نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد اول)

فهرست کتاب

گسترش عقیدۀ تحریف قرآن در کتاب‌های شیعه

گسترش عقیدۀ تحریف قرآن در کتاب‌های شیعه

چنان‌که ملاحظه کردید، آغاز این جریان ـ طبق گفتۀ خودِ شیعه‌ـ به کتاب سلیم بن قیس بازمی‌گردد و این قضیه با دو روایت شروع شد؛ ولی آن صراحتی که در کتاب‌های پس از او دیده می‌شود در کتاب او وجود نداشت. گویی این مسئله، در کتاب او در مرحلۀ ابتدایی خود قرار داشت و هنوز کسی ادعای دروغ بودن آن‌را مطرح نکرده بود. این قضیه، در ابتدای امر، در کتابی مطرح شد که برخی علمای شیعه آن‌را نپذیرفتند؛ اما در قرن سوم هجری کسانی پیدا شدند که این افسانه را دوباره زنده کردند و ستون‌های باطل و فروریخته‌اش را از نو ساختند؛ و اگر این اقدام آنان نبود، عقیدۀ تحریف قرآن برای همیشه از بین رفته بود.

علی بن ابراهیم قمی ـ استاد کلینی‌ـ تفسیرش را از این تفکر باطل انباشته است [۸۳۰]و در مقدمۀ تفسیرش به این امر تصریح می‏کند [۸۳۱]. برای همین است که فیض کاشانی ـ عالم بزرگ شیعه‌ـ گفته است: «تفسیرِ او آکنده از آن [= اندیشۀ تحریف] است و در این باره غلو و زیاده‏روی کرده است» [۸۳۲]. نوری طبرسی، یکی دیگر از علمای شیعه نیز گفته است: «قمی در آغاز تفسیر خود به این عقیده [= تحریف قرآن] تصریح نموده و کتاب خود را از اخبار آن آکنده است؛ درحالی‌که در مقدمه تفسیرش خود را ملزم نموده در این تفسیر، جز از اساتید خود و افراد معتبر و موثق روایت نکند» [۸۳۳]. با اینکه تفسیر قمی مملو از این اعتقادات کفرآمیز است، مرجع بزرگ معاصر شیعه، آیت‌الله خویی، همۀ روایات را موثق و معتبر می‌داند [۸۳۴]. پس از قمی، شاگردش کلینی (م ۳۲۸ یا ۳۲۹ه‍) ملقب به «ثقة الإسلام» و مؤلف صحیح‏ترین کتاب از کتاب‌های اربعۀ شیعه، در کتاب «کافی» روایات بسیاری از این افسانه گزارش کرده است [۸۳۵]؛ درحالی‌که او خود متعهد شده است فقط روایات صحیح را نقل کند [۸۳۶]. بدین خاطر، نویسندگان شیعه که در مورد او اظهارنظر کرده‌اند، می‌گویند: «او به تحریف و نقصان قرآن معتقد بود؛ چرا که در کتاب کافی روایاتی را نقل می‌کند که دربردارنده این مفهوم هستند؛ بدون اینکه به ضعف و اشکال آنها اشاره‌ای داشته باشد. این در حالی است که او در ابتدای کتاب خود بیان کرده است به آنچه روایت می‌کند اطمینان دارد» [۸۳۷].

روایات کلینی از نگاه علمای رافضی در بالاترین درجۀ صحت قرار دارد؛ زیرا کلینی، معاصر نُواب چهار‏گانه‌ای بود که ادعا می‌کردند با مهدی غایبِ منتظَر ارتباط دارند؛ لذا شخصاً مطمئن بود که هر چه می‌نویسد صحیح است؛ زیرا وی همراه آنها در بغداد زندگی می‌کرد [۸۳۸]. نکتۀ جالب توجه این است که ابن‏بابویه قمی، حکم به جعلی بودنِ روایاتی می‌دهد که در مورد تحریف قرآن هستند. این در حالی ‏است که تعدادی از آن روایات در «اصول کافی» ذکر شده است که شیعیان آن‌را بسیار موثق و معتبر قلمداد می‌کنند. وقتی به «مرآة العقول» مجلسی مراجعه کردم، متوجه شدم که او حکم به ضعیف بودن برخی احادیث «کافی» داده است، اما روایاتی را که در مورد تحریف قرآن آمده، صحیح دانسته است [۸۳۹]. این نکته در مورد کتاب «الشافی فی شرح اصول کافی» نیز صدق می‌کند [۸۴۰].

یکی از پژوهشگران معاصر شیعه به نام «محمد باقر بهبودی» [در سال ۱۳۵۹ش] کتابی را در سه جلد با نام «صحیح الکافی» تألیف نمود. با مراجعه به آن دریافتم که نویسندۀ کتاب، هر روایتی را که دربارۀ تحریف قرآن در کافی وجود داشته، جدا کرده [و نادرست دانسته] است. افزون بر این، تعدادی از باب‌های کافی را که در این مورد بوده است، [به دلیل نادرست بودن] به طور کامل و با تمام احادیثش حذف کرده است [۸۴۱]؛ همچنین ابوابی را که شامل عقایدی هستند که شیعه به وسیلۀ آنها زیر سئوال می‌رود، حذف کرده است. ما نمی‏دانیم این تصرفات وی از روی تقیه بوده یا حقیقت دارد؛ به ویژه اینکه او احادیث زیادی را حذف نموده است که علامه مجلسی در «مرآة العقول» و صاحب «الشافی» آنها را صحیح دانسته‌اند.

یکی از هم‌دوره‌های کلینی، «ابونصر محمد بن مسعود عیاشی» است که تفسیری به نام «تفسیر عیاشی» دارد. متوجه شدم که افسانۀ تحریف قرآن جای خود را در این کتاب نیز باز کرده و به دفعات در مباحث گوناگون این کتاب، ذکری از آن به میان آمده است [۸۴۲]. با این همه، این تفسیر به عنوان یکی از منابع معتبر شیعه معرفی شده است؛ علی‏رغم اینکه روایاتش هیچ سند و مدرکی ندارد. تصور مجلسی چنین است که یکی از نسخه‌پردازان، اِسنادهایش را حذف کرده‏ است [۸۴۳].

در قرن سوم هجری، فرات بن ابراهیم کوفی نیز تفسیری را به نام «تفسیر فرات» نوشت [۸۴۴]؛ درحالی‌‏که او هم نقل اخبار این افسانه را برای خویش روا دانسته بود [۸۴۵]. تفسیر فرات نیز یکی از منابع معتبر شیعه است. همچنین در این قرن، محمد بن ابراهیم نُعمانی [۸۴۶]می‌زیست و او نیز شماری از روایات تحریف قرآن را در کتاب «الغَیبة» آورده است [۸۴۷]. این کتاب نیز از معتبرترین و استوار‏ترین کتاب‌های شیعه است [۸۴۸].

یکی از افراد کینه‏توزی که در آن دوران [= قرن سوم هجری] زندگی می‌کرد، ابوالقاسم کوفی است که برخی از کتاب‌های شیعه وی را به افراط و غلو متهم کرده‌اند [۸۴۹]. او خود نیز در کتاب «الاستغاثة» بر علیه خویش گواهی داده است که بر راه و روش گمراهی [افراط و غلو] قرار دارد [۸۵۰]. نجاشی نیز کتابی به نام «التبديل و التحريف» را به او نسبت داده است [۸۵۱]. چنان‌که نوری طبرسی شرح می‌دهد، این کتاب و کتاب‌های مشابه اکنون مفقودند و در دسترس نیستند [۸۵۲]. ابوالقاسم کوفی هم برخی روایات کفرآمیزِ تحریف را از قمی آموخته و بدون واسطه از وی نقل می‌کند [۸۵۳]. پس از آنان، شیخ مفید (م۴۱۳ ق) در کتاب «أوائل المقالات» اجماع فرقۀ شیعه بر این منکر را تأیید نموده است [۸۵۴]. وی در بعضی از کتاب‌هایش، از جمله «الإرشاد» [۸۵۵]که از کتاب‌های معتبر شیعه است، برخی از روایات آن‌را نقل کرده‏ است [۸۵۶].

در واقع، وجود این تعداد تألیفات و کتاب‌های فراوان برای تأیید و اثبات این کفر، باعث می‌شود که هیچ شک و تردیدی برای مسلمان باقی نمانَد که در ورای این قضیه، توطئۀ افراد بی‌دین و کینه‌توز علیه کتاب خدا و دین اسلام و پیروانش در کار بوده است.

آنچه سبب شده که آنها به این کفر روی آورند، این است که هیچ دلیلی در قرآن وجود ندارد که یاوه‌ها و ادعاهای بی‏اساس شیعه را تأیید کند؛ و عقایدی که آنها دنبال می‌کنند، هیچ پایه و اساسی در قرآن ندارد. آنان توانستند برخی از روایات سنت مطهر پیامبر را دستکاری كنند ـ هرچند که این خیانت، به وسیلۀ عاملان خبرۀ این علم بر ملا شد‌ـ اما هنگامی که خواستند همین دسیسه را در مورد قرآن کریم به کار گیرند، آن‌را دور از دسترس یافتند؛ لذا مدعی شدند که در قرآن نقص و تغییر صورت گرفته است؛ چرا که طرح چنین دروغ‌ها و شایعاتی برای کینه‏توزان آسان است.

ظاهراً طرح این ادعای دروغ، برای خشنود کردن شیعیانی بود که به خاطر عدم اشارۀ قرآن به ائمه و عقاید شیعه، ناله و شکایت سر می‌دادند؛ پس چنین ادعایی را مطرح شد و بزرگان شیعه نیز در قرن سوم و چهارم هجری، تبلیغش را آغاز ‏کردند؛ اما ظاهراً حساب همه جای کار را نکرده بودند؛ لذا نتیجۀ این بهتان با بدترین عواقب به خودشان بازگشت، آنان را در مقابل عموم رسوا نمود و پرده از چهرۀ واقعی‌شان برداشت. و نفاق و ستیزه‏جویی آنها با اسلام را آشکار ساخت و پیوندشان را با اسلام و مسلمین و اهل‌بیت قطع کرد. به همین دلیل است که در قرن چهارم، استاد علما و رئیس‌المحدثین شیعه ـ ابن‌بابویه قمی، نویسندۀ «من لايحضره الفقيه»‌ـ بیزاری تشیع را از این عقاید اعلام کرد [۸۵۷]. همچنین شریف مرتضی این مقوله را انکار نمود و ـ چنان‌که ابن‌حزم اشاره کرده است [۸۵۸]‌ـ صاحبان این افکار را تکفیر کرد. دو تن از بزرگان شیعه، یعنی شیخ طوسی و شیخ طبرسی ـ صاحب «تفسیر مجمع البیان» ‌ـ علاوه بر انکار عقیدۀ تحریف، هرگونه ارتباط آن با شیعه را به کلی منکر شده‌اند [۸۵۹].

ما در اینجا ـ ان ‌شاء‌ الله ‌ـ به نقل سخنان آنان در این مورد می‌پردازیم و نظراتی را که در کتاب‌های دیگرشان بیان کرده‌اند، با آنچه که علمای اثناعشری در انکار این موضوع گفته‌اند مقایسه خواهیم کرد. اما باید به خاطر داشت که با وجود انکارِ این مسئله از سوی علمای فوق‌الذکر، قضیه خاتمه نیافته است؛ بلکه در قرن ششم هجری، احمد بن علی طبرسی ـ نویسندۀ «الإحتجاج»‌ـ بارِ دیگر این موضوع را زنده ساخت و کتابش را از این کفر انباشت [۸۶۰]. او مجموعه‏ای از روایات شیعه را در این زمینه بدون ذکر سند آورده و در مقدمۀ کتاب ادعا می‏کند به اين دليل چنين عمل كرده است که همۀ این روایات، مورد اجماع شیعه یا موافق دلالت‌های عقلی بوده‌اند یا در کتاب‌های سیره و دیگر منابع، بین موافقان و مخالفان مشهورند [۸۶۱]. احمد بن علی طبرسی که آشکارا به این کفر اقرار می‏کند، معاصر ابوعلی فضل بن حسن طبرسی [صاحب تفسیر «مجمع البیان»] است که این مقوله را انکار می‌کرد و شیعه را از آن مُبرّا می‌دانست [۸۶۲].

ظاهراً انکار این چهار نفر، با اینکه به صورت سری و در خفا نقل می‌شد، علت خاصی داشت. در این دوران و تا پیش از حکومت صفویان، نشر و تبلیغ اندیشۀ تحریف قرآن به صورت آشکارا و گسترده دیده نمی‌شود؛ ولی در زمان صفویان شاهد دامن زدن هر چه بیشتر به این افسانه و جعل روایاتی در این زمینه هستیم. ترویج این دروغ، توسط گروهی از آخوندهای دربار صفوی صورت می‌گرفت؛ چنان‌که ملاحظه می‏کنیم افسانۀ کفرآمیز تحریف قرآن، که در کتاب سُلیم بن قیس با دو روایت آغاز شده بود، در دوران صفویه، به اعتراف آخوند نعمت الله جزایری، به بیش از دوهزار روایت رسید [۸۶۳]. آخوندهای دربار صفوی، همچون مجلسی در «بحارالأنوار» [۸۶۴]، فیض کاشانی در «تفسیر صافی» [۸۶۵]، بَحرانی در «تفسیر البرهان» [۸۶۶]، نعمت‌الله جزایری در «الأنوار النُّعمانیة» [۸۶۷]و کتاب‌های دیگرش، ابوالحسن شریف در «مِرآة الأنوار» [۸۶۸]و همچنین ملا صالح مازندرانی «شارح الکافی» [۸۶۹]زیر چتر گستردۀ حمایت دولت صفوی، در دامنۀ وسیع و گسترده‌ای، عهده‌دارِ نشر این افترای بزرگ شدند؛ چرا که در آن زمان، تقیه و پنهان‌کاری تا حدودی از میان رفته بود.

در قرن سیزدهم بود که شیعه در موضوع تحریف قرآن دچار رسوایی بزرگی شد؛ زیرا میرزا حسین محدث نوری طبرسی، که مورد تعظیم و احترام شیعه است [۸۷۰]، دربارۀ این افسانۀ کفرآمیز تألیف نمود و آنچه در مورد این افسانه وجود داشت، گِرد آورد و نام «فصل‌الخطاب فی إثبات تحریف کتاب ربّ الأرباب» بر آن نهاد [۸۷۱]. این کتاب، برای همیشه لکۀ ننگی بر دامان شیعه شد؛ زیرا نویسنده‌اش تمام روایات متفرقه و اقوال و نظرات پراکندۀ علما و اساتید شیعه را جمع‌آوری کرد تا ثابت كند شیعه با استناد به این دلایل، معتقد به تحریف قرآن است. آن‏گونه که در پاسخ مؤلف در پایان کتاب روشن است، او این کتاب را با انگیزۀ مواجهه با آن گروه از شیعیانی نوشت که نمی‌توانستند این افسانه را بپذیرند [۸۷۲].

نوری طبرسی با تألیف این کتاب، رازِ سر به ‌مُهر را عیان ساخت و بر طبلِ رسواییِ شیعه کوفت و تمام دشمنی‌ها و کینه‌توزی‌هایی را که این فرقه سال‌های سال در حق قرآن و مسلمین صورت داده و در زوایای کتاب‌هایش پنهان شده بود، ناگهان آشکار ساخت. او در مقدمۀ کتابش، هدف از توطئه‌اش علیه کتاب خدا را چنین بیان می‏کند:

«بندۀ گناهکار و بدکردار حسین بن محمد تقی‌الدین طبرسی ـ خدا او را از واقفین به درگاهش و متمسکین به کتابش!!! گردانَدـ می‏گوید: این کتاب لطیف و جزء شریفی است که آن‌را برای اثبات تحریف قرآن و رسوا کردن ستمگران و دشمنان نوشته‏ام و آن‌را فصل‌الخطاب فی إثبات تحریف کتاب ربّ الأرباب نام نهاده‌ام و چنان از حکمت‌های بدیع در آن به ودیعه گذاشته‏ام که هر چشمی را روشن می‏گردانَد. از کسی که همۀ بدکاران چشم به رحمتش دوخته‏اند خواستارم تا در روزی که مال و فرزند سودی ندارد، مرا از آن بهره‌ای برساند» [۸۷۳].

بنگرید چگونه این کافر برای فریب افراد ساده و بی‏خبر از نقشۀ پلیدی که به دنبال آن است، چهرۀ خود را در پسِ نقاب ریا و دروغ پوشانده است! با این همه، برخی در صدد برآمدند تا بر هدف و آرمان پلیدش پوشش بگذارند؛ لذا می‏گویند: «هدف طبرسی از تألیف این کتاب، جمع‏آوری اخبار و روایات شاذ و نادر بوده و در واقع، هدف وی اعتقاد تحریف قرآن نبوده است» [۸۷۴]. این ادعا تنها با دقت و ملاحظه در عنوان کتاب، باطل می‌گردد؛ چه رسد به آنکه مقدمه‏ و متن آن خوانده شود. تردیدی نیست که از این دفاع و ادعا نیز چیزی عایدشان نمی‌گردد؛ زیرا واضح است که این ادعا تقیه‌ای بیش نیست.

پس از ننگ و رسوایی بزرگی که مؤلف «فصل‌الخطاب» با نوشتن این کتاب به بار آورد و بی‏آبرویی و فضاحتی که نصیب شیعه کرد، جمعی از علمای معاصر شیعه، از این مقولۀ کفرآمیز اظهار برائت کردند و انکارش نمودند؛ از جمله: جواد بلاغی در تفسیر «آلاءالرحمن» [۸۷۵]، محسن امین در «الشیعة بین الحقائق و الاوهام» [۸۷۶]، عبدالحسین شریف الدین در «أجوِبَة مسائل جارالله» [۸۷۷]، ابوالقاسم خویی در تفسیر «البیان» [۸۷۸]، محمد حسین آل کاشف‌الغطاء در «اصل الشیعة وأصولها» [۸۷۹]و محمدجواد مُغنیه در «الشيعة في الميزان» [۸۸۰]و کتاب‌های دیگرش. به امید خدا در فصل پایانی کتاب به نقد و بررسی نظرات آنان می‌پردازیم.

پیش‌تر دیدیم که اشعری در مورد عقیدۀ شیعه در مورد تحریف قرآن بر این باور است که «علمای شیعه در این مسئله بیش از یک رأی دارند و همه بر این گمراهی اتفاق نظر ندارند» و اینکه «شیعه دو گروه هستند: گروهی در این مسئله غلو و افراط کرده‌اند و گروه دیگر مسیر حق را پیموده‏اند»؛ و البته برخی از منتسبین به اهل‌سنت و برخی از نویسندگان شیعه [۸۸۱]نیز چنین گفته‌اند. آیا باید نظر اشعری را بپذیریم؟ شاید هم حقیقت این باشد که هر نویسنده‌ای که این اعتقاد را از شیعه نفی کرده، کارش از روی تقیه بوده است. این دیدگاه را هم برخی از علمای پیشین اهل‌سنت تأیید می‌کنند و هم شیعیانی که خود قائل به تحریف قرآن هستند؛ از جمله نعمت الله جزایری [۸۸۲]. در بحث آتی به تحلیل و بررسی همۀ این مسائل خواهیم پرداخت.

[۸۳۰] به عنوان مثال بنگرید به تفسیر قمی: ۱/۴۸، ۱۰۰، ۱۱۰، ۱۱۸، ۱۲۲، ۱۲۳، ۱۴۲، ۱۵۹ و همان: ۲/۲۱،۱۱۱، ۱۲۵. موارد زیادی از این دسته وجود دارد که در بخش‌های بعدی خواهد آمد. [۸۳۱] تفسیر القمی: ۱/۱۰. [۸۳۲] تفسیر الصافی: ۱/۵۲. [۸۳۳] نوری طبرسی، فصل الخطاب، برگۀ ۱۳ (نسخۀ خطی)، ص۲۶ از نسخۀ چاپی. [۸۳۴] بنگرید به: سخن خوئی در مقدمۀ این کتاب یا معجم رجال حدیث خوئی: ۱/۶۳. [۸۳۵] بنگرید به: اصول كافی، «باب فيه نُكَتٌ ونُتَفٌ من التنزيل في الولاية»: ۱/۴۱۳ به بعد، روایات شماره: ۸، ۲۳، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۳۱، ۳۲، ۴۵، ۴۷، ۵۸، ۵۹، ۶۰، ۶۴؛ نیز بنگرید به: «باب أن القرآن یَرفَع كما أنزل»: ۲/۶۱۹، شمارۀ ۲، و «باب النوادر»: ۲/۶۲۷ به بعد، روایات شماره: ۲، ۳، ۴، ۲۳، ۲۸. این روایات، صراحتاً اعتقاد به تحریف را نشان می‌دهند و نمی‌توان چنین عذر آورد که آنها از جمله تفسیر یا قرائات هستند. [۸۳۶] مقدمه كافی: ص۹؛ تفسیر صافی، مقدمۀ ششم، ص۵۲، چاپ اعلمی بیروت و ص۱۴ چاپ كتابخانه اسلامی تهران. [۸۳۷] فیض كاشانی، تفسیر الصافی، مقدمۀ ششم، ص ۵۲، چاپ اعلمی و ص۱۴ چاپ تهران. [۸۳۸] بنگرید به: محمد صالح حائری، منهاج عملی للتقریب، ضمن كتاب الوحدة الإسلامية: ص۲۳۳. چنین سخنی را علمای قدیمی شیعه نیز گفته‌اند؛ بنگرید به: ابن‌طاوس،كشف المحجة: ص۱۵۹. به مقدمه همین کتاب نیز مراجعه کنید. [۸۳۹] مثلاً روایتی که می‏گوید «قرآنی که جبرئیل برای محمد آورد هفده هزار آیه داشت»؛ حال آنکه تعداد آیات قرآن از شش هزار و اندی تجاوز نمی‏کند؛ بنگرید به: مرآة العقول: ۲/۵۳۶. [۸۴۰] خلیل بن غازی قزوینی، الشافی شرح أصول الكافی: ۷/۲۲۷؛ نیز بنگرید به نظر او دربارۀ صحیح بودن روایتی که در پاورقی پیشین آمده است. [۸۴۱] مثل «باب اینکه جز ائمه کسی قرآن را جمع‏‏آوری نکرده است». این یكی از باب‌های اصول كافی است كه به صراحت به تحریف قرآن اعتراف کرده است و برخی از شیعیان در خلال این باب، مذهب‌شان را آشکار کرده‏اند (فصل الخطاب: ص۲۶ و ۲۷)؛ و باب‌های دیگری همچون «بابٌ فيه نُكَتٌ و نُتَفٌ من التنزيل في الولاية» که ۹۲ روایت دارد و فقط دو روایت است که در آنها، نص قرآن را مخدوش نساخته؛ بلکه گفته شده که انحرافی در تأویل یا تحریف معنای قرآن پیش آمده است. وی ضمناً ابوابی را که منجر به انتقاد از عقاید شیعه باشد حذف نموده است؛ از جمله: «باب أن الأئمة إذا شاؤوا أن یعلموا عَلِموا» [باب اینکه اگر ائمه بخواهند چیزی را بدانند، می‌دانند] و «باب أن الأئمة يعلمون متى يموتون ولا يموتون إلا باختيار منهم» [باب اینکه ائمه می‌دانند که چه زمانی می‌میرند و آنان فقط به میل و اختیار خودشان می‌میرند] و «باب أن الأئمة يعلمون علم ما كان و ما يكون و أنه لا يخفى عليهم الشيء» [باب اینکه ائمه تمام علم گذشته و حالِ جهان هستی را می‌دانند و هیچ چیزی از آنان پنهان نیست]. برای روشن شدن بیشتر این موضوع، «کتاب ‌الحجة صحیح کافی» را با «كتاب‌ الحجة اصول کافی» مقایسه كنید. [۸۴۲] بنگرید به: تفسیر العیاشی: ۱/۱۳، ۱۶۸، ۱۶۹، ۲۰۶. [۸۴۳] بحار الأنوار: ۱/۱۲۸. [۸۴۴] این تفسیر، در انتشارات حیدریه نجف به چاپ رسیده و روی جلد آن نوشته شده است: «تفسیر ارزشمندی که بسیاری از علما مشتاق آن بوده‏اند و علیرغم حجم کم، مطالبی دارد که تفاسیر بزرگ ندارند و كاملاً با احادیث پیامبرجو ائمه مطابقت دارد». [۸۴۵] بنگرید به: تفسیر فرات، ص ۱۸، ۸۵. [۸۴۶] گفته‏اند که او در عصر نُواب چهارگانۀ مهدی می‌زیست. وی از شاگردان شیخ کلینی بود و شاید این کفرگویی در مورد تحریف قرآن را از او گرفته باشد. همچنین گفته‏اند وی کاتب «الکافی» بوده و کلینی را در تألیف آن یاری کرده است؛ بنگرید به: رجال النجاشی: ص۲۹۸؛ أمل الآمل: ص۲۳۲؛ رجال حلی، ص۱۶۲. [۸۴۷] کتاب الغیبة، ص ۲۱۸. [۸۴۸] بحار الأنوار: ۱/۳۰. [۸۴۹] نجاشی می‌گوید: ابوالقاسم کوفی (م ۳۵۲ ق) مردی از اهل کوفه بود و خود را از آل ابی‌طالب می‌دانست. وی در آخر عمر در امور دینی غلو می‏کرد و مذهبش فاسد بود. او کتاب‌های زیادی تألیف كرده است که اغلب‌شان فاسد و باطل هستند؛ مانند: «كتاب الأنبیاء، كتاب الأوصیاء، كتاب البدع المحدثة، كتاب التبدیل والتحریف». نجاشی گفته است که غالیان شیعه برای وی مقام و منزلت والایی قائل بودند (رجال نجاشی: ص۲۰۳؛ رجال حلی: ص۲۳۳). رافضی معاصر، مقدمه‌نویسِ كتاب الإستغاثة كه نام خود را فاش نکرده است، تلاش کرده که صفت غلو را از او بردارد؛ بنگرید به صفحۀ ب از مقدمۀ کتاب «الإستغاثه». [۸۵۰] بنگرید به: الإستغاثة أو البدع المحدثة: ص۲۵. [۸۵۱] رجال نجاشی: ص۲۰۳. [۸۵۲] فصل الخطاب: ص ۳۰ و ۳۱. [۸۵۳] بنگرید به: الاستغاثة: ص ۲۹. [۸۵۴] بنگرید به: اوائل المقالات: ص ۵۱. [۸۵۵] بنگرید به: الارشاد: ص۳۶۵. [۸۵۶] بحار الانوار: ۱/۲۷. [۸۵۷] به زودی سخنانش را بیان خواهیم کرد. بنگرید به: الإعتقادات: ص۱۰۱ و ۱۰۲. [۸۵۸] الفصل: ۵/۲۲. [۸۵۹] التبیان: ۱/۳؛ مجمع البیان: ۱/۳۱. [۸۶۰] بنگرید به: فصل الخطاب: برگۀ ۳۲ (نسخۀ خطی). [۸۶۱] الإحتجاج: ص ۱۴. [۸۶۲] برخی از نویسندگان، گاهی این دو شخصیت را با هم اشتباه گرفته‏اند؛ مثلاً نبیله عبید علی‌رغم شیعه بودنش، در کتاب «نشأة الشیعة» (ص ۳۹ و ۴۰) این دو را با هم اشتباه گرفته و كتاب «الإحتجاج» را به صاحب «مجمع ‌البیان» نسبت داده‏ است؛ درحالی‌که صاحب «الإحتجاج» به این کفر تصریح نموده و صاحب «مجمع ‌البیان» از آن بیزاری جسته است. برخی نیز در مورد احمد بن علی طبرسی صاحب «الإحتجاج» و حسین نوری طبرسی صاحب «فصل الخطاب» اشتباه كرده‏ و هر دو را یک شخص دانسته‏اند؛ با اینکه آن دو بیش از شش قرن با هم فاصلۀ زمانی داشته‏اند؛ مثلاً بنگرید به: عبدالمتعال الجبری، حوارٌ مع الشیعة: ص۱۸۷. [۸۶۳] فصل الخطاب، برگۀ ۱۲۵ (نسخه خطی). [۸۶۴] بحار الأنوار: كتاب القرآن، «باب تأليف القرآن وأنه على غير ما أنزل الله عز وجل»، ۹۲/۶۶ به بعد. [۸۶۵] تفسیر صافی، مقدمه ششم، ص ۴۰ تا ۵۵، ۱۳۶، ۱۶۳، ۳۹۹، ۴۲۰. [۸۶۶] البرهان در موارد متعدد مثلاً ‍۱/۱۵ «باب أن القرآن لم يجمعه كما أنزل إلا الأئمة»، ص۳۴، ۷۰، ۱۰۲، ۱۴۰، ۱۷۰، ۲۷۷، ۲۹۴، ۲۹۵، ۳۰۸ و صفحات بسیار دیگر. [۸۶۷] الأنوار النعمانية: ص۲/۳۵۷ و ۳۵۸. [۸۶۸] ابی الحسن شریف، مرآة الأنوار، مقدمه دوم: ص ۳۶ تا ۴۹. [۸۶۹] وی اصول کافی را شرح نموده و با دیدگاه‌های غلوآمیز و انحرافی کلینی همراه شده است؛ تا جایی که می‌گوید: «از قلم افتادن برخی از آیات قرآن و تحریف آن، از طریق ما علمای شیعه به تواترِ معنوی ثابت شده است» (شرح جامع کافی، ۱۱/۷۶). لازم به ذکر است که این تواترِ خیالی، نزد گروهی دیگر از علمای شیعه، دروغی آشکار است. [۸۷۰] این شخص آنقدر مورد احترام علمای شیعه است که کتاب «مستدرک الوسایل» را یکی از منابع معتبر حدیثیِ خود می‏دانند و پس از مرگ، جسدش را در نجف که به اعتقاد شیعه شریف‏ترین مکان است، دفن کردند؛ بنگرید به: آقابزرگ تهرانی، أعلام الشیعة: ۱/۵۵۳. [۸۷۱] وی این کتاب ننگین را در سال ۱۲۹۲ ق تألیف کرد و در سال ۱۲۹۸ق در ایران منتشر نمود. [۸۷۲] فصل الخطاب: ص۳۶۰. [۸۷۳] همان: ص۲. [۸۷۴] محمد الطباطبائی، حاشیه الأنوار النعمانية: ۲/۳۶۴. [۸۷۵] آلاء الرحمن: ج ۱/۱۷ تا ۳۲. [۸۷۶] الشیعة بین الحقائق والاوهام: ص۱۶۰. [۸۷۷] أجوبة مسائل جار الله: ص ۲۷ تا ۳۷. [۸۷۸] تفسیرالبیان: ص ۲۲۶. [۸۷۹] أصل الشيعة وأصولها: ص ۸۸. [۸۸۰] الشيعة في الميزان: ص۵۸. [۸۸۱] فیض کاشانی: تفسیر الصافی، ۱/۵۲ و ۵۳؛ شیخ جعفر میثمی، قوامع الفضول: ص ۲۹۸. [۸۸۲] الأنوار النعمانية: ۲/۳۵۸ و ۳۵۹