مقدمه ابن خلدون - جلد اول

فهرست کتاب

در بجایه

در بجایه

هنگامی که ابن خلدون از راه دریا وارد بجایه شد. سلطان ابوعبدالله از او استقبال باشکوهی کرد و بالاترین درجه‌های دولت را که حاجبی است به وی تفویض کرد و معنی حاجبی برحسب وصف ابن خلدون عبارت بود از اداره کردن دولت «به طور استقلال و وساطت میان سلطان و اعضای دولت بی‌آن که احدی در این وظیفه با حاجب شرکت جوید» و از این تعریف می‌توان دریافت که حاجب به منزلۀ صدراعظم و نخست وزیر سلطنت‌های اسلامی اخیر، قبل از تشکیل هیئت وزرا و پارلمان، بوده است.

ابن خلدون در ترجمۀ زندگی خود در بارۀ طرزکار خود در بجایه می‌گوید «سلطان به اعضای دولت فرمان داد که همه روزه بامداد در نزد من حاضر آیند و من به استقلال ادارۀ امور کشور او را برعهده گرفتم و با کوشش فراوان اوقات خود را در حفظ سیاست مملکت و تدبیر امور سلطنت وی صرف می‌کردم». سلطان در جامع (مسجد بزرگ) شهر هنگام خطابه مرا بر دیگران مقدم داشت و من با همۀ این‌ها پس از فراغت از امور مملکتداری که از آغاز بامداد شروع می‌شد در بین روز به تدریس دانش در جامع پایتخت می‌پرداختم و هرگز از این وظیفه غفلت نمی‌کردم».

از این عبارات پیداست که ابن خلدون از منصب و کار روزانۀ خویش به کمال خشنود بوده است، ولی این وضع بیش از یکسال ادامه نیافت زیرا سلطان در نبردگاهی کشته شد و پس از قتل وی چنان که وقایع زیر نشان می‌دهد دولت وی سقوط کرد.

پسرعموی این سلطان بجایه سلطان ابوالعباس که فرمانروای قسنطینه بود با او رقابت می‌کرد و در بسیاری از شئون با سلطان اختلاف داشت و درصدد بود بر کشور وی استیلا یابد و به همین سبب میان دو سلطان مزبور بر رغم پیوند خویشاوندی یک رشته زودخوردها و پیکارهای خونین پدید آمد تا سرانجام سلطان قسنطینه با سپاهیان و دسته‌های کثیری به بجایه لشکر کشید و توانست پسرعم خود را که در سراپرده بود غافل گیر کند و او را در آن جا بکشد و آنگاه بی‌درنگ و به سرعت سپاهیان خود را به سوی بجایه متوجه کرد. هنگامی که اخبار این وقایع به پایتخت سلطان مقتول رسید عقاید و نظریه‌های مردم در بارۀ مقابله با این وضع متفاوت بود. گروهی بر آن بودند که باید آمادۀ استقبال از سلطان قسنطینه شد ولی گروه دیگر پیشنهاد می‌کردند که باید «با بعضی از کودکان سلطان متوفی بیعن کرد» ولی ابن خلدون که همچنان در رأس حکومت بود این پیشنهاد را نپسندید بلکه ترجیح داد به فتنه و آشوب خاتمه دهد و زمام حکومت را به سلطان ابوالعباس تسلیم کند و از این رو از شهر برای دیدار سلطان خارج شد و موجبات دخول وی را به شهر بدون خونریزی فراهم آورد. سلطان مزبور ابن خلدون را «مورد عنایت و مهر خویش قرار داد و زمام امور را همچنان به وی سپرد».

ولی ابن خلدون مشاهده کرد که دشمنان وی بیش از حد به سعایت برخاسته‌اند و سلطان جدید را از وی برحذر می‌دارند ازین رو بر آن شد که به این دسایس خاتمه دهد و کناره گیری خود را از وظایف دولتی به سلطان پیشنهاد کرد و از وی اجازه خواست که بجایه را ترک گوید.