مَرویات (روایتهای نقلشده) صحابه
دیدیم که اثناعشریه خود را در دایرهای تنگ محدود کردهاند و جز روایات منتسب به اهلبیت را نقل نمیکنند؛ حتی در زمینۀ نقل روایت، به علمای شیعه هم اکتفا ننموده و از کسانی که هیچ شهرت علمی و حدیث ندارند نیز حدیث نقل میکنند. این کژدینانِ بیخبر حتی به نوشتههای منتسب به پسر بچهای خیالی عمل میکنند که حتی دربارۀ بودن یا نبودنش با هم اختلاف دارند. همچنین گفتیم که این دسته از روایات نقلشده از این کودک را در رتبه و مقام احادیث رسولخداجمیدانند. و اینگونه خود را از منبع بزرگ علم و ایمان که روایات صحابهشاست، محروم کردهاند؛ صحابهای که به افتخار همراهیِ رسولخداجنائل شدند، شاهد نزول قرآن و آگاه به تفسیر آن بودند و مورد تمجید الله و رسولش قرار گرفتند.
محمدحسین آل کاشفالغطا در تأیید و تثبیت مذهب شیعه میگوید: «سنت [یعنی احادیث نبوی] نزد شیعه اعتبار ندارد، مگر از طریق اهلبیت درستیاش ثابت شده باشد ... اما آنچه را ابوهریره و سمرة بن جندب و عمرو بن عاص و امثال ایشان روایت کردهاند، نزد شیعه به اندازۀ پشیزی ارزش ندارد» [۱۲۵۳]. او در اینجا ثابت میکند که مذهب شیعه عبارت است از قبول «آنچه از طریق اهلبیت درستیاش ثابت شده باشد»، نه آنچه بقیه صحابه روایت کرده باشد [۱۲۵۴].
برای ما روشن گردید منظور شیعه از اهلبیت «دوازده امام» است و در میان ایشان تنها کسی که در سن تمیز [یعنی تشخیص درست از نادرست] به حضور پیغمبرجرسیده، علیساست. به اين ترتيب آیا ممکن است امیر المؤمنین تمام سنت رسولاللهجرا به همه نسلها برساند؟ چگونه چنين امری امکان دارد، حال آنکه او در تمام اوقات همراه و همدم پیامبرجنبوده است؟ بعضی اوقات پیامبرجبه مسافرت میرفت و او را جانشین میکرد ـ مانند غزوۀ تبوک؛ بعضی اوقات علی به سفر میرفت و پیامبرجدر مدینه باقی میماندـ مانند زمانی که رسول اللّهجاو را به یمن فرستاد. همچنین وقتی که ابوبکر را به مکه فرستاد، علی را نیز به دنبالش روان کرد تا به وی ملحق گردد. علاوه بر این، پیامبرجدر منزل حالات گوناگون داشت که تنها همسران گرامی ایشان ـ مادران مؤمنان ـ روایاتِ آنرا نقل کردهاند و اتفاقاً یکی از اسرار و حکمتهای چندهمسری پیامبرجبیان احوال و رفتارهای آن بزرگوار در منزل است. بنابراین علیسبه تنهایی نمیتواند سنت و احادیث پیامبرجرا روایت کند؛ پس چگونه میگویند جز مرویات او را قبول نداریم؟ به علاوه، انحصار نقل سنت پیامبرجدر یک نفر، موجب عدم وجود تواتر در نقل قرآن و سنت میشود «به همین خاطر اتفاق مسلمانان بر این است که جایز نیست مُبلّغ علم پیامبرجیک نفر باشد؛ بلکه واجب است مبلّغین اهل تواتر باشند که غالباً علم و یقین از آن حاصل میشود» [۱۲۵۵].
«اکثر سرزمینهای اسلامی علم و آموزههای رسول خداجرا از کسانی غیر از علیسآموختهاند» [۱۲۵۶]و بیشتر کسانی که علم پیامبرجرا تبلیغ کردهاند، کسانی غیر از اهلبیت ایشان بودهاند؛ چه رسد به اینکه آن فرد فقط علی باشد. «پیامبرجاسعد بن زُراره را به مدینه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند، به انصار قرآن بیاموزد و با دین آشنایشان گرداند؛ به همین منظور، علاء بن خضرمی را به بحرین فرستاد، معاذ و ابو موسی را به یمن، و عتاب بن اسید را به مکّه؛ پس کجاست ادعای کسی که گمان میکند تنها یک مرد از اهلبیت رسول خداجاز ایشان حق روایت را داراست» [۱۲۵۷].
بعضی از علما گفتهاند: «احادیثی مستندِ روایتشده از علیسپانصد و هشتاد و شش حدیث میباشد که از این بین تنها حدود پنجاه حدیث صحیح هستند» [۱۲۵۸]. آیا تمام سنت پیامبرجفقط همین است؟ درحالیکه رافضیان اقرار کردهاند علوم مربوط به حلال و حرام و مناسک حج را تنها از ابوجعفر باقر دریافت کردهاند. این بدین معنی است که در این زمینه چیزی از علی به آنها نرسیده است و نیاکانشان روش عبادت خود را از روایاتی آموختهاند که از طریق صحابهشنقل شده است.
کتابهای شیعه میگویند: «... قبل از ابوجعفر، شیعه با احکام حلال و حرام و مناسک حج آشنایی نداشت، اما ابوجعفر دری به روی ایشان گشود و این احکام را چنان بیان نمود که دیگران نیازمند آنها شدند؛ همچنان که قبلاً آنها نیازمند مردم بودند» [۱۲۵۹].
جای تعجب اینجاست که اگر کسی از غیر امام حدیث روایت کند، شیعیان او را محکوم به شرک میکنند؛ چنانکه در اصول کافی آمده است: «... هرکس ادعا کند حدیث را از جز راهی شنیده که خداوندأگشوده است، مشرک است» [۱۲۶۰]. بدین شکل، آنها برای پیشینیان خود نیز حکم شرک صادر میکنند؛ زیرا ایشان علمِ حلال و حرام و مناسک را از مردم گرفتهاند و میگویند: «هرچه از طرف ائمه نیامده باشد، باطل است» [۱۲۶۱]. این گستاخی بزرگی علیه شریعت سیدالمرسلینجاست؛ شریعتی که نسل اول این امت برای نسلهای بعدی نقل کردند و بیانگر سنت پاکی است که مسلمانان طبق آن اساس عبادت میکنند.
دانستیم که شیعۀ رافضی بر خود لازم دانستند که چیزی را از غیر علیسقبول نکنند؛ از سوی دیگر، اخبار روایتشده از علی نیز بسیار اندک است، چنانکه ـ به اعتراف خودشانـ از احکام حلال و حرام چیزی از علی روایت نشده است. از اینرو میبینیم که شیعه طبق قواعد خود، این خلأ حدیثی را با دروغ پر کردهاند. به همین دلیل است که شعبی میگوید: «در این امت بر هیچ کسی به اندازۀ علی دروغ نبستهاند» [۱۲۶۲].
شیوع دروغ بستن شیعیان بر علی [۱۲۶۳]موجب شده که حتی یک روایت آنها هم اعتبار نداشته باشد و علمایی که در پی جمعآوری روایات صحیح هستند، به کلی از روایاتشان روی گردانیدهاند. لذا بخاری و مسلم روایات علی را جز از اهلبیت او روایت نکردهاند؛ یعنی کسانی مانند حسن، حسین، محمد بن حنفیه و کاتبش عبیدالله بن ابیرافع، یا یاران ابن مسعود و کسانی همچون عبیده سلمانی، حارث تیمی و قیس بن عباد و امثال آنها؛ چون آنها در نقل روایات از علی راست گفتهاند. به همین دليل مؤلف کتابهای صحاح احادیث آنها را نقل کردهاند [۱۲۶۴].
کتابها و مراجع شیعه به كثرت دروغها و افسانههایی که به اهلبیت نسبت دادهاند، اعتراف کردهاند. چنانکه کتب شیعه از جعفر صادق روایت کردهاند که گفته است: «مردم شیفتۀ دروغ بستن بر ما شدهاند» [۱۲۶۵]. شیعه میگوید: مصیبت جعفر این بود که «گروهی نادان اطرافش را گرفته بودند، نزد او رفت و آمد میکردند. چون او را ترک میکردند، میگفتند: جعفر این احادیث را برای ما نقل کرد و چنین و چنان گفت. سپس دروغهایی از قول او میگفتند تا بدین وسیله از دسترنج مردم نان بخورند و مال کسب کنند» [۱۲۶۶]. بدین علت، برخی از اهل علم گفتهاند: «بر هیچکس به اندازۀ جعفر صادق دروغ بسته نشده، درحالیکه وی از این دروغها پاک و مبرّاست» [۱۲۶۷].
از اینجاست که خطر بزرگی را متوجه شیعه میبینیم چراکه روایاتی را قبول کردهاند که دروغگویان به ایشان نسبت دادهاند. و به روایات صحابه پشت کردهاند. آنان روایت کسانی را مقبول و معتبر میدانند که اطراف جعفر را گرفته بودند؛ چنانکه گفتهاند: «چهار هزار نفر از امام صادق روایت کردهاند و بعضی از علمای امامیه بر این باورند که آن چهار هزار نفر بدون استثنا موثق و معتبر هستند» [۱۲۶۸]. با اینکه امام صادق از دورغپردازی این افراد به نام او شکایت نموده و میگوید: «از میان آنهایی که ادعای تشیع و طرفداری ما را میکنند، بیش از هفده نفر را نمییابم که پیرو واقعی من باشند» [۱۲۶۹].
اما چرا شیعیان اثناعشریه از روایات صحابهشروی گرداندهاند؟ علت آنرا باید در نخستین بدعتی یافت که ابنسبأ ابداع نمود و گفت: «علی وصی رسول خداجاست ولی صحابه وصیتش را اجرا نکرده و از انتخاب او برای خلافت سرپیچی کردند». از اینجا بود که اثناعشریه به این فکر شیطانی رسیدند که صحابه از دین اسلام خارج شدهاند و فقط تعدادی را که از انگشتان دست تجاوز نمیکرد، از این گروه مستثنا کردند. از نظر شیعۀ رافضی، تمجید و توصیف خدا و پیامبر در حق اصحاب، فضیلت همکلامی با بهترین بندۀ خداج، جهاد و جانفشانی در راه پروردگار متعال، پیشگامی در ایمان، فداکاری و دوری از خانواده و میهن و نشر اسلام در گوشه و کنار زمین برای صحابه شفاعت نکرده و موجب در امان بودن ایشان از اهانت شیعه نخواهد بود.
از جمله تناقضگوییهای شیعه این است که به صداقت و عدالت کسانی حکم میکنند که مدعیاند امام غایب را دیدهاند؛ حال آنکه این امامِ فراری خیالی اصلاً وجود خارجی ندارد. ممقانی میگوید: «هرکس به دیدار امام حجت ـ عجل الله فرجهـ مشرف شده باشد، ضرورتاً ما در مورد او شهادت میدهیم که به درجۀ بالاتر از عدالت رسیده است» [۱۲۷۰]. حال که دیدار این امام خیالی باعث عدلِ راوی میگردد، چرا در حق صحابۀ پیامبرجچنین حکمی نمیکنند؟ چرا مشرف شدن صحابه به دیدار رسول اللهجرا دلیل بر عدالت آنها نمیدانند؟ آیا پیامبرجاز امام خیالیِ فراریشان «کمتر» است، امامی که حتی شیعیان معاصرش در وجود و عدم وی مشکوک بودند، چه رسد به امروز که هزار و چند صد سال از عمرش میگذرد؟ آیا در این سخن و نتیجهگیری تناقض نیست؟ پس ببینید چگونه کسی که ادعای دیدن یک موجود تخیلی را میکند بیعیب و پاک دانسته میشود و عدالت و صداقتش را از بدیهیات میدانند؛ درحالیکه اصل این است که این ادعا دلیل بر دروغگویی او باشد؛ با این همه به صحابۀ رسول خداجتوهین میکنند. آری، از نظر شیعه، صحابه شمرتد هستند و روایاتشان مردود؛ آن بزرگواران گناهی مرتکب نشدهاند جز بیان این مطلب که نص صریحی بر امامت علیسوجود ندارد و چنین دروغ بزرگی را بر زبان نمیآورند. اما انکار این دروغ، از دیدگاه شیعه اتهامی بزرگ و جرمی نابخشودنی است؛ زیرا هرکس امامت یکی از ائمه، حتی آن غایب افسانهای را انکار کند، مانند شیطان است؛ همچنان که ابنبابویه قمی بر این حُکم ابلهانه صحه میگذارد [۱۲۷۱]. لذا از نظر شیعه، ایمان به ائمه، معیار قبول یا رد روایت است؛ زیرا ایمان به ائمه اساس ایمان و کفر است.
اثباتِ نادرستی این اصل که علمای شیعه آنرا معیار ارزیابی راویانِ حدیث قرار دادهاند، بسیار واضح و روشن است؛ چون اگر چنان بود که آنان گمان میکنند، قطعاً خداوند آنرا در قرآن ذکر میکرد و پیامبرجدر جواب کسی که از حقیقت ایمان و اسلام پرسیده بود، آنرا بیان میکرد و در بین مسلمانان بر آن اجماع حاصل میشد. آیا به ذهن هیچ عاقلی خطور میکند که این امت در چند قرن متوالی، از صحابه گرفته تا کسانی که به نیکی از آنان پیروی کردهاند، اصلی اساسی از ارکان ایمان را ندانند و بر انکار آن اجماع داشته باشند؟ خدا و رسولش هرگز بهترین امتی را که به سوی انسانیت فرستاده شدهاند، بدون تکمیل نمودن دین و شناساندن حقیقت اسلام رها نمیکنند و هیچگاه چنین چیزی به خیال انسان مؤمن نمیرسد.
دیدیم که علمای شیعه روایت کسی را که امامت یکی از ائمه را انکار نموده رد میکنند و اصلاً به آن توجهی ندارند؛ اما باید بدانیم که آنان این اصل باطل و جاهلانه را جز در برخورد با روایات صحابه مراعات نمیکنند و با توجه به همین معیار نابخردانه است که تمام روایات صحابه را مردود میشمارند. با این همه، روایات برخی راویانِ شیعه را که حتی منکر امامت بعضی از ائمه بودند، قبول دارند. درحقیقت، ملاک این نیست که راوی امامت را قبول نداشته باشد، مهم این است که آن روای از اهلسنت نباشد. شیخ حُرّ عاملی تأکید میکند که فرقۀ امامیه به روایات فرقۀ فَطَحیه، مانند عبدالله بن بکیر و اخبار واقفیه [۱۲۷۲]مانند سماعة بن مهران، عمل میکنند. همچنین در بسیاری اوقات شرح حال رجالشان میخوانیم که فلانی از فَطَحیه بود، فلانی از واقفیه و این یکی از ناووسیه [۱۲۷۳].
هریک از این سه فرقه بعضی از دوازده امام را انکار میکنند؛ اما آقایان علما راویاتشان را موثوق و معتبر میدانند. در کتاب «رجال کشی» آمده است که در مورد محمد بن ولید خزار، معاویة بن حکیم، مصدق بن صدقه و محمد بن سالم بن عبدالحمید سئوال شد؛ ابوعمر کشی گفت: «آنها همه از فطحیه هستند؛ ولی از علما و فقهای بزرگ و اهل عدالت محسوب میشوند و بعضی از آنها به خدمت امام رضاسرسیدهاند و همه آنها کوفی هستند» [۱۲۷۴].
درحالیکه حسن بن علی بن فضال [۱۲۷۵]، علی بن حدید بن حکیم [۱۲۷۶]و عمر بن سعید مداینی [۱۲۷۷]از فَطَحیه هستند و ابوخالد سجستانی [۱۲۷۸]، علی بن جعفر مروزی [۱۲۷۹]، عثمان بن عیسی [۱۲۸۰]و حمزة بن بزیغ [۱۲۸۱]مذهب واقفیه دارند؛ رافضیان اثناعشری آنها را موثق دانسته و به روایاتشان عمل میکنند؛ ولی سخن امامشان را قبول ندارند که گفته است: «زیدیه و واقفیه و نصاب یکی هستند [۱۲۸۲]. واقفیه از حق تجاوز نموده و بر گناه و بدی روی آوردهاند و اگر کسی با عقیدۀ واقفی بمیرد اهل جهنم است که بدترین مکان است» [۱۲۸۳]؛ همچنین میگوید: «واقفیه حیران و سرگشته زندگی میکنند و کافر میمیرند» [۱۲۸۴]؛ باز از او نقل است که: «آنها کافر، مشرک و بیدین هستند» [۱۲۸۵]. با وجود تمام این بدگوییها و تکفیر ایشان از سوی ائمه، آقایان صلاح میدانند که روایاتشان را قبول کنند. شاید هم دلیلش این باشد که چون این دسته از راویان، روایات شاذ و خارج از قاعدۀ را تأیید میکنند، علمای شیعه سخنشان را قبول دارند؛ اما روایات صحابهشرا رد میکنند. آیا در این برخورد دوگانگی و دورویی نیست؟ آری، آنان در تناقض بزرگی گرفتار شدهاند، معیار ثابت و مشخصی برای پذیرش یا رد احادیث ندارند، تعصب مذهبی و حزبگرایی چشم علماشان را کور کرده و آنها هم پیروانشان را گمراه و از منبع علم و ایمان محروم نمودهاند.
آیا کسانی که خداوند و رسولشجایشان را ستایش کردهاند، با معدود افراد پست و دروغگو قابل مقایسهاند، یا اینکه آنها بدون هیچ قاعده و ضابطهای روایات صحابه را رد میکنند.
در کتابهای شیعه از ابنحازم روایت شده که گفته است: «به ابو عبدالله گفتم: ... در مورد یاران پیامبرجبرایم بگو؛ آیا با محمدجراستگو بودهاند یا دروغگو؟ گفت: البته که راستگو بودهاند» [۱۲۸۶]. اصحاب بزرگوار با تمجید و توصیفی که خداوند و پیامبرشجاز ایشان نمودهاند، نیازی ندارند که با این سخنان از ساحتشان رفع اتهام گردد؛ بلکه خواستیم ثابت کنیم که آنان چگونه با وقاحت تمام به سخنان و آموزههای امامانشان که مطابق کتاب خدا و سنت رسول اللهجاست، پشت کردهاند و در عوض، تنها از روایات کسانی پیروی میکنند که بر ائمه دروغ بستهاند؛ و آنچه به دروغ آنها اعتراف میکند و بر طبل رسواییشان میکوبد، کتابهای خود شیعه است.
[۱۲۵۳] أصل الشيعة و أصولها: ص۷۹. [۱۲۵۴] این كلام برخاسته از حقد و کینه او ناشی از نیرنگ و فریب است. کسی که با طبیعت مذهب شیعه آشنا نباشد، گمان میکند که بیشتر اعتقاداتِ این مذهب، برگرفته از کلام رسول اللهجمیباشد که از طریق اهلبیت به صورت صحیح روایت شده است؛ درحالیکه آنها هریک از آن دوازده نفر را مانند رسولاللهجبه حساب میآورند که جز با وحی الهی سخن نمیگویند. به همین سبب در کتابهای شیعه به ندرت فرمودۀ پیامبرجیافت میشود؛ چون آنها به روایات ائمه اکتفا کردهاند. همچنین منظورش از اهلبیت، بعضی از آنهاست؛ پس به عقیدۀ شیعه، همۀ اهلبیت شایستگی روایت حدیث ندارند؛ چرا که همۀ اهلبیت امام نیستند. پس نقلِ روایتِ فرزندانِ فاطمه از اولاد حسنسمعتبر نیست؛ زیرا هیچیک از فرزندان او امام نبوده است. نهایت امر اینکه آنها را صرفاً راویانی به حساب میآورند که در قبول یا رد روایاتشان مختارند، به همین سبب، غیر از دوازده امام هرکس از آلبیت ادعای امامت کرده باشد، تکفیرش نمودهاند (أصول کافی: ۱/۳۷۲، شماره ۱ و ۳). شیخ طوسی نیز روایات زید بن علی [پسر امام سجاد] را مردود میداند (الإستبصار: ۱/۶۶)؛ پس تعبیر آل کاشفالغطا حیله است؛ زیرا کتابش را برای تبلیغ شیعه در جهان اسلام نوشته شده است. [۱۲۵۵] منهاج السنة، ۴/۱۳۸. شیخ الإسلام همچنین میگوید: «خبر تنها یک نفر، مفید علم به قرآن و سنتِ متواتر نیست؛ و اگر آنها بگویند که با خبر یک نفر معصوم علم حاصل میشود، باید به آنها گفته شود که لازم است ابتدا عصمتش ثابت باشد؛ و عصمت او فقط با خبر دادن دربارۀ خودش ثابت نمیشود؛ زیرا در این صورت، دَور و تسلسل به وجود میآید؛ با اجماع هم ثابت نمیشود؛ چون اجماعی در آن نیست. نزد امامیه اجماع تنها زمانی حجت است که امام معصوم در میان اجماع باشد؛ پس اثبات عصمت او صرفاً به ادعای خودش برمیگردد؛ و معلوم شد که اگر عصمت امام حقیقت دارد، باید از طریق دیگر غیر از خودش ثابت شود. [۱۲۵۶] همان: ۴/۱۳۹. شیخالاسلام ابنتیمیه در ادامه میگوید: «علم رسول اللهجاز طریق کسانی غیر علی به همه ممالک اسلامی رسیده است، اهل مکه و مدینه که امرشان واضح است، همچنین شام و بصره؛ چون آنها جز مقدار کمی از علی روایت نکردهاند. اغلب علمِ علی در کوفه بود که کوفیان نیز قرآن و سنت را حتی قبل از خلافت عثمانسیاد گرفته بودند، چه رسد به علیس. فقهای اهل مدینه دین را در دوران خلافت عمرسیاد گرفتند و آموزش مُعاذ برای اهل یمن و اقامت او نزد آنان بیش از علی بوده است؛ به همین سبب، اهل یمن بیشتر از معاذ بن جبل روایت کردهاند تا علی؛ و شریح و دیگر بزرگانِ تابعین، فقه را از معاذ بن جبل گرفتهاند. زمانی که علی به کوفه آمد، شریح در آنجا قاضی بود، او و عبیده سلمانی فقه را از غیر علی دریافتند. پیش از اینکه علی به کوفه بیاید، علوم اسلامی در مدائن منتشر شده بود. [۱۲۵۷] همان: ۳/۱۵. [۱۲۵۸] ابنحزم، الفصل: ۴/۲۱۳؛ منهاج السنة: ۴/۱۳۹. [۱۲۵۹] أصول کافی: ۲/۲۰؛ تفسیر العیاشی: ۱/۲۵۲ و ۲۵۳؛ البرهان: ۱/۳۸۶؛ رجال کشی: ص۴۲۵. [۱۲۶۰] أصول کافی: ۱/۳۷۷. [۱۲۶۱] همان: ۱/۳۹۹. [۱۲۶۲] بنگرید به: الذهبی، سیر أعلام النبلاء: ۴/۳۰۷. [۱۲۶۳] ابن جوزی گفته است: «رافضیها سه گروهند: گروهی از آنها اندکی از احادیث را شنیده و به میل خود آن را کم و زیاد کردهاند؛ گروهی دیگر از حدیث چیزی نشنیدهاند، بلکه دروغهایی بر جعفر صادق بسته و میگویند: "جعفر چنین و چنان گفته است"؛ گروه سوم عوام نادانی هستند كه هر چه بخواهند میگویند، چه عقل آنرا بپذیرد خواه نپذیرد» (ابن الجوزی، الموضوعات: ۱/۳۳۸؛ ابنتیمیه، منهاجالسنّة: ۴/۱۱۹). [۱۲۶۴] مجموع فتاوی شیخالإسلام: ۱۳/۳۲. [۱۲۶۵] بحار الأنوار: ۲/۲۴۶. [۱۲۶۶] بنگرید به: رجال کشی: ص۲۰۸ و ۲۰۹؛ بحار الأنوار: ۲۵/۲۰۲ و ۲۰۳. [۱۲۶۷] منهاج السنّة: ۴/۱۴۳. [۱۲۶۸] محمد جواد مغنیه، الشیعة في المیزان: ص۱۱۰؛ محمد حسین مظفر، الإمام الصادق: ص۱۴۴؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعة: ۲/۱۲۹؛ وسایل الشيعة: ۲۰/۷۲. [۱۲۶۹] أصول کافی: ۲/۲۴۲ و ۲۴۳. [۱۲۷۰] تنقیح المقال: ۱/۲۱۱. [۱۲۷۱] إکمال الدین: ص۱۳. این رفتار نابخردانۀ علمای شیعه در مورد انکارِ امام زمان فراری، داستان «لباس جدید پادشاه» نوشتۀ «هانس کریستین اندرسون» را به یاد انسان میآورد. در این داستان، دو شیاد کلاهبردار مدعی شدند که میتوانند برای پادشاهی احمق لباسی بسیار فاخر بدوزند. آنان روزها و هفتهها در قصر پادشاه به عیش و عشرت گذراندند، به این بهانه که در اتاقی دربسته مشغول دوختن لباس هستند. پس از مدتها بالاخره در روزِ موعود با دست خالی در مقابل پادشاه و سران مملکت و مردم ظاهر شدند و گفتند که لباس در دستشان است و فقط کسانی که حرامزاده نیستند میتوانند آن لباس را ببینند. این بود که پادشاه و وزیران و فرماندهان و حتی مردم عادی برای آنکه از تهمت حرامزادگی بگریزند، شروع به تعریف از طرح و رنگ و کیفیت دوخت لباس جدید پادشاه کردند. پادشاه احمق را لباس خیالی پوشاندند و او را با تن عریان در شهر گرداندند و همگان لاجرم لب به تعریف گشودند. آری، آن لباس خیالی پادشاه، همین مهدی موعودِ شیعه است و آن دو شیادِ کلاهبردار، علمای شیعه هستند که قرنهاست با تهدیدِ تکفیر، مردم بینوا را وادار به پذیرش این افسانه کردهاند و حتی اگر کسی به دروغ بودن این یاوهها یقین کند، از بیم تحریم و تکفیر و مرگ، او را یارای مخالفت و اظهار نظر نیست. (مصحح) [۱۲۷۲] واقفه: شیعیانی هستند که بر موسی بن جعفر توقف کرده و امامت کسی را بعد از او قبول ندارند. چون اعتقاد دارند موسی بن جعفر نمرده و هنوز زنده است و منتظر ظهورش هستند؛ همچنان که اثناعشریه منتظر ظهور امام خیالی خود هستند (بنگرید به: قمی، المقالات و الفرق: ص۹۳؛ ناشئ الأکبر؛ مسائل الإمامة: ص۴۷). صاحب الزینه گفته است: «عدهای از علمای ما تا به امروز بر این مقوله ثابت هستند» (الزینة: ص۲۹۰) اما بعدها منقرض شدهاند. چه بسا واقفی به کسانی گفته شده که بر غیر موسی بن جعفر توقف کردهاند؛ مانند کسانی که بر علی یا صادق یا حسن عسکری توقف کرده و امامت بعد از آنها را قبول ندارند. [۱۲۷۳] ناووسیه: پیروان مردی به نام ناووس یا ابن ناووس یا عجلان بن ناووس هستند. بعضی گفتهاند که ناووسی نسبت است به روستای ناووسا؛ و این فرقه معتقدند جعفر بن محمد صادق هنوز زنده است و تا زمانی كه ظهور میکند و حکومت تشکیل میدهد، وفات نخواهد کرد. صاحب الزینة گفته است: «این فرقه منقرض شدهاند و امروز کسی از آنها باقی نمانده که چنین نظری داشته باشد». اما روایات رجال ایشان هنوز هم در کتب اثناعشریه وجود دارد؛ بنگرید به: قمی، المقالات والفرق: ص۸۰؛ نوبختی، فرق الشیعة: ص۶۷، رازی، الزینة: ص۲۸۶؛ أشعری، مقالات الإسلامیین: ۱/۱۰۰؛ شهرستانی: ۱/۱۶۶ و ۱۶۷؛ نشوان، الحور العین: ص۱۶۲. [۱۲۷۴] رجال کشی: ص۵۶۳. [۱۲۷۵] همان: ص۵۶۵. [۱۲۷۶] همان: ص۵۷۰. [۱۲۷۷] همان: ص۶۱۲. [۱۲۷۸] همانجا. [۱۲۷۹] همان: ص۶۱۶. [۱۲۸۰] همان: ص۵۹۷. [۱۲۸۱] همان: ص۶۱۵. [۱۲۸۲] همان: ص۴۵۶. [۱۲۸۳] همانجا. [۱۲۸۴] همانجا. [۱۲۸۵] همانجا. [۱۲۸۶] أصول کافی: ۱/۶۵؛ بحار الأنوار: ۲/۲۲۸.