نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد اول)

فهرست کتاب

تعریف برگزیده برای شیعه

تعریف برگزیده برای شیعه

به نظر بنده، تعریف شیعه اساساً به دوران پیدایش و مراحل دگرگونی عقیدتی این فرقه مربوط می‌شود؛ زیرا عقاید و افکارشان پیوسته در حال تغییر و دگرگونی بوده است. تشیع در سدۀ نخست با تشیع سده‌های بعدی متفاوت است؛ چنان‌كه در عصر اول، فقط کسانی شیعه نامیده می‌شدند که علی را بر عثمان مقدم می‌دانستند و به همین علت است که گفته می‌شده: «شیعی و عثمانی»؛ شیعه کسی بوده که علی را بر عثمان مقدم می‌دانسته و عثمانی کسی بوده که عثمان را بر علی مقدم می‌دانسته است [۱۹۵]. بنابراین تعریف شیعه در سدۀ نخست بر کسانی اطلاق می‌شد که فقط علی را [در خلافت] بر عثمان مقدم می‌دانستند.

بر اساس این تعریف، اگر چه به چنین کسانی شیعه گفته می‌شود، در واقع از اهل‌سنت هستند؛ زیرا مسئله برتری عثمان و علی از جمله مسائل اصولی‌ای نیست که هرکس مخالفت کند، گمراه نامیده شود. مسئله‌ای که ما مخالف آن‌را گمراه می‌نامیم، مسئله خلافت است. پس از اینکه اهل‌سنت بر برتری ابوبکر و عمر اتفاق نمودند، برخی از اهل‌سنت در مورد برتری عثمان و علی دچار اختلاف شدند که کدام یک شایسته‌تر است؛ برخی عثمان را برتر می‌دانستند و بجز وی کسی را ذکر نمی‌کردند؛ برخی دیگر نیز علی را در مقام خلیفۀ چهارم به عنوان افضل ذکر می‌نمودند و عده‌ای دیگر نیز او را در مقام سوم افضل می‌دانستند و گروهی دیگر در این مورد سکوت می‌کردند. در نهایت، قول علمای اهل‌سنت بر افضل بودن عثمان ثابت شد.

بنا بر همین اصل است که شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه یادآور شده است که شیعیان دوران علیس، ابوبکر و عمربرا بر وی مقدم می‏داشتند [۱۹۶]؛ و شریک بن عبدالله که او را شیعه می‌دانند مخالف بود که نام تشیع بر کسانی اطلاق گردد که علی را بر ابوبکر و عمرشمقدم می‏داشتند؛ زیرا این عقیده، خلاف نظر متواتری بود که از علیسنقل می‌شد؛ و تشیع به معنی یاری و پیروی است، نه مخالفت و طرد کردن.

ابن‌بطّه از استاد خود ـ ابوالعباس بن مسروق ـ چنین روایت کرده است: «محمد بن حمید به ما خبر داد که جریر از سفیان و او هم از عبدالله بن زیاد بن جریر روایت کرده که گفته‌اند: ابواسحاق سبیعی به کوفه سفر کرد؛ شمر بن عطیه به ما گفت: "برخیزید و به استقبال او بروید". ما نزد او نشستیم و گفتگوهایی در این میان صورت گرفت؛ سپس ابواسحاق گفت: "از کوفه بیرون رفتم درحالی‌که هیچکس در فضل ابوبکر و عمر و تقدمِ آنان تردید داشته باشد؛ ولی اکنون که به کوفه آمدم چیزهایی می‌گویند. به خدا سوگند نمی‌دانم چه می‌گویند"» [۱۹۷].

محب‌الدین خطیب می‌گوید: «این یک متن تاریخی مهم است که نشانگرِ دگرگونی در سیر تکاملی تشیع است؛ زیرا ابواسحاق سبیعی، عالم گرانقدرِ کوفه بوده است. وی سه سال پیش از شهادت امیرالمؤمنین عثمانسمتولد شد و در سال ۱۲۷ ق درگذشت و در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیسکودکی بیش نبود. وی از دوران کودکی خود چنین می‌گوید: «پدرم مرا بلند کرد تا توانستم علی را در حال سخنرانی ببینم که موی سر و ریشش سفید بود». اگر ما می‌دانستیم که او چه سالی کوفه را ترک گفته و کی بدانجا باز‌گشته است، می‌توانستیم به درستی حدس بزنیم که شیعیان کوفه چه زمانی علوی بودند و همچون امام‌شان ـ علیسـ به برتری ابوبکر و عمر معتقد بودند؛ نیز می‏دانستیم که آنان چه زمانی از علی جدا شدند‏ و با اعتقادات او مخالفت ورزیدند؛ زیرا علی بر منبر کوفه برتری دو برادرش را که همنشینان، وزیران و خلفای رسول خداجدر این امت هستند، در بهترین زمانۀ این امت به مردم اعلان نمود [۱۹۸].

لیث بن ابی‌سلیم دربارۀ عقاید شیعیان می‌گوید: «شیعیان نخستین را در حالی یافتم که کسی را بر ابوبکر و عمر برتری نمی‌دادند» [۱۹۹]. صاحب مختصرِ تحفه می‌گوید: «کسانی که در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیسبودند ـ از جمله مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی می‌کردند ـ همه حقِ او را می‌شناختند و در جای خود حقش را محترم می‌شمردند. آنان قدر و منزلت هیچیک از برادران او را که اصحاب پیامبرجبودند کوچک نمی‌شمردند؛ چه رسد به تکفیر و دشنام دادن به ایشان» [۲۰۰].

با این همه، متأسفانه شیعیان در این صفا و سلامت و پاکی باقی نماندند؛ بلکه مبدأ تشیع دگرگون گردید و به چندین فرقه تبدیل شدند و اندک‌اندک تشیع به نقابی تبدیل شد که هریک از دشمنان شکست‌خورده، کینه‏توز و حسود اسلام که در فکر نیرنگ و دسیسه علیه اسلام و مسلمین بودند خود را زیر آن پنهان می‌کردند؛ از این‌روست که می‌بینیم برخی از ائمه، کسانی را که به ابوبکر و عمر ببی‌احترامی می‌کردند شیعه نمی‌نامیدند؛ بلکه آنان را «رافضی» می‌خواندند؛ چرا که شایستگی نام تشیع را نداشتند.

کسی که در مورد دگرگونی اعتقادات شیعه شناخت کافی داشته باشد، وقتی بداند بسیاری از محدثین معروف و دیگر علمای سرشناس لقب شیعه داشته‌اند تعجب نخواهد کرد؛ و چه بسا که چنین افرادی از علمای مطرح اهل سنت باشند. زیرا مفهوم تشیع در گذشته، با مفهوم فعلی آن بسیار متفاوت است. و بر اين اساس است كه امام ذهبی هنگام پرداختن به بحث در مورد محدثانی که به بدعت تشیع متهم شده‌اند می‌گوید: «بدعت بر دو نوع است: بدعت صغری؛ مانند غلو تشیع یا تشیعِ بدون‌غلو که این پدیده میان تابعین و تابعِ تابعین رایج بوده است؛ هرچند آنان افرادی پرهیزکار، متدین و راستگو بودند. اگر احادیث این دسته را مردود بدانیم، تعداد زیادی از احادیث نبوی از بین خواهد رفت و این یک مفسدۀ آشکار است. بدعت دوم، بدعت کبری است؛ مانند طرد کلی و غلو در آن و تحقیر ابوبکر و عمربو دعوت دیگران به این اعتقاد. به قول این دسته از شیعیان استدلال نمی‌شود و آنان هیچ منزلتی ندارند. از این گروه اخیر، هیچ فرد راستگو و امینی یافت نمی‌شود؛ بلکه شعارشان دروغ است و پوشش ایشان، تقیه و نفاق. حال چگونه روایت چنین کسی پذیرفته می‌شود؟ هرگز پذیرفتنی نیست.

در گذشته، شیعۀ افراطی به کسانی گفته می‌شد که عثمان، زبیر، طلحه، معاویه و گروهی از کسانی که با علی درگیر شده‏‌اند نکوهش کرده و آنها را دشنام می‌دادند. اما شیعۀ افراطی در زمان و عرف ما به کسانی گفته می‌شود که آن بزرگواران را تکفیر می‌کنند و از ابوبکر و عمرببیزاری می‏جوید. چنین کسی گمراه و دروغگوست [۲۰۱]. بنابراین تشیع، چنان‌که چندین فرقه و طایفه دارد،‌ دارای درجات و مراحلی نیز هست.

فرقۀ مورد بحث ما در این کتاب، فرقۀ اثنا‏عشریه است و دوره‌ای که درباره‌اش تحقیق می‌کنیم، زمانی است که تشیع مبانی مذهب و عقیدۀ خود را از چهار کتاب مرجع‌شان برمی‌گرفتند که عبارتند از: «کافی، تهذیب، استبصار و مَن لا یَحضُرهُ الفقیه» که آنها را از جهت اعتبار چون کتاب‌های ششگانۀ اهل‌سنت به حساب می‌آورند؛ نیز منابع چهارگانۀ دیگرشان را که به درجۀ اعتبار آنها رسیده‌اند به چهار کتاب اول ملحق کرده‌اند که عبارتند از: «وافی، بحارالأنوار، وسائل الشیعه و مستدرك الوسائل»؛ علاوه بر اينها، کتاب‌های بسیار دیگری هستند که علمای شیعه معتقدند به درجۀ این کتاب‌ها رسیده‌اند.

پیش از اینکه بحث تعریف شیعه را به پایان ببریم، به این نکته اشاره می‌کنیم که از تعریفات شیعه که در اکثر کتاب‌های فرقه‌شناسی وارد شده است، چنین استنباط می‌شود که عادت این کتاب‌ها در تعریف شیعه امامیه بر این بوده است که بگویند: «پیروان علیسرا شیعه می‏گویند». این مسئله، منجر به نتیجه‌ای اشتباه می‌شود که با اجماع امت مخالف است، و آن اینکه حضرت علی، شیعه و بر اعتقاد شیعیان بوده است؛ حال آنکه علیساز آنچه شیعه در مورد او و فرزندانش می‏گویند پاک و بیزار است؛ بنابراین برای رفع ابهام باید در تعریف شیعه، قید و تبصره‌هایی بیاوریم و بگوییم: «شیعیان کسانی هستند که می‏پندارند پیرو علیسهستند؛ ولی درحقیقت، آنان از علی پیروی نمی‌کنند و علی نیز با اعتقادات‌شان موافق نیست»؛ همچنین می‌توان گفت: «آنان مدعی تشیع و طرفداری از علی هستند»؛ یا اینکه: «آنان رافضی هستند». بر همین اساس است که برخی از علما چنین تعبیری دربارۀ آنان به کار می‌برند: «رافضیان به شیعۀ علی منسوب هستند» [۲۰۲]. اما حقيقت این است که آنان بر روش و دیدگاه شیعیان علی که از وی پیروی می‌کنند قرار ندارند؛ بلکه گزافه‌گو و رافضی هستند.

***

[۱۹۵] بنگرید به: نشوان الحمیری، الحور العین: ص ۱۷۹؛ ابن المرتضی، المنیة والأمل: ص۸. [۱۹۶] منهاج السّنة: ۲/۶۰، تحقیق محمد رشاد سالم. [۱۹۷] برای آگاهی از شرح حال وی بنگرید به: تذهیب التهذیب : ۸/۶۳؛ الخلاصه: ص ۲۹۱. [۱۹۸] حاشیه المنتقی: ص ۳۶۰ و ۳۶۱. [۱۹۹] المنتقی: ص ۳۶۰ و ۳۶۱. [۲۰۰] مختصر التحفة الإثنی‌عشریة: ص ۳. [۲۰۱] ذهبی، میزان الإعتدال: ۱/۵ و ۶؛ ابن‌حجر، لسان المیزان: ۱/۹ و ۱۰. [۲۰۲] منهاج السنة: ۲/۱۰۲.