کتاب نخست [۱۲۳]در طبیعت اجتماع بشری و پدیدههایی که در آن نمودار میشود، چون: بادیه نشینی و شهرنشینی [۱۲۴]و جهانگشایی و داد و ستد و معاش [۱۲۵]و هنرها و دانشها و مانند اینها و بیان موجبات و علل هر یک
باید دانست که حقیقت تاریخ خبر دادن از اجتماع انسانی، یعنی اجتماع جهان و کیفیاتی است که بر طبیعت این اجتماع عارض میشود، چون: توحش، و همزیستی، و عصبیتها وانواع جهانگشاییهای بشر و چیرگی گروهی بر گروه دیگر، و آنچه از این عصبیتها و چیرگیها ایجاد میشود مانند: تشکیل سلطنت و دولت و مراتب ودرجات آن و آنچه بشر در پرتو کوشش و کار خویش بدست میآورد چون پیشهها و معاش و دانشها و هنرها و دیگر عادات و احوالی که در نتیجۀ طبیعت این اجتماع روی میدهد. و راه یافتن دروغ بخیر از امور طبیعی آنست [۱۲۶]و آن را موجبات و مقتضیاتی است، از آنجمله: [۱۲۷]پیروی از آراء و متعقدات و مذاهب میباشد، چه اگر روح آدمی در پذیرفتن خبر بر حالت اعتدال باشد از لحاظ درستی یا نادرستی و دقت نظر حق آن را ادا میکند تا صدق آن از کذب آشکار شود. لیکن اگر خاطر او به پیروی از یک عقیده یا مذهبی شیفته باشد بیدرنگ و در نخستین وهله هر خبری را که موافق آن عقیده بیابد میپذیرد. و این تمایل و هوی خواهی به منزلۀ پرده ایست که روی دیدۀ بصیرت وی را میپوشد و او را از انتقاد و منقح کردن خبر باز میدارد و در نتیجه در ورطۀ پذیرفتن و نقل کردن دروغ فرو میافتد. دیگر از موجبات و مقتضیات پذیرفتن اخبار دروغ و وثوق به راویان آنست و تنقیح چنین اخباری به جرح و تعدیل [۱۲۸]باز میگردد.
و موجب دیگر غفلت و بیخبری از مقاصد است، چه بسیاری از راویان اخبار مقصود از آنچه را مشاهده کرده یا شنیدهاند نمیدانند و خبر را بر وفق حدسیات و تخمینهای خود نقل میکنند و در پرتگاه دروغ فرو میافتند.
دیگر بتوهم خبر را راست شمردن، و این بسیار است و اغلب به سبب اعتماد به راویان دست میدهد.
دیگر ندانستن کیفیت تطبیق حالات بر وقایع است، به علت آنکه خبر را با نیرنگسازی و ریاکاری در میآمیزند و مخبر حالتی از احوال را نقل میکند در حالی که سازندۀ خبر در آن تصنع بکار برده و ماهیت حالت خبر بر خلاف حقیقت است.
دیگر تقرب جستن بیشتر مردم به صاحبان قدرت و منزلت از راه ثناخوانی و مدیحه سرایی و ستایش اعمال آنها و نامور ساختن ایشان بصفات نیک است، و پیداست که چنین اخباری برخلاف حقیقت منشر میشود، زیرا نفوس آدمی شیفتۀ ثناگویی است و مردم بدنیا و وسایل آن از قبیل جاه و جلال و توانگری روی میآورند و بیشتر آنان دوتسدار فضایل نیستند و به فضیلتمندان توجهی ندارند. یکی دیگر از موجبات انتشار اخبار دروغ که بر همۀ مقتضیات یاد کرده مقدم است. بیاطلاعی از طبایع احوال اجتماع است زیرا هر حادثهای، خواه ذاتی باشد یا عارضی، ناچار باید دارای طبیعت و سرشت مخصوص به ماهیت خود و کیفیاتی باشد که بر آن عارض میشود.
و از اینرو هر گاه شنوندۀ خبر به طبایع حوادث و کیفیات و مقتضیات جهان هستی آگاه باشد، این آگاهی او ار در تنقیح خبر برای باز شناختن راست از دروغ یاری خواهد کرد و این نحوه تمحیص از تمام وجوه آن در منقح ساختن اخبار به هر طریقی که عارض شود آسانتر و رساتر است و چه بسا که شنوندگان خبرهای محال را میپذیرند و به نقل کردن آنها میپردازند و دیگران هم باز آنها را از آنان روایت میکنند. چنانکه مسعودی دربارۀ اسکندر میآورد که آنها را از آنان روایت میکنند. چنانکه مسعودی دربارۀ اسکندر میآورد که چون جانوران دریایی وی را از ساختن اسکندریه باز داشتند (تابوتی از چوب به ساخت و در درون آن [۱۲۹]صندوقی از شیشه تعبیه کرد و خود در آن نشست و بقعر دریا فرو رفت و آن جانوران شیطانی و اهریمنی را که در آنجا دید ترسیم کرد و آنگاه مجسمههای آنها را از فلزات بساخت و آنها را در برابر آن بنیان نصب کرد و آن جانوران وقتی بیرون آمدند و مجسمهها را دیدند گریختند و بدینسان ساختمان شهر پایان پذیرفت. و درین باره افسانۀ درازی مرکب از اخبار خرافی و محال نقل میکند، زیرا صندوق شیشه ای چگونه ممکن است در برابر تصادم امواج دریا مقاومت کند؟ و گذشته ازین پادشاهان هرگز به چنین کار خطرناک و غرور آمیزی اقدام نمیکنند و هر سلطانی به چنین عملی اعتماد کند بیگمان خود را در مهلکه میاندازد و فرمانروایی او در معرض زوال و سقوط قرار میگیرد و مردم در گرد دیگری حلقه میزنند و از وی دور میشوند، چه میدانند او به سبب چنین غروری تلف میشود و لحظهای منتظر نمیمانند که ازین غرور خویش باز گردد.
علت دیگر محال بودن این افسانه اینست که:
صورتها و مجسمههای مخصوص به جن و شیاطین را هنوز کسی نشناخته است بلکه جنیان قادر بر متشکل شدن به اشکال مختلف هستند و آنچه دربارۀ سرهای متعدد آنها یاد میکنند، مقصود زشت جلوه دادن و هولناک ساختن آنها است نه اینکه واقعیت داشته باشد. اینها همه انتقاداتی است که بر این حکایت وارد است، ولی نکوهشی که واضح تر از همه از لحاظ طبیعت نحوۀ وجود آن را محال جلوه میدهد اینست که فرو روندۀ در زیر آب هرچند در درون صندوق بلورین هم باشد از لحاظ تنفس طبیعی هوا در مضیقه واقع میگردد و به سبب کمیابی هوا به سرعت روحش گرم میشود در نتیجه چنین شخصی هوای سردی را که تعدیل کنندۀ مزاج ریه و روح قلبی [۱۳۰]است از دست میدهد و در دم هلاک میشود و همین امر سبب هلاک بسیاری از کسان در گرمابهها میگردد(مقصود گرمابههای قدیم است) هنگامی که در و منفذ را به روی آنها ببندند و در هوای گرم حمام بمانند و از هوای سرد محروم گردند، و هم مقنیان و کسانی که در چاهها و حفرههای عمیق کار میکنند هر گاه هوای اماکن مزبور به سبب عفونت گرم شود و باد برای تصفیۀ هوا داخل آنها نشود، فرو روندۀ در آنها بیدرنگ هلاک میگردد. و به همین سبب وقتی ماهی را از دریا بیرون افکنند میمیرد، زیرا طبیعت وجود او بسیار گرم است و هوای خارج برای تعدیل ریۀ او کافی نیست و نسبت به آب سردی که ریۀ او را تعدیل میکند بسیار گرم است. از اینرو هوای گرم خارج از آب به روح حیوانی [۱۳۱]او مستولی میشود و یکباره میمیرد. و آنان که به سبب غشی یا سکته و نظایر اینها میمیرد نیز بهمین سبب است. و از اخبار محالی که هم مسعودی نقل کرده مجسمۀ سازی است که در رومه [۱۳۲]بوده است و سالها در روز معینی از سال در پیرامون آن گرد میآمدهاند و حامل زیتون بودهاند و مردم از آن زیتونها روغن مصرفی خود را تهیه میکردهاند.
و خواننده میتواند بیندیشد که گرفتن روغن زیتون بدینسان تا چه حد از مجرای طبیعی دور است! دیگر موضوعی است که بکری دربارۀ ساختمان شهر موسوم به ذات الابواب نقل کرده، شهری که محیط آن بیش از سی بارانداز (مرحله) و مشتمل بر ده هزار دروازه بوده است.
و چنانکه در آینده یاد خواهیم کرد بشر شهرها را برای متحصن شدن و پناهگاه خویش برگزیده است، و این شهر از وضعی که بتوان آن را نگهبانی کرد خارج شده است زیرا برای حفاظت شایستگی نداشته است. و از آن جمله اخباریست که هم مسعودی در خصوص شهر مسین نقل کرده و گفته است: در صحرای سجلماسه شهریست که همۀ ساختمانهای آن از مس است، و موسی بن نصیر در سفری که برای جنگیدن با مغرب میکرده از آن شهر گذشته است [۱۳۳]. شهریست که همۀ دروازههای آن بسته است و هر آنکه از حصارهای آن بالا رود هر گاه بر دیوار آن مشرف شود دست بر دست میزند و خود را بدان در میافکند و دیگر هرگز باز نمیگردد. این گتفار محال از خرافات داستان سرایان است چه بسی از کاروانیان و راهشناسان صحرای سجلماسه را پیموده و بر چنین شهری آگاه نشدهاند. گذشته ازین کلیۀ کیفیاتی را که دربارۀ این شهر یاد کردهاند محالست و برحسب عادت با امور طبیعی بنیان گذاری شهرها منافات دارد. به علاوه حداکثر مقدار موجود معادن به میزانی است که از آنها ظروف و اثاث خانه میسازند، ولی بنیان نهادن شهری از فلزات چنان که میبینیم از محالات و دور از عقل است.
و امثال این اخبار فراوان است و تنقیح آنها بشناسایی طبایع اجتماع بستگی دارد و این روش بهترین و مطمئن ترین طریقهها در تنقیح اخبار و بازشناختن راست آن از دروغست و بر طریقۀ تعدیل راویان مقدم میباشد زیرا به تعدیل راویان توسل نمیجویند مگر هنگامی که بدانند خبر بذاته ممکن یا ممتنع است. و در صورتیکه خبر محال باشد آنوقت مراجعه به جرح و تعدیل سودی نخواهد داشت و صاحبنظران یکی از عیوب خبر را چنین شمردهاند که مدلول لفظ آن محال باشد و آن را بصورتی تأویل کنند که خرد آن را نپذیرد. و همانا تعدیل و جرح در صحت خبرهای شرعی معتبر است زیرا بیشتر اخبار شرعی تکالیف انشائی است که شارع عمل کردن به آنها را واجب کرده است همنیکه علم به صحت آنها حاصل شود، و راه علم به صحت آنها اعتماد به راویان در عدالت و ضبط [۱۳۴]است. لیکن در راستی و صحت اخبار مربوط به وقایع، ناچار باید مطابقت معتبر باشد، یعنی مطابقت با واقع، ازینرو باید در امکان روی دادن اینگونه اخبار اندیشید و آنها را با هم سنجید و این امر در اینگونه اخبار از تعدیل مهمتر و مقدم بر آنست، زیرا فایدۀ انشاء فقط از خود انشاء اقتباس میشود ولی فایدۀ خبر هم از خود آن و هم از خارج، یعنی مطابقت آن با واقع، استنباط میگردد. و هر گاه امر چنین باشد، آنوقت قانون بازشناختن حق از باطل دربارۀ ممکن بودن یا محال بودن اخبار چنان خواهد بود که به اجتماع بشری یا عمران درنگریم و این مسائل را از یکدیگر بازشناسیم: کیفیات ذاتی و طبیعی اجتماع، آنچه عارضی و بیاهمیت است و آنچه ممکن نیست بر آن عارض شود.
و هرگاه این شیوه را بکاربریم، در بازشناختن حق از باطل و تشخیص دادن اخبار راست از دروغ برای ما به منزلۀ قانونی برهانی و منطقی خواهد بود که هیچگونه شک بدان راه نیابد و درین هنگام اگر در خصوص کیفیاتی که در اجتماع روی میدهد چیزی بشنویم خواهیم توانست بوسیلۀ آن اخبار پذیرفتنی را از ناسره بازشناسیم و این شیوه معیاری صحیح خواهد بود که مورخان خواهند توانست در نقل کردن مطالب، راه راست و درستی را بجویند.
و هدف ما در تألیف کتاب اول این تاریخ همین است، و گویا این شیوه خود دانش مستقلی میباشد زیرا دارای موضوعی [۱۳۵]است که همان عمران بشری و اجتماع انسانیست، و هم دارای مسائلی است که عبارت از بیان کیفیات و عوارضی است که یکی پس از دیگری بذات و ماهیت عمران میپیوندد و این امر، یعنی داشتن موضوع و مسائل خاص، از خصوصیات هر دانشی است، و معنی علم همین است خواه وضعی باشد و خواه عقلی.
و باید دانست که سخن راندن در این هدف، نوظهور و شگفت انگیز و پرسود است و آگاهی بر آن در نتیجه تحقیق و ژرف بینی من است و نمیتوان آن را از مسائل دانش خطابه بشمار آورد [۱۳۶]زیرا موضوع خطابه گفتارهای اقناع کنندۀ سودمند است که برای دلبسته کردن تودۀ مردم به یک عقیده یا برگرداندن ایشان از آن بکار میرود. و در شمار مسائل سیاست مدنی هم نیست، چه سیاست مدنی، دانش تدبیر و چاره جویی خانه یا شهر است به مقتضای آنچه اخلاق و حکمت ایجاب میکند تا تودۀ مردم را به روشی که متضمن حفظ نوع و بقای او باشد وادار کنند زیرا موضوع این علم با موضوعات این دو فن ـ که چه بسا همانند باشند- مخالف است. و بنابراین موضوع این هدف دانشی نوبنیاد است.
و سوگند یاد میکنم که من آگاه نشده ام هیچکس (از عالمان) در مقاصد این هدف سخن براند. نمیدانم از آن غفلت ورزیدهاند- در صورتی که چنین گمانی نمیتوان به ایشان برد- یا شاید در این باره مطالبی نوشته و آن را به کمال هم رساندهاند لیکن به ما نرسیده است. چه دانشها فراوان است و حکیمانی که در میان ملتهای گوناگون نوع بشر پدید آمدهاند بیشمارند و اندازۀ دانشهایی که در دسترس ما قرار نگرفته بیش از مقداری است که بما رسیده است. کو آنهمه دانش ایرانیان که عمر هنگام گشودن ایران به نابود کردن آنها فرمان داد؟ [۱۳۷]
و کجاست دانشهای کلدانیان و سریانیان و مردم بابل که نتایج و آثار آنها آشکار است (ولی از خود دانشها اثری نیست)؟ و دانشهای قبطیان و مردمی که پیش از آنان بودهاند چه شده است؟
از گذشتگان آنچه به ما رسیده تنها دانشهای یک ملت بخصوص است که یونانیان باشند، زیرا مأمون شیفتۀ آن بود که آنها را از زبان آنان ترجمه کنند و به سبب وجود گروهی بسیار از مترجمان و بذل اموال درین راه توانایی آن را داشت که این امر را انجام دهد، ولی ما بر هیچ قسمتی از دانشهای ملتهای دیگر آگاهی نیافتهایم و در صورتیکه شایسته باشد دربارۀ عوارض ذاتی هر حقیقت قابل تعقل طبیعی تحقیق شود لازم است که به اعتبار هر مفهوم و حقیقتی هم دانشی باشد که بدان اختصاص یابد، ولی شاید حکیمان در این باره توجه به نتایج کردهاند و چنانکه دیدیم نتیجۀ این علم تنها دربارۀ اخبار است و هر چند مسائل آن بذاته و بخصوص خود شریف است، ولی نتیجهاش که تصحیح اخبار است ضعیف میباشد و به همین سبب آن را فرو گذشتهاند. و خدا داناتر است و داده نشدید از دانش مگر اندکی [۱۳۸]و از این فنی که اندیشیدن و تأمل در آن بر ما آشکار شده است، مسائلی مییابیم که دانشمندان علوم مختلف بطور فرعی یا عرضی آنها را در ضمن براهین دانشهای خویش مورد بحث قرار دادهاند و آنها از نظر موضوع و مقصد از جنس مسائل این فن میباشند مانند آنچه حکیمان و عالمان در اثبات نبوت یاد میکنند و میگویند: بشر در عالم وجود با هم تعاون دارند و در این باره به حاکم و رداع نیازمندند، و مانند آنچه عالمان اصول فقه در اثبات لغات میآورند و میگویند: مردم به حکم طبیعت تعاون و اجتماع به تعبیر مقاصد خویش با یکدیگر نیازمندند و بیان عبارات سهلترین راه است، و مانند گفتار فقیهان در تعلیل مقاصد احکام شرعی که گویند زنا سبب آمیختگی نسبها و تباه کنندۀ نوع است و قتل نیز مایۀ تباه کردن نوع میباشد و ستمگری منجر به ویرانی اجتماع و منتهی به تباهی نوع میشود و دیگر مقاصد شرعی در خصوص احکام که همۀ آنها مبنی بر محافظت اجتماع است.
بنابراین در علوم مزبور به کیفیات و احوال اجتماع توجه داشتهاند چنانکه از مثالهایی که دربارۀ مسائل مزبور آوردیم این نکته آشکار میشود.
همچنین اندکی از مسائل این فن (علم اجتماع) را در کلمات متفرق حکیمان خلق مییابیم ولی آنها بطور کامل به موضوع توجه نکردهاند، از آن جمله در گفتار موبدان [۱۳۹]به بهرام بن بهرام در حکایت بوم (جغد) که مسعودی آن را نقل کرده است چنین مییابیم: ای پادشاه، نیرومندی و ارجمندی کشور کمال نپذیرد جز بدین و کمر بستن به فرمانبری از خدا و کارکردن به امر و نهی او و دین قوام نگیرد جز به پادشاه و پادشاه ارجمندی نیابد جز بمردان (سپاهیان) و مردان قوام نگیرند جز به ثروت و به ثروت نتوان راه یافت جز به آبادانی و به آبادانی نتوان راه یافت جز به داد و داد ترازویی است میان مردم که پروردگار آن را نصب کرده و عهده داری برای آن گماشته است که پادشاه است. و از سخنان انوشیروان نیز به عین در همین معنی بدینسان آمده است که: کشور به سپاه و سپاه به دارایی و دارایی به خراج و خراج به آبادانی و آبادانی به داد استوار گردد و داد وابسته به درست کرداری کارگزاران و درست کرداری کارگزاران به راست کرداری وزیران است و برتر از همه، پژوهش پادشاه از چگونگی زندگی مردم به تن خویش و توانایی وی بر رهبری کردن است تا او فرمانروای مردم گردد نه آنان بر او چیره شوند.
و در کتاب منسوب به ارسطو دربارۀ سیاست که در میان مردم متداول است قسمت شایسه ای دربارۀ اجتماع است ولی کامل نیست و از لحاظ براهین، حق مطلب ادا نشده و آمیخته به مطالب دیگری است. و او درین کتاب به کلماتی که آنها را از موبدان و انوشیروان نقل کردیم اشاره کرده و آنها را در دایره ای بهم پیوسته تنظیم کرده است که شامل مهمترین اندرزهاست بدینسان:
جهان بوستانی است که دیوار آن دولت است و دولت قدرتی است که بدان دستور یا سنت زنده میشود و دستور سیاستی است که سلطنت آن را اجرا میکند و سلطنت آیینی است که سپاه آن را یاری میدهد و سپاه یارانی باشند که ثروت آنها را تضمین میکند و ثروت روزییی است که رعیت آن را فراهم میآورد و رعیت بندگانی باشند که داد آنها را نگه میدارد و داد باید در میان همۀ مردم اجرا شود و قوام جهان بدانست و جهان بوستانی است [۱۴۰]... سپس دایره آغاز میشود و اینها هشت دستور حکمت آموز و سیاسی است که یکی به دیگری پیوسته است و پایان آنها به آغازشان باز میگردد و در یک دایره بهم میپیوندند که کرانۀ آن معین نیست. ارسطو از آگاهی یافتن بر اندرزها افتخار میکند و فواید آنها را بزرگ میشمارد.
و اگر خواننده سخنان ما را در فصل دولتها و پادشاهی به دقت بخواند و به شایستگی و از روی فهم و تأمل بیندیشد، در اثنای آن به تفسیر این دستورها دست خواهد یافت و بطور کامل و آشکار با بیانی جامع تر و دلایلی روشن تر تفصیل این اجمال را خواهد دید، و خدا ما را بر آنها آگاه کرده است بیآنکه از دستورهای ارسطو یا سخنان موبدان استفاده کرده باشیم. همچنین در سخنان ابن مقنع و مطالبی که در ضمن رسالههای خویش میآورد بسیاری از نکات و مسائل سیاسی کتاب ما را میتوان یافت ولی نه آنچنان که ما آنها را با برهان و دلیل یاد کردهایم بلکه او سخنان خویش را به شیوۀ خطا به متحلی ساخته و اسلوب نامه نگاری و بلاغت سخن را بکار برده است.
و هم قاضی ابوبکر طرطوشی در کتاب سراج الملوک در پیرامون این هدف دور میزند و کتاب خود را به ابوابی تقسیم کرده است که نزدیک به ابواب و مسائل این کتاب ماست ولی او در کتاب خود به حقیقت مطلب دست نیافه و روش درستی برنگزیده است، مسائل را به طور کافی نیاورده و دلایل را روشن نکرده است. بابی برای مسائل باز میکند اما در مسائل داخل نمیشود. سپس احادیث و اخبار بسیاری میآورد و کلمان قصار و گوناگون حکیمان ایران مانند بزرگمهر و موبدان و گفتههای حکیمان هند و روایات منقول از دانیال و هرمس و دیگر بزرگان اخلاق را نقل میکند ولیکن نقاب از چهرۀ حقایق نمیگشاید و با براهین طبیعی پرده از روی وقایع بر نمیگیرد، بلکه مطالب آن نقل و تلفیقی موعظه وار و پندآمیز است و گویی او در گرد هدف گام نهاده ولی بدان وارد نشده و به منظور خود نرسیده و مسائل این فن را به طور کافی و جامع شرح نداده است. و خدای مرا به درک این هدف، الهامی به کمال بخشیده و بر دانشی آگاه کرده است که بتوانم آنچه را در ماهیت این فن هست بیازمایم و اختبار یقین را بدست آورم.
بنابراین اگر مسائل آن را به کمال بیاورم وامثال و نظایر آن را از دیگر فنون بازشناسم توفیق و هدایتی از جانب خدای خواهد بود. و اگر در شمردن مسائل آن نکته ای فوت شود و آن را به مسائل دیگر اشتباه کنم، بر خوانندۀ محقق است که در اصلاح آن بکوشد و فضل تقدم به من اختصاص دارد چه من راه و روش تحقیق را گشوده و آن را برای دیگران روشن و آشکار ساخته ام و خدای هر که را بخواهد به نور خود راه مینماید [۱۴۱]و ما هم اکنون در این کتاب آنچه را در اجتماع بشر روی میدهد مانند عادات و رسوم اجتماع در کشور و پیشهها و دانشها و هنرها، با روشهای برهانی آشکار میکنیم، چنانکه شیوۀ تحقیق در معارف خصوصی و عمومی روشن شود و به وسیلۀ آن وهمها و پندارها بر طرف گردد و شکها و دودلیها زدوده شود و بدینسان گفتار خود را آغاز میکنیم:
انسان از دیگر جانوران به خواصی متمایز است که بدانها اختصاص یافته است مانند دانشها و هنرهایی که نتیجۀ اندیشۀ اوست و بدان از جانوران دیگر بازشناخته میشود و با اتصاف بدان بر دیگر آفریدگان برتری و بزرگی مییابد، و همچون نیازمندی به فرمانروایی حاکم و رادع و پادشاهی قاهر چه به داشتن چنین نیرویی ممکن نیست در میان همۀ جانوران دیگر موجودیت یابد و آنچه دربارۀ زنبور انگبین و ملخ گفته میشود این تمایز انسانی را نقض نمیکند زیرا هر چند این جانوران در این خصوص مشابه انساناند ولی کارهای آنان به روشی الهامی است نه از راه اندیشه و تفکر. و دیگر از تمایزات انسان نسبت به جانوران کوشش و کار در راه معاش و تلاش در بدست آوردن راهها و وسایل آنست از آن رو که خداوند انسان را چنان آفریده که در زندگی و بقای خود نیاز به غذا دارد و هم خدا او را به خواستن و جستن آن رهبری فرموده است. چنانکه خدای تعالی فرماید: هر چه آفرید خلقتش را به وی بخشید و آنگاه او را راهنمائی کرد [۱۴۲]دیگر از تمایزات انسان عمران یا اجتماع است یعنی با هم سکونت گزیدن و فرود آمدن در شهر یا جایگاه اجتماع چادرنشینان و دهکدهها برای انس گرفتن به جماعات و گروهها و برآوردن نیازمندیهای یکدیگر چه در طبایع انسان حس تعاون و همکاری برای کسب معاش سرشته شده است، چنانکه این موضوع را بیان خواهیم کرد.
عمران (اجتماع) گاهی بصورت بادیه نشینی است بدانسان که در پیرامون آبادیها و کوهستانها یا در بیابانها و دشتهای دور از آبادانی و در سکونت گاههای کنار ریگزارها به سر میبرند. و گاه به شکل شهرنشینی است که در شهرهای بزرگ و کوچک و دهکدهها [۱۴۳]و خانهها سکونت میگزینند و خویش را به وسیلۀ دیوارها و حصارهای آنها از هر گزندی مصون میدارند و برای اجتماع در هر یک از این کیفیات اجتماعی پیش آمدها و تحولات ذاتی روی میدهد. بنابراین ناگزیر درین کتاب سخن را به شش فصل تقسیم میکنیم:
نخست: در عمران (اجتماع) بشری بطور کلی و انواع گوناگون اجتماعات و سرزمینهای آبادان و مسکونی که این اجتماعات در آنها تشکیل یافته است.
دوم: در عمران (اجتماع) بادیه نشینی و بیان قبیلهها و اقوام وحشی.
سوم: در دولتها و خلافت و پادشاهی و ذکر مناصب و پایگاههای دولتی.
چهارم: در عمران (اجتماع) و شهرنشینی و شهرهای بزرگ و کوچک.
پنجم: در هنرها و معاش و کسب و پیشه و راههای آن.
ششم: در دانشها و کیفیت اکتساب و فراگرفتن آنها [۱۴۴].
و اجتماع بادیه نشینی را از اینرو مقدم داشتم که این طرز زندگی بر کلیۀ انواع دیگر آن مقدم است، چنانکه در آینده آن را آشکار خواهم کرد و همچنین تشکیل سلطنت و دولت را بر پدید آمدن شهرهای کوچک و بزرگ مقدم داشتم. و اما مقدم داشتن معاش بدان سبب است که این امر از ضروریات طبیعی است ولی آموختن دانش جنبۀ کمال و تفنن دارد و پیداست که طبیعی مقدم بر امر تفننی است و هنرها را با کسب و پیشه یاد کردم ازینرو که در بعضی از جهان و از لحاظ اجتماع در شمار آنهاست (چنانکه در آینده بیان خواهد شد) و خدای انسان را به راستی کامیاب میکند و او را در این راه یاری میدهد.
[۱۲۳] در «ینی» پیش از کتاب نخست چنین است: بسم الله الرحمن الرحیم صلی الله علی سیدنا محمد و علی اله [۱۲۴] شهرنشینی در اینجا مرادف کلمه Sedentaire یعنی خانه گزیندن و عدم تحرک و کوچ کردن است. [۱۲۵] معاش را ابن خلدون به معنی اعم که مرادف کلمه «اقتصاد» امروزی است بکار میبرد. [۱۲۶] اشاره به: الخبر یحتمل الصدق و الکذب. [۱۲۷] دکتر طه حسین این قسمت را به منزله متد یا روش ابن خلدون در تاریخ تلقی کرده و هفت عاملی را که یاد کرده در ذیل سه امر گرد اورده است: ۱ـ پیروی از یک عقیده ۲ـ جرح و تعدیل ۳ـ جهل بطبایع اجتماع، رجوع به ص ۳۷ تا س ۴۹ کتاب «فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه» و «دراسات عن ابن خلدون» ص ۲۶۴ تا ص ۲۶۸ شود. [۱۲۸] جرح و تعدیل طریقه ایست که آن را روات سنت پیامبر ابداع کردهاند و به بحث دقیقی منجر میشود که باید آن را برای تحقق امانت محدث و راستی خبر او اجرا کنند. [۱۲۹] قسمت داخل پرانتز از چاپ پاریس است. در «ینی» هم چنین است: تابوت الخشب و فی باطنه صندوق. [۱۳۰] روح در اصطلاح اطباء بخار لطبفی است که در قلب تولید شود (کشاف). و بدین سبب آن را روح قلبی نامیدهاند. [۱۳۱] روح حیوانی جسمی لطیف است و حامل قوه حس و حرکت میباشد و محل آن قلب است (کشاف). [۱۳۲] «رومه المرکمه» Rome ، از مشهورترین و قدیمیترین شهرهای جهانست و آن مقام خلافت پطرسیه بوده است (اقرب الموارد). [۱۳۳] در همه نسخهها: ظفر بهیعنی بدان دست ایفته است ود ر«ینی» طرقها است و ما صورت «ینی» را برگزیدیم. [۱۳۴] ضبط در تداول حدیث شنیدن سخن بطور شایسته و سپس فهمیدن معنایی است که از آن اراده شده باشد، آنگاه بذل جهد در حفظ کردن آن و ثبات بر این حفظ از راه مذاکره تا هنگامیکه آن سخت را به دیگری همچنان ادا کنند (تعیفات جرجانی). [۱۳۵] موضوع هر عملی مسائلی است که از عوارض ذاتی آن بحث میکند، مانند بدن انسان که موضوع علم پزشکی است و طب در احوال آن از لحاظ تندرستی و بیماری بحث میکند و همچون کلمات که موضوع علم نحو هستند، چه علم نحو از چگونگی اعراب و بنای آنها بحث میکند (تعریفات جرجانی). [۱۳۶] و نمیتوان آن را از مسائل دانش خطابه که یکی از کتب منطقی است بشمار آورد. «ینی» [۱۳۷] موضوع سوختن کتب به فرمان عمر مورد اختلافست. برخی آن را تأیید و گروهی آن را انکار کردهاند. رجوع به تاریخ تمدن اسلامی تألیف جرجی زیدان شود. [۱۳۸] ﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا ٨٥﴾[الإسراء: ۸۵]. [۱۳۹] نظامی شاعر نامور حکایت را به انوشیروان منسوب داشته است. رجوع به ص ۵۷۱ همین جلد شود. [۱۴۰] در «ینی» مطالب: جهان بوستانی است از س ۱۹ ص ۷۲ تا س اول این صفحه بصورت دایره ای بدینسان آمده است: نمودار [۱۴۱] اشاره به: ﴿يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُ﴾[النور: ۳۵]. [۱۴۲] اشاره به: ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ ٥٠﴾[طه: ۵]. [۱۴۳] ترجمه «مداشر» که در اغلب چاپها «مداثر» است ولی دسلان مداشر را ترجیح داده و مینویسند این کلمه هم اکنون در الجزیره متداولست و جمع دشره میباشد چون: مواجد جمع وجده (حاشیه دسلان، ص ۸۴ ج ۱). در «ینی» نیز مداشر است. [۱۴۴] صاحب کتاب دراسات شش فصل مزبور را بدینسان با سوسیولژی یا جامعه شناسی تطبیق کرده است: فصل اول به منزله تحقیقاتی در جامعه شناسی عمومی (Sociologie Generale) و فصل دوم و سوم مشتمل بر تحقیقات جامعه شناسی سیاسی (Sociologie Politique) و فصل چهارم به منزله مباحث جامعه شناسی مدنی (Sociologie Urbaine) میباشد و فصل پنجم در جامعه شناسی اقتصادی (Sociologie Economique) و فصل ششم محتوی تحقیقات بسیاری در باره جامع شناسی اخلاقی است (Sociologie Morale)