شمشیر بران بر اشراک و بدعات دوران

فهرست کتاب

بیان حال مجری بدعت و معاون او

بیان حال مجری بدعت و معاون او

۱- روایت است از صدیقه لکه رسول الله جفرمودند: «شش نفر اند که من ایشان را لعنت کرده‌ام و خدا هم ایشان را لعنت کرده است: اول- زیادی‌کننده در قرآن خدای عزّ وجل، و دوم- تکذیب‌کنندۀ تقدیر، سوم- غلبه‌کننده بر امتِ من به جبر و ترسانیدن تا که ذلیل کند کسی را که خدا او را عزت داده است و عزت دهد کسی را که خدا او را خوار کرده است، و چهارم- حلال‌کنندۀ محارمِ خدای ذوالجلال، پنجم- حلال‌کننده از اولاد صوری و معنوی من آنچه خدا حرام کرده است، و ششم- ترک‌کننده سنتِ من. (رواه الطبرانی فی الکبیر و ابن حبان در صحیحِ خود و حاکم در صحیح خود).

خلاصه: این حدیثِ مکرم به صراحت دال است که تارکِ سنت و مرتکبِ بدعت را خدا و همه انبیاء لعنت کرده اند، ازین سخت‌تر وعید چه باشد فکر باید کرد.

۲- روایت است از عمرو بن عوف سکه رسول الله جفرمودند: بر امتِ خود از سه چیز می‌ترسم: از لغزش عالمِ این امت و از هوای نفس که تابع‌داریِ آن شود و از حاکمی ظالم.

(رواه البزار والطبرانی از طریق کثیر بن عبدالله، منذری، جلد ۱، ص ۸۶).

ف- این حدیث صراحتاً دلالت می‌کند که بسا عالمست که از جادۀ مستقیم لغزش خورده در چاه بدعت رفته هزاران را گمراه می‌کند و پیغمبر جاو را خائن فرمود؛ زیرا که از عالمی امین نمی‌ترسند.

۳- و از انس سمرویست که رسول الله جفرمودند: هرآئینه خداوند قدوس توبه را از هر صاحبِ بدعت تا از بدعتِ خود توبه کند منع کرده است. (رواه الطبرانی – منذری).

ازین حدیث ثابت شد که بدعت چنین عمل قبیحی است که تا ازو توبه نکند و نگذارد تمام توبه‌های او مقبول نمی‌گردد، و چون که این شخص بدعت خود را بد نمی‌داند، لهذا توبه نمی‌کند و چون که توبه نمی‌کند توبۀ او از هیچ امری هم قبول نمی‌شود.

و نیز این را ابن ماجه و ابن ابی عاصم در کتاب السنة از حدیث ابن عباس به این معنی روایت کرده است، و ایضاً ابن ماجه از حذیفه سبه این طور روایت کرده است که آن حضرت ج فرمودند: ، الله تعالی از صاحبِ بدعت روزه و نمازِ و حجِ و عمره و جهاد و عبادات فرض و نوافلِ او را قبول نمی‌کند، و چنانکه مو از خمیر بیرون می‌رود او نیز از اسلام بیرون می رود.

سبحان الله چه قدر وعید شدید است بر علیه صاحب بدعت که همه عباداتِ او تا توبه نکرده است بی‌کار و بی‌ثمر اند، و همچنانکه مو بی‌صدا طوری که کسی متوجه نشده از آرد بیرون می شود، آن بدبخت هم همچنان از دین بیرون می‌رود که خود هم نمی‌داند، چون ازین عالم مسافر می‌گردد معلوم می‌شود که چیزی در دستِ من نیست نعوذ بالله منها.

۴- از صدیقِ اکبر سمرویست که محبوب خدا جفرمود: شیطان گفت: ابن آدم را به گناهان هلاک کردم، پس مرا به استغفار هلاک کردند، یعنی من ایشان را آمادۀ گناه کردم، پس توبه کرده استغفار کردند، هربار بخشیده شدند، گویا مرا هم هلاک کردند، پس هر وقتی که دیدم من این را از اوشان، ایشان را هلاک کردم، به مشغول‌کردن به بدعات پس ایشان گمان می‌برند که ما صاحبِ هدایت شده‌ایم، پس استغفار را ترک کردند. (رواه ابن ابی عاصم و غیره).

ازین حدیث ثابت شد که ابلیس برای مبتدع اعمال او را چنان به او می‌نماید که او اصلاً در خود نقشِ بدی را معائنه نمی‌کند، ازین سبب او را توبه هم نصیب نمی‌شود، لهذا بی‌ایمان ازین جهان می‌رود. العیاذ بالله.

«اللهم اهد أمة محمد جأجمعين».

۵- از عرباض بن ساریه سروایت است که گفت: شنیدم رسول الله جرا که فرمودند: «هرآئینه شما را بر جادۀ روشن که شب و روز آن فرق ندارد گذاشتم، میل نمی‌کند از آن مگر آن بدبخت که هلاک‌شونده است».

(رواه ابن عاصم، منذری ص ۸۸، ج ۱).

۶- روایت است از ابراهیم بن میسره که رسولِ خدا جفرمودند: هرکه صاحب بدعتی را توقیر و تعظیم کند یا نصرت کرد او نیز عامل به بدعت است. ابن حجر می‌فرماید: مثلاً به استقبالِ او برخاست و او را صدر مجلس نشاند یا به غیر کدام عذری خدمتِ او کرد، پس به تحقیق او برای ویران‌کردنِ اسلام نصرت و کمک کرده است، یا به ویران‌کردنِ اهل اسلام یا مراد از اسلام سنت است، یعنی سنت را ویران کرد.

پس معلوم شد وقتی که حال معاونِ او اینست حال خود مبتدع چگونه خواهد بود!!.

تنبیه: تدبر باید کرد که چون احترامِ مبتدع به این درجه ناروا است که گویا این شخص سعی می‌کند که اسلام را ویران کند، پس کسی که در پی ویران‌کردنِ اسلام باشد، چگونه مسلمان می‌ماند و حقیقتاً گویا این شخص در مقابل پیغمبر خدا جقیام کرده است که او اصلاح و تعمیر دین فرموده است و این ناشی برخاسته می‌خواهد که آن را ویران کند. حالا برای تو روشن شد که ازین دو، یعنی متبع سنت و مبتدع کی دوستِ رسول الله جو کی دشمنِ اوست که در پی تخریبِ همان تعمیر است که سرکارِ مدینه جبه خونِ چهره و دندان آن را آب داده و پرورش کرده است؟

ما تقریباً درین موضوع ۳۵ حدیث اینجا آوردیم و اختصار به کار بردیم، ورنه درین مورد همینقدر احادیث است که کتب ضخیم می‌باید و برای صاحبِ فهم همین قدر کافی است، و بعد ازین ما چند روایات و اقوال دیگر از اکابر درین موضوع تحریر می‌کنیم تا بصر و بصیرتِ تو از نور زیادتری استفاده کند.

تعریفِ مبتدع این است که اقرار و تصدیق و عمل بالأرکان دارد، اما متابعتِ رسول الله جکلاً یا جزءاً اعتقاداً یا قولاً یا عملاً ندارد. اگر اعتقادا متابعت رسول الله نکند، حکم کفار دارد و در باقی دو، اگر قصداً می‌کند و منظورش استخفافِ سنت است هم حکمِ کفار دارد، و گرنه پس مؤمن معذب واجب العذاب و شدید العذاب است.

هرکه مبتدع را به دست برنجاند یا به زبان تردید کند یا به تحریر مذهب و روش او را تردید و ابطال کند، خداوند تبارک و تعالی او را از فزع اکبر روز قیامت مأمون می‌دارد، در روایتی است: «من اهان أهل البدعة أمنه الله من الفزع الأكبر»، و هرکه با ایشان دوستی کند و سخنِ نرم و چرب کند و اوشان را در شدائد یاری کند و احترامِ شان به جا آرد و ضیافت کند و دعوت دهد، سلطان ابراهیم بن ادهم /می‌فرماید که: نور ایمان و حلاوتِ شریعت ازین شخص برگیرند و هرکه اندوهناک گردد از جدائی یارِ مبتدع گویا که سعی می‌کند در ویرانی علم و سنت. و درین روایتی ضعیف آمده است (از تفسیر منیر).

و مرویست که حضرت داود ÷ژنده پوشیده در غاری رفته مشغول به ذکر خدای ذوالجلال گردید، جبرئیل امین ÷به حکم رب العزت تشریف آورده پرسید، ای داود! چرا چنین کردی، گفت که: از قهاری و جباریِ خدای قدوس می‌ترسم، جبریل فرمود: ای داود! خدای ذوالجلال به عزت و جلالِ خود سوگند یاد فرموده است که اگر تمام عمل بنی آدم به جا آری، ذره‌ای از آنها نپذیرم تا بدوستانِ من دوستی و دشمنانِ من دشمنی نکنی.

و نیز مرویست که حضرت عیسی ÷را نیز چنین خطاب شده بود. (از ارشاد ص ۵۴).

وای صد وای بر حالِ ما که امروز با دوستانِ خدا که علماء ربانیین و اهل توحید اند دشمن هستیم، و با علماء سوء و اهل بدعت که دشمنانِ خدا و رسول اند دوست و یکجائیم، این دو امر دوستی با دوستانِ خدا و دشمنی با دشمنانِ خدا جزء ایمان است به روایت صحیح وارد است: «الْحُبُّ فِى اللَّهِ وَالْبُغْضُ فِى اللَّهِ شَطْرُ الإِيمَـان».

نقل است که مردی بی‌عمل بود از نافله چیزی نداشت، اما هرجا که نام انبیاء و اولیاء و علماء و صلحاء می‌شنید، می‌نوشت و از بر یاد می‌کرد، قضا را روزی کشتی شکسته در گردابِ دریا افتاد، و چند دفتر که ازین اسماء داشت آب برد و مرد سالم بیرون آمد و چون به ساحل رسید، غمگین و پریشان نشست که هیچ علمی نداشتم، مگر این که از جهت دوستی که با دوستانِ خدا داشتم، نام‌های ایشان را گرد آورده بودم و حالا این نیز از شامتِ من از دستِ من رفت همبرین غم در خواب رفت دید که، حضرت رسالت پناه جبه همراهِ جمله انبیاء و اولیاء در چهارم آسمان نشسته اند، او هم اونجا رسید و به کناری در مجلس خزید ناگاه دید که فرشتگان به انواع آب و اغذیه و میوه‌جات تشریف آوردند و نهادند و آن صاحبِ خواب را گرفتند که تو ازین جماعت نیستی، ازینجا بیرون شو، ناگاه نظرِ پُرانوار خاتم الرسل جبر او افتاد، فرمود: او را هم دست بشوئید، و بگذارید که همراهِ این جماعت بخورد؛ زیرا که این دوست‌دارندۀ این جماعت است، چون از خواب بیدار شد، ولی کامل شده بود و شکرِ خدا به جا آورد، کسی چه خوش گفته است:

گردِ مستان گرد اگر مَی کم رسد بوئی رسد
گرچه بوئی هم نباشد رویتِ ایشان بس است

دیگری گفته:

چشم بر چشمم بنه تا چشمِ من روشن شود
از طفیلِ تو چشمم چو چشم عاشقان

و به قولِ جلال الدین محمد بلخی:

قال را بگذار مردِ حال شو
پیش مردی کاملی پامال شو

و نقل است که سلطان ابراهیم بن ادهم وقتی که امیرِ بلخ بود، شبی در خواب دید که دو شخص پیشِ او آمدند و در دستِ یکی دوات و در دست دیگری پارۀ کاغذ بود، سوال کرد که، شما کی هستید و چه کار دارید؟ گفتند: ما فرشتگانیم و نام‌های اولیاء الله درین دفتر جمع می‌کنیم و به آسمان می‌بریم، گفت: نامِ من هم می‌نویسید، گفتند: تو از ایشان نه‌ای، گفت: مسلّم، ولی من اولیاء الله را دوست می‌دارم از وی درگذشتند و همدران خواب بود که باز همان فرشتگان آمدند و آن کاغذ را به او نمودند، دیدند که نام وی مقدم از همه اولیاء نوشته بود، گفتند: چون از تو بگذشتیم فرمان خدا در رسید که نام او بنویسید که وی دوستدار دوستانِ من است، و حدیث است: «مَنْ أَحَبَّ قَوْمًا فَهُوَ مِنْهُمْ».

مجدد الف ثانی رحمه الله در مکتوباتِ خود می‌نویسد که: در نظر علم و کشف ما هیچ عملی بزرگ‌تر از دوستی دوستانِ خدا نیست، و هیچ عملی بدتر برای مسلمان از دوستی دشمنانِ خدا هم نیست.

حال اصحاب کهف به گوشِ شما رسیده که سگی پلید در زمرۀ پاکان داخل شد، چرا علتش همین صحبت و رفاقتِ دوستانِ خدا بود نه عامل به عمل ایشان.

سعدی /گفته است:

سگِ اصحابِ کهف روزی چند
پی نیکان گرفت مردم شد
پسرِ نوح با بدان بنشست!
خاندانِ نبوتش گم شد

بلکه اگر از مبتدع و بی‌ادبِ شریعتِ مقدس هر قدر کرامت و کشف دیده شود، همه را باید استدراج و مکر شمرد. به کرامات و کشوف مبتدعین غرّه نشوید که کرامت و استدراج همرنگ و همصورت اند، فرق در میانِ آنها کار علماءِ کاملین است نه هرکس، به قول عُرفی [۱۳۵]. ع

که روباه مزور همعنانِ شیر می‌آید

نقل است که خواجه با یزید بُسطامی را گفتند: فلان جا بزرگی عجب صاحبِ کرامات است و در سالی یک بار بیش از صومعۀ خود برای رفع حوائجِ مردم بیرون نمی‌رود و چون سر سال می‌آید بر درِ او هزارها مریض و ذو عاهات [۱۳۶]جمع می‌گردند، بیرون می‌آید و یک نظر کیمیا به ایشان می‌اندازد، همه بِه می‌شوند. شیخ فرمود: ما هم به زیارتش می‌رویم چون شیخ قریبِ صومعه رسید، دید که همان بزرگ بیرون آمد و رو به جانبِ قبله کرده آبِ دهن انداخت، شیخ ازونجا که رسیده بود، برگشت و فرمود: آبِ دهن انداختن به جانبِ قبله مکروه است و این شخص پاس ادب شرع و قبله ندارد، این کراماتِ او استدراج اند.

سبحان الله! بزرگانِ دین چه قدر پاس ادب شرع و سنت داشتند، به یک عملِ کوچک همه کراماتِ او را استدراج گفتند، ما نادانان اگر یک کرامتِ جزوی غیر شرعی از کدام پیرِ غیر متشرع ا معاینه و مشاهده کنیم، و اگرچه هزاران خلاف شرع ببینیم بازهم معتقدِ او هستیم که این پیر کامل و عالم معتبر است. تدبر باید کرد.

(تذکرة الأولیاء).

مرویست که حضرت صدیق اکبر و عتیق الأعظم سدر حالتِ نزع بود، یکی از اصحاب نزدش حاضر شد، دید که آب دهن را در دهن مبارک می‌گرداند، ولی نمی‌اندازد آن شخص گفت: چرا آب دهن را نمی‌اندازی، فرمود:

نمی‌توانم به طرف چپ آب دهن اندازم و به دستِ راست خفته ام. و از آن هنگام که من ایمان آورده‌ام به جانب راست آب دهن نینداخته‌ام، پس همان شخص آب از دهنِ او گرفت.

سبحان الله در حالتِ نزع که سخت‌ترین حالت است چه قدر ادبِ شرع مقدس را در نظر داشتند، این بودند مقتدایانِ اسلام.

در وصیت‌نامۀ امام ابوحنیفه رحمه الله آمده است که، در هر ولایتی که آثارِ بدعت و اهل بدعت ظاهر گردد، مردمان آن ولایت را خداوند ذوالجلال حوالۀ بادشاه ظالم می‌کند و بر اوشان و اولادشان مسلط می‌گرداند، درین دور مشاهده باید کرد.

خواجه درویزه [۱۳۷]/سماعاً از شیخِ خود سید علی ترمذی /نقل می‌کند که سید صاحب گفت: روزی خواجه نجم الدین کبری قدس سرّه بغیر آمد وجد دست مبارکِ خود مثل واجدین بالا کرد آن سال در بخارا چندان بلاهای گوناگون پیدا شد که خلق از مضرت ایشان اکثر هلاک شدند و اکابر شهر، پیشِ شیخ رفت تا دعای دفع بلاها کند وقت شب شیخ تجدید وضو کرده دو رکعت خوانده مشغولِ دعا شد، هاتفی بر سرش ندا کرد که این بلا از شومی ت افتاده است؛ زیرا که به غیر وجد دست را بتصنع بلند کرده اید و این بدعت است، گفت: خداوندا بدعت من کرده‌ام، گناهِ خلق چیست، بلا هرچه باشد به من تعلق ده، و دیگران را آزاد گردان، فرشتگانش از بام انداختند و پایش شکست، و تمام بلا از همه بخارا مرتفع گردید، علی الصباح مردمان به عیادتِ او آمدند و عرض کردند که شیخ اینچه حال است ما در دفعِ بلا به تو توسل کرده بودیم، و بلا بر سرِ تو رسید و ما همه نجات یافتیم، فرمودند: آری، این بلا را بی‌ادبی و بدعتِ من جالب بود و به من تمام شد و شما نجات یافتید. (ارشاد ص ۵۷).

صحیح است که مقربان را به بی‌ادبی زودتر تنبیه می‌کنند تا زودتر رجوع کنند. و در حدیث است که از بدعت و جرمِ علماء تمام شهر ویران می‌گردد تا وقتی که گناه گناهِ عوام است، عذاب عام نمی‌گردد و در گناهِ علماء و اولیاء عذاب عام نازل می‌گردد، همچنانکه نفع‌شان عام است. مولوی /می‌فرماید:

هرچه آید بر تو از ظلمات و غم
هم ز بی‌باکی و گستاخی است هم
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد

پس عزیزانِ من فکر کنید که یک بدعتِ یک فرد عالم برای تمام کشور چه بلاها جلب و ایجاد کرد، ما امروز تصور کنیم که در جنبۀ خواص چه قدر بدعات و رسوم جاریست، بلکه در بعض جا مروج بدعات و رسوم خواص گردیده اند، پس ما از چه بلا نالش کنیم و چه خیر را امید کنیم.

شعر:

من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

و ابونعیم در حلیۀ خود از انس سمرفوعاً روایت کرده است که، اهل بدعت بدترین انسانان و جمیع حیوانات اند. (صواعق محرقه). یعنی انسان انسان است، لیکن از حیواناتِ وحشی که مثل خوک و خر و گرگ است هم نزد خدا بدتر اند.

علامه خطیب بغدادی و دیلمی از انس سآورده اند که وقتی که صاحبِ بدعت بمیرد، پس هرآئینه در اسلام به موتِ او کشادگی پیدا می شود.

(صواعق محرقه ص ۳ و ۴).

یعنی از سبب بدعتِ او در اسلام تنگی آمده بود به موتِ او در اسلام وسعت پیدا شد.

و نیز خطیب در جامعِ خود و ابن عساکر از معاذ سآورده است که پیغمبر خدا جفرمود: وقتی که در اسلام فتنه‌ها ظاهر گردند یا بدعات رواج گیرند و اصحابِ من دشنام داده شوند، پس باید که عالم، علم خود ظاهر کند و اگر عالم علمِ خود ظاهر نکرد و فتن و بدعات را تردید نکرد و از اصحابِ من دفاع نکرد، پس بر سرِ آن عالم لعنتِ خدا و تمام فرشتگان و تمام مردمان باد و خداوند قدوس از آن عالم فرائضِ و نوافل او را قبول نمی‌کند.

(صواعق، ص ۴).

باید که علماء ازین وعیدِ شدید بترسند و تا توانند سعی کنند به هرنوع که بتوانند به زبان یا قلم بر امور شنیع تردید کنند و کتمان و خموشی اختیار نکنند که دیگر وعید شدید هم آمده است که کتمان‌کننده روز قیامت لگام می‌شود به لگامِ جهنم.

اشکال: اینجا اشکالی رو می‌دهد که قطع نظر از مبتدعین بسا است که اهل سنت و توحید هم بدعات ارتکاب می‌کنند و کم و بیش با وجود این که اعتقاداً هم از بدعت بیزار اند و علماً هم می‌دانند که این عمل بدعت است، پس آیا گناه‌شان مثل گناهِ مبتدعین است یا نه؟ و دوم علت این بی‌اعتنائی و مهم‌ندانستن بدعت عملی نزد این حضرات چیست؟

جواب این اشکال تفصیلاً این است که گناه بدعتِ اعتقادی بلا ریب بیشتر است، و گناه بدعتِ عملی‌شان مثل گناهِ مبتدعین است، اما ایشان را به این ارتکاب بدعتی و اهل بدعت معرفی نمی‌توانیم کرد؛ چرا که اهل بدعت آنست که این کار را دین و روشِ خود گرفته است، ولی می‌توانیم گفت که: فلان این بدعت کرد و گناهِ این بدعت مثل گناه اهل بدعت است.

جواب شق دوم این است که عارفِ کبیر امام الهند شاه ولی الله الدهلوی - قدس أسراره وبرّد مضجعه- در حجة الله البالغه ج ۱ فرموده است که: حجاب‌هائی که مانع ظهورِ فطرت اصلی اند، سه اند: حجابِ طبع و حجاب سوء المعرفة و حجاب الرسم که آن را دنیا هم گویند. همین حجاب الرسم بسا است که خواص را هم محیط می‌گردد به سبب کثرت اختلاط با رسوم عوام یا به سبب متأثرشدن از ماحول یا به سبب حب دنیا یا حب ریاست و جاه، پس وقتی که این رسم محیط قلب و دماغِ او گردد در قلب او این اثر پیدا می‌کند که اهمیتِ همان بدعت در دلِ او نمی‌ماند و در دماغ او این اثر پیدا می‌کند که حقیقتاً فهم خرابی و بدی همان بدعت به او مخفی و مستور می‌ماند، شیطان علیه اللعنة را اینوقت موقع می‌رسد، در رَوعِ او میدمد می‌کند که مغفرت و رحمتِ خداوندی بسیار است به این یک گناه و عمل تو چه می‌رسد.

خلاصه: این بلای رسم، بلائی است بس عظیم که علماء یهود و نصارا را همین بلا از تسلیم نبوتِ آنحضرت جو دینِ او مانع آمد. اللهم احفظنا منه.

به قول رومی/:

ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند ازو خصمی بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخرۀ خرگوش نیست

تا توفیق الهی شامل حالِ کسی نباشد، فقط به قوۀ علم خود نجات ازین گرداب مشکل است. اللهم اخرجنا منه آمین.

[۱۳۵] محمد بن خواجه زین الدین ملقب به جمال الدین و متخلص به عرفی از مشاهیر و شعرای شیراز است. چند بار به هندوستان رفته و در دربار اکبر شاه هندی تقرب یافته‌است. عرفی در سنة ۹۹۹ در سن سی و شش سالگی به لاهور درگذشت. [مصحح]. [۱۳۶] عاهات = جمع عاهة به معنای عیب، مریضی و نقص. [مصحح]. [۱۳۷] آخوند درویزه ننگرهارى از شاگردان سید علی ترمذی (پیربابا)، در ننگرهار افغانستان تولد شده و در پشاور وفات یافت. [مصحح].