شرح ریاض الصالحین - جلد ششم

فهرست کتاب

۳۷۰- باب: احادیثی درباره‌ی دجال و نشانه‌های قیامت

۳۷۰- باب: احادیثی درباره‌ی دجال و نشانه‌های قیامت

۱۸۱۷- عن النَّواسِ بنِ سَمْعانَس قالَ: ذَكَرَ رَسُولُ اللهِج الدَّجَّالَ ذَاتَ غَدَاةٍ، فَخَفَّضَ فِيهِ وَرَفَّعَ حَتَّى ظَنَنَّاهُ في طَائِفَةِ النَّخْلِ؛ فَلَمَّا رُحْنَا إلَيْهِ، عَرَفَ ذلِكَ فِينَا، فَقالَ: «مَا شَأنُكُمْ؟» قُلْنَا: يا رَسُولَ اللهِ، ذَكَرْتَ الدَّجَّالَ الغَدَاةَ، فَخَفَّضْتَ فِيهِ وَرَفَّعْتَ، حَتَّى ظَنَنَّاهُ فِي طَائِفَةِ النَّخْلِ، فقالَ: «غَيْرُ الدَّجَّالِ أَخْوَفنِي عَلَيْكُمْ، إنْ يَخْرُجْ وَأنَا فِيكُمْ، فَأنَا حَجِيجُهُ دُونَكُمْ؛ وَإنْ يَخْرُجْ وَلَسْتُ فِيكُمْ، فَامْرُؤٌ حَجيجُ نَفْسِهِ، واللهُ خَلِيفَتي عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ. إنَّهُ شَابٌّ قَطَطٌ عَيْنُهُ طَافِيَةٌ، كَأنّي أُشَبِّهُهُ بعَبْدِ العُزَّى بنِ قَطَنٍ، فَمَنْ أدْرَكَهُ مِنْكُمْ، فَلْيَقْرَأ عَلَيْهِ فَواتِحَ سُورَةِ الكَهْفِ؛ إنَّهُ خَارِجٌ خَلَّةً بَيْنَ الشَّامِ وَالعِرَاقِ، فَعَاثَ يَمِيناً وَعَاثَ شِمالاً، يَا عِبَادَ اللهِ فَاثْبُتُوا».

قُلْنَا: يَا رسُولَ اللهِ، وَمَا لُبْثُهُ في الأرْضِ؟ قالَ: «أرْبَعُونَ يَوماً: يَوْمٌ كَسَنَةٍ، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيَوْمٌ كَجُمُعَةٍ، وَسَائِرُ أيَّامِهِ كَأَيَّامِكُمْ».

قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ، فَذلكَ اليَوْمُ الَّذِي كَسَنَةٍ أتَكْفِينَا فِيهِ صَلاَةُ يَوْمٍ؟ قَالَ: «لا، اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ». قُلْنَا: يا رسولَ اللهِ، وَمَا إسْراعُهُ فِي الأرْضِ؟ قالَ: «كَالغَيْثِ اسْتَدْبَرَتْهُ الرِّيحُ، فَيَأتِي عَلَى القَوْمِ، فَيدْعُوهُم فَيُؤمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَجِيبُونَ لَهُ، فَيَأمُرُ السَّمَاءَ فَتُمْطِرُ، وَالأرْضَ فَتُنْبِتُ، فَتَرُوحُ عَلَيْهِمْ سَارِحَتُهُمْ أطْوَلَ مَا كَانَتْ ذُرىً وَأسْبَغَهُ ضُرُوعاً، وأمَدَّهُ خَوَاصِرَ، ثُمَّ يَأتِي القَوْمَ فَيَدْعُوهُمْ، فَيَرُدُّونَ عَلَيْهِ قَولَهُ، فَيَنْصَرفُ عَنْهُمْ ، فَيُصْبِحُونَ مُمْحِلِينَ لَيْسَ بِأيْدِيهِمْ شَيْءٌ مِنْ أمْوَالِهِمْ، وَيَمُرُّ بِالخَرِبَةِ فَيَقُولُ لَهَا: أخْرِجِي كُنُوزَكِ، فَتَتْبَعُهُ كُنُوزُهَا كَيَعَاسِيبِ النَّحْلِ، ثُمَّ يَدْعُو رَجُلاً مُمْتَلِئاً شَبَاباً فَيَضْرِبُهُ بِالسَّيْفِ، فَيَقْطَعُهُ جِزْلَتَيْنِ رَمْيَةَ الغَرَضِ، ثُمَّ يَدْعُوهُ، فَيُقْبِلُ، وَيَتَهَلَّلُ وَجْهُهُ يَضْحَكُ.

فَبَيْنَمَا هُوَ كَذلِكَ إذْ بَعَثَ اللهُ تَعَالَى المَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَج فَيَنْزِلُ عِنْدَ المَنَارَةِ البَيْضَاءِ شَرْقِيَّ دِمَشقَ بَيْنَ مَهْرُودَتَيْنِ، وَاضِعاً كَفَّيْهِ عَلَى أَجْنِحَةِ مَلَكَيْنِ، إذا طَأطَأَ رَأسَهُ قَطَرَ، وَإِذَا رَفَعَهُ تَحَدَّرَ مِنهُ جُمَانٌ كَاللُّؤْلُؤِ، فَلا يَحِلُّ لِكَافِرٍ يَجِدُ رِيحَ نَفَسِهِ إلاَّ مَاتَ، وَنَفَسُهُ يَنْتَهِي إلى حَيثُ يَنْتَهِي طَرْفُهُ، فَيَطْلُبُهُ حَتَّى يُدْرِكَهُ بِبَابِ لُدٍّ فَيَقْتُلُهُ، ثُمَّ يَأتِي عِيسَىج قَوماً قَدْ عَصَمَهُمُ اللهُ مِنهُ، فَيَمْسَحُ عَنْ وُجُوهِهِمْ وَيُحَدِّثُهُمْ بِدَرَجَاتِهِمْ فِي الجَنَّةِ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذلِكَ إذْ أوْحَى اللهُ تَعَالَى إلى عِيسَىج: أنِّي قَدْ أخْرَجْتُ عِبَاداً لي لا يَدَانِ لأَحَدٍ بِقِتَالِهِمْ، فَحَرِّزْ عِبَادِي إلى الطُّورِ. وَيَبْعَثُ اللهُ يَأجُوجَ وَمَأجُوجَ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ، فَيَمُرُّ أوائِلُهُمْ عَلَى بُحيرَةِ طَبَريَّةَ فَيَشْرَبُونَ مَا فِيهَا، وَيَمُرُّ آخِرُهُمْ فَيَقُولُونَ: لَقَدْ كَانَ بهذِهِ مَرَّةً ماءٌ.

وَيُحْصَرُ نَبيُّ اللهِ عِيسَىج وأصْحَابُهُ حَتَّى يَكُونَ رَأْسُ الثَّوْرِ لأَحَدِهِمْ خَيْراً مِنْ مِئَةِ دينَارٍ لأَحَدِكُمُ اليَوْمَ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللهِ عِيسَىج وأصْحَابُهُشإلى اللهِ تَعَالَى، فَيُرْسِلُ اللهُ تَعَالَى عَلَيْهِمُ النَّغَفَ فِي رِقَابِهِمْ، فَيُصْبِحُونَ فَرْسَى كَمَوْتِ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ، ثُمَّ يَهْبِطُ نَبِيُّ اللهِ عِيسَىج وأصْحَابُهُشإلى الأرْضِ، فَلا يَجِدُونَ في الأرْضِ مَوْضِعَ شِبْرٍ إلا مَلأَهُ زَهَمُهُمْ وَنَتَنُهُمْ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللهِ عِيسَىج وَأصْحَابُهُشإلى اللهِ تَعَالَى، فَيُرْسِلُ اللهُ تَعَالَى طَيْراً كَأَعْنَاقِ البُخْتِ، فَتَحْمِلُهُمْ، فَتَطْرَحُهُمْ حَيثُ شَاءَ اللهُ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللهُﻷ مَطَراً لا يُكِنُّ مِنهُ بَيْتُ مَدَرٍ وَلا وَبَرٍ، فَيَغْسِلُ الأرْضَ حَتَّى يَتْرُكَهَا كَالزَّلَقَةِ، ثُمَّ يُقَالُ للأرْضِ: أنْبِتِي ثَمَرتكِ وَرُدِّي بَرَكَتَكِ، فَيَوْمَئِذٍ تَأكُلُ العِصَابَةُ مِنَ الرُّمَّانَةِ، وَيَسْتَظِلُّونَ بِقَحْفِهَا، وَيُبَارَكُ فِي الرِّسْلِ حَتَّى أنَّ اللِّقْحَةَ مِنَ الإِبِلِ لَتَكْفِي الفِئَامَ مِنَ النَّاسِ؛ وَاللِّقْحَةَ مِنَ البَقَرِ لَتَكْفِي القَبِيلَةَ مِنَ النَّاسِ، وَاللِّقْحَةَ مِنَ الغَنَمِ لَتَكْفِي الفَخِذَ مِنَ النَّاسِ.

فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إذْ بَعَثَ اللهُ تَعَالَى ريحاً طَيِّبَةً فَتَأخُذُهُمْ تَحْتَ آبَاطِهِمْ فَتَقْبِضُ رُوحَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَكُلِّ مُسْلِمٍ؛ وَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ يَتَهَارَجُونَ فِيها تَهَارُجَ الحُمُرِ، فَعَلَيْهِمْ تَقُومُ السَّاعَةُ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۹۳۷.]

ترجمه: نَواس بن سمعانسمی‌گوید: در یکی از صبح‌ها رسول‌اللهجدرباره‌ی دجال سخن به میان آورد و آن‌قدر در این باره سخن گفت که گاه صدایش را بالا می‌برد و گاه پایین می‌بُرد و ما، گمان کردیم که دجال- ظهور کرده و در نزدیکیِ مدینه- در میان درختان خرماست؛ لذا به همان‌سو رفتیم. پیامبرجکه به این موضوع پی برد، فرمود: «چه‌کار می‌کنید؟» گفتیم: ای رسول‌خدا! بامداد درباره‌ی دجال سخن گفتید و آن‌قدر در این‌باره تأکید کردید و صدایتان را پایین و بالا بردید که گمان کردیم که دجال- ظهور کرده و- در میان درختان خرماست. پیامبرجفرمود: «بیش‌ترین ترس و نگرانی‌ام برای شما، از بابت فتنه‌هایی غیر از فتنه‌ی دجال است؛ اگر دجال در زمان من ظهور کند، تک و تنها در برابر او می‌ایستم و گمراهی و ضلالت او را برملا می‌سازم و اگر زمانی ظهور کند که من در میان شما نیستم، هرکس، خود مدافعِ خویش خواهد بود و الله به جای من، از هر مسلمانی دفاع خواهد کرد. دجال، جوانی‌ست پیچیده‌موی که یکی از چشمانش کور و برآمده می‌باشد؛ گویی که من می‌توانم او را به عبدالعزی بن قَطَن تشبیه کنم. هرکه از شما او را ببیند، نخستین آیه‌های سوره‌ی کهف را در برابرش بخواند. او، از راهی در میان عراق و شام خروج خواهد کرد و راست و چپش- و همه جا- را به فساد می‌کشاند؛ ای بندگانِ الله! پایداری ورزید».

گفتیم: ای رسول‌خدا! چه‌قدر در زمین می‌مانَد؟ فرمود: «چهل روز که روز اول، برابر با یک سال است و روز دوم با یک ماه، و روز سوم، با یک هفته برابری می‌کند و سایر روزهایش، همانند روزهای عادی‌ست».

گفتیم: ای رسول‌خدا! آیا در روزی که مانند یک سال است، باید فقط یک وعده نماز بخوانیم؟ فرمود: «خیر؛ بلکه وقت هر نمازی را با اندازه‌گیری فاصله‌ی میان نمازها در روزهای عادی بسنجید». [ مفهوم حدیث این است که پس از طلوع صبح، به‌اندازه‌ی فاصله‌ی نماز صبح تا ظهر در روزهای عادی صبر کنید و با گذشت این مدت از طلوع صبح، نماز ظهر را بخوانید و به همین منوال، سایر نمازها را با اندازه‌گیری فاصله‌ی اوقات نماز در روزهای عادی، به‌جا آورید. [مترجم]] گفتیم: ای رسول‌خدا! حرکتش در زمین با چه سرعتی‌ست؟ فرمود: «مانند باران است که باد آن را دنبال کند؛ وی نزد گروهی از مردم می‌آید و آنان را- به سوی خویش و ادعای دروغینش- فرا می‌خواند و آن‌ها نیز دعوتش را می‌پذیرند؛ آن‌گاه دجال به آسمان دستور می‌دهد که ببارد و به فرمانش از آسمان، باران می‌بارد. و دستور می‌دهد که زمین بروید، و فرمانش تحقق می‌یابد. بدین‌ترتیب حیوانات این قوم، در حالی از چراگاه باز می‌گردند که پُشت و پاهایشان بزرگ‌تر و فربه‌تر از هر زمانی‌ست و پستان‌هایشان بیش از گذشته، پُرشیر است. سپس نزد گروهی دیگر می‌آید و آنان را- به‌سوی خود و ادعای دروغینش فرا می‌خوانَد؛ ولی آنان سخنش را نمی‌پذیرند. او از نزدشان می‌رود و آنان به خشک‌سالی گرفتار می‌شوند و همه‌ی اموالشان را از دست می‌دهند. دجال بر ویرانه‌ای عبور می‌کند و به آن می‌گوید: گنج‌هایت را بیرون بریز و گنج‌های آن ویرانه همانند زنبورهای نَر- که ملکه را دنبال می‌کنند- به دنبال او می‌روند؛ آن‌گاه دجال، مردی جوان و تنومند را به حضور می‌خوانَد و او را با شمشیر می‌زند و به سرعتِ پرتاب تیر به سوی هدف، دو نیمش می‌کند؛ سپس او را به حضور می‌خوانَد و او- زنده شده- خندان و با چهره‌ای درخشان روی می‌آورَد.

در این میان که دجال چنین رفتاری دارد، الله متعال، مسیح بن مریمجرا می‌فرستد و او بر روی "مناره‌ی بیضاء" در شرق دمشق در میان دو لباس رنگ‌شده و در حالی که پاهایش بر روی بال‌های دو فرشته است، فرود می‌آید؛ آن‌گاه که سَرَش را پایین می‌گیرد، قطره‌های آب از آن می‌چکد و چون سَرَش را بالا می‌گیرد، قطره‌های نقره‌ای و مرواریدگونِ آب از آن می‌غلتد؛ بوی انفاسش به هر کافری برسد، می‌میرد و بُردِ انفاسش تا آن‌جاست که می‌بیند. مسیح÷به تعقیب دجال می‌رود و در "بابِ لُدّ" (که در فلسطین است) به او می‌رسد و او را می‌کُشد.

سپس عیسیجنزد قومی می‌آید که الله، آنان را از فتنه‌ی دجال محافظت کرده است و بر چهره‌هایشان دست می‌کشد و با آنان درباره‌ی جایگاه رفیعشان در بهشت سخن می‌گوید. در این میان، الله متعال به عیسیجوحی می‌کند که من کسانی پدید آورده‌ام که هیچ‌کس را یارای جنگیدن با آن‌ها نیست؛ پس بندگانم را در "کوه طور" پناه ده. و الله، "یأجوج" و "مأجوج" را می‌فرستد و آنان از همه‌ی ارتفاعات سرازیر می‌شوند. نخستین گروه‌هایشان بر "دریاچه‌ی طبریه" می‌گذرند و همه‌ی آب موجود در آن را می‌نوشند؛ و چون آخرین گروه‌هایشان از آن‌جا می‌گذرند، می‌گویند: قبلاً این‌جا آب بود.

سپس پیامبر خدا، عیسیجو یارانش محاصره می شوند و به‌قدری در تنگنا قرار می‌گیرند که سر یک گاو برای هر یک از آنان، بیش از صد دینار برای هر یک از شما در امروز، ارزش دارد. آن‌گاه پیامبر خدا، عیسیجو یارانششبه الله متعال عرضِ حال و نیاز می‌کنند و الله متعال بر گردن‌های یأجوج و مأجوج، کِرم‌هایی مسلط می‌کند که همه‌ی آن‌ها به یک‌باره می‌میرند. سپس پیامبر خدا، عیسیجو یارانشش- از کوه طور- پایین می‌آیند و در زمین یک وجب هم نمی‌یابند که از بوی گَند و تعفن یأجوج و مأجوج، پُر نشده باشد؛ پس عیسیجو یارانششبه الله متعال عرضِ حال و نیاز می‌کنند و الله متعال، پرندگانی را که مانند گردنِ شتر هستند، می‌فرستد و این پرندگان، اجساد آن‌ها را برمی‌دارند و آن‌جا که الله بخواهد، می‌اندازند. سپس اللهبارانی می‌فرستد که هیچ خانه‌ی خشتی و هیچ خیمه‌ای از آن محفوظ نمی‌ماند؛ بلکه این باران، تمام زمین را می‌شوید و آن را مانند آینه،- صاف و هموار- می‌گرداند.

سپس به زمین گفته می‌شود: گیاهان و ثمرات خود را برویان و برکتت را باز گردان. در آن روز- برکت به‌قدری فراوان می‌شود که- یک انار برای یک گروهِ چند نفری، کافی‌ست و می‌توانند در سایه‌ی آن قرار بگیرند و در شیر شتر- نیز آن‌قدر- برکت می‌افتد که شیر یک شتر، برای جمع زیادی از مردم کافی‌ست و شیر یک گاو، قبیله‌ای از مردم و شیرِ یک گوسفند، یک طایفه را کفایت می‌کند.

در آن حال که مردم چنین وضعی دارند، الله متعال، باد پاکی را می‌فرستد و آن باد، زیر بغل مردم را می‌گیرد و روح هر مومن و مسلمانی را قبض می‌کند و مردم بدکار باقی می‌مانند و مانند خران و درازگوشان به هم می‌آمیزند و بر یک‌دیگر می‌جهند- و آشکارا زنا می‌کنند-. و در زمان آنان، قیامت برپا می‌شود».

شرح

مولف/در کتابش ریاض‌الصالحین، بخشی را به موضوع‌های پراکنده و نکات جذاب و دل‌نشین اختصاص داده و در نخستین باب این بخش، احادیثی را درباره‌ی دجال و نشانه‌های قیامت، ذکر کرده است.

دجال، اسم مبالغه است و به معنای بسیار دروغ‌گوست؛ یعنی کسی که زیاد دروغ می‌گوید و دروغ‌گویی ویژگیِ اوست.

منظور از نشانه‌های قیامت، نشانه‌های نزدیک شدن رستاخیز می‌باشد؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَا[محمد : ١٨]

گویا تنها منتظر این هستند که رستاخیز، ناگهان به سراغشان بیاید؛ همانا نشانه‌هایش فرا رسیده است.

سپس مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که نَواس بن سمعانسمی‌گوید: «در یکی از صبح‌ها رسول‌اللهجدرباره‌ی دجال سخن به میان آورد و آن‌قدر در این باره سخن گفت که گاه صدایش را بالا می‌برد و گاه پایین می‌بُرد»؛ یعنی در این‌باره طولانی سخن گفت «و ما گمان کردیم که دجال- ظهور کرده و در نزدیکیِ مدینه- در میان درختان خرماست»؛ اما آن‌گونه که می‌پنداشتند، نبود. پیامبرجدریافت که آنان از سخنانش چنین برداشتی داشته‌اند و چون از آنان توضیح خواست، پاسخ دادند: «ای رسول‌خدا! بامداد درباره‌ی دجال سخن گفتید و آن‌قدر در این‌باره تأکید کردید و صدایتان را پایین و بالا بردید که گمان کردیم که دجال- ظهور کرده و- در میان درختان خرماست». پیامبرجفرمود: «بیش‌ترین ترس و نگرانی‌ام برای شما، از بابت فتنه‌هایی غیر از فتنه‌ی دجال است»؛ اشاره‌ی رسول‌اللهجبه این بود که من بیش از آن‌که برای شما از بابت دجال نگران باشم، از این می‌ترسم که به شرک اصغر، یعنی به ریا مبتلا شوید؛ چنان‌که فرموده است: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ الشِّرْكُ الأَصْغَرُ»؛ یعنی: «بیش‌ترین چیزی که از بابتِ آن برای شما می‌ترسم، شرک اصغر است». پرسیدند: ای رسول‌خدا! شرک اصغر چیست؟ فرمود: «ریا». [ صحیح است؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۹۵۱.] ریا به معنای خودنمایی‌ست؛ بدین‌سان که انسان هنگامِ عبادتِ پروردگارش چنین وانمود کند که عبادتش را به‌نیکی انجام می‌دهد تا مردم او را ببینند و بگویند: عجب آدمِ عبادت‌گزاری‌ست! چه خوب عبادت می‌کند! لذا هدفش از عبادت، این است که مردم از او تعریف کنند و عبادت را وسیله‌ای برای نزدیک شدن به مردم قرار می‌دهد؛ می‌دانید که اگر بخواهد مردم را عبادت کند تا به آن‌ها نزدیک شود، مرتکب شرک اکبر شده است؛ ولی هدفِ آدم ریاکار، این است که عبادتِ الله متعال را وسیله‌ای قرار دهد که مردم او را بستایند و بگویند: فلانی عابد و پارساست؛ یا بگویند: فلانی، زیاد روزه می‌گیرد! یا زیاد صدقه می‌دهد و آدمِ سخاوتمند و بخشنده‌ای‌ست! بدین‌سان عملی که انجام می‌دهد، خالص برای اللهنیست و در پیِ این است که مردم از او تعریف کنند؛ از این‌رو خودنمایی می‌کند. ریا و خودنمایی در صورتی که اندک باشد، شرک اصغر است و چنان‌چه مستمر و فراوان باشد، شرک اکبر به‌شمار می‌آید. هرکه از روی ریا و خودنمایی نماز بخواند یا از روی ریا و خودنمایی روزه بگیرد یا خوش‌رفتاری‌اش با مردم از روی ریا و خودنمایی باشد، اعمالش تباه و باطل است. ریا و خودنمایی، یکی از ویژگی‌های منافقان می‌باشد؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٤٢[النساء : ١٤٢]

منافقان (به پندار خود) الله را می‌فریبند؛ و الله، کیفر نیرنگشان را به خودشان باز می‏گرداند. و هنگامی که به نماز می‌ایستند، از روی تنبلی (به نماز) می‌ایستند و در برابر مردم ریا و خودنمایی می‌کنند و الله را جز اندکی یاد نمی-کنند.

آدم ریاکار باید بداند که الله متعال دیر یا زود، رسوایش می‌گرداند؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ سَمَّعَ سَمَّعَ الله بِهِ، وَمَنْ يُرائِي يُرائي اللهُ بِهِ»؛ [ این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی ۱۶۲۷ آمده است. [مترجم]] یعنی: «هرکس (با بازگو کردن کارهای نیکش) به دنبال شهرت باشد، الله، دستش را رو می‌کند؛ و هرکس ریاکاری یا خودنمایی کند، الله، ریاکاری‌اش را آشکار می‌سازد».

در ادامه‌ی حدیث نواسسآمده است که رسول‌اللهجفرمود: «اگر دجال در زمان من ظهور کند، تک و تنها در برابر او می‌ایستم و گمراهی و ضلالت او را برملا می‌سازم و اگر زمانی ظهور کند که من در میان شما نیستم، هرکس، خود مدافعِ خویش خواهد بود و الله به جای من، از هر مسلمانی دفاع خواهد کرد». بدین‌سان از اللهخواست که مومنان را یاری نماید و آنان را از فتنه‌های دجال محافظت بفرماید؛ زیرا دجال، بزرگ‌ترین فتنه از زمان آفرینش آدم÷تا برپایی قیامت است.

سپس رسول‌اللهجفرمود: «دجال، جوانی‌ست پیچیده‌موی که یکی از چشمانش کور و برآمده می‌باشد» و اللهاو را به‌عنوان فتنه و آزمونی به سوی انسان‌ها می‌فرستد؛ او، ادعای ربوبیت می‌کند و الله متعال برای آزمایش انسان‌ها، توانایی‌هایی به او می‌بخشد؛ چنان‌که «دجال نزد قومی می‌رود و آنان را به سوی خود فرا می‌خواند؛ و آن‌ها نیز دعوتش را می‌پذیرند؛ آن‌گاه دجال به آسمان دستور می‌دهد که ببارد و به فرمانش از آسمان، باران می‌بارد. و دستور می‌دهد که زمین بروید، و فرمانش تحقق می‌یابد. بدین‌ترتیب حیوانات این قوم، در حالی از چراگاه بازمی‌گردند که پُشت و پاهایشان بزرگ‌تر و فربه‌تر از هر زمانی‌ست و پستان‌هایشان بیش از گذشته، پُرشیر است. سپس نزد گروهی دیگر می‌آید و آنان را- به‌سوی خود و ادعای دروغینش فرامی‌خوانَد؛ ولی آنان سخنش را نمی‌پذیرند. او از نزدشان می‌رود و آنان به خشک‌سالی گرفتار می‌شوند و همه‌ی اموالشان را از دست می‌دهند». گروه نخست که دعوت دجال را قبول می‌کنند، درحقیقت، زیان‌کارند و گروه دوم، به‌رغم این‌که دارایی‌های خود را از دست می‌دهند و گرفتار خشک‌سالی می‌شوند، رستگارند و نزد الله متعال اجر و ثواب می‌یابند. سپس «دجال بر ویرانه‌ای عبور می‌کند و به آن می‌گوید: گنج‌هایت را بیرون بریز و گنج‌های آن ویرانه همانند زنبورهای نَر- که ملکه را دنبال می‌کنند- به دنبال او می‌روند».

رسول‌اللهجفرمود: «دجال چهل روز در زمین می‌ماند؛ روز اول، برابر با یک سال است و روز دوم با یک ماه، و روز سوم، با یک هفته برابری می‌کند و سایر روزهایش، همانند روزهای عادی‌ست»؛ یعنی سی و هفت از روزهایی که دجال در زمین است، همانند روزهای عادی‌ست؛ اما اللهاین پرسش را در اذهان صحابهشانداخت تا از پیامبرجبپرسند: «ای رسول‌خدا! آیا در روزی که مانند یک سال است، باید فقط یک وعده نماز بخوانیم؟ فرمود: «خیر؛ بلکه وقت هر نمازی را با اندازه‌گیری فاصله‌ی میان نمازها در روزهای عادی بسنجید». [ مفهوم حدیث این است که پس از طلوع صبح، به‌اندازه‌ی فاصله‌ی نماز صبح تا ظهر در روزهای عادی صبر کنید و با گذشت این مدت از طلوع صبح، نماز ظهر را بخوانید و به همین منوال، سایر نمازها را با اندازه‌گیری فاصله‌ی اوقات نماز در روزهای عادی، به‌جا آورید. [مترجم]] لذا اگر گفته شود: آن، چه روزی‌ست که انسان در آن نمازِ یک سال را می‌خوانَد؟ در پاسخ می‌گوییم: آن روز، نخستین روز‌ِ ظهور دجال است که با یک سال برابری می‌کند.

و نیز از این حدیث چنین برداشت می‌شود که آن روز، همان روزی‌ست که زکات مال در یک روز واجب می‌شود و همین‌طور باید یک‌دوازدهم آن روز را که برابر یا یک ماه است، روزه گرفت؛ زیرا نخستینِ روز ظهور دجال، مساوی با یک سال می‌باشد.

وقتی صحابهشاین حدیث را از پیامبرجشنیدند، این پرسش را مطرح نکردند که چگونه خورشید در نخستین روزِ ظهور دجال که برابر یا یک سال است، ثابت می‌ماند؛ حال آن‌که گردش شب و روز، بیست و چهار ساعت است؟ آن‌ها، چنین پرسشی مطرح نکردند؛ زیرا اللهبر هرکاری تواناست. صحابهشمعمولاً درباره‌ی مسایل تکوینی یا مسایل مربوط به هستی، سؤال نمی‌کردند؛ زیرا به قدرت اللهایمان داشتند؛ بلکه همواره جویای مسایلی بودند که برای آن‌ها اهمیت داشت. لذا در این مورد از رسول‌اللهجسؤال کردند که آیا در این یک روز که با یک سال برابر است، باید یک نوبت نماز بخوانیم؟ رسول‌اللهجفرمود: «لا، اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ»؛ یعنی: «خیر؛ فاصله‌ی بین هر دو نماز در روزهای عادی را بسنجید و بر همین اساس نماز بخوانید». به عنوان مثال: پس از طلوع صبح، به‌اندازه‌ی فاصله‌ی نماز صبح تا ظهر در روزهای عادی صبر کنید و با گذشت این مدت از طلوع صبح، نماز ظهر را بخوانید؛ اگرچه خورشید، هنوز در کرانه‌ی شرقی باشد. درباره‌ی روزه و زکات نیز به همین منوال عمل می‌کنیم. از این‌رو گاه به عنوان معما، این پرسش مطرح می‌شود که: «آن کیست که فقط با گذشتِ یک روز، سررسید پرداخت زکات اوست؟»

در رابطه با روز دوم که با یک ماه برابری می‌کند، نمازهای یک ماه را می‌سنجیم و روز سوم، نمازهای یک هفته را. الله متعال، این سؤال را در دلِ صحابهشانداخت؛ و این، از کمالِ دین اسلام می‌باشد که به چنین مسایلی نیز پاسخ گفته است؛ زیرا وضعیت قطب شمال و جنوب، همین‌گونه است؛ یعنی شش ماه از سال، روز و شش ماه، شب می‌باشد و اگر این حدیث وجود نداشت، مسلمانی که در چنین موقعیتی قرار می‌گیرد، با مشکل روبه‌رو می‌شد. لذا با وجود این حدیث، سنجش اوقات نماز برای مناطقی که شش ماه، شب است و شش ماه روز، کار مشکلی نیست.

سپس صحابهشپرسیدند: ای رسول‌خدا! حرکتش در زمین با چه سرعتی‌ست؟ فرمود: «مانند باران است که باد آن را دنبال کند»؛ یعنی حرکتش، حرکتی عادی یا مانند حرکت چارپایان نیست؛ بلکه به سرعت باد حرکت می‌کند. اللهکیفیت حرکتش را بهتر می‌داند؛ معلوم نیست که آیا وسایل و امکاناتی چون هواپیما در اختیار دارد یا خیر؟ در هر حال پیامبرجخبر داده است که حرکتش، همانند حرکت باد می‌باشد.

دجال، یکی از نشانه‌های قیامت می‌باشد؛ از این‌رو مولف/حدیث خروج دجال را در باب نشانه‌های قیامت آورده است؛ پیش‌تر بیان شد که دجال، دروغ‌گو و خیانت‌کار است و از راهی در میان شام و عراق، یعنی از ایران خروج می‌کند و هفتاد هزار از یهود اصفهان به دنبالش به راه افتاده، از او پیروی می‌کنند! گویا این‌ها در اصفهان گرد هم می‌آیند تا با دجال، بیعت نمایند؛ زیرا یهودیان، دروغ‌گو و خیانت‌کارند.

در این حدیث آمده است که یکی از فتنه‌های دجال، این است که جوانی مسلمان و تنومند را به‌قتل می‌رساند؛ آن‌گونه که در حدیثی دیگر آمده است: آن جوان به دجال می‌گوید: تو همان دجالی که پیامبرجخبرت را به ما داده است؛ از این‌رو دجال آن جوان را با شمشیر می زند و دو نیمه‌اش می‌کند و هر نیمه‌ای را از نیمه‌ی دیگر، جدا کرده، اندکی دورتر می‌اندازد؛ سپس او را صدا می‌زند و دو نیمه‌اش به هم می‌رسد و آن جوان، زنده می‌شود؛ گویی پیش‌تر هیچ آسیبی ندیده است؛ اما آن جوان باز به دجال می‌گوید: گواهی می‌دهم که تو دجال هستی و اینک به کذبت بیش‌تر پی بردم. دجال او را برای دومین بار می‌کُشد و سپس او را صدا می‌زند؛ آن جوان مسلمان، خندان و با چهره‌ای درخشان به سوی دجال می‌آید و دوباره بر دروغ‌گو بودن دجال گواهی می‌دهد و چون دجال می‌خواهد او را برای سومین بار دو تکه کند، عاجز می‌ماند و نمی‌تواند او را بکُشد؛ «در این میان که دجال چنین رفتاری دارد، الله متعال، عیسی بن مریمجرا می‌فرستد و او بر روی مناره‌ی بیضاء در شرق دمشق در میان دو لباس رنگ‌شده و در حالی که پاهایش بر روی بال‌های دو فرشته است، فرود می‌آید»؛ همان‌گونه که می‌دانید، فرشتگان، دارای بال هستند و عیسی÷اینک زنده است و در آسمان‌هاست و پیش از قیامت فرود می‌آید تا دجال را بکُشد؛ زمانی که فرود می‌آید، با آبی پاک غسل کرده است؛ از این‌رو «آن‌گاه که سَرَش را پایین می‌گیرد، قطره‌های آب از آن می‌چکد و چون سَرَش را بالا می‌گیرد، قطره‌های نقره‌ای و مرواریدگونِ آب از آن می‌غلتد»؛ شاید هم این‌ها قطره‌های عرق است. والله اعلم. رسول‌اللهجافزود: «بوی انفاس عیسیجبه هر کافری برسد، می‌میرد و بُردِ انفاسش تا آن‌جاست که می‌بیند». این، یکی از نشانه‌ها و عجایب قدرت پروردگار است و بدین معناست که بسیاری از کافران، به دست عیسی÷کُشته می‌شوند؛ زیرا این نفَس پاک در هوا جریان می‌یابد و به هر کافری که می‌رسد، او را از پا درمی‌آورد. عیسی÷در مناره‌ی بیضاء در شرق دمشق فرود می‌آید و به تعقیب دجال می‌رود و در "بابِ لُدّ"- که در فلسطین است و یهودیان آن را بازسازی کرده‌اند- به دجال می‌رسد و او را می‌کُشد و بدین‌ترتیب فتنه‌ی دجال پایان می‌یابد و عیسی÷در زمین می‌مانَد.

«سپس عیسیجنزد قومی می‌آید که الله، آنان را از فتنه‌ی دجال محافظت کرده است و بر چهره‌هایشان دست می‌کشد و با آنان درباره‌ی جایگاه رفیعشان در بهشت سخن می‌گوید. در این میان، الله متعال به عیسیجوحی می‌کند که من بندگانی پدید آورده‌ام که هیچ‌کس را یارای جنگیدن با آن‌ها نیست»؛ این‌ها بندگان عبادت‌گزار پروردگار نیستند؛ بلکه از آن جهت از آنان به بندگان خویش یاد فرمود که آفریدگان اویند و از لحاظ تقدیری، بنده‌ی او به‌شمار می‌آیند، نه از لحاظ دینی و ایمانی؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا ٩٣[مريم: ٩٣]

همه‌ی موجودات آسمان‌ها و زمین بنده‌وار نزد پروردگار رحمان می‌آیند.

الله متعال به عیسی÷دستور می‌دهد که بندگان او را در "کوه طور" پناه دهد. رسول‌اللهجافزود: «آن‌گاه الله، یأجوج و مأجوج را می‌فرستد و آنان از همه‌ی ارتفاعات سرازیر می‌شوند»؛ زیرا شمارشان به‌قدری زیاد است که سطح زمین گنجایش آن‌ها را ندارد و ناگزیرند از بلند‌ی‎ها و ارتفاعات بالا بروند و سپس خود را به مناطق هموار برسانند؛ این‌ها از جنس جن یا موجود دیگری نیستند؛ بلکه آدمی‌زاد و از جنس انسان‌ها هستند؛ زیرا پیامبرجفرمود: «يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: يَا آدَمُ، فَيَقُولُ: لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ، فَيَقُولُ: أَخْرِجْ مِن ذُريتک بَعْثَ النَّارِ، قَالَ: وَمَا بَعْثُ النَّارِ؟ قَالَ: مِنْ كُلِّ أَلْفٍ تِسْعَ مِائةٍ وَتِسْعَةً وَتِسْعِينَ»؛ یعنی: «الله متعال روز قیامت به آدم(÷) می‌فرماید: ای آدم! آدم، در پاسخ می‌گوید: آماده و گوش به فرمان تو هستم. اللهمی‌فرماید: دوزخیان را جدا کن. می‌پرسد: تعداد دوزخیان، چه‌قدر است؟ می‌فرماید: نهصد و نود و نه نفر از هر هزار نفر». این موضوع، برای صحابهشسنگین و دشوار بود؛ لذا پرسیدند: ای رسول‌خدا! آن یک نفر از میان ما، کیست؟ فرمود: «أَبْشِرُوا، فَإِنَّ مِنْكُمْ رَجُلا وَمِنْ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ أَلْفًا»؛ یعنی: «خوش‌حال باشید که یک نفر از شما و هزار نفر از یأجوج و مأجوج به دوزخ می‌روند». و سپس افزود: «إِنِّي لأَرْجُو أَنْ تَكُونُوا رُبُعَ أَهْلِ الْجَنَّةِ، ثُلُثَ أَهْلِ الْجَنَّةِ، شطرَ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ یعنی: «من، امیدوارم که شما یک‌چهارم بهشتیان باشید، بلکه امیدوارم که یک‌سوم بهشتیان، یا نصف اهل بهشت باشید». لذا صحابهشاز شادی، تکبیر گفتند. [ صحیح بخاری، ش: (۳۰۹۹، ۴۳۷۲، ۶۰۴۹)؛ و مسلم، ش: ۳۲۷ به‌نقل از ابوسعید خدریس.] خلاصه این‌که یأجوج و مأجوج از جنس انسان‌ها هستند و شکل و قیافه‌ی آنان، مانند شکل و قیافه‌ی سایر انسان‌هاست؛ آن‌چه در برخی از آثار آمده است که گوش‌هایشان به‌گونه‌ای‌ست که هر یک از آن‌ها، یکی از گوش‌هایش را بستر خویش می‌سازد و دیگری را روی خود می‌اندازد، هیچ اصل و پایه‌ای ندارد؛ بلکه همانند همه‌ی انسان‌ها هستند؛ البته جمعیشان بسیار زیاد است؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ يَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ ٩٦[الانبياء: ٩٦]

... تا آن‌که راهِ یأجوج و مأجوج باز شود و آنان از همه‌ی ارتفاعات سرازیر شوند.

آری؛ آنان از ارتفاعات و بلندی‌ها زمین سرازیر می‌شنود؛ زیرا آن‌قدر زیادند که زمین‌های هموار، گنجایشِ آنان را ندارد. رسول‌اللهجفرمود: «الله متعال به عیسیجوحی می‌کند که من کسانی پدید آورده‌ام که هیچ‌کس را یارای جنگیدن با آن‌ها نیست؛ پس بندگانم را در "کوه طور" پناه ده». کوه طور، کوه معروفی‌ست؛ عیسی و همراهانش به کوه طور پناه می‌برند و همان‌جا محاصره می‌شوند و آن‌قدر گرسنه می‌گردند و در تنگنا قرار می‌گیرند که حاضرند برای یک سرِ گاو، پول فراوانی بدهند. «آن‌گاه پیامبر خدا، عیسیجو یارانششبه الله متعال عرض حال و نیاز می‌کنند و الله متعال بر گردن‌های یأجوج و مأجوج، کِرم‌هایی مسلط می‌گرداند‌ که همه‌ی آن‌ها به یک‌باره می‌میرند»؛ تعداد آن همه مرده را فقط اللهمی‌داند؛ همگی در یک شب می‌میرند؛ «سپس پیامبر خدا، عیسیجو یارانشش- از کوه طور- پایین می‌آیند و در زمین یک وجب هم نمی‌یابند که از بوی گَند و تعفن یأجوج و مأجوج، پُر نشده باشد؛ پس عیسیجو یارانششبه الله متعال عرضِ حال و نیاز می‌کنند و الله متعال، پرندگانی را که مانند گردنِ شتر هستند، می‌فرستد و این پرندگان، اجساد آن‌ها را برمی‌دارند و اجسادشان را در دریا می‌اندازند». تعداد این پرندگان را هم فقط اللهمی‌داند؛ زیرا همه چیز به دست پروردگار متعال است و هموست که هرچه بخواهد، به‌انجام می‌رساند؛ پس جای تعجب نیست که این‌همه پرنده از کجا می‌آیند؛ زیرا اللههر اراده‌ای که بکند و هرچه بخواهد، فقط کافی‌ست که فرمان پیدایش آن را صادر بفرماید. «سپس اللهبارانی می‌فرستد که هیچ خانه‌ی خشتی و هیچ خیمه‌ای از آن محفوظ نمی‌ماند؛ بلکه این باران، تمام زمین را می‌شوید و آن را مانند آینه،- صاف و هموار- می‌گرداند» و بدین‌سان زمین، پاک می‌گردد؛ «سپس الله متعال به زمین دستور می‌دهد که گیاهان و ثمرات خود را برویاند و برکتش را باز گرداند. در آن روز، خیر و برکت به‌قدری فراوان می‌شود که یک انار برای یک گروهِ چند نفری، کافی‌ست و می‌توانند در سایه‌ی آن قرار بگیرند و در شیر شتر- نیز آن‌قدر- برکت می‌افتد که شیر یک شتر، برای جمع زیادی از مردم کافی‌ست و شیر یک گاو، قبیله‌ای از مردم و شیرِ یک گوسفند، یک طایفه را کفایت می‌کند». زیاد شدن خیر و برکت، خود از نشانه‌های عظمت و قدرت اللهمی‌باشد:

﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا ٦[الشرح: ٥، ٦]

پس بی‌گمان در کنار دشواری، آسانی‌ست. بی‌شک در کنار دشواری، آسانی‌ست.

آن‌ها پیش‌تر در کوه طور، در محاصره و تنگنا بودند و چیزی برای خوردن نداشتند؛ اما به امر پروردگار، زمین، سرسبز و خرم می‌گردد و در محصولاتش خیر و برکت می‌افتد.

***

۱۸۱۸- وعن رِبعِيِّ بنِ حِرَاشٍ قالَ: انْطَلَقْتُ مَعَ أبي مَسْعُودٍ الأنْصاريِّ إلى حُذَيفَةَ بْنِ الْيَمَانِش فقالَ لَهُ أبو مسعودٍ: حَدِّثْنِي ما سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللهِج فِي الدَّجَّالِ، قالَ: «إنَّ الدَّجَّالَ يَخْرُجُ، وإنَّ مَعَهُ مَاءً وَنَاراً، فَأَمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ مَاءً فَنَارٌ تُحْرِقُ، وأمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ نَاراً فَمَاءٌ بَارِدٌ عَذْبٌ. فَمَنْ أدْرَكَهُ مِنْكُمْ، فَلْيَقَعْ فِي الَّذي يَراهُ نَاراً، فَإنَّهُ مَاءٌ عَذْبٌ طَيِّبٌ». فقال أبو مسعودٍس: وَأنَا قَدْ سَمِعْتُهُ.[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: (۳۴۵۰، ۷۱۳۰)؛ و صحیح مسلم، ش: (۲۹۳۴، ۲۹۳۵).]

ترجمه: ربعی بن حِراش می‌گوید: با ابومسعود انصاری نزد حذیفه بن یَمانشرفتم؛ ابومسعودسبه او گفت: حدیثی را که از رسول‌اللهجدرباره‌ی دجال شنیدی، برایم بازگو کن. حذیفهسگفت: رسول‌اللهجفرمود: «دجال خروج می کند و با خود آب و آتش دارد؛ آن‌چه که مردم آن را آب می‌بینند، در حقیقت، آتشی سوزان است و آن‌چه که آن‌را آتش می‌بینند، آبی خنک و گواراست؛ پس هرکه از شما دجال را دریافت، خود را در همان چیزی بیندازد که آن را آتش می‌بیند؛ زیرا آن آتش، در حقیقت، آبی خنک و گواراست». ابومسعودسگفت: من نیز این حدیث را- از پیامبرج- شنیده‌ام.

۱۸۱۹- وعن عبد الله بن عمرو بن العاصب قالَ: قال رسولُ اللهج: «يَخْرُجُ الدَّجَّالُ في أُمَّتِي فَيَمْكُثُ أرْبَعِينَ، لا أدْرِي أرْبَعِينَ يَوماً أو أرْبَعِينَ شَهْراً، أو أرْبَعِينَ عَاماً، فَيَبْعَثُ اللهُ تَعالَى عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَج فَيَطْلُبُهُ فَيُهْلِكُهُ، ثُمَّ يَمْكُثُ النَّاسُ سَبْعَ سِنِينَ لَيسَ بَينَ اثْنَينِ عَدَاوةٌ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللهُ ريحاً بَارِدَةً مِنْ قِبَلِ الشَّامِ، فَلا يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ أَحَدٌ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيرٍ أو إيمَانٍ إلاَّ قَبَضَتْهُ، حَتَّى لو أنَّ أَحَدَكُمْ دَخَلَ فِي كَبِدِ جَبَلٍ، لَدَخَلَتْهُ عَلَيهِ حَتَّى تَقْبِضَهُ، فَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ في خِفَّةِ الطَّيْرِ، وأحْلامِ السِّبَاعِ، لا يَعْرِفُونَ مَعْرُوفاً، ولا يُنْكِرُونَ مُنْكَراً، فَيَتَمَثَّلُ لَهُمُ الشَّيْطَانُ، فيَقُولُ: ألا تَسْتَجِيبُونَ؟ فَيَقُولُونَ: فَمَا تأمُرُنَا؟ فَيَأمُرُهُمْ بِعِبَادَةِ الأوْثَانِ، وَهُمْ في ذلِكَ دَارٌّ رِزْقُهُمْ، حَسَنٌ عَيشُهُمْ، ثُمَّ يُنْفَخُ في الصُّورِ، فَلا يَسْمَعُهُ أحَدٌ إلا أصْغَى لِيتاً وَرَفَعَ لِيتاً، وَأوَّلُ مَنْ يَسْمَعُهُ رَجُلٌ يَلُوطُ حَوْضَ إبِلِهِ فَيُصْعَقُ ويُصْعَقُ النَّاسُ حَوْلَهُ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللهُ- أو قالَ: يُنْزِلُ اللهُ- مَطَراً كَأَنَّهُ الطَّلُّ أو الظِّلُّ، فَتَنْبُتُ مِنهُ أجْسَادُ النَّاسِ، ثُمَّ يُنْفَخُ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ، ثُمَّ يُقالُ: يا أَيُّهَا النَّاسُ هَلُمَّ إلَى رَبِّكُمْ، وَقِفُوهُمْ إنَّهُمْ مَسْئُولُونَ، ثُمَّ يُقَالُ: أخْرِجُوا بَعْثَ النَّارِ فَيُقَالُ: مِنْ كَمْ؟ فَيُقَالُ: مِنْ كُلِّ ألْفٍ تِسْعَمِئَةٍ وَتِسْعَةً وتِسْعِينَ؛ فَذَلِكَ يَومٌ يَجْعَلُ الوِلْدَانَ شِيباً، وَذَلِكَ يَومَ يُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۹۴۰.]

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصبمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «دجال در میان امت من خروج می‌کند و یک چله می‌ماند- نمی‌دانم چهل روز، یا چهل ماه یا چهل سال-؛ پس از چندی الله متعال، عیسی بن مریمجرا می‌فرستد و او به تعقیب دجال می‌رود و او را می‌کُشد. سپس مردم هفتاد سال را در حالی سپری می‌کنند که حتی در میان دو نفر نیز دشمنی و کینه‌ای نیست. آن‌گاه اللهباد سردی از سوی شام می‌فرستد و هرکه بر روی زمین در دلش ذره‌ای خیر یا ایمان باشد، جانش را می‌گیرد؛ حتی اگر کسی به دلِ کوهی برود، آن باد به آن‌جا رفته، جانش را قبض می‌کند. از آن پس فقط مردم بدکار و شروری باقی می‌مانند که- در هوس‌رانی و شتافتن به سوی گناه و معصیت- به سبکیِ پرندگان هستند و- در دشمنی و قتل و خون‌ریزی- همانند درندگان؛ هیچ کار نیکی را نمی‌شناسند و به آن عمل نمی‌کنند و هیچ گناهی را بد نمی‌دانند و همواره مرتکب بدی و گناه می‌شوند. شیطان خود را برابرشان آشکار می‌سازد و می‌گوید: آیا فرمان مرا نمی‌پذیرید؟ می‌گویند: ما را به چیزی فرمان می‌دهی؟ و او، آنان را به پرستش بت‌ها دستور می‌دهد؛ در حالی که آنان زندگی مرفهی دارند و روزگارشان در آسایش می‌گذرد. سپس در "صور" دمیده می‌شود و هرکه آن را می‌شنود، یک طرفِ گردنش را خَم و طرف دیگر را بلند می‌کند- و از ترس و هراس، گردنش را برمی‌گرداند و در همان حال، می‌میرد-. نخستین کسی که صدای صور را می‌شنود، مردی‌ست که آبشخور شترش را تعمیر می‌کند، پس بی‌هوش می‌شود و اطرافیانش- و همه‌ی مردم- از هوش می‌روند و می‌میرند. سپس الله متعال بارانی فرو می‌فرستد که مانند شب‌نم- یا مانندِ سایه- است [ این، شک راوی‌ست. [مترجم]] که به سببش بدن‌های مردم، از زمین می‌رویند؛ و دوباره در صور دمیده می‌شود و ناگهان همگی در حالی که نظاره‌گرند، به‌پا می‌خیزند. سپس فرمان می‌رسد: ای مردم! همگی به سوی پروردگارتان بیایید و مردم را نگه دارید که به‌طور قطع بازخواست می‌گردند. آن‌گاه گفته می‌شود: دوزخیان را جدا کنید. می‌پرسند: تعداد دوزخیان، چه‌قدر است؟ می‌فرماید: نهصد و نود و نه نفر از هر هزار نفر. این، همان روزی‌ست که کودکان را پیر می‌گرداند و همان روزی‌ست که حجاب از ساق برداشته می‌شود».

۱۸۲۰- وعن أنسٍس قالَ: قال رسول اللهج: «لَيسَ مِنْ بَلَدٍ إلاَّ سَيَطَؤُهُ الدَّجَّالُ إلاَّ مَكَّةَ وَالمَدِينَةَ؛ وَلَيْسَ نَقْبٌ مِنْ أنْقَابِهِمَا إلاَّ عَلَيْهِ المَلاَئِكَةُ صَافِّينَ تَحْرُسُهُمَا، فَيَنْزِلُ بالسَّبَخَةِ، فَتَرْجُفُ المَدِينَةُ ثَلاَثَ رَجَفَاتٍ، يُخْرِجُ اللهُ مِنْهَا كُلَّ كافِرٍ وَمُنَافِقٍ».[روایت مسلم] [ صحیح بخاری، ش: ۱۸۸۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۴۳.]

ترجمه: انسسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «دجال وارد همه‌ی شهرها می‌شود، مگر مکه و مدینه؛ فرشتگان بر همه‌ی راه‌های ورودی مکه و مدینه صف بسته‌اند و از آن‌ها حراست می‌کنند. دجال در- شن‌زاری در نزدیکیِ مدینه به نامِ- "سَبخه" اردو می‌زند و مدینه سه بار می‌لرزد و الله متعال، هر کافر و منافقی را از آن بیرون می‌راند».

۱۸۲۱- وعنهس أنَّ رسُولَ اللهج قالَ: «يَتْبَعُ الدَّجَّالَ مِنْ يَهُودِ أَصْبَهَانَ سَبْعُونَ ألْفاً عَلَيْهِم الطَّيَالِسَةُ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۹۴۴.]

ترجمه: انسسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «هفتادهزار نفر از یهودیان اصفهان که طَیْلَسان [ طَیلَسان، جامه‌ای گشاد و شنل‌مانند است که کشیشان نصرانی و علمای یهود بر دوش می‌اندازند. [مترجم]] بر تن دارند، از دجال پیروی می‌کنند».

۱۸۲۲- عن أمِّ شريكٍل أنَّها سَمِعَتِ النَّبِيَّج يَقُولُ: «لَيَنْفِرَنَّ النَّاسُ مِنَ الدَّجَّالِ فِي الجِبَالِ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۹۴۵.]

ترجمه: از ام‌شریکلروایت است که از پیامبرجشنید که می‌فرمود: «به‌طور قطع مردم از ترس دجال به کوه‌ها می‌گریزند».

۱۸۲۳- وعن عمرانَ بن حُصينٍب قالَ: سَمِعْتُ رسولَ اللهِج يَقُولُ: «مَا بَيْنَ خَلْقِ آدَمَ إلى قِيَامِ السَّاعَةِ أَمْرٌ أكْبَرُ مِنَ الدَّجَّالِ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۹۴۶.]

ترجمه: عمران بن حُصینبمی‌گوید: از رسول‌اللهجشنیدم که می‌فرمود: «در فاصله‌ی آفرینش آدم تا برپا شدن قیامت، هیچ روی‌دادی بزرگ‌تر از فتنه‌ی دجال نیست».

۱۸۲۴- وعن أبي سعيدٍ الخدريس عَنِ النَّبِيِّج قالَ: «يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَيَتَوجَّهُ قِبَلَهُ رَجُلٌ مِنَ المُؤمِنِينَ فَيَتَلَقَّاهُ المَسَالِحُ: مَسَالِحُ الدَّجَّال، فَيقُولُونَ لَهُ: إلى أيْنَ تَعْمِدُ؟ فَيَقُولُ: أعْمِدُ إلى هذَا الَّذِي خَرَجَ؛ فَيَقُولُونَ لَهُ: أوَمَا تُؤْمِنُ بِرَبِّنَا؟ فَيقُولُ: مَا بِرَبِّنَا خَفَاءٌ! فَيَقُولُونَ: اقْتُلُوهُ. فَيقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: ألَيْسَ قَدْ نَهَاكُمْ رَبُّكُمْ أنْ تَقْتُلُوا أحَداً دُونَهُ، فَيَنْطَلِقُونَ بِهِ إلى الدَّجَّالِ، فَإذَا رَآهُ المُؤْمِنُ قالَ: يا أيُّهَا النَّاسُ، إنَّ هذَا الدَّجَّال الَّذي ذَكَرَ رَسُولُ اللهج؛ فَيَأمُرُ الدَّجَّالُ بِهِ فَيُشَبَّحُ؛ فَيَقُولُ: خُذُوهُ وَشُجُّوهُ. فَيُوسَعُ ظَهْرُهُ وَبَطْنُهُ ضَرْباً، فَيقُولُ: أَوَ مَا تُؤْمِنُ بِي؟ فَيَقُولُ: أَنْتَ المَسِيحُ الكَذَّابُ! فَيُؤْمَرُ بِهِ، فَيُؤْشَرُ بِالمنْشَارِ مِنْ مَفْرِقِهِ حَتَّى يُفَرِّقَ بَيْنَ رِجْلَيْهِ. ثُمَّ يَمْشِي الدَّجَّالُ بَيْنَ القِطْعَتَيْنِ ثُمَّ يَقُولُ لَهُ: قُمْ، فَيَسْتَوِي قَائِماً. ثُمَّ يَقُولُ لَهُ: أَتُؤْمِنُ بِي؟ فَيَقُولُ: ما ازْدَدْتُ فِيكَ إلاَّ بَصِيرَةً. ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إنَّهُ لا يَفْعَلُ بَعْدِي بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ؛ فَيَأخُذُهُ الدَّجَّالُ لِيَذْبَحَهُ، فَيَجْعَلُ اللهُ مَا بَيْنَ رَقَبَتِهِ إلَى تَرْقُوَتِهِ نُحَاساً، فَلا يَسْتَطِيعُ إلَيهِ سَبيلاً، فَيَأخُذُهُ بِيَدَيْهِ وَرِجْلَيْهِ فَيَقْذِفُ بِهِ، فَيَحْسَبُ النَّاسُ أَنَّهُ قَذَفَهُ إلَى النَّارِ، وَإنَّمَا أُلْقِيَ فِي الجَنَّةِ». فَقَالَ رَسُول اللهج: «هذا أعْظَمُ النَّاسِ شَهَادَةً عِندَ رَبِّ العَالَمِينَ».[روایت مسلم؛ بخاری نیز بخشی از این حدیث را روایت کرده است.] [ صحیح بخاری، ش: (۱۸۸۲، ۷۱۳۲)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۳۸.]

ترجمه: ابوسعید خدریسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «دجال خروج می‌کند و مردی از مومنان به سوی او می‌رود؛ طلیعه‌داران لشکر دجال او را می‌بینند و به او می‌گویند: کجا می‌روی؟ می‌گوید: نزد همان کسی می‌روم که خروج کرده است. به او می‌گویند: آیا به پروردگارمان ایمان نمی‌آوری؟ پاسخ می‌دهد: صفات پروردگارمان، معلوم است. تصمیم می‌گیرند او را بکُشند؛ اما به یک‌دیگر می‌گویند: مگر پروردگارتان (دجال) شما را منع نکرد که کسی را بی‌خبر و بدون اجازه‌ی او نکُشید؟ لذا آن مرد مومن را نزد دجال می‌برند و او همین‌که دجال را می‌بیند، می‌گوید: ای مردم! این همان دجال است که رسول‌اللهجخبرش را داد. به دستور دجال، او را می‌خوابانند؛ دجال می‌گوید: او را بگیرید و سر و صورتش را بزنید. ضربه‌های محکمی بر پُشت و شکمش می‌زنند. دجال به او می‌گوید: آیا به من ایمان نمی‌آوری؟ و او پاسخ می‌دهد: تو مسیح دجال هستی. به دستور دجال، او را از فرقِ سَر تا میان دو پایش اره و دو نیم می‌کنند؛ سپس دجال در میان دو نیمه‌ی بدن این مومن راه می‌رود و به او می‌گوید: برخیز. آن مومن برمی‌خیزد و راست می‌ایستد. دجال می‌گوید: آیا به من ایمان نمی‌آوری؟ و او پاسخ می‌دهد: بر شناخت و آگاهی من نسبت به خباثت و دروغ‌گویی‌ات افزوده شد؛ سپس- به مردم- می‌گوید: ای مردم! او نمی‌تواند پس از من، با هیچ‌یک از مردم چنین کاری بکند. دجال او را می‌گیرد تا سرش را از تن جدا کند؛ اما الله متعال فاصله‌ی میان گردن و شانه‌ی او را از جنس مِس می‌گرداند و دجال نمی‌تواند گردنش را بزند؛ لذا دست و پای او را می‌گیرد و او را پرتاب می‌کند؛ مردم تصور می‌کنند که او را در آتش انداخته است؛ در حالی که او به درون بهشت افتاده است». رسول‌اللهجافزود: «این بزرگ‌ترین شهادت در نزد پروردگار جهانیان است». [ زیرا در برابر بزرگ‌ترین ستم‌گر، سخن حق را می‌گوید که برترین جهاد است. [مترجم]]

۱۸۲۵- وعن المغيرة بن شعبةَس قالَ: ما سألَ أَحَدٌ رسولَ اللهج عَن الدَّجَّالِ أَكْثَرَ مِمَّا سَألْتُهُ؛ وإنَّهُ قَالَ لِي: «مَا يَضُرُّكَ». قُلْتُ: إنَّهُمْ يَقُولُونَ: إنَّ مَعَهُ جَبَلَ خُبْزٍ وَنَهَرَ مَاءٍ. قالَ: «هُوَ أهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ ذَلكَ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۱۲۲؛ صحیح مسلم، ش: ۲۹۳۹.]

ترجمه: مغیره بن شعبهسمی‌گوید: هیچ‌کس به‌اندازه‌ی من از رسول‌اللهجدرباره‌ی دجال نپرسید. پیامبرجبه من فرمود: «به تو ضرری نمی‌رساند». عرض کردم: می‌گویند: کوهی نان و رودی آب با اوست؟ فرمود: «او نزد الله متعال خوارتر و زبون‌تر است (از آن‌که با کارهای خود یا با چیزهایی که در دست دارد، مومنان را گمراه نماید)».

۱۸۲۶- وعن أنسٍس قالَ: قال رسول اللهج: «مَا مِنْ نَبِيٍّ إلاَّ وَقَدْ أَنْذَرَ أُمَّتَهُ الأَعْوَرَ الكَذَّابَ، ألا إنَّهُ أعْوَرُ، وإنَّ رَبَّكُمْ لَيْسَ بِأَعْوَرَ، مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ك ف ر».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۱۳۱؛ صحیح مسلم، ش: ۲۹۳۳.]

ترجمه: انسسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «هر پیامبری به امت خود درباره‌ی یک‌چشمِ بسیار دروغ‌گو هشدار داده است؛ هان! دجال، کور و یک‌چشم می‌باشد؛ در صورتی که پروردگارتان، کور نیست. در میان دو چشم دجال نوشته شده است: "ک، ف، ر"».

۱۸۲۷- وَعَن أبي هريرةَس قالَ: قالَ رسولُ اللهِج: «ألا أُحدِّثُكمْ حديثاً عن الدّجالِ ما حدَّثَ بِهِ نبيٌّ قَومَهُ؟ إنَّهُ أعورُ، وَإنَّهُ يجيءُ مَعَهُ بِمِثالِ الجنَّةِ والنَّارِ، فالّتِي يَقُولُ إنَّها الجَنَّةُ هي النَّار».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: (۳۳۳۸، ۷۱۳۸)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۳۶.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «آیا به شما سخنی درباره‌ی دجال بگویم که هیچ‌یک از پیامبران به قوم خود نداده است؟ دجال، کور و یک‌چشم است و چیزی مانند بهشت و دوزخ با خود می‌آورَد؛ آن‌چه که او آن را بهشت می‌نامد، در حقیقت، دوزخ است».

۱۸۲۸- وعن ابن عمرَب أنَّ رسولَ اللهج ذَكَرَ الدَّجَّالَ بَيْنَ ظَهْرَانَي النَّاسِ، فَقَالَ: «إنَّ اللهَ لَيْسَ بِأعْوَرَ، ألا إنَّ المَسِيحَ الدَّجَّالَ أَعْوَرُ العَيْنِ اليُمْنَى، كَأنَّ عَيْنَهُ عِنَبَةٌ طَافِيَةٌ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۳۴۳۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۹.]

ترجمه: ابن‌عمربمی‌گوید: رسول‌اللهجدر میان مردم سخن از دجال به میان آورد و فرمود: «همان الله متعال، کور نیست؛ آگاه باشید که مسیح دجال، یک‌چشم است و چشم راستش، کور و مانند دانه‌ی انگور، برآمده می‌باشد».

شرح

احادیثی که مولف/درباره‌ی دجال آورده، به‌قدری اهمیت دارند که باید همواره آن‌ها را مطالعه کنیم؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «در فاصله‌ی آفرینش آدم تا برپا شدن قیامت، هیچ روی‌دادی بزرگ‌تر از فتنه‌ی دجال نیست»؛ از این‌رو هر پیامبری به قومش درباره‌ی دجال، هشدار می‌داد؛ اگرچه ظهور دجال در آخر زمان و در امت محمد مصطفیجخواهد بود؛ اما حکمت این‌همه هشدار از آن جهت می‌باشد که مردم به بزرگ بودن این فتنه یا آزمون سخت پی ببرند. پیامبرجبیان فرمود که دجال همه‌ی شهرها را زیر پا می‌گذارد تا مردم را به عبادت خویش مجبور کند؛ اما نمی‌تواند وارد مکه و مدینه شود؛ زیرا فرشتگان در تمام راه‌های ورودی مکه و مدینه نگه‌بانی می‌دهند. هم‌چنین پیامبرجخبر داده است که هفتاد هزار نفر از یهود اصفهان از دجال پیروی می‌کنند. به فرموده‌ی پیامبرج، دجال یک‌چشم و لوچ است و چشم راستش کور و برآمده می‌باشد؛ در صورتی که اللهکور نیست؛ زیرا الله متعال از هر عیب و نقصی پاک و منزه می‌باشد. اهل سنت و جماعت از این حدیث استدلال کرده‌اند که الله متعال، دو چشم دارد که شایسته‌ی اوست و به چشمان مخلوقاتش نمی‌مانَد؛ زیرا خود فرموده است:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١[الشورى: ١١]

هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.

هم‌چنین رسول‌اللهجبیان فرمود که «وقتی دجال خروج می‌کند، جوانی مومن به سویش می‌رود تا دروغش را برای مردم برملا نماید؛ گاردِ دجال او را می‌گیرند و می‌پرسند: کجا می‌روی؟ می‌گوید: نزد همان کسی می‌روم که خروج کرده است. به او می‌گویند: آیا به پروردگارمان ایمان نمی‌آوری؟ پاسخ می‌دهد: صفات پروردگارمان، معلوم است. تصمیم می‌گیرند او را بکُشند؛ اما به یک‌دیگر می‌گویند: مگر پروردگارتان (دجال) شما را منع نکرد که کسی را بی‌خبر و بدون اجازه‌ی او نکُشید؟ لذا آن مرد مومن را نزد دجال می‌برند و او همین‌که دجال را می‌بیند، می‌گوید: ای مردم! این همان دجال است که رسول‌اللهجخبرش را داد. به دستور دجال، او را از فرقِ سَر تا میان دو پایش اره و دو نیم می‌کنند؛ سپس دجال در میان دو نیمه‌ی بدن این مومن راه می‌رود و به او می‌گوید: برخیز. آن مومن برمی‌خیزد و راست می‌ایستد. دجال می‌گوید: آیا به من ایمان نمی‌آوری؟ و او پاسخ می‌دهد: بر شناخت و آگاهی من نسبت به خباثت و دروغ‌گویی‌ات افزوده شد؛ سپس- به مردم- می‌گوید: ای مردم! او نمی‌تواند پس از من، با هیچ‌یک از مردم چنین کاری بکند. دجال او را می‌گیرد تا سرش را از تن جدا کند؛ اما الله متعال فاصله‌ی میان گردن و شانه‌ی او را از جنس مِس می‌گرداند» یا پوششی سخت و آهنین بر گردنش قرار می‌دهد. در نتیجه «دجال نمی‌تواند گردنش را بزند؛ لذا دست و پای او را می‌گیرد و او را پرتاب می‌کند؛ مردم تصور می‌کنند که او را در آتش انداخته است؛ در حالی که او به درون بهشت افتاده است».

در هر حال ما بر این باوریم که در آخر زمان، مردی به نام دجال خروج می‌کند که ویژگی‌هایش در احادیث بیان شده است؛ فتنه‌اش به‌قدري بزرگ و سخت است که در هر نمازی از شرّ او به الله متعال پناه می‌بریم؛ یعنی پس از تشهد آخر نماز این دعا را می‌گوییم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ وَمِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ»؛ [ صحیح مسلم، ش: ۵۸۸ به‌نقل از ابوهریرهس.] یعنی: «یا الله! از عذاب دوزخ، عذاب قبر، از فتنه‌ی زندگی و مرگ، و از فتنه‌ی دجال به تو پناه می‌برم».

***

۱۸۲۹- وعن أبي هريرةَس أنَّ رسولَ اللهِج قالَ: «لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يُقَاتِلَ المُسْلِمُونَ اليَهُودَ، حَتَّى يَخْتَبِئَ اليَهُودِيُّ مِنْ وَرَاء الحَجَرِ وَالشَّجَرِ؛ فَيَقُولُ الحَجَرُ وَالشَّجَرُ: يَا مُسْلِمُ هذَا يَهُودِيٌّ خَلْفِي تَعَالَ فَاقْتُلْهُ؛ إلاَّ الغَرْقَدَ فإنَّهُ مِنْ شَجَرِ اليَهُودِ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۲۹۲۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۲۲.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «قیامت برپا نمی‌شود مگر این‌که مسلمانان با یهودیان بجنگند؛ حتی هر یهودی که پُشت سنگ و درخت پنهان می‌شود، سنگ و درخت می‌گویند: ای مسلمان! این، یک یهودی‌ست که پُشت من پنهان شده است؛ بیا و او را بکُش؛ مگر درخت "غرقد" که از درختان یهود است».

۱۸۳۰- وعنهس قالَ: قالَ رسولُ اللهِج: «والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَمُرَّ الرَّجُلُ بالقَبْرِ، فَيَتَمَرَّغَ عَلَيْهِ وَيَقُولُ: يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَكَانَ صَاحِبِ هذَا القَبْرِ، وَلَيْسَ بِهِ الدِّينُ، ما بِهِ إلاَّ البَلاَءُ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۱۱۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۵۷.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، دنیا تمام نمی‌شود مگر آن‌که شخصی از کنار قبری می‌گذرد و آن‌جا درنگ می‌کند و می‌گوید: ای کاش من به جای صاحب این قبر بودم! انگیزه‌اش از این آرزو، دین نیست؛ بلکه فقط به‌خاطر سختی‌هایی که بر او گذشته است، چنین آرزویی می‌کند».

۱۸۳۱- وعنهُس قالَ: قال رسولُ اللهِج: «لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَحْسِرَ الفُرَاتُ عَنْ جَبَلٍ مِنْ ذَهَبٍ يُقْتَتَلُ عَلَيْهِ، فَيُقْتَلُ مِنْ كُلِّ مِئَةٍ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ، فَيَقُولُ كُلُّ رجُلٍ مِنْهُمْ: لَعَلِّي أنْ أكُونَ أنَا أنْجُو».

وَفي روايةٍ: «يُوشِكُ أنْ يَحْسِرَ الفُرَاتُ عَنْ كَنْزٍ مِنْ ذَهَبٍ، فَمَنْ حَضَرَهُ فَلا يَأخُذْ مِنْهُ شَيْئاً».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۱۱۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۸۴.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «قیامت برپا نمی‌شود تا آن‌که فرات، گنجی از طلا آشکار سازد که بر سرِ آن جنگ روی می‌دهد و از هر صد نفر، نود و نُه نفر کشته می‌شوند؛ هر کسی می‌گوید: شاید من همان یک نفری باشم که نجات می‌یابد».

و در روایتی آمده است: «به‌زودی فرات، گنجی از طلا آشکار خواهد ساخت؛ هرکه آن زمان را دریافت، برای به‌دست آوردن آن طلا هیچ اقدامی نکند». [ یعنی از آن‌جا که دست‌یابی چنین طلایی تنها پس از جنگ و خون‌ریزی میسر است، هرکه به این دستور عمل نماید، هم خودش از این بلا مصون می‌مانَد و کُشته نمی‌شود و هم به دیگران، آسیبی نمی‌رساند. [مترجم]]

شرح

مولف/در باب نشانه‌های قیامت، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «قیامت برپا نمی‌شود مگر این‌که مسلمانان با یهودیان بجنگند»؛ پس از بعثت رسول‌اللهج، مسلمان به کسی گفته می‌شود که از آن بزرگوار پیروی کند؛ اما پیش از بعثت پیامبر اسلامج، هرکه از پیامبر خود پیروی می‌کرد، مسلمان به‌شمار می‌آمد؛ لذا پیروان موسی÷در دوران خودش، مسلمان بوده‌اند و همین‌طور نصارا در عصر عیسی÷، مسلمان محسوب می‌شدند؛ اما پس از بعثت محمد مصطفیج، فقط کسی مسلمان است که به آن بزرگوار ایمان بیاورد. به‌یاد داشته باشید که یاران عیسی÷گفتند: ﴿نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ؛ [ سوره‌ی صف:۱۴.] یعنی: «ما، یارانِ الله هستیم». هم‌چنین ملکه‌ی سبأ گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٤؛ [ سوره‌ی نمل: ۴۴.]

در هر حال پیش از برپا شدن قیامت، مسلمانان و یهود با هم می‌جنگند؛ یهود به پیروان موسی÷گفته می‌شود که از جهت انتساب به جد خویش که نامش «یهوذا» بود، چنین نامی یافته‌اند؛ یعنی نام یهوذا، پس از اندکی تغییر بر این‌ها اطلاق شد. یهودیان، قومِ خیانت‌کار و حیله‌گری هستند؛ آن‌ها به پروردگار متعال، عیب و نقص نسبت دادند و گفتند: ﴿يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌ: «دستِ الله بسته است». هم‌چنین گفتند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ: «الله، فقیر است». و نیز گفتند: «خداوند هنگامی که آسمان‌ها و زمین را آفرید، خسته شد و در روز شنبه استراحت کرد».! آن‌ها نقص‌های زیادی به اللهنسبت دادند؛ کارنامه‌ی آن‌ها در برخورد با پیامبران الهی نیز بسیار سیاه است؛ آن‌ها به فرستادگان الهی کفر ورزیدند و آنان را به‌ناحق کُشتند؛ حتی به گمان خویش، عیسی بن مریم÷را نیز به‌قتل رساندند؛ اما الله متعال می‌فرماید:

﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِيحَ عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَۢا ١٥٧[النساء : ١٥٧]

و نیز به سبب این گفتارشان که: ما، مسیح عیسی پسر مریم را - که در واقع پیامبر الهی بود- کشتیم. و (حال آن‌که) او را نکشته‌اند و بر دار نکشید‌ه‌اند؛ بلکه حقیقت امر بر آنان پوشیده ماند و کسانی که در مورد قتلش با هم اختلاف ورزیدند، در این باره در شک و تردید به‌سر می‏برند و جز پيروى از گمان و وهم، هيچ آگاهى و علمى به آن ندارند و به‌طور قطع او را نکشته‌اند.

لذا در میان امت‌ها، خباثت یهودیان از همه بیش‌تر است؛ آنان قومی خیانت‌کارند که به هیچ عهد و پیمانی وفادار نمی‌مانند و به‌هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند. آن‌ها پیش از برپا شدن قیامت، جنگی تمام‌عیار بر ضدّ مسلمانان به راه می‌اندازند؛ اما نصرت و پیروی در این جنگ، از آنِ مسلمانان است؛ «حتی هر یهودی که پُشت سنگ و درخت پنهان می‌شود، سنگ و درخت می‌گویند: ای مسلمان! این، یک یهودی‌ست که پُشت من پنهان شده است؛ بیا و او را بکُش؛ مگر درخت "غرقد" که از درختان یهود است». بدین‌سان الله، مسلمانان را یاری می‌کند؛ به‌راستی چرا؟ آری؛ برای این‌که مسلمان هستند و به‌خاطرِ الله و اسلام پیکار می‌کنند. اما آن‌گاه که جنگ در میان اعراب و یهودیان باشد، هیچ نویدی وجود ندارد که اعراب پیروز شوند و خدا می‌داند که سرنوشت جنگ اعراب و یهود، به نفع چه کسی رقم بخورد؛ زیرا چنین جنگی به‌خاطر اللهنیست و نباید به پیروزی در جنگی که به‌خاطر ملیت و نژاد عربی‌ست، امیدوار بود و اصلاً ما دستور نیافته‌ایم که به نام نژاد و ملیت خویش بجنگیم؛ آری! آن‌گاه که به خاطر دین و اسلام بجنگیم و به‌راستی بر حقیقت دین و ایمان باشیم، به اذن پروردگار متعال پیروز خواهیم شد.

تجربه‌ی جنگ اعراب و اسرائیل، این واقعیت را نشان داد که وقتی عرب‌ها به‌خاطر ملیت و نژاد عربیِ خویش جنگیدند، شکست خوردند و تلفات زیادی متحمل شدند؛ اما پیروزی مسلمانان بر یهودیان در جنگی که برای دفاع از دین و اسلام است، حقیقتی‌ست که پیش از قیامت به‌وقوع می‌پیوندد؛ به‌گونه‌ای که در این نبرد، سنگ‌ها و درختان نیز به سخن می‌آیند و مسلمانان را یاری می‌کنند.

یکی دیگر از نشانه‌های نزدیک شدن قیامت، این است که کوهی از طلا در رود فرات نمایان می‌گردد. همین‌که چشم مردم به این گنج می‌افتد، هوش از سرِشان می‌رود و برای دست‌یابی به آن با هم می‌جنگند؛ اما از هر صد نفر، نود و نُه نفر کشته می‌شوند و هرکس می‌گوید: شاید من، همان یک نفری باشم که نجات می‌یابد. شاید این گنج، همان ذخایر نفت باشد که آن را طلای سیاه می‌نامند؛ الله بهتر می‌داند؛ اما هنوز نسل‌های زیادی خواهند آمد و گذشتِ زمان روشن خواهد ساخت که آن گنج، چگونه گنجی خواهد بود. البته ما فرموده‌ی پیامبرجرا بر ظاهرِ آن حمل می‌کنیم و نمایان شدن کوهی از طلا در فرات را یکی از نشانه‌های نزدیک بودن قیامت می‌دانیم.

***

۱۸۳۲- وعنهُ قالَ: سَمِعْتُ رسولَ اللهِج يَقُولُ: «يَتْرُكُونَ المَدِينَةَ عَلَى خَيْرِ مَا كَانَتْ، لا يَغْشَاهَا إلاَّ العَوَافِي يُريد- عَوَافِي السِّبَاعِ والطَّيرِ- وَآخِرُ مَنْ يُحْشَرُ رَاعِيَانِ مِنْ مُزَيْنَةَ يُرِيدَانِ المَدِينَةَ يَنْعِقَانِ بِغَنَمِهِمَا فَيَجِدَانِهَا وُحُوشاً، حَتَّى إذَا بَلَغَا ثَنِيَّةَ الودَاعِ خَرَّا عَلَى وُجُوهِهمَا».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۱۸۷۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۳۸۹.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: از رسول‌اللهجشنیدم که می‌فرمود: «مردم، مدینه را در بهترین وضعی که دارد، ترک خواهند کرد؛ آن‌گاه درندگان و پرندگانِ لاش‌خور، در مدینه جای می‌گیرند. و آخرین کسانی که حشر می‌شوند، دو چوپان از طایفه‌ی "مُزَینه" هستند گوسفندانشان را به سوی مدینه می‌رانند و می‌بینند که حیوانات وحشی، تمام مدینه را گرفته‌اند؛ آن‌گاه این دو چوپان به "ثنیةالوداع"می‌رسند، به روی خود بر زمین می‌افتند و می‌میرند)».

۱۸۳۳- وعن أبي سعيدٍ الخدريس أنَّ النَّبِيَّج قالَ: «يكُونُ خَلِيفَةٌ مِنْ خُلَفَائِكُمْ فِي آخِرِ الزَّمَانِ يَحْثُو المَالَ وَلا يَعُدُّهُ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۹۱۴.]

ترجمه: ابوسعید خدریسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «در آخر زمان، یکی از خلفای شما، اموال را تقسیم و انفاق می‌کند و آن‌را نمی‌شمارد».

۱۸۳۴- وعن أبي موسى الأشعريِّس أنَّ النَّبِيَّج قالَ: «لَيَأتِيَنَّ عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَطُوفُ الرَّجُلُ فِيهِ بالصَّدَقَةِ مِنَ الذَّهَبِ فَلا يَجِدُ أَحَداً يَأخُذُهَا مِنهُ، وَيُرَى الرَّجُلُ الوَاحِدُ يَتْبَعُهُ أرْبَعُونَ امْرَأَةً يَلُذْنَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ الرِّجَالِ وَكَثْرَةِ النِّسَاءِ».[روایت مسلم] [ صحیح بخاری، ش: ۱۴۱۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۱۲.]

ترجمه: ابوموسی اشعریسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «به‌قطع زمانی بر مردم خواهد آمد که شخصی، با زکات طلای خود می‌گردد و هیچ مستحقی نمی‌یابد که زکاتش را بگیرد. در آن زمان به علت کمیِ مردان و فراوانیِ زنان، هر چهل زن به دنبال یک مرد می‌افتند و به او پناه می‌برند».

۱۸۳۵- وعن أبي هريرةَس عَنِ النَّبِيِّج قالَ: «اشْتَرَى رَجُلٌ مِنْ رَجُلٍ عَقَاراً، فَوَجَدَ الَّذِي اشْتَرَى العَقَارَ فِي عَقَارِهِ جَرَّةً فِيهَا ذَهَبٌ، فَقَالَ لَهُ الَّذِي اشْتَرَى العَقَارَ: خُذْ ذَهَبَكَ، إنَّمَا اشْتَرَيْتُ مِنْكَ الأَرْضَ وَلَمْ أشْتَرِ الذَّهَبَ، وَقَالَ الَّذِي لَهُ الأَرْضُ: إنَّمَا بِعْتُكَ الأَرْضَ وَمَا فِيهَا، فَتَحَاكَمَا إلَى رَجُلٍ، فَقَالَ الَّذِي تَحَاكَمَا إلَيْهِ: أَلَكُمَا وَلَدٌ؟ قالَ أحَدُهُما: لِي غُلاَمٌ، وقالَ الآخَرُ: لِي جَارِيَةٌ؛ قال: أنْكِحَا الغُلاَمَ الجَارِيَةَ، وأنْفِقَا عَلَى أنْفُسِهمَا مِنْهُ وَتَصَدَّقَا».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۳۴۷۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۲۱.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «مردي از مردي ديگر، زميني خريد. مرد خريدار در آن زمين، كوزه‌ای پر از طلا يافت؛ به فروشنده گفت: طلاهايت را بگير؛ زيرا من از تو فقط زمين را خريده‌ام، نه طلايش را. فروشنده گفت: من زمين و آن‌چه را كه در آنست، به تو فروخته‌ام. سرانجام، برای داوري نزد مردي ديگر رفتند. آن مرد پرسید: آيا شما فرزند داريد؟ يكي از آن‌ها گفت: من يك پسر دارم. و ديگري گفت: من يك دختر دارم. آن مرد گفت: اين پسر و دختر را به ازدواج يك‌ديگر در آوريد و از اين طلاها خرجشان را بدهید و به آن‌ها انفاق كنيد».

۱۸۳۶- وعنهُس أنَّهُ سَمِعَ رسُولَ اللهج يَقُولُ: «كانت امْرَأَتَانِ مَعَهُمَا ابْنَاهُمَا، جَاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بابْنِ إحْدَاهُمَا؛ فَقَالَتْ لِصَاحِبَتِهَا: إنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِكِ، وقالتِ الأخرَى: إنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِكِ، فَتَحَاكَمَا إلى دَاوُدَج فَقَضَى بِهِ لِلْكُبْرَى، فَخَرَجَتَا عَلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدج فَأَخْبَرَتَاهُ. فَقالَ: ائْتُونِي بِالسِّكِّينِ أشُقُّهُ بَيْنَهُمَا؛ فَقَالَتِ الصُّغْرَى: لا تَفْعَلْ! رَحِمَكَ اللهُ، هُوَ ابْنُهَا. فَقَضَى بِهِ للصُّغْرَى».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: (۳۴۲۷، ۶۷۶۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۲۰.]

ترجمه: از ابوهریرهسروایت است که از رسول‌اللهجشنید که فرمود: «دو زن بودند که دو پسربچه‌ی خویش را با خود داشتند؛ گرگ آمد و پسرِ یکی از آن‌ها را بُرد؛ یکی از آن زنان به دیگری گفت: گرگ، پسرِ تو را برد و دیگری گفت: بلکه پسرِ تو را بُرد. برای قضاوت نزد داوودجرفتند و او به نفع زنِ بزرگ‌تر قضاوت کرد. از آن‌جا نزد سلیمان پسر داوودجرفتند و ماجرا را برایش بازگو کردند. سلیمان÷فرمود: «چاقویی برایم بیاورید تا این پسربچه را دو نیم کنم و نیمی از او را به هر یک از این دو زن بدهم. زنِ کوچک‌تر گفت: الله بر تو رحم کند؛ این کار را نکن! این پسر، فرزندِ آن زن است. لذا سلیمان÷به نفع زن کوچک‌تر قضاوت کرد و بچه را به او داد».

شرح

مولف/درباره‌ی نشانه‌های قیامت، حدیثی بدین مضمون آورده است که رسول‌اللهجفرمود: «مردم، مدینه را در بهترین وضعی که دارد، ترک خواهند کرد؛ آن‌گاه درندگان و پرندگانِ لاش‌خور، در مدینه جای می‌گیرند». هنوز این اتفاق روی نداده است؛ اما به‌یقین خبرِ رسول‌اللهجروی خواهد داد؛ زیرا آن بزرگوار خودسرانه و از پیش خود سخن نمی‌گفت؛ بلکه هر خبری که می‌داد، وحی الاهی بود. یکی دیگر از نشانه‌های نزدیکیِ قیامت، این است که مال و ثروت فراوان می‌شود و زمانی بر مردم می‌آید که فرمان‎روایشان، اموال را در میان مردم، بی‌حساب تقسیم می‌کند و آن را نمی‌شمارد. سپس مولف/حدیثی از ابوهریرهسذکر کرده که درباره‌ی نشانه‌های قیامت نیست؛ بلکه حدیثی گیرا و دل‌نشین است؛ حدیثی بدین مضمون که پیامبرجفرمود: «مردي از مردي ديگر، زميني خريد. مرد خريدار در آن زمين، كوزه‌ای پر از طلا يافت؛ به فروشنده گفت: طلاهايت را بگير؛ زيرا من از تو فقط زمين را خريده‌ام، نه طلايش را. فروشنده گفت: من زمين و آن‌چه را كه در آنست، به تو فروخته‌ام. سرانجام، برای داوري نزد مردي ديگر رفتند. آن مرد پرسید: آيا شما فرزند داريد؟ يكي از آن‌ها گفت: من يك پسر دارم. و ديگري گفت: من يك دختر دارم. آن مرد گفت: اين پسر و دختر را به ازدواج يك‌ديگر در آوريد و از اين طلاها خرجشان را بدهید و به آن‌ها انفاق كنيد».

آری؛ این حدیث نشان می‌دهد که برخی از مردم، این‌همه تقوا دارند.

اما حکم این مسأله؛ علما رحمهم‌الله گفته‌اند: اگر کسی زمینی بخرد و سپس در آن مقداری طلای مدفون بیابد، آن طلا، از آنِ فروشنده می‌باشد و اگر فروشنده نیز زمین را از شخصِ دیگری خریده باشد، این طلا به مالکِ نخست تعلق دارد؛ زیرا این طلای مدفون، جزو معادن زیرزمینی به‌شمار نمی‌آید؛ یعنی اگر در زمینی، معدن طلا و نقره و امثالِ آن پیدا شد، به مالکِ فعلی زمین تعلق می‌گیرد؛ زیرا جزو زمین است.

سپس مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که پیامبرجفرمود: «دو زن بودند که دو پسربچه‌ی خویش را با خود داشتند؛ گرگ آمد و پسرِ یکی از آن‌ها را بُرد؛ یکی از آن زنان به دیگری گفت: گرگ، پسرِ تو را برد و دیگری گفت: بلکه پسرِ تو را بُرد. برای قضاوت نزد داوودجرفتند و او به نفع زنِ بزرگ‌تر قضاوت کرد. از آن‌جا نزد سلیمان پسر داوودجرفتند و ماجرا را برایش بازگو کردند. سلیمان÷فرمود: «چاقویی برایم بیاورید تا این پسربچه را دونیم کنم و نیمی از او را به هر یک از این دو زن بدهم. زنِ کوچک‌تر گفت: الله بر تو رحم کند؛ این کار را نکن! این پسر، فرزندِ آن زن است. لذا سلیمان÷به نفع زن کوچک‌تر قضاوت کرد و بچه را به او داد»؛ زیرا مهرِ مادری، زنِ کوچک‌تر را بر آن داشت که برای نجات جانِ پسربچه از حقّ خود بگذرد تا بچه زنده بماند و بدین‌سان روشن شد که زن کوچک‌تر، مادرِ آن بچه است؛ چون دوست داشت بچه زنده بماند، اگرچه نزد کسی دیگر باشد.

علما از این حدیث چنین برداشت کرده‌اند که قاضی می‌تواند به قراین موجود- در صورتی که قوی باشند- استدلال کند؛ نمونه‌ی استدلال به قراین، در قرآن کریم نیز ذکر شده است؛ منظورم ماجرایی‌ست که میان یوسف÷و همسر عزیز مصر گذشت؛ نیمی از زیباییِ عالَم به یوسف÷داده شده بود؛ زنِ عزیز مصر به‌رغم جایگاه اجتماعیِ والایش دل به یوسف÷بسته و شیفته‌ی او شده بود! اما نمی‌دانست که چگونه به یوسف÷دست یابد؛ از این‌رو یوسف÷را به درون خانه خواست و همه‌ی درها را بست و خود را در اختیار یوسف گذاشت و گفت: «نزد من بیا»؛ اما اللهیوسف را از کردار زشت محافظت نمود؛ یوسف÷به سوی درب گریخت و همسر عزیز به دنبالش دوید و از پُشت، پیراهن یوسف را گرفت؛ پیراهن یوسف پاره شد؛ ببینیم که الله متعال در این‌باره می‌فرماید:

﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٢٥ قَالَ هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِيۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٦ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٧ فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّۖ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ ٢٨[يوسف: ٢٥، ٢٨]

و هر دو به سوی در شتافتند و آن زن، پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد؛ و شوهر زن را در کنار درب یافتند. آن زن گفت: سزای کسی که به خانواده‌ات نظر بد داشته باشد، چیزی جز زندان یا شکنجه‌ی دردناک نیست. (یوسف) گفت: او قصد فریفتن مرا داشت. یکی از بستگان زن که حضور داشت، شهادت داد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست می‌گوید و یوسف دروغ‌گوست. و اگر پیراهنش از پشت پاره شده است، زن دروغ می‌گوید و یوسف راستگوست. و چون پیراهنش را دید که از پشت پاره شده، گفت: این، از مکر شما زنان است که به‌راستی نیرنگتان بزرگ است.

یوسف÷راست می‌گفت؛ اما دلیلی برای اثبات بی‌گناهی‌اش نداشت؛ با این حال شواهد و قراینِ موجود، حاکی از بی‌گناهیِ یوسف÷بود؛ از این‌رو کسی که در مقام قضاوت قرار می‌گیرد، می‌تواند برای پی بردن به حقیقت موضوع، از قراین موجود استفاده کند.

***

۱۸۳۷- وعن مِرداسٍ الأسْلَمِيِّس قالَ: قالَ النَّبِيُّج: «يَذْهَبُ الصَّالِحُونَ الأَوَّلُ فَالأَوَّلُ، وَتَبْقَى حُثَالَةٌ كَحُثَالَةِ الشَّعِيرِ أوِ التَّمْرِ لا يُبَالِيهُمُ اللهُ بَالَةً».[روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: (۴۱۵۶، ۶۴۳۴).]

ترجمه: مرداس اسلمیسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «انسان‌های نیکوکار یکی پس از دیگری، می‌روند و افرادی باقی می‌مانند که مانند نخاله‌ی جو یا خرما بی‌ارزشند و الله هیچ توجهی به آن‌ها نمی‌نماید».

۱۸۳۸- عَنْ رِفاعَةَ بنِ رافعٍ الزُّرَقِيِّس قالَ: جاءَ جَبريلُ إلى النَّبِيِّج قالَ: مَا تَعُدُّونَ أهْلَ بَدْرٍ فِيكُمْ؟ قالَ: «مِنْ أفْضَلِ المُسْلِمِينَ» أوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا. قالَ: وَكَذلِكَ مَنْ شَهِدَ بَدْراً مِنَ المَلائِكَةِ.[روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: ۳۹۹۲.]

ترجمه: رِفاعه بن رافع زُرَقیسمی‌گوید: جبرئیل-÷- نزد پیامبرجآمد و پرسید: اهل بدر را در میان خود چگونه به‌حساب می‌آورید؟ پیامبرجفرمود: «آنان را جزو برترین مسلمانان به‌شمار می‌آوریم» یا سخنی به همین مضمون گفت. جبرئیل÷گفت: «(از نظر ما) فرشتگانی که در بدر حضور داشتند نیز همین‌گونه هستند».

۱۸۳۹- وعن ابن عمرَب قالَ: قالَ رسولُ اللهِج: «إذَا أنْزَلَ اللهُ تَعَالَى بِقَومٍ عَذَاباً، أصَابَ العَذَابُ مَنْ كَانَ فِيهِمْ، ثُمَّ بُعِثُوا عَلَى أَعْمَالِهِمْ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۱۰۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۸۷۹.]

ترجمه: ابن‌عمربمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «هرگاه الله متعال بر قومی عذاب نازل کند، آن عذاب به همه‌ی کسانی که در آن قوم هستند، می‌رسد؛ سپس بر اساس اعمالشان برانگیخته می‌شوند».

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که پیامبرجفرمود: «انسان‌های نیکوکار یکی پس از دیگری، می‌روند و افرادی باقی می‌مانند که مانند نخاله‌ی جو یا خرما بی‌ارزشند و الله هیچ توجهی به آن‌ها نمی‌نماید»؛ یعنی اللهبر آنان رحم نمی‌کند و رحمتش را بر آنان فرو نمی‌فرستد؛ این حدیث، شبیه همان حدیثی‌ست که عده‌ای از مردم نزد انس بن مالکسآمدند و از ستم و بی‌دادِ حجاج بن یوسف ثقفی شکایت کردند؛ انسسبه آنان گفت: صبر کنید؛ زیرا از پیامبرتانجشنیدم که فرمود: «لا يأْتي زمانٌ إلاَّ والَّذي بعْدَهُ شَرٌ منه حتَّى تلقَوا ربَّكُمْ»؛ [ این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی ۹۳ آمده است. [مترجم]] یعنی: «هر زمانی که می‌آید، زمان بعدی، بدتر خواهد بود و این رویه ادامه دارد تا آن‌که پروردگارتان را ملاقات کنید». در گذشته، مردم توجه بیش‌تری به نماز شب و روزه‌ی نفل و صدقه و دیگر کارهای نیک داشتند؛ اما هرچه می‌گذرد، بی توجهی به کارهای نیک، افزایش می‌یابد؛ مردم شب‌هایشان را در کارهای بیهوده سپری می‌کنند و روزها مشغول خرید و فروش و روزمرگی‌های خود هستند و روز به روز، خیانت و کلاه‌برداری و دروغ و امثالِ آن، بیش‌تر می‌شود! البته الحمدلله که هم‌چنین بسیاری از مردم نیکوکارند؛ اما نمی‌توان از واقعیت‌ها چشم‌پوشی کرد؛ یعنی مردم نیک و بد، همه جا هستند؛ از این‌رو پیامبرجفرموده است: «هرگاه الله متعال بر قومی عذاب نازل کند، آن عذاب به همه‌ی کسانی که در آن قوم هستند، می‌رسد؛ سپس بر اساس اعمالشان برانگیخته می‌شوند». همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥[الأنفال: ٢٥]

و از فتنه‌ای بترسید که تنها دامن‌گیر ستم‌کارانِ شما نمی‌شود و بدانید که مجازات الله، سخت و شدید است.

آری؛ روز قیامت هر کسی مطابق کارها و نیتش برانگیخته می‌شود؛ از این‌رو به‌هوش باشیم تا در جرگه‌ی افرادی که مانند نخاله‌ی جو و خرما بی‌ارزشند، قرار نگیریم و بکوشیم که در مسیر هدایت بمانیم تا اگر عذاب الاهی نازل گردد، در آخرت، در شمارِ نیکوکاران برانگیخته شویم.

مولف/حدیثی بدین مضمون نیز ذکر کرده است که جبرئیل-÷- نزد پیامبرجآمد و پرسید: اهل بدر را در میان خود چگونه به‌حساب می‌آورید؟ پیامبرجفرمود: «آنان را جزو برترین مسلمانان به‌شمار می‌آوریم» یا سخنی به همین مضمون گفت. جبرئیل÷گفت: «(از نظر ما) فرشتگانی که در بدر حضور داشتند نیز همین‌گونه هستند».

بدر، نام مکانی در بین مکه و مدینه است؛ یکی از مهم‌ترین غزوه‌های پیامبرجدر این مکان روی داد. ماجرا از این قرار بود که كاروان تجارتی قريش به سركردگی ابوسفیان، صخر بن حرب که از شام برمی‌گشت، از نزدیک مدینه می‌گذشت. از آن‌جا که اهل مکه، پیامبرجو یارانش را از شهرشان اخراج کرده و اموالشان را مصادره کرده بودند، این بزرگواران تصمیم گرفتند که به کاروان قریش حمله کنند؛ زیرا گرفتن اموال این کاروان تجارتی، برای پیامبرججایز بود و بدین‌سان می‌توانستند بخشی از حقشان را بگیرند. رسول‌اللهجو کم‌تر از سیصد و بیست تن از اصحابشاز مدینه بیرون رفتند و هفتاد شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما الله متعال، آن‌ها و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یک‌دیگر، در برابر هم قرار داد. چون کاروان‌سالار این قافله‌ی تجارتی، ابوسفیان، از حرکت پیامبرجباخبر شد و مسیر کاروان را به سمت ساحل، عوض کرد و برای قریش پیام فرستاد و از آن‌ها درخواست نیروی کمکی نمود. بدین ترتیب حدود نهصد تا هزار نفر از قریشی‌ها و سران و اشرافشان، از روی سرکشی و خودنمایی به مردم یا به‌خاطر روکم‌کنی، از خانه‌هایشان بیرون آمدند تا مانع پیامبرجو یارانش شوند. در بین راه به آن‌ها خبر رسید که کاروان، به‌سلامت، نجات یافته است. از این‌رو در لشکر مکه، دودستگی به‌وجود آمد. عده‌ای گفتند: حالا که کاروان نجات یافته است، برگردیم؛ اما سرکش قریش، ابوجهل گفت: به خدا سوگند برنمی‌گردیم تا به بدر برویم و سه شبانه‌روز در آن‌جا بمانیم و شترها را نحر کنیم و شراب بنوشیم و جشن و سور برپا کنیم و به مردم غذا دهیم و همه‌ی عرب‌ها، حرکت و شوکت ما را بشنوند و همواره از ما حساب ببرند.

آری! بدین‌سان از روی ریا و روکم‌کنی و سرکشی، به بدر رفتند؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ[الأنفال: ٤٧]

و مانند کسانی نباشید که از روی سرکشی و خودنمایی به مردم از خانه‏هایشان بیرون آمدند

بدین ترتیب تصمیم گرفتند که با پیامبرجبجنگند؛ لذا بدون قرار قبلی دو لشکر در چاه‌های بدر رویاروی یک‌دیگر قرار گرفتند. قریشیان برای جنگ آمادگی کامل داشتند و از ساز و برگ کافی برخوردار بودند؛ اما الله متعال پیامبرجو یارانش را که با جنگی ناگهانی روبه‌رو شدند، یاری فرمود؛ خود در این‌باره می‌فرماید:

﴿إِذۡ يُرِيكَهُمُ ٱللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلٗاۖ وَلَوۡ أَرَىٰكَهُمۡ كَثِيرٗا لَّفَشِلۡتُمۡ وَلَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ سَلَّمَۚ إِنَّهُۥ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ٤٣ وَإِذۡ يُرِيكُمُوهُمۡ إِذِ ٱلۡتَقَيۡتُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِكُمۡ قَلِيلٗا وَيُقَلِّلُكُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِهِمۡ لِيَقۡضِيَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا كَانَ مَفۡعُولٗاۗ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ ٤٤[الأنفال: ٤٣، ٤٤]

و زمانی (را به‌یاد آور) که الله، تعداد دشمنان را در خوابت به تو اندک نشان داد و اگر تعدادشان را زیاد نشان می‌داد، به‌طور قطع سست می‏‏شدید و کارتان به اختلاف می‌کشید؛ ولی الله، (شما را از بزدلی) سالم نگه داشت. همانا او از آن‌چه در سینه‌ها می‌گذرد، آگاه است و زمانی (را به‌یاد آورید) که چون با هم روبه‌رو شدید، آنان را در چشمانتان اندک نشان داد و شما را نیز در چشمانشان کم نشان داد تا کاری را که انجام‌شدنی بود، به انجام رساند. و همه‌ی کارها به الله بازگردانیده می-شود.

سبحان‌الله! دو لشکر، یک‌دیگر را اندک می‌دیدند و بدین‌سان هر دو گروه به سوی جنگ شتافتند و جنگ درگرفت و هفتاد نفر از اهل مکه کشته شدند و هفتاد تن نیز به اسارت مسلمانان درآمدند. این‌ها همان کسانی بودند که چندی پیش بدترین ستم‌ها را در مکه بر مسلمانان روا می‌داشتند:

﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيۡنَ ٱلنَّاسِ[آل عمران: ١٤٠]

و ما، روزگار را در میان مردم می‌گردانیم.

هفت یا هشت نفر از کشته‌شدگان مکه، از بزرگان قریش بودند؛ همان کسانی که در سایه‌ی کعبه، محتویات شکمبه‌ی شتر را روی پیامبرجریختند و قهقهه سر دادند؛ همان‌جا بود که رسول‌اللهجدست به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا! خود به حسابِ قریش برس» و یکایک آن‌ها را نام برد. آری؛ تک‌تک کسانی که رسول‌اللهجبرایشان دعای هلاکت کرد، در غزوه‌ی بدر به هلاکت رسیدند.[ر.ک: صحیح بخاری، ش: (۲۴۰، ۲۵۰، ۲۹۳۴، ۳۱۸۵، ۳۸۵۴)؛ و مسلم، ش: ۱۷۹۴ به‌نقل از عبدالله بن مسعودسآوازه‌ی شکست قريش به همه‌ی عرب‌ها رسید و چنان شکستی خوردند که هیچ‌گاه عرب‌ها، چنان شکستی را نچشیده بودند. این جنگ در هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری روی داد.

به فرمان پیامبرججنازه‌های بیست و چهار تن از سران قریش را کشان‌کشان آوردند و در یکی از چاه‌های بدر انداختند. آن‌گاه رسول‌اللهجسر همان چاهی که اجساد مشرکان را در آن ریخته بودند، ایستاد و تک‌تک کشته های قریش را با نام و نامِ پدرشان، مخاطب قرار داد و فرمود: «ای فلان بن فلان! آیا وعده‌ی پروردگارتان را حق یافتید؟ ما، وعده‌ی پروردگارمان را حق یافتیم».[صحیح مسلم، ش: ۲۸۷۵] پرسیدند: ای رسول‌خدا! چگونه با مردمانی که مرده‌اند، سخن می‌گویید؟ فرمود: «به الله سوگند که شما، سخنان مرا بهتر از آن ها نمی‌شنوید و از آن‌ها شنواتر نیستید؛ اما آن‌ها پاسخ نمی‌دهند». چون مرده‌اند. این، نعمتی بزرگ بر امت اسلام بود که هرگاه آن را یاد می کنیم، باید خدا را شکر نماییم. اللهپیامبرش را یاری نمود و این روز را روز فرقان، یعنی روز جدایی حق از باطل نامید. به قدرت خدا در آن روز بنگر که چگونه سیصد و چند نفر را بر حدود هزار جنگ‌جوی مسلّح پیروز گردانید، حال آن‌که ساز و برگ جنگی مسلمانان، خیلی کم بود و شمارِ اندکی شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما وقتی نصرت الاهی بر قومی نازل شود، هیچ‌کس نمی‌تواند در برابرشان، ایستادگی کند.

در هر حال سیصد و هفده رزمنده‌ای که در بدر حضور داشتند، جزو برترین مسلمانان به‌شمار می‌آیند. آیا می‌دانید چه نتیجه‌ای، عاید اهل بدر شد؟ اللهبه اهل بدر نظر انداخته و به آنان فرموده است: هرکار که می‌خواهید، بکنید؛ من، شما را بخشیده‌ام.

آری؛ هر گناهی که از اهل بدر سر زده، الله متعال آن را بخشیده است؛ زیرا بهایش را پیش‌تر پرداخته‌اند. غزوه‌‌ی بدر، خیر فراوانی برای اصحاب داشت؛ حتی یکی از بدری‌ها به نام حاطب بن ابی‌بلتعهسبا اشتباه بزرگی که مرتکب شد، به‌خاطر خیر و برکت این غزوه، مورد عفو قرار گرفت. زمانی که رسول‌اللهجتصمیم گرفت مکه را فتح کند، حاطبسنامه‌ای به اهل مکه نوشت و آن‌ها را از تصمیم رسول اللهجآگاه ساخت. الله متعال، پیامبرش را از این ماجرا باخبر فرمود. حاطبسنامه را با یک زن، به مکه فرستاد. پیامبرجاز طریق وحی از این قضیه اطلاع یافت و علی بن ابی‌طالبسو شخصی دیگر را فرستاد تا نامه را از آن زن پس بگیرند. آن دو به‌راه افتادند و در سبزه‌زاری به نام «روضه‌ی خاخ» به آن زن رسیدند و دستگیرش کردند و به او گفتند: نامه کجاست؟ گفت: نامه‌ای با من نیست. گفتند: به‌خدا سوگند که نه ما دروغ می‌گوییم و نه پیامبرجبه ما دروغ گفته است؛ نامه را بده و گرنه، تو را برهنه و بازرسی می‌کنیم. آن زن، هنگامی که دید آن دو جدّی هستند، نامه را بیرون آورد. نامه‌‌ای از حاطب بن ابی‌بلتعهسبه قریش. خداوندبر مسلمانان و بر حاطبسمنت نهاد و الحمدلله که این نامه، به قریش نرسید. وقتی نامه را به پیامبرجدادند، از حاطب پرسید: «ای حاطب! چگونه چنین کاری کردی؟» حاطبسعذرش را بیان کرد و عذرخواهی نمود. عمرسعرض کرد: ای رسول‌خدا! او، منافق شده است؛ اجازه دهید گردنش را بزنم. پیامبرجفرمود: «الله، به اهل بدر نظر کرده و فرموده است: هرکاری که می‌خواهید، بکنید؛ همانا من، شما را بخشیده‌ام».[بخاری، ش: ۳۹۸۳] حاطبسناخواسته مرتكب جاسوسي شده بود؛ اما از آن‌جا که یکی از اصحاب بدرشبود، رسول‌اللهجاعدامش نکرد و از این اشتباه بزرگش درگذشت؛ همان‌گونه که می‌دانید اگر مسلمانان، جاسوسی را دستگیر کنند- حتی اگر گوینده‌ی لاإله‌إلاالله محمد رسول‌الله باشد- کُشتنش بدون استثنا واجب است؛ ولی چیزی که رسول‌اللهجرا از کُشتن حاطبسباز داشت، این بود که او جزو اهل بدر بود؛ امتیازی که تا قیامت، نصیب هیچ‌کس نمی‌شود. علما از این حدیث چنین برداشت کرده‌اند که کُشتن جاسوس- چه مسلمان باشد و چه کافر- واجب است؛ زیرا اخبار مسلمانان را به دشمنان می‌رساند.

***

۱۸۴۰- وعن جابرٍس قالَ: كَانَ جِذْعٌ يَقُومُ إلَيْهِ النَّبِيُّج- يَعْنِي فِي الخُطْبَةِ- فَلَمَّا وُضِعَ المِنْبَرُ سَمِعْنَا لِلجِذْعِ مِثْلَ صَوْتِ العِشَارِ، حَتَّى نَزَلَ النَّبِيُّج فَوضَعَ يَدَهُ عَلَيهِ فَسَكَنَ.

وَفِي روايةٍ: فَلَمَّا كَانَ يَومُ الجُمُعَةِ قَعَدَ النَّبِيُّج عَلَى المِنْبَرِ، فَصَاحَتِ النَّخْلَةُ الَّتِي كَانَ يَخْطُبُ عِنْدَهَا حَتَّى كَادَتْ أنْ تَنْشَقَّ.

وفي روايةٍ: فصَاحَتْ صِيَاحَ الصَّبِيِّ، فَنَزَلَ النَّبِيُّج حَتَّى أَخَذَهَا فَضَمَّهَا إلَيهِ، فَجَعَلَتْ تَئِنُّ أَنِينَ الصَّبِيِّ الَّذِي يُسَكَّتُ حَتَّى اسْتَقَرَّتْ، قالَ: «بَكَتْ عَلَى مَا كَانَتْ تَسْمَعُ مِنَ الذَّكْرِ».[روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: (۹۱۸، ۲۰۹۵، ۳۵۸۴، ۳۵۸۵).]

ترجمه: جابرسمی‌گوید: تنه‌ی درختی بود که پیامبرج- هنگام سخنرانی- بر آن تکیه می‌زد؛ پس از اين‌كه برای پیامبرجمنبري ساختند، از آن تنه‌ي درخت- كه ديگر مورد استفاده قرار نمی‌گرفت- صدایی مانند آه و ناله‌ی شتران آبستن شنیدیم؛ تا اين‌كه پیامبرجاز منبر پايين آمد و دست خود را روی تنه‌ی درخت گذاشت و تنه، آرام شد.

در روایتی آمده است: روز جمعه همین‌که پیامبرجروی منبر نشست، تنه‌ی خرمایی که پیش‌تر روی آن می‌نشست، فریاد کشید؛ حتی نزدیک بود که از هم شکافته شود.

و در روایتی آمده است: فریادی همانند فریاد بچه برآورد. پیامبرج- از منبر- پایین آمد و تنه را گرفت و به خود چسباند؛ در آن هنگام تنه‌ی درخت، مانند بچه‌ای که او را در آغوش می‌گیرند و با نوازش ساکت می‌کنند، به‌آرامی نالید تا این‌که آرام شد. پیامبرجفرمود: «از بابت ذکری که پیش‌تر در کنار خود می‌شنید- و حالا نمی‌شنود- گریست».

شرح

مولف/حدیث جابرسرا آورده که بیان‌گر یکی از معجزاتی‌ست که اللهسبه پیامبرشجداد. گفتنی‌ست: الله متعال هر پیامبری که مبعوث می‌کرد، نشانه‌ها و معجزاتی هم به او می‌داد که بیان‌گر صداقت و راستی‌اش بود؛ زیرا اگر پیامبری را بدون معجزه مبعوث می‌کرد، هیچ‌کس به او ایمان نمی‌آورد و مردم برای رد دعوتش عذر و بهانه داشتند. پیامبرمان، محمد مصطفیجمعجزات و نشانه‌های فراوانی داشته است؛ کسی که معلومات بیش‌تری در این‎باره می‌خواهد، می‌تواند به کتاب «الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح»، اثر ابوالعباس حرانی/مراجعه کند؛ وی در پایان این کتاب برخی از معجزات نبوی را که به هیچ پیامبر دیگری داده نشده، برشمرده است. در این‌باره کتاب «البدایة والنهایة»از ابن‌کثیر/نیز کتاب سودمندی‌ست.

در هر حال پیامبرمان، محمد مصطفیجمعجزات فراوانی داشته است؛ از آن جمله، همین معجزه‌ای که در حدیث جابرسآمده است؛ وی می‌گوید: پیامبرجابتدا بر روی تنه‌ی خرمایی خطبه می‌خواند تا این‌که زنی از انصارشبرای آن بزرگوار، منبری ساخت. وقتی پیامبرجبرای خطبه روی این منبر می‌رفت، تنه‌ی خرما از فراق پیامبرج، مانند شتران آبستن ، و گاه مانند بچه‌ها آه و ناله سر می‌داد؛ الله اکبر! یک موجود بی‌جان از فراق پیامبرجمی‌گریست؛ اما اینک ارزش‌های فراوانی از دست رفته و پایمال شده است؛ اما هیچ‌کس بر آن نمی‌گرید! الله متعال کمکمان کند که او را یاد کنیم، در عبادتش بکوشیم و او را به‌خوبی بپرستیم. پیامبرجاز منبر پایین آمد و مانند مادری که بچه‌اش را ساکت می‌کند، آن تنه را آرام فرمود. در این روایت به دو معجزه‌ی نبوی اشاره شده است:

۱- گریه‌ی تنه از فراق پیامبرج.

۲- و آرام شدن آن، در زمانی که پیامبرجاز منبر پایین آمد و آن را ساکت کرد.

چنین معجزه‌ای برای موسی÷نیز روی داد؛ بنی‌اسرائیل به روش‌های گوناگون، موسی÷را آزار می‌دادند؛ همان‌گونه که اللهمی‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا ٦٩[الأحزاب : ٦٩]

ای مؤمنان! مانند کسانی نباشید که موسی را رنجاندند؛ پس الله او را از آن‌چه می‌گفتند، پاک و به‌دور ساخت. و موسی نزد الله آبرومند بود.

بنی‌اسرائیل برای رنجاندن موسی÷می‌گفتند: موسی، وَرَم بیضه دارد؛ «زیرا بنی‌اسرائيل برهنه غسل ‏می‌کردند و به یک‌دیگر می‌نگریستند؛ اما موسي÷به‌تنهايي غسل مي‏كرد. بني اسرائيل ‏گفتند: چون موسي وَرم بيضه دارد، با ما غسل نمي‏كند. روزي موسي÷لباس‌هايش را درآورد و روي سنگي گذاشت تا غسل كند. آن سنگ، لباس‌های موسي÷را برداشت و فرار كرد. موسي÷دنبال سنگ به راه افتاد و فرياد زد: ای سنگ! لباس‌هايم را كجا می‌بري؟ تا اين‌كه بنی‌اسرائيل، موسي را ديدند و گفتند: موسي هيچ‌گونه بيماری‌ای ندارد. آن‌گاه سنگ توقف كرد و موسي÷لباس‌هايش را گرفت و چند ضربه به سنگ زد».[صحیح بخاری، ش: ۲۷۸. [مترجم] لذا سنگ که موجودی بی‌جان بود، به حرکت درآمد تا زبان بنی‌اسرئیل از طعنه زدن به موسی÷بسته شود. فریاد و فغان آن تنه‌ی درخت از فراق رسول‌اللهجنیز یکی از معجزات آن بزرگوار بود و معجزه‌ی دیگرش، این بود که وقتی پیامبرجآن تنه را در بغل گرفت، تنه همانند بچه‌ای که در آغوش مادرش آرامش می‌یابد، آرام شد.

***

۱۸۴۱- وَعَنْ أبي ثَعْلَبةَ الْخُشَنِيِّ جُرثومِ بنِ ناشرٍس عَنْ رسولِ اللهج قالَ: «إنَّ اللهَ تَعَالَى فَرَضَ فَرَائِضَ فَلا تُضَيِّعُوهَا، وَحَدَّ حُدُوداً فَلا تَعْتَدُوهَا، وَحَرَّمَ أَشْيَاءَ فَلا تَنْتَهِكُوهَا، وَسَكَتَ عَنْ أشْيَاءَ رَحْمَةً لَكُمْ غَيْرَ نِسْيَانٍ فَلا تَبْحَثُوا عَنْهَا».[روایت دارقطنی و....] [ ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش: ۱۵۹۷؛ آلبانی/در غایة المرام، ش: ۴ این حدیث را ضعیف دانسته است.]

ترجمه: از ابوثعلبه‌ی خُشَنی، جُرثوم بن ناشرسروایت شده است که رسول‌اللهجفرمود: «الله متعال، اموری را فرض گردانیده است؛ آن‌ها را ضایع نگردانید. و حدودی را تعیین فرموده است؛ از آن‌ها تجاوز نکنید و چیزهایی را حرام کرده است؛ پس مرتکب حرام نشوید. و از روی مهربانی، نه از روی فراموشی، درباره‌ی برخی از چیزها سکوت نموده است؛ پس درباره‌ی آن بحث و کنجکاویِ- بی‌مورد- نکنید».

۱۸۴۲- وعن عبد الله بن أبي أَوْفَىب قالَ: غَزَوْنَا مَعَ رَسولِ اللهِج سَبْعَ غَزَوَاتٍ نَأكُلُ الجَرَادَ.

وَفِي رِوَايةٍ: نَأكُلُ مَعَهُ الجَرَادَ.[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۵۴۹۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۹۵۲.]

ترجمه: عبدالله بن ابی‌اوفیبمی‌گوید: در هفت غزوه با رسول‌اللهجبودیم و ملخ می‌خوردیم.

و در روایتی دیگر آمده است: با ایشان ملخ می‌خوردیم.

۱۸۴۳- وعن أبي هريرةَس أنَّ النَّبِيَّج قال: «لا يُلْدَغُ المُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ وَاحِدٍ مَرَّتَيْنِ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: ۶۱۳۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۹۸.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «مومن از یک سوراخ، دو بار گزیده نمی‌شود».

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که از ابوثعلبه‌ی خُشَنی، جُرثوم بن ناشرسروایت شده است که رسول‌اللهجفرمود: «الله متعال، اموری را فرض گردانیده است؛ آن‌ها را ضایع نگردانید. و حدودی را تعیین فرموده است؛ از آن‌ها تجاوز نکنید و چیزهایی را حرام کرده است؛ پس مرتکب حرام نشوید. و از روی مهربانی، نه از روی فراموشی، درباره‌ی برخی از چیزها سکوت نموده است؛ پس درباره‌ی آن بحث و کنجکاویِ- بی‌مورد- نکنید».

پیامبرجدر این حدیث به سه حُکم یا مورد اشاره فرموده است:

اول: فرایض. مهم‌ترین فریضه‌ی الهی بر بندگانش، توحید است؛ یعنی بر همه‌ی بندگانش فرض نموده که شهادتین را بگویند و گواهی دهند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، بنده و فرستاده‌ی اوست؛ یعنی تنها الله متعال شایسته‌ی عبادت و پرستش می‌باشد و تنها محمد مصطفی÷سزاوارِ آنست که از او اطاعت و پیروی کنیم و در میان آفریده‌های الهی، کسی جز محمد مصطفیجشایسته‌ی چنین اطاعتی نیست.

این، مهم‌ترین فریضه‌ی الهی‌ست؛ سپس نماز، زکات، روزه، حج، نیکی به پدر و مادر، رعایت حقوق همسایه، صداقت، خیرخواهی و...؛ یعنی الله متعال فرایض فراوانی را بر بندگانش واجب گردانیده است؛ برخی از فرایض، فرض عین هستند؛ یعنی بر تک‌تک مسلمانان، واجب است که آن را انجام دهند؛ و برخی دیگر از فرایض، فرض کفایه هستند؛ یعنی اگر تعدادی از مسلمانان، به‌اندازه‌ی کافی، به انجام این فرايض بپردازند، حکمش از دیگران ساقط می‌شود. به‌عنوان مثال: نمازهای پنج‌گانه، فرض عین هستند و بر هر مسلمانی واجب است که در شبانه‌روز پنج بار نماز بخواند؛ اما نماز جنازه، فرض کفایه می‌باشد و اگر شماری از مسلمانان این فریضه را انجام دهند، حکمش از دیگران ساقط می‌گردد.

دوم: حدود؛ «الله متعال، حدودی را تعیین کرده است؛ پس، از آن‌ها تجاوز نکنید». یعنی فرایض را مطابق حدودی که اللهمقرر فرموده است، انجام دهید؛ مانند اوقات هر نماز که معین و مشخص است. وقت نماز صبح، از سپیده‌دم آغاز می‌شود و تا طلوع خورشید ادامه دارد. وقت نماز ظهر، از زوال آفتاب تا زمانی‌ست که سایه‌‌ی هر چیزی به‌اندازه‌ی خودش شود. وقت نماز عصر از همین زمان تا غروب خوشید است. مغرب نیز از غروب خورشید آغاز می‌گردد و تا پنهان شدن شَفق ادامه دارد. از غروب شَفَق، یعنی پس از غروب خورشید که سرخیِ آسمان گم می‌شود، وقت عشاء آغاز می‌گردد و تا نیمه‌شب ادامه دارد. این‌ها حدود مربوط به فریضه‌ی نماز است. روزه نیز حد مشخصی دارد؛ یعنی از سپیده‌دم تا غروب خورشید است. حج نیز حد مشخصی دارد که همان ماه‌های حج می‌باشد. پیامبرجفرمود: «از این حدود تجاوز نکنید». الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ[الطلاق : ١]

و هر کس از حدود الاهی تجاوز کند، به‌راستی به خویشتن ستم کرده است.

و می‌فرماید:

﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٢٩[البقرة: ٢٢٩]

و کسانی که از حدود و مقررات الاهی تجاوز کنند، بدون تردید ستم‌کارند.

سوم: «درباره‌ی برخی از چیزها سکوت نموده است»؛ یعنی نه آن‌ها را بر ما واجب گردانیده و نه آن‌ها را حرام نموده است؛ در صورتی‌که اگر می‌خواست، حرامشان می‌نمود و اگر می‌خواست، آن‌ها را واجب می‌گردانید؛ اما از روی مهربانی، درباره‌ی آن ها سکوت فرمود؛ همین نمازهای پنج‌گانه را در نظر بگیرید؛ ابتدا الله متعال پنجاه نماز در شبانه‌روز بر بندگانش فرض نمود؛ سپس این مقدار را به لطف خویش تا پنج نوبت کاهش داد و ثواب همان پنجاه نوبت را برای امت، مقرر فرمود. در این حدیث آمده است: «الله متعال درباره‌ی برخی از چیزها سکوت فرمود»؛ عبارتِ «سکوت فرمود»، دلیلی بر دیدگاه اهل سنت و جماعت که می‌گویند: الله متعال با صدایی که قابل شنیدن است، سخن می‌گوید؛ زیرا سکوت، متضاد سخن گفتن می‌باشد؛ پس اللههر وقت که بخواهد، و هرچه که بخواهد و هرگونه که بخواهد، سخن می‌گوید؛ اما ما نمی‌دانیم که چگونه و چه زمانی سخن می‌گوید یا چه می‌گوید؛ ولی ایمان داریم که وقتی اراده‌ی پیدایش چیزی را بکند، فقط کافی‌ست که بگوید: پدید آی؛ و آن‌گاه خواسته‌اش محقق می‌شود و آن چیز، پدید می‌آید؛ از این‌رو کلمات و سخنان اللهقابل شمارش نیست؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٢٧[لقمان: ٢٧]

اگر درختان روی زمین، قلم شوند و دریا مرکب گردد و پس از آن، هفت دریای دیگر به مددش بیایند، سخنانِ الله پایان نمی‌‌یابد. بی‌شک الله، توانای حکیم است.

و نیز می‌فرماید:

﴿قُل لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّي لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّي وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا ١٠٩[الكهف: ١٠٩]

بگو: اگر دریا برای نوشتن سخنان پروردگارم جوهر شود، پیش از آن‌که سخنان پروردگارم پایان ‌پذیرد، دریا پایان می‌یابد؛ هرچند دریای دیگری همانندِ آن به کمک بیاوریم.

سپس مولف/روایتی بدین مضمون آورده است که عبدالله بن ابی‌اوفیبمی‌گوید: «در هفت غزوه با رسول‌اللهجبودیم و با ایشان ملخ می‌خوردیم». ملخ، حشره‌ی حلالی‌ست و فرقی نمی‌کند که انسان، آن را بکشد یا این‌که خودِ ملخ مرده باشد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «أُحِلَّتْ لَنَا مَيْتَتَانِ وَدَمَانِ فَأَمَّا الْمَيْتَتَانِ فَالْجَرَادُ وَالْحِيتَانُ وَأَمَّا الدَّمَانِ فَالطِّحَالُ وَالْكَبِدُ»؛[صحیح موقوف است و حُکم رفع دارد؛ روایت بیهقی در الکبری (۹/۲۵۷)؛ شافعی در مسند خود (۱/۳۴۰) و نیز در الأم (۲/۲۳۳)؛ و ابن‌ماجه (۳۲۱۸)؛ و احمد در مسندش (۲/۹۷)؛ و عبد بن حمید (۸۲۰) و] یعنی: «دو حیوان هستند که ذبح‌نشده‌ی آن‌ها نیز برای ما رواست و همین‌طور دو نوع خون؛ آن دو حیوان، ملخ و ماهی هستند و آن دو خون، طحال و جگر»؛ از این‌رو ماهی یا ملخی که صید می‌کنیم، سَر نمی‌بُریم یا سرشان را نمی‌زنیم. گفتنی‌ست: شکار ملخ یا پراندن آن در حرم مکه، جایز نیست؛ همان‌گونه که شکار و پراندن سایر پرندگان، جایز نمی‌باشد.

این حدیث، بیان‌گر این است که صحابهشتأیید پیامبرجرا حجت می‌دانستند؛ یعنی اگر کاری انجام می‌دادند و پیامبرجآن را تأیید می‌کرد، حلالش می‌دانستند؛ زیرا پیامبرجمی‌توانست آنان را منع کند و اگر حرام بود، حتماً این کار منعشان می‌نمود؛ لذا سکوتش، دلیل جواز است.

سپس مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که پیامبرجفرمود: «مومن از یک سوراخ، دو بار گزیده نمی‌شود»؛ یعنی مومن، زیرک است و از هر تجربه‌‌ای درس می‌گیرد؛ اگر از انجام یک کار زیان ببیند یا فایده‌ای نبرد، تکرارش نمی‌کند؛ از این‌رو شایسته است که انسان، زیرک باشد و کاری را که از آن ضرر دیده است، تکرار نکند؛ بلکه باید به‌سانِ مومن، زیرک و هوشیار باشد؛ زیرا این، از کمال ایمان است.

***

۱۸۴۴- وعنه قالَ: قالَ رسولُ اللهج: «ثَلاَثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَومَ القِيَامَةِ، وَلا يَنْظُرُ إلَيْهِمْ ، وَلا يُزَكِّيهِمْ، وَلَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ: رَجُلٌ عَلَى فَضْلِ مَاءٍ بِالفَلاَةِ يَمْنَعُهُ مِنِ ابْنِ السَّبِيلِ، وَرَجُلٌ بَايَعَ رَجُلاً بسِلْعَةً بَعْدَ العَصْرِ فَحَلَفَ بِاللهِ لأَخَذَهَا بِكذَا وَكَذَا فَصَدَّقَهُ وَهُوَ عَلَى غَيْرِ ذلِكَ، وَرَجُلٌ بَايَعَ إمَاماً لا يُبَايِعُهُ إلاَّ لِدُنْيَا فَإنْ أَعْطَاهُ مِنْهَا وَفَى وَإنْ لَمْ يُعْطِهِ مِنْهَا لَمْ يَفِ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: (۲۳۵۸، ۲۳۶۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۸.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «سه گروه هستند که الله، روز قیامت با آن‌ها سخن نمی‌گوید، به آنان نظر نمی‌کند، آن‌ها را پاکیزه نمی‌گرداند و عذاب دردناکی خواهند داشت: کسی که در بیابان آب مازاد بر نیازش را از مسافران دریغ می‌دارد؛ آن‌که پس از عصر کالایش را در معرض فروش می‌گذارد و به نام الله، به‌دروغ سوگند می‌خورد که آن‌را به فلان قیمت خریده است و طرف مقابل نیز حرفش را باور می‌کند؛ و شخصی که فقط به‌خاطر منافع دنیوی با حاکمی بیعت می‌نماید؛ اگر حاکم چیزی از دنیا به او بدهد، به پیمان خویش وفادار است و اگر چیزی از دنیا به او ندهد، به پیمان خویش وفا نمی‌کند».

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که: «سه گروه هستند که الله، روز قیامت با آن‌ها سخن نمی‌گوید، به آنان نظر نمی‌کند، آن‌ها را پاکیزه نمی‌گرداند و عذاب دردناکی خواهند داشت»؛ در متن حدیث «ثَلاَثَةٌ»آمده که منظور، سه گروه است؛ نه سه نفر؛ زیرا ملت‌ها و مردمانِ بسیاری چنین ویژگی‌هایی دارند.

اول: «کسی که در بیابان آبِ مازاد بر نیازش را از مسافران دریغ می‌دارد»؛ یعنی کسی که در بیابان یا منطقه‌ای خالی از سَکَنه، مزرعه یا چاهی دارد و به رهگذران یا مردمی که از آن‌جا عبور می‌کنند، اجازه نمی‌دهد که از آب مزرعه یا چاهش بنوشند. به گمان شما کسی كه الله در روز قیامت با او سخن نگوید، به او نظر نکند، پاکیزه‌اش نگرداند و به عذاب دردناکی گرفتارش نماید، چه وضعیتی خواهد داشت؟

دوم: «آن‌که پس از عصر کالایش را در معرض فروش می‌گذارد و به نام الله، به‌دروغ سوگند می‌خورد که آن‌را به فلان قیمت خریده است و طرف مقابل نیز حرفش را باور می‌کند»؛ پیامبرجعصر را از جهت اهمیتِ وقت، به‌طور ویژه ذکر فرمود؛ و گرنه، کسی که در وقتِ شبانه‌روز با سوگند دروغ کالایش را بفروشد، مشمول این هشدار و عذاب می‌گردد. که امام مسلم/حدیثی بدین مضمون روایت کرده است که ابوذرسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «سه گروه هستند که الله، روز قیامت با آن‌ها سخن نمی‌گوید، به آنان نظر نمی‌کند، آن‌ها را پاکیزه نمی‌گرداند و عذاب دردناکی خواهند داشت». ابوذرسمی‌گوید: پیامبرجاین جمله را سه بار تکرار کرد. ابوذرسگفت: چقدر بدبخت و زیان‌کارند! ای رسول‌خدا! این‌ها چه کسانی هستند؟ فرمود: «کسی که اسبالِ ازار می‌کند، [یعنی کسی که شلوار یا لباسش را پایین‌تر از دو قوزک پایش قرار می‌دهد] کسی که- در برابر نیکی‌اش بر دیگران- منت می‌گذارد، و کسی که کالایش را با سوگند دروغ به‌ فروش می‌رساند».

لذا از جمع‌بندی این دو حدیث روشن می‌شود که ذکر وقت عصر در حدیث ابوهریرهس، از جهت شدت وعید و عذاب مربوط به سوگند دروغ در این زمانِ خاص می‌باشد؛ و گرنه، همان‌گونه که در حدیث ابوذرسآمده است، کسی که کالایش را با سوگند دروغ به فروش برساند یا سوگند دروغ یاد کند تا قیمت کالایش را بالا ببرد، مشمول این وعید است؛ یعنی اللهدر روز قیامت با او سخن نمی‌گوید، به او نظر نمی‌کند، پاکیزه‌اش نمی‌گرداند و به عذاب دردناکی گرفتارش می‌نماید.

سوم: «و شخصی که فقط به‌خاطر منافع دنیوی با حاکمی بیعت می‌نماید؛ اگر حاکم چیزی از دنیا به او بدهد، به پیمان خویش وفادار است و اگر چیزی از دنیا به او ندهد، به پیمان خویش وفا نمی‌کند». این هم جزو کسانی‌ست که اللهدر روز قیامت با آنان سخن نمی‌گوید، به آن‌ها نظر نمی‌کند، آنان را پاکیزه‌ نمی‌گرداند و به عذاب دردناکی گرفتارشان می‌نماید؛ زیرا بر هر مسلمانی واجب است که امام و فرمانروایی داشته باشد و به تعهدات و وظایف خویش در قبال او عمل کند؛ چه تمام سرزمین اسلام، یک زمام‌دار و فرمانروای کل داشته باشد و چه هر منطقه‌ای دارای زمام‌دار و فرمانروای خاصی باشد. از زمان ائمه‌ی اربعه به بعد، مسلمانان حکومت‌های پراکنده‌ای داشته‌اند؛ اما به‌اجماع علما رحمهم‌الله، فرمان‌برداری از حاکم هر منطقه بر مسلمانان واجب بوده و هیچ‌یک از مسلمانان نگفته که فقط در صورت وجود یک خلیفه در سرزمین‌های اسلامی، اطاعت از او واجب است؛ زیرا در این صورت مردم، بدون حاکم و فرمانروا می‌مانند و این، ویژگیِ جامعه‌ی جاهلی‌ست؛ زیرا کسی که بمیرد و حاکم و فرمانروایی نداشته باشد، بر مرگ جاهلی مرده است و با اهل جهل، یعنی با مردم پیش از عصر رسالت برانگیخته می‌شود؛ بنابراین هر منطقه‌ای حاکم و فرمانروای خود را دارد و اطاعت از او بر مسلمانان واجب است.

شخصی که با فرمانروا به‌خاطر دنیا بیعت می‌کند، نه به‌خاطر پروردگار جهانیان، مشمول این وعید یا هشدار شدید می‌باشد؛ روی‌کرد این شخص در قبال حاکمش این است که اگر حاکم چیزی از دنیا به او بدهد، به پیمان خویش وفا می‌کند و اگر چیزی از دنیا به او ندهد، به پیمان خویش وفادار نمی‌مانَد؛ زیرا بیعتش را بر اساس امیال و خواسته‌های نفسانی بنا کرده است.

گاه شنیده می‌شود که برخی از افراد می‌گویند: ما که با حاکم خود بیعت نکرده‌ایم؛ یعنی آحاد جامعه‌ی اسلامی با حاکم خویش بیعت نکرده‌اند!

این، یک شبهه‌ی باطل و شیطانی‌ست. مگر همه‌ی صحابهش، حتی پیرزنان خانه‌نشین یا بچه‌های کم‌سن و سال با ابوبکر صدیقسبیعت کردند؟ هرگز؛ بلکه بیعت با سرآمدان و خبرگان جامعه می‌باشد که اهل رتق و فتح هستند و هر زمان که آن‌ها با کسی بیعت کنند، ولایتش بر همه‌ی مردمِ آن‌جا ثابت می‌گردد. گمان نمی‌کنم که هیچ‌یک از مسلمانان و همین‌طور هیچ‌یک از عقلا، مشروعیت یک حاکم را مشروط به بیعتِ آحاد و یکایک افراد جامعه بداند؛ حتی مدعیان دموکراسی در غرب نیز چنین باوری دارند؛ مگر در انتخاباتِ آنان، شرایط سِنّی رأی‌دهندگان لحاظ نمی‌شود؟

در هر حال همان‌گونه که در این حدیث آمده است، سه گروه هستند که اللهدر روز قیامت با آنان سخن نمی‌گوید، به آن‌ها نظر نمی‌کند، پاکشان نمی سازد و عذاب دردناکی به آن‌ها می‌رساند.

از این حدیث، صفت کلام برای اللهثابت می‌گردد؛ از این‌رو اهل سنت و جماعت بر این باورند که اللههر وقت که بخواهد، و هرچه که بخواهد و هرگونه که بخواهد، سخن می‌گوید؛ اما ما نمی‌دانیم که چگونه و چه زمانی سخن می‌گوید یا چه می‌گوید؛ ولی ایمان داریم که وقتی اراده‌ی پیدایش چیزی را بکند، فقط کافی‌ست که بگوید: پدید آی؛ و آن‌گاه خواسته‌اش محقق می‌شود و آن چیز، پدید می‌آید:

﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢[يس: ٨٢]

شأن او، این است که چون (پیدایش) چیزی را اراده کند، فقط به آن می‌گوید: «موجود شو» و بی‌درنگ موجود می‌شود.

و نیز می‌فرماید:

﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعۡجِزَهُۥ مِن شَيۡءٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ كَانَ عَلِيمٗا قَدِيرٗا ٤٤[فاطر: ٤٤]

و هيچ چيز نه در آسمان‌ها و نه در زمين الله را درمانده نكرده است؛ همانا الله داناى تواناست.

رسول‌اللهجفرمود: «الله با آنان سخن نمی‌گوید»؛ از این حدیث چنین برداشت می‌شود که اللهبا غیر خود نیز سخن می‌گوید. از حدیث مذکور، این هم برداشت می‌شود که الله به بندگانش دو نظر دارد:

اول: نظر عام و فراگیر؛ بدین معنا که هیچ چیزی از نگاهِ الله متعال مخفی نمی‌مانَد و الله متعال همه چیز را می‌بیند.

دوم: نظر خاص که همان نظر رحمت می‌باشد و در این حدیث به همین نظر، اشاره شده است؛ یعنی الله متعال به سه گروه مذکور نظر رحمت نمی‌کند.

نکته‌ی دیگری که از این حدیث برداشت می‌شود، این است که اللهبندگانش را پاک می‌گرداند؛ همان‌گونه که خود می‌فرماید:

﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢١[النور : ٢١]

ولی الله هر که را بخواهد، پاک می‌گرداند. و الله، شنوای داناست.

لذا این، الله متعال است که به کارها سر و سامان می‌بخشد و افراد و امورشان را پاک می‌گرداند؛ از اللهمی‌خواهیم که ما را در شمارِ آن دسته از بندگانش قرار دهد که پاکشان می‌سازد؛ به‌یقین که الله بر هر کاری تواناست.

***

۱۸۴۵- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِيِّج قالَ: «بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ أرْبَعُونَ»؛ قالوا: يَا أبَا هُرَيْرَةَ أرْبَعُونَ يَوْماً؟ قالَ: أبَيْتُ، قَالُوا: أرْبَعُونَ سَنَةً؟ قالَ: أبَيْتُ. قالُوا: أرْبَعُونَ شَهْراً؟ قالَ: أبَيْتُ. «وَيَبْلَى كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الإنسان إلاَّ عَجْبَ الذَّنَبِ، فِيهِ يُرَكَّبُ الخَلْقُ، ثُمَّ يُنَزِّلُ اللهُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيَنْبُتُونَ كَمَا يَنْبُتُ البَقْلُ».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: (۴۸۱۴، ۴۹۳۵)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۵۵.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «در میان دو نفخ صور، [ در صور دو بار دمیده می‌شود؛ بار نخست آنان‌که زنده‌اند، می‌میرند و بار دوم، همگان برانگیخته می‌شوند. [مترجم]] یک چله است». گفتند: ای ابوهریره! یعنی چهل روز؟ پاسخ داد: نمی‌دانم. گفتند: چهل سال؟ ابوهریرهسپاسخ داد: نمی‌دانم. پرسیدند: چهل ماه؟ پاسخ داد: نمی‌دانم. رسول‌اللهجفرمود: «(تمام بدن) انسان می‌پوسد، مگر استخوان دنبالچه که آفرینش دوباره‌ی انسان‌ها- در روز قیامت- از این استخوان است و الله بارانی از آسمان فرو می‌فرستد و مردم همانند رویش سبزه و گیاه، سر برمی‌آورند».

۱۸۴۶- وَعَنْهُ قالَ: بَيْنَمَا النَّبِيُّج في مَجْلِسٍ يُحَدِّثُ القَومَ، جَاءَ أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ: مَتَى السَّاعَةُ؟ فَمَضَى رسولُ اللهِج يُحَدِّثُ، فَقالَ بَعْضُ القَومِ: سَمِعَ مَا قَالَ فَكَرِهَ مَا قَالَ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: بَلْ لَمْ يَسْمَعْ، حَتَّى إذَا قَضَى حَدِيثَهُ قالَ: أيْنَ السَّائِلُ عَنِ السَّاعَةِ؟» قالَ: هَا أنا يَا رسُولَ اللهِ. قالَ: «إذَا ضُيِّعَتِ الأَمَانَةُ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ»؛ قالَ: كَيفَ إضَاعَتُهَا؟ قالَ: «إذَا وُسِّدَ الأَمْرُ إلى غَيْرِ أَهْلِهِ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ».[روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: ۵۹.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجدر مجلسی با مردم سخن می‌گفت که در این میان بادیه‌نشینی آمد و پرسید: قیامت چه زمانی‌ست؟ رسول‌اللهجبه سخنان خود ادامه داد؛ برخی از حاضران گمان کردند که پیامبرجپرسش را شنید، اما چون از آن خوشَش نیامد، پاسخی نداد و برخی دیگر گفتند: پیامبرجسؤال را نشنید. بزرگوار پس از پایان صحبتش فرمود: «کسی که درباره‌ی قیامت پرسید، کجاست؟» بادیه‌نشین عرض کرد: من بودم ای رسول‌خدا! رسول‌اللهجفرمود: «آن‌گاه که امانت ضایع شود، منتظر قیامت باش». پرسید: امانت چگونه ضایع می‌گردد؟ رسول‌اللهجفرمود: «آن‌گاه که کارها (=زمام امور) به نااهلان سپرده شود، منتظر قیامت باش».

۱۸۴۷- وَعَنْهُ أنَّ رسُولَ اللهِج قالَ: «يُصَلُّونَ لَكُمْ، فَإنْ أصَابُوا فَلَكُمْ، وإنْ أَخْطَئُوا فَلَكُمْ وَعَلَيْهِمْ».[روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: ۶۹۴.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «اگر امامان شما، برایتان درست و صحيح نماز بخوانند، هم به آنان و هم به شما، پاداش می‌رسد؛ ولي اگر در نمازشان اشكالي وجود داشته باشد، شما پاداش خود را دريافت می‌كنيد و گناهش با آن‌هاست».

۱۸۴۸- وَعَنْهُس: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ؛ قالَ: خَيْرُ النَّاسِ للنَّاسِ يَأتُونَ بِهِمْ فِي السَّلاسِلِ فِي أعْنَاقِهِمْ حَتَّى يَدْخُلُوا فِي الإسْلاَمِ. [روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: ۴۵۵۷.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: الله متعال می‌فرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ: «شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمده‌اید»؛ رسول‌اللهجفرمود: «بهترین مردم برای هم‌نوعان خود، کسانی هستند که آن‌ها- یعنی غیرمسلمانان- را با زنجیرهایی که در گردن‌هایشان است، می‌آورند تا مسلمان (و بهشتی) شوند».

۱۸۴۹- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِيِّج قالَ: «عَجِبَ اللهُ مِنْ قَومٍ يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ فِي السَّلاسِلِ».[روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: ۳۰۱۰.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «اللهاز کسانی که به زنجیر بسته می‌شوند و وارد بهشت می‌گردند، تعجب می‌کند».

[نووی: مفهوم این دو حدیث، این است که آن‌ها اسیر و دربند می‌شوند، سپس اسلام می‌آورند و بهشتی می‌گردند.]

شرح

مولف/در این بخش از کتابش چهار حدیث از ابوهریرهسذکر کرده است. حدیث نخست بدین مفهوم می‌باشد که پیامبرجفرمود: «در میان دو نفخ صور، یک چله است»؛ فرشته‌ای به نام اسرافیل مأمور دمیدن در صور است؛ نخستین بار که اسرافیل÷در صور می‌دهد، همه‌ی مردم وحشت‌زده می‌شوند و می‌میرند؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَيَوۡمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۚ وَكُلٌّ أَتَوۡهُ دَٰخِرِينَ ٨٧[نمل:۸۷]

و روزی که در «صور» دمیده می‌شود و همه‌ی کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند، به وحشت می‌افتند؛ مگر آنان که الله بخواهد. و همه خوار و زبون نزد الله می‌آیند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِيَامٞ يَنظُرُونَ ٦٨[الزمر: ٦٨]

و در «صور» دمیده می‌شود؛ پس همه‌ی کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند، می‌میرند مگر کسی که الله بخواهد.

در صور نخست، همه می‌میرند؛ اما صور دوم برای برخاستن و زنده شدن دوباره است؛ همان‌گونه که اللهدر ادامه‌ی این آیه می‌فرماید:

﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِيَامٞ يَنظُرُونَ ٦٨[الزمر: ٦٨]

و آن‌گاه دوباره در صور دمیده می‌شود و ناگهان همگی در حالی که نظاره‌گرند، به پا می‌خیزند.

آری؛ از قبرهایشان برمی‌خیزند و نظاره‌گر اتفاقاتی هستند که روی می‌دهد؛ زیرا الله متعال پیش از برانگیختنِ آنان، بارانی غلیظ فرو می‌فرستد و انسان‌ها همانند دانه‌ی بذر، سر از خاک برمی‌آورند و بدون این‌که کوچک‌ترین اشتباهی روی دهد، هر روحی به همان کالبدی باز می‌گردد که در آن بوده است! سبحان‌الله!

در میان دو نفخ صور، یک چله است؛ از ابوهریرهسپرسیدند: یعنی چهل روز؟ پاسخ داد: نمی‌دانم. گفتند: چهل سال؟ ابوهریرهسگفت: نمی‌دانم. پرسیدند: چهل ماه؟ پاسخ داد: نمی‌دانم؛ بلکه پیامبرجفقط خبر داد که در میان دو نفخ، یک چله است و بیان نکرد که چهل روز یا چهل ماه یا چهل سال؛ از این‌رو ما نیز به سخن پیامبرجبسنده کرده، چیزی بر سخنِ آن بزرگوار نمی‌افزاییم و در این‌باره خودسرانه اظهار نظر نمی‌کنیم. در هر حال، وقتی اسرافیل÷برای بار دوم در صور می‌دمد، مردم برای پس دادن حساب در پیش‌گاه اللهحاضر می‌شوند و هرکس مطابق اعمال و گناهانش حساب پس می‌دهد. حساب‌رس، اللهمی‌باشد و حساب‌رسی او، خارج از عدالت یا لطف و مرحمت نیست و ذره‌ای به بندگانش ستم نمی‌کند؛ زیرا حساب‌رسی و محاسبه‌ای که مخلوقات انجام می‌دهند، سه حالت دارد: یا ظالمانه است، یا عادلانه و یا از روی بخشندگی و بزرگواری؛ اما اللهیا به لطف خویش حساب می‌گیرد یا به عدل خویش، و هیچ ستمی در کارِ او نیست:

﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤[يس: ٥٤]

آن روز به هیچ‌کس هیچ ستمی نمی‌شود و تنها به‌سزای اعمالتان می‌رسید.

حدیث دوم، بدین مضمون است که ابوهریرهسمی‌گوید: «رسول‌اللهجدر مجلسی با مردم سخن می‌گفت که در این میان بادیه‌نشینی آمد و پرسید: قیامت چه زمانی‌ست؟ رسول‌اللهجبه سخنان خود ادامه داد». گویا نمی‌خواست صحبتش را ناتمام رها کند. ابوهریرهسمی‌گوید: «برخی از حاضران گمان کردند که پیامبرجپرسش را شنید، اما چون از آن خوشَش نیامد، پاسخی نداد و برخی دیگر گفتند: پیامبرجسؤال را نشنید». لذا در می‌یابیم که سکوت کردن در برابر پرسش‌های بی‌مورد، اشکالی ندارد؛ یعنی اگر از شما سؤال نامناسبی بپرسند، اشکالی ندارد که سکوت کنید و جواب ندهید. ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجپس از پایان صحبتش فرمود: «کسی که درباره‌ی قیامت پرسید، کجاست؟» بادیه‌نشین عرض کرد: من بودم ای رسول‌خدا! رسول‌اللهجفرمود: «آن‌گاه که امانت ضایع شود، منتظر قیامت باش». پرسید: امانت چگونه ضایع می‌گردد؟ رسول‌اللهجفرمود: «آن‌گاه که کارها (=زمام امور) به نااهلان سپرده شود، منتظر قیامت باش»؛ یعنی نااهلان، فتوا دهند و آنان‌که شایستگی ندارند، زمام امور را در دست گیرند یا کسانی بر مسند مدیریت بنشینند که از تعهد و تخصصِ کافی برخوردار نیستند. در آن زمان امور مردم، نابسان می‌شود و آن‌گاه که فساد و نابسامانی جامعه را فرا گیرد، باید منتظر قیامت بود؛ زیرا در آن زمان مردم، فاسد و تبه‌کار می‌شوند و قیامت، بر بدترین مردم برپا می‌گردد.

این حدیث نسبت به ضایع کردن امانت، هشدار می‌دهد و بیان‌گر این است که هر کاری باید به اهلِ آن سپرده شود و این، مقتضای امانت‌داری‌ست.

در حدیث سوم آمده است: «اگر امامان شما، برایتان درست و صحيح نماز بخوانند، هم به آنان و هم به شما، پاداش می‌رسد؛ ولي اگر در نمازشان اشكالي وجود داشته باشد، شما پاداش خود را دريافت می‌كنيد و گناهش با آن‌هاست». این حدیث درباره‌ی پیش‌نماز شدن کارگزاران و امیران است و شامل ائمه‌ی مساجد نیز می‌شود. از این حدیث چنین برداشت می شود که شکیبایی و خویش‌تنداری در برابر حاکمان و فرمان‌داران، واجب است؛ حتی اگر نماز را به‌درستی ادا نکنند؛ مثلاً اگر نمازها را به‌تأخیر بیندازند، ما نیز نمازها را با تأخیر می‌خوانیم و از جماعت مسلمانان، جدا نمی‌شویم؛ زیرا در این صورت، تأخیر در نماز که برای حفظ وحدت است، عذر به‌شمار می‌آید و این برای ما، حُکم آن را دارد که گویا نماز را در اول وقت به‌جای آورده‌ایم.

این حدیث، به موضوع مخالفت با جماعت مسلمانان و فرمانروایان آنان اشاره دارد؛ زیرا مخالفت با حکام و فاش کردن عیوب و بدی‌هایشان، بر خلاف رهنمودها و آموزه‌های دینی‌ست و به هرج و مرج و نابسامانی در جامعه می‌انجامد؛ در صورتی که دین اسلام به عدالت و نیکی فرا می‌خوانَد و از تبه‌کاری و شرارت باز می‌دارد؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ ٨[المائ‍دة: ٨]

ای مؤمنان! برای الله به‌داد برخیزید و به عدالت گواهی دهید؛ و نباید دشمنی گروهی، شما را بر آن دارد که عدالت نورزید. عدالت پیشه کنید که به تقوا نزدیک‌تر است و تقوای الله پیشه سازید. به‌یقین الله به کردارتان آگاه است.

بی‌شک کاستی‌هایی وجود دارد و کسی، منکرش نیست؛ اما اگر کاستی‌ها را بازگو می‌کنیم، خوبی‌ها را هم بگوییم؛ این، یعنی عدل و انصاف. در صورتی که بازگو کردن بدی‌ها و خودداری از ذکر خوبی‌ها، ستم و جفاست و الله متعال، ظلم و ستم را دوست ندارد. لذا با کسانی که نماز جماعت را به‌تأخیر می‌اندازند، نماز می‌گزاریم؛ زیرا ثوابش به ما می‌رسد و اگر در این تأخیر گناهی باشد، گناهش با پیشوایانی‌ست که نماز را به‌تأخیر می‌اندازند.

و اما حدیث چهارم؛ ابوهریرهسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «اللهاز کسانی که به زنجیر بسته می‌شوند و وارد بهشت می‌گردند، تعجب می‌کند». همان‌گونه که مولف/در توضیح این حدیث گفته است، این حدیث به کافرانی اشاره دارد که به اسارت مسلمانان درمی‌آیند و همین اسارت به نفع آن‌هاست؛ زیرا سبب می‌شود که اسلام بیاورند و به بهشت بروند.

***

۱۸۵۰- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِيِّج قالَ: «أَحَبُّ البِلادِ إلَى اللهِ مَسَاجِدُهَا، وَأبْغَضُ البِلاَدِ إلَى اللهِ أسْوَاقُهَا».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۶۷۱.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «محبوب‌ترین مکان‌ها نزد الله، مساجد و منفورترین مکان‌ها در نزد الله، بازارها هستند».

۱۸۵۱- وَعَنْ سَلمانَ الفارسيِّس مِنْ قولهِ قالَ: لا تَكُونَنَّ إن اسْتَطَعْتَ أوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ السُّوقَ، وَلا آخِرَ مَنْ يَخْرُجُ مِنْهَا، فَإنَّهَا مَعْرَكَةُ الشَّيْطَانِ، وَبِهَا يَنْصُبُ رَايَتَهُ.[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۴۵۱.]

ورواه البرقاني في صحيحهِ عن سلمانَس قالَ: قالَ رسولُ اللهِج: «لا تَكُنْ أَوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ السُّوقَ، وَلا آخِرَ مَنْ يَخْرُجُ مِنْهَا؛ فِيهَا بَاضَ الشَّيْطَانُ وَفَرَّخَ».

ترجمه: از قول سلمان فارسیسروایت است که فرمود: «تا می‌توانی نخستین کسی نباش که وارد بازار می‌شود و آخرین کسی نباش که از بازار بیرون می‌آید؛ زیرا بازار، جولان‌گاه شیطان است که آن‌جا پرچمش را برمی‌افرازد».

بُرقانی در صحیح خود از سلمانسروایت کرده است که رسول‌اللهجفرمود: «نخستین کسی نباش که وارد بازار می‌شود و آخرین کسی نباش که از بازار بیرون می‌رود؛ زیرا شیطان در بازار، مستقر می‌شود تا تخم گناه بگذارد و گناهانی- مانند دروغ، خیانت، تقلب و کلاه‌برداری- ایجاد کند».

۱۸۵۲- وعن عاصمٍ الأحوَلِ، عَنْ عبدِ اللهِ بن سَرْجِسَس قالَ: قُلْتُ لِرسولِ اللهِج: يا رسولَ اللهِ، غَفَرَ اللهُ لَكَ، قالَ: «وَلَكَ». قال عاصمٌ: فَقُلْتُ لَهُ: أسْتَغْفرَ لَكَ رسُولُ اللهِج؟ قالَ: نَعَمْ وَلَكَ، ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيةَ: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ. [روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۳۴۶.]

ترجمه: عاصمِ احول می‌گوید: عبدالله بن سَرجِسسگفت: به رسول‌اللهجگفتم: ای رسول‌خدا! الله شما را بیامرزد. فرمود: «و همین‌طور تو را». عاصم می‌گوید: به عبداللهسگفتم: پس رسول‌اللهجبرای تو درخواست آمرزش کرد. پاسخ داد: «بله، و همین‌طور برای تو». آن‌گاه این آیه را تلاوت نمود:

﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[محمد : ١٩]

و برای گناهانت و برای مردان و زنان باایمان درخواست آمرزش کن.

۱۸۵۳- وعن أبي مسعودٍ الأنصاريِّس قالَ النَّبِيُج: «إنَّ مِمَّا أَدْرَكَ النَّاسُ مِنْ كَلاَمِ النُّبُوَّةِ الأولَى: إذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ».[روایت بخاری] [ صحیح بخاری، ش: ۳۴۸۳.]

ترجمه: ابومسعود انصاریسمی‌گوید: «یکی از سخنانی که مردم از پیامبران گذشته دریافته‌اند، این است که: اگر حیا نداری، هر عملی که می‌خواهی، انجام بده».

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریرهسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «محبوب‌ترین مکان‌ها نزد الله، مساجد و منفورترین مکان‌ها در نزد الله، بازارها هستند».

مساجد، از آنِ الله متعال می‌باشند؛ از این‌رو الله متعال، مساجد را در کنار نام خود ذکر فرموده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن يُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ وَسَعَىٰ فِي خَرَابِهَآ[البقرة: ١١٤]

و کیست ستم‌کارتر از کسی است که از بردن نامِ الله (و عبادتش) در مساجدِ الله جلوگیری می‌کند و در خراب کردن آن‌ها می‌کوشد؟

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ[النور : ٣٦، ٣٧]

(این چراغ و نورش) در خانه‌هایی(ست) که الله اجازه داده ارج داده شوند و نامش در آن‌ها، بامداد و شامگاه یاد گردد. مردانی که تجارت و داد و ستد، آنان را از یاد الله باز نمی‌دارد.

بنابراین مساجد، شرافت و احترام ویژه‌ای دارند و محل ذکر و یادِ اللهو جایگاه عبادت و پرستش او هستند و در مساجد است که به مسایل دینی و دنیوی مسلمانان رسیدگی می‌شود؛ از این‌رو هزینه کردن مال برای تعمیر و آبادانی مساجد، اهمیت و فضیلت فراوانی دارد و صدقه‌ی جاری به‌شمار می‌آید؛ لذا خرج کردن مال برای تعمیر و آبادانی مساجد، از قربانی کردن و غذا دادن به دیگران، برتر است؛ زیرا همان‌گونه که بیان شد، مرمت و آبادانی مساجد، صدقه‌ی جاری‌ست که نمازگزاران از آن استفاده می‌کنند وجایگاه مناسبی برای برگزاریِ کلاس‌ها و حلقه‌های علمی‌ست.

اما بازار، جولان‌گاه شیطان است؛ شیطان در بازار مستقر می‌شود و پرچمش را برمی‌افرازد و با شگردهای گوناگون، مردم را می‌فریبد و آنان را به گناه و معصیت می‌کشاند؛ زیرا بازار، محل داد و ستد می‌باشد و در آن گناهانی چون تقلب، دروغ، فریب‌کاری و کلاه‌برداری و امثال آن، فراوان است؛ به همین خاطر بازارها، منفورترین مکان‌ها در نزد الله متعال هستند. از این حدیث، صفات حب و بغض برای اللهثابت می‌شود و از اصول ما اهل سنت و جماعت است که این صفات را برای الله متعال ثابت می‌دانیم و معتقدیم که الله متعال به صفات کمال موصوف است؛ آن‌چه را که در آن خیر و صلاح باشد، دوست دارد و همه‌ی شرارت‌ها و پلیدی‌ها را ناپسند و ناخوش می‌دارد.

از این حدیث می‌آموزیم که مطابق رهنمودی که در حدیث سلمانسآمده است، باید بکوشیم تا نخستین کسی نباشیم که به بازار می‌رود یا آخرین کسی نباشیم که بازار را ترک می‌کند؛ زیرا بازار، منفورترین مکان در نزد الله متعال است و در بازار، اختلاط زنان و مردان روی می‌دهد و سخنان و نگاه‌های حرام صورت می‌گیرد.

از حدیث عبدالله بن سَرجِسسچنین برمی‌آید که در حیات رسول‌اللهججایز بود که از ایشان بخواهند که برای آن‌ها استغفار و درخواست آمرزش کند؛ این، از ویژگی‌های منحصر به فرد رسول‌اللهجبوده است؛ اما اگر کسی، پس از وفات رسول‌اللهجاز آن بزرگوار درخواست آمرزش کند، کافر و مشرک است؛ اما در حیات آن بزرگوار، هیچ ایرادی نداشت؛ زیرا الله متعال به پیامبر برگزیده‌اش فرمود:

﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[محمد : ١٩]

و برای گناهانت و برای مردان و زنان باایمان درخواست آمرزش کن.

آمرزش یا مغفرت، به معنای بخشیدن گناهان و پوشاندن آن‌هاست؛ یعنی آمرزش، هم شامل بخشش گناهان می‌شود و هم شامل پوشاندن آن‌ها؛ زیرا مغفرت، برگرفته از «غفر» می‌باشد که با واژه‌ی «مغفر» هم‌خانواده است؛ مغفر، یعنی کلاه‌خود یا آن‌چه که سر را در جنگ با آن می‌پوشانند تا تیر یا ضربه‌ی شمشیر به سر اصابت نکند.

***

۱۸۵۴- وعن ابن مسعودٍس قالَ: قالَ النَّبِيُّج: «أوَّلُ مَا يُقْضَى بَيْنَ النَّاسِ يَوْمَ القِيَامَةِ فِي الدِّمَاء».[متفق علیه] [ صحیح بخاری، ش: (۳۴۸۴، ۶۵۳۳)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۷۸.]

ترجمه: ابن‌مسعودسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «نخستین قضاوتی که روز قیامت در میان مردم صورت می‌گیرد، درباره‌ی خون‌هاست».

۱۸۵۵- وعن عائشةَل قالَتْ: قالَ رسولُ اللهِج: «خُلِقَتِ المَلاَئِكَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الجَانُّ مِنْ مَارِجٍ من نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۹۹۶.]

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: رسول‌الله فرمود: «فرشتگان، از نور آفریده شده‌اند و جن‌ها، از شعله‌ی آتش؛ و آدم از همان چیزی خلق شده که برای شما وصف گردیده است».

۱۸۵۶- وعنهال قالَتْ: كانَ خُلُقُ نَبِيِّ اللهِج القُرْآن.[مسلم، این را در ضمن حدیثی طولانی روایت کرده است.] [ صحیح مسلم، ش: ۷۴۶.]

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: اخلاق پیامبرِ اللهج، قرآن بود.

۱۸۵۷- وعنها قالَتْ: قالَ رسُولُ اللهِج: «مَنْ أحَبَّ لِقَاءَ اللهِ أحَبَّ اللهُ لِقَاءَهُ، وَمَنْ كَرِهَ لِقَاءَ اللهِ كَرِهَ اللهُ لِقَاءهُ». فَقُلْتُ: يا رسولَ اللهِ، أكَراهِيَةُ المَوتِ، فَكُلُّنَا نَكْرَهُ المَوتَ؟ قالَ: «لَيْسَ كَذَلِكَ، ولكِنَّ المُؤْمِنَ إذَا بُشِّرَ بِرَحْمَةِ اللهِ وَرِضْوَانِهِ وَجَنَّتِهِ أحَبَّ لِقَاءَ اللهِ فَأَحَبَّ اللهُ لِقَاءهُ، وإنَّ الكَافِرَ إذَا بُشِّرَ بِعَذابِ اللهِ وَسَخَطِهِ كَرِهَ لِقَاءَ اللهِ وكَرِهَ اللهُ لِقَاءهُ».[متفق علیه] [ صحیح مسلم، ش: ۲۶۸۴؛ [و نیز روایت بخاری، ش: ۶۵۰۷ به‌نقل از عباده بن صامتس. (مترجم] ]

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «هرکه دوست‌دار دیدارِ الله باشد، الله نیز دیدارش را دوست دارد؛ و هرکه ملاقاتِ الله را دوست نداشته باشد، الله نیز ملاقاتش را دوست ندارد». گفتم: ای رسول‌خدا! اگر منظورتان دوست نداشتن مرگ است، همه‌ی ما مرگ را دوست نداریم؟ فرمود: «چنین نیست؛ مومن آن‌گاه که نوید رحمت، خشنودی و بهشتِ الله به او داده می‌شود، ملاقات الله را دوست دارد؛ در نتیجه الله نیز ملاقاتش را دوست می‌دارد. و کافر هنگامی‌که خبرِ خفت‌بارِ عذاب و خشمِ الهی را دریافت می‌کند، دیدار الله را ناپسند می‌دارد و الله نیز دیدارش را دوست ندارد».

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که عبدالله بن‌مسعودسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «نخستین قضاوتی که روز قیامت در میان مردم صورت می‌گیرد، درباره‌ی خون‌هاست». آری؛ اللهدر روز قیامت در میان بندگانش قضاوت می‌کند. در آن روز قضاوت و حساب‌برسی تنها با الله متعال است و حساب‌رسی او، خارج از عدالت، یا خارج از لطف و مرحمت نیست و ذره‌ای به بندگانش ستم نمی‌کند؛ زیرا حساب‌رسی و محاسبه‌ای که مخلوقات انجام می‌دهند، سه حالت دارد: یا ظالمانه است، یا عادلانه و یا از روی بخشندگی و بزرگواری؛ اما قضاوت الهی، عدل و عدالت، یا فضل و رحمت است و آن روز هر کسی بدون هیچ کم و کاستی به حقّ خود می‌رسد. نخستین مورد از حقوق الهی که هر بنده‌ای در روز رستاخیز درباره‌ی آن محاسبه می‌شود، نمازِ اوست که اگر درست باشد، رستگار و پیروز است و اگر نمازش باطل و نادرست باشد، ناکام و زیان‌کار است؛ زیرا کسی که نمازش را تباه کرده است، هیچ انگیزه‌ای برای انجام کارهای نیک نداشته و از هیچ بازدارنده‌ای برای دوری از کارهای زشت، برخوردار نبوده است؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَۖ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ[العنكبوت: ٤٥]

و نماز را برپا دار. بی‌گمان نماز، از کارهای زشت و ناپسند باز می‌دارد.

اما نخستین قضاوتی که روز قیامت در میان مردم صورت می‌گیرد، درباره‌ی خون‌هاست؛ و سپس درباره‌ی اموال و آبروی مردم قضاوت می‌شود.

قتل در پاره‌ای از موارد- مثلاً برای قصاص،- به‌حق می‌باشد و در پاره‌ای از موارد نیز ناحق است؛ در این حدیث به قتلی اشاره شده است که به‌ناحق صورت می‌گیرد و روز قیامت نخستین مورد از حقوق انسان‌ها که به آن رسیدگی می‌شود، قتل ناحق است.

از این حدیث قضاوت و حساب‌رسیِ اللهدر روز قیامت ثابت می‌گردد و این نکته روشن می‌شود که در آن روز هر مظلوم و ستم‌دیده‌ای به حقّ خویش می‌رسد؛ مثلاً آن‌که غیبت کسی را کرده یا به او تهمت زده و توبه کرده است، نزِد صاحب حق می‌آید و از کرده‌ی خویش اظهار پشیمانی می‌کند و می‌گوید: مرا ببخش که در حقّت بد کرده‌ام و از الله متعال نیز درخواست آمرزش می‌کنم. اما صاحبِ حق نمی‌پذیرد؛ در این حالت اگر آن شخص توبه‌ی راستینی کرده باشد، الله متعال به جای او حقّ صاحب حق را ادا می‌فرماید. مثلاً شخصی از شما بستانکار بوده و شما طلبش را انکار کرده‌اید؛ اما پس از چندی پشیمان شده و توبه نموده‌اید؛ حال نزد صاحب حق می‌روید تا رضایتش را جلب کنید؛ اما او راضی نمی‌شود و می‌گوید: «حساب من و تو به روز قیامت». می‌گوییم: اگر واقعاً در توبه‌ی خود صادق باشید، اللهصاحب حق را راضی خواهد کرد البته شما در همین دنیا معادل بدهی خود را صدقه دهید تا بارِ گناهتان سبک‌تر گردد و این مسؤولیت از گردن شما برداشته شود.

اما حدیث دوم بدین مضمون است که پیامبرجاز آغاز آفرینش خبر داد و فرمود: «فرشتگان، از نور آفریده شده‌اند»؛ از این‌رو همه‌ی آن‎ها نیکوکارند و از اللهنافرمانی نمی‌کنند و از عبادتش سر نمی‌پیچند و بدون خستگی و درماندگی، همواره الله متعال را به‌پاکی یاد می‌نمایند. رسول‌اللهجبیان فرمود که «جن‌ها، از شعله‌ی آتش آفریده شده‌اند» و این، دلیلی روشن بر این است که جن‌ها از تبار ابلیس یا شیطان بزرگ هستند همان شیطانی که از فرمان الله سرپیچی نمود و برای آدم÷سجده نکرد و گفت: ﴿قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ ٧٦[ص : ٧٦] یعنی: «(ابلیس) گفت: من از آدم بهترم؛ مرا از آتش و او را از گِل آفریده‌ای». آری؛ همه‌ی جن‌ها از آتش آفریده شده‌اند؛ به همین سبب نیز تا آن‌جا که بتوانند، در پیِ ضربه زدن به انسان‌ها و آسیب رساندن به آن‌ها هستند؛ لذا همواره به خواندن آیۀ‌الکرسی در شب‌ها پای‌بند باشید تا نگه‌بانی از سوی اللهبر شما گماشته شود و شیطان جرأت نکند که به شما نزدیک گردد.

«و آدم از همان چیزی خلق شده که برای شما وصف گردیده است»؛ یعنی از خاکی که گل شد و سپس خشکید؛ لذا آدم از گلِ خشکیده خلق شد؛ از این‌رو الله متعال می‌فرماید:

﴿مِنۡهَا خَلَقۡنَٰكُمۡ وَفِيهَا نُعِيدُكُمۡ وَمِنۡهَا نُخۡرِجُكُمۡ تَارَةً أُخۡرَىٰ ٥٥ [طه: ٥٥]

شما را از زمین آفریدیم و شما را به آن بازمی‌گردانیم و دوباره شما را از آن بیرون می‌آوریم.

و اما دومین حدیث؛ عایشهلمی‌گوید: «اخلاق پیامبر، قرآن بود»؛ یعنی به رهنمودهای قرآنی آراسته بود؛ هرچه قرآن به آن امر می‌کرد، عمل می‌نمود و از آن‌چه که قرآن باز مید‌اشت، دوری می‌نمود؛ چه در زمینه‌ی عبادت‌ها و چه در تعامل با بندگانِ الله. این سخن ام‌المؤمنین، عایشه‌ی صدیقهلاشاره‌ای‌ست به این‌که اگر می‌خواهیم به اخلاق پیامبرجآراسته شویم، باید خود را به رهنمودهای قرآنی آراسته سازیم.

سومین حدیث بدین مضمون است که پیامبرجفرمود: «هرکه دوست‌دار دیدارِ الله باشد، الله نیز دیدارش را دوست دارد؛ و هرکه ملاقاتِ الله را دوست نداشته باشد، الله نیز ملاقاتش را دوست ندارد». عایشهلعرض کرد: ای رسول‌خدا! اگر منظورتان دوست نداشتن مرگ است، همه‌ی ما مرگ را دوست نداریم؟ فرمود: «چنین نیست؛ مومن آن‌گاه که نوید رحمت، خشنودی و بهشتِ الله به او داده می‌شود، ملاقات الله را دوست دارد؛ در نتیجه الله نیز ملاقاتش را دوست می‌دارد. و کافر هنگامی‌که خبرِ خفت‌بارِ عذاب و خشمِ الهی را دریافت می‌کند، دیدار الله را ناپسند می‌دارد و الله نیز دیدارش را دوست ندارد». کافر در آستانه‌ی مرگش، باخبر می‌شود که به عذاب دردناکی گرفتار خواهد شد؛ لذا روحش از این‌که پیکرش را ترک کند، امتناع می‌ورزد و دوست ندارد که از کالبدش جدا شود و چون حاضر به جان دادن نیست، فرشتگان، روحِ او را می‌کشند و به همین‌خاطر روح وی به‌سختی از تنش جدا می‌گردد؛ مانندِ پشم خیسی که آن‌را از سیخ جدا می‌کنند. همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ ٩٣[الأنعام: ٩٣]

و چون ستم‌کاران را در سختی‌های مرگ ببینی و فرشتگان، دستانشان را (به سوی آنان) گشوده، (می‌گویند:) جان بِکَنید؛ امروز به سبب سخنان نادرستی که به الله می‌گفتید و بدان سببب که از تصدیق آیاتش سرکشی می‌کردید، با عذاب خوارکننده‌ای مجازات می‌شوید.

کافران هنگام مردن، جان نمی‌دهند؛ چون مژده‌ی خوبی به آن‌ها داده نمی‌شود. به آن‌ها نوید دوزخ را می‌دهند؛ از این‌رو حاضر نیستند که جان دهند؛ لذا فرشتگان مرگ به آنان می‌گویند: «جان بِکَنید». این عذاب خوارکننده، در زمان مرگشان و همین‌که می‌میرند، به آن‌ها می‌رسد.

خلاصه این‌که مومن دوست‌دار ملاقات پروردگار است؛ زیرا پروردگارش، اللهو اجر و ثوابش را دوست دارد و به بهشت و نعمت‌های بی‌کرانش علاقه‌مند است؛ از این‌رو می‌خواهد که هرچه زودتر به این نعمت‌ها برسد و پروردگارش را ملاقات کند؛ به‌ویژه در هنگام مرگ که به او نويدِ رحمت، خشنودی و بهشتِ الله داده می‌شود.

یا الله! ما را جزو مشتاقان دیدارت قرار بده و خاتمه‌ی همه‌ی ما را نیکو بگردان؛ به‌راستی که تو بر هر کاری توانایی.

***

۱۸۵۸- وَعَنْ أُمِّ المُؤْمِنِينَ صَفِيَّةَ بنتِ حُيَيٍّل قالَتْ: كانَ النَّبِيُّج مُعْتَكِفاً، فَأَتَيْتُهُ أزُورُهُ لَيْلاً، فَحَدَّثْتُهُ ثُمَّ قُمْتُ لأَنْقَلِبَ فَقَامَ مَعِي لِيَقْلِبَنِي، فَمَرَّ رَجُلاَنِ مِنَ الأنْصَارِب، فَلَمَّا رَأَيَا النَّبِيَّج أسْرَعَا. فقالَج: «عَلَى رِسْلِكُمَا، إنَّهَا صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيٍّ» فَقَالا: سُبْحانَ اللهِ يَا رسولَ اللهِ، فقالَ: «إنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنَ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ، وَإنِّي خَشِيْتُ أَنْ يَقْذِفَ فِي قُلُوبِكُمَا شَرّاً- أَوْ قَالَ: شَيْئاً-».[متفق علیه] [ صحيح بخاري، ش: ۲۰۳۵؛ صحیح مسلم، ش: ۲۱۷۵.]

ترجمه: ام‌المؤمنین، صفیه بنت حُیَیلمی‌گوید: پیامبرج- در مسجد- معتکف بود؛ شبی به دیدنش رفتم و پس از چندی که با ایشان سخن گفتم، برخاستم تا بروم؛ آن بزرگوار برخاست تا مرا بدرقه کند- و چند قدمی با من آمد-. دو مرد انصاریباز آن‌جا می‌گذشتند. وقتی پیامبرجرا دیدند، بر سرعت خود افزودند. پیامبرجفرمود: «عجله نکنید؛ او صفیه بنت حُیَی می‌باشد». آن دو- تعجب کردند و- گفتند: سبحان‌الله! ای رسول‌خدا! (این چه فرمایشی‌ست؟) پیامبرجفرمود: «شیطان همانند خون در بدن انسان جریان می‌یابد و من ترسیدم که شاید شیطان در دل‌هایتان گمانِ بدی انداخته باشد- یا فرمود:- در دل‌هایتان چیزی آورده باشد».

۱۸۵۹- وَعَنْ أَبِي الْفَضْل العبَّاسَ بْنِ عَبدِ الْمُطَّلِبس قالَ: شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللهِج يَومَ حُنَيْن، فَلَزِمْتُ أنا وأبو سُفْيَانَ بْنُ الْحارثِ بْنِ عَبدِ الْمُطَّلِبِ رَسُولَ اللهجفَلَمْ نُفَارِقْهُ، وَرسُولُ اللهِج عَلَى بَغْلَةٍ لَهُ بَيْضَاءَ، فَلَمَّا التَقَى المُسْلِمُونَ وَالمُشْرِكُونَ، وَلَّى المُسْلِمُونَ مُدْبِريِنَ، فَطَفِقَ رَسُولُ اللهِج يَرْكُضُ بَغْلَتَهُ قِبلَ الكُفَّارِ، وأنا آخِذٌ بِلِجَامِ بَغْلَةِ رَسُولِ اللهِج أكُفُّهَا إرَادَةَ أنْ لا تُسْرِعَ، وأبُو سُفْيَانَ آخِذٌ بِرِكَابِ رَسُولِ اللهِج.

فقالَ رَسُولُ اللهج: «أيْ عَبَّاسُ، نَادِ أصْحَابَ السَّمُرَةِ». قالَ العَبَّاسُ- وَكَانَ رَجُلاً صَيِّتاً- فَقُلْتُ بِأَعْلَى صَوْتِي: أيْنَ أصْحَابُ السَّمُرَةِ، فَوَاللهِ لَكَأنَّ عَطْفَتَهُمْ حِينَ سَمِعُوا صَوْتِي عَطْفَةُ البَقَرِ عَلَى أَوْلاَدِهَا، فقالوا: يَا لَبَّيْكَ يَا لَبَّيْكَ، فَاقْتَتَلُوا هُمْ وَالكُفَّارُ، وَالدَّعْوَةُ في الأنْصَارِ يَقُولُونَ: يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ، يَا مَعْشَرَ الأنْصَارِ، ثُمَّ قَصُرَتِ الدَّعْوَةُ عَلَى بَنِي الحَارِثِ بْنِ الخَزْرَجِ، فَنَظَرَ رَسُولُ اللهِج وَهُوَ عَلَى بَغْلَتِهِ كَالمُتَطَاوِلِ عَلَيْهَا إلَى قِتَالِهِمْ، فَقَالَ: «هَذَا حِينَ حَمِيَ الوَطِيسُ»، ثُمَّ أَخَذَ رَسُولُ اللهِج حَصَيَاتٍ فَرَمَى بِهِنَّ وُجُوهَ الكُفَّارِ، ثُمَّ قَالَ: «انْهَزَمُوا وَرَبِّ مُحَمَّدٍ»، فَذَهَبْتُ أنْظُرُ فَإذَا القِتَالُ عَلَى هَيْئَتِهِ فِيما أرَى، فَواللهِ مَا هُوَ إلاَّ أنْ رَمَاهُمْ بِحَصَيَاتِهِ، فَمَا زِلْتُ أرَى حَدَّهُمْ كَلِيلاً وَأَمْرَهُمْ مُدْبِراً.[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۱۷۷۵.]

ترجمه: ابوالفضل، عباس بن عبدالمطّلبسمی‌گوید: با رسول‌اللهجدر جنگ حنین حضور داشتم؛ من و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب همواره در کنار رسول‌اللهجبودیم و از ایشان جدا نمی‌شدیم. رسول‌اللهجبر استر سفید خود سوار بود. هنگامی که مسلمانان و مشرکان رویاروی هم قرار گرفتند، مسلمانان- غافل‌گیر شدند و- گریختند. رسول‌اللهجقاطرش را به‌سوی کفار می‌راند و من، افسار قاطرِ رسول‌اللهجرا گرفته و نگه داشته بودم تا سرعت نگیرد؛ ابوسفیان نیز رکاب رسول‌اللهجرا گرفته بود.

رسول‌اللهجفرمود: «ای عباس! اصحاب سَمُره را صدا بزن». عباسس- که صدای بلندی داشت- می‌گوید: با صدای بلند فریاد برآوردم: اصحاب سَمُره کجایند؟ به الله سوگند هنگامی‌که صدایم را شنیدند، همانند گاوی که به‌سوی فرزندانش می‌شتابد، به میدان نبرد بازگشتند و گفتند: لبیک، لبیک؛ و با کافران جنگیدند. انصارشنیز در میان خود بانگ برآورده بودند و می‌گفتند: ای گروه انصار! ای گروه انصار!- و یک‌دیگر را به پایداری و یاریِ پیامبرجفرا می‌خواندند-. آن‌گاه این دعوت به بنی‌حارث بن خزرج منحصر شد. رسول‌اللهجسوار بر استرش، سر خویش را بالا گرفته بود و به پیکارشان نگاه می‌کرد؛ فرمود: «اینک تنور جنگ داغ شد». سپس چند سنگ‌ریزه برداشت و به سوی کافران پرتاب کرد و فرمود: «سوگند به پروردگار محمد که شکست خوردند». برای وارسی وضعیت جنگ رفتم و دیدم که هم‌چنان تنور جنگ داغ است؛ به الله سوگند همین‌که رسول‌اللهجسنگ‌ریزه‌ها را به‌سوی کفار پرتاب کرد، دیدم که کفار توانشان را از دست دادند و رو به شکست نهادند.

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که ام‌المؤمنین، صفیه بنت حُییلمی‌گوید: «رسول‌اللهجدر ماه رمضان در مسجد، معتکف بود و من به دیدنش رفتم». اعتکاف فقط در ماه رمضان درست است؛ زیرا رسول‌اللهجدر ماه‌های دیگر به اعتکاف نمی‌نشست و فقط یک بار در ماه شوال، برای قضای اعتکاف رمضان، اعتکاف نمود؛ زیرا در آن سال نتوانست در دهه‌ی پایانیِ رمضان اعتکاف کند. از این‌رو برای امتش اعتکاف در غیررمضان را مشروع نگردانید؛ اعتکاف برای کسبِ شب قدر و قیام و شب‌زنده‌داری در این شب مبارک است و پیامبرجهر سال دهه‌ی اخیر رمضان را در جستجوی شب قدر، به اعتکاف می‌نشست و سپس دهه‌ی میانیِ رمضان را اعتکاف کرد و چون به او گفته شد که شب قدر در دهه‌ی آخِر رمضان است، همانند گذشته، اعتکاف در دهه‌ی پایانیِ رمضان را از سر گرفت و بر آن پای‌بندی نمود.

برخی برای مشروعیت اعتکاف در غیررمضان به حدیث عمرساستدلال می‌کنند که از پیامبرجپرسید: نذر کرده‌ام که یک یا دو شب در مسجدالحرام اعتکاف کنم. رسول‌اللهجفرمود: «نذر خود را ادا کن». این حدیث دلیلی بر مشروعیت اعتکاف در غیر رمضان نیست؛ بلکه درباره‌ی ادای نذر اعتکاف می‌باشد و بدین معناست که اگر کسی نذر اعتکاف کند، با ادای نذر خود گنه‌کار نمی‌شود؛ بلکه نذر خویش را ادا نماید. اما سنت، این است که اعتکاف در رمضان و در ده‌ی اخیر آن باشد؛ زیرا پیامبرجدر دهه‌ی پایانیِ رمضان اعتکاف می‌کرد.

اعتکاف به معنای خلوت گزیدن در مسجد برای تقرب و نزدیکی جستن به الله متعال می‌باشد و در دهه‌ی پایانی رمضان، مشروع شده است. گفتنی‌ست: اعتکاف در غیررمضان، مبنای شرعی ندارد و این دیدگاه برخی از علما که «انسان به‌اندازه‌ی ماندنِ خود در مسجد، نیت اعتکاف کند»، هیچ دلیلی ندارد؛ زیرا پیامبرجچنین اعتکافی را برای امتش مقرر نفرموده است؛ نه با گفتارِ خود و نه با کردار خویش؛ یعنی به مردم نفرموده است که هرگاه وارد مسجد می‌شوید، نیت اعتکاف کنید؛ هم‌چنین ثابت نیست که خود نیز چنین کرده باشد. آن بزرگوار دهه‌ی پایانیِ رمضان را در جستجوی شب قدر به‌اعتکاف می‌نشست. ام‌المؤمنین، صفیه بنت حُیَیلمی‌گوید: پیامبرج- در مسجد- معتکف بود؛ شبی به دیدنش رفتم و پس از چندی که با ایشان سخن گفتم، برخاستم تا بروم؛ آن بزرگوار برخاست تا مرا بدرقه کند- و چند قدمی با من آمد-. دو مرد انصاریباز آن‌جا می‌گذشتند. وقتی پیامبرجرا دیدند، بر سرعت خود افزودند. پیامبرجفرمود: «عجله نکنید؛ او صفیه بنت حُیَی می‌باشد». آن دو- تعجب کردند و- گفتند: سبحان‌الله! ای رسول‌خدا! (این چه فرمایشی‌ست؟) پیامبرجفرمود: «شیطان هماند خون در بدن انسان جریان می‌یابد و من ترسیدم که شاید شیطان در دل‌هایتان گمانِ بدی انداخته باشد- یا فرمود:- در دل‌هایتان چیزی آورده باشد».

این حدیث، نشان‌گر چند نکته است.

در این حدیث خوش‌رفتاریِ رسول‌اللهجبا خانواده‌اش نمایان می‌باشد و این نکته هم از آن برداشت می‌شود که زن می‌تواند به دیدنِ شوهر خود که در اعتکاف است، برود و این، اعتکاف را باطل نمی‌کند؛ حتی اگر مرد با نگاه کردن به همسر خود، لذت بجوید؛ زیرا الله متعال از هم‌بستر شدن با همسر در حالِ اعتکاف نهی فرموده و از نگاه کردن منع نکرده است.

هم‌چنین شایسته است که انسان در آن هنگام که همسرش به جایی می‌رود، او را بدرقه کند و چند قدمی با او برود؛ به‌ویژه در شب یا در ساعاتی که مراقبت از آنان اهمیت بیش‌تری دارد.

نکته‌ی دیگری که از این حدیث برداشت می‌شود، این است که باید گمان‌ها و خیال‌های بد را از دل‌ها زدود؛ یعنی هر زمان احساس کردید که کسی به هر دلیلی، به شما بدگمان شده است، باید اصل موضوع را برایش توضیح دهید و زمینه‌ی بدگمانی‌اش را مرتفع سازید.

از این حدیث چنین برمی‌آید که گفتنِ «سبحانالله»از روی تعجب یا هنگامی‌که انسان شگفت‌زده می‌شود، ایرادی ندارد؛ چنان‌که آن دو مرد انصاریباز روی تعجب «سبحانالله»گفتند و پیامبرجنیز تأییدشان فرمود.

این حدیث، نشان‌گر شفقت و دل‌سوزی پیامبرجنسبت به امتش می‌باشد و نشان می‌دهد که آن بزرگوار همواره می‌کوشید تا بدی‌ها را از امتش دور کند.

حدیث دوم که راوی‌اش عباسسمی‌باشد درباره‌ی ماجرای حنین است.

حنین نام مکانی‌ست که پیامبرجدر آن‌جا با طایفه‌ی "ثقیف" جنگید. صحابهشمکه را در رمضان سال هشتم هجری فتح کردند و با دوازده‌هزار رزمنده به سوی ثقیفیان حرکت کردند؛ گفتنی‌ست: ده‌هزار نفر از این سپاه، از مدینه و اطرافش آمده بودند و دوهزار نفر از اهالی مکه نیز به آنان پیوستند. شمار نیروهای دشمن، سه‌هزار و پانصد نفر بود؛ از این‌رو برخی از مسلمانان به کثرت و فراوانی خود مغرور شده، می‌گفتند: محال است که امروز به‌خاطر کم‌بود نیرو، شکست بخوریم؛ اما الله متعال به آن‌ها نشان داد که نصرت و پیروزی فقط از سوی اوست و ساز و برگ جنگی و فراوانیِ افراد، سرنوشت جنگ را رقم نمی‌زنند و مانع از تقدیرِ الهی نیستند؛ ثقیفیان، شب‌هنگام وارد وادی حنین شدند و آن‌جا به کمین سپاه اسلام نشستند و تمام دره‌ها و تنگه‌های حنین را گرفتند؛ مسلمانان که از کمین دشمن بی‌خبر بودند، سپیده‌دم به حنین رسیدند و با حمله‌ی غافل‌گیرانه‌ی دشمن روبه‌رو شدند و پا به فرار گذاشتند؛ چنان‌که از آن لشکر دوازده‌هزار نفری، فقط صد نفر در کنارِ پیامبرجماندند؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٖ وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّيۡتُم مُّدۡبِرِينَ ٢٥[التوبة: ٢٥]

الله، شما را در میدان‌های فراوانی و (به‌ویژه) در روز حنین یاری داده است؛ آن‌گاه که کثرت و فراوانیِ شما، مغرورتان کرد؛ ولی فراوانی شما سودی به شما نبخشید و زمین با آن‌همه گستردگی بر شما تنگ شد و بدین ترتیب (در میدان نبرد) پشت(به دشمن)کرده، گریختید.

اما محمد مصطفیجکه شجاعتی بی‌نظیر داشت و مرد تصمیم‌گیری و اقدام در هنگامه‌های سخت بود، قاطرش را به سوی دشمن راند و می‌گفت: «أَنَا النَّبِيُّ لا كَذِبْ، أَنَا ابْنُ عَبْدِالْمُطَّلِبْ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۲۸۶۴، ۲۸۷۴، ۲۹۳۰، ۳۰۴۲، ۴۳۱۵، ۴۳۱۶)؛ و مسلم، ش: ۱۷۷۶ به‌نقل از براء بن عازبس.] یعنی: «به راستی که من، پیامبرم و این، دروغ نیست؛ من، فرزند عبدالمطّلب هستم». سپس به عباسسکه صدای بلندی داشت، فرمود: «ای عباس! اصحاب سَمُره را صدا بزن» تا برگردند. "سَمُره" همان درختی‌ست که پیامبرجدر حدیبیه در زیرِ آن از صحابهشپیمان گرفت که هرگز فرار نکنند؛ اما در حنین که غافل‌گیر شدند، پشت به دشمن کرده، گریختند؛ از این‌رو عباسسآنان را با نامِ یاران سمره صدا زد تا پیمانی را که در حدیبیه با پیامبرجبسته بودند، به آنان یادآوری کند. الله متعال در این‌باره می‌فرماید:

﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ[الفتح: ١٨]

به‌یقین الله از مؤمنان که زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی شده است؛

بدین‌سان الله متعال از آن‌ها اعلام رضایت فرمود. پیامبرجنیز فرموده است: «لاَ يَدْخُلُ النَّارَ أَحَدٌ مِمَّنْ بَايَعَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»؛ [ سنن الترمذی، ش: ۳۸۶۰؛ و سنن أبی داود، ش: ۴۶۵۳؛ و نیز روایت نسائی در الکبری، ش: ۱۱۵۰۸. امام آلبانی/این حدیث را صحیح دانسته است. [مترجم]] یعنی: «هیچ‌یک از کسانی که زیر درخت بیعت کردند، وارد دوزخ نمی‌شود». این، نوید بزرگی‌ست که هیچ‌یک از اصحاب سمره به دوزخ نمی‌رود.

خلاصه این‌که عباسسآنان را صدا زد و همه لبیک‌گویان به میدان نبرد بازگشتند و با دشمن جنگیدند. پیامبرجنیز مُشتی ریگ برداشت و به روی کفار پاشید و فرمود: «سوگند به پروردگار محمد که شکست خوردند»؛ بدین ترتیب ورق برگشت و ثقیف تن به شکست سختی داد و مسلمانان غنایم فراوانی به‌دست آوردند. پیروزی مسلمانان در این نبرد، یکی از نشانه‌های اللهبود که آنان را یاری فرمود؛ البته ابتدا به آنان نشان داد که نصرت و پیروزی فقط از سوی اوست و ساز و برگ جنگی و فراوانیِ افراد، سرنوشت جنگ را رقم نمی‌زنند. اللهمی‌فرماید:

﴿لَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٖ وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّيۡتُم مُّدۡبِرِينَ ٢٥ ثُمَّ أَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا وَعَذَّبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ وَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٦ ثُمَّ يَتُوبُ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ عَلَىٰ مَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٧[التوبة: ٢٥، ٢٧]

الله، شما را در میدان‌های فراوانی و (به‌ویژه) در روز حنین یاری داده است؛ آن‌گاه که کثرت و فراوانیِ شما، مغرورتان کرد؛ ولی فراوانی شما سودی به شما نبخشید و زمین با آن‌همه گستردگی بر شما تنگ شد و بدین ترتیب (در میدان نبرد) پشت(به دشمن)کرده، گریختید. آن‌گاه الله آرامش خویش را بر فرستاده‌اش و بر مؤمنان نازل کرد و سپاهیانی فرو فرستاد که آن‌ها را نمی‌دیدید و کافران را عذاب نمود. و این، سزای کافران است. آن‌گاه پس از آن فرار، الله توبه‌ی هر که را بخواهد، می‌پذیرد. و الله، آمرزنده‌ی مهرورز است.

این حدیث، نشان‌گر شجاعت پیامبرجاست که با گفتار و کردارش به سوی دشمن شتافت؛ بدین‌سان که استرش را به سوی دشمن می‌راند و می‌فرمود: «أَنَا النَّبِيُّ لا كَذِبْ، أَنَا ابْنُ عَبْدِالْمُطَّلِبْ»؛ یعنی: «به راستی که من، پیامبرم و این، دروغ نیست؛ من، فرزند عبدالمطّلب هستم».

از این حدیث چنین برمی‌آید که انسان نباید به تواناییِ خود یا به مال و ثروت، و هوش و خِرَد خویش فریفته شود؛ غالباً کسانی که از حد اعتماد به نفس می‌گذرند و به خود مغرور می‌گردند، شکست‌های سختی می‌بینند؛ آن‌که به قدرت و فراوانی امکاناتش فریفته می شود، شکست می‌خورد؛ کسی که به علم و دانش خویش مغرور می‌شود، گمراه می‌گردد و آن‌که به عقل و ذکاوت خود فریته می‌شود، به سرگشتگی و پریشانی می‌افتد. پس هیچ‌گاه خود مغرور مشو و همواره از الله کمک بخواه و توکل و اعتمادت بر اللهباشد؛ بلکه خویشتن را به الله واگذار کن و کارهایت را به او بسپار تا به اهدافت برسی.

این حدیث بیان‌گر جایز بودن سوار شدن بر استر یا قاطر است؛ قاطر، نتیجه‌ی جفت‌گیری الاغ نر با اسب ماده می‌باشد. گفتنی‌ست: قاطر، حرام‌گوشت است و حُکم حیواناتی مانند گربه را دارد؛ یعنی ظاهرش پاک است و ادرار و مدفوش نجس می‌باشد؛ لذا دست کشیدن بر قاطر، ایرادی ندارد؛ زیرا پیامبرجبر استر سوار شد و استری که سواری دهد، عرق می‌کند یا چه‌بسا در اثر باران، خیس می‌شود؛ اما دست زدن به او ایرادی ندارد؛ زیرا ثابت نیست که پیامبرجاز دست زدن به قاطر پرهیز کرده باشد و این، بیان‌گر پاک بودن آن است.

نکته‌ی دیگری که از این حدیث برداشت می‌شود، این است که انسان برای تشویق مردم، باید از گزینه‌های مناسبی که به آنان انگیزه می‌دهد، استفاده کند؛ چنان‌که عباسسنگفت: ای مومنان! ای صحابه! بلکه آنان را با عنوان اصحاب سمره صدا زد؛ زیرا این ندا بیعتی که زیر درخت سمره با پیامبرجبسته بودند، به آنان یادآوری می‌کرد.

این حدیث هم‌چنین نشان می‌دهد که چه‌بسا الله متعال گروه کم‌تر را بر گروه بیش‌تر پیروز می‌گرداند؛ اگرچه گروه کم‌تر برحق نباشند. در جنگ حنین، شمار کافران، کم‌تر از تعداد مسلمانان بود؛ البته در هر صورت، عاقبت و فرجامِ نیکو از آنِ پرهیزگاران است؛ اگرچه با وجود تعداد فراوان شکست بخورند؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩[هود: ٤٩]

به‌راستی سرانجام نیک ازآنِ پرهیزگاران است.

***

۱۸۶۰- وعن أبي هريرةَس قالَ: قالَ رسولُ اللهِج: «أيُّهَا النَّاسُ، إنَّ اللهَ طَيِّبٌ لا يَقْبَلُ إلاَّ طَيِّباً، وإنَّ اللهَ تَعَالَى أَمَرَ الْمُؤمِنِينَ بِمَا أَمَرَ بِهِ الْمُرْسَلِينَ؛ فقالَ تعالَى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاوقال تعالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡثُمَّ ذَكَرَ الرَّجُلَ يُطِيلُ السَّفَرَ أشْعثَ أغْبَرَ يَمُدُّ يَدَيْهِ إلَى السَّمَاءِ: يَا رَبِّ يَا رَبِّ، وَمَطْعَمُهُ حَرَامٌ، وَمَشْرَبُهُ حَرَامٌ، ومَلبسُهُ حرامٌ، وَغُذِّيَ بالْحَرَامِ، فَأَنَّى يُسْتَجَابُ لِذَلِكَ؟ [روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۱۷۷۵.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «الله، پاک است و فقط پاکیزه را می‌پذیرد. الله متعال به مؤمنان همان دستوری را داده که به پیامبران داده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا[المؤمنون : ٥١]

(دستور دادیم:) ای پیامبران! از نعمت‌های پاکی که نصیبتان کرده‌ایم، بخورید و کارهای شایسته انجام دهید.

و می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ[البقرة: ١٧٢]

ای مؤمنان! از نعمت‌های پاکیزه‌ای که نصیبتان کرده‌ایم، بخورید.

سپس پیامبرجدرباره‌ی شخصی سخن گفت که «سفری طولانی کرده و ژولیده‌موی و غبارآلود است؛ دستانش را به سوی آسمان بلند می‌کند و می‌گوید: پروردگارا! پروردگار! در حالی که آب و غذا و لباسش، حرام می‌باشد و با حرام، تغذیه شده است؛ دعای چنین شخصی چگونه پذیرفته می‌شود؟»

۱۸۶۱- وعنهس قالَ: قالَ رسُولُ اللَّهج: «ثَلاثةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمُ الله يَوْمَ القِيامَةِ وَلا يُزَكِّيهِم وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِم، وَلهُمْ عَذَابٌ أَلِيم: شَيْخٌ زانٍ، ومَلِكٌ كَذَّابٌ، وعائلٌ مُسْتَكْبِرٌ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۱۰۷. این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی ۶۲۲ گذشت.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «سه نفر- یعنی سه گروه- هستند که الله روز قیامت با آن‌ها سخن نمی‌گوید، آن‌ها را پاکیزه نمی‌گرداند و به آن‌ها نظر رحمت نمی‌کند و عذاب دردناکی در انتظار این‌هاست: پیردمرد زناکار، پادشاه و فرمانروای بسیار دروغ‌گو، و فقیرِ متکبر».

۱۸۶۲- وعنهُس قالَ: قال رسولُ اللهِج: «سَيْحَانُ وَجَيْحَانُ وَالفُرَاتُ وَالنِّيلُ كُلٌّ مِنْ أَنْهَارِ الجَنَّةِ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۸۳۹.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «سيحون، جیحون، فُرات و نیل، از رودهای بهشت هستند».

۱۸۶۳- وعنْهُ قالَ: أخَذَ رسُولُ اللهِج بِيَدِي فَقَالَ: «خَلَقَ اللهُ التُّرْبَةَ يَومَ السَّبْتِ، وَخَلَقَ فيها الجِبَالَ يَومَ الأحَدِ، وَخَلَقَ الشَّجَرَ يَومَ الإثْنَينِ، وَخَلَقَ المَكْرُوهَ يَومَ الثُّلاَثَاءِ، وَخَلَقَ النُّورَ يَوْمَ الأربِعَاءِ، وَبَثَّ فِيهَا الدَّوابَّ يَومَ الخَمِيسِ، وَخَلَقَ آدَمَج بَعْدَ العَصْرِ مِنْ يَومِ الجُمُعَةِ في آخِرِ الخَلْقِ فِي آخِرِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ فِيمَا بَيْنَ العَصْرِ إِلَى اللَّيْلِ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۷۸۹.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجدستم را گرفت و فرمود: «الله زمین را در روز شنبه آفرید و کوه‌های زمین را در روز یک‌شنبه خلق کرد و درختان را در روز دوشنبه؛ و بدی‌ها و محنت‌ها را در روز سه‌شنبه پدید آورد و نور را در روز چهارشنبه؛ و روز پنج‌شنبه جانوران را در زمین پراکنده ساخت و آدمجرا در روز جمعه، پس از عصر، در واپسین لحظات روز در فاصله‌ی عصر تا مغرب آفرید».

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که پیامبرجفرمود: «سه گروه هستند که الله روز قیامت با آن‌ها سخن نمی‌گوید، آن‌ها را پاکیزه نمی‌گرداند و به آن‌ها نظر نمی‌کند و عذاب دردناکی در انتظار این‌هاست: پیردمرد زناکار، پادشاه و فرمانروای بسیار دروغ‌گو، و فقیرِ متکبر». منظور، سه گروه است، نه سه نفر؛ زیرا چه‌بسا هزاران نفر این‌گونه باشند. لذا منظور از سه یا هفت و دیگر اعدادی که در برخی از احادیث به‌طور مطلق آمده است، سه گروه یا سه دسته می‌باشد. الله متعال روز قیامت با این سه دسته از روي رضايت و رحمت سخن نمی‌گوید؛ وقتی دوزخیان درخواست خروج از جهنم را می‌کنند، الله متعال پاسخشان را با خشم و غضب می‌دهد؛ چنان‌که خود می‌فرماید:

﴿رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡهَا فَإِنۡ عُدۡنَا فَإِنَّا ظَٰلِمُونَ ١٠٧ قَالَ ٱخۡسَ‍ُٔواْ فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ ١٠٨[المؤمنون : ١٠٧، ١٠٨]

ای پروردگارمان! ما را از این‌جا بیرون بیاور و اگر دوباره (به‌سوی کفر و گناه) بازگشتیم، واقعا ستم‌کاریم. (پروردگار) می‌فرماید: در آن خوار و ساکت باشید و با من سخن نگویید.

«و به آن‌ها نظر رحمت و تكريم نمی‌کند»؛ بلکه آنان را خوار و زبون می‌گرداند. «و آنان را پاکیزه نمی‌كند»؛ بلكه آن‌ها را به تیره‌روزی و شقاوتی طولانی‌مدت یا همیشگی گرفتار می‌نماید. اما این سه دسته چه کسانی هستند؟

نخست: پیرمرد زناکار یا کسی که سن و سالی از او گذشته است، اما زنا می‌کند؛ زیرا کسی که پا به سن می‌گذارد، شهوتش فروکش می‌کند؛ بر خلافِ جوان که شهوتش قوی‌ست و خویشتن‌داری در دورانِ جوانی، دشوارتر می‌باشد؛ لذا خیلی زشت‌تر است که یک پیرمرد زنا کند. چون انگیزه‌ی چنین گناهی در او کم‌تر و ضعیف‌تر شده است. اگرچه زنا هم برای جوان، بد است و هم برای پیرمرد؛ البته برای پیرمرد خیلی زشت‌تر می‌باشد.

دوم: پادشاه یا فرمانروای بسیار دروغ‌گو؛ زیرا پادشاه، نیازی به دروغ ندارد. سخنش، فراتر از سخن همه‌ی مردم است؛ پس باید راست‌گو باشد و بی‌پرده سخن بگوید. وقتی پادشاه در موقعیتی‌ست که هر چه می‌خواهد، می‌گوید و انجام می‌دهد، پس دلیلی ندارد که دروغ بگوید؛ اما به مردم وعده می‌دهد و به وعده‌اش عمل نمی‌کند؛ می‌گوید: چنین و چنان خواهم کرد، اما آن‌چه را که می‌گوید، به انجام نمی‌رساند؛ با مردم سخن می‌گوید و با فکر و آرمان آن‌ها بازی می‌کند و به آنان دروغ می‌گوید. روشن است که چنین حاکم یا فرمانروایی، مشمول این وعید می‌گردد؛ در نتیجه الله متعال روز قیامت با او سخن نمی‌گوید، به او نظر نمی‌کند و پاکش نمی‌سازد؛ بلکه عذاب دردناکی به او می‌رساند.

دروغ برای حاکم و مردم عادی، حرام است؛ اما برای فرمانروا، بدتر و شدیدتر است. زیرا پادشاه در موقعیتی است که نیازی به دروغ گفتن ندارد و هر کاری که بخواهد، انجام می‌دهد و فرمانش در میان مردم نافذ است؛ از این‌رو باید روراست باشد. البته این، بدین معنا نیست که دروغ گفتن، می‌تواند توجیه‌پذیر باشد. شاید یک فردِ عادی به‌خاطر این‌که در موقعیت قدرت نیست، سعی کند دروغش را توجیه نماید و خود را نیازمند دروغ بداند، اما پادشاه که نیازی به دروغ ندارد.

دروغ، حرام است و یکی از ویژگی‌ها‌ی منافقان به‌شمار می‌آید. منافق هر بار که لب به سخن می‌گشاید، دروغ می‌گوید و دروغ گفتن به‌طور مطلق برای هیچ‌کس جایز نیست. این‌که برخی از مردم، دروغ مصلحتی را جایز می‌دانند، یک پندارِ شیطانی‌ست و هیچ پایه و اساسی ندارد. زیرا دروغ در هر حال، حرام است.

سوم: فقیر متکبر؛ شاهد موضوع همین بخش حدیث است. فقیر، چیزی ندارد که به‌خاطر آن در برابر مردم، سر و گردنش را بالا بگیرد و تکبر کند. فقیر، چه دلیلی برای تکبر دارد؟ شاید ثروتمند به مال و ثروتِ خویش فریفته شود و در برابر بندگان الله متعال تکبر نماید؛ همان‌گونه كه اللهمی‌فرمايد:

﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧[العلق: ٦، ٧]

حقا که انسان (عجیب است و) سر به طغیان می‌نهد. هنگامی که خود را بی‌نیاز می‌بیند.

سپس مولف/حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «سيحون، جیحون، فُرات و نیل، از رودهای بهشت هستند». پیامبرجاین چهار رود مشهور را از رودهای بهشتی برشمرد؛ برخی از علما گفته‌اند: این رودها، به‌راستی و به صورت حقیقی جزو رودهای بهشتند؛ اما در دنیا طبیعت رودهای دنیوی را به خود گرفتند؛ زیرا در بهشت نیز چهار رود جریان دارد؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿مَّثَلُ ٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي وُعِدَ ٱلۡمُتَّقُونَۖ فِيهَآ أَنۡهَٰرٞ مِّن مَّآءٍ غَيۡرِ ءَاسِنٖ وَأَنۡهَٰرٞ مِّن لَّبَنٖ لَّمۡ يَتَغَيَّرۡ طَعۡمُهُۥ وَأَنۡهَٰرٞ مِّنۡ خَمۡرٖ لَّذَّةٖ لِّلشَّٰرِبِينَ وَأَنۡهَٰرٞ مِّنۡ عَسَلٖ مُّصَفّٗى[محمد : ١٥]

مثال بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده، (چنین است که) در آن جویبارهایی‌ست که مزه و رنگ آبش تغییر نکرده و نیز جویبارهایی از شیر که مزه‌اش دگرگون نشده و جویبارهایی از مِی و شراب لذت‌بخش برای نوشندگان، در آن وجود دارد و نیز جویبارهایی از عسل ناب.

ما از کیفیت و مزه‌ی این نهرهای چهارگانه بی‌خبریم؛ هم‌چنان‌که در حدیثی قدسی امده است که اللهمی‌فرماید: «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِي الصَّالِحِينَ مَا لا عَيْنٌ رَأَتْ، وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ»؛ [ صحیح بخاری (۳۰۰۵، ۴۴۰۶، ۴۴۰۷، ۶۹۴۴) و صحیح مسلم (۵۰۵۰، ۵۰۵۱، ۵۰۵۲) به‌نقل از ابوهریرهس. [این حدیث در همین کتاب به‌شماره‌ی ۱۸۹۰ آمده است. (مترجم] ] یعنی: «برای بندگان نیکم، نعمت‌هایی (در بهشت) فراهم کرده‌ام که هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ انسانی، خطور نکرده است». اما با گذشت زمان، مزه و رنگ آب‌های جیحون، سیحون، فرات و نیل، دچار تغییر و دگرگونی می‌شود؛ لذا علما در این‌باره دو توضیح ارائه داده‌اند:

۱- این چهار رود، از رودهای بهشتند؛ اما پس از رسیدن به زمین، طبیعت رودهای دنیوی را به خود گرفته‌اند.

۲- این چهار رود، به صورت حقیقی از رودهای بهشت نیستند؛ بلکه از جهت برکت و امتیازی که دارند، پیامبرجاین چهار رود را جزو رودهای بهشتی برشمرد تا به فضیلت و برکت آن‌ها اشاره کند و جایگاه و اهمیتشان را بیان فرماید.

سپس مولف/حدیثی بدین مفهوم آورده است که ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجدستم را گرفت و فرمود: «الله زمین را در روز شنبه آفرید و کوه‌های زمین را در روز یک‌شنبه خلق کرد و درختان را در روز دوشنبه؛ و بدی‌ها و محنت‌ها را در روز سه‌شنبه پدید آورد و نور را در روز چهارشنبه؛ و روز پنج‌شنبه جانوران را در زمین پراکنده ساخت و آدمجرا در روز جمعه، پس از عصر، در واپسین لحظات روز در فاصله‌ی عصر تا مغرب آفرید».

این حدیث را اگرچه امام مسلم/روایت کرده است، اما علما رحمهم‌الله صحتش را رد کرده و گفته‌اند: حدیث صحیحی نیست؛ زیرا با قرآن، مخالفت دارد و هر روایتی که بر خلاف قرآن باشد، باطل است؛ زیرا آن‌ها که روایتش کرده‌اند، انسان‌هایی هستند که به‌رغم تمام فضلی که دارند، معصوم نیستند و گاه خطا می‌کنند؛ بر خلاف قرآن که از هرگونه خطایی مصون است. لذا نیازی به شرح و توضیح این حدیث نیست.

***

۱۸۶۴- وعن أَبي سُلَيْمانَ خالدِ بنِ الْوَليدِس قَالَ: لَقَدِ انْقَطَعتْ في يَدِي يَوْمَ مُؤْتَةَ تِسْعَةُ أسْيَافٍ، فَمَا بَقِيَ فِي يَدِي إِلاَّ صَفِيحَةٌ يَمَانِيَّةٌ.[روایت بخاري] [ صحیح بخاری، ش: ۴۲۶۵.]

ترجمه: ابوسلیمان، خالد بن ولیدسمی‌گوید: در جنگ "مؤته" نُه شمشیر در دستم شکست و فقط یک شمشیر پهن یمانی در دستم باقی ماند.

۱۸۶۵- وَعَنْ عمروِ بنِ العاصِس: أنَّه سَمِعَ رسولَ اللهِج يَقُولُ: «إِذَا حَكَمَ الحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ، ثُمَّ أصَابَ، فَلَهُ أجْرَانِ، وَإِذَا حَكَمَ وَاجْتَهَدَ، فَأَخْطَأَ، فَلَهُ أَجْرٌ». [متفق عليه] [ صحیح بخار ی، ش: ۷۳۵۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۱۶.]

ترجمه: از عمرو بن عاصسروايت است كه وي از رسول‌اللهجشنید که می‌فرمود: «اگر حاکم (قاضی) اجتهاد کند و حکمِ درستی صادر نماید، دو پاداش به او می‌رسد؛ اما اگر اجتهاد کند و در صدور حکم دچار اشتباه شود، یک پاداش به او می‌رسد».

۱۸۶۶- وعن عائشةَل أنَّ النَّبِيَّج قَالَ: «الْحُمَّى مِنْ فَيْحِ جَهَنَّمَ فَأَبْرِدُوهَا بِالمَاءِ».[متفق عليه] [ صحیح بخار ی، ش: ۳۲۶۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۲۱۰.]

ترجمه: عايشهلمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «تب، از جنس گرمای دوزخ است؛ پس آن را با آب، سرد کنید».

۱۸۶۷- وعنهال عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «مَنْ مَاتَ وَعَلَيْهِ صَوْمٌ، صَامَ عَنْهُ وَلِيُّهُ».[متفق عليه] [ صحیح بخار ی، ش: ۱۹۵۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۱۴۷.]

ترجمه: عايشهلمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «هرکه بمیرد و روزه‌ای بر عهده‌اش باشد، ولیِ او از طرف وی روزه بگیرد».

شرح

مولف/روایتی بدین مضمون آورده است که خالد بن ولیدسمی‌گوید: «در جنگ "مؤته" نُه شمشیر در دستم شکست و فقط یک شمشیر پهن یمانی در دستم باقی ماند».

خالد بن ولیدسیکی از شجاع‌ترین مردم بود؛ وی در جنگ اُحُد در صف مشرکان قرار داشت و همو بود که به اتفاق عکرمه بن ابوجهل با تعدادی از مشرکان، از پُشت کوه بر صحابهشیورش برد؛ سپس اللهبر هر دوی این‌ها منت نهاد و توفیقشان داد که اسلام بیاورند و از فرماندهان لشکر اسلام شوند. این، نشان می‌دهد که زمام همه‌ی امور به دست اللهمی‌باشد و اوست که هرکه را بخواهد، گمراه می‌کند و هرکه را بخواهد، هدایت می‌بخشد. چه‌بسیار گمراهانی که هدایت یافته‌اند و چه بسیار هدایت‌یافتگانی که گمراه شده‌اند! هم‌چنان‌که ابن‌مسعودسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ عَمَلَ أَهْلِ الجَنَّةِ حَتَّى مَا يَكُونُ بَيْنَهُ وبَيْنَهَا إِلاَّ ذِراع، فَيَسْبقُ عَلَيْهِ الْكِتاب، فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْل النَّار، فَيَدْخُلُهَا، وَإِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ حَتَّى مَا يَكُونُ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا إِلاَّ ذِرَاع، فَيَسْبِقُ عَلَيْهِ الْكِتَابُ فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الجَنَّةِ فَيََدْخُلُهَا»؛ [ این حدیث پیش‌تر به‌‌شماره‌ی ۴۰۱ آمده است. [مترجم]] يعني: «شخصی از شما، اعمال بهشتیان را انجام می‌دهد تا این‌که فقط یک "ذراع" تا بهشت فاصله دارد؛ ولي تقدير بر او پيشي می‌گيرد و اعمال دوزخيان را انجام می‌دهد؛ در نتيجه، به دوزخ می‌رود. و شخص ديگري از شما، اعمال دوزخیان را انجام می‌دهد تا این‌كه میان او و دوزخ، فقط يك ذراع باقي می‌ماند؛ ولي تقدير بر او پيشي می‌گيرد و اعمال بهشتيان را انجام می‌دهد؛ در نتيجه، به بهشت می‌رود».

مولف/حدیثی بدین مضمون نیز ذکر کرده است که عمرو بن عاصسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «اگر حاکم (= قاضی) اجتهاد کند و حکمِ درستی صادر نماید، دو پاداش به او می‌رسد؛ اما اگر اجتهاد کند و در صدور حکم دچار اشتباه شود، یک پاداش به او می‌رسد». منظور از حاکم در این حدیث، قاضی و همین‌طور مفتی‌ست؛ به‌یقین الله متعال، اجر و ثواب هیچ نیکوکاری را تباه نمی‌گرداند؛ لذا کسی که برای یافتن حق و حقیقت، همه توان و تلاش خویش را به‌کار گیرد و به نتیجه‌ی درستی برسد، هم ثواب تلاشش را دریافت می‌کند و هم از آن جهت که به حق و حقیقت رسیده است، پاداش می‌یابد؛ اما اگر در رسیدن به حق و حقیقت یا در نتیجه‌گیری و صدور حکم، دچار اشتباه شود، باز هم اجر و ثواب تلاشَش برای او محفوظ است.

و اما سومین حدیث؛ عايشهلمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «هرکه بمیرد و روزه‌ای بر عهده‌اش باشد، ولی او از طرف وی روزه بگیرد». گفتنی‌ست: فرقی نمی‌کند که روزه‌ی رمضان بر عهده‌ی میّت باشد یا روزه‌ی نذر. مثلاً شخصی در ماه رمضان، مسافر بوده و روزه نگرفته است؛ پس از رمضان نیز کوتاهی کرده و قضای روزه‌اش را ادا نکرده است؛ زیرا به تأخیر انداختن قضای روزه تا شعبان، جایز می‌باشد؛ در هر حال این شخص پیش از جبران روزه‌های قضایی‌اش از دنیا می‌رود؛ در این صورت مادر، یا پسر یا دختر و یا همسرش از طرف او روزه می‌گیرد؛ البته قضای روزه‌ی میّت بر ولی او واجب نیست؛ بلکه حُکم استحباب را دارد و ولی او می‌تواند به جای هر روز روزه‌ی قضاییِ میّت خود، به یک مستمند غذا بدهد. هم‌چنین هرکه بمیرد و به‌رغم توانایی‌اش کفاره‌ای را که بر عهده‌ی اوست ادا نکند، ولی او از طرف وی روزه می‌گیرد. همین‌طور اگر کسی نذر کرده باشد که سه روز روزه بگیرد و پیش از ادای نذرش بمیرد، ولی او از طرف وی روزه بگیرد یا این‌که به ازای هر روز، به یک مستمند غذا بدهد.

مولف/حدیثی بدین مضمون نیز آورده است که عايشهلمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «تب، از جنس گرمای دوزخ است؛ پس آن را با آب، سرد کنید». تب، بالا رفتن حرارت بدن است و انواع گوناگونی دارد که همگی به خواست و تقدیر الهی‌ست و الله، خود آن را برطرف می‌سازد. برای درمان تب راه‌های گوناگونی وجود دارد که از آن جمله: پاشویه و استفاده از آب سرد برای کاهش دمای بدن می‌باشد؛ هم‌چنان‌که پیامبرجبدین روش تصریح فرموده است؛ پزشکان نیز این را بهترین روش برای درمان تب دانسته‌اند.

***

۱۸۶۸- وعن عوف بن مالِك بن الطُّفَيْلِ أنَّ عائشةلحُدِّثَتْ أنَّ عبدَ اللهِ بنَ الزُّبَيْرِب قَالَ فِي بَيْعٍ أَوْ عَطَاءٍ أعْطَتْهُ عَائِشَةُل واللهِ لَتَنْتَهِيَنَّ عَائِشَةُ أَوْ لأَحْجُرَنَّ عَلَيْهَا، قالَتْ: أَهُوَ قَالَ هَذَا؟ قالوا: نَعَمْ. قَالَتْ: هُوَ للهِ عَلَيَّ نَذْرٌ أنْ لا أُكَلِّمَ ابْنَ الزُّبَيْرِ أَبَدًا، فَاسْتَشْفَعَ ابْنُ الزُّبَيْرِ إِلَيْهَا حِيْنَ طَالَتِ الهِجْرَةُ. فَقَالَتْ: لا، واللهِ لا أشْفَعُ فِيهِ أبدًا، وَلا أَتَحَنَّثُ إِلَى نَذْرِي.

فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ عَلَى ابْنِ الزُّبَيرِ كَلَّمَ المِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ وَعبدَ الرحْمَنِ بْنَ الأسْوَدِ بْنِ عَبْدِ يَغُوثَ وقَالَ لَهُمَا: أنْشُدُكُمَا اللهَ لَمَا أدْخَلْتُمَانِي عَلَى عَائِشَةَل، فَإنَّهَا لا يَحِلُّ لَهَا أنْ تَنْذِرَ قَطِيعَتِي، فَأقْبَلَ بِهِ المِسْوَرُ، وَعَبدُ الرحْمَنِ حَتَّى اسْتَأذَنَا عَلَى عَائِشَةَ فَقَالا: السَّلاَمُ عَلَيْكِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ، أنَدْخُلُ؟ قالَتْ عَائِشَةُ: ادْخُلُوا. قالوا: كُلُّنَا؟ قالتْ: نَعَمْ ادْخُلُوا كُلُّكُمْ، وَلا تَعْلَمُ أَنَّ معَهُمَا ابْنَ الزُّبَيرِ، فَلَمَّا دَخَلُوا دَخَلَ ابْنُ الزُّبَيرِ الحِجَابَ فَاعْتَنَقَ عَائِشَةَل وَطَفِقَ يُنَاشِدُهَا وَيَبْكِي، وَطَفِقَ المِسْوَرُ ، وَعَبدُ الرَّحْمَنِ يُنَاشِدَانِهَا إِلاَّ كَلَّمَتْهُ وَقَبِلَتْ مِنْهُ، وَيَقُولانِ: إنَّ النَّبِيَّجنَهَى عَمَّا قَدْ عَلِمْتِ مِنَ الهِجْرَةِ؛ وَلا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوقَ ثَلاَثِ لَيَالٍ.

فَلَمَّا أَكْثَرُوا عَلَى عَائِشَة مِنَ التَّذْكِرَةِ وَالتَّحْرِيجِ، طَفِقَتْ تُذَكِّرُهُمَا وَتَبْكِي، وَتَقُولُ: إنِّي نَذَرْتُ وَالنَّذْرُ شَدِيدٌ، فَلَمْ يَزَالا بِهَا حَتَّى كَلَّمَتِ ابْنَ الزُّبَيرِ، وأعْتَقَتْ فِي نَذْرِهَا ذَلِكَ أرْبَعِينَ رَقَبَةً، وَكَانَتْ تَذْكُرُ نَذْرَهَا بَعدَ ذَلِكَ فَتَبكِي حَتَّى تَبِلَّ دُمُوعُهَا خِمَارَهَا.[روايت بخاري] [ صحیح بخار ی، ش: ۶۰۷۵.]

ترجمه: عوف بن مالك بن طفیل می‌گوید: به عایشهلخبر رسید که عبدالله بن زبیربدرباره‌ی معامله یا بخششی که عایشهلکرده بود، گفته است: به الله سوگند، یا عایشه از این‌گونه بخشش‌ها دست می‌کشد، یا او را از چنین تصرفاتی باز می‌دارم. عایشهلپرسید: واقعاً او چنین گفته است؟ گفتند: آری. عایشهلفرمود: به الله سوگند یاد می‌کنم که هرگز با- خواهرزاده‌ام- ابن‌زبیر صحبت نکنم. وقتی که قهرِ عایشه با ابن‌زبیرشطولانی شد، عبدالله بن زبیربکسی را به شفاعت- نزد خاله‌اش- عایشهلفرستاد؛ اما عایشهلفرمود: هرگز؛ به الله سوگند که هیچ سفارشی را درباره‌ی او نمی‌پذیرم و سوگندِ خود را نمی‌شکنم.

وقتی این قهر بر ابن‌زبیرببه‌طول انجامید، با مسور بن مَخرمه و عبدالرحمن بن اسود بن عبدِ یَغوث صحبت کرد و به آن دو گفت: شما را به الله سوگند می‌دهم که مرا نزد عایشهلببرید؛ زیرا برایش روا نیست که به قهر کردن با من قَسَم بخورد. مسور و عبدالرحمن، او را با خود- به سوی خانه‌ی ام‌المؤمنین- بردند و از عایشهلاجازه‌ی ورود خواستند و گفتند: السلام علیكِ ورحمة الله وبرکاته؛ آیا وارد شویم؟ عایشهلفرمود: وارد شوید. گفتند: آیا همه‌ی وارد شویم؟ عایشهلکه از همراه بودن عبدالله بن زبیرببا آن‌دو بی‌خبر بود، فرمود: بله، همه‌ی شما وارد شوید. همین‌که وارد شدند، ابن‌زبیرببه پُشت پرده رفت و- برای عذرخواهی- خود را به آغوش خاله‌اش، عایشه‌ی صدیقهلانداخت و می‌گریست و خاله‌اش را سوگند می‌داد که او را ببخشد و مسور و عبدالرحمن نیز ام‌‌المؤمنین را سوگند می‌دادند که با- خواهرزاده‌اش- ابن‌زبیر سخن بگوید و عذر او را بپذیرد؛ و می‌گفتند: همان‌گونه که خودتان می‌دانید، پیامبرجاز قهر کردن نهی نموده است و برای هیچ مسلمانی روا نیست که بیش از سه‌شبانه روز با برادر مسلمانش قهر کند.

وقتی با اصرار فراوان، موضوع قهر کردن و عواقب آن را به عایشهلیادآوری کردند، وی گریست و سوگند خود را به آنان یادآوری نمود و فرمود: من، قَسَم خورده‌ام و شکستن قَسَم، سخت است؛ اما مِسوَر و عبدالرحمن هم‌چنان پافشاری کردند تا این‌که ام‌المؤمنین با- خواهرزاده‌اش- ابن‌زبیربسخن گفت و به کفاره‌ی سوگندش، چهل برده را آزاد کرد. از آن پس، هرگاه سوگند خویش را به‌یاد می‌آورد، آن‌قدر می‌گریست که اشک‌هایش، چادرش را خیس می‌کرد.

۱۸۶۹- وعن عُقْبَةَ بن عامِرٍس أنَّ رَسُولَ اللهِج خَرَجَ إِلَى قَتْلَى أُحُدٍ، فَصَلَّى عَلَيْهِمْ بَعْدَ ثَمَانِ سِنينَ كَالمُوَدِّعِ لِلأَحْيَاءِ وَالأَمْوَاتِ، ثُمَّ طَلَعَ إِلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَ: «إنِّي بَيْنَ أيْدِيكُمْ فَرَطٌ وَأَنَا شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ وإنَّ مَوْعِدَكُمُ الحَوْضُ، وإنِّي لأَنْظُرُ إِلَيْهِ مِنْ مَقَامِي هَذَا، أَلا وإنِّي لَسْتُ أَخْشَى عَلَيْكُمْ أنْ تُشْرِكُوا، وَلَكِنْ أخْشَى عَلَيْكُمُ الدُّنْيَا أنْ تَنَافَسُوهَا»؛ قَالَ: فَكَانَتْ آخِرَ نَظْرَةٍ نَظَرْتُهَا إِلَى رَسُولِ اللهِج.

وفي روايةٍ: «وَلَكِنِّي أَخْشَى عَلَيْكُمُ الدُّنْيَا أنْ تَنَافَسُوا فِيهَا، وَتَقْتَتِلُوا فَتَهْلِكُوا كما هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ». قَالَ عُقْبَةُ: فكانَ آخِرَ مَا رَأيْتُ رَسُولَ اللهِج عَلَى الْمِنْبَرِ.

وفي روايةٍ قَالَ: «إنِّي فَرَطٌ لَكُمْ وَأنَا شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ وإنِّي واللهِ لأَنْظُرُ إِلَى حَوْضِي الآنَ، وإنِّي أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِ الأَرْضِ، أَوْ مَفَاتِيحَ الأرْضِ، وإنِّي واللهِ مَا أخَافُ عَلَيْكُمْ أنْ تُشْرِكُوا بَعْدِي، وَلَكِنْ أَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنَافَسُوا فِيهَا».[متفق عليه] [ صحیح بخار ی، ش: ۱۳۴۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۲۹۶.]

ترجمه: عقبه بن عامرسمی‌گوید: رسول‌اللهج- به احد- رفت و پس از گذشتِ هشت سال بر کُشته‌های اُحُد نماز خواند؛ مانند کسی که از زنده‌ها و مرده‌ها خداحافظی می‌کند؛ سپس بر منبر رفت و فرمود: «من روز قیامت جلوتر از شما و گواهتان خواهم بود؛ وعده‌گاه شما، "حوضِ (کوثر)" است و من اینک از این‌جا آن را می‌بینم. من از آن بیم ندارم که دوباره شرک ورزید؛ بلکه از این نگرانم که بر سرِ دنیا به رقابت با یک‌دیگر بپردازید». عقبهسمی‌گوید: این آخرین باری بود که به رسول‌اللهجنگاه کردم.

و در روایتی آمده است: «بلکه نگرانی‌ام برای شما، درباره‌ی دنیاست که بر سرِ آن با یک‌دیگر رقابت کنید و با هم درگیرِ کشمکش (و قتل و پیکار) شوید؛ در نتیجه همان‌گونه که امت‌های پیش از شما به هلاکت رسیدند، شما نیز هلاک شوید».

و در روایتی آمده است: «من، جلودار و گواه شما هستم و سوگند به الله که اینک به حوض خویش می‌نگرم. کلیدهای خزانه‌های زمین- یا فرمود: کلیدهای زمین- به من داده شده است. برای شما نگران نیستم که پس از من شرک بورزید؛ بلکه نگرانی‌انم برای شما این است که بر سر دنیا با یک‌دیگر رقابت کنید».

[نووی: منظور از نماز خواندن پیامبرجبر کُشته‌های اُحُد، این است که برایشان دعا کرد؛ و منظور، نماز جنازه نیست.] [ علامه آلبانی/گوید: این‌ سخن نووی، سخن نادرستی‌ست؛ بلکه پیامبرجبر آنان نماز جنازه خواند؛ زیرا در روایت بخاری آمده است: «صَلّى علَىَ أَهْلِ أُحُدٍ صَلاَتَهُ عَلَىَ الْمَيّتِ»؛ یعنی: «بر کُشته‌های اُحد، همان نمازی را خواند که بر مرده‌ها می‌خوانند»؛ به عبارت دیگر: بر آنان نماز جنازه خواند. مسلم و سایر اهل حدیث نیز این مضمون را روایت کرده‌اند که تخریجش را می‌توانید در کتب سته و همین‌طور در کتاب احکام الجنائز، صص: ۸۲-۸۳ ببینید.]

شرح

مولف/این دو حدیث را در کتاب نکات و احادیث پراکنده آورده است؛ حدیث نخست درباره‌ی ماجرایی‌ست که میان ام‌المؤمنین عایشه‌ی صدیقه و خواهرزاده‌اش، عبدالله بن زبیرشگذشت. مادر مومنان، عایشهلبه‌عنوان برترین همسر پیامبرجپس از مرگ آن بزرگوار، در علم و عبادت، و در خردورزی و حُسن تدبیر و همین‌طور در سخاوت و بخشندگی، زبان‌زد همه بود؛ باری آن‌قدر بذل و بخشش نمود که خواهرزاده‌اش، عبدالله بن زبیرببذل و بخشش خاله‌اش را بیش از حد تلقی کرد و گفت: اگر خاله‌ام از این کار باز نیاید، او را از چنین تصرفاتی در اموالش منع خواهم کرد. این سخن درباره‌ی ام‌المؤمنین، سخن سخت و شدیدی بود و عایشهلانتظار شنیدن چنین سخنی را از خواهرزاده‌اش نداشت؛ در هر حال افراد سخن‌چینی که نخود در دهانشان نَم نمی‌کشد، این سخن ابن‌زبیر را به ام‌المؤمنین رساند؛ در صورتی که سخن‌چینی، حرام است و یکی از گناهان بزرگ به‌شمار می‌رود. همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ ١١[القلم: ١٠، ١١]

و از هیچ سوگندخورده‌ی فرومایه‌ای فرمان مبر؛ (و نیز) و از هیچ عیب‌جویی که به سخن‌چینی در رفت و آمد است.

چنان‌که پیامبرجاز کنارِ دو قبر عبور کرد و فرمود: «إنَّهما لَيُعَذَّبَانِ وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ، أمّا أَحَدُهُمَا فکان لا يَسْتَبرئ مِنْ البَوْلِ، وأمَّا الآخَرُ فکان يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ بَينَ النَّاسِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۲۱۶، ۲۱۸، ۱۳۶۱، ۶۰۵۲، ۶۰۵۵)؛ و مسلم، ش: ۲۹۲.] یعنی: «این دو نفر عذاب می‌شوند، آن هم به‌خاطر گناهي كه آن را بزرگ نمی‌دانستند؛ یکی از آن‌ها، از ادرار خود پرهیز نمی‌کرد و دیگری، در میان مردم سخن‌چینی می‌نمود»؛ آدمِ سخن‌چین، حرفِ این را برای آن می‌برد و حرف آن را برای این می‌آورد تا در میانشان جدایی و کینه بیندازد؛ در هر حال، سخن‌چینی گناه بزرگی‌ست که عذاب قبر را در پی دارد؛ آدم‌سخن‌چین جایی در بهشت ندارد و وارد بهشت نمی‌شود.

در هر حال این سخن ابن‌زبیرببه عایشهلرسید؛ عایشهلکه سخت ناراحت شده بود، نذر کرد، یعنی قَسَم خورد که با ابن‌زبیربسخن نگوید.

ناگفته پیداست که اگر خاله‌ای چون ام‌المؤمنین با خواهرزاده‌اش قهر کند، برای خواهرزاده خیلی سخت است؛ از این‌رو تحمل این موضوع برای ابن‌زبیربمشکل بود؛ لذا سعی کرد که این ناراحتی را از دلِ خاله‌اش بیرون بیاورد و رضایتش را جلب کند؛ اما هرچه کوشید، فایده نداد؛ زیرا ام‌المؤمنین تصمیمش را گرفته و نذر کرده بود که با او قهر کند و بدین سادگی نذر خود را نمی‌شکست. ابن زبیربناگزیر شد که از دو تن از یاران پیامبرجبه نام‌های مسور بن مَخرمه و عبدالرحمن بن اسودبکمک بخواهد تا به او برای رفع این مشکل کمک کنند؛ آن‌دو چاره‌اندیشی کردند تا خاله و خواهرزاده را با هم آشتی دهند. همان‌گونه که می‌دانید حتی دروغ گفتن نیز برای آشتی دادن دو نفر جایز است، پس چه رسد به چاره‌اندیشی؛ آن‌دو به خانه‌ی ام‌المؤمنین رفتند و درب زدند و سلام گفتند و اجازه‌ی ورود خواستند. ام‌المؤمنین عایشه‌ی صدیقهلبه آن‌ها اجازه‌ی ورود داد. پرسیدند: آیا همه‌ی وارد شویم؟ ام‌المؤمنینلکه از همراه بودن عبدالله بن زبیرببا آن‌ها بی‌خبر بود، فرمود: بله، همه‌ی شما وارد شوید. ام‌المؤمنینلدر پُشت پرده بود؛ زیرا حکم حجاب درباره‌ی همسران پیامبرجبا حکم حجاب درباره‌ی عموم زنان فرق می‌کند؛ برای سایر زنان همین‌که بدن و سر و صورتِ خود را از نامحرم بپوشند، کافی‌ست؛ اما زنان پیامبرجباید در پُشت پرده یا حجابی دیگر قرار می‌گرفتند. خلاصه این‌که وقتی مسور بن مَخرمه و عبدالرحمن بن اسود و عبدالله بن زبیرشوارد خانه‌ی عایشهلشدند، عبدالله بن زبیرببه پُشت پرده رفت و به دست و پای خاله‌اش افتاد. آری؛ عایشه‌ی صدیقهلخاله‌ی عبدالله بن زبیرببود؛ از این‌رو عبدالله بن زبیرببرای عذرخواهی، خود را به آغوش خاله‌اش انداخت و با گریه و زاری، خواهش کرد که او را ببخشد؛ هم‌چنین خاله‌اش را سوگند می‌داد و او را از قطع رابطه‌ی خویشاوندی و قهر کردن برحذر می‌داشت و برایش بیان می‌کرد که قهر کردن بیش از سه شبانه‌روز، روا نیست؛ اما عایشه‌ی صدقهلنیز می‌فرمود: «من نذر کرده‌ام؛ و این، خیلی سخت است»؛ یعنی من، قَسَم خورده‌ام و شکستن قَسَم، سخت است. سپس آن‌دو صحابی، ام‌المؤمنین را قانع کردند که از تصمیمش مبنی بر قهر کردن با خواهرزاده‌اش منصرف شود و این حدیث را به او یادآوری نمودند که رسول‌اللهجفرموده است: «لايَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۶۰۷۷، ۶۲۳۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۰ به‌نقل از ابوایوب انصاریس.] «برای هيچ مؤمنی جايز نيست كه بيش از سه شبانه‌روز با برادر مسلمانش قهر باشد». سرانجام ام‌المؤمنین، عایشه‌ی صدیقهلحرفشان را پذیرفت و با خواهرزاده‌اش آشتی کرد؛ اما این موضوع و نذری که کرده بود، او را نگران می‌کرد و از این بابت که شکستن نذر و قَسَم برایش سخت و شدید بود، هربار که این موضوع به یادش می‌آمد، می‌گریست. این، قانون و قاعده‌ای برای هر انسان پارسا و ترسایی‌ست که هرچه شناختش به الله متعال بیش‌تر باشد، خداترسی و تقوایش نیز بیش‌تر است؛ این بانوی پارسا و خداترس نیز هرگاه نذر خود را به‌خاطر می‌آورد، می‌گریست؛ تا آن‌جا که از این بابت چهل برده آزاد کرد. این، بیان‌گر ایمان والای مادر مومنان است و نشان می‌دهد که آن‌ها به‌شدت مشتاق رهایی از عذاب الهی بودند.

این حدیث، حاوی نکاتی‌ست که پاره‌ای از آن‌ها را ذکر می‌کنم:

۱. برای هیچ مسلمانی روا نیست که بیش از سه شبانه‌روز با برادر مسلمانش قهر و قطع رابطه کند؛ به‌ویژه اگر خویشاوندش باشد و اگر کسی در این رابطه قَسَم خورد، بر او واجب است که سوگند خویش را بشکند و کفاره بدهد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «وَإِذَا حَلَفْتَ عَلَى يَمِينٍ، فَرَأيْتَ غَيْرَهَا خَيْراً مِنْهَا، فَأتِ الَّذِي هُوَ خَيرٌ وَكَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ»؛ [ این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌های ۶۷۹ و ۱۷۲۴ آمده است. [مترجم]] یعنی: «...و هرگاه بر انجامِ کاری سوگند خوردی و سپس خلافِ آن کار را بهتر دانستی، همان کار بهتر را انجام بده و کفّاره‌ی سوگندت را ادا کن». وقتی کفاره‌ی سوگند خود را ادا کنید و مطابق فرمان پیامبرج، کارِ بهتر را انجام دهید، امیدواری فراوانی به بخشش و آمرزش الاهی وجود دارد.

۲. فضیلت آشتی دادن مردم با یک‌دیگر؛ روشن است که این کار، جزو بهترین و برترین کارهاست؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ[النساء : ١١٤]

در بسیاری از جلسات و سخنان مردم خیری نیست و خیر در سخن کسی‌ست که به صدقه و یا کار نیک یا اصلاح و آشتی در میان مردم فرا بخواند.

۳. حُقه زدن به معنای چاره‌اندیشی برای حل یک موضوع، جایز است؛ البته مشروط به این‌که به کارِ حرامی نینجامد؛ زیرا آن دو صحابی برای این‌که عبدالله بن زبیربرا با خود به خانه‌ای عایشهلببرند، به روشی که در روایت ذکر شده است، چاره‌اندیشی کردند و عبداللهسرا با خود به درون خانه بردند.

۴. صحابهشدل‌های نرم و نازکی داشتند و از خوف و خشیت الهی، خیلی زود به گریه می‌افتادند؛ این، بیان‌گر نرم بودن دل‌های آنان و نیز نشان‌دهنده‌ی خداترسی آن‌هاست. انسان هرچه دلش سخت‌تر باشد، دیرتر گریه می‌کند و از گریه دورتر است. از این‌رو مردم را می‌بینیم که هرچه به آخرت توجه بیش‌تری دارند، نرم‌دل‌ترند و خشوع و گریه‌ی بیش‌تری در آن‌ها مشاهده می‌شود و به اعمالی چون قیام شب، صدقه دادن و انجام سایر کارهای نیک اهمیت می‌دهند؛ اما دلی که سخت شود، پندها و اندرزها همانند آب بر روی آن می‌گذرد و هیچ تأثیری بر آن نمی‌گذارد. الله خودش رحم کند.

سپس مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که عقبه بن عامرسمی‌گوید: «رسول‌اللهج- به احد- رفت و پس از گذشتِ هشت سال بر کُشته‌های اُحُد نماز خواند»؛ یعنی برایشان دعا کرد و همان‌گونه که مولف/گفته است، منظور از این نماز، نماز جنازه نیست؛ [ دیدگاه علامه آلبانی/و برخی دیگر از اهل حدیث، بر خلاف دیدگاه نووی و عثیمین است و دلیلش در سطور گذشته، در پانوشت مربوط به حدث شماره‌ی ۱۸۶۹ بیان شد. [مترجم]] زیرا نماز جنازه پیش از دفن مُرده خوانده می‌شود، نه پس از خاک‌سپاری‌اش؛ مگر برای کسی که پیش از دفن میت نتوانسته است در نماز جنازه‌ی وی شرکت کند یا بر مُرده‌ی هم‌عصر خود، نماز بخواند؛ در این صورت رواست که پس از دفن میّت بر او نماز بگزارد؛ اما منظور از نماز خواندن پیامبرجبر شهدای اُحُد، این است که برایشان دعا کرد. این مفهوم در قرآن نیز بیان شده است؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡ[التوبة: ١٠٣]

بخشی از اموالشان را به عنوان زکات بگیر تا بدین‌وسیله آنان را پاک و تزکیه نمایی و بر آن‌ها درود بفرست.

يعني: برایشان دعا کن. عقبهسمی‌افزاید: سپس رسول‌اللهجبالای منبر و مانند کسی که از زنده‌ها و مرده‌ها خداحافظی می‌کند، سخنرانی نمود و فرمود: «من روز قیامت جلوتر از شما و گواهتان خواهم بود؛ وعده‌گاه شما، "حوضِ (کوثر)" است و من اینک از این‌جا آن را می‌بینم» و خبر داد که آبی سفیدتر از شیر، شیرین‌تر از عسل، و خوش‌بوتر از مشک به این حوض می‌ریزد و در آن، ظرف‌های سیمینی‌ست که در درخشندگی، زیبایی و فراوانی، مانند ستارگان آسمان هستند و هرکس یک جرعه از این آب بنوشد، پس از آن، هرگز تشنه نمی‌شود. مردم که از ایستادن در میدان حشر خسته و تشنه‌اند، به‌سوی این حوض می‌شتابند؛ اما فقط مومنان از این آب می‌نوشند و کافران از آن‌جا رانده می‌شوند؛ آن‌که در دنیا از شریعت گوارای الهی بنوشد و به سنت پاک نبوی عمل کند، او را مژده باد که روز قیامت از حوض پیامبرجخواهد نوشید و هرکه در دنیا از شریعت و سنت نبوی دور باشد، در قیامت نیز از حوض کوثر و آب گوارایش محروم خواهد بود.

پیامبرجفرمود: «و من اینک از این‌جا آن- حوض- را می‌بینم»؛ زیرا حوض کوثر در همین دنیا برای آن بزرگوار نمایان شد؛ همان‌گونه که در نماز کسوف، بهشت و دوزخ را دید. این‌ها، اموری غیبی‌ست که ما کیفیتش را نمی‌دانیم؛ بلکه بر ما واجب است که تصدیق کنیم و به آن ایمان داشته باشیم. در ادامه‌ی این حدیث آمده است که رسول‌اللهجفرمود: «من آن بیم ندارم که دوباره شرک ورزید»؛ این، بدین معنا نیست که این امت به شرک دچار نمی‌شود؛ خودِ رسول‌اللهجبیان فرمود که این نگرانی را ندارد و نفرمود که دچار شرک نخواهید شد؛ این دو با هم فرق می‌کند؛ بلکه پیامبرجبا توجه به این‌که دعوت توحید در زمان ِ آن بزرگوار برپا بود و مردم خود را به توحید، ملزَم می‌دانستند، اظهار داشت که نگران بروز شرک در چنین شرایطی نیست؛ لذا هنگامی که دعوت توحید کنار نهاده شد، امت به شرک و خرافه مبتلا گردید؛ هم‌چنان‌که برخی از کسانی که ادعای مسلمانی می‌کنند، به طواف قبرها می‌روند و از صاحبان قبور مدد و حاجت می‌طلبند و برایشان قربانی می‌کنند! لذا با توجه به مفهومی که بیان شد، این حدیث با احادیثی که بیان‌گر گسترش شرک در این امت است، هیچ تعارضی ندارد؛ زیرا پیامبرجدر آن برهه از تاریخ امت، مطمئن شده بود که امت دچار شرک نمی‌شود و اظهار داشت که نگرانی‌اش از این است که دنیا به روی مردم گشوده شود و آن‌گاه بر سرِ دنیاطلبی با یک‌دیگر رقابت و کشمکش کنند و همانند امت‌های گذشته بر سرِ دنیاطلبی درگیر جنگ و خون‌ریزی شوند و به هلاکت برسند. این، همان چیزی‌ست که اینک روی داده و دنیا از هر سو به روی ما گشوده شده و امکانات به‌قدری افزایش یافته است که هیچ‌کس تصورش را نمی‌کرد؛ حتی کسانی که در مسیر دنیاطلبی درگیر جنگ نشده‌اند، از این آفت مصون نمانده‌اند؛ زیرا دنیا تمام وجودشان را گرفته و دل‌هایشان را تسخیر کرده است؛ از این‌رو تمام شب و روز، در خواب و بیداری، و در همه حال همه‌ی فکر و خیالشان دنیاست و فقط به دنیا می‌اندیشند و اصلاً برایشان مهم نیست که از راه حلال، پولی به جیب بزنند یا از راه حرام! و به‌راستی پیامبرجدرست و به‌جا فرموده است که: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا يُبَالِي الْمَرْءُ مَا أَخَذَ مِنْهُ أَمِنَ الْحَلالِ أَمْ مِنَ الْحَرَامِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۲۰۵۹ به‌نقل از ابوهریرهس. [مترجم]] یعنی: «روزگاری بر مردم فرا می‌رسد که کسی اهمیت نمی‌دهد که آن‌چه به‌دست می‌آورَد، از راه حلال است یا حرام». پناه بر الله! شگفتا از انسان‌ها که بر سرِ دنیا و زر و زورش با یک‌دیگر می‌جنگند! شگفت‌آور است که آدمی‌زاد برای دنیا آن‌قدر تلاش و دوندگی می‌کند که انگار برای دنیا آفریده شده است؛ در صورتی که دنیا برای انسان خلق شده است، نه انسان برای دنیا! انسان بیچاره همه‌ی فکر و آسایش خود و حتی لحظاتی را که باید با خانواده‌اش باشد، همه را برای دنیا می‌گذارد و ناگهان، در یک لحظه دنیا را از دست می‌دهد! از خانه‌اش بیرون می‌رود و هرگز به خانه‌اش برنمی‌گردد! یا روی رختخوابش می‌خوابد و هیچ‌گاه بیدار نمی‌شود! چه همه از این وقایع دیده‌ایم و شنیده‌ایم؛ پسر جوان با هزار امید و آرزو، دختری را به عقد خویش درمی‌آورد، اما هنوز رخت دامادی از تن درنیاورده و به حجله نرفته که لباس آخرت بر او می‌پوشانند و کفنش می‌کنند! هنوز جوهر کارت عروسی‌اش خشک نشده است که او را غُسل میّت می‌دهند! بارالها! پس کی می‌خواهیم پند بگیریم؟! واقعاً دنیایی که این‌همه بی‌وفاست، چه ارزشی دارد؟ آیا شایسته است که تا این حد خود را به چنین دنیایی مشغول کنیم و از زندگی حقیقیِ خویش غافل شویم یا حتی برای چنین دنیایی کشمکش نماییم؟ لذا طبیعی‌ست که محمد مصطفیجبه‌عنوان دل‌سوزترین فرد بشر نسبت به هم‌نوعان خود، از این بابت نگران باشد و بگوید: «از این نگرانم که دنیا به روی شما گشوده شود و بر سرِ دنیا به رقابت با یک‌دیگر بپردازید».

ای برادر و ای خواهر مسلمانم! به‌هوش باش! مبادا فریفته‌ی دنیا شوی؛ بنگر که دنیای فریبنده، تو را نفریبد. اگر الله متعال به تو مال و ثروتی بخشیده است و تو سپاس‌گزارش هستی، خوشا به حالَت که چنین دنیایی، خجسته است و اگر در تنگنای مادی قرار داری، باز هم شاکر باش که دنیا محل گذر است، نه جای ماندن؛ اما اگر همه‌ی فکر و خیالت، دنیا باشد، بدان که در ورطه‌ی هلاکت افتاده‌ای و این، زیان دنیا و آخرت است.

***

۱۸۷۰- عن أَبي زيد عمرِو بن أخْطَبَ الأنصاريِّس قَالَ: صلَّى بِنَا رَسُولُ اللهِج الفَجْرَ، وَصَعِدَ المِنْبَرَ، فَخَطَبَنَا حَتَّى حَضَرَتِ الظُّهْرُ، فَنَزَلَ فَصَلَّى، ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ حَتَّى حَضَرَتِ العَصْرُ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلَّى، ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ حَتَّى غَرَبَتِ الشَّمْسُ، فَأَخْبَرَنَا بِمَا كَانَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ، فَأَعْلَمُنَا أَحْفَظُنَا.[روايت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۸۹۲.]

ترجمه: ابوزید، عمرو بن اخطب انصاریسمی‌گوید: رسول‌اللهجنماز صبح را برای ما امامت داد، آن‌گاه بالای منبر رفت و تا وقت نماز ظهر برای ما سخنرانی کرد؛ سپس از منبر پایین آمد و نماز ظهر را به‌جای آورد و دوباره بالای منبر رفت و سخنرانی کرد تا این‌که وقت نماز عصر فرا رسید؛ لذا از منبر پایین آمد و نماز گزارد. سپس بالای منبر رفت و تا غروب خورشید، سخنرانی نمود و به ما خبر داد که در گذشته چه بوده و در آینده چه خواهد بود؛ داناترین ما کسی‌ست که نکات بیش‌تری را به‌خاطر سپرده است.

۱۸۷۱- وعن عائشةل قالَتْ: قَالَ النَّبِيُّج: «مَنْ نَذَرَ أنْ يُطِيعَ اللهَ فَلْيُطِعْهُ، وَمَنْ نَذَرَ أَنْ يَعْصِيَ اللهَ فَلا يَعْصِهِ».[روايت بخاري] [ صحیح بخاری، ش: ۶۶۹۶.]

ترجمه: عايشهلمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «هرکس نذر کرد که از الله اطاعت کند، پس، از او اطاعت نماید و هرکس نذر کرد که از الله نافرمانی نماید، نباید از او نافرمانی کند». [ یعنی نذرش را ادا نکند؛ و بنا بر قول راجح باید کفاره بدهد. [مترجم]]

۱۸۷۲- وَعَنْ أمِّ شَرِيكٍل أنَّ رسولَ اللهِج أَمَرَها بِقَتْلِ الأَوْزَاغِ وَقالَ: «كَانَ يَنْفُخُ عَلَى إبْرَاهِيمَ».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: (۳۳۰۷، ۳۳۵۹)؛ و صحیح مسلم، ش:۲۲۳۷.]

ترجمه: از ام‌شریکلروایت است که رسول‌اللهجاو را به کُشتنِ مارمولک سمّی دستور داد و فرمود: «او در آتش ابراهیم(÷) می‌دمید».

۱۸۷۳- وعن أَبي هريرةس قَالَ: قَالَ رسولُ اللهِج: «مَنْ قَتَلَ وَزَغَةً فِي أَوَّلِ ضَرْبَةٍ فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حَسَنَةً، وَمَنْ قَتَلَهَا في الضَّرْبَةِ الثَّانِيَةِ فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حَسَنَةً دُونَ الأولَى، وَإنْ قَتَلَهَا فِي الضَّرْبَةِ الثَّالِثَةِ فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حَسَنَةً».

وفي روايةٍ: «مَنْ قَتَلَ وَزَغَاً فِي أَوَّلِ ضَرْبَةٍ كُتِبَ لَهُ مِئَةُ حَسَنَةٍ، وفِي الثَّانِيَةِ دُونَ ذَلِكَ، وفِي الثَّالِثَةِ دُونَ ذَلِكَ».[روايت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۲۴۰.]

ترجمه: ابوهريرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «هرکه مارمولک سمی را در اولین ضربه بکشد، چنین و چنان پاداشی به او می‌رسد و هرکه آن را در دومین ضربه بکُشد، پاداشی برایش ثبت می‌شود که از پاداش نخستین ضربه کم‌تر است و اگر آن را به سه ضربه بکشد، از چنین و چنان پاداشی- که از دو اجر نخست کم‌تر است- برخوردار می‌گردد».

و در روایتی آمده است: «هرکه مارمولک سمی را در نخستین ضربه بکُشد، صد نیکی برایش ثبت می‌گردد؛ و در دومین ضربه نیکیِ کم‌تری برایش منظور می‌شود و در سومین ضربه، کم‌تر از این».

شرح

این‌ها احادیثی‌ست که مولف/در موضوع‌های پراکنده، ذکر کرده است؛ از جمله حدیثی بدین مضمون که باری پیامبرجاز صبح تا غروب، سخنرانی کرد؛ و این، نشان می‌دهد که آن بزرگوار سخنورترین مردم بوده است؛ چنان‌که ابوزید، عمرو بن اخطب انصاریسمی‌گوید: «رسول‌اللهجنماز صبح را برای ما امامت داد، آن‌گاه بالای منبر رفت و تا وقت نماز ظهر برای ما سخنرانی کرد؛ سپس از منبر پایین آمد و نماز ظهر را به‌جای آورد و دوباره بالای منبر رفت و سخنرانی کرد تا این‌که وقت نماز عصر فرا رسید؛ لذا از منبر پایین آمد و نماز گزارد. سپس بالای منبر رفت و تا غروب خورشید، سخنرانی نمود و به ما خبر داد که در گذشته چه بوده و در آینده چه خواهد بود؛ داناترین ما کسی‌ست که نکات بیش‌تری را به‌خاطر سپرده است».

سپس مولف/حدیثی بدین مضمون آورده است که پیامبرجفرمود: «هرکس نذر کرد که از الله اطاعت کند، پس، از او اطاعت نماید و هرکس نذر کرد که از الله نافرمانی نماید، نباید از او نافرمانی کند».

گفتنی‌ست: نذر در اصل، مکروه است و حتی برخی از علما، آن را حرام دانسته‌اند؛ زیرا انسان با نذر کردن، خود را به انجامِ کاری وادار می‌سازد که الله او را بدان مکلّف نکرده است. از این‌رو پیامبرجاز «نذر» منع نموده و فرموده است: «إنَّ النَّذْرَ لا يَأْتِي بِخَيْرٍ وَإِنَّمَا يُسْتَخْرَجُ بِهِ مِنَ الْبَخِيلِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۶۱۱۸، ۶۱۹۸، ۶۱۹۹)؛ و مسلم، ش: (۳۰۹۳، ۳۰۹۴، ۳۰۹۵) به نقل از ابن‌عمرس.] یعنی: «نذر، هیچ خیری برای انسان ندارد (و تقدیر را تغییر نمی‌دهد) و تنها به‌وسیله‌ی آن، چیزی از دست بخیل، بیرون می‌آید». نذر، بر سه نوع است: یک نوع نذر، حکم سوگند را دارد؛ و نوع دوم، نذر معصیت است و نوع سوم، نذر اطاعت می‌باشد.

اما نذری که حکم سوگند را دارد، نذری‌ست که انسان به‌قصد تأکید بر یک موضوع، بیان می‌کند؛ چه برای نفیِ آن باشد و چه برای اثبات و یا تصدیق آن. مثلاً به شخصی می‌گویند: خبری که به ما داده بودی، دروغ بود. و او، در پاسخ می‌گوید: اگر دروغ گفته باشم، نذر می‌کنم که یک سال، روزه بگیرم. روشن است که قصدش از چنین نذری تأکید بر این است که راست گفته و خبرش، دروغ نیست و می‌خواهد مردم، حرفش را باور کنند. این، حکم سوگند را دارد. هم‌چنین اگر قصد انسان، تشویق یا برانگیختن باشد، باز هم نذرش، حکم قَسَم را دارد. مثلاً می‌گوید: اگر فلان‌کار را انجام ندهم، نذر روزه‌ی یک سال، بر من واجب است. این هم، حکم سوگند را دارد؛ زیرا قصدش، این است که به‌نحوی خود را به انجام کاری، مُلزَم نماید و رسول‌اللهجفرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى». [ صحیح بخاری، ش:۱ و صحیح مسلم، ش: ۱۹۰۷؛ بر اساس شماره‌گذاری محمد فؤاد عبدالباقی/بر صحیحین.] یعنی: «اعمال به نيت‌ها بستگي دارند و برای هر کسی، همان چیزی‌ست که نیت کرده است».

اما نوع دوم: نذرِ حرام است؛ و به نذری گفته می‌شود که ادای آن، جایز نیست. مثلاً کسی نذر کند که شراب بنوشد. این‌چنین نذری، حرام است و برای او روا نیست که شراب بنوشد. البته بنا بر قول راجح، کفاره‌ی سوگند بر او واجب می‌شود و برخی از علما، گفته‌اند: هیچ کفاره‌ای ندارد؛ زیرا این نذر، از اساس باطل است و منعقد نمی‌شود. اما دیدگاه صحیح، این است که کفاره دارد؛ اما عمل کردن به چنین نذری، جایز نیست. مثال دیگری ذکر می‌کنم: خانمی نذر می‌کند که در عادت ماهیانه‌اش روزه بگیرد. این هم نذر حرام است و برایش جایز نیست که در دوران حیض یا عادت ماهیانه‌اش، روزه بگیرد و بر او، کفاره‌ی سوگند، واجب می‌شود.

و سومین نوع نذر، نذر اطاعت است؛ مثلاً کسی، نذر می‌کند که «ایام بیض»، یعنی روزهای سیزده، چهارده، و پانزدهم هر ماه قمری را روزه بگیرد. ادای چنین نذری، بر انسان، واجب می‌باشد. زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ نَذَرَ أَنْ يُطِيعَ اللَّهَ فَلْيُطِعْهُ»؛ یعنی: «هرکس نذر کرد که از الله اطاعت کند، پس، از او اطاعت نماید». یا شخصی می‌گوید: نذر می‌کنم که دو رکعت «ضحی» بخوانم؛ ادای این نذر، بر او واجب است؛ زیرا نذرش، نذر اطاعت است و به‌فرموده‌ی پیامبرجباید به چنین نذری عمل کرد. گفتنی‌ست: اگر کسی نذرِ مشروط کند، مثلاً بگوید: اگر الله بیماری‌ام را شفا دهد، یک هفته روزه می‌گیرم و سپس بهبود بابد، بر او واجب است که به نذر خود عمل نماید و یک هفته روزه بگیرد؛ وگرنه، بیمِ آن می‌رود که به صفت نفاق مبتلا شود؛ زیرا اللهدرباره‌ی منافقان می‌فرماید:

﴿وَمِنۡهُم مَّنۡ عَٰهَدَ ٱللَّهَ لَئِنۡ ءَاتَىٰنَا مِن فَضۡلِهِۦ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٧٥ فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُم مِّن فَضۡلِهِۦ بَخِلُواْ بِهِۦ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ ٧٦ فَأَعۡقَبَهُمۡ نِفَاقٗا فِي قُلُوبِهِمۡ إِلَىٰ يَوۡمِ يَلۡقَوۡنَهُۥ بِمَآ أَخۡلَفُواْ ٱللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ ٧٧[التوبة: ٧٥، ٧٧]

برخی از ایشان با الله پیمان بستند که اگر (الله) از فضل خویش به ما ببخشاید، حتماً زکات می‌دهیم و از نیکوکاران می‌شویم. و هنگامی که الله از فضل خویش به آنان بخشید، در آن بخل ورزیدند و روی‌گردانی نمودند و ایشان (از خیر و نیکی) روی‌گردانند. پس بدان سبب که در پیمانشان با الله خلاف کردند و بدان سبب که دروغ می‌گفتند، (پروردگار نیز) نفاق را تا روزی که با او دیدار کنند، سرانجامِ ایشان قرار داد.

اما اگر نذر کسی، هم شامل نذر اطاعت باشد و هم شامل نذر معصیت، باید به بخشی از نذرش که اطاعت است، عمل نماید و بخش دیگر را ترک کند و کفاره‌ی سوگند بدهد. مثل شخصی به نامِ ابواسرائیل که نذر کرده بود در آفتاب بایستد و زیر سایه نرود، ساکت باشد و روزه بگیرد. پیامبرجبه او دستور داد که روزه بگیرد؛ زیرا نذر اطاعت بود؛ اما او را از سکوت و ایستادن در آفتاب، منع نمود و فرمود: «به او بگویید: سخن بگوید، زیر سایه برود، و بنشیند». بسیاری از مردم، امروزه نذر می‌کنند که اگر کارشان در آینده، سر و سامان یابد یا مشکلشان حل شود، فلان کار نیک را انجام دهند. مثلاً وقتی یکی از عزیزان آن‌ها بیمار می‌شود، می‌گویند: اگر بیمارمان بهبود یافت و الله، او را شفا بخشید، چنین و چنان خواهیم کرد. از چنین نذری منع شده و این نذر، یا مکروه است و یا حرام. بدون این‌که نذر کنید، برای بیمارتان دعای بهبودی نمایید و از الله بخواهید که او را شفا دهد؛ اما همان‌گونه که بیان شد اگر کسی نذر کند و بیمارش بهبود یابد، بر او واجب است که نذر خود را ادا نماید.

در حدیث سوم به کُشتن چلپاسه‌های چندش‌آور یا مارمولک سمی امر شده است؛ چنان‌که عایشهلسرنیزه‌ای داشت که با آن، مارمولک‌‌هایی را که وارد خانه‌اش می‌شدند، می‌کُشت. پیامبرجفرموده است: «هرکه مارمولک سمی را در نخستین ضربه بکُشد، صد نیکی برایش ثبت می‌گردد؛ و در دومین ضربه نیکیِ کم‌تری برایش منظور می‌شود و در سومین ضربه، کم‌تر از این». این بدین معناست که باید ضربه را مُحکم بزنیم تا مارمولک، با نخستین ضربه بمیرد؛ پیامبرج، مارمولک را موجودی تبه‌کار نامید؛ زیرا زمانی که ابراهیم÷را در آتش انداختند، این موجود تبه‌کار و پلید، در آتش می‌دمید تا آن را برافروخته‌تر سازد؛ این، نشان‌گر عداوت و دشمنیِ بی‌حدّ این موجود پلید نسبت به اهل توحید و اخلاص می‌باشد؛ لذا شایسته است که در مسجد، خانه و بازار، آن را دنبال کنیم و بکُشیم.

***

۱۸۷۴- وعن أَبي هريرةَس أنَّ رَسُول اللهِج قَالَ: «قَالَ رَجُلٌ لأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فَوَضَعَهَا فِي يَدِ سَارِقٍ، فَأَصْبَحُوا يَتَحَدَّثُونَ: تُصُدِّقَ عَلَى سَارِقٍ! فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ لأتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فَوَضَعَهَا في يَدِ زَانِيَةٍ؛ فَأصْبَحُوا يَتَحَدَّثُونَ : تُصُدِّقَ اللَّيْلَةَ عَلَى زَانِيَةٍ! فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى زَانِيَةٍ! لأتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فوَضَعَهَا في يَدِ غَنِيٍّ، فَأَصْبَحُوا يَتَحَدَّثُونَ: تُصُدِّقَ عَلَى غَنِيٍّ؟ فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى سَارِقٍ وَعَلَى زَانِيَةٍ وعلى غَنِيٍّ! فَأُتِيَ فَقِيْلَ لَهُ: أمَّا صَدَقَتُكَ عَلَى سارقٍ فَلَعَلَّهُ أنْ يَسْتَعِفَّ عَنْ سَرِقَتِهِ، وأمَّا الزَّانِيَةُ فَلَعَلَّهَا تَسْتَعِفُّ عَنْ زِنَاهَا، وأمَّا الغَنِيُّ فَلَعَلَّهُ أَنْ يَعْتَبِرَ فَيُنْفِقَ مِمَّا آتََاهُ اللهُ».[روایت بخاری با همین الفاظ؛ و نیز روایت مسلم با الفاظی دیگر و به همین مضمون.] [ صحیح بخاری، ش: ۱۴۲۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۲۲.]

ترجمه: ابوهریرهسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «شخصی تصمیم گرفت که صدقه‌ای بدهد؛ صدقه‌اش را برداشت و بیرون رفت و آن‌را (ندانسته) به دزدی داد. بامداد مردم می‌گفتند: دیشب به دزدی صدقه داده شده است. صدقه‌دهنده گفت: یا الله! تو را شکر- که توفیقم دادی تا صدقه دهم-. و تصمیم گرفت که دوباره صدقه دهد و صدقه‌اش را برداشت و بیرون رفت و (ندانسته) آن را به زنی بدکار داد. بامداد مردم می‌گفتند: دیشب به زنی بدکار صدقه داده شده است. صدقه‌دهنده گفت: یا الله! تو را شکر که توفیقم دادی تا صدقه دهم؛ من که نمی‌دانستم که آن زن، بدکار است. و تصمیم گرفت که دوباره صدقه دهد و صدقه‌اش را برداشت و بیرون رفت و (ندانسته) آن را به ثروتمندی داد. بامداد مردم می‌گفتند: دیشب به شخصی بی‌نیاز صدقه داده شده است. صدقه‌دهنده گفت: یا الله! تو را شکر- که توفیقم دادی تا صدقه دهم؛- ولی چه کنم که صدقه‌ام به دست یک دزد، زنی بدکار و یک بی‌نیاز رسید. کسی در خوابش آمد و به او گفت: امید است که صدقه‌ات به دزد، باعث شود که دست از دزدی بردارد؛ و امید است که صدقه‌ات به زنِ بدکار، او را از زنا بازدارد و امید است که صدقه‌ات به شخصِ بی‌نیاز، باعث شود که او از تو درس بگیرد و از آن‌چه که الله به او داده است، انفاق کند».

شرح

حدیث ابوهریرهسدرباره‌ی داستان مردی‌ست که از خانه‌اش بیرون رفت تا صدقه‌ای بدهد. معمولاً صدقه را به مستمندان و بینوایان می‌دهند؛ اما صدقه‌ی این شخص به دست یک دزد افتاد و سخنش در میان مردم پیچید که دیشب به یک دزد صدقه داده شده است! در صورتی که دزد، سزاوار مجازات است؛ نه این‌که به او بذل و بخشش شود و بر مال و ثروتش افزوده گردد. صدقه‌دهنده که از ماجرا باخبر شد، "الحمدلله"گفت؛ یعنی الله را حمد و سپاس گزارد که به او توفیق صدقه داده بود؛ زیرا الله متعال در همه حال، سزاوار حمد و ستایش است. روش پیامبرجنیز این‌گونه بود که هرگاه امرِ خوشایندی به پیامبرجمی‌رسید، می‌فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتِ»؛ [ صحیح است؛ ر.ک: صحیح الجامع، از آلبانی/، ش: ۴۶۴۰.] یعنی: «حمد و ستایش، از آنِ الله است که به لطفش نیکی‌ها به انجام می‌رسد» و چون مصیبت یا امر ناخوشایندی به او می‌رسید، می‌فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ». [ حمد و ستایش در همه حال، ویژه‌ی الله متعال است.] اما متأسفانه به جای عبارت مذکور، عبارت دیگری در میان مردم رایج شده که می‌گویند: «الحمد لله الذي لا یُحمد علی مکروه سواه»؛ یعنی: «حمد و ستایش از آن خداست که کسی جز او در برابر ناخوشی‌ها ستایش نمی‌شود». این، حمد و ستایش ناقصی‌ست. زیرا بیان‌گر کم‌صبریِ ستایش‌گر است یا حداقل نشان می‌دهد که چنین ستایش‌گری، از کمال صبر برخوردار نیست. بنابراین هرگاه مسأله‌ی ناگواری پیش آمد، با همان الفاظی، اللهرا حمد و ستایش کنید که رسول‌اللهجستایش کرده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ».

به ادامه‌ی حدیث ابوهریرهسبرمی‌گردیم؛ آن مرد تصمیم گرفت که دوباره صدقه دهد و بدین منظور از خانه‌اش بیرون رفت؛ این بار صدقه‌اش در دستِ یک زنِ بدکار قرار گرفت و باز این سخن در میان مردم پیچید که دیشب به یک زنِ بدکار صدقه داده شده است؛ این مسأله با عقل و فطرت، هم‌خوانی نداشت که به یک زناکار، صدقه بدهند؛ اما شخصِ صدقه‌دهنده این بار نیز "الحمدلله"گفت و چون گمان می‌کرد که صدقه‌اش قبول نشده است، تصمیم گرفت که باری دیگر صدقه بدهد؛ ولی صدقه‌اش به دست بی‌نیازی رسید؛ یعنی به دست کسی رسید که مستحق صدقه نبود. اگرچه هدیه دادن به افراد بی‌نیاز، ایرادی ندارد. در هر حال، مردم خبر این صدقه را نیز در میان خود نقل می‌کردند. صدقه‌دهنده گفت: یا الله! تو را شکر- که توفیقم دادی تا صدقه دهم؛- ولی چه کنم که صدقه‌ام به دست یک دزد، زنی بدکار و یک بی‌نیاز رسید. کسی در خوابش آمد و به او گفت: امید است که صدقه‌ات به دزد، باعث شود که دست از دزدی بردارد؛ و امید است که صدقه‌ات به زنِ بدکار، او را از زنا بازدارد و امید است که صدقه‌ات به شخصِ بی‌نیاز، باعث شود که او از تو درس بگیرد و از آن‌چه که الله به او داده است، انفاق کند. آن مرد نیت خیر داشت، اما آن‌گونه که می‌خواست به‌انجام نرسید؛ پیامبرجدرباره‌ی چنین مواردی فرموده است: «إِذَا حَكَمَ الحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ، ثُمَّ أصَابَ، فَلَهُ أجْرَانِ، وَإِذَا حَكَمَ وَاجْتَهَدَ، فَأَخْطَأَ، فَلَهُ أَجْرٌ»؛ [ این حدیث در همین کتاب به‌شماره‌ی ۱۸۶۵ آمده است. [مترجم]] یعنی: «اگر حاکم (قاضی) اجتهاد کند و به حکمِ درستی دست یابد، دو پاداش به او می‌رسد؛ اما اگر اجتهاد کند و دچار اشتباه شود، یک پاداش به او می‌رسد». این شخص نیز تلاش خودش را کرده بود، اما در انتخاب فردی که می‌خواست به او صدقه بدهد، دچار اشتباه شد؛ با این حال، در صدقه‌ای که به هر یک از آن سه نفر داد، خیری بزرگ نهفته بود؛ در رابطه با سارق این امید وجود داشت که به‌خاطر آن صدقه دست از دزدی بردارد و نیز این امیدواری وجود داشت که آن زنِ بدکار در اثرِ آن صدقه به خود بیاید و دست از زنا بردارد یا از آن مردِ بی‌نیاز و ثروتمند، امیدِ آن می‌رفت که از فردِ صدقه‌دهنده درس بگیرد و او نیز از اموالی که اللهبه او او داده بود، صدقه دهد.

در هر حال، نیت پاک، ثمرات نیکی در پی دارد. از این حدیث چنین برداشت می‌شود که اگر انسان قصد خیر داشته باشد و تلاش کافی نماید، اما دچار اشتباه شود، اجر و ثواب نیت خیرش به او می‌رسد و ضرر نمی‌بیند؛ از این‌رو علما گفته‌اند: اگر کسی زکات اموالش را به کسی بدهد که به گمان او مستحق زکات می‌باشد و بعداً روشن شود که آن شخص، مستحق زکات نبوده است، زکات اموالش را پرداخته و این واجب شرعی را ادا کرده است؛ یعنی زکاتش درست می‌باشد و نیازی به این نیست که دوباره همان زکات را تکرار کند. مثلاً شخصی را می‌بیند که ژنده‌پوش است و لباس‌های کهنه‌ای بر تن دارد و گمان می‌کند که فقیری بینواست؛ لذا زکات اموالش را به او می‌دهد؛ اما پس از پرداخت زکاتش از زبان مردم می شنود که آن شخص، ثروتمند است و اموال فراوانی دارد؛ آیا زکات این شخص ادا شده است؟ آری؛ پاسخ، مثبت است.

***

۱۸۷۵- وعنه قَالَ: كنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِج فِي دَعْوَةٍ فَرُفِعَ إِلَيْهِ الذِّرَاعُ، وَكَانَتْ تُعْجِبُهُ، فَنَهَسَ مِنْهَا نَهْسَةً وَقَالَ: «أنا سَيِّدُ النَّاسِ يَوْمَ القِيَامَةِ، هَلْ تَدْرُونَ مِمَّ ذَاكَ؟ يَجْمَعُ اللهُ الأوَّلِينَ وَالآخِرِينَ في صَعِيدٍ وَاحِدٍ، فَيُبْصِرُهُمُ النَّاظِرُ، وَيُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي، وَتَدْنُو مِنْهُمُ الشَّمْسُ، فَيَبْلُغُ النَّاس مِنَ الغَمِّ وَالكَرْبِ مَا لا يُطِيقُونَ وَلا يَحْتَمِلُونَ، فَيقُولُ النَّاسُ: أَلا تَرَوْنَ إلى مَا أنْتُمْ فِيهِ إِلَى مَا بَلَغَكُمْ، ألا تَنْظُرُونَ مَنْ يَشْفَعُ لَكُمْ إِلَى رَبِّكُمْ؟ فَيقُولُ بَعْضُ النَّاسِ لِبَعْضٍ: أبُوكُمْ آدَمُ، وَيَأتُونَهُ فَيقُولُونَ: يَا آدَمُ أنْتَ أَبُو البَشَرِ، خَلَقَكَ اللهُ بِيَدِهِ، وَنَفَخَ فِيكَ مِنْ رُوحِهِ، وأمَرَ المَلاَئِكَةَ فَسَجَدُوا لَكَ، وأسْكَنَكَ الجَنَّةَ، ألا تَشْفَعُ لَنَا إِلَى رَبِّكَ؟ ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ وَمَا بَلَغَنَا؟ فَقَالَ: إنَّ رَبِّي غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلا يَغْضَبُ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّهُ نَهَانِي عَنِ الشَّجَرَةِ فَعَصَيْتُ، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى نُوحٍ، فَيَأتُونَ نوحاً فَيَقُولُونَ: يَا نُوحُ، أنْتَ أوَّلُ الرُّسُلِ إِلَى أهلِ الأرْضِ، وَقَدْ سَمَّاكَ اللهُ عَبْداً شَكُوراً، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ، ألا تَرَى إِلَى مَا بَلَغَنَا، ألا تَشْفَعُ لَنَا إِلَى رَبِّكَ؟ فَيقُولُ: إنَّ رَبِّي غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّهُ قَدْ كَانَتْ لِي دَعْوَةٌ دَعَوْتُ بِهَا عَلَى قَوْمِي، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي اذْهَبُوا إِلَى إبْرَاهِيمَ، فَيَأتُونَ إبْرَاهِيمَ فَيقُولُونَ: يَا إبْرَاهِيمُ، أنْتَ نَبِيُّ اللهِ وَخَلِيلُهُ مِنْ أهْلِ الأرْضِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَيقُولُ لَهُمْ: إنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّي كُنْتُ كَذَبْتُ ثَلاثَ كَذبَاتٍ؛ نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُوسَى، فَيَأتُونَ مُوسَى فَيقُولُونَ: يَا مُوسَى أنَتَ رَسُولُ اللهِ، فَضَّلَكَ اللهُ بِرسَالاَتِهِ وَبِكَلاَمِهِ عَلَى النَّاسِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فيقُولُ: إنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّي قَدْ قَتَلْتُ نَفْساً لَمْ أُومَرْ بِقَتْلِهَا، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي؛ اذْهَبُوا إِلَى عِيسَى. فَيَأتُونَ عِيسَى فَيَقُولُونَ: يَا عِيسَى، أنْتَ رَسُولُ الله وَكَلِمَتُهُ ألْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ، وَكَلَّمْتَ النَّاسَ في المَهْدِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فيَقُولُ عِيسَى: إنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَلَمْ يَذْكُرْ ذَنْباً، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُحَمَّدٍج. فَيَأتُونَ مُحَمَّدًاج».

وفِي روايةٍ: «فَيَأتُونِي فَيَقُولُونَ: يَا مُحَمَّدُ أنتَ رَسُولُ اللهِ وخَاتَمُ الأنْبِياءِ، وَقَدْ غَفَرَ اللهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَأنْطَلِقُ فَآتِي تَحْتَ العَرْشِ فَأَقَعُ سَاجِداً لِرَبِّي، ثُمَّ يَفْتَحُ اللهُ عَلَيَّ مِنْ مَحَامِدِهِ، وَحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يَفْتَحْهُ عَلَى أحَدٍ قَبْلِي، ثُمَّ يُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ ارْفَعْ رَأسَكَ، سَلْ تُعْطَهُ، وَاشْفَعْ تُشَفَّعْ، فَأرْفَعُ رَأْسِي، فَأقُولُ: أُمَّتِي يَا رَبِّ، أُمَّتِي يَا رَبِّ، فَيُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ أدْخِلْ مِنْ أُمَّتِكَ مَنْ لا حِسَابَ عَلَيْهِمْ مِنَ البَابِ الأيْمَنِ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، وَهُمْ شُرَكَاءُ النَّاسِ فِيمَا سِوَى ذَلِكَ مِنَ الأبْوَابِ». ثُمَّ قَالَ: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، إنَّ مَا بَيْنَ المِصْرَاعَيْنِ مِنْ مَصَارِيعِ الْجَنَّةِ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَهَجَرَ، أَوْ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَبُصْرَى».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۳۳۴۰؛ و صحیح مسلم، ش:۱۹۴.]

ترجمه: ابوهريرهسمی‌گويد: با رسول‌اللهجدر مهمانی بودیم که دست گوسفندی را آوردند و ایشان که دست گوسفند را دوست داشت، به آن، گازي زد و فرمود: «من سرور و آقای مردم در روز قيامت هستم؛ آیا علتش را می‌دانید؟ الله، اولين و آخرينِ انسان‌ها را در يك ميدان، جمع می‌كند؛ به‌گونه‌ای که صدا به همه‌ي آن‌ها می‌رسد و چشم، همه‌ي آن‌ها را می‌بيند و خورشيد، نزديك می‌شود. مردم به‌اندازه‌ای ناراحت و غمگين می‌شوند كه تاب و تحمل خود را از دست می‌دهند و می‌گويند: آیا نمی‌بينيد كه به چه مشقتي گرفتار شده‌ايد؟ آيا كسي را نمی‌یابید كه نزد پروردگارتان برای شما شفاعت كند؟ آن‌گاه برخي از آن‌ها به برخي ديگر می‌گويند: نزد پدرتان آدم برويد. پس نزد آدم مي‎روند و به او می‌گويند: ای آدم! تو ابوالبشر هستي. الله تو را با دست خویش خلق کرد و از روحی که خود آفرید، در تو دمید و به فرشتگان دستور داد كه تو را سجده كنند و آن‌ها نیز برای تو سجده کردند؛ آیا برای ما نزد پروردگارت شفاعت نمی‌كني؟ آیا نمی‌بینی که چه حال و روزی داریم و به چه مشقتي، گرفتار شده‌ايم؟ آدم(÷) می‌گويد: امروز، پروردگارم چنان خشمگين است كه پیش از اين، هرگز چنين خشمگین نشده است و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگین نخواهد شد. او، مرا از خوردن میوه‌ی ممنوعه باز داشت؛ اما من نافرمانی کردم- و از آن خوردم؛ لذا- من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسي ديگر برويد. نزد نوح برويد. پس آن‌ها نزد نوح(÷) می‌روند و می‌گويند: ای نوح! تو نخستین پیامبرِ مرسَل به سوي ساكنان زمين هستي و الله، تو را بنده‌ی سپاس‌گزار ناميده است. می‌بيني كه چه حالي داريم؟ نزد پروردگارت برای ما شفاعت كن. نوح(÷) می‌گويد: امروز، پروردگارم چنان خشمگين است كه پیش از اين، هرگز چنين خشمگین نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگین نخواهد شد. من، اين دعا را در سابقه‌ی خود دارم که برای نابودی قوم خویش دعا کردم و اينك به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم. نزد كسي ديگر برويد. نزد ابراهيم(÷) برويد. پس آن‌ها نزد ابراهيم(÷) می‌روند و می‌گويند:‌ ای ابراهيم! تو پیامبرِ الله و دوستِ برگزیده‎اش در ميان اهل زمين هستي و اينك می‌بيني كه چه حال و روزی داریم؛ نزد پروردگارت برای ما شفاعت كن. ابراهيم می‌گوید: امروز، پروردگارم چنان خشمگين است كه پیش از اين، هرگز چنين خشمگین نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگین نخواهد شد. من سه دروغ گفته‌ام و اينك به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسي ديگر برويد. نزد موسي برويد. پس آن‌ها نزد موسي(÷) می‌روند و می‌گويند: ای موسي! تو فرستاده‌ی الله هستی. الله، تو را با رسالت و كلا‌مِ خود- يعني با هم‌صحبتيِ خويش- بر ساير مردم برتري داده است. می‌بيني كه چه حال و روزی داریم؛ آیا نزد پروردگارت برای ما شفاعت نمی‌كني؟ موسي(÷) می‌گويد:‌ امروز، پروردگارم چنان خشمگين است كه پیش از اين، هرگز چنين خشمگین نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگین نخواهد شد. من، انساني را كشتم كه دستورش را نداشتم. من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسي ديگر برويد. نزد عيسي برويد. پس آن‌ها نزد عيسي(÷) می‌روند و می‌گويند: ای عيسي! تو فرستاده‌ی الله و کلمه‌ی اویی که به مريم القا كرد و نيز روحی از سوی الله هستی- که جبرئیل÷در مریم دمید-؛ و در كودكي، آن‌گاه كه در گهواره بودي، با مردم سخن گفتي. می‌بيني كه چه حال و روزی داریم؛ آیا نزد پروردگارت برای ما شفاعت نمی‌كني؟ عيسي می‌گويد: امروز، پروردگارم چنان خشمگين است كه پیش از اين، هرگز چنين خشمگین نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگین نخواهد شد. عیسی اگرچه گناهي ذكر نمی‌كند، اما می‌گويد: من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسي ديگر برويد. نزد محمدجبرويد؛ پس مردم نزد محمدجمی‌روند».

و در روایتی آمده است: «پس مردم نزد من می‌آیند و می‌گويند: ای محمد! تو فرستاده‌ی الله و خاتم پیامبران هستي. و الله، گناهان اول و آخرت را بخشيده است؛ نزد پروردگارت برای ما شفاعت كن. آيا نمی‌بيني كه چه حال و روزی داريم؟ آن‌گاه من به‌راه می‌افتم و زيرعرش می‌روم و برای پروردگارم به سجده می‌افتم. سپس الله دروازه‌های حمد و ثنايش را به روي من می‌گشاید؛ به‌گونه‌ای که پیش‌تر برای هیچ‌کس نگشوده است. آن‌گاه به من گفته می‌شود: ای محمد! سرت را بلند كن و درخواست خود را مسألت نما که به تو داده می‌شود و شفاعت كن كه پذيرفته می‌گردد. پس من سرم را بلند می‌كنم و می‌گويم: پروردگارا! امتم. پروردگارا!‌ امتم. پروردگارا! امتم. آن‌گاه به من گفته می‌شود: ای محمد!‌آن‌دسته از امتت را كه حساب و كتابي ندارند، از دروازه‌ی راست درهای بهشت، به درون بهشت ببر. هم‌چنين آن‌ها در سایر دروازه‌های بهشت با سایر مردم شریکند- و می‌توانند از ساير دروازه‌ها نيز وارد بهشت شوند-». سپس افزود: «سوگند به ذاتي كه جانم در دست اوست، فاصله‌ی هر دو لنگه از لنگه‌های درهای بهشتی، به اندازه‌ی فاصله‌ی ميان "مكه" و "هَجَر" يا به اندازه‌ی فاصله‌ی ميان "مكه" و "بُصری" است».

شرح

مولف/اين حدیث طولانی را در آخِر کتاش ذکر کرده است؛ ابوهريرهسمی‌گويد: با رسول‌اللهجدر مهمانی بودیم که دست گوسفندی را آوردند و ایشان که دست گوسفند را دوست داشت، به آن، گازي زد و فرمود: «من سرور و آقای مردم در روز قيامت هستم؛ آیا علتش را می‌دانید؟» سپس علتش را بیان نمود و فرمود: «الله، اولين و آخرينِ انسان‌ها را در يك ميدان، جمع می‌كند»؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَوَّلِينَ وَٱلۡأٓخِرِينَ ٤٩ لَمَجۡمُوعُونَ إِلَىٰ مِيقَٰتِ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ٥٠[الواقعة: ٤٩، ٥٠]

بگو: بی‌گمان پیشینیان و آیندگان، همگی در وعده‌گاه روزی مشخص، جمع می‌شوند.

آن‌گاه که مردم در وعده‌گاه آن روز جمع می‌شوند، صدا به همه‌ي آن‌ها می‌رسد و چشم، همه‌ي آن‌ها را می‌بيند»؛ یعنی: زمین در آن روز همانندِ حالا کروی نیست؛ بلکه همانند پوست یا صفحه‌ای پهن و هموار است و اگر یک نفر حرف بزند، دیگران می‌شنوند و اگر کسی سَرَک بکشد، همه را می‌بیند؛ زیرا در آن میدان بزرگ و هموار هیچ کوه، رودخانه، درخت و ساختمانی وجود ندارد. خورشید بالای سرشان قرار می‌گیرد؛ به‌گونه‌ای که فقط یک میل با آنان فاصله دارد. آن‌روز به‌اندازه‌ی پنجاه هزار سال طول می‌کشد. سبحان‌الله! الله، خودش رحم بفرماید؛ انسان بیست و چهار ساعت نمی‌تواند سرِ پا بایستد، تا چه رسد به این‌که روزی به طولِ پنجاه‌هزار سال را تحمل کند! در آن‌روز مردم به سختی‌های وصف‌ناپذیری دچار می‌شوند که آنان را بر آن می‌دارد تا در پیِ کسی برآیند که برایشان نزد اللهشفاعت کند. الله در دلشان می‌اندازد که نزد ابوالبشر، آدم÷بروند. طبیعی‌ست که انسان در شرایط سخت به کسی پناه می‌برد که او را برای خود مفید می‌داند. لذا انسان‌ها در روز رستاخیز نزد پدرشان می‌روند و می‌گویند: می‌بینی که چه حال و روزی داریم؛ الله متعال تو را با دست خویش آفرید. همان‌گونه که الله متعال می‌فرمايد:

﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّ[ص : ٧٥]

(پروردگار) فرمود: ای ابلیس! چه چیزی تو را از سجده بر آنچه با دو دستم آفریدم، بازداشت؟

روز رستاخیز که مردم نزد پدرشان آدم÷می‌روند، می‌گویند: «الله، تو را با دست خویش خلق کرد و از روحی که خود آفرید، در تو دمید و به فرشتگان دستور داد كه تو را سجده كنند». در قرآن کریم همه‌ی این نکات بیان شده است؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤[البقرة: ٣٤]

و زمانی (را یادآوری کن) که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید؛ پس همه سجده کردند، مگر ابلیس که سر باز زد و سرکشی کرد و در زمره‌ی کافران قرار گرفت.

می‌گویند: «و نام‌های همه چیز را به تو آموزش داد»؛ هم‌چنان‌که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا[البقرة: ٣١]

و (الله) همه‌ی نامها(ی اشیا و ویژگی‌های آن‌ها) را به آدم آموزش داد.

می‌گویند: «و از روحی که خود آفرید، در تو دمید»؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[الحجر: ٢٩]

و از روح خود در او دمیدم.

همه‌ی مردم از این فضایل آدم÷باخبرند؛ به‌ویژه امتِ رسول‌اللهجکه که الله متعال به آن‌ها اطلاعاتی داده است که به سایر امت‌ها نداده است؛ اما آدم÷عذرخواهی می‌کند و می‌گوید: «الله متعال مرا از خوردن میوه‌ی ممنوعه باز‎داشت؛ اما من نافرمانی کردم و از آن خوردم». همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَكُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٣٥[البقرة: ٣٥]

...و از نعمت‌هایش هر چه می‌خواهید، بخورید؛ اما به این درخت نزدیک نشوید که (اگر از میو‌ه‌اش بخورید،) جزو ستم‌گران خواهید شد.

مهم نیست که این میوه‌ی ممنوعه چه بوده است؛ از این‌رو ما، نمی‌دانیم که زیتون بوده یا گندم، یا انگور و یا خرما؛ زیرا اگر دانستن این مسأله مهم بود، اللهبرای ما بیان می‌کرد که میوه‌ی ممنوعه چه بوده است. اللهبه آدم و حوا دستور داد که از میوه‌ی ممنوعه نخورند؛ ولی شیطان، آن‌ها را وسوسه کرد و آنان را فریب داد و بدین منظور سوگند یاد کرد که من، خیرخواهِ شما هستم. هم‌چنان‌که اللهمی‌فرماید:

﴿فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ لِيُبۡدِيَ لَهُمَا مَا وُۥرِيَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَىٰكُمَا رَبُّكُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيۡنِ أَوۡ تَكُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِينَ ٢٠ وَقَاسَمَهُمَآ إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ ٢١[الأعراف: ٢٠، ٢١]

شیطان آن دو را وسوسه کرد تا شرمگاه‌هایشان را که از آنان پنهان بود، آشکار سازد. گفت: پروردگارتان شما را تنها بدین خاطر از این درخت بازداشت که (اگر از میوه‌اش بخورید) فرشته می‌شوید یا جاودانه می‏گردید. و برایشان سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم.

این، عادتِ شیطان است که برای فریب دادن انسان‌ها، آن‌ها را وسوسه می‌کند و به‌دروغ سوگند می‌خورد که من، خیرخواه شما هستم. بدین ترتیب شیطان، آدم و همسرش را فریفت؛ در نتیجه آدم÷پیمانی را که با الله بسته بود، فراموش کرد:

﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ ١٢١[طه: ١٢١]

و آدم، از پروردگارش نافرمانی کرد و راه را گم نمود.

پیامد این فراموشی، این بود که آدم÷از میوه‌ی ممنوعه خورد و الله متعال به مجازات این نافرمانی، به حکمتی که خود اراده کرده بود، او را از بهشت بیرون نمود و به زمین فرستاد. در هر حال آدم÷در قیامت، از این بابت اظهار شرمندگی می‌کند و می‌گوید: به حال خود گرفتارم و نمی‌توانم برای شما شفاعت کنم؛ نزد کسی دیگر بروید؛ نزد نوح بروید.

نوح÷پدر دوم بشریت است؛ زیرا الله متعال همه‌ی ساکنان زمین را که به نوح÷کفر ورزیدند، غرق نمود: ﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ؛ [ هود: ۴۰.] یعنی: «و جز اندکی، همراه او ایمان نیاوردند». لذا مردم نزد نوح÷می‌روند که نخستین پیامبرِ مرسَل است؛ نعمت‌هایی را که الله به او داده، برایش برمی‌شمارند و از فضل و جایگاه او در نزد الله متعال سخن می‌گویند؛ او نیز عذر می‌آورد که از الله، چیزی خواسته است که نباید می‌خواست؛ زیرا او برای قومش دعای نابودی کرد. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا ٢٦[نوح: ٢٦]

و نوح گفت: ای پروردگارم! هیچ‌کس از کافران را برروی زمین باقی مگذار.

در روایتی آمده است که نوح÷دعایی را به‌یاد می‌آورَد که برای پسرش خواسته بود؛ چنان‌که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ[هود: ٤٥]

نوح پروردگارش را ندا داد و گفت: ای پروردگار من! پسرم، از خانواده‌ی من است و بی‌گمان وعده‌ات، حق و درست می‌باشد.

زیرا الله متعال به نوح÷وعده داده بود که خانواده‌اش را از عذاب خویش می‌رهاند؛ اما پسرش که کافر بود، از عذاب الاهی نجات نیافت. حتی پدرش از او خواست که سوارِ کشتی شود؛ ولی پسر نوح قبول نکرد. در قرآن کریم می‌خوانیم که الله متعال در این‌باره می فرماید:

﴿وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ وَكَانَ فِي مَعۡزِلٖ يَٰبُنَيَّ ٱرۡكَب مَّعَنَا وَلَا تَكُن مَّعَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٤٢[هود: ٤٢]

و نوح، فرزندش را که در کناری قرار داشت، صدا زد (و گفت:) پسرم! با ما سوار شو و با کافران مباش.

اما ببینیم پسرش چه پاسخی می‌دهد؟ اللهمی‌فرماید:

﴿قَالَ سَ‍َٔاوِيٓ إِلَىٰ جَبَلٖ يَعۡصِمُنِي مِنَ ٱلۡمَآءِ[هود: ٤٣]

(پسر نوح) گفت: به کوهی پناه خواهم برد تا مرا از آب حفظ کند.

یعنی: با تو و پیروانت سوارِ کشتی نمی‌شوم.

الله متعال می‌فرماید:

﴿فَفَتَحۡنَآ أَبۡوَٰبَ ٱلسَّمَآءِ بِمَآءٖ مُّنۡهَمِرٖ ١١[القمر: ١١]

سپس درهای آسمان را با آبی سیل‌آسا گشودیم.

همه‌ی زمین به صورت چشمه‌هایی در آمده بود که از آن آب می‌جوشید؛ حتی از تنورهای پُر آتش نیز آب بیرون زد. الله متعال برای همه‌ی ساکنان زمین، جز کسانی که سوارِ کشتی شده بودند، چنین مقدّر فرمود که هلاک شوند؛ از جمله پسرِ نوح که به پدرش ایمان نیاورد و سوارِ کشتی نشد؛ بلکه گفت:

﴿سَ‍َٔاوِيٓ إِلَىٰ جَبَلٖ يَعۡصِمُنِي مِنَ ٱلۡمَآءِ[هود: ٤٣]

به کوهی پناه خواهم برد تا مرا از آب حفظ کند.

اللهمی‌فرماید:

﴿قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡيَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَۚ وَحَالَ بَيۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِينَ ٤٣[هود: ٤٣]

(نوح) گفت: امروز در برابر عذاب الله هیچ نگهدارنده‌ای نیست، مگر کسی که الله بر او رحم نماید. و موج در میانشان جدایی انداخت و بدین‌ترتیب (فرزند نوح) از غرق‌شدگان گردید.

نوح÷که نمی‌خواست فرزندش غرق شود، پروردگارش را ندا داد و گفت:

﴿رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥[هود: ٤٥]

ای پروردگار من! پسرم، از خانواده‌ی من است و بی‌گمان وعده‌ات، حق و درست می‌باشد؛ و تو بهترین حکم‌رانی.

الله متعال می‌فرماید:

﴿قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦[هود: ٤٦]

(الله) فرمود: ای نوح! او از خاندان تو نیست. او (دارای) عمل ناشایستی‌ست؛ پس، از من چیزی مخواه که به آن علم نداری. من به تو پند می‌دهم که مبادا از جاهلان باشی.

سبحان الله! بنگرید که الله به یکی از پیامبران و فرستادگان برگزیده‌اش چه فرمود!

خلاصه این‌که روز رستاخیز، مردم نزد نوح÷می‌آیند و به او می‌گویند: برای ما شفاعت کن. نوح÷نيز عذر می‌آورد؛ زیرا در دنیا از پروردگارش چیزی خواسته که هیچ دانشی نسبت به آن نداشته است؛ لذا شرمنده است و رویِ شفاعت ندارد.

آن‌گاه مردم نزد ابراهیم÷می‌روند که پدرِ همه‌ی پیامبران به‌شمار می‌آید؛ ابراهیم÷نیز که به‌خاطر اللهسه دروغ گفته است، از شفاعت و وساطت سر باز می‌زند. پیامبرجفرموده است: «لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ ÷ إِلاّ ثَلاثَ كَذَبَاتٍ: ثِنْتَيْنِ مِنْهُنَّ فِي ذَاتِ اللَّهِ: قَوْلُهُ ﴿إِنِّي سَقِيموَقَوْلُهُ (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا) وواحدة فی شأن َسَارَة...»[صحیح بخاری، ش: (۳۳۵۸، ۴۷۱۲، ۵۰۸۴)؛ و مسلم، ش: ۲۳۷۱] یعنی: «ابراهيم÷فقط سه بار، دروغ گفت كه دو بار به‌خاطر اللهبود؛ آن‌جا كه فرمود: إِنِّي سَقِيمٌيعني: من بیمارم. و ديگری آ‌‌‌ن‌جا كه گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَايعني بت بزرگ، اين كار را كرده است. و سومین دروغش به‌خاطر (نجات) همسرش ساره از پادشاه ستم‌گر بود»؛ زیرا ابراهیم>÷به آن پادشاه گفت: او، خواهرِ من است. ناگفته نماند که ابراهيم÷در حقیقت، دروغ نگفت؛ بلکه توریه کرد و توریه، دروغ نیست. ولی به‌خاطر آن‌که بسیار خداترس بود، این را مانع از شفاعت می‌داند و برای شفاعت کردن، پیش‌قدم نمی‌شود.

سپس مردم به پیشنهاد ابراهیم÷نزد موسی÷می‌روند و امتیازات و نعمت‌هایی را که الله به او داده است، برمی‌شمارند. اما موسی÷عذرخواهی می‌کند؛ زیرا مرتکب قتل شده است. موسی÷مردی قوی بود؛ این هم یکی از حکمت‌های الاهی‌ست. چون بنی‌اسرائیل قومی بودند که باید مردی قوی و سرسخت آنان را رهبری می‌کرد. موسی÷روزی مشاهده کرد که دو نفر با هم درگیر شده‌اند. یکی از آن‌ها، از بنی‌اسرائیل بود و دیگری، قبطی و از خاندان فرعون. مردی که از پیروان موسی÷بود، از او یاری خواست؛ لذا موسی÷مشتی به آن قبطی زد و آن قبطی در دم جان داد و بدین‌سان موسی÷مرتکب قتلی ناخواسته شد:

﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَكَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِينٞ ١٥[القصص: ١٥]

و (موسی) هنگامی وارد شهر شد که مردم شهر، (در حال استراحت و) غافل و بی‌خبر بودند؛ آن‌جا دو مرد را دید که با هم نزاع و ستیز می‌کردند؛ یکی از آن‌ها از پیروانش بود و دیگری از دشمنانش. مردی که از پیروانش بود، در برابر دشمنش از موسی یاری خواست؛ پس موسی مشتی به او زد و او را از پا درآورد. (آن‌گاه پشیمان شد و) گفت: این، از کارهای شیطان بود؛ به‌راستی او، دشمن گمراه‌کننده و آشکاری‌ست.

از این‌رو موسی÷برای شفاعت پیش‌قدم نمی‌شود و به مردم پیشنهاد می‌کند که نزد عیسی÷بروند که آخرین فرستاده‌ی الاهی، پیش از محمد مصطفیجاست و میان او و پیامبرِ آخر زمان، هیچ نبی و رسولی وجود ندارد. عیسی÷بدون ذکرِ هیچ دلیل یا موضوعی، عذرخواهی می‌کند و مردم را به کسی ارجاع می‌دهد که از او برتر و کامل‌تر است؛ یعنی به محمد مصطفیج. آن‌گاه مردم، نزد رسول‌اللهجمی‌روند و ایشان، برمی‌خیزد و اجازه‌ی شفاعت می‌یابد و با شفاعت او، حساب و کتاب، آغاز می‌شود و بدین‌ترتیب مردم از سختیِ انتظار در روز رستاخیز و دیگر سختی‌های آن‌روز رهایی می‌یابند.

آری؛ این‌جاست که محمد رسول اللهجبا قرار گرفتن در مقام شفاعت، مورد ستایش قرار می‌گیرد و به‌راستی شایستگی‌اش را هم دارد؛ زیرا همه‌ی پیامبران از قبول این کار، عذرخواهی می‌کنند تا این‌که درخواست شفاعت به رسول‌اللهجمی‌رسد. بازنگاهی به جریان شرف‌یابی مردم در نزد رسول‌اللهج، خود بیان‌گر فضیلت رسول‌اللهجمی‌باشد؛ زیرا اگر الله متعال می‌خواست، از همان ابتدا آنان را به شرف‌یابی در نزد رسول‌اللهجرهنمون می‌شد؛ اما جریان را به‌گونه‌ای رقم می‌زند که فضل و برتری رسول‌اللهجنمایان شود و این نوید بزرگ درباره‌ی محمدجتحقق یابد که اللهبه او فرموده است:

﴿عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩[الإسراء: ٧٩]

باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته‌ برساند.

آری؛ پیامبر اسلامجبرترین فرستاده‌ی الاهی‌ست و پیامبران برترین خلق خداوندهستند؛ همان‌گونه که اللهمی‌فرماید:

﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩[النساء : ٦٩]

آنان‌که از الله و پیامبر اطاعت می‌کنند، هم‌نشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!

این چهار دسته، بهترین انسان‌ها به‌شمار می‌آیند و در این میان، محمد مصطفیجاز همه برتر است.

***

۱۸۷۶- وَعَنِ ابنِ عَبّاسٍب قالَ: جَاءَ إبراهيمج بِأُمِّ إسْماعِيلَ وَبِابْنِهَا إسْمَاعِيل وَهِيَ تُرْضِعُهُ، حَتَّى وَضَعهَا عِنْدَ البَيْتِ، عِنْدَ دَوْحَةٍ فَوقَ زَمْزَمَ فِي أعْلَى الْمَسْجِدِ، وَلَيْسَ بِمَكَّةَ يَوْمَئِذٍ أَحَدٌ، وَلَيْسَ بِهَا مَاءٌ، فَوَضَعَهُمَا هُنَاكَ، وَوَضَعَ عِنْدَهُمَا جِرَاباً فِيهِ تَمْرٌ وَسِقَاءً فِيهِ مَاءٌ، ثُمَّ قَفَّى إبْرَاهِيمُ مُنْطَلِقاً، فَتَبِعَتْهُ أمُّ إسْمَاعِيلَ فَقَالَتْ: يَا إبْرَاهِيمُ، أَيْنَ تَذْهَبُ وَتَتْرُكُنَا بِهذَا الوَادِي الَّذِي لَيْسَ فِيهِ أنِيسٌ وَلا شَيْءٌ؟ فَقَالَتْ لَهُ ذَلِكَ مِرَاراً، وَجَعَلَ لا يَلْتَفِتُ إِلَيْهَا، قَالَتْ لَهُ: آللهُ أَمَرَكَ بِهَذَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَتْ: إذاً لا يُضَيِّعُنَا؛ ثُمَّ رَجَعَتْ، فَانْطَلَقَ إِبْرَاهِيمُج حَتَّى إِذَا كَانَ عِنْدَ الثَّنِيَّةِ حَيْثُ لا يَرَوْنَهُ، اسْتَقْبَلَ بِوَجْهِهِ البَيْتَ، ثُمَّ دَعَا بِهؤُلاءِ الدَّعَوَاتِ، فَرَفَعَ يَدَيْهِ فَقَالَ:

﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍحَتَّى بَلَغَ ﴿يَشۡكُرُونَ.

وَجَعَلَتْ أُمُّ إسْمَاعِيلَ تُرْضِعُ إسْمَاعِيلَ وَتَشْرَبُ مِنْ ذَلِكَ المَاءِ، حَتَّى إِذَا نَفِدَ مَا فِي السِّقَاءِ عَطِشَتْ، وَعَطِشَ ابْنُهَا، وَجَعَلتْ تَنْظُرُ إِلَيْهِ يَتَلَوَّى- أَوْ قَالَ يَتَلَبَّطُ- فَانْطَلَقَتْ كَرَاهِيَةَ أنْ تَنْظُرَ إِلَيْهِ، فَوَجَدَتِ الصَّفَا أَقْرَبَ جَبَلٍ فِي الأرْضِ يَلِيهَا، فَقَامَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَتِ الوَادِي تَنْظُرُ هَلْ تَرَى أحَداً؟ فَلَمْ تَرَ أحَداً. فَهَبِطَتْ مِنَ الصَّفَا حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الوَادِي، رَفَعَت طَرفَ دِرْعِهَا، ثُمَّ سَعَتْ سَعْيَ الإنسان الْمَجْهُودِ حَتَّى جَاوَزَتِ الوَادِي، ثُمَّ أتَتِ الْمَرْوَةَ فَقَامَتْ عَلَيْهَا، فَنَظَرَتْ هَلْ تَرَى أحَداً؟ فَلَمْ تَرَ أَحَداً، فَفَعَلَتْ ذَلِكَ سَبْعَ مَرَّاتٍ.

قَالَ ابنُ عبَّاسٍب: قَالَ النَّبِيُّج: «فَلذَلِكَ سَعْيُ النَّاسِ بَيْنَهُمَا».

فَلَمَّا أَشْرَفَتْ عَلَى الْمَرْوَةِ سَمِعَتْ صَوْتاً، فَقَالَتْ: صَهْ- تُريدُ نَفْسَهَا- ثُمَّ تَسَمَّعَتْ، فَسَمِعَتْ أَيضاً، فَقَالَتْ: قَدْ أسْمَعْتَ إنْ كَانَ عِنْدَكَ غَوَاثٌ، فَأَغِثْ.

فَإذَا هِيَ بِالْمَلَكِ عِنْدَ مَوْضِعِ زَمْزَمَ، فَبَحَثَ بِعَقِبِهِ- أَوْ قَالَ بِجَنَاحِهِ- حَتَّى ظَهَرَ المَاءُ، فَجَعَلَتْ تُحَوِّضُهُ وَتَقُولُ بِيَدِهَا هَكَذَا، وَجَعَلَتْ تَغْرِفُ مِنَ المَاءِ في سِقَائِهَا وَهُوَ يَفُورُ بَعْدَ مَا تَغْرِفُ.- وفِي روايةٍ: بِقَدْرِ مَا تَغْرِفُ.

قَالَ ابنُ عبّاسٍب: قَالَ النَّبِيُّج: «رَحِمَ اللهُ أُمَّ إسْمَاعِيلَ لَوْ تَرَكَتْ زَمْزَمَ- أَوْ قَالَ لَوْ لَمْ تَغْرِفْ مِنَ المَاءِ- لَكَانَتْ زَمْزَمُ عَيْناً مَعِيناً». قَالَ: فَشَرِبَتْ وَأرْضَعَتْ وَلَدَهَا، فَقَالَ لَهَا الْمَلَكُ: لا تَخَافُوا الضَّيْعَةَ فَإنَّ ها هُنَا بَيْتاً للهِ يَبْنِيهِ هَذَا الغُلاَمُ وَأَبُوهُ، وإنَّ اللهَ لا يُضَيِّعُ أهْلَهُ، وكان البَيْتُ مُرْتَفِعاً مِنَ الأرْضِ كَالرَّابِيَةِ، تَأتِيهِ السُّيُولُ، فَتَأخُذُ عَنْ يَمِينِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ.

فَكَانَتْ كَذَلِكَ حَتَّى مَرَّتْ بِهِمْ رُفْقَةٌ مِنْ جُرْهُمٍ، أَوْ أهْلُ بَيْتٍ مِنْ جُرْهُمٍ مُقْبِلينَ مِنْ طَرِيقِ كَدَاءَ، فَنَزلُوا في أسْفَلِ مَكَّةَ؛ فَرَأَوْا طَائِراً عائِفاً، فَقَالُوا: إنَّ هَذَا الطَّائِرَ لَيَدُورُ عَلَى مَاءٍ، لَعَهْدُنَا بِهذا الوَادِي وَمَا فِيهِ مَاءٌ. فَأَرْسَلُوا جَرِيّاً أَوْ جَرِيَّيْنِ، فَإذَا هُمْ بِالمَاءِ. فَرَجَعُوا فَأَخْبَرُوهُمْ؛ فَأَقْبَلُوا وَأُمُّ إسْمَاعِيلَ عِنْدَ المَاءِ، فقالوا: أتَأذَنِينَ لَنَا أنْ نَنْزِلَ عِنْدَكِ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، وَلَكِنْ لا حَقَّ لَكُمْ في الْمَاءِ، قَالُوا: نَعَمْ.

قَالَ ابنُ عبّاسٍب: قَالَ النَّبِيُّج: «فَألْفَى ذَلِكَ أُمَّ إسْمَاعِيلَ، وهي تُحِبُّ الأنْسَ».

فَنَزَلُوا، فَأرْسَلُوا إِلَى أهْلِهِمْ فَنَزَلُوا مَعَهُمْ، حَتَّى إِذَا كَانُوا بِهَا أهْلَ أبْيَاتٍ وَشَبَّ الغُلاَمُ وَتَعَلَّمَ العَرَبِيَّةَ مِنْهُمْ، وَأنْفَسَهُمْ وَأَعْجَبَهُمْ حِيْنَ شَبَّ، فَلَمَّا أدْرَكَ زَوَّجُوهُ امْرَأةً مِنْهُمْ: وَمَاتَتْ أُمُّ إسْمَاعِيلَ، فَجَاءَ إبْرَاهِيمُ بَعْدَما تَزَوَّجَ إسْمَاعِيلُ يُطَالِعُ تَرِكَتَهُ، فَلَمْ يَجِدْ إسْمَاعِيلَ؛ فَسَأَلَ امْرَأتَهُ عَنْهُ فَقَالَتْ: خرَجَ يَبْتَغِي لَنَا- وفِي روايةٍ: يَصِيدُ لَنَا- ثُمَّ سَأَلَهَا عَنْ عَيْشِهِمْ وَهَيْئَتِهِمْ، فَقَالَتْ: نَحْنُ بِشَرٍّ، نَحْنُ فِي ضِيقٍ وَشِدَّةٍ؛ وَشَكَتْ إِلَيْهِ، قَالَ: فَإذَا جَاءَ زَوْجُكِ اقْرَئِي عَلَيْهِ السَّلاَمَ، وَقُولِي لَهُ يُغَيِّرْ عَتَبَةَ بَابِهِ.

فَلَمَّا جَاءَ إسْمَاعِيلُ كَأَنَّهُ آنَسَ شَيْئاً، فَقَالَ: هَلْ جَاءكُمْ مِنْ أحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، جَاءنا شَيْخٌ كَذَا وَكَذَا، فَسَأَلَنَا عَنْكَ فَأَخْبَرْتُهُ، فَسَأَلَنِي: كَيْفَ عَيْشُنَا، فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّا في جَهْدٍ وَشِدَّةٍ. قَالَ: فَهَلْ أَوْصَاكِ بِشَيءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَمَرَنِي أنْ أقْرَأَ عَلَيْكَ السَّلاَمَ، وَيَقُولُ: غَيِّرْ عَتَبَةَ بَابِكَ، قَالَ: ذَاكَ أبِي وَقَدْ أَمَرَنِي أنْ أُفَارِقَكِ! الْحَقِي بِأَهْلِكِ. فَطَلَّقَهَا وَتَزَوَّجَ مِنْهُمْ أُخْرَى.

فَلَبِثَ عَنْهُمْ إِبْرَاهِيمُ مَا شَاءَ اللهُ، ثُمَّ أَتَاهُمْ بَعْدُ، فَلَمْ يَجِدْهُ، فَدَخَلَ عَلَى امْرَأتِهِ فَسَألَ عَنْهُ. قَالَتْ: خَرَجَ يَبْتَغِي لَنَا؛ قَالَ: كَيفَ أنْتُمْ؟ وَسَأَلَهَا عَنْ عَيْشِهِمْ وَهَيْئَتِهِمْ، فَقَالَتْ: نَحْنُ بِخَيرٍ وَسَعَةٍ، وَأَثْنَتْ عَلَى اللهِ تعالى. فَقَالَ: مَا طَعَامُكُمْ؟ قَالَتْ: اللَّحْمُ، قَالَ: فمَا شَرَابُكُمْ؟ قَالَت: الْماءُ، قَالَ: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمْ فِي اللَّحْمِ وَالمَاءِ. قَالَ النَّبِيُّج: «وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ يَوْمَئِذٍ حَبٌّ وَلَوْ كَانَ لَهُمْ دَعَا لَهُمْ فِيهِ»، قَالَ: فَهُمَا لا يَخْلُو عَلَيْهِمَا أَحَدٌ بِغَيْرِ مَكَّةَ إِلاَّ لَمْ يُوَافِقَاهُ.

وَفِي روايةٍ: فجاء فَقَالَ: أيْنَ إسْمَاعِيلُ؟ فَقَالَتْ امْرأتُهُ: ذَهَبَ يَصِيدُ؛ فَقَالَتْ امْرَأتُهُ: ألا تَنْزِلُ، فَتَطْعَمَ وَتَشْرَبَ؟ قَالَ: وَمَا طَعَامُكُمْ وَمَا شَرَابُكُمْ؟ قَالَتْ: طَعَامُنَا اللَّحْمُ وَشَرَابُنَا المَاءُ، قَالَ: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمْ فِي طَعَامِهِمْ وَشَرابِهِمْ. قَالَ: فَقَالَ أَبُو القاسمِج: «بَرَكَةُ دَعوَةِ إبْرَاهِيمَج». قَالَ: فإذَا جَاءَ زَوْجُكِ فَاقْرَئِي عَلَيْهِ السَّلاَمَ وَمُرِيِهِ يُثَبِّتُ عَتَبَةَ بَابِهِ.

فَلَمَّا جَاءَ إسْمَاعِيلُ قال: هَلْ أتاكُمْ مِنْ أحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أتانَا شَيْخٌ حَسَنُ الهَيْئَةِ، وَأثْنَتْ عَلَيْهِ، فَسَألَنِي عَنْكَ فَأَخْبَرتُهُ، فَسَألَنِي كَيْفَ عَيْشُنَا فَأخْبَرْتُهُ أَنَّا بِخَيْرٍ. قَالَ: فَأوْصَاكِ بِشَيءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلاَمَ وَيَأمُرُكَ أَنْ تُثَبِّتَ عَتَبَةَ بَابِكَ. قَالَ: ذَاكَ أبِي، وأنْتِ العَتَبَةُ، أمَرَنِي أنْ أُمْسِكَكِ.

ثُمَّ لَبِثَ عَنْهُمَ مَا شَاءَ اللهُ، ثُمَّ جَاءَ بَعدَ ذَلِكَ وإسْمَاعِيلُ يَبْرِي نَبْلاً لَهُ تَحْتَ دَوْحَةٍ قَريباً مِنْ زَمْزَمَ، فَلَمَّا رَآهُ قَامَ إِلَيْهِ، فَصَنَعَا كَمَا يَصْنَعُ الوَالِدُ بِالوَلَدِ وَالوَلَدُ بِالوَالدِ. قَالَ: يَا إسْمَاعِيلُ، إنَّ اللهَ أمَرَنِي بِأمْرٍ، قَالَ: فَاصْنَعْ مَا أمَرَكَ رَبُّكَ؟ قالَ: وَتُعِينُنِي، قَالَ: وَأُعِينُكَ، قَالَ: فَإنَّ اللهَ أمَرَنِي أَنْ أَبْنِيَ بَيْتاً ها هُنَا، وأشَارَ إِلَى أكَمَةٍ مُرْتَفِعَةٍ عَلَى مَا حَوْلَهَا، فَعِنْدَ ذَلِكَ رَفَعَ القَوَاعِدَ مِنَ البَيْتِ، فَجَعَلَ إسْمَاعِيلُ يَأتِي بِالحِجَارَةِ وَإبْرَاهِيمُ يَبْنِي حَتَّى إِذَا ارْتَفَعَ البِنَاءُ، جَاءَ بِهذَا الحَجَرِ فَوَضَعَهُ لَهُ فَقَامَ عَلَيْهِ، وَهُوَ يَبْنِي وَإسْمَاعِيلُ يُنَاوِلُهُ الحجارة وَهُمَا يَقُولاَنِ: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ.

وفِي روايةٍ: إنَّ إبْرَاهِيمَ خَرَجَ بِإسْمَاعِيلَ وَأُمِّ إسْمَاعِيلَ، مَعَهُمْ شَنَّةٌ فِيهَا مَاءٌ، فَجَعَلَتْ أُمُّ إسْمَاعِيلَ تَشْرَبُ مِنَ الشَّنَّةِ فَيَدِرُّ لَبَنُهَا عَلَى صَبِيِّهَا، حَتَّى قَدِمَ مَكَّةَ، فَوَضَعَهَا تَحْتَ دَوْحَةٍ، ثُمَّ رَجَعَ إبْرَاهِيمُ إِلَى أهْلِهِ، فَاتَّبَعَتْهُ أُمُّ إسْماعيلَ حَتَّى لَمَّا بَلَغُوا كَدَاءَ نَادَتْهُ مِنْ وَرَائِهِ: يَا إبْرَاهِيمُ إِلَى مَنْ تَتْرُكُنَا؟ قَالَ: إِلَى اللهِ، قَالَتْ: رَضِيْتُ باللهِ، فَرَجَعَتْ وَجَعَلَتْ تَشْرَبُ مِنَ الشِّنَّةِ وَيَدِرُّ لَبَنُهَا عَلَى صَبِيِّهَا، حَتَّى لَمَّا فَنِيَ المَاءُ قَالَتْ: لَوْ ذَهَبْتُ فَنَظَرْتُ لَعَلِّي أُحِسُّ أَحَداً. قَالَ: فَذَهَبَتْ فَصَعِدَتِ الصَّفَا، فَنَظَرَتْ وَنَظَرَتْ هَلْ تُحِسُّ أحداً، فَلَمْ تُحِسَّ أَحَداً، فَلَمَّا بَلَغَتِ الوَادِي سَعَتْ، وأتَتِ الْمَرْوَةَ، وَفَعَلَتْ ذَلِكَ أشْوَاطَاً، ثُمَّ قَالَتْ: لَوْ ذَهَبْتُ فَنَظَرْتُ مَا فَعَلَ الصَّبِيُّ، فَذَهَبَتْ فَنَظَرَتْ فَإذَا هُوَ عَلَى حَالِهِ، كَأنَّهُ يَنْشَغُ لِلْمَوْتِ، فَلَمْ تُقِرَّهَا نَفْسُهَا فَقَالَتْ: لَوْ ذَهَبْتُ فَنَظَرْتُ لَعَلِّي أُحِسُّ أحَداً، فَذَهَبَتْ فَصَعِدَتِ الصَّفَا، فَنَظَرَتْ ونظَرتْ فَلَمْ تُحِسَّ أَحَداً، حَتَّى أتَمَّتْ سَبْعاً، ثُمَّ قَالَتْ: لَوْ ذَهَبْتُ فَنَظَرْتُ مَا فَعَلَ، فَإذَا هِيَ بِصَوْتٍ، فَقَالَتْ: أَغِثْ إنْ كَانَ عِنْدَكَ خَيْرٌ، فَإذَا جِبْرِيلُ÷ فَقَالَ بِعقِبِهِ هَكَذَا، وَغَمَزَ بِعَقِبِهِ عَلَى الأرْضِ، فَانْبَثَقَ الْمَاءُ فَدَهِشَتْ أُمُّ إسْمَاعِيلَ، فَجَعَلَتْ تَحْفِنُ... وَذَكَرَ الحَديثَ بِطُولِهِ.[روايت بخاري] [ صحیح بخاری، ش: ۳۳۶۴.]

ترجمه: ابن‌عباسبمی‌گويد: ابراهيم÷، مادر اسماعیل و پسرش اسماعیل را كه کودکی شيرخوار بود، با خود آورد و در نزديكي بيت‌الله، زير درختی بزرگ، بالاتر از زمزم در قسمت بالای مسجدالحرام رها کرد. در آن زمان هیچ‌کس در مكه نبود و آبی وجود نداشت. ابراهيم÷نزد آن دو يك کیسه خرما و يك مشك آب گذاشت و سپس برگشت و به‌راه افتاد. مادر اسماعيل، به‌دنبال او رفت و گفت: ای ابراهيم! کجا می‌روی و ما را در اين بيابان كه هيچ مونس و هيچ چيزي نیست، رها می‌كني؟ و اين جمله را چند بار، تكرار نمود؛ اما ابراهيم÷به او توجه نمی‌كرد. آن‌گاه مادرِ اسماعیل پرسید: آيا الله به تو چنين دستوري داده است؟ ابراهيم÷پاسخ داد: آری. مادر اسماعیل گفت: در اين صورت، الله ما را ضايع نمی‌کند. و سپس برگشت.

ابراهيم÷به راهش ادامه داد تا اين‌كه به گردنه‌ی كوه، جايي كه ديگر آن‌ها او را نمي ديدند، رسيد. آن‌جا رو به‌سوي بیت‌الله كرد و برای گفتن این دعاها دستانش را بلند نمود و گفت:

﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفۡ‍ِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡكُرُونَ ٣٧[ابراهيم: ٣٧]

پروردگارا! من برخی از فرزندانم را در سرزمینی خشک نزدیک بیت‌الحرام سکونت دادم تا نماز را برپا دارند؛ پس دل‌های برخی از مردم را به‌سوی آنان مایل (و مشتاق) بگردان و آنان را از میوه‌ها بهره‌مند بفرما تا سپاس‌گزاری کنند.

مادر اسماعیل مشغول شیر دادن اسماعيل شد و از آب موجود در مشک می‌نوشيد تا اين‌كه آب مشك تمام شد و او و فرزندش تشنه شدند. وی فرزندش را می‌ديد كه از شدت تشنگی به خود می‌پيچید- يا پاهايش را به زمين می‌زد-. مادر اسماعیل که توانایی دیدن این صحنه را نداشت، به‌راه افتاد و بالای كوه صفا كه آن را نزديك‌تر يافت، رفت و آن‌جا ايستاد و به وادی- بستر رودخانه- نگاه كرد كه آيا كسي را می‌بيند؟ ولي كسي را نديد. سپس از كوه صفا پايين آمد تا به بستر رودخانه رسيد. آن‌گاه گوشه‌ی پيراهنش را بالا كشيد و مانند كسي كه دچار مشكل شده باشد، با شتاب حرکت کرد تا اين‌كه از بستر رودخانه گذشت. سپس بالای كوه مروه رفت و آن‌جا ايستاد و نگریست كه آيا كسي را مي بيند؟ و لي كسي را نديد. و هفت بار، اين عمل را تكرار نمود.

ابن‌عباسبمی‌گويد: پیامبرجفرمود: «سعی- یا حرکت پُرشتابِ- مردم در میان صفا و مروه، از همین‌جاست».

و چون- برای آخرین بار- به بالای مروه رسید، صدايي شنيد. به خود گفت: ساكت باش! آن‌گاه خوب گوش داد. دوباره همان صدا را شنيد. سپس گفت: صدايت را به گوشم رساندي؛ اگر می‌تواني به من كمك كن. در آن هنگام فرشته‌ای را كنار جايگاه زمزم ديد كه با پا و يا بالش به زمين می‌زد تا اين‌كه آب بيرون آمد. سپس مادر اسماعیل شروع به جمع کردن آب كرد و با دستِ خود، جلوي آن را می‌گرفت و در مشك می‌ريخت. و هربار که آب برمی‌داشت، ‌آب هم‌چنان فوران می‌كرد.

ابن‌عباسبمی‌گويد: پیامبرجفرمود: «الله، مادر اسماعيل را رحمت كند! اگر او کاری به زمزم نمی‌گرفت» يا فرمود: «اگر او از آن آب برنمی‌داشت، زمزم، چشمه‌ای روان می‌شد». ابن‌عباسبمی‌افزاید: او آب نوشيد و فرزندش را شير داد.

فرشته به او گفت: از هلاكت و نابودی نترسيد؛ زيرا اين‌جا خانه‌ی خداست كه اين پسر و پدرش، آن را خواهند ساخت. و الله، دوستانش را ضايع تباه نمی‌گرداند. گفتنی‌ست: جای خانه‌ی كعبه، زميني مرتفع و تپه مانند بود كه سيل، از چپ و راست آن می‌گذشت.

مادر- با پسرش- در همین وضع بود تا اين‌كه عده‌ای از قبيله‌ی "جُرهُم" كه از راه "كَداء" می‌آمدند، در قسمت پايين مكه توقف كردند. و پرنده‌ای را كه غالباً پیرامون آب می‌گردد، در آن‌جا ديدند و گفتند: اين پرنده، اطراف آب دَوْر می‌زند و از زماني كه ما اين وادی را می‌شناسيم، آبي در آن وجود نداشته است. سپس يك يا دو نفر را- برای بررسی- فرستادند. آنان آب ديدند و برگشتند و خبرش را برای همراهان خویش آوردند. آن گروه به‌سوي آب رفتند و در كنار آب، مادر اسماعيل را ديدند. به او گفتند: آيا به ما اجازه می‌دهي كه نزدت بمانيم؟ گفت: آری؛ اما شما هيچگونه حقي در مالکیت آب نداريد. گفتند: باشد.

ابن‌عباسبمی‌گويد: پیامبرجفرمود: «مادر اسماعيل كه انس گرفتن با مردم را دوست داشت، پيشنهاد آنان را پذيرفت».

آن‌ها نیز آن‌جا ماندند و كساني را برای آوردن خانواده‌هايشان فرستادند. آنان نيز آمدند و در آن‌جا سكونت گزيدند؛ به‌گونه‌ای كه چند خانواده از قبيله‌ی جُرهُم در آن‌جا جمع شدند. پسربچه- یعنی اسماعيل÷- نوجوانی رشید شد و عربي را از آنان فرا گرفت و چون جوانی بالغ گردید، شایستگی‌اش را پسندیدند و او را جوانی ممتاز و سرآمد یافتند؛ لذا هنگامي كه به سن ازدواج رسيد، يكي از دخترانشان را به ازدواج او درآوردند. پس از مدتي مادر اسماعيل فوت كرد.

پس از چندی که اسماعيل÷ازدواج کرده بود، ابراهيم÷برای سر زدن به خانواده‌اش- به مکه- آمد؛ اما اسماعیل را- در خانه- نیافت. لذا سراغ او را از همسرش گرفت. همسرش پاسخ داد: برای كسب روزی، بيرون رفته است.- و در روایتی آمده است که همسر اسماعیل گفت: رفته است تا چیزی برای ما شکار کند.- سپس ابراهيم÷از همسر پسرش درباره‌ی وضعیت زندگی و حال و روزشان پرسید. آن زن گفت: وضع ما خيلي بد است و در تنگنا و سختي به‌سر می‌بريم. و نزد ابراهیم÷زبانِ شكوه گشود. ابراهيم÷فرمود: هنگامي كه شوهرت آمد، به او سلام برسان و بگو که آستانه‌ی درب خانه‌اش را تعویض کند. هنگامي كه اسماعيل÷آمد، بوي آشنايي احساس كرد؛ از این‌رو پرسيد: آيا كسي نزد شما آمد؟ همسرش پاسخ داد: آری؛ پيرمردي که چنين و چنان بود، نزدمان آمد و سراغ تو را گرفت. من هم جوابش را دادم. هم‌چنين درباره‌ی وضع زندگي ما پرسيد. به او گفتم كه در سختي و تنگنا به‌سر می‌بريم. اسماعيل÷پرسید: آيا به تو سفارشي هم كرد؟ گفت: بلي، از من خواست که سلامش را به تو برسانم و به تو بگویم: آستانه‌ی درب خانه‌ات را عوض كن. اسماعيل÷فرمود: او پدر من بوده و دستور داده است که از تو جدا شوم؛ پس نزد خانواده‌ات برو. و بدین‌سان او را طلاق داد و با زني ديگر از قبيله‌ی جُرُهم، ازدواج كرد.

ابراهيم÷در مدتي كه الله می‌خواست، نزدشان نيامد و پس از چندی به دیدارشان آمد؛ اما اسماعيل را- در خانه- نيافت؛ از این‌رو نزد همسر اسماعیل رفت و سراغ او را گرفت. گفت: در طلب روزي، بيرون رفته است. پرسيد: حال شما چه‌طور است؟ و درباره‌ی وضعیت زندگی و حال و روزشان پرسید. گفت: ما در رفاه و آسايشیم و الله متعال را ستايش نمود. ابراهيم÷پرسيد: غذای شما چيست؟ گفت: گوشت. پرسيد: آشاميدني شما چيست؟ گفت: آب. ابراهيم÷دعا كرد و گفت: یا الله! برای آنان در گوشت و آب، بركت عنايت فرما. پیامبرجفرمود: «آن زمان آنان حبوبات نداشتند؛ و اگر می‌داشتند، برای برکت حبوباتشان نیز دعا می‌نمود».ابن‌عباسبمی‌گوید: از این‌رو هرکه در غیر مکه تنها به خوردن گوشت و آب اكتفا كند، برایش ناسازگار خواهد بود.

و در روایتی آمده است: ابراهیم÷آمد و پرسید: اسماعیل کجاست؟ همسر اسماعیل پاسخ داد: به شکار رفته است؛ و گفت: آیا نمی‌نشینی تا آب و غذایی بخوری؟ ابراهیم÷فرمود: آب و غذای شما چیست؟ زن پاسخ داد: غذای ما، گوشت و نوشیدنیِ ما، آب است. ابراهیم÷دعا کرد: یا الله! در آب و غذایشان برکت ده. ابن‌عباسبمی‌گوید: ابوالقاسمجفرمود: «برکت دعای ابراهیم است (که در مکه می‌توانستند به گوشت و آب اکتفا کنند)». ابراهیم÷- به همسر اسماعیل- فرمود: هرگاه شوهرت آمد، به او سلام برسان و بگو که آستانه‌ی دربش را محکم نگه دارد.

هنگامی كه اسماعيل÷- به خانه- آمد، پرسيد: آيا كسي نزدتان آمد؟ همسرش پاسخ داد: آری؛ پيرمردي خوش‌قيافه نزدمان آمد- و از وی تعریف کرد-؛ و سراغ تو را گرفت و من جوابش را دادم. سپس از وضع زندگي ما پرسيد. به او گفتم كه ما در آسايشیم. اسماعيل÷پرسيد: آيا به تو سفارشی هم کرد؟ گفت: بله، به تو سلام رساند و دستور داد که آستانه‌ی درب خانه‌ات را محكم نگه داري. اسماعیل÷فرمود: او پدرم بوده است و منظور از آستانه‌ی در، تويي. به من دستور داده است که تو را نگه دارم.

ابراهيم÷در مدتي كه الله می‌خواست، نزدشان نيامد و پس از چندی به دیدارشان آمد؛ در آن هنگام اسماعيل÷نزديك زمزم و زير درختی بزرگ، مشغول تراشيدن و ساختن تيري بود. هنگامي كه پدرش را ديد، برخاست و به استقبالش رفت. آن دو رفتاري را كه شايسته‌ی پدر نسبت به فرزند، و فرزند نسبت به پدر است، انجام دادند. ابراهيم÷فرمود: ای اسماعيل! الله مرا به انجام كاري امر نموده است. اسماعيل گفت: فرمان پروردگارت را انجام بده. ابراهیم÷پرسید: آيا به من كمك می‌كني؟ اسماعیل÷پاسخ داد: بله، کمکت می‌كنم. فرمود: الله به من دستور داده است که اين‌جا خانه‌ای بسازم. و به تپه‌ای مرتفع در آن اطراف، اشاره كرد و همان‌جا پايه‌های خانه را بنا نهادند. اسماعيل÷سنگ می‌آورد و ابراهيم÷دیوارها را بالا می‌آورد. آن‌گاه که دیوارها بالا آمد، اسماعيل اين سنگ را- كه به مقام ابراهيم مشهور است- آورد و برای پدرش روی زمین گذاشت؛ ابراهيم÷روی آن ايستاد و بنّايي می‌كرد و اسماعيل÷به او سنگ می‌داد. و هر دو می‌گفتند: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ؛ یعنی: «ای پروردگارمان! از ما بپذیر؛ همانا تو شنوا و دانایی».

در روایتی آمده است: ابراهیم÷، اسماعیل و مادر اسماعیل را با خود- به سوی مکه- آورد و مشکی آب با خود داشتند؛ مادر اسماعیل از آب موجود در مشک می‌نوشید و بچه‌اش را شیر می‌داد تا به مکه رسیدند؛ ابراهیم÷زن- و فرزندِ- خود را زیر درختی تنها گذاشت و به‌قصد بازگشت به نزد همسرش- ساره- به‌راه افتاد. مادر اسماعیل به دنبال وی رفت تا این‌که به "کَداء" رسیدند. آن‌جا ابراهیم را از پُشت سر صدا زد و گفت: ای ابراهیم! ما را به که می‌سپاری و با چه کسی تنهایمان می‌گذاری؟ ابراهیم÷پاسخ داد: شما را به الله می‌سپارم. مادر اسماعیل گفت: به الله راضی‌ام؛ و سپس بازگشت و هم‌چنان از مشک موجود در آب می‌نوشید و به پسرش شیر می‌داد تا این‌که آب، تمام شد. با خود گفت: کاش بروم و نگاه کنم؛ شاید کسی را بیابم. ابن‌عباسبمی‌گوید: مادر اسماعیل بالای کوه صفا رفت و چندین بار- به اطراف- نگاه کرد که شاید کسی را ببیند؛ اما ندید.- از صفا پایین آمد- و چون به پایینِ وادی رسید، با شتاب حرکت کرد و بالای مروه رفت و رفتن به بالای صفا و مروه را چند بار تکرار نمود. سپس با خود گفت: کاش بروم و ببینم که بچه در چه حال است؟ رفت و دید که بچه بی‌تاب می‌باشد و مانند کودکی که در آستانه‌ی مرگ است، نَفَسک می‌زند؛ لذا طاقت نیاورد و با خود گفت: باید بروم و نگاه کنم؛ شاید کسی را بیابم. بدین ترتیب جابه‌جایی در میان صفا و مروه را هفت بار تکرار کرد؛ سپس با خود گفت: بروم و ببینم که بچه در چه حالی‌ست. ناگهان صدایی شنید. گفت: اگر خیری در توست، کمکم کن. جبرئیلجبود كه با پاشنه‌ی پایش به زمين می‌زد و از زمین، آب جوشید. مادر اسماعیل مبهوت ماند و با کف دستش آب برمی‌داشت.- و ادامه‌ی حدیث را ذکر کرد.-

۱۸۷۷- وعن سعيدِ بنِ زيدٍس قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِج يَقُولُ: «الكَمْأَةُ مِنَ الْمَنِّ، وَمَاؤُهَا شِفَاءٌ لِلْعَيْنِ».[متفق عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۴۴۷۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۴۹.]

ترجمه: سعید بن زیدسمی‌گوید: از رسول‌اللهجشنیدم که می‌فرمود: «قارچ، نوعی ترنجبین و از منت‌های الاهی‌ست [ یعنی قارچ از آن جهت که خودرو می‌باشد، منتی الاهی و از نوع همان ترنجبینی‌ست که الله متعال بر بنی‌اسرائیل فرو فرستاد. [مترجم]] و آبش برای چشم، شفاست».

شرح

مولف/حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که سعید بن زیدسمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «قارچ، نوعی ترنجبین است و آبش برای چشم، شفاست».

قارچ یا سماروغ، ماده‌ی غذایی ارزشمندی‌ست که پس از باران، به‌ویژه پس از باران‌های موسمی می‌روید و بسیار لذیذ است و وقتی بزرگ شود، در روی زمین نمایان می‌گردد و مردم، به‌‌سادگی و بدون هیچ مشقتی آن را برمی‌دارند؛ از این‌رو رسول‌اللهجآن را از منت‌های اللهبرشمرد و فرمود: «آبش برای چشم، شفاست».؛ یعنی آبی که از آن بیرون می‌آید یا گرفته می‌شود، به اذن اللهشفابخش می‌باشد و چرک و آبِ چشم را خشک می‌کند؛ لذا برای همه‌ی بیماری‌های چشمی، مفید نیست؛ بلکه برای چشمی که آب می‌دهد یا چرک می‌کند، مفید است. برای این‌که آب قارچ را بگیرند، آن را اندکی تَفت می‌دهند تا نرم شود و سپس آن را فشرده، آبش را می‌گیرند؛ هم‌چنین می‌توان آن را تکه‌تکه کرد و سپس با فشردن، آبش را گرفت؛ اگرچه به این روش، آب بسیار کمی به‌دست می‌آید.

***