نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد اول)

فهرست کتاب

مبحث اول: افراط در اثبات (تجسیم)

مبحث اول: افراط در اثبات (تجسیم)

گمراهی تجسیم در میان یهود بسیار مشهور است. در قرآن کریم دلایل زیادی دربارۀ‌ گرفتار شدن یهود به‌ این گمراهی بیان شده‌ است. خداوندأمی‌فرماید:

﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ[التوبة: ٣٠] «یهودیان گفتند: عُزَیر پسر خداست».

در توراتِ تحریف‌شده امروزی، نصوص فراوانی وجود دارد که هر کدام از آنها خداوند‌أرا با صفات بشری و متداول بین انسان‌ها توصیف می‌کنند؛ مثلاً: «آدم و حوا صدای خدا را در هنگام راه رفتن شنیدند» [۱۸۵۷]یا اینکه: «موسی و هارون و هفتاد نفر از بزرگان بنی‌اسرائیل به بالا رفتند و خدای اسرائیل را دیدند که زیر پاهایش همانند سنگفرش بود...» [۱۸۵۸].

اولین کسانی که این بدعت را در میان مسلمانان ایجاد کردند، شیعیان رافضی بودند؛ لذا امام رازی می‌گوید: «اکثر یهودیان از مُشبَّهه‌ (قائلین تشبیه خدا به ویژگی‌های انسانی) هستند و عقیدۀ تشبیه در میان مسلمانان، با [عقاید] روافضی مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم جوالیقی، یونس بن عبدالرحمن قمی و ابی‌جعفر احول آغاز شد» [۱۸۵۹]. تمام این افراد، از سردمداران و راویان معتمد و موثق شیعه هستند [۱۸۶۰].

اینان کسانی هستند که کتاب‌های فرقه‌شناسی، نام برخی فرقه‌ها و گرایش‌های مذهبی را به ایشان منسوب کرده‌اند؛ اشعری می‌گوید: «هشامیه پیروان هشام بن حکم، یونسیه پیروان یونس بن عبدالرحمن قمی و [گروهی دیگری با نام مشابه] هشامیه پیروان هشام بن سالم جوالیقی هستند که همگی از روافض دنباله‌روی می‌کنند.

شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه دربارۀ پایه‌گذارِ عقیدۀ تشبیه می‌فرماید: «اولین کسی که در اسلام گفت خدا جسم دارد، هشام بن حکم بود» [۱۸۶۱]. پیش از ابن‌تیمیه، اشعری خاطر نشان می‏سازد که شیعیانِ نخستین قائل به جسم بودن خداوند [= مجسمه] بودند. وی پس از نقل بخش‌هایی از سخنان و اعتقادات ایشان، توضیح می‌دهد که بعضی از علمای شیعه در دوره‌های بعد به مذهب «تعطیل» روی آوردند [۱۸۶۲]. از این سخن نتیجه می‌گیریم که گرایش تعطیل در مذهب شیعه متأخر بوده است و ما‌ در صفحات بعدی مبدأ وجود این گرایش را بیان خواهیم کرد.

فرقه‌شناسان جملاتی را از هشام و پیروانش در مورد تشبیه و تجسیم نقل می‌کنند که روح هر مسلمان مؤمن از شنیدنش آزرده می‌گردد و اندام به لرزه می‌آید. عبدالقادر بغدادی می‌گوید: «هشام گمان می‌کرد که خدا دارای جسم محدود و متناهی است و قدبلند و پهن و عمیق است و طول و عرضش برابرند» [۱۸۶۳]؛ همچنین: «هشام بن سالم جوالیقی در تشبیه و تجسیم بسیار افراط می‌کرد؛ زیرا گمان می‌بُرد خدایش به شکل آدمی است ... و همانند انسان، حواس پنجگانه‌ دارد» [۱۸۶۴]. وی همچنین یادآور شده که یونس بن عبدالرحمن قمی هم در تشبیه دچار افراط فراوانی شده و بعضی از سخنان او را نقل می‌کند [۱۸۶۵]. ابن‌حزم نیز دربارۀ او می‌گوید: «هشام می‌گفت که قد پروردگارش هفت وَجب ـ بر اساس اندازۀ وجب خودِ خداـ می‌باشد» [۱۸۶۶]. امام اسفراینی نیز دیدگاه‌های هشام بن حکم و هشام جوالیقی و پیروان‌شان را در مورد تجسیم نقل کرده و سپس می‌گوید: «هر عاقلی در نگاه نخست می‌فهمد که گویندۀ‌ این سخنان، بهره‌ای از اسلام نبرده است» [۱۸۶۷].

در کتاب‌های فرقه‌شناسی، سخنان فراوانی از هشام و پیروانش در مورد افراط در تجسیم نقل شده است [۱۸۶۸]. همچنین بعضی از کتاب‌های معتزله و زیدیه دیدگاه‌های‌ آنان را نقل و بررسی کرده‌اند. جاحظ معتزلی می‌گوید: «روافض چنین گفته‌اند و برای خدا‌ صورت و جسم تصور کرده‌اند؛ و كسانی را که قائل به دیدنِ خدا بدون [مشاهدۀ] جسم است، تکفیر کرده‌اند» [۱۸۶۹]. ابن‌خیاط و قاضی عبد‌الجبار نیز به طرح و نقد عقاید ایشان پرداخته‌اند [۱۸۷۰]. ابن‌مرتضی یمانی که از پیروان زیدیه [۱۸۷۱]است، در این مورد می‌گوید: «اکثر روافض قائل به تجسیم هستند؛ مگر آنهایی که با معتزله درآمیخته‌اند» [۱۸۷۲].

پس تشبیه ابتدا در میان یهودیان رایج بود و بعداً به عقاید تشیع نفوذ کرد؛ زیرا تشیع بهترین و ساده‌ترین طعمه برای اجرای نقشه‌های شیطانی دشمنان اسلام است و اولین کسی که چنین کفری را بیان کرد، هشام بن حکم بود. اما علمای اثناعشریه از گمراهی چنین افرادی که شرِّ وجودشان همه کس را فرا گرفته بود دفاع می‌کنند و آن‌را به فال نیک می‌گیرند؛ لذا تمام نصوص را طبق نظر آنها تأویل می‌کنند و اگر تأویل‌پذیر نباشند، دیوار تکذیب و حاشا برای‌شان بلند است [۱۸۷۳]. برای مثال، عالم حدیث‌ساز، محمدباقر مجلسی در دفاع از آنان سینه سپر کرده و می‌گوید: «شاید مخالفین از سر دشمنی، این دو قول [= تجسیم و تصویر] را به این دو نفر [= هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی] نسبت داده‌اند» [۱۸۷۴].

البته انکار بعضی از شیعیان برای چنین مسایلی عجیب نیست؛ زیرا آنان به‌ تکذیب حقایق روشن و تصدیق دروغ‌های آشکار خو گرفته‌اند؛ لذا دفاع کردن از چنین گمراهانی در کیش شیعه، نه عجیب است و نه بعید؛ بلکه آنها بنا بر عادت همیشگی از یاران خود دفاع می‌کنند. آری، عده‌ای مسلمان‌نمای حقیر و زبون، وقت و دانش خود را صرف آن کرده‌اند تا از این گمراهان که دنیا را به فساد کشیده‌ و مردم را از مسیر حقیقت منحرف نموده‌اند، دفاع کنند. آنان در حالی سعی در تبرئه این دشمنان خدا دارند که خود ناجوانمردانه به صحابۀ محمدجتاخته و با ایشان سرِ دشمنی و ناسازگاری دارند. حتی عده‌ای از علمای شیعه گفته‌اند: سخنان نقل‌شده از هشام و پیروانش، توسط دشمنان شیعه بیان شده است؛ لذا نمی‌تواند شاهد و حجتی برای سرزنش و تخطئه شیعیان باشد.

کسانی که دیدگاه‌های اهل تشبیه و تجسیم را نقل کرده‌اند، گرایش‌های مذهبی مختلفی دارند؛ ولی این افراد از شیعۀ رافضی راستگوترند و در نقل روایت، مانند شیعه خیانت نمی‌کنند. این امر ثابت می‌کند که شیعه در ایجاد و گسترش این بدعت‌ها در تفکر اسلامی، همواره پیشرو بوده است. به علاوه، این‌ ادعای آنها که «عقیدۀ تجسیم را دشمنان شیعه در مذهب تشیع وارد کرده‌اند» در هیچ کتاب شیعی ذکر نشده و اصولاً شیعیان چنین چیزی نگفته‌اند و شواهد و قرائن، خلاف این را ثابت می‌کنند.

در کتاب‌های معتبر شیعه روایاتی آمده که ثابت می‌کند‌ متکلمین شیعه، مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم جوالیقی و یونس بن عبدالرحمن قمی، تنها به اثبات صفات خدا در قرآن و سنت اکتفا نکرده‌اند؛ بلکه پا از این فراتر گذاشته و در اثبات و تجسیم دچار بدعت و غلو شدند. در «اصول کافی» کلینی و کتاب «التوحید» ابن‌بابویه و منابع دیگر چنین آمده که علمای شیعه در سال ۲۵۵ هجری، در بیابان تاریکی سرگردان شده بودند؛ زیرا در اختلافات و پراکندگی دربارۀ تجسیم دست و پا می‌زدند؛ گروهی معتقد بودند که خداوند صورت است و بعضی دیگر برای پرودگار قائل به جسم بودند. آنان این وضعیت را برای امام خود [حسن عسکری] به تصویر کشیدند و امام گفت: «همه شما از توحید دور شده‌اید». روایات آنها ـ چنان‌که صدوق از سهل نقل می‌کندـ چنین است: «در سال ۲۵۵ هجری نامه‌ای به ابومحمد نوشتم به این مضمون: ای سرورم، پیروانت همه دچار اختلاف شده‌اند؛ بعضی می‌گویند که خدا جسم است [۱۸۷۵]و گروهی معتقدند که خداوند صورت است. آیا صلاح می‌دانید که چیزی از آن به من بیاموزید تا به کار ببرم و از آن سرپیچی ننمایم؟ با خط امام این‌گونه‌‌ جواب داده شد: از توحید سئوال کردید؛ ولی چنین چیزی از شما دور است. خداوند تنها و بی‌نیاز است؛ از کسی متولد نشده‌ و کسی را متولد نکرده‌ است؛ هیچ مشابه و شریکی ندارد؛ آفریننده است و آفریده نشده؛ خداوند همه اجسام و صورت‌ها را ساخته است و خود در وهم و تصور نمی‌گنجد؛ ستایش و ثنایش بزرگ است و نام‌هایش مقدس؛ بسی بزرگ‌تر از آنکه شبیه و مثالی داشته باشد؛ هیچ چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست» [۱۸۷۶].

هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی ـ چنان‌که از روایات شیعه برمی‌آیدـ در ابداع و گسترش اندیشۀ تجسیم در شیعه نقش بسزایی داشته است. در اصول کافی روایت شده که محمد بن فرج رخجی گفته است: «به ابوالحسنu [نقی] نامه نوشتم و از کار هشام بن حکم در مورد تجسیم و دربارۀ هشام بن سالم به خاطرِ صورت‌انگاری [برای خدا] پرسیدم؛ در جواب نامه نوشت: سرگردانی را رها کن و به خدا پناه ببر؛ زیرا سخن هیچيك از آن دو هشام صحت ندارد» [۱۸۷۷].

ائمه از سخن و اعتقاد این دو نفر مبرا بوده و همواره بیزاری می‌جستند. هنگامی که یکی از شیعیان نزد علی النقی آمد و گفت: «من عقیدۀ هشام را ‌پذیرفته‌ام»، او پاسخ داد: «سخن هشام چه ربطی به شما دارد؟ کسی که گمان کند خداوند جسم است، از ما نیست، و ما در دنیا و آخرت از او مبرا هستیم» [۱۸۷۸].

برخی از روایات شیعه، از دیدگاه حقیقی ائمه در مورد خداوند‌أپرده برمی‌دارد. یکی از راویان موثق شیعه به نام یعقوب سراج، اعتقاد شیعیان‌ را برای ابوعبدالله [صادق] نقل می‌کند و می‌گوید: «گروهی از شیعیان گمان می‌کنند خداوند‌أمانند انسان است و گروهی دیگر می‌گویند در شکل جوانی تازه‌بالغ است». امام با شنیدن این سخنان به سجده می‌افتد و آنگاه سرش را بلند کرده و می‌گوید: «سبحان الله! خداوند به چیزی شباهت ندارد؛ چشم‌ها او را درک نمی‌کنند و هیچ علمی نمی‌تواند به او دست یابد» [۱۸۷۹].

ابن‌بابویه از ابراهیم بن محمد خراز و محمد بن حسین روایت کرده که گفته‌اند: «بر ابوالحسن رضا وارد شدیم و روایت ملاقات پیامبرجبا خدا را ـ که می‌گوید: با خدا ملاقات کردم درحالی‌که خدا در شکل جوانی در سن سی سالگی بود ـ برای او حکایت کردیم؛ سپس گفتیم: هشام بن سالم و صاحب طاق [۱۸۸۰]و میثمی [۱۸۸۱]می‌گویند: شکم خدا تا نافش خالی است و بقیه‌اش بی‌نیاز می‌باشد؛ امام به سجده افتاد و گفت: خدایا پاک و منزهی. آنان تو را نشناخته‌ و توحیدت را به جای نیاورده‌اند. بدین خاطر است که تو را این‌‌گونه‌‌ وصف می‌کنند. اگر تو را می‌شناختند، به همان شیوه‌ای تو را وصف می‌کردند که خود وصف نموده‌ای» [۱۸۸۲].

می‌بینید که متکلمان بزرگ شیعه در اثبات افراط کرده و حتی خدا را به انسان‌ها تشبیه نموده‌اند که کفرِ آشکار است؛ زیرا این اعتقاد آنان، قرآن کریم را تکذیب می‌کند که‌ می‌فرماید:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ[الشورى: ١١]

«هیچ چیزی همانند او [= خدا] نیست».

آنان صفات مناسب پروردگار را تعطیل کرده‌ و او را با ویژگی‌هایی توصیف نموده‌اند که حتی پروردگار‌أخودش را به آنها توصیف نفرموده و ائمه نیز این شرک را از آنها نمی‌پذیرند. روایات بسیاری از ایشان نقل شده مبنی بر اینکه باید در صفات خدا، به قرآن و سنت ملتزم باشیم [۱۸۸۳].

این گرایش‌های افراطی در اثبات خداوند متعال، در مقابل روشی پدیدار شد که علمای اهل‏بیت به آن اعتقاد داشتند؛ لذا دو گرایش مخالف در مذهب شیعه پدید آمد: گرایشی که معتقد به تجسیم بود و هشام بن حکم آن‌را بدعت گذاشت و گرایش تنزیه یا پاک دانستن خداوند متعال از توصیفات نابخردانه و ویژگی‌های انسانی که روایات اهل‏بیت نیز بدان اشاره می‌کنند و «در کتاب‌های دانشمندان دینی به طور کامل ثابت شده است» [۱۸۸۴].

***

[۱۸۵۷] سِفر تکوین: فصل سوم، عبارت ۸. [۱۸۵۸] سِفر خروج: فصل بیست و چهارم، عبارت ۹ تا ۱۱. نمونه‌های فراوان دیگری از این قبیل وجود دارند. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به: سِفر تكوین: فصل ۳۲، عبارت ۲۲؛ سِفر تَثنیه: فصل ۳۴، عبارت ۱۰؛ سِفر لاویان: فصل ۶، عبارت ۱۱؛ سِفر خروج: فصل ۲۴، عبارت ۴. [۱۸۵۹] إعتقاد فرق المسلمین و المشرکین: ص۹۷. [۱۸۶۰] محسن الأمین، أعیان الشیعة: ۱/۱۰۶. اینان کسانی هستند که کتاب‌های فرقه‌شناسی، نام برخی فرقه‌ها و گرایش‌های مذهبی را به ایشان منسوب کرده‌اند؛ اشعری می‌گوید: «هشامیه پیروان هشام بن حکم، یونسیه پیروان یونس بن عبدالرحمن قمی و هشامیه پیروان هشام بن سالم جوالیقی هستند که همگی بر مذهب و مسلک روافض هستند (مقالات الإسلامین: ۱/ ۱۰۶ تا ۱۱۰). [۱۸۶۱] منهاج السنة: ج۱/۲۰. [۱۸۶۲] مقالات الإسلامین: ۱/ ۱۰۶ تا ۱۰۹. [۱۸۶۳] الفرق بین الفرق: ص۶۵. [۱۸۶۴] همان: ص۶۸ و ۶۹. [۱۸۶۵] همان: ص۷۰. [۱۸۶۶] الفصل: ۵/۴۰. [۱۸۶۷] التبصیر فی الدین: ص۲۴. [۱۸۶۸] برای اطلاعات بیشتر بنگرید به: الملطى، التنبیه و الرد: ص۲۴؛ شهرستانى، الملل والنحل: ۱/۱۸۴، ۱۸۷ و ۱۸۸؛ سكسكى، البرهان: ص۴۱؛ ابن‌حجر، لسان المیزان: ۶/۱۹۴؛ محمود البشبیشى، الفرق الإسلامية: ص۵۸؛ على مصطفى الغرابى، تاريخ الفرق الإسلامية: ص۳۰۰. [۱۸۶۹] بنگرید به: رسالة الجاحظ في بنی‌اميه: ص۹۹ (ضمیمۀ کتاب «التنازع و التخاصم فیما بین بنی‌امیه و بنی‌هاشم»، چاپ ابراهیمیه، قاهره، ۱۹۳۷). [۱۸۷۰] بنگرید به: ابن الخیاط، الانتصار: ص۱۴؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة: ۱/۲۲۵. [۱۸۷۱] برخی از زیدیه در عقیده مانند معتزله هستند؛ لذا شهرستانی می‌گوید: «در اصول عقاید، نظرات آنان دقیقاً مانند معتزله است» (الملل و النحل: ۱۱/۱۶۲؛ المقبلی، العلم الشامخ: ص۳۱۹. [۱۸۷۲]‌ المنية و الأمل: ص۱۹؛ نشوان حمیری، الحور العین: ص۱۴۸ و ۱۴۹. [۱۸۷۳] بنگرید که مجلسی چگونه از این یاوه‌سرایان دفاع می‌کند: بحار الأنوار: ۳/ ۲۹۰ تا ۲۹۲. [۱۸۷۴] همان: ۳/ ۲۸۸. [۱۸۷۵] لفظ جسم و امثال آن بدعت هستند؛ چون در قرآن و سنت بیان نشده‌اند. پس حقیقت این است که باید از بحث دربارۀ آن، به منظور نفی یا اثباتش، خودداری کنیم؛ یعنی نه‌ آن‌‌را اثبات نماییم و نه‌ در صدد نفی و انکارش برآییم؛ زیرا دلیلی در این خصوص وارد نشده‌ است. بنگرید به: التدمریة: ص۶۵ (تحقیق محمد بن عودة السعودی)؛ مجموع فتاوی شیخ الإسلام: ۱۲/۳۱۶ تا ۳۱۸. [۱۸۷۶] اصول کافی: ۱/۱۰۳؛ ابن‌بابویه، التوحید: ص۱۰۱ و ۱۰۲؛ بحار الانوار: ۳/۲۱۶. [۱۸۷۷] اصول کافی: ۱/۱۰۵؛ ابن‌بابویه، التوحید: ص۹۷؛ امالى: ص۲۲۸؛ بحار الانوار: ۳/۲۸۸؛ حر عاملى: الفصول المهمة: ص۱۵. [۱۸۷۸] بحار الانوار: ۳/۲۹۱؛ ابن‌بابویه، التوحید: ص۱۰۴. [۱۸۷۹] بحار الانوار: ۳/۳۰۴، ابن‌بابویه، توحید: ص ۱۰۳ و ۱۰۴. [۱۸۸۰] وی محمد بن علی بن نعمان، ملقب به ابوجعفر و معروف به «شیطان الطاق» است؛ ولی رجالیون شیعه به او «مؤمن الطاق» می‌گوید. [۱۸۸۱] وی علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم بن یحیی تمار، یکی از متکلمین شیعه و شاگرد هشام بن حکم بوده است. کتاب «الإمامة» اثر اوست (رجال النجاشی: ص۱۷۶). [۱۸۸۲] أصول کافی: ۱/۱۰۱؛ بحار الأنوار: ۴/۴۰؛ ابن‌بابویه، التوحید: ص۱۱۳ و ۱۱۴. [۱۸۸۳] برای آگاهی از این روایات، بنگرید به: ابن‌بابویه، التوحید، باب «الله لیس بجسم و لاصورة» که بیست روایت دارد؛ أصول کافی، باب «النهی عن الجسم و الصورة»، ۱/۱۰۴ تا ۱۰۶ که هشتاد روایت دارد؛ بحار الأنوار، باب «نفی الجسم و الصورة و التشبيه» که چهل و هفت روایت دارد؛ شرح حال هشام ابن حکم، هشام بن سالم و یونس ابن عبدالرحمن در رجال کشی. برای اطلاع از روایات دیگری در این مسئله، بنگرید به: طباطبایی، مجالس التوحید فی الأصول الدین: ص۲۳. [۱۸۸۴] منهاج السنة: ۲/۱۴۴.