شمشیر بران بر اشراک و بدعات دوران

فهرست کتاب

فصل دوم در ذمِ بدعات و اهلِ آن

فصل دوم در ذمِ بدعات و اهلِ آن

خرابی بدعت به دو طریق ثابت است: عقلاً و نقلاً.

اما عقلاً به پنج وجه: نخست- این که به طریقِ تجربه و اخبارِ ساریه در دنیا از اول امر تا امروز ثابت است که عقول و آراء، در جلب مصالحِ عالَم و دفعِ مضارِ آن غیر مستقل اند؛ زیرا که مصالحِ عالَم یا دینی اند یا دنیوی، لیکن در امورِ دنیوی عقل در ادراک جمیع مصالح و مضار عاجز است، حتی که آدم ÷بعد نزول در عالَم به جز از تعلیم مصالح و مضار دنیوی خود نمی‌دانست. اما مصالحِ اخروی پس از ادراکِ آراء و عقول به غیر واسطه وحی مقدس دورتر اند. پس ثابت شد که ابتداع ضد است به این اصول؛ زیرا که سوای ادعای عقلِ بی‌مایه در آن مستندِ شرعی دیگر نیست.

دوم- این که شریعتِ مقدس جامع و مانع و کامل آمده است احتمالِ زیادت و نقصان ندارد؛ زیرا که ارشادِ خالق سبحانه و تعالی است: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ[مائده: ۳]. «امروز دینتان را براى شما کامل کردم».

و در حدیث است: «تَرَكْتُكُمْ عَلَى الْبَيْضَاءِ لَيْلُهَا كَنَهَارِهَا» «شما را بر راه مستقیم رها کرده ام که شب آن همانند روز آن است (هیچ شک و شبهه و اعوجاجی در آن و جود ندارد)» و مسلّم است که حضور جتا دین کامل و مکمل نشد و جمیع مایحتاج از امر دین و دنیا بر او نازل نگشت و گنجایش چیزی دیگر نماند از دنیا رحلت نکرد، پس گویا که مبتدع شقی به زبانِ حال یا مقال گویا است که شریعت مکمل نشده است و احتیاج مزید دارد و این اعتقاد انکار ختم نبوت است، چرا که اگر احتیاجِ دین مانده است حتما ضرورت صاحب وحیی دیگر هم باقی است که تکمیل کند و صاحب وحی نبی باشد.

ابن ماجشون [۱۳۹]می‌گوید: از امام مالک شنیدم فرمود: هرکه بدعتی به وجود آورد، پس هرآئینه او گمان می‌کند که محمد جدر رسالت خیانت کرده است، العیاذ بالله. زیرا که خدای قدوس می‌فرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ«امروز دینتان را براى شما کامل کردم» پس هرچه آن روز دین نبود امروز دین نخواهد شد.

سوم- این که مبتدع معاند با شریعت بوده و خود مدعی رسالت است، حالا چرا شارع برای عبادات و اوقات و انداز و ازمان آنها را تعیین کرده و تجاوز را تهدید و وعید فرموده است؛ زیرا که خدا می‌داند و ما نمی‌دانیم، و رسول را رحمة للعالمین فرستاده است، مبتدع این همه را رد می‌کند، و می‌گوید که: اینجا طرق دیگر و خوبی دیگر موجود است که شارع خبر نداده است، اگر شارع می‌داند ما هم می‌دانیم، بلکه این که ما می‌دانیم شارع هم باخبر نبود (العیاذ بالله)، به قول بلوچان: «تیر اُود مچارکه لَگی هَمُودی بچارکه پَرّی [۱۴۰]» این کلمۀ مبتدع و عملِ او نبوت را ختم و دعوی رسالت به او ثابت می‌کند.

چهارم- این که مبتدع گویا نفس خود را مضاهی شارع می‌کند، بلکه ایجاد چیزهای کرد که شارع خبر نداشت (العیاذ بالله).

پنجم- ظاهر است که چون بدعت را مستندی شرعی نیست، محض اتباعِ هوا گردید و بس و در حکم «مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ» داخل شد، خداوند فرموده است: ﴿وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ[ص: ۲۶]. «از خواهش [نفس‏] پیروى مکن که [آن‏] تو را از راه خدا گمراه مى‏کند» و نیز ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِ[قصص: ۵۰]. «کیست گمراه‏تر از کسى که از خواسته [نفسانى‏] اش بدون رهنمایى از [سوى‏] خداوند پیروى کند» درین آیات تدبر باید کرد.

لیکن نقلاً درین مورد روایات قرآن و حدیث و روایاتِ سلف به حدِ تواتر است و ما بعضی در کتاب السنة ذکر کردیم.

امام مالک /می‌فرماید: ﴿يَوۡمَ تَبۡيَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞ[آل عمران: ۱۰۶]. یعنی روی اهل توحید و سنت سفید می‌گردد روی اهل هوا و بدعت و سیاه می‌گردد، و ابن عباس بهم همین معنی کرده است.

قتاده می‌فرماید: ﴿كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ[آل عمران: ۱۰۵]. یعنی اهل البدع، و از مجاهد /مرویست: ﴿وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ[انعام: ۱۵۳]. یعنی البدع و الشهوات عام است مر جمیع طرق بدع و شهوات به بدعتی غیر دیگر خاص نیست، و از مجاهد و عبدالله بن سهل تستری مرویست که: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ قَصۡدُ ٱلسَّبِيلِ وَمِنۡهَا جَآئِرٞ[نحل: ۹]. «[بیان‏] راه راست با خداوند است و [برخى‏] از آنها (راه‏ها) کژ است». قصد السبیل طریقِ سنت است و جائر طریق اهل اهواء و بدعت است، و از صدیقه لتفسیر •﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا[انعام: ۱۵۹]. «آنان که دین خود را بخش بخش کردند و گروه گروه شدند» مرفوعاً موجود است که مراد اهل اهواء و اهل بدع اند. محمد بن سیرین /فرموده است که: شتاب‌کننده‌ترین شخص به جانبِ ارتداد اهل بدعت اند، یعنی به طمعی مختصر دنیوی اسلام را سلام داده داخلِ کفر می‌روند که پروانگانِ دنیا اند. علامه ابی الجوزی فرموده است: مرا قسم به خدائی که روحِ من در دستِ اوست اگر خانۀ من از بوزنه و خوک پُر گردد دوست‌تر دارم ازین که یک نفرِ مبتدع همسایۀ من باشد. و احادیث و اقوالِ صحابه را به کثرت ذکر کردیم احتیاجِ اعاده نمانده است.

از حسن بصری و ایوب سختیانی مرویست که صاحبِ بدعت هر قدر که در عبادت فرض و نفل بیشتر سعی کند از خدای بزرگوار دورتر می‌گردد. از سفیان مرویست که مردی فقیه فرموده است که اگر من همه مردمان را هدایت کنم و سبب گمراهی یک نفر باشم می‌ترسم. یعنی گمراه‌کردنِ یک نفر عبادت و ثواب هدایت تمام عالم را برباد می‌کند، و این کار را مبتدعین انجام می دهند.

و از اکابر طریقت و اعیانِ ولایت ذمِ بدعت به کثرت آمده است، مثل ابو القاسم قشیری و فضیل بن عیاض و ذوالنونِ مصری و بشرحافی و یحیی بن معاذ رازی و ابوبکر دقاق و جنید بغدادی و ابوعلی الجوزجانی و ابوبکر الترمذی و ابوالحسن الوراق و ابومحمد الثقفی و ابراهیم بن شیبان قِرمِسِینی و ابوبکر بن سعدان و ابوعمر و الزجاجی و اسماعیل بن محمد السلمی و ابوعثمان المغربی و ابویزید البسطامی و عبدالله التستری و ابوسلیمان الدارانی و احمد بن ابی الحواری و ابوحفص الحداد و حمدون القصار و ابوعثمان الحیری و محمد بن فضل البلخی و ابوسعید الخزاز و ابوالعباس بن عطاء و ابراهیم الخواص و بنان الحمال و ابوحمزة البغدادی و ابواسحاق الرقاشی و ممشاد الدینوری و ابوعلی الرودباری و ابو محمد المنازل و ابو یعقوب النهر جوری و ابوعمر النجید و بندار بن حسین و ابوبکر الطمستانی و ابوالقاسم النصرآبادی رحمهم الله و برّد مضاجعهم. همه بدعت و اهل بدعت را مذمت‌های گوناگون کرده اند. روایات همه در اعتصام شاطبی جلد ۱ موجود است.

سوال: آیا ذمِّ بدع و محدثات که در قرآن و احادیث آمده است برای هر بدعتی است؛ ترکی باشد یا فعلی؛ یا قولی یا عملی! عام باشد یا خاص! یا فقط مخصوص یک قسم است؟؟

جواب: نزد محققین عام است، به چند وجه:

نخست- این که تمام آیات و احادیث که درین مورد آمده اند عام و مطلق اند با وجود این کثرت در آنها هیچ جا استثنائی نیامده است.

دوم- این که در اصول است که هر قاعدۀ کلی یا دلیل شرعی کلی وقتی که در مواضع کثیر تکرار گردد و به آن تقیید و تخصیص مقترن نشود به همراه ، پس این کثرت تکرار دلیل بقای آن بر مقتضای عمومی خود می باشد.

سوم- اجماع صحابه و تابعین و سلف در ذم بدعات مبنی بر عموم آن بوده و هیچ تخصیص به نوعی از آن نشده است.

انتباه: وقتی که ثابت گردید که مبتدع گنهگار و مجرم است، پس باید دانست که رتبۀ گناه همه برابر نیست، بلکه آن به مراتب مختلف است؛ زیرا که گاهی مبتدع مسر است و گاهی معلن، و بعضی بدعتِ حقیقی است و بعضی اضافی، و بعضی واضح است و بعضی مشکل، و بعضی کفر است و بعضی نه، و بعضی مضر است و بعضی نه، و برخی از مبتدعین بدعت خویش را تبلیغ می کنند و بر خی تبلیغ نمی کنند. خلاصه گناه همه برابر نیست.

تذکره: باید دانست که انواع تبلیغ بسیار اند، بعضی وعاظ انذار و تبشیر بیان می‌کنند و بعضی قصص و حکایات و بعضی مسئله و مسائل و بعضی غزوات و جهاد سلف و وقائع ماضیه و بعضی اخلاقیات و بعضی حِکم و فلسفه و بعضی حقائق و رموز و بعضی عقائد تردید اشراک و بدع و اثبات توحید، چون به غور دیده شود، این نوع اخیر به تبعیت انبیاء است و وارث حقیقی همین شخص است، ازین سبب بعضی اکابر فرموده اند که: چند دقیقه بیان توحید و سنت و تردیدِ شرک و بدعت افضل و اولی و اعلی است از وعظ و تبلیغ‌های سالها که در شعب دیگر باشد، عقلاً این هم مسلّم است.

سوال: برای تردید بدعت و مبتدع چه تدابیری باید اتخاذ کرد و چه قیامی صورت پذیرد؟.

جواب: اکابر فرموده اند که: حسبِ طاقت خود طبق زمان و مکان و اعوان به یکی ازین پانزده صورت در مقابل‌شان قیام لازم است، ورنه روز محشر نزد خدای بزرگ محکوم و مجرم خواهی شد.

نخست: به ارشاد و تعلیم و اقامت الحجة، شاید که برگردند، مسلمان شده حجت های واضح را بپذیرند.

دوم: خود مهاجرت کند و اگر نمی توانست سلام و کلام با آنان را ترک کند.

سوم: اگر قدرت دارد مبتدع را از وطن خودش تبعید کند.

چهارم: مبتدع را زندان کند تا از بدعت خویش توبه نماید.

پنجم: یا ذکر حالات‌شان کند و مردمان را از ایشان بترساند.

ششم: اگر در مقابلۀ مسلمانان قیام کنند، در صورت توانمندی بر علیه آنان جهاد کند.

هفتم: بعد از توبه‌دادن اگر توبه نکرده تمرّد کردند و بدعت را ثابت نموده و از سنت انکار کردند، اگر قدرت داشت آنان را بکشد.

هشتم: مذهب‌شان را توضیح دهد و اعمال فاسده‌شان را بیان کند.

نهم: اگر به درجۀ کفر رسیده است حکم تکفیر او دهد تا هرکس او را بشناسد.

دهم: چون به درجۀ کفر برسند نه وارث مسلمان می‌توانند شد و نه مسلمان وارث ایشان می‌شود.

یازدهم: با ایشان مناکحت نکند.

دوازدهم: مجروح ثابت‌کردن ایشان و عدم قبول شهادت ایشان در بیع و شراء و غیرهما.

سیزدهم: ترک عیادت مریض ایشان.

چهاردهم: ترک حضور جنائز ایشان و غم و شادی‌شان.

پانزدهم: زدن ایشان اگر به غیر زدن قبول نمی‌کنند.

[۱۳۹] عبدالعزیز بن عبدالله بن أبی سلمه معروف به ابن ماجشون؛ فقیه مدنی و از بزرگترین شاگردان امام مالک. در سال: ۲۱۳ هجری وفات یافت. نگا: سیر أعلام النبلاء: ۷/۳۰۹. [مصحح]. [۱۴۰] ترجمة: [مصحح].