دَفع یک اشتباه و دامِ تلبیس
اهل بدعت که حضرات انبیاء و اولیاء را شریک کارخانۀ واجب الوجود میکنند، در نظرِ عوام ملمع و مزین کرده با زبانِ چرب و ادعای لاف و گزاف اظهار میکنند که، این افعال ما، به نسبت این بزرگواران عزت و عظمتِ ایشان است، و کسانی که بر این بزرگواران این امور را روا نمیدارند، دشمنِ ایشان اند و توهینِ ایشان میکنند. اگر به نظرِ بصیرت و عقلِ سلیم متوجه این امر شویم، معلومت میگردد که در حقیقت این حضرات خود، در نشناختن مقام این اکابر، به آنان چه قدر جسارت و اهانت کرده اند، گویا از مقام عظمتِ شان بیخبر و نابینا اند.
مثلاً شما متوجه باشید که یک بادشاهِ بزرگ چند افراد را اسلحۀ عالیشان و قدرتِ و کامله عطا کرده، مجهز میکند که شما بروید و شما امین و معتمدِ من هستید، رعیت را از آداب شاهی و طریق احترام و مقامشناسی شاه و خدماتِ خصوصی شاه باخبر کنید و از دشمن و فریبِ او آگاه سازید. حالا برعکس، همین اشخاص رفته و شروع کار شوند. حالا دو نفر دیگر از خارج بیایند، یکی به ایشان بگوید که: مقام و عظمت شما اینست که شما خود ادعای شاهی کنید و قوم را به خود و آدابِ خود دعوت دهید، و دوم پند دهد و بگوید که: نه خیر خوبیِ شما درین است که به مأموریتِ خود قائم شده زیر چشمِ شهنشاه رفته، دستور او را به جا آورید و بخرامید. حالا عقلاً فیصله کنید که ازین دو نفر کدام دوست و کدام دشمنِ شان است؟ و کدام میخواهد که وقعت و آبروی شان و اعتماد و امانتِ شان از بین برود و کدام معظم و محترم و حافظ آبروی شانست؟.
همینطور باید فهمید که چون خالقِ کائنات انبیاء و اولیاء را مبلغ و امین و معتمدِ دین گردانید که آداب عبادت او به مردمان تعلیم کنند، و مأموریتِ خویش را انجام دهند، العیاذ بالله مبتدع میآید و میگوید: شما قابلِ آنید که خود معبود باشید و ما آماده هستیم که عبادتِ شما را انجام دهیم و خلق را به این دعوت کنید، و ایشان هم - علی سبیل فرض المحال- بگویند: که شما خوب میگوئید، و موحد میآید و میگوید: نه خیر شما وظیفۀ خود را طبق مأموریت انجام دهید، ما هم شما را مأمور میدانیم و تعظیم شما محض به این خاطر انجام میدهیم که مأمورِ شاه هستید، و مقامِ شما را همینقدر میدانیم، پس ظاهر است که جماعت اولی ایشان را چه قدر توهین و خائن ثابت میکند! و جماعت دوم چه قدر خیرخواهی و امانتداری و احترامِ شان بجا میآرد. مثالِ مبتدع اولی است و مثال موحد دوم است، تدبر باید کرد.
پیامبرانی که برای قلع و قمعِ شرک و بدعت فرستاده شده اند که دیگران را ازین امور جلوگیری کنند و ما خود ایشان را -العیاذ بالله- منصوبۀ شرک و بدعت کنیم، چه قدر بد و توهین و اثبات خیانت در کارخانۀ مدبرِ امور و متصرفِ کائنات به ایشان است، مبتدع که فریبِ ابلیس را خورده از باران میگریزد و زیر میزاب [۵۱]میایستد.
احمقی کسی را دید که پدرِ خود را میزند و میگوید که: به صدای بلند بگو که من پدرِ این سائنسدانم، آن شخص گفت: ای مردِ احمق پدرت را چرا میکوبی؟ گفت: نه خیر، بلکه احترامش میکنم و عظمتِ او در نظر مردم اظهار میکنم تا هرکس بداند که این پدرِ من است! حالا اینچنین یاوه و مزخرف و کودن را کی معالجه کند؟ توهین را تعظیم فهمیده است. هکذا حال مبتدع است و مشرک. هرکس را در مقامِ خود باید داشت، پیغمبر جفرمودند: در تعریف کردن از من غلو نکنید، چنانچه عیسی را کردند، مرا نبی بدانید و اکرام کنید.
گر فرقِ مراتب نه کنی زندیقی
محبت نام اطاعت و فرمانبرداری محبوب است نه که نافرمانی.
لله دَرّ القائل [۵۲]:
تعصي الرسول وأنت تظهر حبه
لـهذا لعمري في الفعال بديع
لو كان حبك صادقاً لأطعته
إن الـمحب لـمن يحب مطيع
ترجمه: از پیامبر صنافرمانی می کنی در حالی که اظهار محبت با ایشان را نیز داری، این عمل تو کار خیلی عجیبی است. اگر واقعا ایشان را دوست می داشتی از ایشان اطاعت می کردی، دوست فرمانبردارِ محبوب خویش است.
اسلام و ایمان نام حقشناسی و مقامشناسی و امتیاز مراتب است، طول و عرضِ اسلام فقط و فقط همین است که حقِ هر حقدار را به طریقِ احسن به او برسانی، حق خدا آن است که او را بشناسی و کسی را در جمیع امور او شریک ندانی، و حقِ رسول جرا بدانی و حقِ پدر و مادر را بدانی، حتی که حقوقِ بهائم را هم بدانی.
و حقوق هم دو قسم اند: مشترک و منفرد. اول را به طریقِ اشتراک ادا باید کرد، و دوم را شأن امتیازی باید داد. پس حقوقِ مشترکه بینِ خدا و عباد او، مثلاً ایمانآوردن است که چنانکه ایمان به خدا لازم است، به انبیاء هم لازم است و محبتِ خدا و رسول جو اطاعت هردو و محبتِ اولیاء و صالحین نیز لازم است و اتباع احکامِ همه لازم است، اما در عبادتِ خداوندی و تصرفش، و اختیار کامل او بر بندگان و دیگر صفاتِ خاصه اش، کسی با او شریک نیست.
عیسی÷میفرماید: ﴿قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّ﴾[المائدة: ۱۱۶] [۵۳]. پس کسی که این حقوق را امتیاز نمیدهد حتما در دین و یا مزاج او اختلالی وجود دارد. فکر باید کرد.
تنبیه: پس بعد ایراد اینقدر آیات و حوالۀ احادیث، اگر کسی باز هم به عقائدِ فاسده و شرکیۀ خود اصرار دارد، مرضِ او سرطانِ مزمن است، علاج ندارد.
﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٍ﴾[البقرة: ۲۱۳] [۵۴].
[۵۱] میزاب = ناودان. [مُصحح]. [۵۲] لِله دَرّ القائل = درّ در زبان عربی شیر و خیر کثیر را می گویند، و معنای این اصطلاح اینست: چه جالب گفته است این قائل، این سخن شیر مادرش باد. [مُصحح]. [۵۳] ترجمه: «گوید: تو را به پاکى یاد مىکنم، مرا نسزد چیزى بگویم که سزاوار من نیست» [۵۴] ترجمه: «و خداوند هر که را بخواهد به راه راست هدایت مىکند»