مقدمه ابن خلدون - جلد اول

فهرست کتاب

مقدمه

مقدمه

بنام خداوند بخشندۀ مهربان [۱۵]

بندۀ نیازمند به بخشایش پروردگار، و توانگر بمهر او، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی، که خدای تعالی وی را کامیاب کند، گوید: ستایش یزدانی را که عزت و جبروت ویژۀ او و ملک و ملکوت [۱۶]در ید اوست، و او را صفات و نام‌های نیکوست [۱۷]. دانایی که هر چند به نجوی گفته می‌شود یا خاموشی نهان می‌کند، از وی پنهان نیست [۱۸].

توانایی که هیچ چیز در آسمان‌ها و زمین او را عاجز نمی‌کند و از وی ناپیدا نیست [۱۹]. ما را از خاک بر صورت انسان بیافرید، و از نسل‌ها و ملت‌های متوالی بشر آبادانی زمین را خواست [۲۰]، و روزی ما را از آن میسر ساخت، و در پناه خویشاوندان و خاندان‌ها ما را گرد یکدیگر آورد و روزی و خوراک ما را فراهم فرمود، گردش ایام و روزگارها را سبب فرسودگی ما ساخت و سرنوشتمان را بدست مرگ سپرد. او را بقا و پایداریست و اوست زنده‌ای که نمی‌میرد [۲۱].

و درود و سلام بر خواجه و سرور ما محمد پیامبرصامی عربی باد، آنکه صفتش در تورات و انجیل نوشته شده است [۲۲]. و آنکه پیش از گردش ماه و سال و جدایی میان کیوان و ماهی [۲۳]، عالم خلقت از زاییدن وی فارغ گردیده [۲۴]و راستی دعوت او را کبوتر و عنکبوت گواهی داده است [۲۵]، و بر خاندان و یارانش، آنانکه در دوستی و پیروی وی بلندآوازه و در یاری او یگانه و همداستانند، و پراکنده باد دشمنان ایشان.

و تا هنگامیکه بخت نیک با سلام پیوسته و ریسمان پوسیدۀ کفر گسسته است درود و سلام بسیار خدا بر پیامبر و یارانش باد. اما بعد، تاریخ از فنون متداول در میان همۀ ملت‌ها و نژادهاست، برای آن سفرها و جهانگردی‌ها می‌کنند، هم مردم عامی و بی‌نام و نشان بمعرفت آن اشتیاق دارند، و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگی نشان می‌دهند و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یکسانند، چه در ظاهر اخباری بیش نیست دربارۀ روزگارها و دولت‌های پیشین و سرگذشت قرون نخستین، که گفتارها را با آن‌ها میآرایند و بدانها مثل‌ها می‌زنند و انجمن‌های پرجمعیت را به نقل آن‌ها آرایش می‌دهند.

ما را بحال آفریدگان آشنا می‌کند که چگونه اوضاع و احوال آن‌ها منقلب می‌گردد، دولت‌هایی می‌آیند و فرصت جهانگشایی می‌یابند و به آبادانی زمین می‌پردازند تا ندای کوچ کردن و سپری شدن آنان را در می‌دهند و هنگام زوال و انقراض ایشان فرا می‌رسد.

و اما در باطن، اندیشه و تحقیق دربارۀ حوادث و مبادی آن‌ها و جستجوی دقیق برای یافتن علل آن‌هاست، و علمی است دربارۀ کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقی آن‌ها، و بهمین سبب تاریخ از حکمت سرچشمه می‌گیرد و سزا است که از دانش‌های آن شمرده شود.

و مورخان بزرگ اسلام بطور جامع اخبار روزگار گذشته را گردآورده و آن‌ها را در صفحات تواریخ نگاشته و بیادگار گذاشته‌اند، ولی ریزه خواران، آن اخبار را بنیرنگ‌های باطل در آمیخته و در مورد آن‌ها یا دچار توهم شده یا به جعل پرداخته‌اند و روایات زراندود ضعیفی تلفیق کرده و ساخته‌اند، و بسیاری از آیندگان ایشانرا پیروی کرده و همچنانکه آن اخبار را شنیده‌اند برای ما بجای گذشته‌اند بی‌آنکه بموجبات و علل وقایع و احوال درنگرند و اخبار یاوه و ترهات را فرو گذارند.

از اینرو روش تحقیق اندک و نظر تنقیح اغلب کند و خسته است و غلط و گمان را آنچنان با تاریخ در آمیخته‌اند که گویی بمنزلۀ خویشاوندان و یاران اخبارند. تقلید در رگ و پیوند آدمیان ریشه دوانیده و میدان طفیلی گری و ریزه خواری در فنون بسیار پهناور شده است و چراگاه نادانی در میان مردم، زهرناک است.

اما در برابر سلطنت حق پایداری نتوان کرد و بصیرت چون شهابی [۲۶]است که اهریمن باطل را میراند. هرچند نقل کنندۀ اخبار تنها به بازگفتن و نقل اکتفا می‌کند، ولی هر گاه بدان نگریسته شود دیدۀ بصیرت می‌تواند اخبار را انتقاد کند و صحیح را برگزیند و به نیروی دانش می‌توان صفحات صواب را روشن و تابناک ساخت.

باری مردم اخبار را تدوین کرده و آثاری فراوان بیادگار گذاشته و تواریخ ملت‌ها و دولت‌ها را در سراسر جهان گردآورده‌اند، ولی آنانکه به فضیلت شهرت و پیشوایی نامبردار شده و کتب پیشنیان را تتبع کرده و در آثار خویش آورده‌اند. گروهی اندک و انگشت شمار بیش نیستد و توان گفت از حرکات عوامل (ضمه، فتحه، کسره و جزم) تجاوز نمی‌کنند مانند: ابن اسحاق و طبری و ابن کلبی و محمدبن عمر و واقدی و سیف بن عمر اسدی و مسعودی و دیگر نامورانی که در میان همۀ مورخان متمایزند.

و هر چند بطوریکه نزد ثقات و حافظان معتبر حدیث مشهور است در کتب مسعودی و واقدی موارد عیبجویی یافت می‌شود ولی با همۀ این، عموم مورخان اخبار ایشانرا پذیرفته و شیوه‌ها و آثار آنان را در تصنیف پیروی کرده‌اند.

و انتقادکنندۀ بینا می‌تواند با مقیاس هوش خویش سره بودن یا ناسره بودن آن منقولات را بسنجد، چه تمدن و عمران [۲۷]دارای طبایع خاصی است که می‌توان اخبار را بدانها رجوع داد و روایات و اخبار را بر آن‌ها عرضه کرد.

گذشته از این بیشتر تورایخی که از این مؤلفان برجای مانده است برحسب همین شیوه تنظیم شده و موضوع آن‌ها تاریخ عمومی ملت‌ها است و این وضع را باید به تسخیر ممالک و پایتختهای بسیار توسط دو دولت بزرگ صدر اسلام [۲۸]که در نخستین قرون پیدایش اسلام توسعه یافته بودند منسوب کرد.

این سلسله‌ها قدرت تسخیر کردن یا فروگذاشتن را به آخرین حد خویش رسانیده بودند. گروهی از آنان هم بطور جامع و کامل دربارۀ دولت‌ها و ملت‌های پیش از اسلام سخن رانده‌اند مانند مسعودی و دیگر کسانی که وی را پیروی کرده‌اند.

دستۀ دیگری پس از ایشان از روش کلی و عمومی عدول کرده و به نواحی مخصوصی پرداخته‌اند، هدفهای دور و دراز یا مسائل کلی و عمومی را رها کرده و خصوصیات و نوادر و مطالبی را که از دسترس آیندگان خارج بود مقید کرده‌اند، اخبار ناحیه و شهر خود را بکمال فراهم آورده و بتاریخ دولت و کشور خویش اکتفا کرده‌اند. چنانکه ابن حیان [۲۹]نویسندۀ تاریخ اندلس و دولت اموی آن سرزمین و ابن الرقیق مورخ افریقیه [۳۰]و دولتی که در قیروان بوده، این شیوه را برگزیده‌اند.

آنگاه پس از این گروه که نام بردیم کسانی که پدید آمده‌اند جز مشتی مقلد کند ذهن و کم خرد بیش نبوده‌اند که بعین گروه نخستین را تقلید کرده و آن را سرمشق خویش ساخته‌اند و بکلی از تحولاتی که روزگار پدید آورده و تغییراتی که بسبب عادات و رسوم ملت‌ها و نسل‌ها روی داده است غفلت ورزیده‌اند.

از اینرو اخبار دولت‌ها و حکایات مربوط بوقایع قرون نخستین را چنان گرد آورده‌اند که گویی صورتهایی مجرد از ماده [۳۱]و شمشیرهایی بی‌غلاف و معلوماتی نامعلوم است و به نوع‌هایی میماند که جنس و فصل [۳۲]آن‌ها مشخص نباشد.

این گروه بتقلید از پیشینیانی که آن‌ها را سرمشق خود ساخته‌اند اخبار دست بدست گشته را بعین و بی‌کم و کاست در خصوص حوادث تاریخ خود تکرار می‌کنند و از یادکردن مسائل مربوط به نسل‌های دورۀ خودشان غفلت میورزند، چه تشریح و تفسیر آن‌ها برایشان دشوار است و در نتیجه اینگونه قضایا را مسکوت میگذارند، و بر فرض که دربارۀ دولتی به گفتگو پردازند اخبار مربوط به آن را همچنان که شنیده‌اند، خواه راست یا دروغ، نقل می‌کنند و به هیچ رو متعرض آغاز و منشأ تشکیل آن نمی‌شوند و علت رسیدن تاج و تخت به آن دولت و چگونگی پدید آمدن آن را یاد نمی‌کنند، و هم سبب توقف و بقای آن را در مرحلۀ نهایی سلطنت از یاد می‌برند، از اینرو خواننده همچنان پرسش کنان باقی میماند و دربارۀ چگونگی مقدمات و مبادی تشکیل دولت‌ها و مراتب آن‌ها به جستجو میپردازد و سبب‌های تزاحم و تعاقب [۳۳]دولت‌ها را میجوید و دلایل مقنعی برای اختلافات یا سازشکاری‌های آن‌ها می‌طلبد، همچنانکه ما در مقدمۀ این کتاب کلیۀ این مسائل را یاد خواهیم کرد.

از آن پس گروه دیگری از مورخان پدید آمده‌اند که در اختصار راه افراط پیموده‌اند و تنها بیاد کردن نام‌های پادشاهان اکتفا کرده و از انساب و اخبار مربوط به آن‌ها خودداری نموده و حروف غبار [۳۴]را بجای اعداد روزگار سلطنت ایشان بکار برده‌اند مانند روش ابن رشیق در میزان العمل و دیگر بیمایگانی که او را پیروی کرده‌اند. این گروه را نه گفتاری قابل اهمیت است و نه موضوعی را بثبوت رسانیده و یا نقل کرده‌اند که شایسۀ ملاحظه باشد، زیرا مطالب سودمند را از دست داده و شیوه‌های معروف و عادات و رسوم مورخان را فرو گذاشته‌اند.

و چون کتب این جماع را مطالعه کردم و حقیقت گذشته و اکنون را بیازمودم، دیدۀ قریحه را از خواب غفلت گشودم و چون مفلس بودم در بازار تصنیف بچانه زدن پرداختم و کتابی در تاریخ ساختم که در آن از روی احوال نژادها و نسل‌های پی در پی پرده برداشتم و آن را از حیث اختبار و نظریات بابواب و فصولی تقسیم کردم و علل و موجبات آغاز تشکیل دولت‌ها و تمدن‌ها را در آن آشکار ساختم و آن را بر ذکر اخبار ملت‌هایی بنیان نهادم که در قرون اخیر بالاد مغرب [۳۵]را آبادان ساخته و در سرتاسر نواحی و شهرهای آن سکونت گزیده‌اند، و کلیۀ دولت‌هایی را که تشکیل داده‌اند خواه کوتاه و خواه پردوام و پادشاهان و سرداران ایشان را که پیش از آن بسر میبرده‌اند یاد کرده‌ام و ملت‌های مزبور عبارت از عرب و بربراند، زیرا ایشان دو نژاداند که از دیرباز بتوالی قرون در مغرب سکونت گزیده‌اند، چنانکه گویی در آن سرزمین جز آنان اقوام دیگری نیستند و مردم مغرب هم بجز این دو نژاد قوم دیگری را نمیشناسند، و مقاصد تاریخ خود را بکمال تهذیب کردم و آن را در خور فهم دانشمندان و خواص گردانیدم و در ترکیب و فصل بندی آن راهی شگفت پیمودم و از میان مقاصد گوناگون برای آن روشنی بدیع و اسلوب و شیوه ای ابتکارآمیز اختراع کردم و کیفیات اجتماع و تمدن و عوارض ذاتی آن‌ها را که در اجتماع انسانی روی می‌دهد شرح دادم، چنانکه خواننده را به علل و موجبات حوادث آشنا می‌کند و برخوردار میسازد و وی را آگاه می‌کند که چگونه خداوندان دولت‌ها برای بنیانگذاری آن‌ها از ابوابی که بایسته بوده داخل شده‌اند، بدانسان که خواننده دست از تقلید برمی‌دارد و براحوال نسل‌ها و روزگارهای گذشته و آینده آگاه می‌شود.

این تألیف را بر یک مقدمه و سه کتاب ترتیب دادم:

مقدمه: در فضیلیت دانش تاریخ و تحقیق روش‌های آن و اشاره باغلاط مورخان [۳۶].

کتاب نخست: در اجتماع و تمدن و یادکردن عوارض ذاتی (خواص و قوانین) آن، چون: کشورداری و پادشاهی و کسب و معاش و هنرها و دانش‌ها و بیان موجبات و علل هر یک.

کتاب دوم: در اخبار عرب و قبیله‌ها و دولت‌های آن از آغاز آفرینش تا این روزگار و در آن اشاره‌ای است به برخی از ملت‌ها و دولت‌های مشهور که با ایشان همزمان بوده‌اند، مانند: نبطیان و سریانیان و ایرانیان و بنی اسرائیل و قبطیان و یونانیان و رومیان و ترکان و فرنگان [۳۷]

کتاب سوم: در اخبار بربر و موالی [۳۸]ایشان چون زناته [۳۹]و بیان آغاز حال و طوایف ایشان و کشورها و دولت‌هایی که بویژه در دیار مغرب تشکیل داده‌اند.

آنگاه سیاحت به مشرق دست داد و در این سفر بقصد خوشه چینی از خرمن معرفت آن سرزمین حرکت کردم و فرض و سنت را در طوافگاه و زیارتگاه آن (مکه و مدینه) بگزاردم، و از دفترها و کتب آن ناحیه بر آثار و اخبار سرزمین مزبور وقوف یافتم، و در این بلاد نقصان و کمبود تألیف خود را دربارۀ پادشاهان غیرعرب و متصرفاتی که دولت‌های ترک بدست آورده بودند برطرف کردم و اطلاعاتی را که بدست آوردم بر آن افزودم.

و دربارۀ نوشتن اطلاعات مربوط به معاصران نژادهای عرب و بربرچون: ملت‌های (مسلمان) نواحی و شهرهای دیگر و پادشاهان و امرای ایشان راه اختصار و تلخیص برگزیده ام تا بجای شیوۀ پیچیده و دشوار، هدف و روش آسان را پیروی کرده باشم و برای بحث در تاریخ، حوادث مخصوص انساب عمومی را بمنزلۀ مدخلی تلقی کنم [۴۰]. از اینرو تاریخ مربوط به نوع بشر بطور جامع و کامل فراهم آمد و بسیاری از حکمت‌های پیچیده و دشوار سهل گردید و حوادث دولت‌ها با ذکر علل و موجبات هر یک تشریح شد و این تألیف چنان فراهم آمد که بمنزلۀ گنجینه‌ای از حکمت و مخزنی از تاریخ است.

و چون این کتاب متشمل بر اخبار عرب و بربر، خواه بادیه نشینان و خواه شهرنشینان آنان، می‌باشد و در آن وضع دولت‌های بزرگ همزمان ایشان نیز روشن شده است. و در ابتدا و پایان هر خبر به یادآوری‌ها و عبرت‌های حکمت آمیز پرداخته می‌شود، از اینرو آن را به:

کتاب العبر [۴۱]

و دیوان المبتدأ و الخبر

فی ایام العرب و العجم و البربر

و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر

نامیدم و دربارۀ آغاز نژادها و دولت‌ها و همزمانی ملت‌های نخستین و موجبات انقلاب و زوال ملت‌ها در قرون گذشته و آنچه در اجتماع پدید می‌آید از قبیل: دولت و ملت و شهر و محل اجتماع چادرنشین‌ها و ارجمندی و خواری و فزونی و کمی جماعات و دانش و کسب و گردآوری ثروت و از دست دادن آن و کیفیات واژگون شدن و پراکندن اقوام و دولت‌ها و چادرنشینی و شهرنشینی و آنچه روی داده و آنچه احتمال و انتظار روی دادن آن می‌رود، هیچ فروگذار نکردم، بلکه جملگی آن‌ها را بطور کامل و جامع آوردم، و براهین و علل آن‌ها را آشکار کردم. از اینرو این کتاب تألیفی یکتاو بیمانند است، چه در آن علوم غریب [۴۲]و هم حکمت‌های پوشیده، نزدیک بدرستی را که پردۀ غفلت روی آن‌ها را پوشیده است و از انظار نهان بود «چون ستمگری که منشأ حادثه ای بعدی است»، گنجانیده‌ام. ولی من با همۀ این در میام مردم روزگار بقصور خویش یقین دارم و بناتوانی خود از گذشته در چنین میدان پهناوری معترفم و دوست دارم صاحبان کرامت و دانشمندان متبحر در آن پدیدۀ انتقاد و اصلاح نگرند نه بچشم رضامندی، و آنچه را که سزاوار اصلاح است اصلاح و چشم پوشی کنند، چه بضاعت «من» در میان خداوند دانش مزجات، و اعتراف بسرزنش و عیبجویی رهایی بخش است، و از یاران امید نیکی می‌رود. و از خداوند مسئلت می‌کنم که اعمال ما را در پیشگاه ارجمند خویش خالص قرار دهد و او مرا بس است و نیکو کارگزاریست [۴۳].

و پس از آنکه کوشش در تألیف این کتاب را بکمال رسانیدم و مانند شمعی فروزان آن را بر سر راه بینندگان فرا داشتم و در میان دانش‌ها روش و اسلوب آن را آشکار ساختم و دایرۀ آن را در میان علوم توسعه بخشیدم و گرداگرد آن را دیوار کشیدم «آن را از دیگر علمها جدا ساختم» [۴۴]و اساس آن را بنیان نهادم، این نسخته از آن کتاب را بکتابخانۀ خداوندگارمان خواجه و پیشوا و مجاهد پیروز و پایه گذار تاج و تخت... [۴۵]ارمغان داشتم [۴۶].

امیرالمؤمنین ابوفارس عبدالعزیز فرزند خواجۀ ما سلطان معظم شهیر شهید ابوسالم ابراهیم فرزند خواجۀ ما سلطان مقدس امیرالمؤمنی ابوالحسن فرزند بزرگان نامور از ملوک بین مرین، آنانکه پایۀ دین را استحکام نوین بخشیدند و راه هدایت شوندگان را هموار ساختند و آثار ستمکاران تبهکار را بزدودند. سایۀ او بر سر ملت پاینده و آمال او در راه دعوت اسلام پیروز باد.

و کتاب را بکتابخانۀ ایشان که وقف بر طالبان علم است فرستادم و کتابخانۀ مزبور در جامع القرویین [۴۷]شهر فاس، درگاه پادشاهی و مقر سلطنت ایشان، واقع است، آنجا که آرامگاه راستی است و بوستان‌های معارف سرسبز و خرم است و فضای اسرار ربانی در منت‌های پهناوری است.

و انشاء الله مقام امامت فارسیت [۴۸]کریم و ارجمند بنظر شریف و فضیلیت مستغنی از تعریف خویش، در آن خواهد نگریست و آن را مشمول عنایت بیدریغ و مورد قبول کامل قرار خواهد داد و همین نظر قبول او دلیل و گواه بر رسوخ کتاب من بشمار خواهد رفت، چه سرمایه‌های نویسندگان در بازار معرفت او رواج دارد و کاروان‌های علوم و آداب در پیرامون بارگاه او فرود میآیند و بیاری بصیرت روشن او نتایج قریحه‌ها و خردها پدید میآید.

و یزدان ما را بر سپاسگزاری نعمت او برانگیزد و بهره مندی از مواهب بخشایش وی را بر ما فزونتر سازد و ما را بر ادای حقوق خدمتگزاری او یاری دهد و در شمار مقربان وی، آنانکه در بارگاهش گرامیند، در آورد. و بر رعایای او و آنچه در حرم حکومت او از اسلام است جامۀ حمایت و حفاظت بپوشاند و از خدای، درخواست می‌کنم که اعمال او را در راه بندگی و طاعت خالص فرماید و از شوائب غفلت و شبهه پاک گرداند و او ما را بسنده و نیکوکارگزاریست.

[۱۵] اللهم صلی علی سیدنا محمد و آل محمد و آله و صحبه (ینی) [۱۶] اشاره به آیه ﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ[المؤمنون: ۸۸] و آیه ﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ[یس: ۸۳]. [۱۷] ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا[الأعراف: ۱۸۰]. [۱۸] اشاره بآیات بسیاریست چون: ﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ[سبأ: ۳] و در ضمن چاپ (ب) و (ب) را که بجای آن «فلایغرب» آورده‌اند ثابت می‌کند و هم اشاره به: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعۡجِزَهُۥ مِن شَيۡءٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ[فاطر: ۴۴] و بسی از آیات دیگر که در سور مختلف آمده است. [۱۹] اشاره به آیه ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱسۡتَعۡمَرَكُمۡ فِيهَا[هود: ۶۱]. [۲۰] اشاره به آیه: ﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ[الفرقان: ۵۸]. [۲۱] اشاره به آیه: ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ[الأعراف: ۱۵۷]. [۲۲] همان [۲۳] ماهی ترجمه «یهموت» یا «نون» یا «حوت» است که آن را «لوتیا» نیز مینامند و منظور از آن ماهیی است که زمین هفتم (بعقیده پیشینیان) بر پشت آنست و پیداست که میان زحل (کیوان» در آسمان هفتم و یهموت در زمین هفتم چه فاصله دوریست (از حاشیه نصر هورینی). [۲۴] اشاره به احادیثی چون: کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین، یا: اول ما خلق الله نوری، و جز این‌ها. در «ینی» هم تمخض است. [۲۵] اشاره بآیه: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ[التوبة: ۴۰] و رفتن رسولصبا ابوبکر بغارثور تا سه شبانه روز و دیدن کفار بر در غار بیضه کبوتر و پرده عنکبوت را. رجوع به حبیب السیر جزو سیم مجلد ۱ و دیگر کتب سیر نبی صم شود. [۲۶] چیزی ستاره مانند که به شکل شعله آتشبازی بر فلک دوان میشود و آن رجم شیاطین است (غیاث). [۲۷] کلمه عمران را ابن خلدون در بیشتر ابواب و فصول این کتاب بعنوان دانش مستقلی بنام «علم عمران» بکار برده است و خویش را واضع و مبتکران این دانش میشمرد. این کلمه در اصطلاح اومرادف «تمدن» و «اجتماع» بمعنی اعم آنست و ما بجز در مواردی که آن را بمعنی «آبادانی بکار برده است کلمه اجتماع یا تمدن را برگزیده‌ایم. رجوع به «فلسفه» ابن خلدون الاجتماعیه» تألیف دکتر طه حسین، و «دراسات عن مقدمه ابن خلدون» تألیف ساطع الحصری، شود. [۲۸] مقصود در دولت بنی امیه و بین عباس است. دو دولت مزبور در آن روزگار در نزد مسلمانان گویی دو دولت جهانی بوده‌اند و هنگامی که تاریخ آن‌ها را می‌نوشته‌اند چنان بوده است که تاریخ جهان را می‌نوشته‌اند. [۲۹] ابن ابی حیان و ابوحیان در چاپ‌های مختلف غلط است، درینی جامع نیز ابن حیان است. [۳۰] کلمه افریقیه در تداول مورخان اسلامی بر موریتانی (Mauritanie) شرقی اطلاق میشده که هم اکنون بر شهرها و نواحی قبرس و طرابلس و قسطنطین تطبیق میگردد، ولی الجزیره و مراکش، مغرب را تشکیل میداده است (حاشیه دسلان). [۳۱] صورت و ماده از اصطلاحات حکمت قدیم است. رجوع بکتب حکمت و «کشاف اصطلاات الفنون» و «تعریفات جرجانی» و غیاث اللغات شود. [۳۲] نوع و جنس و فصل نیز از اصطلاحات منطق است رجوع بکتب یاد کرده شود. [۳۳] ترجمه «اسباب تاحمها ون تعاقبها» است که به عقیده ساطع الحصری منظور ابن خلدون قوانین تعاقب و همزمانی (Lois de Succession et de Coexistence) است که در حادثه‌ها تجلی می‌کند. رجوع به ص ۵۶۵ دراسات عن ابن خلدون و مقدمه مترجم در همین کتاب ص ۳۳ شود. [۳۴] غبرا، بضم «غ» به نام علاماتی است که بر اعداد دلالت می‌کنند. (اقراب الموارد) و منظور مؤلف افراط در اختصار است. [۳۵] در عهد ابن خلدون دنیای عرب را اصطلاح عامه و نویسندگان بدو بخش اساسی تقسیم میشد: مغرب ـ مشرق. کشورهایی را که میان مصر و اقیانوس امداد داشتند «مغرب» مینامیدند و مصر و دیگر ممالک غربی پس از آن را «مشرق» میخواندند. ساکنان مغرب را «مغربه» و مردم مصر و شام و حجاز را «مشارقه» مینامیدند. اندلس هرچند از لحاظ وضع جغرافیایی از کشورهای مغرب بشمار می‌رفت ولی بطور کلی از آن‌ها جدا بود. [۳۶] رجوع به تاریخ عربستان در اوان ظهور اسلام و قبل از آن خطابه هفتم آقای تقی زاده در دانشکده معقول و منقول شود. [۳۷] فرنگان (الافرنجه) در (ینی) نیست. [۳۸] موالی جمع مولی است و در نزد عرب حد وسط میان بنده و آزاد است و اغلب بر بنده آزاد شده اطلاق می‌گردد و شبیه مفهومی است که در دولت روم بر بندگان آزاد اطلاق می‌کردند. و هر بنده یا اسیری که خداوندش او را آزاد می‌کرد مولی میشد و آنوقت بقبیله و خاندان خداوندش منسوب میگردید و گاهی مولی را بشهری که در آن آزاد میشود نسبت دهند و گویند مولای مدینه یا مولای مکه، لیکن خویشاوندی مولی غیر صریح است و مولی بر دوست و نزدیک و پسر عم و همسایه و همسوگند و کسیکه بقصد ماندن در میان قبیله ای وارد شود، «مهمان» و تابع و وابسته سببی نیز به مجاز اطلاق میگردد. و ابوالبقا گوید مولی را بر عجمان از آنرو اطلاق کنند که بیشتر بلاد ایشان به قهر و زور فتح میشود و مردم آن بلاد حقیقه یا حکماً آزاد می‌گردند (کلیات). [۳۹] شهری در افریقیه ـ محل و ناحیه ای از ساراگوس در اسپانیا (فهرست نخبه الدهر). و در اینجا مقصود قبایلی از بربراند که در افریقیه سکونت دارند. [۴۰] در ینی بجای اسباب در نسخ دیگر: انساب است. [۴۱] کتاب عنوان العبر. (ینی). [۴۲] منظور کیمیا و جز آن است. [۴۳] ـ اشاره به آیه: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣[آل عمران: ۱۷۳]. [۴۴] و این دلیل دیگری است که ابن خلدون تاریخ را بصورت دانش مستقلی در آوردهن است و از سطر بعد تا آخر ص ۱۱ مطالب متن و حاشیه هیچکدام در (ینی) نیست. [۴۵] از ترجمه القاب مفصل که قریب ۱۰ سطر در ستایش ابوفارس است خودداری و فقط بنقل موضوع ارمغان کتاب اکتفا کردم (م). [۴۶] بجز چاپ پاریس که قریب یک صفحه و نیم در موضوع ارمغان کتاب تا مقدمه در آن حذف شده در حاشیه چاپ‌های دیگر چنین است: در نسخه ای بخط بعضی از فضلای مغرب پیش از جمله «نسخه ای از آن را ارمغان داشتم» و پس از جمله «اساس آن را بنیان نهادم» اضافاتی است بدینسان: «و آن را کفوی جستم که در فنون آن بدیده تأمل و دقت نگرد و معیار صحیح و اصول آن را با فهم شریف خویش بسنجد و پایه آن را در میان علوم و معارف از دیگر کتب بازشناسد، پس طایر اندیشه خویش را در فضای هستی به پرواز در آوردم و نظرم را در شبهای دراز زمستان با تحمل رنج بیدارخوابی به هرسوی جولان دادم و در پیشگاه دانشمندان فروتن و دیندار و خلفای بخشیده و کریم جستجو کردم و فراز و نشیبها را در پیمودم تا آزمایش و تجربه بساحت کمال رسید و افکار در سرمنزل آمال بطواف درآمد و دست مساعی و کوششها پیروزمندانه به آستان محفلی رسید که انوار معارف و زیباییها در آن میدرخشید و بوستانهای دانش در هر سوی آن باور و سایه افکن بود، از اینرو مرکب افکار خویش را در چمنزارهای آن فرو آوردم و شاهد نیکومنظر را برحجله گاه آن بیاراستم و آن را بکتابخانه ایوان مقصوره وی ارمغان کردم و ستاره ای تابان در افق و گنجینه کتب او متجلی ساختم، تا خردمندان را نشانه ای باشد که با نوار آن رهبری شوند و در آثار آن فضیلت تراوشهای اندیشه انسانی را بشناسد و آن کتابخانه خداوندگارمان خواجه و پیشوا... «تا آخر القاب» خلیفه امیرالمؤمنین المتوکل علی الله ابوالعباس احمد فرزند خواجه ما امیرطاهر مقدس ابوعبدالله خواجه ما خلیفه مقدس امیرالمؤمنین ابویحیی ابوبکر فرزند خلفای راشدین از ائمه موحدین، آنانکه پایه دین را استحکام بخشیدند و راه هدایت شوندگان را هموار ساختند و آثار تبهکاران از تجاوزکاران و مجسمیان را بزدودند، سلاله ابوحفص و فاروق و شاخه جوان و تازه از آن دودمان پاک و اصیلی و اخگر تابنده از آن خورشید فروزان... (تا آخر) (ولی در امامت را به «فارسیت» مقید نساخته و هم در این نسخه بسفر مشرق اشاره نکرده است). [۴۷] «جامع القرویی» مسجد جامع بسیار قدیمی و مهمی است: در شهر فاس که در آن بهترین شاهکارهای هنری و بدایع صنعت بکار رفته است، در پیرامون آن مدارس و کتابخانه‌های متعددی وجود داشته و در این کتابخانه‌ها کتب نفیس و آلات رصدی و کراتی که زمین و ستارگان را مجسم می‌کرده موجود بوده است (قاموس الاعلام ترکی). [۴۸] منسوب به ابوفارس.