شرح ریاض الصالحین - جلد ششم

فهرست کتاب

۲۵۶- باب: انواع غیبت‌های مباح

۲۵۶- باب: انواع غیبت‌های مباح

بدان که غیبت با هدفِ درست و شرعی که دست‌یابی به آن جز با غیبت ممکن نباشد، به شش سبب مباح است:

یکم: دادخواهی؛ پس برای ستم‌دیده جایز است که نزد سلطان و قاضی و دیگر کسانی که قادر به گرفتن حقّ او هستند، از ظالم شکایت کند و بگوید: فلانی، به من ظلم کرده است.

دوم: کمک خواستن برای تغییر منکَر و بازگرداندن گنه‌کار به راه راست؛ بدین‌سان که به آن‌که به توانایی‌اش برای از میان بردن منکَر امید دارد، بگوید: فلانی، مرتکب فلان‌کار شد؛ او را توبیخ و از این کار منع کن»؛ یا چنین چیزی بگوید و هدفش رسیدن به از میان بردن منکَر باشد و اگر هدفی جز این داشته باشد، حرام است.

سوم: استفتا (فتوا خواستن)؛ مثلاً به مفتی می‌گوید: پدرم، یا برادرم، یا همسرم یا فلانی به من ستم کرده است؛ نظر شما چیست و چگونه می‌توانم از شرّ او رهایی یابم و به حقّ خود برسم و دفع ظلم کنم؟ این به‌خاطر ضرورت، جایز است؛ اما بهتر و احتیاط، این است که بگوید: نظر شما درباره‌ی مرد یا شخص یا همسری که چنین کرده است، چیست؟ بدین‌سان بدون ذکر نام شخص، به هدف خویش می‌رسد؛ البته ذکر نام فرد، جایز است و ان‌شاءالله این موضوع در حدیث هند خواهد آمد. [ ر.ک: حدیث شماره‌ی ۱۵۴۳.]

چهارم: برحذر داشتن مسلمانان از شر، و نصیحت و خیرخواهی برای آنان می‌باشد که چند وجه دارد:

• بیان عیوب راویان و شاهدانی که خدشه‌هایی بر آنان، وارد است؛ این به‌اجماع مسلمانان، جایز و بلکه بنا بر ضرورت، واجب می‌باشد.

• مشاوره در زمینه‌ی ازدواج با کسی، یا در زمینه‌ی شراکت با او در کاری، یا نظرخواهی درباره‌ی به امانت گذاشتن چیزی در نزد او و یا مشورت خواستن درباره‌ی معامله یا همسایگی با او و امثال آن؛ در چنین مواردی بر مشاور، واجب است که وضعیت طرف را پنهان نکند؛ بلکه باید به نیت خیرخواهی، بدی‌هایی را که در آن شخص وجود دارد، بیان نماید.

• وقتی دانش‌پژوه یا طالب علمی را ببیند که نزد یک بدعتی یا فاسق می‌رود و از او دانش فرا می‌گیرد و این نگرانی وجود دارد که طالب علم از آن شخص اثر بپذیرد و بدین‌سان به عقیده و اخلاق او آسیبی برسد؛ در این صورت بر انسان واجب است که وضعیت آن شخص را بیان کند؛ البته به‌شرطی که قصد نصیحت و خیرخواهی داشته باشد. و این، از مواردی‌ست که در آن، اشتباه‌های فراوانی روی می‌دهد و گوینده، قصد اصلاح ندارد؛ بلکه از روی حسادت چیزی می‌گوید و شیطان او را در این امر به‌اشتباه می‌اندازد و این پندار را در ذهنش می‌اندازد که این کار، خیرخواهی‌ست! پس باید در این‌باره هوشیار بود.

• یکی از این موارد، این است که شخص مسؤولیتی دارد و چنان‌که باید و شاید انجام مسؤولیت نمی‌کند یا شایستگی آن مسؤولیت را ندارد؛ مثلاً فاسق یا سهل‌انگار است. ذکر ویژگی‌های او نزد بالادست وی واجب است تا او را برکنار کند و این مسؤولیت را به کسی بدهد که شایستگی‌اش را دارد؛ یا برای این‌که مقام بالادست، عیوب این مسؤول را بداند و با او به‌ مقتضای وضعیت وی تعامل کند و به او فریفته نشود و او را به اصلاح خود و انجام وظیفه تشویق نماید یا شخص دیگری را جای‌گزینش بگرداند.

پنجم: کسی که آشکارا مرتکب فسق و فجور می‌شود و بدعتی می‌گزارد؛ مانند: باده‌نوشی، غصب اموال مردم، باج‌گیری و(فساد مالی) و اشتغال به کارهای بیهوده؛ لذا ذکر آن‌دسته از عیوبی که آشکارا انجام می‌دهد، جایز و بازگوییِ دیگر عیوبش ناجایز است؛ مگر این‌که برای جوازِ آن، سببی از اسبابی که ذکر کردیم، وجود داشته باشد.

ششم: لقب یا شهرتِ کسی باشد؛ مثلاً اگر کسی به لقبی مانندِ ضعیف‌چشم، لَنگ، کَر، کور، لوچ و مانند این‌ها معروف باشد، درست است که با این القاب معرفی یا نام برده شود؛ اما اطلاق چنین القابی به‌قصد تحقیر یا استهزا و خرده‌گیری و امثال آن، حرام است. البته اگر معرفی یا ذکر نامِ شخص با غیر این القاب ممکن بود، بهتر است.

این‌ها، شش سببی‌ست که علما ذکر کرده‌اند و بیش‌ترشان مورد اتفاق است.

شرح

نووی/در کتابش «ریاض الصالحین» بابی را به بیان غیبتِ جایز، اختصاص داده و شش مورد در این‌باره ذکر کرده است. سخنش جامع می‌باشد و روی آن هیچ حرفی نیست؛ مواردی که ذکر کرده است، دلایلی دارد که ان‌شاءالله در این باب خواهد آمد. وی این دلایل را آورده است و به خواست الله متعال پیرامون این دلایل سخن خواهیم گفت. از الله متعال می‌خواهیم که نووی را ببخشاید و همه‌ی ما را وارد بهشت برین بگرداند.

***

۱۵۳۹- عن عائشةل: أنَّ رجلاً اسْتَأذَنَ عَلَى النَّبِيِّج فَقَالَ: «ائْذَنُوا لَهُ، بِئسَ أخُو العَشِيرَةِ!».[متفق عليه] [ صحيح بخاري، ش: ۶۰۳۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۹۱.]

ترجمه: عايشهلمی‌گوید: مردی از پیامبرجاجازه‌ی ورود خواست؛ پیامبرجفرمود: «به او اجازه دهید که بد آدمی در قبیله‌ی خود می‌باشد».

[نووی: بخاری در جایز بودن غیبت از فاسدان و گمراهان به این حدیث استدلال کرده است.]

۱۵۴۰- وعنها قالت: قَالَ رسولُ اللهج: «مَا أظُنُّ فُلاناً وفُلاناً يَعْرِفانِ مِنْ دِينِنَا شَيْئاً».[روايت بخاري] [ صحيح بخاري، ش: ۶۰۶۸.]

قَالَ: قَالَ اللَّيْثُ بن سعدٍ أحَدُ رُواة هَذَا الحديثِ: هذانِ الرجلانِ كانا مِنَ المنافِقِينَ.

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «گمان نمی‌کنم که فلانی و فلانی از دین ما چیزی بدانند».

لیث بن سعد، یکی از راویان این حدیث می‌گوید: این دو مرد، از منافقان بودند.

۱۵۴۱- وعن فاطمة بنتِ قيسٍل قالَت: أَتَيْتُ النَّبِيَّج فقلتُ: إنَّ أَبَا الجَهْم وَمُعَاوِيَةَ خَطَبَانِي؟ فَقَالَ رسُولُ اللهج: «أمَّا مُعَاوِيَةُ، فَصُعْلُوكٌ لا مَالَ لَهُ، وأمَّا أَبُو الجَهْمِ، فَلا يَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ». [متفق عليه] [ صحیح مسلم، ش: ۱۴۸۰. و در صحیح بخاری نیست.]

وفي روايةٍ لِمسلمٍ: «وَأمَّا أَبُو الجَهْمِ فَضَرَّابٌ لِلنِّساءِ» وَهُوَ تفسير لروايةِ: «لا يَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ».

ترجمه: فاطمه بنت قیسلمی‌گوید: نزد پیامبرجآمدم و گفتم: ابوجهم و معاویه از من خواستگاری کرده‌اند. رسول‌اللهجفرمود: «معاویه، فقیر است و مالی ندارد و ابوجهم عصا از دوش خویش بر زمین نمی‌گذارد».

و در روایتی از مسلم آمده است: «ابوجهم، زنان را زیاد کتک می‌زند» و این، تفسیر برای روایت پیشین است. نیز گفته شده که منظور از این‌که «عصا از دوش خویش بر زمین نمی‌نهد، این است که او زیاد به مسافرت می‌رود.

۱۵۴۲- وعن زيد بن أرقمَس قَالَ: خَرَجْنا مَعَ رسُولِ اللهج فِي سَفَرٍ أصَابَ النَّاسَ فِيهِ شِدَّةٌ، فَقَالَ عبدُ اللهِ بن أُبَيّ: لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رسولِ اللهِج حَتَّى يَنْفَضُّوا، وقال: لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى المَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ، فَأَتَيْتُ رسُولَ اللهِج فَأخْبَرْتُهُ بذلِكَ، فَأرْسَلَ إِلَى عبدِ الله بن أُبَيِّ، فَاجْتَهَدَ يَمِينَهُ: مَا فَعلَ، فَقَالُوا: كَذَبَ زيدٌ رَسُولَ اللهج، فَوَقَعَ فِي نَفْسِي مِمَّا قَالُوهُ شِدَّةٌ حَتَّى أنْزلَ اللهُ تَعَالَى عَلَى نَبِيِّهِ تَصْدِيقِي: ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ[المنافقون:۱] ثُمَّ دعاهُمُ النَّبِيُّج لِيَسْتَغْفِرَ لَهُمْ فَلَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ.[متفق عليه] [ صحيح بخاري، ش: ۴۹۰۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۷۲.]

ترجمه: زید بن ارقمسمی‌گوید: همراه رسول‌اللهجبه سفری رفتیم که در آن مردم سختی‌های فراوانی دیدند. عبدالله بن اُبَی گفت: به آنان‌که نزد رسول‌الله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند. و افزود: اگر به مدینه بازگردیم، به‌قطع اشراف و عزتمندان، ذلیلان و فرومایگان را بیرون می‌کنند. لذا نزد رسول‌اللهجآمدم و این را به اطلاع ایشان رساندم. آن بزرگوار، به دنبال عبدالله بن ابی فرستاد. عبدالله بن ابی با تأکید فراوان سوگند یاد کرد که چنین نگفته است. تا جایی که دیگران گفتند: زید به رسول‌اللهجدروغ گفته است. این سخن مرا سخت آشفته و غمگین کرد تا این‌که الله متعال در تصدیق من، ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ[یعنی سوره‌ی «منافقون»] را فرو فرستاد. سپس پیامبرجآنان را به حضور خواست تا برایشان درخواست آمرزش کند؛ ولی آنان نپذیرفتند و- متکبرانه- سر تافتند.

شرح

نووی/در باب «انواع غیبت‌های مباح» حدیثی بدین مضمون آورده است که عايشهلمی‌گوید: مردی از پیامبرجاجازه‌ی ورود خواست. پیامبرجفرمود: «ائْذَنُوا لَهُ، بِئسَ أخُو العَشِيرَةِ!»؛ و در روایتی آمده است: «بِئْسَ اِبْن الْعَشِيرَة»؛ یعنی: «به او اجازه دهید که بد آدمی در قبیله‌ی خود می‌باشد». آن مرد، بداندیش و فاسد بود؛ لذا پیامبرجاین را بیان فرمود تا مردم این را بدانند و به او فریفته نشوند. از این‌رو اگر شخصی بدکار و گمراه دیدید که با گفتار و نوشتارش مردم را جادو کرده بود و مردم نیز به او گمان نیک داشتند و سخنانش را می‌پذیرفتند، بر شما واجب است که بدی‌های این فرد را بیان کنید و به مردم نشان دهید که خیری در او نیست تا به او فریفته نشوند. چه‌بسیار کسانی که سخنورند و زبانی رسا و گیرا، و ظاهری فریبنده دارند و هرچه بگویند، پذیرفته می‌شود؛ ولی هیچ خیری در آن‌ها نیست. پس واجب است که وضعیت این‌ها برای دیگران بیان گردد.

مولف/حدیثی بدین مضمون نیز آورده است که عایشهلمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «گمان نمی‌کنم که فلانی و فلانی از دین ما چیزی بدانند». آن دو مرد، از منافقان بودند؛ از این‌رو پیامبرجاز آنان به بدی یاد کرد و بیان فرمود که آن دو چیزی از دین ما نمی‌دانند؛ زیرا در قلب منافق چیزی از دین اسلام وجود ندارد؛ هرچند چیزهایی از اسلام به گوشِ او می‌رسد؛ اما قلبش آن را درنمی‌یابد. پناه بر الله. منافق به‌ظاهر ادعای اسلام می‌کند، اما در حقیقت، کافر است. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ ٨ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ ٩[البقرة: ٨، ٩]

برخی از مردم می‌گویند: ما، به الله و روز رستاخیز ایمان آوردیم، اما مومن نیستند. می‌خواهند الله و مؤمنان را فریب دهند؛ اما بی‌آن‌که درک کنند، کسی جز خود را نمی‌فریبند.

مولف/هم‌چنین حدیث فاطمه بنت قیسلرا در باب مشاوره با رسول‌اللهجآورده است: فاطمه بنت قیسلنزد رسول‌اللهجآمد و عرض کرد که اسامه بن زید، معاویه بن ابی‌سفیان و ابوجهم از او خواستگاری کرده‌اند. پیامبرجبه او فرمود: «ابوجهم دستِ بزنی دارد و زنان را می‌زند؛ معاویه فقیر است و چیزی ندارد؛ با اسامه ازدواج کن». پیامبرجدرباره‌ی معاویهسفرمود که فقیر است و مالی ندارد؛ معاویهساگرچه بعدها به حکومت رسید، اما در آن زمان فقیر بود. درباره‌ی ابوجهم نیز فرمود: «فَضَرَّابٌ لِلنِّساءِ»و در روایتی دیگر آمده است که فرمود: «لا يَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ»؛ هر دو، یک مفهوم دارد و بدین معناست که «ابوجهم، زنان را زیاد کتک می‌زند»؛ یعنی دستِ بزنی دارد و با زنان، خوش‌رفتار نیست. گفتنی‌ست که کتک زدن زنان جایز نیست، مگر به سببی که الله متعال بیان فرموده است:

﴿وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِي ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَكُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَيۡهِنَّ سَبِيلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيّٗا كَبِيرٗا ٣٤[النساء : ٣٤]

و زنانی را که از نافرمانیشان بیم دارید، ابتدا نصیحت نمایید و آن‌گاه از هم‌خوابی با آن‌ها دوری کنید و (اگر مطیع نشدند) تنبیهشان نمایید؛ آن‌گاه اگر از شما اطاعت کردند، برای ستم به آنان در پی بهانه نباشید. همانا الله بلندمرتبه‌ی بزرگ است.

اما این‌که به هر بهانه‌ای دست روی همسر خویش بلند کنید، اشتباه و نارواست؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ[النساء : ١٩]

و با زنان به نیکی رفتار کنید.

ولي اگر از نافرمانیِ همسرت بیم داشتی و در انجام وظایفش کوتاهی می‌کرد، به ترتیب ذیل عمل کن:

نخست: او را نصیحت نما و حقوق شوهر را به او یادآوری کرده، برایش بیان کن که کوتاهی در ادای حقوق شوهر برایش جایز نیست و او را از خشم پروردگار و عواقب نافرمانی بترسان. اگر سر به‌راه شد که چه بهتر، و گرنه گزينه‌ی دوم را در پیش بگیر:

دوم: از هم‌خوابی با او دوری کن و با او نخواب؛ البته با او به‌کلی قهر نکن؛ یعنی با او حرف بزن؛ ولی این رخصت برایت وجود دارد که تا سه روز با او حرف نزنی و بیش از سه روز، جایز نیست که انسان با هم‌کیش خود قهر کند. چنان‌که در حدیث آمده است: «لايَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ، يَلْتَقِيَانِ فَيُعْرِضُ هَذَا، وَيُعْرِضُ هَذَا، وَخَيْرُهُمَا الَّذِي يَبْدَأُ بِالسَّلامِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۶۰۷۷، ۶۲۳۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۰ به‌نقل از ابوایوب انصاریس.] «برای هيچ مؤمنی جايز نيست كه بيش از سه شبانه‌روز با برادر مسلمانش قهر باشد؛ به‌گونه‌ای كه وقتی هم‌دیگر را می‌بینند، از هم روي می‌گردانند. و بهترينشان، كسی‌ست كه سلام (و آشتی) را آغاز می‌کند».

سوم: اگر این دو گزینه افاده نکرد، می‌توانید کتکش بزنید؛ البته کتکی که شدید نباشد و به او آسیب نرساند؛ زیرا هدف، تنبیه یا ادب کردن است.

در روایتی آمده است که پیامبرجدرباره‌ی ابوجهم فرمود: «لا يَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ». پیش‌تر بیان شد که مفهومش، این است که او زنان را زیاد کتک می‌زند. و نیز گفته شده که او زیاد به مسافرت می‌رود؛ زیرا در آن زمان سفرها با شتر انجام می‌شد و مسافر نیاز داشت که با خود، چوب‌دستی یا عصایی داشته باشد. گفتنی‌ست: از آن‌جا که روایت‌ها یک‌دیگر را شرح و توضیح می‌دهند، از جمع‌بندی این دو روایت بدین نتیجه می‌رسیم که مفهوم نخست، صحیح‌تر است. سپس رسول‌اللهجبه فاطمه بنت قیسلپیشنهاد کرد که با اسامه بن زیدبازدواج کند؛ و همین‌گونه هم شد و فاطمه، از اسامه خیر فراوان دید و با او خوش‌بخت شد. در هر حال این حدیث نشان می‌دهد که اگر کسی برای مشاوره و نظرخواهی درباره‌ی شخصی نزدتان آمد و شما به‌رسم این‌که مشورت نوعی امانت است، عیوب آن شخص را گفتید، ایرادی ندارد و غیبت محسوب نمی‌شود؛ زیرا این به‌خاطر خیرخواهی و نصیحت است و هدف، رسوایی و فضیحت نیست و بین کسی که از مردم غیبت می‌کند تا بدی‌ها و عیوبشان را فاش کند و بین کسی که از روی خیرخواهی سخن می‌گوید، فرق فراوانی وجود دارد.

و اما حدیث چهارم، حدیثی بدین مضمون است که زید بن ارقمسمی‌گوید: همراه رسول‌اللهجبه سفری رفتیم که در آن مردم سختی‌های فراوانی دیدند. عبدالله بن اُبَی گفت: به آنان‌که نزد رسول‌الله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند. الله متعال در سوره‌ی «منافقون» به همین سخن منافقان اشاره دارد؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْ[المنافقون: ٧]

آنان، همان کسانی هستند که می‌گویند: به آنان که نزد رسول‌الله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند.

﴿حَتَّىٰدر این‌جا برای تعلیل است و برای غایه نیست؛ ولی این سخن منافقان بی‌پایه بود؛ زیرا امکان نداشت که مسلمانان حتی اگر از گرسنگی و تشنگی بمیرند، پیامبرجرا تنها بگذارند. «کافر همه را به کیش خویش پندارد»؛ منافقان همین‌که چیزی از اموال و غنایم به آنان می‌رسید، خشنود می‌شدند و چون به چیزی دست نمی‌یافتند، خشمگین شده، بر پیامبرجخرده می‌گرفتند!

این، همه‌ی حرف عبدالله بن ابی نبود؛ بلکه الله متعال در تأیید زیدسخبر می‌دهد که:

﴿يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ[المنافقون: ٨]

(منافقان) می‌گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، به‌طور قطع عزتمندان، ذلیلان (و فرومایگان) را بیرون می‌کنند».

زیدسمی‌گوید: لذا نزد رسول‌اللهجآمدم و سخنان عبدالله بن ابی را به اطلاع ایشان رساندم. آن بزرگوارجبه دنبال عبدالله بن ابی فرستاد. عبدالله بن ابی با تأکید فراوان سوگند یاد کرد که چنین نگفته است. تا جایی که دیگران گفتند: زید به رسول‌اللهجدروغ گفته است. این سخن مرا سخت آشفته و غمگین کرد تا این‌که الله متعال در تصدیق من، سوره‌ی «منافقون» را فرو فرستاد. الله متعال می‌فرماید:

﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْۗ وَلِلَّهِ خَزَآئِنُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَفۡقَهُونَ ٧ يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ٨[المنافقون: ٧، ٨]

آنان، همان کسانی هستند که می‌گویند: «به آنان که نزد رسول‌الله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند». حال آن‌که خزانه‌های آسمان‌ها و زمین، از آنِ الله است؛ ولی منافقان درک نمی‌کنند. می‌گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، به‌طور قطع عزتمندان، ذلیلان (و فرومایگان) را بیرون می‌کنند». حال‌آن‌که عزت، از آنِ الله و پیامبر او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی‌دانند.

دقت بفرمایید که اللهچگونه این سخن عبدالله بن ابی را پاسخ گفت. عبدالله بن ابی گفته بود: «اگر به مدینه بازگردیم، به‌قطع اشراف و عزتمندان، ذلیلان و فرومایگان را بیرون می‌کنند». اللهدر پاسخش فرمود: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ؛ یعنی: «عزت، از آنِ الله و پیامبر او و مومنان است» و نفرمود که الله، عزیزتر است؛ زیرا در این صورت چنین به‌نظر می‌رسید که منافقان نیز عزت دارند؛ حال آن‌که هیچ عزتی ندارند.

از این آیات و نیز از حدیث زیدسچنین برداشت می‌کنیم که نقل قول منافقان به زمام‌دار مسلمانان جایز است تا اقدامات لازم را برای برخورد با آنان انجام دهد؛ و نیز نقل سخنان افراد تبه‌کار به مسؤولان جایز می‌باشد تا از تبه‌کاری مفسدان جلوگیری کنند؛ البته باید دقت کرد که آن‌چه گفته می‌شود، مستند و قطعی باشد؛ زیرا اگرچه در دوران رسول‌اللهجدر تأیید زید بن ارقمسو گزارشی که داده بود، وحی نازل شد؛ ولی اینک که وحی نازل نمی‌شود.

مولف/مسایل و ضوابطی را در بیان انواع غیبت‌های مباح ذکر کرده و سپس دلایلش را آورده است.

***

۱۵۴۳- وعن عائشةل قالَت: قالَت هِنْدُ امْرَأةُ أَبي سفْيَانَ لِلنَّبِيِّج إنَّ أَبَا سُفْيَانَ رَجُلٌ شَحِيحٌ وَلَيْسَ يُعْطِينِي مَا يَكْفيني وولَدِي إِلاَّ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ، وَهُوَ لا يَعْلَمُ؟ قَالَ: « خُذِي مَا يَكْفِيكِ وَوَلدَكِ بِالمَعْرُوفِ».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: (۲۲۱۱، ۵۳۶۴)؛ و صحیح مسلم، ش:۱۷۱۴.]

ترجمه: عايشهلمی‌گوید: هند، همسر ابوسفیان به پیامبرجگفت: ابوسفیان، مرد بخیلی‌ست و مخارج من و فرزندم را به‌اندازه‌ی کافی نمی‌دهد؛ مگر آن‌که خودم بدون اطلاع او، از اموالش بردارم؟ فرمود: «طبق عُرف و به‌اندازه‌ی نیاز خود و فرزندت بردار».

***