نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد اول)

فهرست کتاب

گفتگویی با استاد دکتر ناصر القفاری

گفتگویی با استاد دکتر ناصر القفاری

اشاره

آنچه در این بخش می‌خوانید، متن نخستین مصاحبۀ رسانه‌ای استاد دکتر ناصر القفاری است که در سال جاری (۲۶/۱/۱۳۹۵) از شبکۀ وصال پخش شد [۳۳]. در این گفتگو دکتر قفاری از انگیزه‌هایش برای پژوهش در موضوع وحدت مذاهب اسلامی و بررسی عقاید شیعۀ دوازده‌امامی سخن می‌گوید. نظر به اهمیت دیدگاه‌های این پژوهشگر ارجمند، بر آن شدیم تا ترجمۀ کامل این گفتگو را در اختیار خوانندگان محترم قرار دهیم.

موضوع قابل‌توجه و تأمل‌انگیز در صحبت‌های دکتر قفاری، حساسیت دقت ایشان در نقل مستقیم روایات و نصوص از منابع شیعه است؛ و چنان‌که خود می‌گوید، این درجه از دقت، نه فقط ویژۀ ایشان، بلکه روال و رویکرد کلیِ پژوهش‌های اسلامی در دانشگاه‌های جهان اسلام ـ به ویژه عربستان ـ است؛ یعنی بر خلاف باور عمومی در ایران و محافل شیعه که مسلمانان سلفی یا وهابی را افرادی متعصب و جزم‌اندیش می‌دانند، می‌بینیم که نویسندۀ کتاب صراحتاً از رعایت اصل امانتداری و پرهیز از نقل‌قول‌های غیرمستقیم سخن می‌گوید؛ چرا که باور دارند سخنِ واسطه ممکن است آلوده به حب و بغض باشد و وثاقتِ پژوهش را زیر سئوال ببرد. به همین دلیل است که می‌بینیم استاد قفاری برای تهیه اصل کتاب‌های شیعه، چه رنجی متحمل شده است تا بتواند اصل کتاب‌ها و منابع دست اول را از کتابخانه‌های عراق، مصر، کویت و پاکستان تهیه کند و بدون واسطه از آنها نقل‌قول نماید.

این دقت علمی، نکتۀ دیگری را برای ایشان آشکار کرد: دست بردن مسئولان چاپ و نشر کتاب‌های قدیمی شیعه در متن کتاب‌ها با هدف گندزدایی و حذف روایت‌های کفرآمیزی که ـ به گمان آنان ـ موجب وهن شیعه است. استاد اشاره می‌کند که در نسخه‌های جدید ـ به ویژه دیجیتالی‌ـ بسیاری از روایات تغییر کرده یا بعضاً حذف شده است تا منتقدان و پژوهشگران، دلایل کمتری برای مقابله با جریان رافضی داشته باشند. به تصریح دکتر قفاری، بسیاری از شیعیان از مطالب و مدعیات شرک‌آلود و بدعت‌آمیز کتاب‌های حدیثی‌شان کوچک‌ترین اطلاعی ندارند و گمان می‌کنند باورهای‌شان برخاسته از آموزه‌های پیامبر اکرم و اهل‌بیت ایشان است؛ حال آنکه اگر این افراد نگاهی به منابع امامیه بیندازند و از اصل ماجرا آگاه شوند، بسیاری از آنان بی‌درنگ از باورهای شرک‌آلودشان دست خواهند کشید؛ چرا که مطالب مطرح‌شده در کتاب‌های حدیثی و تفسیریِ اثناعشریه چنان با روحِ اسلام در تضاد است که هر خوانندۀ منصف و حقجویی را به تفکر و تجدیدنظر وامی‌دارد.

در پایان، توجه خوانندگان محترم را به رویکرد انسا‌ن‌دوستانۀ نویسندۀ این کتاب و دیگر علمای سلفی جلب می‌کنیم. با وجود اینکه دکتر قفاری در این اثر ارزشمند، بطلان عقاید مذهبی شیعۀ دوازده‌امامی را ثابت می‌کند، هرگز آنان را گروهی غیرمسلمان نمی‌شمارد، حکم تکفیر بر آنان روا نمی‌داند و بدرفتاری و خشونت علیه شیعیان را خلاف روح اسلام و مصالح جهان اسلام می‌داند. این در حالی است که حکومت ایران و رسانه‌های تلویزیونی و ماهواره‌ای وابسته به آنان، با تمام توان می‌کوشند جریان وهابیت و سلفیت را جریانی خشونت‌گرا و تکفیری معرفی کنند که قصدش برکندنِ ریشۀ شیعیان و پشتیبانی از گروه‌های نظامیِ افراطی است؛ حال آنکه به تصریح دکتر قفاری، اسلام آیین مهربانی و مُداراست و نگاه خصمانۀ بین‌مذهبی و جدال عقیدتی، نقشۀ استعمار برای تفرقه‌افکنی بین مذاهب اسلامی است تا به این وسیله مانع از تشکیل و رشد امت اسلام گردند. دکتر قفاری که سال‌ها در زمینۀ تقریب مذاهب و موانع آن تحقیق کرده است، بر این باور است که حتی اگر «وحدت مذهبی» به خاطر اختلاف مذهبی ناممکن است، می‌توان بر اصل همزیستی مسالمت‌آمیز بین فرقه‌ها و مذاهب اسلامی تکیه نمود و با حفظ حرمت‌ها و رعایت احترام متقابل، نقشه‌های دشمنان را بی‌اثر کرد و دنیای بهتری داشت.

دکتر محمد البَراک:

بسم الله الرحمن الرحیم. بینندگان عزیز، سلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

پیش از هر چیز، حضور شما عزیزان را در این برنامه خوشامد می‌گویم؛ امروز در خدمت یکی از علمای مشهور عرصۀ علم و دعوت و آموزش هستیم. تألیفات ایشان ـ به ویژه در مباحث تخصصی عقیده و شناخت فرقه‌ها ـ تأثیر بسزایی در رشد کتابخانه اسلامی داشته است. نامِ ایشان همواره با فرقه‌های منحرف ـ به ویژه شیعۀ رافضی ـ همراه بوده است. بی‌تردید، هرگاه اسم ایشان برده می‌شود، کتاب «نقد و بررسی اصول مذهب شیعه دوازده ‌امامی» به ذهن خطور می‌کند که پایان‌نامه ایشان برای دریافت درجۀ دکترا بود. آنچه در خلال مطالعۀ کتاب‌هایی که در رد بر روافض تألیف شده بود بر من آشکار شد، این بود که بعد از کتاب «منهاج‌ السنة» شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه، هیچ کتابی در این زمینه مانند این اثر تألیف نشده است. این کتاب، به زبان‌های مختلف ترجمه و بارها منتشر شده است و هنوز که هنوز است، طرفداران زیادی دارد. ایشان ترجیح می‌داد از حضور در رسانه‌ها خودداری کند و تنها به تألیف و تعلیم و تحقیق اکتفا کند، ولی نهایتا شبکۀ ما موفق شد با ایشان گفتگویی ترتیب دهد. امیدواریم این گفتگو سرآغازی برای گفتگوهای بیشتر در آینده باشد. ایشان کسی نیست جز «دکتر ناصر بن عبدالله القفاری» استاد دانشکدۀ عقیده در دانشگاه قَصیم. استاد عزیز، بسیار خوش آمدید.

دکتر قفاری: ممنونم. خدا حفظتان کند.

دکتر براک: پیش از اینکه گفتگو را آغاز کنیم، یک میان‌برنامۀ کوتاه می‌بینم که به مختصری از زندگی و فعالیت‌های علمی استاد پرداخته است؛ سپس بازمی‌گردیم و در خدمت‌ خواهیم بود.

***

مهمان این برنامه، شیخ دکتر ناصر بن عبدالله بن علی القفاری هستند. ایشان استاد دانشکدۀ عقیده و مذاهب معاصر در دانشگاه «قَصیم» و یکی از اعضای هیئت‌ علمی دانشگاه «امام محمد بن سعود» می‌باشد. تخصص ایشان، آموزش مسائل عقیدتی، رد [عقایدِ] روافض و شناخت یاوه‌گویی‌ها و دروغ‌های آنان است. ایشان در مسائل عقیدتی کتاب‌های بسیاری دارند که مشهورترین آنها عبارتند از:

۱- مسئله تقریب بین اهل‌سنت و شیعه (مسألة التقریب بین السنة والشیعة)؛

۲- اصول مذهب شیعه [نقد و بررسی اصول مذهب شیعه دوازده‌امامی] (سه جلد)؛

۳- آشنایی با عقیده (مقدمات في الإعتقاد)؛

۴- آشنایی با فرقه‌ها و مذاهب (مقدمة في الملل والنحل)؛

۵- موارد نقض‌کنندۀ توحید اسماء و صفات (نواقض توحید الأسماء و الصفات)؛

۶- حقیقت صحیفۀ سجادیه یا آنچه آن‌را زَبور آل‌محمد می‌نامند (حقیقة صحیفة السجادیة أو ما یسمی بزبور آل محمد)؛

۷- بدعت مالی در شیعۀ امامیه (البدعة المالیة عند الشیعة الإمامیة

۸- جهان اسلام و غرب (العالم الإسلامي والغرب

۹- اصول دین نزد امامان چهارگانه [اهل‌سنت] یکی است (أصول الدین عند الأئمة الأربعة واحدة).

همچنین از استاد قفاری مقالات زیادی در مجله‌های علمی داخلی و منطقه‌ای منتشر شده است. ایشان در همایش‌های بسیاری شرکت کرده‌اند و در کارگاه‌های بین‌المللی و جلسات علمی متعددی در داخل و خارج از کشور حضور داشته‌اند. دکتر ناصر القفاری استادراهنمای ده‌ها پایان‌نامه در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا در دانشگاه‌های مختلف بوده‌اند. ایشان نقش زیادی در امور اجتماعی و اصلاح خانواده‌ها داشته‌اند؛ تا جایی که در «بُرَیده» ریاست کمیسیون حقوق خانواده را بر عهده دارند.

***

دکتر براک: بار دیگر به شما بینندگان عزیز و جناب دکتر خوشامد می‌گوییم. این گفتگو را آغاز می‌کنیم با این سئوال که دلیل توجه دکتر [قفاری] در تألیفاتش به تشیع چه بوده است؟ خواهش می‌کنم بفرمایید.

دکتر قفاری: در حقیقت، عموم مردم به موضوع تشیع توجه خاصی نداشتند. بنده می‌خواستم در مورد کتابی با محتوای اعتقادی، تحت عنوان «أصول السنة» اثر ابن ابی ‌زَمَنین مالکی [۳۴]تحقیق کنم. کتاب مذکور از آن جهت خاص است که در زمینه ارائه عقیده، فقط از قرآن و سنت بهره گرفته است بدون اینکه به آرای مذاهب اعتقادی بپردازد. ایشان در پایان کتابش می‌نویسد: «من در این رساله، هیچ مطلبی از گفته‌های اهل‌ بدعت ذکر نکرده‌ام؛ زیرا علما و فقهای ما دوست نداشتند چیزی از سخنان اهل بدعت نوشته شود یا در کتاب‌ها ثبت گردد تا مبادا سخنان گمراه‌کننندۀ ایشان محفوظ بماند؛ و اگر این دلیل نبود، حتما شما را از گمراهی‌های آنان مطلع می‌کردم تا بیش از پیش از فتنه‌های‌شان در امان بمانید». این نسخۀ خطی کمیاب و ارزشمند را جهت پذیرش به عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد به دانشکدۀ عقیده «دانشگاه اسلامی امام محمد بن سعود» ارائه نمودم. [کارشناسانِ] این دانشکده، آن‌را خواندند و با توجه به اینکه این نسخه، تنها نسخه خطی از این رساله می‌باشد، آن‌را به کمیسیون علمی دانشگاه سپردند. پس از اینکه کمیسیون کتاب را مطالعه کرد، متوجه شد کلماتی غیرقابل‌خواندن و مبهم در آن وجود دارد و مطالبی نیز [از کتاب] حذف شده است؛ اما این مسئله را به دانشجو نگفتند تا دلایل و نظرات خود را برای تصحیح متن بیان کند، با توجه به اینکه امام ابن ابی زمنین مالکی از منابع متعدد دیگر نقل می‌کند که دانشجو با استفاده از آنها می‌تواند اشکالات را برطرف کند. به هر صورت، کمیسیون علمی دانشگاه با انجامِ این پژوهش موافقت نکردند. پس از آن بود که مطالعه در مسائل اعتقادی و فرقه‌ها را آغاز کردم و فرصت را برای دیدار علمای موجود در ریاض غنیمت شمردم و با عده‌ای از آنها ملاقات نمودم و در موضوعات مناسب، با ایشان مشورت ‌کردم. پس از مطالعۀ کتاب‌های متعدد، موضوع «تقریب بین اهل‌سنت و شیعه» به ذهنم خطور کرد. این موضوعی بود که از قدیم ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. تا جایی که به یاد دارم کتابی را از «خُنَیزی» [۳۵]دیده بودم با عنوان «دعوت اسلامی برای وحدت اهل‌سنت و امامیه» که البته به محتوای آن دست نیافته بودم. بنده فکر می‌کردم که او [واقعاً] به این موضوع پرداخته است؛ اما فهمیدم که این کتاب، ردی است بر کتاب «الصراع» قَصیمی [۳۶]. وقتی این موضوع را به «شیخ عبدالرزاق عفیفی» گفتم، ایشان گفت: «او نمی‌تواند بر قصیمی ردی بنویسد؛ زیرا قصیمی در جایگاه بالاتری قرار دارد».

در آن زمان من از مذهب تشیع چیزی نمی‌دانستم، جز اینکه آنان [با اهل‌سنت] دربارۀ شایستگیِ ابوبکر و علیببرای خلافت، اختلاف‌نظر دارند. احساس می‌کردم این موضوع، از جمله مواردی باشد که مورد توجه بسیاری از امت نیست؛ زیرا مدت‌ها از این موضوع می‌گذشت و همه چیز تمام شده بود. فکر می‌کردم اکنون امت در حال جنگ با دشمنانش و رویارویی با تجاوز آنهاست و توجهش به امور مهم‌تری می‌باشد، نه مسایل تاریخی؛ این [مصادف با] زمانی بود که بنده در آن وقت یعنی در سال ۱۳۹۴ق (۱۳۵۲ش) از دانشکدۀ الهیات فارغ‌التحصیل شده بودم. زمانی که در مقاطع بالاتر درس می‌خواندم، «دکتر محمد رشاد سالم» [۳۷]موضوع فرقه‌های اسلامی را تدریس می‌کرد. ایشان پژوهشگرِ کتاب «منهاج السنة النبویة»، «دالة علی العقل و النقل» و «الصفدية» و محقق دیگر کتاب‌های شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه بود و این [موضوع،] دغدغۀ او بود و همواره می‌گفت: درس‌های شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه/بود که بابِ موضوعات جدیدی را به روی من گشود. دکتر رشاد سالم از دانشگاه‌های بریتانیا فارغ‌التحصیل شده بود. آنچه او در مورد تشیع گفت، مرا دگرگون کرد. خوب به یاد دارم که درباره موضوعاتی صحبت می‌کرد که من هرگز از آنها اطلاع نداشتم؛ مثلاً: «باب اینکه ائمه علم به ما کان وما یکون دارند و چیزی از آنان پنهان نمی‌ماند»، «باب اینکه اگر ائمه خواسته باشند چیزی را بفهمند، می‌فهمند»، «باب اینکه ائمه می‌دانند که چه زمانی می‌میرند؛ و آنان نمی‌میرند، مگر به اختیار خودشان». این‌گونه بود که فهمیدم این عقاید چگونه در منابع و فکر مذهبی پیروان این مذهب رخنه کرده است. با وجود این، قصد نداشتم پایان نامه‌ام را به مذهب شیعه اختصاص دهم؛ اما وقتی دانشکده با کتاب «اصول السنة» موافقت نکرد، موضوعی با عنوان «اندیشۀ تقریب بین اهل‌سنت و شیعه» ارائه دادم و پس از طرح‌ مساله، مطالبش را به چهار بخش تقسیم کردم: بخش نخست: تعریف اهل‌سنت؛ بخش دوم: تعریف شیعه؛ بخش سوم: نظریات دعوتگران سنی برای تقریب در مسائل اختلافی و دیدگاه شیعه در مسائل اختلافی؛ بخش چهارم: تلاش‌های صورت‌گرفته برای تقریب اهل‌سنت و شیعه؛ در قسمت پایانی کتاب نیز نظر علما و متفکرین [جهان اسلام] را برای رسیدن به تقریب نقل کردم و در آخر راه میانه‌ای در این کتاب راجع به این موضوع اختیار نمودم. هنگامی که برای جمع‌آوری مطالب کتاب شروع به تحقیق کردم، چیز زیادی از این مذهب [= شیعه] نمی‌دانستم و حتی خودِ پیروان این مذهب نیز چیز زیادی از آن نمی‌دانستند. چنان‌که تمام علمایی که خداوند آنان را از این مذهب به سوی حق هدایت کرده نیز به این موضوع اشاره کرده‌اند؛ و اگر غیر از این بود [و آنان از حقیقتِ شیعه آگاهی داشتند] بسیاری از آنان از این مذهب دست می‌کشیدند.

دکتر براک: اتفاقاً آقای دکتر همین‌طور است. بسیاری از شیعیان اگر به برخی از مطالب موجود در کتاب‌های‌شان دست پیدا کنند، وجودِ چنین مطالبی را انکار می‌کنند یا اصلاً منکر اعتقاد به آن می‌شوند.

دکتر قفاری: بله، درست است. به زودی در این مورد سخن خواهیم گفت. نظام درسی در دانشگاه چنین بود که محقق و دانشجو اجازه نداشتند برای جمع‌آوری مطالب علمی سفر کنند، مگر پس از سپری نمودن شش ماه تحقیق و پژوهش. به همین دلیل، تمام منابع و مواد علمی را از داخل کشور جمع ‌کردیم. بعد از گذشت شش ماه، به جمع‌آوری مطالب علمی اقدام کردم و نامه‌ای از دکتر محمد رشاد سالم برای شیخ عبدالعزیز عیسی ـ معاون دانشگاه الازهر و مدیر مجله دارالتقریب ـ گرفتم و برای دیدار او به قاهره رفتم. دکتر رشاد قبلاً به من گفته بود شاید او توجه زیادی به تو نکند یا اصلاً شاید با تو همکاری نکند؛ ولی در حقیقت چنین نبود؛ بلکه بر خلافِ آنچه تصور می‌کردم، با وجود مقام والای علمی و جایگاه مهمی که داشت و با اینکه من جوان بودم، مرا با آغوش باز پذیرفت و بیشتر از آنچه توقع داشتم با من همکاری کرد؛ و این از تقدیر و تسخیر خداوندی بود که ایشان همراه با یکی از علمای دانشگاه الازهر با من به هتل آمد و از آنجا به «دارالتقریب» رفتیم که البته در آن زمان بسته بود و هیچ فعالیتی نداشت. ما به دارالتقریب وارد شدیم و ایشان کتابخانه آن‌را به من نشان داد و سپس به نگهبان دستور داد هر روز کتابخانۀ دارالتقریب را برایم باز کند. در داخل کتابخانه با شیخ عبدالعزیز و دوست ایشان ـ نامش را به یاد ندارم ـ قدم می‌زدیم که کتابی با عنوان «الإسلام علی ضوء التشیع» [۳۸]اثر آیت‌الله خراسانی توجه شیخ را به خود جلب کرد. سپس ایشان به من گفت: «پسرم، این کتاب را بخوان؛ شاید شما نسبت به شیعه سوء‌ظن داشته باشید»؛ پس آن کتاب را برداشتم.

البته قبل از این، مدتی پیش‌تر با «دکتر عبدالجلیل شلبی» ـ سردبیر نشریۀ الازهرـ ملاقاتی داشتم و خودم را به ایشان معرفی کردم و گفتم که در مورد موضوع تقریب بین شیعه و سنی تحقیق می‌کنم. ایشان به من گفت: «پسرم، دربارۀ هیچ مذهبی قضاوت نکن، مگر از روی منابع و مصادر خودش». مدتی طولانی بر من گذشت و همواره فکر می‌کردم چیزی که ما به آن «وهابی» می‌گوییم یکی از مذاهب خوارج است؛ ولی هنگامی که به کتاب‌ها و مراجع آنها مراجعه نمودم، به حقیقت پی بردم و دانستم که تا آن زمان در توهم و گمان باطل بوده‌ام؛ [وهابیت چنین نبود] بلکه یک حرکت اصلاحی به روش پیامبران است که [مردم را] به سوی توحید فرامی‌خواند؛ توحیدی که اساس دعوت پیامبران را تشکیل می‌دهد:

﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ[النحل: ۳۶]

«یقیناً ما در [میان] هر امتی، پیامبری را [با این پیامِ روشن] فرستادیم که: "الله یکتا را عبادت کنید و از طاغوت دوری کنید».

به هر صورت، کتاب را از شیخ عیسی گرفتم و آن‌را در طول یک شب مطالعه کردم؛ سپس به دانشگاه «الازهر» رفتم و در دیدار از دانشکدۀ عقیده، آنها را در مورد برخی از دیدگاه‌های این کتاب آگاه نمودم. آنان با اصرار از من خواستند کتاب را در اختیارشان قرار دهم تا بر آن رد بنویسند؛ ولی چون کتاب نزد من امانت بود، درخواست‌شان را رد کردم و گفتم کتاب مال من نیست؛ سپس به خانه شیخ رفتم و نماز مغرب را به اتفاق در آنجا خواندیم و کتاب را به او پس دادم. او به من گفت: «در کتاب چه یافتی؟» گفتم: «شیخ عزیز، یک از مطالبی که در این کتاب یافتم، این بود که نویسنده لعن ابوبکر و عمربرا سنت می‌داند؛ و در جای دیگر می‌گوید: "ما شیعیان قرآن دیگری داریم که با [ظهورِ] مهدی منتظر آشکار خواهد شد"؛ و در جای دیگری می‌گوید که تمام شیعیان جهان آرزوی فتح مکه و مدینه را در سر دارند». ایشان به من گفت: «پسرم، او ملحد است و دنیا برای ملحدین جای پهناوری است؛ ولی در عقیده [اسلامی] جایی برای ملحدین نخواهد بود». من از ایشان خداحافظی کردم و ایشان به هنگام دیدار از دارالتقریب مجموعه‌ای از کتاب‌های دارالتقریب را به من هدیه داد.

آنچه گفتم، مربوط به سال‌های قبل از انقلاب آیت‌الله‌ها در ایران است. پس از اینکه از مصر برگشتم، به کویت سفر کردم و در آنجا از مجمع فرهنگی ـ اجتماعی یکی از انجمن‌های شیعه دیدار کردم و با عده‌ای از شخصیت‌های آن آشنا شدم. در حقیقت، دوست نداشتم با آنها دیدار کنم؛ اما روزی رییس این انجمن را دیدم و به او گفتم پایان‌نامه‌ای دارم با عنوان «مسئله تقریب بین شیعه و سنی». وی از این موضوع به وجد آمد و اظهار داشت که موضوعِ بسیار مهمی است؛ آنگاه کتابخانۀ انجمن را به من نشان داد و گفت: «ما هم کتاب‌هایی از اهل‌سنت و شیعه داریم»؛ گفتم: «ممنون خواهم شد اگر نشریات و کتاب‌هایی داشته باشید که در این زمینه بتواند به من کمک کند». وی گفت: «شب بیا تا با برخی از برادران آشنا شوی. مطمئناً [هم‌صحبتی با آنان] به تو کمک خواهد کرد». به او گفتم: «من از صحبت‌های مجالس استفاده زیادی نمی‌برم و بیشتر دوست دارم از کتاب‌های علمی موثق با مؤلفین معتبر استفاده کنم». کلید کتابخانه در اختیار یکی از برادران بود که فقط شب‌ها می‌آمد؛ از این جهت زمان زیادی را با هم سپری کردیم و دربارۀ موضوعات مختلفی صحبت کردیم که از بارزترین آنها، رویکردشان نسبت به صحابۀ پیامبر بود که: «بین صحابه پیامبر، افراد خوب و بد وجود دارد و شما اهل‌سنت در این مورد زیاده‌روی می‌کنید و همه را عادل می‌پندارید و این نوعی غلو است». این در حالی است که ما اهل‌سنت، کسی را صحابی نمی‌دانیم، مگر اینکه در او این سه شرط را بیابیم:

۱- پیامبرجرا ملاقات کرده باشد؛

۲- به رسول خدا ایمان داشته باشد؛

۳- مؤمن از دنیا رفته باشد.

اگر کسی این سه شرط را با هم نداشت، او را صحابی نمی‌دانیم؛ پس نمی‌توان کسی را به صِرف صحبت با پیامبرجیا فقط به خاطر دیدن ایشان یا همنشینی با آن بزرگوار صحابی خواند و لازم است که صحابی حتماً این سه شرط را داشته باشد.

دکتر براک: آقای دکتر به همین دلیل است که آنان [= شیعیان] به برخی از الفاظی که در قرآن در مورد هم‌صحبتی وارد شده است استدلال می‌کنند؛ مانند داستان آن دو مرد در [آیۀ ۳۷] سوره کهف که می‌گوید: ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ؟

دکتر قفاری: این تنها مفهوم واژگانیِ آن است؛ ولی مفهوم شرعی و اصطلاحی‌اش نزد دانشمندان است که صحابی باید این سه شرط را دارا باشد.

دکتر براک: پس صرفاً کسی را که موفق به زیارت پیامبرجشده است نمی‌توان «صحابی» نامید؛ زیرا منافقان یا مشرکان نیز پیامبر را ملاقات کرده بودند، ولی از صحابه به حساب نمی‌آیند.

دکتر قفاری: درست است. سپس آنان [= مجمع شیعیان کویت] گفتند: «دلیل شما برای اینکه تمام صحابه عادل هستند چیست؟». من آیاتی از قرآن برای‌شان خواندم و در این مورد گفتگو کردیم؛ پس به آنان گفتم: «قرآن و سنت پیامبر، از طریق ابوبکر و عمر و عثمانشبه ما رسیده است. چگونه عقل می‌پذیرد قرآن را [از تحریف] مصون بدانیم اما کسانی که آن‌را جمع کرده‌اند کافر و خائن باشند؟ امکان ندارد چنین باشد. به علاوه، اگر ما به قرآن اعتماد نداشته باشیم، چه چیزی از دین و اسلام و شریعت ما باقی می‌مانَد؟». من در کویت برای مدتی ماندم و سپس به عراق سفر کردم که مصادف با آغازِ جنگ ایران و عراق بود. در آنجا مجموعه‌ای از کتاب‌های شیعه را جمع‌آوری کردم.

دکتر براک: آقای دکتر، آیا جمع‌آوری این کتاب‌ها در راستای عمل به نصیحت شیخ در مصر بود؛ زیرا او به شما گفته بود اگر می‌خواهی مذهبی را به درستی بشناسی، باید به کتاب‌های‌شان مراجعه کنی؟

دکتر قفاری: بله، ما به دانشجویان خود در دورۀ فوق‌لیسانس در این مورد درس می‌دهیم و می‌گوییم فقط در صورتی می‌توانیم دربارۀ فرقه‌ای مطالعه کنیم یا از آن بنویسیم که به مصادر و منابع آن فرقه مراجعه کرده باشیم [نه اینکه بر اساسِ سخنان دیگران بر آن حکم نماییم].

دکتر براک: آنها را نباید بر اساس حرف‌های مخالفان‌شان بشناسیم.

دکتر قفاری: بله، حتی استاد راهنمای من در دورۀ کارشناسی ارشد ـ شیخ صالح فوزان ـ اگر در هر بخش از پایان‌نامه‌ام نقل‌قولی می‌دید که مستقیماً آن‌را از کتاب‌های راوی نقل نکرده بودم، می‌نوشت: «نقل کردن از واسطه جایز نیست».

دکتر براک: الله اکبر! یعنی مثلاً جمله‌ای را از یک کتاب سنی به نقل از مولف شیعه بیان نکنید؟

دکتر قفاری: بله دقیقاً. چنان‌که قاعدۀ معروفی بین پژوهشگران هست که می‌گوید: «نقل‌قولِ مخالف، مورد اعتماد نیست»؛ و برای همین بود که چون استادم متوجه می‌شد از کسی غیرمستقیم نقل کرده‌ام می‌نوشت: «نقل کردن از واسطه جایز نیست».

دکتر براک: آقای دکتر، این فقط برای [مراعاتِ] انصاف است و برای دقت بیشتر در نقل کردن و اعتماد بیشتر و پرهیز از متهم کردن مذهب به چیزی که در واقع آن‌را نگفته است.

دکتر قفاری: بله. بنده مدتی را در عراق ماندم و با تعدادی از علمای عراق ملاقات کردم؛ سپس به نجف و کربلا رفتم و کتابخانۀ اوقاف عراق را نیز دیدم؛ همچنین کتابخانه «شیخ عبدالقادر»، «کاظمیه» و «اعظمیه» را هم بازدید کردم که در میان کاظمیه و اعظمیه تنها یک پل فاصله است. به خاطر دارم هنگامی که کتابخانه «قادریه» را می‌دیدم، به کتاب بسیار عجیبی برخوردم که مدت‌ها بود در جستجویش بودم و اصلاً فکر نمی‌کردم روزی آن‌را بیابم. آن کتاب، «شیعه و شیعه‌گری» نوشتۀ احمد کسروی بود. این مرد، تدریس در دانشگاه تهران و ریاست دادگستری در شهرهای مختلف ایران را تجربه کرده بود؛ همچنین دادستان عمومی تهران و رییس مجله «پرچم» بود و شخص مهمی به شمار می‌رفت. او این کتاب را برای شیعیان کویت تألیف کرده بود و گمان می‌رود که این رساله، نصیحتی برای شیعیان کویتی بوده باشد. [تا آن هنگام، برایم] غیرممکن می‌نمود که نسخه‌ای از این کتاب در تمام جهان پیدا شود؛ اما درحالی‌که داشتم به فهرست کتاب‌های کتابخانۀ قادریه نگاه می‌کردم، چشمم به کتاب کسروی افتاد؛ پس خوشحال شدم و خواهش کردم از آن کتاب و کتاب‌های دیگر رونوشتی (= کپی) برایم تهیه کنند و الحمد لله رونویسی آن تمام شد و با مشارکت برادرم، دکتر سلمان العوده در سال ۱۴۰۹ق (۱۳۶۷ش) منتشر شد. خوب است که این کتاب با پاورقی‌های سودمند دوباره چاپ شود و ما اینجا به طور مختصر به آن پرداختیم و از خداوند می‌خواهم تا فرصتی را برای ‌ما فراهم آورد تا به شکل مفصل‌تر به توضیح و معرفی این کتاب بپردازیم.

دکتر براک: یعنی این کتاب به تصحیح و اصلاح مذهب شیعه می‌پردازد؟

دکتر قفاری: بله.

دکتر براک: یعنی مثل کتاب موسوی؟

دکتر قفاری: فکر میکنم حتی بهتر از آن باشد.

دکتر براک: عجیب است که این کتاب مشهور نیست!

دکتر قفاری: بله، درست است، آنچنان شهرت ندارد. بعد از آن، به یاد دارم که کتاب «اصول کافی» را مخفیانه از کتابخانه مُتِنَبّی خریدم.

دکتر براک: یعنی فروشش غیرقانونی بود و شما آن‌را به طور غیرقانونی خریدید؟

دکتر قفاری: بله، در عراق غیرقانونی بود. در آن زمان، صدام حسین نایبِ «حسن البَکر» [رییس‌جمهورِ وقت عراق] بود و آنها اجازه نمی‌دادند چیزی در بازار فروخته شود که افکار عمومی را خدشه‌دار کند.

دکتر براک: آیا کتابخانه‌های خاصی برای کتاب‌های تشیع وجود داشت؟

دکتر قفاری: بله، کتابخانه‌های خاصی بود. من از کتابخانه «کاظمیه» دیدن کردم و کتاب‌های زیادی در آنجا خواندم؛ حتی از همان کتابخانه خواهش کردم برخی از کتاب‌هایی را که خوانده بودم برایم کپی کنند؛ ولی آنها اجازه کپی گرفتن به من ندادند. پس از آن، به قصدِ دیدار منزل یا موسسه «محمد الخالصی» و بازدید از آن به کاظمیه رفتم. او یکی از مراجع شیعه بود که مدتی قبل فوت کرده بود.

دکتر براک: پسرش ـ‌ عمارـ یکی از مراجع شیعه بود؟

دکتر قفاری: بله، این طور فکر می‌کنم؛ لذا به پرس‌وجو برای پیدا کردن منزل خالصی پرداختم. مردم فکر می‌کردند من از «احساء» هستم و به گونه‌ای خاص از من استقبال می‌کردند و می‌گفتند: «خیر مقدم ای اهل احساء». آنها من و دکتر علی ‌صالحی را که همراهم بود، به خانه خالصی راهنمایی کردند. در نهایت ما با او [= جواد خالصی] ملاقات کردیم. در آن زمان، من جوان کم‌سن‌وسالی بودم؛ با این اوصاف، باز هم او از دیدارِ من خوشحال بود. از او خواستم نوشته‌های پدرش را که دربارۀ وحدت اسلامی بود، در اختیار من قرار دهد؛ زیرا پدرش یکی از دعوتگران وحدت امت اسلامی به شمار می‌رفت و بین او و دانشمند اهلِ شام ـ محمد بهجت البیطارـ نامه‌هایی رد و بدل شده بود و ظاهراً شیخ بیطار دریافته بود که روحیات خالصی، برای موضوع تقریب آنقدرها رشد نکرده است؛ لذا [به جای وحدت و دوستی] مسئله «همزیستی» را مطرح کرده بود که من با شما در این باره پیش از شروع برنامه صحبت کردم.

دکتر براک: بله. پس شما می‌فرمایید او موضوع همزیستی را جایگزین وحدت کرد؟

دکتر قفاری: بله. من پیش از شروع برنامه به شما گفتم که در حال حاضر، استعمار از اختلاف بین و سنی استفادۀ ابزاری می‌کند و امت اسلامی یکدیگر را می‌کشند؛ بنابراین برای نجات امت از سیطره استعمار و کشتارِ یکدیگر باید به دنبال یک طرح راهبردی قوی برای همزیستی بود. به یاد دارم زمانی که از شیخ و استادم «شیخ ابن‌عثمین» [۳۹]خواستم فتوایش را دربارۀ شیعه دوازده‌امامی بیان کند، او به من گفت: «دوست ندارم چنین چیزی اعلام کنم تا مبادا کسانی دچار این توهم شود که اعلام گمراهی یا کفرِ آنها، مستلزمِ مباح بودنِ ریختن خون‌شان است»؛ و این جایز نیست؛ همان‌طور که هیچ عالم اهل‌سنتی فتوا به قتل شیعیان صادر نکرده است؛ بنابراین باید راهبردِ همزیستی را در دستور کار قرار داد.

دکتر براک: ببخشید آقای دکتر؛ می‌خواهم نکتۀ کوچکی را عرض کنم: شیعیان با اهل‌سنت زندگی کرده‌اند. در طول تاریخ، بسیاری اوقات، آنها زیر پرچم حکومت اهل‌سنت بوده‌اند. همین تاریخ گواه است که اهل‌سنت هرگز به خاطرِ شیعه‌بودن‌شان بر آنها نتاخته و تجاوز نکرده‌اند. به همین دلیل، همزیستی [با شیعیان] از جانب اهل‌سنت پذیرفته‌ به نظر می‌رسد و آنان هیچ مشکلی با این قضیه ندارند؛ اما بر عکس، هرگاه شیعیان به قدرت رسیده‌اند، به اهل‌سنت تاخته‌اند، خون‌شان را ریخته و به اموال‌شان صدمه زده‌اند.

دکتر قفاری: به زودی در مورد اصطلاح شیعه صحبت خواهیم کرد. در طول تاریخ، هرگز جایز نبوده است که حکم عامی علیه آنها صادر شود. میان شیعیان، کسانی هستند که راوی احادیث پیامبرند؛ و در میان شیعه، صالحین هم بوده‌اند. اما در اینجا روی سخن‌مان با «رافضه» و «غُلات روافض» است که در مورد آن صحبت خواهیم کرد.

دکتر براک: بله، کلمۀ شیعه، گروه‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد.

دکتر قفاری: بله، درست است.

دکتر براک: یعنی در اصطلاحات قدیم و اهل سَلَف و پس از آن؛ یعنی این حکم، بستگی دارد به عقایدی که آنان دنبال می‌کنند.

دکتر قفاری: بله درست است. ما در کاظمیه به منزل خالصی رفتیم و با پسرش جواد خالصی، ملاقات کردیم. او از ما استقبال کرد و من از او خواهش کردم مقالات و کتاب‌های پدرش را در اختیارم بگذارد. او در پاسخ گفت: «آنها را تا شب برای‌تان جمع‌آوری خواهم کرد. شما بهتر است شب تشریف بیاورید و شیخی از پاکستان نیز می‌آید». ما رفتیم و شب برگشتیم؛ پس از مدتی، فردی آمد که به او «شیخ پاکستانی» می‌گفتند. ما اصلاً او را نمی‌شناختیم و قبلاً ندیده بودیم. او داخل خانه شد و از ما پرسید: «آیا فضل الهی ظهیر را می‌شناسید؟» شیخ علی گفت: «بله، میشناسمش».

دکتر براک: شیخ پاکستانی این را پرسید؟

دکتر قفاری: بله. شیخ علی صالحی گفت: «من او را می‌شناسم»؛ ولی من از او شناختی نداشتم و بعدها با او آشنا شدم. او گفت: «این شخص، برادرِ من است». من پرسیدم: «آیا شما احسان هستید؟» او گفت: «بله».

دکتر براک: جناب دکتر، بی‌مناسبت نیست که عرض کنم بنده از پایان‌نامۀ کارشناسی ارشد و دکترای خودم نزد ایشان دفاع کرده‌ام.

دکتر قفاری: بله، او مانند اسمش، مرد فاضلی است. ما نشستیم و احسان به جواد [خالصی] گفت: «من کتابی علیه شما نوشته‌ام». او پرسید: «اسمش چیست؟» احسان پاسخ داد: «اهل‌سنت و شیعه». [جواد] گفت: «بله، درست است. همان کتابی که فلانی برایم آورد و در تظاهرات اخیر دستگیر شد. من آن‌را چند بار خوانده‌ام. منظورِ شما کسانی بود که غلو می‌کنند ...»؛ و گفتگوی کوتاه بین احسان و او [= جواد] ادامه پیدا کرد. در نهایت، جواد آنچه دربارۀ «وحدت» از پدرش جمع کرده بود به من داد و ما همراه احسان الهی ظهیر بیرون آمدیم و به هتل رفتیم. اتفاقاً خیلی هم گرسنه بودیم؛ چون نه نهار خورده بودیم، نه شام. وقتی چشممان به رستوران افتاد، او گفت: «من در رستورانی که بر سر میزش شراب باشد غذا نمی‌خورم». در اتاق هتل بودیم که زنی تماس گرفت و من صدای احسان را می‌شنیدم که می‌گفت: «اگر تشریف آوردید، حتماً برادر یا پدرتان را با خود بیاورید»؛ سپس در مورد آن زن گفت: «این زن عراقی بود امروز در کاظمیه بودم که شخصی را دیدم که می‌گوید: "یا حسین" به او گفتم: "یا حسین؟ حسین کشته شد. اگر حسین می‌توانست کاری بکند، درحالی‌که زنده بود از قتل خودش جلوگیری می‌کرد و به خود سودی می‌رساند." او در جواب گفت: "برو این را به پاکستانی‌ها بگو". در همین حین با این خانم روبرو شدم. او از من پرسید: "آیا شما اهل پاکستان هستید؟" گفتم: "بله". او گفت: "می‌خواهم در مورد شخصی از شما سئوال کنم". گفتم: "بفرمایید". آن خانم گفت: "نامش احسان الهی ظهیر است. آیا او را می‌شناسید؟" من گفتم: "بله، می‌شناسمش". پرسید: "او جوان است یا پیر؟" گفتم: "او سالخورده است". گفت: "شما او را نمی‌شناسید. او جوان است". گفتم: "مگر او را دیده‌ای؟" گفت: "خیر؛ ولی عبارت‌هایش جوان است". گفتم: "من احسان الهی ظهیر هستم". او شروع به گریستن کرد و گفت: "خداوند مرا با خواندن کتاب اهل‌سنت و اهل تشیع هدایت کرد"». نتیجه‌ می‌گیریم که ما باید در دعوتِ آنها، راهبرد موعظه و حکمتِ حسنه را به کار بگیریم. به همین دلیل است که خداوند به پیامبر می‌فرماید:

﴿... وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَ...[آل عمران: ۱۵۹]

«و اگر تندخو و سنگدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده می‌شدند»؛

پس شدت و تندخویی، باعث هدایت نمی‌شود بلکه سبب دور شدن انسان‌ها می‌گردد و پیامبرججز برای رحمت نیامده بود:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ١٠٧[الأنبياء: ۱۰۷]

«و [ای پیامبر،] تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم»؛

اسلام دین رحمت و دین صلح است؛ و آن زن گفته بود خداوند مرا به وسیلۀ خواندنِ کتاب تو هدایت کرد. علمای اهل‌سنت می‌گویند: ما به بدعتگران، مخالفان، یهودیان، مسیحیان و کافران از دو دیدگاه می‌نگریم: دیدگاه نخست، برخاسته از منزلت انسان است؛ یعنی با آنان دلسوز و نرمخو و مهربان خواهیم بود و برای گمراهی‌شان متأسف خواهیم بود؛ دیدگاه دوم، برخاسته از احکام شرعی است. من به شیخ احسان گفتم که نتوانستم همۀ کتاب‌هایی را که می‌خواستم در عراق بیابم؛ او گفت: «تمام آنها را می‌توانی در پاکستان پیدا کنی آن هم به زبان عربی»؛ گفتم: «شیخ، آیا واقعاً در پاکستان وجود دارد؟ اگر این طور باشد، من به پاکستان خواهم رفت». او گفت: «بله، در پاکستان موجود است». برخاستم و از عراق قصد پاکستان کردم و به صرافی رفتیم تا دینار عراقی را به روپیۀ پاکستانی تبدیل کنیم. در آن زمان، دینار عراقی، ۱۲ ریال سعودی بود.

دکتر براک: جناب دکتر، منظور شما پیش از جنگ است؟

دکتر قفاری: بله. من و شیخ علی از عراق به پاکستان رفتیم و این [سفر] قبل از جنگ ایران و عراق بود. ما به کراچی رفتیم و از کراچی به لاهور؛ البته شیخ در لاهور بود و از آنجا به فیصل‌آباد رفتیم و موضوعِ [تحقیقِ] شیخ علی صالحی «ختم نبوت» بود و برای دیدار «قادیانی‌ها» به محل سکونت‌شان در «ربوه» رفتیم که نزدیک فیصل‌آباد بود. ما در کراچی منتظر شیخ ماندیم تا در مورد کتاب‌های شیعه راهنمایی‌مان کند. شیخ بعد از چند روز آمد و ما در هتلی در لاهور بودیم؛ سپس گفتیم: «شیخ، ما کتاب‌ها را لازم داریم». او ما را برای صرف نهار دعوت کرد و بعد از آن سوار بر خودروی شیخ از تمام کتابخانه‌های شهر بازدید کردیم؛ ولی حتی یک کتاب دربارۀ شیعه پیدا نکردیم. گفتم: «شیخ، پس این کتاب‌ها کجا هستند؟» او گفت: «بعد از جنگ داخلی لبنان، ارسال کتاب متوقف شده است». در آنجا تنها یک کتاب پیدا کردیم به نام «قُرَّةُ العَینَین فی فضائل الشیخین» که به زبان اردو نوشته شده بود؛ ولی برخی از نصوصش به زبان عربی بود. با کمال ناامیدی برگشتیم و به کتابخانه شیخ احسان رفتیم. من گمان نمی‌کردم کتابخانۀ ایشان آنقدر کوچک باشد. وقتی موضوع [امانت گرفتنِ کتاب‌ها] را مطرح کردم، ایشان گفت: «من نمی‌توانم از کتاب‌های کتابخانه‌ام چیزی به شما بدهم». در نهایت، من کتابی به ایشان هدیه دادم و دوباره به کراچی رفتیم.

دکتر براک: عذر می‌خواهم آقای دکتر، آیا کتاب‌ها به زبان اردو نوشته شده بود یا عربی؟

دکتر قفاری: کتاب‌ها به زبان اردو بودند و به طور مستقیم از کتاب‌های شیعه به زبان اردو و فارسی ترجمه شده بود.

دکتر براک: منظورم این است که آیا در پاکستان کتابی به زبان عربی پیدا می‌شد؟

دکتر قفاری: بله، فقط در کتاب‌فروشی‌ها پیدا نمی‌شد؛ وگرنه در کتابخانه‌های عمومی و حتی کتابخانه شیخ نیز موجود بود و فقط در کتاب‌فروشی‌ها یافت نمی‌شد و فروش آن متوقف شده بود؛ آن هم به این دلیل که ارسال‌شان [از لبنان] قطع شده بود. شیخ به ما گفت او در پاکستان به خاطرِ سخنرانی‌هایش مشهور است و بین عرب‌ها به خاطر کتاب‌هایش. ما منصرف شدیم و به کراچی رفتیم. در کراچی به دنبال انجمنی می‌گشتم که مؤسسش شخصی به نام «محمد حسن اعظمی» بود. همان‌طور که سرگرمِ جستجو بودم، وارد دانشگاهی شدم که متأسفانه اسمش را به خاطر ندارم. زمانی که وارد شدم، افرادی را دیدم که روی زمین نشسته‌اند و اساتید به آنها درس می‌دهند؛ من هم بی‌اختیار در مجلسِ یکی از مدرسانی نشستم که مشغول صحبت دربارۀ تشیع بود. سپس سئوالی به زبان عربی نوشتم و آن‌را به شخصی که جلوی من نشسته بود دادم و او نیز آن‌را به شیخ رساند و شیخ سئوالم را خواند و گفت: «این سئوال را چه کسی پرسیده است؟» من اشاره کردم؛ شیخ گفت: «بنشین، با تو کار دارم». پس از پایان جلسه آمد و دستم را گرفت. او «شیخ عبدالستار تونسوی» نویسندۀ کتاب «بطلان عقاید شیعه» بود. در مدت یک روزی که نزد ایشان بودم، آنقدر بهره بردم که به اندازه تمام روزهایی که در پاکستان بودم چنان بهره نبرده بودم. او کتابخانۀ ویژۀ خود را داشت که تمام کتاب‌های شیعه در آن یافت می‌شد؛ حتی او تمام چاپ‌های مختلف یک کتاب را در اختیار داشت و آنها را با هم مقایسه می‌کرد تا متوجه شود که آنها [در هنگام انتشار مجدد کتاب‌های‌شان] چه چیزهایی را تغییر می‌دهند. به یاد دارم یک بار «شیخ عبدالرحمان دمشقی» با من تماس گرفت و گفت: «در کتاب تقریب چیزی ذکر کرده‌ای که متنش در کتاب‌های شیعه نیست». گفتم: «کدام متن؟» او گفت: «اینکه می‌گوید: "خداوند و فرشتگان و پیامبران و مؤمنین به زیارت قبر حسین می‌روند"؛ چون در کتابی که نزد من است قسمتی که خداوند آن قبر را زیارت می‌کند حذف شده است». من کتابی را که در اختیار داشتم برداشتم و خواندیم؛ در آن نوشته شده بود که «خداوند آن‌را زیارت می‌کند». او گفت: «من دارم از روی سی دی می‌خوانم و آنها متن را در اینجا تغییر داده‌اند». شیخ عبدالستار می‌گفت که آنها متن‌ها را تغییر می‌دهند؛ و خودِ شیخ همیشه از کتاب‌های خودشان [= شیعه] آنها را رد می‌کرد. در نهایت، از شیخ تشکر کردم و به عربستان برگشتیم.

دکتر براک: یعنی برگشتید درحالی‌که هیچ کتابی [از شیعه] همراه خود نداشتید؟

دکتر قفاری: بعضی از کتاب‌ها را از عراق تهیه کرده بودم؛ ولی چون نتوانسته بودم تمام کتاب‌ها را جمع‌آوری کنم، ناراحت بودم. سپس به بحرین رفتم و مجموعه‌ای از کتاب‌های شیعه را خریدم و برگشتم؛ از جمله یکصد و ده جلد بحارالانوار. سپس کتاب‌هایی را پیدا کردم که اصلاً تصور نمی‌کردم بتوانم در این سرزمین مبارک آنها را پیدا کنم و به هیچ وجه گمان نمی‌کردم دیگر وجود داشته باشند. چگونه؟ ما در دانشگاه‌ها مباحثی علمی‌ای داریم که مبتنی بر منابعِ یک فرقۀ خاص هستند. دانشگاه منابع اساسی را برای پژوهشگر تهیه می‌کند. از این‌رو، ما کتابخانه‌ای داریم به نام «کتابخانه با دسترسیِ محدود»؛ پس به کتابخانۀ فارسی و کتابخانۀ کتاب‌های نایاب دانشگاه ملک سعود مراجعه کردم و تمام کتاب‌هایی را که می‌خواستم پیدا کردم. و همچنین کتابخانه نادری که در دانشگاه ملک سعود بود. در آن زمان، رییس کتابخانه‌ها «دکتر عبدالحمید ابوزناده» بود. او مرد بزرگواری بود و هرگاه او را به خاطر می‌آورم، برایش دعا می‌کنم. معمولاً مسئولان کتابخانه‌ها سخت اجازه می‌دهند [مراجعه کنندگان] کتاب‌ها را همراه خود ببرید؛ یا مثلاً باید فقط یک کتاب به امانت بگیرید و پس از آن یکی دیگر؛ ولی او برای من اجازه‌نامه‌ای نوشت که با آن می‌توانستم به راحتی وارد کتابخانه شوم و هر کتابی را می‌خواهم به امانت بگیرم. همچنین در دانشگاه «امام» وضعیت چنین بود که در آن کتابخانه‌ای وجود داشت. به یاد دارم یک بار که برای مطالعۀ کتاب به آنجا رفته بودم، هنگام خروج، متوجه شدم که پیش از من، تمام مسئولان کتابخانه آنجا را ترک کرده و در را قفل کرده بودند و هیچکس جز من باقی نمانده بود. این کتابخانه‌ها در دانشگاه‌ها بسیار مفید هستند. در دانشگاه‌های این سرزمین‌ها شیوۀ علمی منحصربه‌فردی وجود دارد؛ چنان‌که در مورد هر موضوعی که تحقیق کنید، منابع لازم را در آنها می‌یابید؛ حتی کتابخانه‌های عمومی نیز چنین بود که شخص می‌توانست کتاب‌های دلخواهش را در آنجا بیابد. این موضوع برمی‌گردد به زمان قدیم؛ یعنی پیش از اینکه وسایل جدید و امروزی استفاده شود.

دکتر براک: جناب دکتر، شما دیگر به عراق برنگشتید و به ایران هم نرفتید؛ درست است؟

دکتر قفاری: بله، بعد از اینکه به این کتاب‌ها در عربستان دست یافتم، شروع کردم به مطالعه تمام آنچه در دست داشتم و به منابع اساسی توجه بیشتری داشتم. منابع و مصادر اساسیِ آنها، «صِحاح امامیه نام دارد و هشت عنوان کتاب است: کافی، التهذیب، الاستبصار، الوافی، بحار الانوار، من لا یحضر الفقیه، وسائل الشیعه و مستدرک الوسائل. هریک از این کتاب‌ها ارزش و درجه‌ای دارد؛ کما اینکه «مجلسی» در «بحار الانوار» این نکته را بیان کرده است. و به همین صورت، منابع اساسی تفسیری نیز وجود دارد؛ مثلاً تفسیر علی ابن ابراهیم قمی که شیخ کلینی آن‌را «اصل اصول تفاسیر» نامیده است و شیخ خوئی نیز تمام اسانیدِ آن‌را موثق و معتبر می‌داند.

دکتر براک: جناب دکتر، منظورتان «تفسیر قمی» است؟ علی بن ابراهیم یکی از اولین مفسران شیعه است و در سال ۳۲۴ هجری وفات کرد.

دکتر قفاری: او استاد کلینی است و کلینی در سال ۳۲۸ وفات کرد.

دکتر براک: فکر می‌کنم او سال ۳۲۴ یا ۳۲۵ هجری فوت کرده است.

دکتر قفاری: نه، قبل از اینها بوده است.

دکتر براک: مهم این است که آنها می‌گویند این کتاب، نخستین تفسیر شیعه بوده است. درست است؟

دکتر قفاری: آنها می‌گویند نخستین تفسیر شیعه، تفسیر «جابر جُعفی» است.

دکتر براک: ولی جابر جعفی که نویسنده نبوده است.

دکتر قفاری: نه نبوده؛ ولی به هر حال، اقوال تفسیری‌اش جمع‌آوری شده است. و این مسئله را برخی از خاورشناسان ذکر نموده‌اند. بگذریم؛ من پس از جمع‌آوریِ داده‌های مهم علمی در این زمینه، به منابع عقیدتی شیعه نیز مراجعه کردم؛ از جمله کتاب «اعتقادات» ابن‌بابویه قمی که آن‌را «دین امامیه» نیز می‌نامند. اینها جزو مصادر اساسی شیعه محسوب می‌شوند؛ تا جایی که شیخ «محمد جواد مُغنیه» در کتاب «الشیعة فی المیزان» می‌گوید: «اینها منابعِ قابل ‌اعتمادِ ما در عقیده هستند»؛ همچنین کتاب «اعتقادات» مجلسی و مجموعه‌ای از کتاب‌های عقیدتی و حتی کتاب‌های معاصرین مثل «عقاید الشیعة» اثر مظفر؛ به علاوه، به کتاب‌های رجال نیز مراجعه کردم. منابع رجالی شیعه چهار عنوان است: «رجال کشی، رجال طوسی، رجال نجاشی و الفهرست طوسی»؛ همچین به منابع ویژۀ عقیدتی هم مراجعه کردم؛ مثل کتاب «الإیقاظ من الهجعة فی بیان الرجعة» اثر حر عاملی. می‌خواهم بگویم چیزی از آنها ننوشتم، مگر از کتاب‌های خودشان.

دکتر براک: یعنی شما تمام مسایلی را که در نوشته‌های‌تان بیان کرده‌اید، از کتاب‌های خود آنان گرفته‌اید؟

دکتر قفاری: کاملاً درست است.

دکتر براک: برخی از آنها در مورد کتاب اصول می‌گویند چیزهای در آن نقل شده که در منابعِ آنان نیست؛ البته من فکر می‌کنم چنان‌که قبلاً تذکر دادید، کتاب در چاپ‌های مختلف تغییر می‌کند.

دکتر قفاری: اجازه دهید مطلبی برای‌تان بگویم. نخستین کتاب شیعه که آن‌را «ابجد شیعه» نیز می‌نامند ـ البته منظورم از شیعه، شیعه رافضه است ـ «کتاب سُلَیم بن قیس» است. در این کتاب نصی وجود دارد که می‌گوید: «محمد بن ابوبکر پدر خود را هنگام مرگ نصیحت می‌کرد». مادرِ محمد بن ابوبکر، «اسماء بنت عمیس» است. اسماءلهمسر جعفر بود و از او سه فرزند داشت. او پس از وفات جعفر، با ابوبکر ازدواج کرد و از وی یک فرزند به نام محمد داشت؛ پس از آن، با علیسازدواج کرد که از او نیز سه فرزند داشت. در این مورد «ذهبی» داستان جالبی می‌گوید. لازم به ذکر است که محمد در سال «حجة‌الوداع» به دنیا آمد؛ یعنی وقتی پدرش وفات کرد، او فقط سه سال داشت؛ پس چگونه پدرش را در بستر مرگ موعظه می‌کرد؟ «ابن‌مطهر حلی» می‌گوید: «در نسخه‌ای که از این کتاب به دست ما رسیده است، چیزی از این [مطالب] نیست؛ بلکه چنین است که عبدالله بن عمر پدرش را در بستر مرگ نصیحت کرد». یعنی کاملاً جمله را تغییر دادند. اما چرا این کتاب را رد می‌کنند و آن‌را مورد طعن قرار می‌دهند؟ زیرا این کتاب تعداد ائمه را سیزده نفر ذکر کرده است.

دکتر براک: حتی در کتاب کافی سیزده تن هستند.

دکتر قفاری: بله، درست می‌فرمایید. این در حالی است که این کتاب، نخستین منبعِ آنهاست. هر چند وقت کم است، بگذارید داستان دیگری برای‌تان بازگو کنم: حضرت علی نشسته بود و همسرش اسماء نیز در کنارش بود. در این هنگام، پسرِ ابوبکر ـ محمد ـ با پسران جعفر دعوا کردند. هریک از آنها می‌گفتند پدر من از پدر تو بهتر است. حضرت علی به اسماء گفت: «ای اسماء، بین آنها داوری کن». اسماء گفت: «بهترین جوان قریشی که با او ازدواج کردم، جعفر بود؛ و بهترین پیرمردی که با او ازدواج کردم، ابوبکر بود». حضرت علی گفت: «چیزی برای ما باقی نگذاشتی. اگر جز این می‌گفتی، از تو بیزار می‌شدم».

دکتر براک: این حکایت در کتاب سلیم بن قیس آمده است؟

دکتر قفاری: نه، در کتاب «سیَر أَعلام النُّبَلاء» نوشتۀ امام ذهبی.

دکتر براک: ولی آنها به این اعتراف نمی‌کنند.

دکتر قفاری: شاید؛ ولی این قصه را ذهبی ذکر کرده است.

دکتر براک: اجازه دهید به ابتدای بحث برگردیم. به موضوع تقریب.

دکتر قفاری: خدا حفظ‌تان کند؛ به نظر من، الان امت مسئولیت دارد در مورد طرح یک راهبرد برای همزیستی مسالمت‌آمیز اقدام نماید. در مورد مسئله تقریب، اینکه فکر کنیم تفاوتی بین این دو مذهب وجود ندارد، یک توهم است. چرا که تفاوت اعتقادی بین این دو مذهب وجود دارد، بنابراین باید تلاش‌ها در جهت همزیستیِ مسالمت‌آمیز باشد.

دکتر براک: آقای دکتر شما در کتاب خود در مورد تقریب به چه نتیجه‌ای رسیده‌اید؟ آیا در ابتدا گمان می‌کردید تقریب بین این دو مذهب امکان‌پذیر است؟

دکتر قفاری: پژوهشگر باید در تحقیق بی‌طرف باشد. بر این اساس، من در مقدمۀ کتاب ذکر کردم که ایجادِ دوستی بین فرقه‌های امت و سعی برای آشتی دادن و اتحادِ آنان حول محور حق، از بزرگ‌ترین اصول اسلامی است؛ و این چیزی است که ما در کتاب‌های عقیده نیز آن‌را می‌خوانیم که: «اتحاد حق و صواب است؛ و تفرقه و اختلاف، گمراهی و دشمنی است».

دکتر براک: بله، حتی خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ...[آل عمران: ۱۰۵]

«و مانند کسانی نباشید که پس از آنکه دلایل روشن برای‌شان آمد، پراکنده شدند و اختلاف کردند»؛

یا می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍ...[الأنعام: ۱۵۹]

«همانا كسانى كه دین خود را پراكنده ساختند و فرقه‌فرقه شدند، تو را کاری با آنان نیست».

دکتر قفاری: بله، تفرقه و اختلاف شر است. چنان‌که هیچ‌یک از مصیبت‌هایی که بر امت وارد شده است همچون مصیبت‌هایی نبوده که به خاطر تفرقۀ آنها به وجود آمده است.

دکتر براک: جناب دکتر شاید الان شیعیانی که برنامه را می‌بینند، گمان می‌کنند شیعه کلاً یک فرقه است. در این نوشته‌ها و حتی در موضوعاتی که اینجا بحث کردیم، مقصود از شیعه چه کسی است؟

دکتر قفاری: تردیدی نیست که مذهب شیعه، فرقه‌های مختلفی دارد. حتی شهرستانی و رازی ذکر کرده‌اند که فرقه‌های‌شان به هفتاد و سه مورد می‌رسد؛ و حتی مسعودی که شیعه است، آنها را هفتاد و سه فرق می‌داند. مِقریزی نیز عنوان کرده است که فرقه‌های شیعه به سیصد فرقه می‌رسد؛ پس شیعه فرقه‌های بسیاری دارد.

دکتر براک: آیا خود آنها اکنون در نوشته‌های‌شان به این تعداد فرقه معترفند؟

دکتر قفاری: عالم شیعه، محمد باقر میرداماد که در دوران صفویه می‌زیست، خود حدیث تفرقۀ امت را چنین تفسیر می‌کند که این هفتاد و سه فرقه، فرقه‌های شیعی هستند و «فرقۀ ناجیه» را فرقۀ خود می‌داند.

دکتر براک: یعنی «فرقه امامیه»؟

دکتر قفاری: بله فرقه امامیه. اما بقیه را از مسلمانان نمی‌داند؛ بلکه جزء امت دعوت می‌داند.

دکتر براک: آیا کسی از آنها این مطلب را قبول دارد؟ منظورم این است که آیا این عقیده بین آنها مشهور است؟

دکتر قفاری: الان به نسبت فرقه‌های شیعه، دو کتاب نزد اثناعشریه باقی مانده است. این دو کتاب عبارتند از: «فرق الشیعه» اثر نوبختی (م ۳۱۰ ق) و کتاب «المقالات والفِرَق» نوشتۀ سعد بن عبدالله قمی (م ۳۰۱ ق). من سعی کردم در این دو کتاب فرقه‌های شیعه را بشمارم که فکر می‌کنم آنها را پیدا کردم و به ۶۶ فرقه می‌رسند.

دکتر براک: منظورتان در هر دو کتاب هست؟

دکتر قفاری: خیر؛ در اصل، این دو کتاب از یکدیگر نقل شده‌اند و هر دو کتاب تقریباً یکی هستند و اختلاف‌شان بسیار کم است. گویا یکی از روی دیگری نوشته شده باشد. جاحظ ذکر می‌کند که فرقه‌های شیعه زیادند.

دکتر براک: آیا او معتزلی هست؟

دکتر قفاری: بله؛ ولی او می‌گوید تمام این فرقه‌ها به دو خاستگاه برمی‌گردند: زیدی و رافضی؛ و فرقه‌های دیگر هیچ نظامی ندارند. او تمام فرقه‌های شیعه را به دو گروه تقسیم می‌کند: دیدگاه رافضی و دیدگاه زیدی.

دکتر براک: ولی چیزی که الان مهم هست کلام خود شیعه می‌باشد؛ یعنی کتاب قمی و کتاب نوبختی.

دکتر قفاری: بله. کلینی (م ۳۲۸ ق) در کتاب «کافی» می‌گوید: «در حقیقت، شیعه دو مرد هستند: رافضی و زیدی». این نکته در «اصول کافی» است که مرجع معتبر اثناعشریه می‌باشد. در حال حاضر، فرقه‌های شیعۀ معاصر به سه منشأ برمی‌گردند: فرقه اول «زیدیه» است. این فرقه را اینچنین نامیده‌اند چون منتسب به «زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب» است. زیدسدر سال ۱۲۱یا ۱۲۲ هجری در برابر «هشام بن عبدالملک» قیام کرد و بین کسانی که در این قیام او را همراهی می‌کردند، رافضیان نیز وجود داشتند؛ البته در آن زمان، با این اسم خطاب نمی‌شدند، بلکه اسم‌های دیگری داشتند. در زمان حضرت علی، آنان را «سَبَئیه» می‌خواندند.

دکتر براک: یعنی آنها افراطی‌های شیعه بودند؛ و بین شیعه و کسانی که غلو می‌کنند تفاوت وجود دارد؛ مثل شیعیانی که به سَلَف اهانت می‌کنند.

دکتر قفاری: بله، به آن هم می‌پردازیم. گروهی از لشکر حضرت علیسبیرون شدند؛ گروهی که او را تکفیر کردند و آنها کسانی نبودند جز خوارج؛ گروهی نیز در مورد او غلو و افراط کردند: برخی از آنها او را خدا می‌خواندند، عده‌ای او را معصوم یا پیامبر می‌دانستند و عده‌ای نیز او را [برای خلافت] برتر و شایسته‌تر از ابوبکر و عمر می‌دانستند. حضرت علی با هر دو گروه جنگید. هنگامی که خوارج شروع به فساد و قتل کردند، با آنها جنگید؛ او به غُلات وقت داد تا توبه کنند؛ پس هر کدام که [از عقیدۀ خود] برنمی‌گشت او را با آتش می‌سوزاند. در بخاری آمده است که ابن‌عباس با او در این زمینه موافق نبود و اختلاف‌نظر داشت و می‌گفت: «کسی نمی‌تواند به وسیلۀ آتش دیگری را عذاب کند، مگر پروردگارِ آتش». این غالیان پس از برخورد حضرت علی متواری شدند و پشت نقاب «تقیه» مخفی شدند. من همیشه گفته‌ام شهادت حسینسمصیبت بزرگی بود ولی به بزرگیِ قتل پدرش علی نبود یا به بزرگی قتلِ شوهرخواهرش ـ عمرـ نبود؛ همچنین بزرگ‌تر از قتل شوهرخاله‌اش ـ‌عثمان‌ـ نبود. پس از ضربه سنگینی که علویان به این غلوکنندگان وارد کردند، آنان متواری گشتند و بعد از قتل حسینسزیر پوششی مخفی شدند که آن‌را «تشیع» می‌نامیم؛ و از همانجا بود که به شیعه‌گری ادامه دادند. یکی از نخستین فرقه‌های این گروه، «مختاریه» یا همان «کیسانیه» بود که تحت فرمان «مختار عبید ثقفی» بودند؛ یعنی فرمانده‌ای که به دنبالِ انتقام از قاتلان حسین بود و هیچ‌یک از آنان را باقی نگذاشت و همه را کشت.

دکتر براک: ولی او ادعای خدایی کرد.

دکتر قفاری: او ادعای دریافت وحی می‌کرد؛ ولی خداوندأاو را بر آنان [= قاتلان حسین] مسلط نمود.

دکتر براک: ابن‌کثیر/در این زمینه با استناد به کلام خدا چنین می‌گوید: «خداوند بعضی از ظالمان را برای عذاب، بر سر برخی دیگر مسلط می‌گرداند تا جزای کارشان را ببینند»؛ و چنین ظالمی را بر ظالمی دیگر مسلط می‌کند.

دکتر قفاری: شاعر می‌گوید: «هیچ دستی نیست، مگر آنکه دست خدا بالاتر از آن است و هیچ ظالمی نیست، مگر آنکه شخصی ظالم‌تر او را عذاب می‌کند». این‌گونه بود که افراطی‌ها و غالیان، زیر پوشش تشیع مخفی شدند. وقتی در سال ۱۲۱ هجری زید برای جنگ خارج شد، حال و روزشان آشکار گشت. آنان دیدگاه زید را در مورد ابوبکر و عمر جویا شدند؛ زید از آنان اعلام رضایت کرد و تعریف کرد و گفت: «آنها وزیران جدم بودند و بجز نیکی از ایشان ندیدم»؛ پس به او گفتند: «از تو پیروی نمی‌کنیم و رهایت می‌کنیم». در این وقت و به این دلیل بود که «رافضی» نامیده شدند؛ اما این لفظ تا اوایل سدۀ دوم هجری مرسوم نبود. شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه می‌گوید: «هر حدیثی که راوی آن رافضی باشد، صحیح نیست». لفظ «رافضه» تا اوایل سدۀ دوم هجری مرسوم نبوده است.

دکتر براک: با این حال، خود آنان [= شیعیان] معتقدند که خدا آنها را به نام «رافضی» خوانده است و این مسئله در «اصول کافی» از جعفرسروایت شده است.

دکتر قفاری: بله آنها روافض هستند، نه زیدی‌ها. مجلسی [در بحار الانوار] بابی را با عنوان «باب فضل رافضه» نامیده است و در آن، نامیده‌ شدن با لفظ «رافضه» را ستایش کرده و در این مورد چهار روایت نقل کرده است. یکی از آنان [= رافضیان] می‌گوید: «ما را به اسمی می‌خوانند که مردم خون‌مان را حلال می‌دانند». جعفر گفت: چه اسمی؟ او گفت: رافضی. جعفر گفت: این اسمی است که خداوند آن‌را بر شما نهاده است. این اسم جماعتی از قوم موسی بود که هیچ‌کس نسبت به فرمان موسی مطیع‌تر از آنها نبود و هیچ‌کس به اندازۀ آنان عبادت نمی‌کرد و خداوند شما را به این نام خوانده است». برای همین است که خمینی کتابی دارد با نام «درس‌هایی در مورد جهاد و رَفض»؛ و چنان‌که طالب الرفاعی در مقدمه کتاب باقر صدر می‌گوید: «ما به این اسم افتخار می‌کنیم».

دکتر براک: ولی در حقیقت آنها نمی‌پذیرند که در گفتگو با این اسم نامیده شوند و آن‌را برای خود زشت می‌پندارند و مناسب نمی‌دانند که چنین خطاب شوند.

دکتر قفاری: بله چون از منابع آگاهی ندارند؛ ولی خودشان اعتراف می‌کنند که «رافضی» هستند؛ البته برخی از آنان فقط رافضی نیستند؛ بلکه از «غُلات رافضه» هستند؛ و آنان بر اساس موازین اهل‌سنت از غلات رافضه نیستند [بلکه خود شیعیان چنین می‌گویند]؛ مثلاً اهل‌سنت معتقدند کسی که ائمه را از پیامبران برتر بداند، رافضی است یا کسی که چنین باشد رافضی است. علمای قرن چهارم ـ حتی علمای رافضی ـ اعتراف می‌کنند هرکس سَهو [= فراموشی پیامبر] را نفی کند، از غُلات است. به همین دلیل است که ابن‌بابویه قمی می‌گوید: «نخستین درجۀ غلو، نفیِ سهو از ائمه است». مامقانی در تنقیح المقال می‌گوید: «به اتهام کسی که در گذشته غالی بوده است توجه نمی‌شود؛ زیرا عقیده‌ای که پیش‌تر غلو محسوب می‌شد، امروز تبدیل به بخشی از مذهب شیعه شده است». کافی است بدانید کسانی که سهو را از ائمه نفی می‌کردند یا قائل به علمِ ما کان و ما یکون برای ائمه بودند، غالی محسوب می‌شدند. درحالی‌که ما می‌بینیم امروزه این مسئله از ضروریات مذهب می‌باشد. به نظر من، این موضوع، دروازۀ مذهب [شیعۀ دوازده‌امامی] است و به همین دلیل است که خمینی در کتاب «حکومت اسلامی» (ص۱۵۰) می‌گوید: «از ضروریات مذهب ماست که ائمه از مقامی برخوردارند که هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسلی به آن نمی‌رسد».

مهم اینست که «زیدیه» یعنی پیروان زید بن علی نزدیک‌ترین فرقۀ شیعه به اهل‌سنت است و زید ابن علی تاز افراد مورد اعتماد و از عجایب بوده است. امروزه مردم فکر می‌کنند که آنها شیعه بودند و اینها سنی هستند؛ درحالی‌که چنین نیست و روایات زید بن علی جزء روایت‌های موثق در کتاب‌های اهل‌سنت شناخته می‌شود و پذیرفته است. کسانی که اکنون شیعه نام دارند، روایات زید بن علی را رد می‌کنند. مثلاً در «استبصار» آمده که پیامبرجوارد شد و علی مشغول وضو گرفتن و در حال شستن پایش بود. پس رسول خداجبه او گفت: «ای علی، بین انگشتانت را خلال کن و نگذار که آتش در آنها نفوذ کند». طوسی در این مورد می‌گوید: «این روایت، از زید بن علی است و پذیرفته نیست و نباید از آن پیروی کرد». در روایت دیگری در استبصار، پیامبرجمُتعه را در خیبر حرام اعلام کرد؛ و این روایت نیز به این دلیل که از زید روایت شده است پذیرفته نیست. زیدیه نزدیک‌ترین فرقه‌های شیعه به اهل‌سنت می‌باشد. حتی از میان زیدیه کسی چون حسن بن صالح است که امام احمد در مورد وی می‌گوید: «وی موثق است، جز اینکه معتقد به قیام با شمشیر بود و در این مورد با نظر او موافق نیستم». مهم این است که مذهب زیدی علمای بزرگی دارد و بزرگانی که از دلِ مذهب زیدیه بیرون آمده‌اند، از جمله مراجع مهم به شمار می‌روند؛ مثلاً کتاب «فتح القدیر» مرجعی در تفسیر است، «نیل الأوطار» مرجعی در حدیث است، «سبل السلام» مرجعی در حدیث است و «إرشاد الفحول» شوکانی مرجعی در حدیث است؛ همچنین کتاب ابن الوزیر «العواصم من القواصم» از کتاب‌های مهم است و همچنین مختصر آن، کتاب «الروض الباسم في الذب عن سنة أبي‌القاسم» و همچنین کتاب دیگر ایشان «ترجیح أسالیب القرآن علی أسالیب الیونان». پس همان‌طور که شیخ محمد ابوزهره می‌گوید: «تقریب بین اهل‌سنت و زیدیه از پیش و بدون هیچ تلاشی برای تقریب، انجام شده است».

دکتر براک: استاد بزرگوار، متأسفانه وقت به ما اجازه نمی‌دهد که بیش از این از بیانات جنابعالی بهره‌مند شویم. گفتگوی ما در این موضوع ناتمام ماند. و بلکه تنها به گوشه‌ای از بحث پرداختیم. امیدوارم در جلسات بعدی بتوانیم در خدمت شما باشیم تا ادامۀ بحث را دنبال کنیم. متشکرم از شما برای اینکه به ما افتخار دادید و خوشحال شدم از اینکه در خدمت‌تان بودم. همچنین از شما بینندگان عزیز نیز ممنونم و ان‌شاء‌الله در برنامه‌های بعدی باز هم مهمان‌تان خواهیم بود. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[۳۳] اصل این گفتگو را می‌توانید در سایت یوتیوب مشاهده و از همانجا دریافت نمایید: https://toutu.be/C۲W۷ITuwpng [۳۴] دانشمند برجستۀ مالکی مذهب (۳۲۴-۳۹۹ ق). [۳۵] علی بن حسن خُنَیزی (۱۲۹۱-۱۳۶۳ق) از فقیهان و متکلمان امامیه در قرن سیزدهم و چهاردهم قمری. [۳۶] عبدالله بن علی القصيمی (۱۹۰۷– ۱۹۹۶) نویسندۀ کتاب «الصراع بين الوثنية‌ و الاسلام». وی این کتاب را در پاسخ به کتاب «کشف الإرتياب» محسن امين نوشت. [۳۷] دکتر محمد رشاد سالم (۱۹۲۷-۱۹۸۶) یکی از بزرگ‌ترین پژوهشگران معاصر جهان اسلام می‌باشد که در زمینۀ تصحیح و معرفی آثار و اندیشه‌های شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه نقش بسزایی داشته است. [۳۸] «اسلام در پرتوی تشیع». [۳۹] محمد بن صالح بن محمد عُثَیمین تمیمی نجدی (۱۹۲۹-۲۰۰۱) معروف به ابن‌عثمین، از علمای برجستۀ معاصر و اساتید بزرگ دانشگاه‌های عربستان بود. ایشان در مسایل فکری، عقیدتی، حدیثی و تفسیری تخصص داشت و شرح آثار ابن‌تیمیه و ابن‌قیم از جمله آثار ایشان می‌باشد. علامه ابن‌عثیمین را از پیروان محمد بن عبدالوهاب و دعوت سلفیه در توحید می‌دانند.