نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد اول)

فهرست کتاب

تلاش برای تخریب چهرۀ دکتر قفاری

تلاش برای تخریب چهرۀ دکتر قفاری

نویسنده پس از طرح موضوعِ وحدت و تقریب مذاهب، به سراغ شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه و امام محمد بن عبدالوهاب رحمهما‌الله رفته است و با بدگویی و افترا به این بزرگواران که حقیقتاً سال‌هاست خواب از چشم روافض ربوده‌اند، می‌کوشد ثابت کند مشکل اصلیِ دکتر قفاری، پیروی از افکار و رویکردِ آن بزرگواران است؛ لذا این پیام را القا می‌کند که: «ای خوانندۀ کتاب، پیش از هر چیز، خود را برای خواندن مطالبی آماده کن که ساخته و پرداختۀ وهابیت است؛ وهابیتی که ـ به گمان نویسنده ـ با حمایت نامحدودِ مادی و معنوی دیگران شکل گرفته است و به ناچار، عوام در برابر آن سرِ تسلیم فرود آورده‌اند. سپس از مهم‌ترین حربۀ روافض در طول تاریخ ـ یعنی مظلوم‌نمایی‌ـ استفاده می‌کند و می‌نویسد: «در این فرآیند، شیعه را که پیروان مکتب اهل‌بیتهستند، نخستین هدف دشمنی خود قرار داده‌اند. چه دردها و مصیبت‌ها که از ظلم و ستم این قوم بر شیعه رفته است!» [۷]. چنان‌که مشاهده می‌کنید، نویسندگان کتاب به دنبال عجز از پاسخگویی به استدلال‌های منطقی دکتر قفاری، می‌خواهند با حربۀ تخریبِ صاحب کتاب خواننده را از مطالعۀ این کتابِ روشنگر منصرف کنند یا او را با ذهنیتی پیش‌ساخته پای کتاب بنشانند تا متوجه عمقِ فاجعه نشود؛ گویی باور ندارند که چون حق سر برآورد باطل متلاشی می‌شود.

از آنجا که می‌خواهیم خواننده خود حقیقت را دریابد و میزان موفقیت قزوینی و ـ به اصطلاح ـ پژوهشگرانش را متوجه شود، مثال‌هایی از کتاب برای خوانندۀ محترم می‌آوریم:

قزوینی در مقدمۀ کتاب [۸]ادعا می‌کند در کتاب دکتر قفاری، شواهدی در مورد عدمِ پایبندی ایشان به اصول علمی یافته است؛ از جمله:

۱- «او [دکتر قفاری] چنین پنداشته است که شیعیان ایران در اذان نماز، پس از شهادت اول، عبارت خمینی رهبر را اضافه نموده‌اند...» [۹]. جای بسی شگفتی است که قزوینی، دکتر قفاری را به عدم پایبندی به اصول علمی متهم می‌کند؛ حال آنکه خود دست به فریب و تلبیس می‌زند و از جملات چنان می‌کاهد تا در قالبِ پسندیدۀ وی جای بگیرند و جمله‌ای را که قفاری از «موسی الموسوی» ـ شیعۀ اصلاح‌گرـ نقل کرده است، به خودِ او نسبت می‌دهد. این در حالی است که قفاری این موضوع را با استناد به سخنِ دکتر موسوی مطرح کرده است و برای احتیاط، پیش از نقل آن می‌گوید: «چنین می‌گویند که خمینی نامش را در اذان وارد کرده است». استفاده از عبارتِ «گفته می‌شود» خود بیانگرِ این است که وی فقط این موضوع را نقل نموده و شخصاً آن‌را مشاهده نکرده است؛ و از آنجا که این موضوع، از اساسیات کتاب و اصول شیعه نیست و شاید به مسائل سیاسی یک کشور مربوط شود، در نقل آن سخت‌گیری نشان نداده است و فقط سخن دکتر موسی موسوی را بازگو نموده است. اما نکتۀ‌ قابل ‌تأمل اینجاست که قزوینی بدون رعایت امانت علمی و اخلاقی، این سخن را به دکتر قفاری نسبت می‌دهد تا در ذهنِ خوانندۀ چنین توهمی ایجاد شود که قفاری از خود چیزهایی می‌سازد و به شیعه نسبت می‌دهد.

۲- قزوینی می‌گوید: «قفاری گفته است: "کتاب‌های شیعه اعتراف می‌کنند که حسن عسکری فرزندی از خود به جای نگذاشته و فرزندش دیده نشده است"» [۱۰]. دکتر قفاری در بخش مهدویت، به صورت مفصل‌تر این موضوع را مطرح کرده و از کتاب‌های فرقه‌شناسیِ شیعه شواهدِ متعددی آورده است که شیعیان در این زمینه دچار اختلافات فراوانی شده‌اند؛ با این همه، قزوینی با لحنی حق‌به‌جانب می‌گوید: «ما که در بین تمام شیعیان کسی را سراغ نداریم که چنین حرفی زده باشد، حال چگونه قفاری این را از اعتقادات محکم و راسخ شیعیان به حساب آورده است؟» [۱۱]. توجه کنید که قزوینی در رد سخن دکتر قفاری فقط می‌گوید «ما که در بین تمام شیعیان کسی را سراغ نداریم ...» و به گمان خود، با این جمله، تمام دلایل دکتر قفاری را رد می‌کند. حال خود قضاوت کنید: آیا اینکه قزوینی چنین چیزی سراغ ندارد، برای رد دلایلِ قفاری کافی است؟ این در حالی است که اولاً: قفاری از اعتراف کتاب‌های شیعه سخن گفته و ادعا نکرده مهدویت از اعتقادات شیعیانِ همفکر قزوینی است. ثانیاً: قزوینی در مقام دفاع از این مساله گویا فقط شیعیان دوازده‌امامی‌ را شیعه می‌داند و دیگر شیعیانی را که به امامت حسن عسکری و پسر نادیده‌اش ایمان ندارند، به عنوان تشیع قبول ندارد؛ و از همین روست که می‌گوید: «در بین تمام شیعیان کسی را سراغ نداریم». این هم نتیجۀ اصول علمی و پژوهشیِ حضرتِ آیت‌الله و پژوهشگرانش. از کراماتِ شیخِ ما این است ...

۳- قزوینی می‌گوید: «او پنداشته که شیعه می‌گوید:" کتاب کافی به مهدی عرضه شده است"»؛ سپس از محدث نوری در خاتمۀ «المستدرک» دلیل می‌آورد که وی گفته است: «خبری که دربارۀ این كتاب [= کافی] شایع شده، مبنی بر اینكه این كتاب به امام مهدی÷عرضه شده است و آن امام فرموده است: "این كتاب برای شیعیان ما كفایت می‌کند"، پایه و اساس محكمی ندارد و در نوشته‌های دوستانِ ما اثری از این جمله و یا تأیید آن دیده نشده است؛ بلكه محدث استرآبادی كه تا حد قطعیت تمام روایات آن پیش رفته، بر نادرستیِ چنین خبری تصریح نموده است». ما نیز در اینجا حرف قزوینی را می‌پذیریم که این روایت نزد شیعه سند معتبری ندارد؛ البته این در صورتی است که حضرت آیت‌الله قیچی خود را به همراه داشته باشد و اجازه ندهد خوانندۀ کتاب بقیۀ جملات محدث نوری را بخواند. حال ما شما را به خواندن بقیه جملات دعوت می‌کنیم:‌ «بل تصحیح معناه أو ما یقرب منه بهذه المقدمات المورثة للاطمئنان للمنصف المتدبر فیها» [۱۲]؛ یعنی محدث نوری با اینکه این روایت را فاقد سندی معتبر می‌داند، معنای روایتش را صحیح می‌انگارد و می‌گوید: «شخص منصفی که در آن تدبر کند، این اطمینان برایش حاصل می‌شود». حال اجازه دهید به نوشته‌های «هاشم معروف الحسینی» مراجعه کنیم تا مشخص شود که شخص منصف، این اطمینان را از کجا باید به دست آورد. او می‌گوید: «عده‌ای از مؤلفان سرشناس بر این باورند که وی با سفیران امام محمد بن حسن [= مهدی] در تماس بوده است؛ چنان‌که محدث نیشابوری در کتابش «منیة المراد» و سید علی بن طاووس و دیگران بر این امر تصریح کرده‌اند. آنها از این مرحله گذشته و گفته‌اند که سفیرانِ امام [= نُواب] کتاب کافی را به امام عرضه‌ کرده‌اند و ایشان نیز عمل به آن‌را تأیید کرده است. [این نویسندگان] به آنچه از وی روایت شده که گفت: "کافی برای شیعیان ما کفایت می‌کند" تمسک جسته‌اند و همچنین گفته‌اند که برخی از شیعیانِ سرزمین‌های دوردست، از کلینی خواستند کتابی در حدیث تألیف کند که تمامی امور را شامل گردد؛ زیرا او با سفیران امام، که با وی [= مهدی] ارتباط داشتند و از او روایت نقل می‌کردند، پیوسته در ارتباط بوده است. کلینی در پاسخ به درخواست آنها، این کتاب را در مدت بیست سال تألیف کرد و قطعاً در مورد اموری که دچار اشکال می‌شد به آنها مراجعه می‌کرد» [۱۳]. بنابراین اگر چه برخی از محققین شیعه به سند روایت «الکافی کافًّ لِشیعَتِنا» طعن وارد کرده‌اند، خود از سوی دیگر مدعی شده‌اند کلینی با سفیران امام زمان در ارتباط بوده است و در نتیجه، احادیث کتابش نیز مورد تأیید مهدی است؛ مگر اینکه بگوییم سفیران امام افراد قابل‌اعتمادی نبوده‌اند.

۴- ایراد دیگری که قزوینی به نوشته‌های قفاری وارد می‌داند، این سخنِ اوست: «نخستین کسانی که این بدعت [= جسم‌انگاری یا تجسیم] را میان مسلمانان ایجاد کردند، رافضی‌ها بودند». او چنان وانمود می‌کند که چنین چیزی هرگز در تاریخ اتفاق نیفتاده است؛ و از آنجایی که در حال حاضر، شیعیان تجسیم را رد می‌کنند برایش کافی است که بگوید این موضوع ساخته و پرداخته ذهن قفاری است و شیعیان را متهم می‌کند. این در حالی است که دکتر قفاری بر اساس روش علمی‌ای که در پیش گرفته است، برای این سخن دلیل‌ها آورده است؛ اما قزوینی ترجیح می‌دهد دلایل کتاب را مطرح نکند تا پیروانش به شک و شبهه نیفتند؛ بلکه ـ مثل همیشه ـ برای منحرف کردنِ ذهن خواننده، غوغا به پا می‌کند و از وهابیت و ابن‌تیمیه بد می‌گوید تا شاید بتواند از این آب گل‌آلود، صیدی به چنگ آورَد. حال، شما خوانندۀ گرامی خود به یکی از دلایل قفاری توجه کنید و بیندیشید آیا قفاری این اتهام را خود ساخته یا بر اساس مستندات علمی و تاریخی مطرح کرده است.

«لذا امام رازی [۱۴]می‌گوید: "اکثر یهودیان از مُشبِّهه‌ [= معتقدان به شباهتِ خدا با ویژگی‌های انسانی] هستند و عقیدۀ تشبیه در میان مسلمانان، با [عقاید] روافضی مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم جوالیقی، یونس بن عبدالرحمن قمی و ابی‌جعفر اَحوَل آغاز شد" [۱۵]. تمام این افراد، از سردمداران و راویان معتمد و موثق شیعه هستند» [۱۶]. اینان کسانی هستند که کتاب‌های فرقه‌شناسی، نام برخی فرقه‌ها و گرایش‌های مذهبی را به ایشان منسوب کرده‌اند. اشعری می‌گوید: «هشامیه، پیروان هشام بن حکم، یونسیه پیروان یونس بن عبدالرحمن قمی و هشامیه پیروان هشام بن سالم جولیقی هستند که همگی بر مذهب و مرامِ روافض می‌باشند [۱۷]. اگر هنوز هم فکر می‌کنید کتاب قزوینی جنبۀ علم و انصاف را رعایت کرده است، به مثال بعدی توجه کنید:

۵- قزوینی می‌گوید: «از جمله تهمت‌های وی [= قفاری] به شیعه این است که گفته است: "کسی که برای اولین بار سجده برای مخلوق و بر خاک را جعل نمود، محقق کرکی بود ...» [۱۸]. وی در ادامه، برای اینکه خواننده از دلایل دکتر قفاری مطلع نشود، به بخش خاتمه کتاب رفته و جمله‌ای را از آنجا می‌آورد: «شیوخ و بزرگان شیعه، پایه‌گذار بدعت‌های جدید هستند؛ تا جایی که شیخ حکومت صفویه ـ علی کرکی‌ـ جواز سجده بر مخلوق و خاک را صادر کرد»؛ او سپس می‌گوید: «آیا می‌توان چنین سخنی را تصدیق نمود؟». در پاسخ می‌گوییم: وقتی از روافض چیزهای عجیب‌تری دیده‌ایم و شنیده‌ایم، چرا امکان تصدیق این سخن ممکن نباشد؟ او این گمان را در ذهن خواننده القا می‌کند که منظور قفاری از سجده بر مخلوق، سجده بر مهر و خاک است و این چیزی است که عوام اهل‌سنت بر شیعیان خرده می‌گیرند؛ پس چنین می‌گوید: «او اعتقادات خود را بر اساس نقل جاهلان و عوام اهل‌سنت استوار ساخته است که مطالبی علیه شیعه بر زبان می‌آورند و غافل بوده که شیعیان، روی خاک و نه برای خاک سجده می‌کنند». جناب آیت‌الله یا نمی‌داند یا وانمود می‌کند نمی‌داند که سجده بر مهر و سجده بر مخلوق دو موضوع جداگانه است و کرکی برای هریک فتوایی جداگانه دارد؛ اما قزوینی می‌خواهد با فریب‌کاری، ذهن خوانندگان را به موضوعی دیگر منحرف کند تا خواننده گمان کند قفاری سجده بر خاک و مهر را همانند سجده بر مخلوق می‌داند. اکنون متن اصلی کتاب ـ نه خلاصه‌شدۀ آن‌ـ را بخوانید و خود قضاوت کنید: «شیوخ و بزرگان رافضی، پادشاهان صفوی را در کاشتِ نهال تشیع تا مراحل افراط و غلو حمایت می‌کردند و با زور اسلحه و اِعمال قدرت، مردم را به پذیرش مذهب تشیع وادار می‌نمودند. در رأس این افراد، شیخ‌ علی کَرَکی [۱۹]قرار داشت که شیعیان او را «محقق ثانی» لقب داده‌اند و شاه طهماسب ـ پسر شاه اسماعیل‌ـ او را در جوار خود جای داد و اطاعتش را بر همگان واجب کرد. کرکی بدعت‌های جدیدی را میان شیعیان ایجاد کرد که از جمله آنها سجده بر مُهر در هنگام نماز است و امروز نیز شیعیان چنین می‌کنند. او در سال ۹۳۳ ق رساله‌ای در باب این بدعت تألیف کرد [۲۰]؛ همچنان که پیش‌تر نیز در مورد جواز سجده بر انسان رساله‌ای نگاشته بود [۲۱]که این کتاب آخر، پذیرش روشی بود که شاه اسماعیل صفوی آن‌را در میان مردم رایج کرده بود؛ به طوری که یارانش در مورد او بسیار غلو می‌کردند، حتی او را می‌پرستیدند و برایش سجده می‌کردند» [۲۲]. مشاهده می‌کنید که مبنای استنادِ دکتر قفاری، منابع معتبر است و او از خودش چیزی جعل نکرده است.

[۷] نقد کتاب اصول مذهب شیعه: ۱/۱۲، نسخه عربی. [۸] همان: ص۲۸. [۹] همانجا. [۱۰] همان: ۱/۱۲، نسخه عربی. [۱۱] همانجا. [۱۲] نوری طبرسی، خاتمة المستدرک: ۳/ ۴۷۰ و ۴۷۱. [۱۳] هاشم معروف الحسینی، دراسات فی الحدیث والمحدثین: ۱/۱۲۷. [۱۴] او شخصیتی است که قزوینی نمی‌تواند وی را متهم به وهابی‌گری کند. [۱۵] اعتقاد فرق المسلمین و المشرکین: ص۹۷. [۱۶] محسن الامین، اعیان الشیعه: ۱/۱۰۶. [۱۷] مقالات الاسلامین: ۱/ ۱۰۶ تا ۱۱۰. [۱۸] نقد کتاب اصول مذهب شیعه: ۱/۳۰، نسخه عربی. [۱۹] علی بن هلال الکرکی که در سال ۹۴۸ ق به هلاکت رسید. برای اطلاع از شرح حال وی بنگرید به: اعیان الشیعة: ۴۲/۲۰۰ و ۲۰۱؛ مقتبس الاثر:۲۲/۳۳۳. [۲۰] الفکر الشیعی: ص۴۱۶. [۲۱] لمحات اجتماعیة: ص۶۳. [۲۲] از این‌رو می‌گوید: «اسماعیل از دایرۀ رافضیت بیرون رفته بود و ادعای خدایی داشت. او سپاهیانش را وادار کرده بود برایش سجده کنند. (عنوان المجد: ص۱۱۶ و ۱۱۷).