شرح ریاض الصالحین - جلد ششم

فهرست کتاب

۲۶۰- باب: حرام بودن دروغ‌

۲۶۰- باب: حرام بودن دروغ‌

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ[الإسراء: ٣٦]

و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری.

و می‌فرماید:

﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨[ق: ١٨]

(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد مگر آن‌که نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.

شرح

مولف، نووی/بابی درباره‌ی حرام بودن دروغ گشوده است؛ دروغ به سخن خلافِ واقع گفته می‌شود؛ مثلاً کسی می‌گوید: چنین چیزی روی داد؛ در صورتی که روی نداده است. لذا دروغ، همان خبری‌ست که واقعیت ندارد.

گفتنی‌ست که دروغ بر چند نوع می‌باشد:

نخست: دروغ بستن بر الله و رسولش که بدترین نوع دروغ است؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا لِّيُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَيۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٤٤[الأنعام: ١٤٤]

هیچ‌کس ستم‌کارتر از کسی نیست که بر الله دروغ می‌بندد تا مردم را بی‌دلیل و ناآگاهانه گمراه کند. همانا الله ستم‌کاران را هدایت نمی-بخشد.

حرفِ «لام» در ﴿لِّيُضِلَّبرای عاقبت است، نه برای تعلیل؛ چنان‌که الله متعال درباره‌ی موسیجمی‌فرماید:

﴿فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ لِيَكُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًا[القصص: ٨]

بدین ترتیب فرعونیان، موسی را از آب برگرفتند تا دشمن و مایه‌ی غم و اندوهشان باشد.

حرفِ «لام» یا حرفِ «تا» که در ترجمه‌ی فارسی این آیات آمده است، برای عاقبت می‌باشد؛ نه برای تعلیل. فرعونیان، موسی را از آب گرفتند و الله متعال در نهایت، او را دشمن و مایه‌ی غم و اندوه ایشان قرار داد؛ هم‌چنین کسی که بر الله دروغ می‌بندد، با این دروغ و افترا مردم را به گمراهی می‌کشاند.

دروغ بر الله و پیامبرش بر دو گونه است:

• این‌که کسی که‌دروغ بگوید که الله چنین گفته است؛ یعنی سخنی را به اللهنسبت دهد که اللهنفرموده است.

• کلام الاهی را به معنا و مفهومی غیر از ان‌چه الله متعال خواسته است، تفسیر کند؛ زیرا مقصود از هر کلامی، معنا و مفهوم آن است؛ مثلاً بگوید: مراد از این آیه، این و آن است و آیه را به چیزی معنا کند که منظور پروردگار نیست.

گفتنی‌ست که اگر کسی از روی اجتهاد در تفسیر آیه‌ای دچار اشتباه شود، این‌گونه نیست و الله متعال از او درمی‌گذرد؛ زیرا خود می‌فرماید:

﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖ[الحج : ٧٨]

و در دینتان هیچ سختی و تنگنایی برای شما نگذاشت.

و نیز می‌فرماید:

﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا[البقرة: ٢٨٦]

الله، هیچ‌کس را جز به اندازه‌ی توانش تکلیف نمی‌دهد.

اما کسی که به‌عمد و به‌پیروی از امیال و خواسته‌های نفسانی خویش یا به‌ نفع خود و بر طبق باورها و پیش‌داوری‌های خویش و امثال آن، کلام الاهی را به مفهومی غیر از خواسته‌ و منظور پروردگار تفسیر کند، در حقیقت بر اللهدروغ بسته است. در درجه‌ی بعد، دروغ بستن بر رسول‌اللهجقرار دارد؛ بدین‌سان که شخصی بگوید: رسول‌اللهجچنین فرموده است؛ حال آن‌که رسول‌اللهجچنین سخنی نگفته است. هم‌چنین اگر حدیثی را به مفهومی غیرحقیقی معنا کند، بر رسول‌اللهجدروغ بسته است. آن بزرگوارجفرموده است: «وَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»؛ [ این حدیث، جزو احادیث متواتری‌ست که در صحیحین و دیگر کتاب‌های حدیث آمده و شمار فراوانی از صحابهشآن را روایت کرده‌اند.] یعنی: «هرکه به‌عمد دروغی بر من ببندد، نشیمنگاهش را در دوزخ آماده کند». مفهومش این است که هرکه بر رسول‌اللهجبه‌عمد دروغ می‌بندد، جایگاه خویش را در آتش دوزخ آماده کرده است. لذا دروغ بستن بر الله و پیامبرش بدترین نوع دروغ است.

اهل بدعت رتبه‌ی نخست را در دروغ بستن بر رسول‌اللهجدارند و همان‌گونه که حدیث‌شناسان و علمای مصطلح حدیث رحمهم‌الله گفته‌اند: در میان اهل بدعت، هیچ فرقه‌ای به‌اندازه‌ی این‌ها بر پیامبرجدروغ نبسته است و کسی که نیم‌نگاهی به کتاب‌های رواییِ آن‌ها بیندازد، این را به‌روشنی می‌بیند.

دوم: دروغ بستن بر مردم می‌باشد؛ یک نوعش بدین‌گونه است که کسی چنین وانمود می‌کند که اهل خیر و نیکوکاری و بنده‌ای مومن و پرهیزگار است؛ در حالی که این‌گونه نیست؛ بلکه اهل کفر و سرکشی‌ست و این، همان نفاق اکبر می‌باشد. الله متعال درباره‌ی منافقان می‌فرماید:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ ٨[البقرة: ٨]

برخی از مردم می‌گویند: ما، به الله و روز رستاخیز ایمان آوردیم، اما مومن نیستند.

آن‌ها این را به‌زبان می‌گویند و به‌دروغ سوگند می‌خورند و خودشان هم می‌دانند که چه وضعیتی دارند. در قرآن و سنت دلایل فراوانی درباره‌ی دروغ گفتن منافقان مبنی بر ادعای ایمان در نزد مردم وجود دارد. نمونه‌اش را می‌توان در سوره‌ی «منافقون» می‌بینید که الله متعال در ابتدای همین سوره پرده از دروغ منافقان در ادعای به پیامبرجبرمی‌دارد و می‌فرماید:

﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ[المنافقون: ١]

هنگامی که منافقان نزدت می‌آیند، می‌گویند: «گواهی می‌دهیم که تو، فرستاده‌ی الله هستی».

آن‌ها نزد پیامبرجمی‌آمدند و به ایشان می‌گفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ؛ سه تأکید در این عبارت وجود دارد: «نشهد»، «إنّ»و حرف «لام»در «لرسولالله». لذا ادعا می‌کردند و می‌گفتند: ما، گواهی می‌دهیم که به‌طور قطع، و به‌یقین، تو، فرستاده‌ی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینه‌ها، آگاه است، فرمود:

﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١[المنافقون: ١]

و الله، می‌داند که تو فرستاده‌ی او هستی. و الله، گواهی می‌دهد که منافقان، دروغ‌گویند.

دو گواهی در برابرِ هم قرار دارد؛ یکی سخنِ منافقان که می‌گفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِو دیگری، فرموده‌ی اللهکه می‌فرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ. به‌یقین سخن پروردگار، راست و درست است که گواهی می‌دهد منافقان در این ادعا که «شهادت می‌دهیم: محمد، فرستاده‌ی خداست»، دروغ می‌گویند؛ به عبارت دیگر، اگر چه در رسالت و حقانیت پیامبرجشکی نیست، اما آن‌چه منافقان می‌گویند که ما رسالتش را قبول داریم، دروغ و ادعایی بیش نیست.

سوم: دروغی‌ست که در میان مردم، رواج دارد؛ مثلاً شخص می‌گوید: به فلانی چنین گفتم؛ در صورتی که نگفته است. یا می‌گوید: حسن چنین سخنی گفت؛ حال آن‌که حسن چنین سخنی بر زبان نیاورده است. یا می‌گوید: سعید آمد؛ در صورتی که سعید نیامده است. این هم حرام و یکی از نشانه‌های نفاق است؛ همان‌گونه که پیامبرجفرموده است: «آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلاثٌ: إذا حَدَّث كَذَبَ…»؛ [ ر.ک: حدیث شماره‌ی ۶۹۴. [مترجم]] یعنی: «نشانه‌‌ی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید...».

سپس مولف/دلایلی درباره‌ی حرام بودن دروغ ذکر کرده است؛ از جمله این آیه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٦[الإسراء: ٣٦]

و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری. بی‌گمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد.

در این آیه از دنباله‌روی و پیروی چیزی که انسان به آن علم و آگاهی ندارد، منع شده است؛ پس درباره‌ی آن‌چه که انسان نسبت به آن آگاهی دارد و خلافش را می‌گوید، چه می‌توان گفت؟ روشن است که ممنوعیت شدیدتر می‌باشد. لذا درمی‌یابیم که اگر انسان از روی آگاهی و مطابق واقعیت سخن بگوید، سخنش در اصل، مباح است؛ البته مشروط به این‌که مفسده یا پیامدی منفی در سخنش وجود نداشته باشد؛ ولی اگر انسان، آگاهانه چیزی را بر زبان بیاورد که واقعیت ندارد، این دروغی آشکار است. و سومین حالت بدین صورت می‌باشد که انسان به چیزی علم ندارد و نمی‌داند که واقعیت چیزِ دیگری‌ست؛ از این هم نهی شده است: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ؛ یعنی: «و از چیزی که دانشی به آن نداری، پیروی مکن». لذا از سخن گفتن در دو حالت منع شده است: از سخن گفتن درباره‌ی چیزی که انسان به آن آگاهی ندارد؛ و نیز از سخن گفتن درباره‌ی چیزی که انسان می‌داند که بر خلاف واقعیت است. اما اگر سخنی که انسان می‌گوید، مطابق واقعیت و از روی آگاهی‌ست، گفتنش ایرادی ندارد.

مولف/آیه‌ی دیگری هم ذکر کرده است؛ این‌که اللهمی‌فرماید: ﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ: یعنی: «انسان هیچ سخنی نمی‌گوید مگر آن‌که نزدش نگهبانی (برای نوشتنِ) آن حضور دارد».

﴿إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ ١٧ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨[ق: ١٧، ١٨]

آن‌گاه که آن دو فرشته‌ی نشسته در راست و چپِ (آدمی، نیکی‌ها و بدی‌هایش را) دریافت می‌کنند (و می‌نویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد مگر آن‌که نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.

الله متعال می‌فرماید:

﴿أَمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّا لَا نَسۡمَعُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۚ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَيۡهِمۡ يَكۡتُبُونَ ٨٠[الزخرف: ٨٠]

یا گمان می‌کنند كه ما، رازشان و سخنانِ درگوشی آن‌ها را نمی‌شنویم؟ آری؛ (می‌شنویم) و فرشتگانمان نزدشان (هستند و) می‌نویسند.

پس موضوع، کاملاً جدی‌ست و هر سخنی که بگوییم- خوب باشد یا بد، آشکار باشد یا پنهان، به نفع ما یا به زیان ما- ثبت و نوشته می‌شود و روز قیامت آن را می‌بینیم؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَكُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِي عُنُقِهِۦۖ وَنُخۡرِجُ لَهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ كِتَٰبٗا يَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا ١٣ ٱقۡرَأۡ كِتَٰبَكَ كَفَىٰ بِنَفۡسِكَ ٱلۡيَوۡمَ عَلَيۡكَ حَسِيبٗا ١٤[الإسراء: ١٣، ١٤]

و کردار هر انسانی را به گردنش آویخته‌ایم و روز قیامت نامه‌ی اعمالش را برایش بیرون می‌آوریم و آن را گشوده می‌بیند. (گفته می‌شود:) کارنامه‌ات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حساب‌رس کافی هستی.

پس انسان، خود حساب‌رس خویش است؛ یکی از سلف صالح می‌گوید: الله متعال نسبت ما با انصاف و عدالت حکم فرموده که هر یک از ما را حساب‌رس خویش قرار داده است.

خلاصه این‌که الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ؛ یعنی: «و از چیزی که دانشی به آن نداری، پیروی مکن». با وجود حرفِ ﴿مِنمفهوم آیه، این است که همه‌ی سخنان انسان، ثبت و ضبط می‌شود. ﴿رَقِيبٌ، یعنی مراقب و نگهبان؛ به عبارت دیگر: فرشته‌ای که هر لحظه انسان را زیر نظر دارد. و ﴿عَتِيدٞ، یعنی فرشته‌ای که همیشه با توست و هیچ‌گاه غایب نمی‌شود و همه‌ی سخنانت را می‌نویسد. گفته می‌شود: امام احمد بن حنبل/بیمار بود از شدتِ درد می‌نالید؛ یکی از پیروانش به عیادتش آمد و گفت: فلان تابعی- که به گمانم طاووس/را نام برد- می‌فرمود: فرشته‌ی نگهبان، حتی آه و ناله‌ی بیمار را هم می‌نویسد. امام احمدسکه از این بابت ترسید، دیگر آه و ناله نکرد. از این‌رو شایسته است که انسان، تا آن‌جا که می‌تواند سکوت کند؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ». [ صحیح بخاری، ش: ۶۰۱۸ و...؛ صحیح مسلم، ش:۴۷.] یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید».

***

۱۵۵۰- وعن ابن مسعودٍس قَالَ: قَالَ رسولُ اللهِج: «إنَّ الصِّدْقَ يَهْدِي إِلَى البِرِّ، وإنَّ البِرَّ يَهْدِي إِلَى الجَنَّةِ، وإنَّ الرَّجُلَ لَيَصْدُقُ حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللهِ صِدِّيقاً؛ وإنَّ الكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الفُجُورِ، وإنَّ الفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ؛ وإنَّ الرَّجُلَ لَيَكْذِبُ حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللهِ كَذَّاباً».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۶۰۹۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۰۷؛ این حدیث پیش تر به‌شماره‌ی ۵۵ آمده است.]

ترجمه: ابن‌مسعودسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «همانا صدق و راستي، انسان را به‌سوي نيكي رهنمون می‌شود؛ و نيكي، انسان را به بهشت می‌رساند. و شخص، پیوسته راست می‌گويد تا این‌که نزد الله، به عنوان صدیق و راست‌گو نوشته می‌شود. و بی‌گمان کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور می‌کشاند و فسق و فجور، انسان را به جهنم می‌رساند. و شخص، همواره دروغ می‌گويد تا این‌که نزد الله، به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود».

شرح

مولف/پس از ذکر آیاتی که شرح دادیم، حدیثی بدین مضمون آورده است که ابن‌مسعودسمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «همانا صدق و راستي، انسان را به‌سوي نيكي رهنمون می‌شود؛ و نيكي، انسان را به بهشت می‌رساند. و شخص، پیوسته راست می‌گويد تا این‌که نزد الله، به عنوان صدیق و راست‌گو نوشته می‌شود. و بی‌گمان کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور می‌کشاند و فسق و فجور، انسان را به جهنم می‌رساند. و شخص، همواره دروغ می‌گويد تا این‌که نزد الله، به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود».

پیامبرجاز دروغ گفتن منع نموده و فرموده است: «إيَّاكم والكَذِبَ»؛ یعنی: «از دروغ گفتن پرهیز و دوری نمایید» که این، شامل تمام دروغ‌هاست؛ پس به نادرستیِ این گفتار پی می‌بریم که: «اگر دروغ به دیگران زیانی نرساند، ایرادی ندارد» و در می‌یابیم که این، پنداری نادرست است؛ زیرا در هیچ‌یک از داده‌ها و آموزه‌های کتاب و سنت، چنین قیدی نیامده؛ بلکه دروغ به‌طور مطلق حرام شده است. سپس پیامبرجبیان فرمود که «کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور می‌کشاند»؛ یعنی: انسان آن‌قدر دروغ می‌گوید که در نهایت به فسق و فجور می‌رسد و سر به طغیان و سرکشی می‌نهد و دست از اطاعت و فرمان‌برداری می‌کشد و نتیجه‌اش، دوزخ است. الله متعال می‌فرماید:

﴿كَلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٖ ٧ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا سِجِّينٞ ٨ كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٩ وَيۡلٞ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُكَذِّبِينَ ١٠ ٱلَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ١١[المطففين: ٧، ١١]

چنین نیست (که می‌پندارند)؛ به‌راستی نامه‌ی اعمال بدکاران در «سجین» است. و تو چه می‌دانی که «سجین» چیست؟ کتابی که (در «سجین» است، کتابی) ممهور و نوشته‌شده (در مورد سرنوشت بدکاران) می‌باشد. درآن روز وای به حال تکذیب‌کنندگان! آنان که روز جزا را انکار می‌کنند.

سپس فرمود: «و شخص، همواره دروغ می‌گويد تا این‌که نزد الله، به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود»؛ یعنی به دروغ گفتن عادت می‌کند و درباره‌ی هر چیزی دروغ می‌گوید؛ آن‌گاه وصف مبالغه، یعنی کذاب و بسیار دروغ‌گو درباره‌اش مصداق می‌یابد. و اما صدق و راستی؛ پیامبرجبه صدق و راست‌گویی تشویق نموده و فرموده است: «عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ»؛ یعنی: همواره راست بگویید و هرگاه دهان به سخن می‌گشایید، چیزی جز صدق و راستی بر زبان نیاورید. سپس افزود: : «همانا صدق و راستي، انسان را به‌سوي نيكي رهنمون می‌شود؛ و نيكي، انسان را به بهشت می‌رساند». الله متعال می‌فرماید:

﴿كَلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ١٨ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا عِلِّيُّونَ ١٩ كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٢٠ يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ٢١[المطففين: ١٨، ٢١]

هرگز؛ (چنین نیست که می‌پندارند). به‌راستی نامه‌ی اعمال نیکان در «علّیین» است. و تو چه می‌دانی که «علیین» چیست؟ کتابی (که در «علیین» است، کتابی) ممهور و نوشته‌شده (در مورد سرنوشت نیکان) می‌باشد. و فرشتگان مقرب، شاهدِ آن هستند.

کسی که به صدق و راست‌گویی عادت کند، به‌سوی خیر و نیکی رهنمون می‌شود و نتیجه‌اش ره‌یابی به بهشت است؛ به عبارت دیگر: راست‌گویی، انسان را به بهشت می‌رساند. رسول‌اللهجفرمود: و شخص، پیوسته راست می‌گويد تا این‌که نزد الله، به عنوان صدیق و راست‌گو نوشته می‌شود»؛ و این، مقامی‌ست که پس از مقام پیامبران قرار دارد. همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩[النساء : ٦٩]

آنان که از الله و پیامبر اطاعت می‌کنند، هم‌نشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!

گفتنی‌ست كه هرچه پیامدهای دروغ شدیدتر باشد، قبح و گناهش نیز بیش‌تر است؛ لذا دروغ‌گویی در معاملات، از گفتن خبر دروغین یا غیرواقعی، بدتر است و گناهِ کسی که در داد و ستد دروغ می‌گوید، بیش از گناهِ کسی‌ست که سخنی دروغین بر زبان می‌آورد؛ زیرا دروغ گفتن در داد و ستد، برکت معامله را از میان می‌برد؛ پیامبرجفرموده است: «الْبيِّعَان بالخِيارِ ما لم يَتفرَّقا، فإِن صدقَا وبيَّنا بوُرِك لهُما في بَيعْهِما، وإِن كَتَما وكذَبَا مُحِقَتْ بركةُ بيْعِهِما»؛[صحیح بخاری، ش: ۲۰۷۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۵۳۲. [ر.ک: حدیث شماره‌ی ۶۰ (مترجم] ] یعنی: «فروشنده و خريدار تا زماني كه از هم جدا نشده‏اند، اختيار فسخ معامله را دارند. اگر راست بگويند و عيب كالا را بيان كنند، در معامله‌ی آن‌ها، خير و بركت خواهد بود، و اگر عيب كالا را پنهان كنند و دروغ بگويند، معامله‌ی آن‌ها بي بركت خواهد شد».

درآمد حاصل از دروغ‌گویی در داد و ستد، کسبی حرام است؛ زیرا مبتنی بر دروغ می‌باشد و دروغ، جایز نیست و هرچه مبتنی باطل باشد، نارواست. هم‌چنین دروغ‌گویی در توصیف یا معرفی کالا؛ مثلاً انسان سعی کند که کالایش را به‌دروغ، کالایی مرغوب معرفی نماید؛ این هم حرام‌خواری‌ست که به عنوان نمونه می‌توان به برخی از دلالان و فروشندگان خودرو اشاره کرد وقتی می‌خواهند ماشینی را بفروشند، چند عیب جزئی‎اش را بیان می‌کنند تا خود را صادق نشان دهند و عیب اصلی‌اش را نمی‌گویند؛ این، حرام است که فروشنده، عیبِ ماشینش را که از آن اطلاع دارد، کتمان کند؛ ولی اگر واقعا نمی‌داند که ماشینش چه عیبی دارد و در عین حال می‌ترسد که ماشینش عیبی داشته باشد که او از آن بی‌خبر است، می‌تواند از خود، رفع مسؤولیت کند و به مشتری بگوید: ماشین همین است که می‌بینی و من، عیبی در آن سراغ ندارم.

***

۱۵۵۱- وعن عبد الله بن عمرو بن العاصب أن النَّبيّج قَالَ: «أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ، كَانَ مُنَافِقاً خَالِصاً، وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ، كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ نِفاقٍ حَتَّى يَدَعَهَا: إِذَا أؤْتُمِنَ خانَ، وَإِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ».[متفقُ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۳۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۵۸. این حدیث پیش‌تر به شماره‌ی ۶۹۵ آمده است؛ و همین‌طور حدیثی به همین مضمون از ابوهریرهسبه‌شماره‌ی ۶۹۴ گذشت.]

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصبمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «چهار ویژگی‌ست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص و تمام‌عيار است؛ و هرکس یکی از این ویژگی‌ها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آن‌که آن را ترک کند: هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید؛ هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید؛ وقتی وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند؛ و هنگامِ دعوا، حق‌کُشی می‌نماید».

شرح

نووی/در باب حرام بودن دروغ حدیثی بدین مضمون آورده است که: عبدالله بن عمرو بن عاصبمی‌گوید: رسول‌اللهجفرمود: «چهار ویژگی‌ست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص و تمام‌عيار است»؛ زیرا با وجود این چهار ویژگی در اوست، در حقیقت مرتکب همه‌ی اعمالی می‌شود که منافقان انجام می‌دهند. گفتنی‌ست كه منظور از نفاق در این‌جا، نفاق عملی‌ست که از منافقان اعتقادی سر می‌زند و منظور، نفاق اعتقادی نیست؛ زیرا نفاق اعتقادی، کفر است و شخص را از دایره‌ی اسلام خارج می‌کند و منافقان اعتقادی، کسانی هستند که به‌ظاهر ادعای اسلام و ایمان می‌کنند؛ اما در باطن کافرند. ولی افرادی که دارای چهار ویژگی مذکور هستند، واقعاً به الله و آخرت، ایمان دارند و از این‌رو مسلمان محسوب می‌شوند؛ اگرچه بخشی از نفاق در آن‌ها وجود دارد. یکی از نشانه‌های نفاقِ شخص که در این حدیث بیان شده، این است که «هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌کند»؛ یعنی اگر مردم او را امین اموال یا اسرار یا فرزندان خود یا هر چیزِ دیگری قرار دهند، خیانت می‌کند. مثلاً انسان پول یا ساعت یا کالا و یا وسیله‌ای را نزد شخصی به‌امانت می‌گذارد و از او می‌خواهد که آن را برایش نگه ‌دارد؛ ولی آن شخص از آن وسیله استفاده‌ی شخصی می‌کند یا از آن، آن‌گونه که باید و شاید نگه‌داری نمی‌کند و به حفظ آن اهمیت نمی‌دهد. هم‌چنین کسی راز خود را با شخصی در میان می‌گذارد و به او می‌گوید: این، رازی‌ست که فقط بین من و توست و نباید آن را به کسی بگویی؛ ولی نخود در دهان آن‌شخص نَم نمی‌کشد که می‌رود و راز آن بنده‌ی خدا را فاش می‌کند. متأسفانه برخی از مردم علاقه‌ی عجیبی به شهرت دارند و وقتی یک مسؤول یا عالِم، رازی را با آنان در میان می‌نهد، برای این‌که نشان دهند که با افراد نام‌دار و سرآمد نشست و برخاست دارند، هرکه را که می‌بینند، به او می‌گویند: من با فلانی نشسته بودم که به من چنین و چنان گفت؛ این هم نوعی خیانت در امانت است. خیانت در ولایت و سرپرستی نیز یکی از انواع خیانت می‌باشد؛ بدین‌سان که شخصی سرپرستیِ یتیمی را بر عهده می‌گیرد و در نگه‌داری از اموال آن یتیم و نیز در تربیت و نگه‌داری از او، امانت‌دار نیست و وظیفه‌اش را به‌خوبی انجام نمی‌دهد؛ مثلاً از اموالش برای خود به‌عنوان قرض برمی‌دارد و نمی‌داند که آیا تواناییِ بازپرداخت آن را دارد یا خیر؟ یا آن‌گونه که باید به او نیکی نمی‌کند و با او خوش‌رفتار نیست. این هم خیانت است. یکی از نمونه‌های خیانت، این است که انسان وظیفه‌ی خود را در قبال تربیت خانواده و فرزندان خویش انجام ندهد؛ زیرا آن‌ها امانت‌هایی هستند که الله متعال به انسان سپرده و فرموده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ[التحريم: ٦]

ای مؤمنان! خود و خانواده‌ی خود را از آتشی که هیزمش مردم و سنگ‌ها هستند، حفظ کنید.

الله متعال آنان را تحت سرپرستی تو قرار داده است و روز قیامت در‌‌باره‌ي اين مسؤولیت پاسخ‌گو خواهی بود؛ حتی در آن روز آرزو می‌کنی که ای کاش هیچ پیوندی میان تو و خانواده‌ات وجود نداشت! الله متعال می‌فرماید:

﴿يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ ٣٧[عبس : ٣٤، ٣٧]

روزی که آدمی از برادرش فرار می‌کند، و از مادر و پدرش می‌گریزد. و نیز از همسر و فرزندانش. در آن روز هر کسی گرفتاری و کاری دارد که او را به خود مشغول می‌کند.

یکی از نمونه‌های خیانت، این است که انسان پیش‌نماز مردم باشد و این وظیفه را به‌خوبی و سرِ وقت انجام ندهد؛ باری تعجیل نماید و باری دیگر، تأخیر؛ یا این‌که پاره‌ای از اوقات، خارج از چارچوب شریعت، نماز را طولانی کند و گاهی از اوقات نماز را تُند و بدون آرامش و اطمینان بخواند و به مقتدیان خود اهمیت ندهد! این، خیانت در امانت است. خلاصه این‌که خیانت، مصادیق گوناگونی در تمام جنبه‌های اخلاقی و رفتاری و نیز در داد و ستد دارد و این، یکی از نشانه‌های منافق است که «هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌کند». یکی دیگر از ویژگی‌های این فرد، این است که وقتی سخنی می‌گوید، یا از کسی نقل قول می‌کند و یا خبر می‌دهد که فلان‌اتفاق روی داده است، دروغ می‌گوید. این هم یکی از نشانه های نفاق است. برخی از مردم به نامِ شوخی با دیگران، دروغ گفته، آن‌گاه می‌گویند: شوخی کردیم! مگر شوخی و دروغ چه ربطی به هم دارند؟! برخی هم برای خنداندن دیگران دروغ می‌گویند و نامش را طنز می‌گذارند! در حالی که پیامبرجفرموده است: «وَيْلٌ لِلَّذِي يُحَدِّثُ فَيَكْذِبُ لِيُضْحِكَ بِهِ الْقَوْمَ، وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ»؛ یعنی: «وای به حالِ کسی که برای خنداندن دیگران دروغ می‌گوید! وای به حالش! وای به حالش!» پیش‌تر بیان شد که بدترین نوع دروغ، دروغ بستن بر الله و پیامبر اوست و سپس دروغ بستن بر علما؛ زیرا کسی که در مسایل شرعی به علما دروغ می‌بندد و می‌گوید: فلان عالم گفته است که این، حلال و آن، حرام است یا فلان کار واجب می‌باشد، در حقیقت بر شریعت الاهی دروغ می‌بندد؛ زیرا علما نمایندگان شریعت‌اند و این علما هستند که شریعت را برای مردم بیان می‌کنند. افرادی که از زبان علما دروغ می‌گویند، به کسانی که بر رسول‌اللهجدروغ می‌بندند، نزدیک‌اند. در هر حال دروغ گفتن، یکی از ویژگی‌های منافقان است.

***

۱۵۵۲- وعن ابن عباسٍب عَنِ النَّبِيّج قَالَ: «مَنْ تَحَلَّمَ بِحُلْمٍ لَمْ يَرَهُ، كُلِّفَ أنْ يَعْقِدَ بَيْنَ شَعِيرَتَيْن وَلَنْ يَفْعَلَ، وَمَنِ اسْتَمَعَ إِلَى حَديثِ قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ، صُبَّ في أُذُنَيْهِ الآنُكُ يَوْمَ القِيَامَةِ، وَمَنْ صَوَّرَ صُورَةً عُذِّبَ وَكُلِّفَ أنْ يَنْفُخَ فِيهَا الرُّوحَ وَلَيْسَ بنافِخٍ».[روايت بخاري] [ صحيح بخاري، ش: ۷۰۴۲.]

ترجمه: ابن‌عباسبمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «هرکس خوابی را که ندیده است، بیان کند، (در آخرت) به او دستور می‌دهند که دو دانه‌ی جو را با هم گره بزند؛ در حالی که هرگز نمی‌تواند چنین کاری بکند. و هرکه به سخن دیگران گوش دهد و آنان راضی نباشند، روز قیامت در گوش‌هایش سُرب گداخته می‌ریزند. و هرکس تصویر یا مجسمه‌ای بسازد، عذاب می‌شود و مکلف می‌گردد که در آن، روح بدمد؛ ولی هرگز نمی‌تواند چنین کاری انجام دهد».

شرح

حافظ نووی/در باب حرام بودن دروغ، حدیثی بدین مضمون آورده است که ابن‌عباسبمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «هرکس خوابی را که ندیده است، بیان کند، (در آخرت) به او دستور می‌دهند که دو دانه‌ی جو را با هم گره بزند؛ در حالی که هرگز نمی‌تواند چنین کاری بکند»؛ یعنی اگر کسی بی‌آن‌که خوابی دیده باشد، به‌دروغ بگوید که در خواب چنین و چنان دیدم، روز قیامت مکلف می‌شود که میان دو دانه‌ی جو گره بزند؛ روشن است که هیچ‌کس نمی‌تواند دو دانه‌ی جو را با هم گره ببنند؛ ولی پیوسته به او فرمان می‌رسد که این کار را انجام دهد و بدین‌سان عذاب می‌کشد. این، نشان می‌دهد که تعریف کردن خواب دروغین، جزو گناهان بزرگ است؛ چنان‌که برخی از افراد بی خرد به دروغ و بی‌آن‌که خوابی دیده باشند، می‌گویند: در خواب چنین و چنان دیدیم تا مثلاً خودشیرینی کنند یا مردم را بخندانند. و بدتر از این، دروغ کسی‌ست که به‌دروغ می‌گوید: رسول‌اللهجرا در خواب دیدم که چنین و چنان فرمود! گناه این دروغ، به‌مراتب بدتر و شدیدتر است؛ زیرا دروغ بستن بر پیامبرجمی‌باشد. البته اگر انسان، خوابی ببیند، ایرادی ندارد که آن را برای دیگران تعریف کند؛ ولی در عین حال باید بداند که خواب بر سه گونه است:

نخست: خواب خوب که برای انسان خوشایند است و در آن، نویدهایی به او داده می‌شود؛ چنین خوابی را فقط برای کسانی تعریف کنید که دوستشان دارید؛ زیرا خیلی‌ها، حسود و بدخواهِ انسان هستند و ممکن است از این جهت به شما حسادت کنند و برای شما طرح و نقشه بریزند و شما را از دست‌یابی به نویدی که در خواب دیده‌اید، باز بدارند. چنان‌که این موضوع، در داستان یوسف÷و برادرانش به‌روشنی نمایان است. الله متعال در قرآن کریم در این‌باره می‌فرماید:

﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ ٤ قَالَ يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٥[يوسف: ٤، ٥]

آن‌گاه که یوسف به پدرش گفت: پدرجان! من (در خواب) دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه برایم سجده می‌کنند. (یعقوب) گفت: ای پسر عزیزم! خوابت را برای برادرانت بازگو نکن که بر ضد تو نیرنگ می‌کنند؛ بی‌گمان شیطان، دشمن آشکارِ انسان است.

لذا هر خوابی که دیدید، جز برای دوستان نزدیک خویش تعریف نکنید؛ بلکه خوابتان را تنها برای کسانی تعریف کنید که خیرخواه شما هستند و آن‌چه را که برای خود دوست دارند، برای شما نیز می‌پسندند.

نوع دوم: خوابِ بد، یعنی خوابی‌ست که انسان از آن خوشَش نمی‌آید و از سوی شیطان می‌باشد؛ شیطان، چیزهایی در خواب انسان می‌آورَد که برای انسان، رنج‌آور است. دوایش، این است که انسان از شر شیطان و از شرِ خوابِ بد، به الله پناه ببرد و خواب بد را برای کسی بازگو نکند و مشتاق تعبیرِ آن نباشد؛ زیرا برخی از مردم همین‌که خواب بدی می‌بینند، دوست دارند تعبیرش را بدانند؛ لذا نزدِ تعبیرکنندگانِ خواب می‌روند یا به کتاب‌های تعبیر خواب مراجعه می‌کنند تا تعبیر خوابشان را پیدا کنند. در صورتی که اگر خوابی را بد تعبیر کنند، چه‌بسا تعبیرِ آن، به واقعیت می‌پیوندد. اما اگر انسان از شر شیطان و خواب بدی که دیده است، به اللهپناه ببرد و خوابش را برای کسی بازگو نکند، خواب بد، زیانی برایش نخواهد داشت. یعنی به‌سادگی می‌توان از شر خواب بد نجات یافت؛ زیرا دارویش، آسان است. بدین‌سان که انسان، صبر نماید، خوابش را کتمان کند و از شر شیطان و از شر خواب یا اتفاقی که هنوز رخ نداده، به اللهپناه ببرد.

نوع سوم: خوابی‌ست که هدف و معنای روشنی ندارد و گاه نتیجه‌ی مسایل روانی‌ست؛ یعنی انسان به چیزی دل‌بستگی دارد و چون به آن فکر می‌کند، آن را در خواب می‌بیند. و گاه نتیجه‌ی وسوسه و بازیِ شیطان است؛ بدین معنا که شیطان، چیزهای بی‌معنایی به خوابِ انسان می‌آورد یا در خواب، به انسان نشان می‌دهد. چنان‌که شخصی به پیامبرجعرض کرد؟: ای رسول‌خدا! در خواب دیدم که سَرَم قطع شده بود و به سرعت روی زمین می‌غلتید و من به دنبالش می‌دویدم. پیامبرجبه او فرمود: «لا تُحَدِّث النَّاسَ بِتَلَعُّبِ الشَّيطانِ بِكَ فِي مَنَامِكَ»؛ [ صحیح مسلم، ش: ۲۲۶۸ به‌نقل از جابرس.] یعنی: «بازی‌ای را که شیطان در خواب با تو کرده است، برای مردم بازگو نکن». چنین خوابی، بی‌معناست؛ چه معنا دارد که سرِ انسان قطع شود و آن‌گاه او به دنبال سرِ قطع‌شده‌اش که روی زمین می‌غلتد، بِدَود؟!

گفتنی‌ست: در حدیثی آمده است که شیطان نمی‌تواند خودش را شبیهِ پیامبرجبسازد و جرأت چنین کاری را ندارد؛ از این‌رو اگر انسان، کسی را در خواب ببیند و در دلش چنین بیاید که پیامبرجبوده است، ویژگی‌های شخصی را که در خواب دیده، با ویژگی‌هایی که درباره‌ی پیامبرجروایت شده است، مقایسه کند؛ اگر مطابقت داشت، پیامبرجرا در خواب دیده، و گرنه، آن‌چه دیده، اوهامی از سوی شیطان بوده است. چنان‌که بسیار پیش می‌آید که شخصی می‌گوید: پیامبرجرا در خواب دیدم که چنین و چنان گفت یا این عمل را انجام داد؛ اما با بیان اوصاف و ویژگی‌های فردی که در خواب دیده است، روشن می‌گردد که این اوصاف و ویژگی‌ها، با ویژگی‌های پیامبرجهم‌خوانی ندارد؛ یعنی آن فرد، پیامبرجنبوده است. در چنین مواردی قاطعانه می‌گوییم: کسی که در خواب دیده‌ای، پیامبرجنبوده است.

اما اگر اوصافی که بیان می‌کند، با ویژگی‌های پیامبرجمطابقت داشت، پس، پیامبرجرا خواب دیده است. باید دانست که امکان ندارد رسول‌خداجبه خوابِ کسی بیاید و چیزی بگوید که بر خلاف شریعتِ اوست؛ یعنی اگر کسی بیاید و بگوید: «پیامبرجرا در خواب دیدم که چنین و چنان گفت»، اگر با شریعت محمدی در تعارض باشد، در دروغ بودنش، جای هیچ شک و تردیدی وجود ندارد و اگر ویژگی‌های شخصی که در خواب این فرد آمده، با ویژگی‌های پیامبرجمطابقت داشت، چنین نتیجه‌گیری می‌کنیم که این فرد، به‌دروغ ادعا می‌کند که پیامبرجرا در خواب دیده است؛ لذا به سخنانش اهمیت نمی‌دهیم. هم‌چنین اگر کسی، پیامبرجرا در خواب دید که از او روی می‌گردانند، به خویشتن بازگردد و در خود تجدید نظر کند که در چه موردی از رسول‌اللهجپیروی نکرده یا در چه کاری بر خلاف روش و سنت آن بزرگوار رفتار نموده است.

در حدیث ابن‌عباسبآمده است که پیامبرجفرمود: «و هرکه به سخن دیگران گوش دهد و آنان راضی نباشند، روز قیامت در گوش‌هایش سُرب گداخته می‌ریزند». سُرب گداخته‌ی دوزخ، نود و نه بار داغ‌تر از آتش دنیاست؛ گفتنی‌ست: همین‌که دیگران راضی نباشند که این شخص به سخنانشان گوش کند، برای تحقق این عذاب کافی‌ست و فرقی نمی‌کند که آن شخص با هدفی درست یا با هدفی نادرست، این کار را انجام دهد؛ نفس استراق سمع، درست نیست؛ اگرچه در سخنی که دیگران می‌گویند، هیچ گفتار ناروایی نباشد. برخی از مردم به این رفتار زشت عادت کرده‌اند؛ مثلاً دو نفر با هم صحبت می‌کنند و شخص از روی فضولی، قرآن را برمی‌دارد و نزدیکشان می‌نشیند و چنین وانمود می‌کند که قرآن می‌خوانَد؛ اما هدفش این است که به سخنان آن دو نفر گوش کند! غافل از این‌که روز قیامت در گوش‌هایشان سُرب گداخته می‌ریزند. پناه بر الله.

اما بخش دوم حدیث که درباره‌ی تصویرگری و مجسمه‌سازی‌ست، ان‌شاءالله در صفحات آینده مورد بررسی قرار می‌گیرد.

***

۱۵۵۳- وعن ابن عمرَب قَالَ: قَالَ النَّبِيُّج: «أَفْرَى الفِرَى أنْ يُرِيَ الرَّجُلُ عَيْنَيْهِ مَا لَمْ تَرَيَا».[روايت بخاري] [ صحيح بخاري، ش: ۷۰۴۳.]

ترجمه: ابن‌عمربمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «یکی از بزرگ‌ترین دروغ‌ها این است که انسان چیزی را که خواب ندیده، بگوید که خواب دیده است».

۱۵۵۴- وعن سَمُرَةَ بنِ جُنْدُبٍس قَالَ: كَانَ رسُولُ اللهِج مِمَّا يُكْثِرُ أنْ يَقُولَ لأَصْحَابِهِ: «هَلْ رَأَى أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنْ رُؤْيَا؟» فَيَقُصُّ عَلَيْهِ مَنْ شَاءَ اللهُ أنْ يَقُصَّ، وإنَّهُ قَالَ لنا ذَات غَدَاةٍ: «إنَّهُ أَتَانِيَ اللَّيْلَةَ آتِيَانِ، وإنَّهُمَا قَالا لِي: انْطَلِقْ، وإنِّي انْطَلَقتُ مَعَهُمَا، وإنَّا أَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ مُضْطَجِعٍ، وَإِذَا آخَرُ قائِمٌ عَلَيْهِ بِصَخْرَةٍ، وَإِذَا هُوَ يَهْوِي بِالصَّخْرَةِ لِرَأْسِهِ، فَيَثْلَغُ رَأسَهُ، فَيَتَدَهْدَهُ الحَجَرُ هَا هُنَا، فَيَتْبَعُ الحَجَرَ فَيَأخُذُهُ فَلا يَرْجِعُ إِلَيْهِ حَتَّى يَصِحَّ رَأسُهُ كَما كَانَ، ثُمَّ يَعُودُ عَلَيْهِ، فَيَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ مَا فَعَلَ المَرَّةَ الأوْلَى!» قال: «قُلْتُ لَهما: سُبْحانَ اللهِ! مَا هَذَان؟ قَالا لي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ مُسْتَلْقٍ لِقَفَاهُ، وَإِذَا آخَرُ قَائِمٌ عَلَيْهِ بِكَلُّوبٍ مِنْ حَديدٍ، وَإِذَا هُوَ يَأتِي أحَدَ شِقَّيْ وَجْهِهِ فَيُشَرْشِرُ شِدْقَهُ إِلَى قَفَاهُ، ومِنْخَرَهُ إِلَى قَفَاهُ، وعَيْنَهُ إِلَى قَفَاهُ، ثُمَّ يَتَحَوَّلُ إِلَى الجانبِ الآخَرِ، فَيَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ مَا فَعَلَ بالجَانِبِ الأوَّلِ، فَمَا يَفْرَغُ مِنْ ذَلِكَ الجانبِ حَتَّى يَصِحَّ ذَلِكَ الجانبُ كما كَانَ، ثُمَّ يَعُودُ عَلَيْهِ فَيَفْعَلُ مِثْلَ مَا فَعَلَ فِي المرَّةِ الأُوْلَى»؛ قَالَ: «قُلْتُ: سُبْحَانَ اللهِ! مَا هذانِ؟ قالا لي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى مِثْلِ التَّنُّورِ»؛ فَأَحْسِبُ أنَّهُ قَالَ: «فإذا فِيهِ لَغَطٌ، وأصْواتٌ، فَاطَّلَعْنَا فِيهِ فإذا فِيهِ رِجَالٌ وَنِساءٌ عُرَاةٌ، وَإِذَاهُمْ يَأتِيِهمْ لَهَبٌ مِنْ أسْفَلَ مِنْهُمْ، فإذا أتاهُمْ ذَلِكَ اللَّهَبُ ضَوْضَوْا. قُلْتُ: مَا هَؤلاءِ؟ قَالا لِي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى نَهْرٍ»؛ حَسِبْتُ أنَّهُ كَانَ يَقُولُ: «أَحْمَرُ مِثْلُ الدَّمِ، وَإِذَا في النَّهْرِ رَجُلٌ سابحٌ يَسْبَحُ، وَإِذَا عَلَى شَطِّ النَّهْرِ رَجُلٌ قَدْ جَمَعَ عِنْدَهُ حِجَارَةً كثيرةً، وَإِذَا ذَلِكَ السَّابحُ يَسْبَحُ مَا يَسْبَحُ، ثُمَّ يَأتِي ذَلِكَ الَّذِي قَدْ جَمَعَ عِنْدَهُ الحِجَارَةَ، فَيَفْغَرُ لَهُ فاهُ، فَيُلْقِمُهُ حَجَراً، فَينْطَلِقُ فَيَسْبَحُ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِ، كُلَّمَا رَجَعَ إِلَيْهِ، فَغَرَ لَهُ فَاهُ، فَألْقَمَهُ حَجَراً، قُلْتُ لَهُما: مَا هذانِ؟ قالا لِي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ كَريهِ المرْآةِ، أَوْ كَأكْرَهِ مَا أنتَ رَاءٍ رجُلاً مَرْأىً، فإذا هُوَ عِنْدَهُ نَارٌ يَحُشُّهَا وَيَسْعَى حَوْلَهَا. قُلْتُ لَهُمَا: مَا هَذَا؟ قالا لي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأتَيْنَا عَلَى رَوْضَةٍ مُعْتَمَّةٍ فِيهَا مِنْ كُلِّ نَوْرِ الرَّبيعِ، وَإِذَا بَيْنَ ظَهْرَي الرَّوْضَةِ رَجُلٌ طَويلٌ لا أَكادُ أَرَى رَأسَهُ طُولاً في السَّماءِ، وَإِذَا حَوْلَ الرَّجُلِ مِنْ أَكْثَرِ وِلدانٍ مَا رَأيْتُهُمْ قَطُّ، قُلْتُ: مَا هَذَا؟ وَمَا هؤلاءِ؟ قالا لي: انْطَلقِ انْطَلقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا إِلَى دَوْحَةٍ عَظيمةٍ لَمْ أَرَ دَوْحَةً قَطُّ أعْظمَ مِنْهَا، وَلا أحْسَنَ! قالا لي: ارْقَ فِيهَا، فارْتَقَيْنَا فِيهَا إِلَى مَدينَةٍ مَبْنِيَّةٍ بِلَبنٍ ذَهَبٍ وَلَبنٍ فِضَّةٍ، فَأَتَيْنَا بَابَ المَدِينَةِ فَاسْتَفْتَحْنَا، فَفُتِحَ لَنَا فَدَخَلْنَاها، فَتَلَقَّانَا رِجالٌ شَطْرٌ مِنْ خَلْقِهِمْ كأَحْسَنِ مَا أنت راءٍ وَشَطْرٌ مِنْهُمْ كأقْبَحِ مَا أنتَ راءٍ! قالا لَهُمْ: اذْهَبُوا فَقَعُوا في ذَلِكَ النَّهْرِ، وَإِذَا هُوَ نَهْرٌ مُعْتَرِضٌ يَجْرِي كأنَّ ماءهُ المَحْضُ في البَيَاضِ، فَذَهَبُوا فَوَقَعُوا فِيهِ. ثُمَّ رَجَعُوا إلَيْنَا قَدْ ذَهَبَ ذَلِكَ السُّوءُ عَنْهُمْ، فَصَارُوا في أحْسَنِ صُورَةٍ»؛ قَالَ: «قالا لِي: هذِهِ جَنَّةُ عَدْنٍ، وهذاكَ مَنْزِلُكَ، فسَمَا بَصَري صُعُداً، فإذا قَصْرٌ مِثْلُ الرَّبَابَةِ البَيضاءِ، قالا لي: هذاكَ مَنْزلكَ؟ قلتُ لَهما: باركَ اللهُ فيكُما، فذَراني فأدخُله. قالا: أمَّا الآنَ فَلا، وأنتَ دَاخِلُهُ، قُلْتُ لَهُمَا: فَإنِّي رَأيتُ مُنْذُ اللَّيْلَة عَجَباً؟ فما هَذَا الَّذِي رأيتُ؟ قالا لي: أمَا إنَّا سَنُخْبِرُكَ: أَمَّا الرَّجُلُ الأوَّلُ الَّذِي أَتَيْتَ عَلَيْهِ يُثْلَغُ رَأسُهُ بالحَجَرِ، فإنَّهُ الرَّجُلُ يَأخُذُ القُرآنَ فَيَرفُضُهُ، ويَنَامُ عَنِ الصَّلاةِ المَكتُوبَةِ. وأمَّا الرَّجُلُ الَّذِي أتَيْتَ عَلَيْهِ يُشَرْشَرُ شِدْقُهُ إِلَى قَفَاهُ، ومِنْخَرُهُ إِلَى قَفَاهُ، وَعَيْنُهُ إِلَى قَفَاهُ، فإنَّهُ الرَّجُلُ يَغْدُو مِنْ بَيْتِهِ فَيَكْذِبُ الكِذْبَةَ تَبْلُغُ الآفاقَ. وأمَّا الرِّجَالُ والنِّسَاءُ العُراةُ الَّذِينَ هُمْ في مثْلِ بناءِ التَّنُّورِ، فَإنَّهُمُ الزُّنَاةُ والزَّوانِي، وأما الرَّجلُ الَّذي أتيتَ عَليهِ يَسْبَحُ في النَّهرِ، وَيُلقَمُ الحجارةَ، فإنَّهُ آكلُ الرِّبا، وأمَّا الرَّجُلُ الكَريهُ المرآةِ الَّذِي عِنْدَ النَّارِ يَحُشُّهَا وَيَسْعَى حَوْلَهَا، فإنَّهُ مالكٌ خازِنُ جَهَنَّمَ، وأمَّا الرَّجُلُ الطَّويلُ الَّذِي في الرَّوْضَةِ، فإنَّهُ إبراهيمُ-ج- وأمَّا الولدانُ الَّذِينَ حَوْلَهُ، فكلُّ مَوْلُودٍ ماتَ عَلَى الفِطْرَةِ»؛ وفي رواية البَرْقانِيِّ: «وُلِدَ عَلَى الفِطْرَةِ»؛ فَقَالَ بعض المُسلمينَ: يَا رسولَ الله، وأولادُ المُشركينَ؟ فقالَ رسولُ اللهِج: «وأولادُ المشركينَ، وأمَّا القومُ الَّذينَ كانُوا شَطْرٌ مِنْهُمْ حَسَنٌ، وشَطْرٌ مِنْهُمْ قَبيحٌ، فإنَّهُمْ قَومٌ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وآخَرَ سَيِّئاً، تَجاوَزَ الله عَنهُم».[روايت بخاري] [ صحيح بخاري، ش: (۱۳۸۶، ۷۰۴۷).]

وفي روايةٍ لَهُ: «رَأيْتُ اللَّيْلَةَ رَجُلَيْنِ أتيَانِي فأخْرَجَانِي إِلَى أرْضٍ مُقَدَّسَةٍ»، ثُمَّ ذَكَرَهُ وقال: «فَانْطَلَقْنَا إِلَى نَقْبٍ مثلِ التَّنُّورِ، أعْلاهُ ضَيِّقٌ وَأسْفَلُهُ واسِعٌ؛ يَتَوَقَّدُ تَحْتَهُ ناراً، فإذا ارْتَفَعَتِ ارْتَفَعُوا حَتَّى كَادُوا أنْ يَخْرُجُوا، وَإِذَا خَمَدَتْ، رَجَعُوا فِيهَا، وفيها رِجالٌ ونِساءٌ عراةٌ». وفيها: «حَتَّى أتَيْنَا عَلَى نَهْرٍ مِنْ دَمٍ» -ولم يشكَّ- «فِيهِ رَجُلٌ قائِمٌ عَلَى وَسَطِ النَّهْرِ وعلى شطِّ النَّهرِ رجلٌ، وبينَ يديهِ حِجارةٌ، فأقبلَ الرَّجلُ الَّذي في النَّهرِ، فَإذَا أرَادَ أَنْ يَخْرُجَ رَمَى الرَّجُلُ بِحَجَرٍ في فِيهِ، فَرَدَّهُ حَيثُ كَانَ، فَجَعَلَ كُلَّمَا جَاءَ لِيَخْرُجَ جَعَلَ يَرْمِي في فِيهِ بِحَجَرٍ، فَيْرَجِعْ كما كَانَ». وفيها: «فَصَعِدَا بِي الشَّجَرَةَ، فَأدْخَلاَنِي دَاراً لَمْ أرَ قَطُّ أحْسَنَ مِنْهَا، فيهَا رِجَالٌ شُيُوخٌ وَشَبَابٌ». وفيها: «الَّذِي رَأيْتَهُ يُشَقُّ شِدْقُهُ فَكَذَّابٌ، يُحَدِّثُ بِالكِذْبَةِ فَتُحْمَلُ عَنْهُ حَتَّى تَبْلُغَ الآفَاقَ، فَيُصْنَعُ بِهِ مَا رَأَيْتَ إِلَى يَومِ القِيَامَةِ»، وَفِيهَا: «الَّذِي رَأيْتَهُ يُشْدَخُ رَأسُهُ فَرَجُلٌ عَلَّمَهُ اللهُ القُرْآنَ، فَنَامَ عَنْهُ بِاللَّيْلِ، وَلَمْ يَعْمَلْ فِيهِ بالنَّهارِ، فَيُفْعَلُ بِهِ إِلَى يَوْمِ القِيَامَةِ، والدَّارُ الأولَى الَّتي دَخَلْتَ دَارُ عَامَّةِ المُؤمِنِينَ، وأمَّا هذِهِ الدَّارُ فَدَارُ الشُّهَداءِ، وأنا جِبْرِيلُ، وهذا مِيكائيلُ، فَارْفَعْ رَأْسَكَ، فَرَفَعْتُ رَأسِي، فإذَا فَوْقِي مِثْلُ السَّحابِ، قالا: ذاكَ مَنْزِلُكَ، قُلْتُ : دَعَانِي أدْخُلُ مَنْزِلي، قالا: إنَّهُ بَقِيَ لَكَ عُمُرٌ لَمْ تَسْتَكْمِلْهُ، فَلَوِ اسْتَكْمَلْتَهُ أتَيْتَ مَنْزِلَكَ».

ترجمه: سمره بن جندبسمی‌گوید: یکی از مواردی که رسول‌اللهجآن را فراوان تکرار می‌کرد، این بود که به اصحابش می‌فرمود: «آیا کسی از شما خوابی دیده است؟» و کسی که الله می‌خواست، خوابش را تعریف می‌کرد. یک صبح به ما فرمود: «امشب دو فرشته- درخواب- نزدم آمدند و به من گفتند: با ما بیا و من با آن دو رفتم تا به مردی رسیدیم که بر پهلو دراز کشیده و شخصی دیگر با سنگی که در دست داشت، بالای سرِ او ایستاده بود و سنگ را بر سرِ وی می‌کوبید و سرش را می‌شکافت و سنگ کمی جلوتر می‌غلتید و آن شخص به دنبال سنگ می‌رفت و آن را برمی‌داشت و پیش از آن‌که برگردد، سرِ آن مرد خوب و مانندِ اول می‌شد؛ وی دوباره پیش مرد درازکشیده بازمی‌گشت و همان کار را تکرار می‌کرد». می‌فرماید: «گفتم: سبحان‌الله! حکایت این دو چیست؟ دو فرشته به من گفتند: برو، برو! و با هم رفتیم تا به مردی رسیدیم که بر پشت خوابیده و مردی دیگر با قلابی آهنین بالای سرش ایستاده بود و قلاب را در یک سوی صورت آن مرد فرو می‌بُرد و کُنج لب، بینی و چشم او را تا پشت سر می‌کشید و پاره می‌کرد. سپس به سراغ نیمه‌ی دیگر صورتِ وی می‌رفت و همین کار را تکرار می‌نمود. و پیش از آن‌که از این طرف فارغ شود، طرف دیگر خوب می‌شد و به حالت نخست درمی‌آمد. وی این کار را هم‌چنان تکرار می‌کرد». می‌فرماید: «گفتم: سبحان‌الله! جریان این دو چیست؟ دو فرشته به من گفتند: برو، برو! و با هم رفتیم تا به چیزی تنورمانند رسیدیم». راوی می‌گوید: گمان می‌کنم که فرمود: «فریادها و سر و صداهایی از آن به گوش می‌رسید و چون در آن سر کشیدیم، دیدیم که شماری زن و مرد برهنه در آن هستند و چون شراره‌ی آتش از پایین به سمت آن‌ها زبانه می‌کشید، جیغ می‌زدند. گفتم: این‌ها کیستند؟- دو فرشته- به من گفتند: حرکت کن، برو! و با هم رفتیم تا به رودی رسیدیم». راوی می‌گوید: به گمانم فرمود: «رودی که آبش مانند خون، قرمز بود و مردی در آن شنا می‌کرد؛ و در کناره‌ی رود، مردی که سنگ‌های فراوانی با خود داشت، ایستاده بود. شناگر نزد این مرد می‌آمد و دهان خود را برای او می‌گشود؛ آن مرد نیز سنگی در دهان وی می‌انداخت و شناگر دوباره شنا می‌کرد و سپس نزد این مرد باز می‌گشت و این حکایت تکرار می‌شد. از دو فرشته پرسیدم: این چه ماجرایی‌ست؟ به من گفتند: راه بیفت، برو! و با هم رفتیم تا به مردی زشت‌روی رسیدیم- یا به مردی رسیدیم که چهره‌اش مانند زشت‌ترین کسی بود که تا کنون دیده‌ای- و نزدش آتشی بود که خودش آن را شور می‌داد تا شعله‌ور شود و سپس در اطرافش می‌چرخید. به دو فرشته گفتم: این چیست؟ به من گفتند: به راهت ادامه بده، برو! و رفتیم تا به بوستانی خرم رسیدیم که در آن انواع گل‌های بهاری وجود داشت و در میان باغ، مردی بلندقامت بود که به‌خاطر بلندی قامتش، سرش در بلندای آسمان قرار گرفته و نزدیک بود که آن را نبینم و پیرامونش آن‌قدر بچه بودند که هیچ‌گاه آن‌همه بچه ندیده‌ام. پرسیدم: او کیست و این‌ها چه کسانی هستند؟ دو فرشته به من گفتند: حرکت کن، برو! و با هم رفتیم تا به درخت بزرگی رسیدیم که هرگز درختی به بزرگی و زیباییِ آن ندیده‌ام. دو فرشته به من گفتند: از این درخت بالا برو. از درخت بالا رفتیم تا به شهری رسیدیم که از خشت‌های طلا و نقره ساخته شده بود؛ به دروازه‌ی شهر رفتیم و درخواست کردیم که دروازه را باز کنند؛ دروازه برای ما گشوده شد و وارد شهر شدیم؛ مردانی که نیمی از آنان در بهترین صورت بود و نیمی دیگر در بدترین شکلی که دیده‌ای، نزدمان آمدند. همراهانم به آنان گفتند: بروید و خود را در آن رود بیندازید؛ آن‌جا رودی پهن جریان داشت که آبش به سفیدیِ شیر بود. آن مردان رفتند و در رود غوطه زدند و سپس نزد ما بازگشتند، در حالی که آن زشتی از میان رفته بود و به بهترین شکل درآمده بودند». می‌فرماید: «- دو فرشته- به من گفتند: این، بهشتِ ابدی‌ست و این، منزل توست؛ چشمانم به سوی بالا رفت؛ کاخی دیدم که همانند ابری سفید بود. همراهانم به من گفتند: این، منزل توست. به آن دو گفتم: الله به شما خیر و برکت دهد! بگذارید داخلش بروم. گفتند: تو واردش می‌شوی؛ ولی اینک وقتش نیست. به آن‌ها گفتم: من، در طول شب چیزهای عجیبی دیدم؛ این‌ها چه بود که دیدم؟ گفتند: برایت توضیح می‌دهیم؛ نخستین مردی که به او رسیدی و سرش با سنگ شکافته می‌شد، کسی‌ست که قرآن را فرا می‌گیرد و سپس آن را فراموش می‌کند و به جای خواندن نماز فرض، می‌خوابد. و مردی که کُنج لب، سوراخ بینی و چشمش را با گیره به پشت سر کشیده، پاره می‌کردند، کسی‌ست که صبح از خانه اش بیرون می‌رود و دروغ می‌گوید و دروغش به همه جا می‌رسد. و اما مردان و زنان برهنه‌ای که در گودال تنورمانند بودند، زنان و مردان زناکارند. و مردی که وقتی به او رسیدی، در رود شنا می‌کرد و سنگی به درون دهانش انداخته می‌شد، کسی‌ست که ربا می‌خورد. و آن مرد زشت‌چهره‌ای که آتش را برافروخته می‌ساخت و پرامونش می‌چرخید، "مالک"، نگهبان دوزخ است. و آن مرد بلندقامتی که در بوستان بود، ابراهیمجبود و بچه‌های اطرافش، کودکانی هستند که در فطرت- و دوران طفولیت- از دنیا می‌روند». در روایت "برقانی" آمده است که «...بر فطرت به‌دنیا آمده‌اند». برخی از مسلمانان پرسیدند: ای رسول‌خدا! حتی فرزندان مشرکان؟ رسول‌اللهجفرمود: «حتی فرزندان مشرکان».

«و اما گروهی که یک نیمه‌ی آنان، زیبا و نیمه‌ی دیگرشان زشت بود، کسانی هستند که آمیزه‌ای از کارهای نیک و بد انجام می‌دهند و الله متعال از آنان درمی‌گذرد».

و در روایتی دیگر از بخاری آمده است: «امشب دو نفر را دیدم که- در خواب- نزدم آمدند مرا به سرزمینی مقدس بردند» و سپس این حدیث را ذکر کرد. و فرمود: «رفتیم و به سوراخی تنورمانند رسیدیم که دهانه‌اش تنگ، و پایینش فراخ بود و زیرِ آن آتشی زبانه می‌کشید؛ آن‌گاه که آتش بالا می‌آمد، زنان و مردانِ برهنه‌ای که در آن بودند نیز بالا می‌آمدند و چون آتش فرو می‌نشست، آن‌ها نیز به درون آن باز می‌گشتند».

در این روایت هم‌چنین آمده است: «تا این‌که به رودی از خون رسیدیم» و راوی بدون شک آورده است که فرمود: «مردی وسط رود بود و مردی دیگر در کناره‌ی رود قرار داشت که جلویش مقداری سنگ بود. هنگامی‌که مردِ وسط رود می‌خواست بیرون بیاید، مردی که در کنار رود ایستاده بود، سنگی در دهان وی می‌انداخت و او را جای اولش باز می‌گرداند و هربار که مرد وسط رود می‌خواست بیرون بیاید، مرد کنار رود سنگی در دهانش می‌انداخت، در نتیجه مرد شناگر به جای نخست بازمی‌گشت».

در این روایت آمده است: «مرا از درخت بالا بردند و وارد خانه‌ای کردند که هیچ خانه‌ای بهتر از آن ندیده‌ام و شماری پیرمرد و جوان در آن بودند».

در این روایت آمده است: «مردی که دیدی که گوشه‌ی دهانش پاره می‌گردد، شخص بسیار دروغ‌گویی‌ست که دروغ می‌گوید و دروغش منتشر می‌شود و به تمام آفاق می‌رسد و تا روز قیامت با او همان کاری می‌شود که دیدی».

و در این روایت آمده است: «و آن‌که دیدی که سرش شکافته می‌گردد، مردی‌ست که الله قرآن را به او یاد داده و او به‌جای آن‌که آن را در شب بخواند، می‌خوابَد و در روز به آن عمل نمی‌کند؛ لذا تا روز قیامت همین‌گونه با او رفتار می‌شود».

«و خانه‌ی نخست که واردش شدی، سرای عموم مومنان است و این خانه، سرای شهداست؛ من جبرئیلم و این، میکائیل است؛ سَرَت را بلند کن. سرم را بالا گرفتم و چیزی ابرگونه دیدم. آن دو فرشته به من گفتند: این، منزل توست. گفتم: مرا بگذارید که به درون منزلم بروم. گفتند: هنوز عُمری از تو باقی مانده است که آن را کامل نکرده‌ای؛ وقتی که عمرت- در دنیا- به‌سر آمد، وارد منزلت می‌شوی».

شرح

پیش‌تر حدیثی بدین مضمون گذشت که ابن‌عباسبمی‌گوید: پیامبرجفرمود: «هرکس خوابی را که ندیده است، بیان کند، (در آخرت) به او دستور می‌دهند که دو دانه‌ی جو را با هم گره بزند؛ در حالی که هرگز نمی‌تواند چنین کاری بکند. و هرکه به سخن دیگران گوش دهد و آنان راضی نباشند، روز قیامت در گوش‌هایش سُرب گداخته می‌ریزند. و هرکس تصویر یا مجسمه‌ای بسازد، عذاب می‌شود و مکلف می‌گردد که در آن، روح بدمد؛ ولی هرگز نمی‌تواند چنین کاری انجام دهد».

پیرامون دو بخش ابتداییِ این حدیث سخن گفتیم؛ و اما موضوع تصویرگری و مجسمه‌سازی که در این حدیث آمده است. گفتنی‌ست که تصویرگری بر دو گونه می‌باشد:

نخست: مجسمه‌سازی؛ یعنی ساختن تصاویر حجم‌دار که منظور از آن، ساختن چهره‌ی انسان یا حیوان می‌باشد؛ این، حرام است و فرقی نمی‌کند که با هدفی حرام انجام شود یا با هدفی مباح؛ در هر دو صورت، حرام است؛ بلکه جزو گناهان بزرگ می‌باشد؛ زیرا پیامبرجتصویرگران و مجسمه‌سازان را نفرین نموده و بیان فرموده که سخت‌ترین عذاب را در روز قیامت، چنین کسانی دارند.

دوم: نقاشی یا کشیدنِ تصاویر بر روی کاغذ و امثال، بی‌آن‌که دارای حجم یا جسم باشند. علما در این‌باره اختلاف نظر دارند؛ برخی از آن‌ها این نوع تصویرگری را جایز دانسته و گفته‌اند: ایرادی ندارد؛ مگر آن‌که قصدِ تصویرگر، هدفی حرام مانند تعظیم و گرامی‌داشتِ کسی باشد که صورتش را به تصویر کشیده است. در چنین موردی بیمِ آن می‌رود که با گذشتِ زمان، این تعظیم و گرامی‌داشت به شرک بینجامد؛ هم‌چنان‌که درباره‌ی قوم نوح÷همین‌گونه شد و آنان نیک‌مردانی را به‌تصویر کشیدند و پس از گذشت مدتی طولانی تصاویر این مردان را پرستیدند! برخی از علما میان مجسمه‌سازی یا حجم‌سازی تصاویر جان‌دار و کشیدنِ نقاشیِ آن‌ها فرق گذاشته و به حدیث زید بن خالد استدلال کرده‌اند که در آن آمده است: «إِلاَّ مَا كَانَ رَقْمًا فِي ثَوْب»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۵۹۵۸؛ و مسلم، ش: ۲۱۰۶ به‌نقل از زید بن خالد از طلحهس.] یعنی: مگر آن‌چه که به‌صورت نقاشی بر روی پارچه به‌تصویر کشیده شود». این دسته از علما گفته‌اند: در حدیث، نقاشی بر روی پارچه مستثنا شده است؛ لذا فقط به تصویر کشیدن موجودات جان‌دار را حرام دانسته‌اند؛ ولی دیدگاه راجح این است که در این باره فرقی بین مجسمه‌سازی و نقاشی وجود ندارد و هر دو حرام است؛ زیرا کسی که با دست خویش نقاشی می‌کشد، می‌کوشد که اثرش در حدّ امکان شبیه به آفریده‌ی پروردگار باشد؛ لذا به تصویر کشیدن موجودات جان‌دار به صورت نقاشی نیز حرام است. اما عکس‌برداری با ابزارهای فتوگرافی که در دوران پیامبرجوجود نداشت و جزو ابزارهای نوساخته‌ی بشر است، با نقاشی کردن و به‌تصویر کشیدن چشم و بینی و لب‌ها که با دست انجام می‌شود، متفاوت است؛ تصویر حاصل از این ابزار، نتیجه‌ی نوری‌ست که بر چیزی می‌تابد و سپس چاپ می‌شود؛ یعنی عکس‌برداری از طریق نور انجام می‌گردد و روشن است که نقاشی یا تصویرگری با عکس‌برداری تفاوت دارد؛ لذا عکس‌برداری‌، یعنی برداشتن تصویرِ یک مخلوق بدون دخالت دست بشر. به‌عنوان مثال: اگر کسی، کتابی به دست خود بنویسد و سپس کسی دیگر با دوربین عکس‌برداری یا با دستگاه کُپی از آن عکس بگیرد یا کپی‌ بردارد، درباره‌ی کپی یا عکس به‌دست‌آمده نمی‌گویند که این، کتابِ آقای عکاس یا تصویربردار است؛ بلکه می‌گویند: این، کتاب آقای نویسنده است. تفاوت نقاشی و عکس در همین است. البته ناگفته نماند که اگر عکس‌برداری با ابزارهای امروزی با هدفی حرام انجام شود، بنا بر قاعده‌ی "سد ذرایع" که برای پیش‌گیری از ارتکاب حرام است، عکس‌برداری با دوربین و ابزار مربوطه حرام می‌باشد و حکمش مانند خریدن تخم مرغ برای قماربازی‌ست؛ یعنی اگرچه خریداریِ تخم مرغ در اصل خود جایز است، اما آن‌گاه که با هدف قماربازی باشد، حرام است؛ ولی اگر عکس گرفتن برای گواهی‌نامه‌ی رانندگی یا کارت شناسایی و امثالِ آن باشد، ایرادی ندارد؛ اما امروزه مردم به عکس‌برداری به‌عنوان یک تفریح و ثبت خاطرات نگاه می‌کنند و این، مثل یک آفت در میان آن‌ها رواج پیدا کرده است؛ در این میان، بر ما واجب می‌باشد که میان آن‌چه که الله و پیامبرش حرام کرده‌اند و آن‌چه که آشکارا حرام نشده است، فرق بگذاریم تا از یک‌سو مردم را در تنگنا قرار ندهیم و از سوی دیگر، آنان را به حرام مبتلا نکنیم.

خلاصه این‌که روز قیامت به تصویرگر دستور می‌دهند که در آن‌چه به تصویر کشیده است، روح بدمد؛ اما به تصویر کشیدن اشیای بی‌روح مانند درختان، ماه و خورشید، کوه‌ها و رودخانه‌ها ایرادی ندارد. البته برخی از علما گفته‌اند: به تصویر کشیدن چیزهایی که رشد می‌کنند،- مانند درختان و گیاهان- جایز نیست؛ زیرا در حدیث آمده است: «فَلْيَخْلُقُوا حَبَّةً وَلْيَخْلُقُوْا شَعِيْرَةً»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۵۹۵۳ به‌نقل از ابوهریرهس.] یعنی: «پس دانه‌ای گندم یا دانه‌ای جو بیافرینند» و گندم و جو اگرچه روح ندارند، اما رشد می‌کنند. این نظریه بر خلاف دیدگاه جمهور علماست و صحیح، این است که به تصویر کشیدن چنین چیزهایی ایرادی ندارد. هم‌چنین به تصویر کشیدن آن‌چه که انسان می‌سازد، درست است؛ مانند به تصویر کشیدن خودروها، خانه‌ها، دروازه‌ها و دیگر ساخته‌های دست بشر؛ هم‌چنین نقاشی کردن آن‌دسته از آفریده‌های الهی که رشد نمی‌کنند، مانند ماه و خورشید و کوه‌ها و امثال آن، به‌اتفاق علما رواست؛ جمهور علما بر این باورند که نقاشی کردن مخلوقاتی که رشد می‌کنند، اما روح ندارند، جایز است؛ ولی برخی از علما مانند مجاهد بن جبر/که تابعی مشهوری‌ست، این را حرام دانسته‌اند؛ ولی قول راجح، این است که ایرادی ندارد؛ ولی به‌تصویر کشیدن چیزهایی که روح دارند، حرام می‌باشد؛ زیرا پیامبرجتصویرگران را نفرین نموده است.

اما عکس‌برداری را به‌طور مطلق نمی‌توان در تصویرگریِ ممنوع داخل کرد؛ زیرا فرآیند عکس‌برداری با تصویرگری متفاوت است؛ البته مشروط به این‌که عکس‌برداری آمیخته به عملی حرام یا با هدفی حرام نباشد.

***