امیر معاویه سمرویست که آنحضرت جفرمودند: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا يُفَقِّهْهُ فِى الدِّينِ، وَإِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ وَاللَّهُ يُعْطِى». «خداوند برای هر که اراده‌ی خیر کرده باشد در دین فقیهش می‌گرداند، و همانا من تقسیم کننده هستم و خداوند می‌دهد».

از این حدیث هم معلوم شد که همچنانکه در نعمت های ظاهری از جمله تقسیم اموال غنیمت آنحضرت جواسطۀ محض اند، همینطور در نعمای باطنی که علم و فهم و غیره اند هم واسطۀ محض اند که اختیاری در دست شان نیست.

۱۱- در مشکاة باب التوکل و الصبر از جابر سمرویست که در غزوۀ از غزواتِ نجد وقت مراجعه در نیمروز آنحضرت جزیر سایۀ درختی آسوده بودند و استراحت می‌کردند، ناگهان اعرابی آمد و شمشیر آن ذات گرامی را که به درخت آویزان بود گرفته از نیام کشیده تهدیداً گفت که: ترا کنون از من کی نجات می‌دهد، فرمودند: الله مرا نجات می‌دهد. به خدای قدوس پناه گرفتند نه این که به قدرت خود اعتماد کنند و بس، آیا کسی که در مصائب بدیگری تکیه کند امکان دارد که مختار کل باشد؟!. تدبر باید کرد.

۱۲- در وفاء الوفاء ج ۱ ص ۳۳۳ علامه سمهودی می‌نویسد که در موقع تعمیر مسجد نبوی جسنگی یا خشتی در دستِ مبارک داشتند، کسی آمد که به من دهید تا برسانم، فرمودند: «اذهب فخذ غيرها فلست بأفقر إلى الله مني». «برو خشت دیگر بر گیر، تو از من فقیر تر به درگاه خدا نیستی».

سبحان الله! رحمة للعالمین وامام المرسلین وسید الأولین وآخرین علیه ألف ألف صلوة وسلام فی کل نفس ولمحة إلی أبد الآبدین ودهر الداهرین در حضرت مستغنی علی الاطلاق [۸۹]، خود را مثل یک فرد امت محتاج می‌داند، آیا با وجود ضدیت فقر و احتیاج و اختیار کل، یکجا جمع می‌گردند؟ فکر خود را اصلاح باید کرد.

۱۳- روایاتی که در مورد دعاها در اوقات مختلفه از آن ذات گرامی جمروی اند همه به اظهار عجز و نیاز و احتیاج بندگی و شکستگی آن حضرت صمشحون اند، پس با این همه چگونه مختار کل و صاحب قدرت مطلقه و عالم الغیب می‌تواند شد؟

۱۴- شاید فرد مبتدع، آنحضرت جرا شفیع المذنبین نمی‌داند و از آن انکار دارد ورنه چگونه امکان دارد شخصی که برای دفع مصائب خلق پیش الله متعال سفارش می‌برد، او خود مختار کل باشد، این ممکن نیست، بلکه اثبات شفاعت ایشان خود اثبات عجز و عدم اختیار شان است ورنه چه ضرورتست که به نزد غیری سفارش کند، بلکه خود اختیار در دست اوست، هرکاری خواهد انجام دهد.

خلاصه: از یازده دلیل قرآنی و ۱۴ حدیثی که مجموعۀ آن ۲۵ شد، نفی اختیار کل و قدرت مطلقه، از آنحضرت جکه فخر موجودات و تاجدار کائنات است ثابت شد، پس چه رسد به نبی دیگر و فرشته و امام و ولی؟. دماغت پخته دار (ای مرد هشیار).

نفع و ضرر مطلقا از تمام غیر الله -به غیر مشیت و ارداتِ خداوند أ- نفی شده است: در مسند امام احمد و سنن ترمذی از ابن عباس بمروی است که روزی من بر سواری پشت سر آن ذات گرامی بودم، فرمودند: «وَاعْلَمْ أَنَّ الأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَىْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بِشَىْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ وَلَوِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَىْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بِشَىْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ». «و بدان اگر همه‌ی امت جمع شوند که فایده‌ای را که خدا نخواسته به تو برسانند، به تو جز آنچه خدا خواسته نفع رسانده نمی‌توانند، و اگر جمع شوند به تو ضرری برسانند که خدا نخواسته، جز آنچه خدا برای تو نوشته ضرر رسانده نمی‌توانند».

درین حدیث نظری باید کرد که چرا ما سوی الله مالک نفع و ضرر برای دیگران نیستند؟.

[۸۸] اعرابی = بادیه نشین، صحرا نشین. [مُصحح]. [۸۹] مستغنی علی الإطلاق = مقصود الله متعال است. [مُصحح].