فصل سی و هفتم: در جنگها و روشهای ملتهای مختلف در ترتیب و چگونگی آن
باید دانست که انواع جنگها و زد و خوردها از نخستین روزگاری که خداوند مردم را آفریده است پیوسته در میان آنان روی میداده است و اصل آن از کین توزی و انتقام گرفتن یکی از دیگری سرچشمه میگیرد و آن وقت وابستگان و صاحبان عصبیت هر یک از دو دستۀ پیکارکننده به هوی خواهی و تعصب وی بر میخیزند. [پس هنگامی که بدین سبب دو گروه به نبرد با یکدیگر برانگیخته شوند و در برابر هم بایستند] [۱۳۸۸]یکی از آن دو به قصد انتقامجویی بر میخیزد و دیگری آمادۀ دفاع میشود و در نتیجه جنگ روی میدهد.
و این خوی در میان بشرطبیعی است، چنان که هیچ ملت و طایفه ای دیده نمیشود که از آن بیبهره باشد و سبب این انتقامجویی بیشتر غیرت و رشک و تفاخر بر یکدیگر یا تجاوز و یا خشم گرفتن برگروهی در راه خدا و دین او، و یا برانگیخته شدن در راه حفظ تاج و تخت و کوشیدن برای بنیان نهادن و استحکام آنست.
گونۀ نخستنی اغلب عبارت از جنگهایی است که میان قبایل مجاور و عشایر هم چشم و رقیب روی میدهد و نوع دوم، یا تجاوز، بیشتر برهجوم ملتهای وحشی که در دشتها و بیابانهای خشک به سر میبرند اطلاق میشود مانند عرب و ترک و ترکمان و کردها و مانند آنها، چه آنها اقوامی هستند که روزی خویش را در پرتو سرنیزههای خود به دست میآورند و معاش خود را از فراهم آوردههای دیگران بازمی ستانند و هر ملتی که به دفاع از کالای خود برخیزد و آنان را از دستبرد ممانعت کند به وی اعلان جنگ میدهند. آنها هیچ هدف (بلند) از قبیل رسیدن به جاه یا بدست آوردن تاج و تخت ندارند بلکه یگانه منظور ایشان از تجاوز غلبه یافتن بر مردم برای به چنگ آوردن ثروتها و کالاهای آنانست.
قسم سوم، همانست که در شریعت اسلام از آن به کلمۀ «جهاد» «جنگ مقدس» تعبیر میکنند.
نوع چهارم، جنگهای دولتها با گروههایی است که بر ضد آنها قیام میکنند و مردم را به نافرمانی نسبت به دولت بر میانگیزند.
اینهاست چهارگونه از اقسام جنگها که دو قسم نخستین و دوم را میتوان جنگهای ستمکاری و فتنه انگیزی، و دو گونۀ دیگر را جنگهای عادلانه و جهاد «یا جنگ مقدس» خواند.
و اما ترتیب و کیفیت جنگهایی که از آغاز آفرینش در میان افراد بشر روی داده است بیش از دو گونه نیست:
نوعی جنگ منظم و دارای صفوف است که به صورت لشکرکشی انجام مییابد و قسمی به صورت حمله و گریز.
اما جنگ لشکرکشی اختصاص به کلیۀ اقوام غیرعرب دارد که از روزگارهای دراز پش در پشت آن را معمول میداشتهاند.
و جنگ حمله و گریز نظیر پیکارهای اقوام عرب و بربرهای مغرب است. لیکن قسم نخستین استوارتر و هولناک تر از نوع دوم میباشد زیرا در نبرد لشکرکشی صفوف منظمی از افراد تشکیل میدهند و آنها را مانند تیرهای کمان یا صفوف نماز جماعت برابر و یکسان میکنند و صفوف لشکریان مرتب به سوی دشمن پیش میروند و [این نوع جنگ در میدان زد وخورد و کشمکش دلاورانه تر و شدیدتر است و شکوه سپاهیان را بیشتر در دل دشمن جای گیر میکند] [۱۳۸۹]، چه صفوف منظم لشکریان به منزلۀ دیوار ممتد و کاخی با شکوه و استوارتر است که کسی نمیتواند خیال از میان بردن آنها را در سر بپروراند. و در تنزیل آمده است:
«همانا خدا دوست میدارد آنان را که در راهش صف زده کارزار کنند چنان که گویی ایشان بنایی استوارند» [۱۳۹۰]. یعنی یکدیگر را در پایداری پشتیبانی و تقویت میکنند. و در حدیث آمده است: «مؤمنان با یکدیگر به منزلۀ بنیانی باشند که قسمتی از آن قسمت دیگر را پشتیبانی و تقویت میکند».
و از اینجا حکمت پایداری و تحریم پشت کردن در جنگ لشکرکشی آشکار میشود، زیرا چنان که گفتیم منظور از صف بندی در پیکارها حفظ نظم است وبنابراین کسی که از دشمن روی برتابد بیشک به مصاف خلل میرساند و به گناه هزیمت اعتراف میکند (اگر از شکست روی دهد) و به منزلۀ آن است که گویی شکست را به سوی مسلمانان جلب کرده و دشمن را بر آنان مستولی ساخته است، پس کردار او به علت تعمیم مفسده و رساندن آن به دین از راه درهم شکستن مرزهای آن، گناهی بزرگ ودر شمار کبایر است. و از دلایلی که آوردیم آشکار میشود که جنگ و پیکار لشکرکشی در نزد شارع برگزیدهتر [۱۳۹۱]است، لیکن در جنگ حمله و گریزآن اندازه سرسختی و تأمینی که در جنگ لشکرکشی مایۀ تضمین لشکریان از هزیمت و شکست میشود وجود ندارد، جز این که در جنگ حمله و گریز گاهی هنگام پیکار در پشت سر جنگ آوران تکیه گاه پایداری تعیین میکنند که رزمجویان همه در آن جایگاه هنگام فرار متمرکز میشوند و این تکیه گاه برای آنان جانشین صف بندی و نظم و ترتیب جنگ لشکرکشی است چنان که در آینده آن را یاد خواهیم کرد.
سپس باید دانست دولتهای روزگار باستان که دارای جنگ آوران بسیار و کشورهای پهناور بودند، سپاهیان و لشکریان خود را به دستههای گوناگونی تقسیم میکردند [که آنها را کردایس [۱۳۹۲]مینامیدند و هر کردوسی را جداگانه آرایش میدادند] [۱۳۹۳]. وعلت این تقسیمات چنان بود که چون شمارۀ سپاهیان آنان بیش از حد فزونی مییافت و آنها را از نواحی مرزی و دورگرد میآوردند و این امر موجب میشد که اگر در میدان با دشمن در میآمیختند و با یکدیگر به نیزه زدن و زدوخورد میپرداختند همدیگر را نشناسند و به علت نشناختن «لشکریان دوست از دشمن» بیم آن میرفت که ضربات آنان بر خودشان فرود آید.
به همین سبب لشکریان را گروه گروه تقسیم میکنند و دستههایی را که از یک ناحیه هستند و یکدیگر را میشناسند در یک گروه گرد میآورند و آنها را به روشی که با ترتیب طبیعی سازگار است در جهات چهارگانه منظم و مرتب میکنند و فرمانده کل سپاهیان خواه سلطان یا سپهسالار در قلب سپاه جای میگیرد و این ترتیب را «تعبیه» مینامند و شرح آن در تواریخ ایران و روم و دو دولت صدر اسلام (امویان و عباسیان) یاد شده است.
و در پیشاپیش پادشاه لشکر مستقل و منظمی ترتیب میدهند که دارای سردار و بند (رایت) (و شعار) [۱۳۹۴]مخصوص به خود میباشد و آن را «مقدمه» میخوانند. و در سمت راست وی لشکر دیگری موسوم به «میمنه» و در دست چپ او لشکری به نام «میسره» قرار میدهند.
آنگاه لشکر دیگری در دنبال این سپاه جای دارد که آن را «ساقه» مینامند و پادشاه و همراهان او در مرکز این چهارلشکر جای میگیرند و جایگاه او را «قلب» میخوانند. و همین که این ترتیب استوار یا تعبیه پایان یابد آنگاه لشکرکشی [۱۳۹۵]آغاز میگردد و تعبیۀ مزبور از لحاظ فاصله و مسافت میان هر دو لشکر جنگ آور (مقدمه و ساقه) ممکنست به اندازۀ یک چشم انداز باشد یعنی جایی که چشم کار میکند یا مسافت دورتری که حداکثر آن یک یا دو روز راه باشد یا هرگونه که مقتضیات و کیفیت سپاهیان از لحاظ کمی و فزونی ایجاب کند. و این کیفیت را میتوانیم در اخبار فتوحات اسلامی و تواریخ دو دولت اموی و عباسی [در مشرق] [۱۳۹۶]بخوانیم. و دیدیم که چگونه به علت دوری مسافت تعبیه سپاهیان در روزگار عبدالملک عقب میماندند و او ناچار شد برای پیش راندن آنان، فرماندهی معین کند و چنان که اشاره کردیم و در اخبار مربوط به حجاج معروفست عبدالملک حجاج بن یوسف را بدین منظور بگماشت. ودر دولت امویان اندلس نیز اینگونه لشکرکشیهای بزرگ بسیار بوده است ولی (بقیاس) آنچه در نزد ما هست بر ما نامعلوم است زیرا در عصر ما دولتهایی بر سرکار است که لشکریان آنها اندک است به حدی که در میدان کارزار کار به آنجا نمیکشد که یکدیگر را نشناسند بلکه بیشتر سپاهیان دو طایفه یا دو دولت روی هم رفته از یک منزلگاه (بدویان) یا یک شهراند و هر یک حریف خود را میشناسد واو را در عرصۀ کارزار به نام و لقبش میخواند، و از این رو این گونه سپاهها از آن نوع تعبیه ای که یاد کردیم بینیاز هستند.
فصل [۱۳۹۷]
و از جملۀ شیوههای جنگ آورانی که به جنگ و گریز [۱۳۹۸]دست مییازند ایجاد رزمگاهها و صفوفی در پشت لشکریان از جمادات و جانوران است و آنها را به منزلۀ پناهگاهی برای سواران هنگام جنگ و گریز قرار میدهند و منظور آنان از این شیوه اینست که جنگ آوران پایدارتر باشند و جنگ را بیشتر ادامه دهند و به غلبۀ بر دشمن نزدیکتر شوند و گاهی هم این شیوه را در جنگهای لشکرکشی و منظم به کار میبرند تا پایداری و فشار و سرسختی لشکریان فزونی یابد چنان که ایرانیان که همواره به جنگ لشکرکشی و منظم دست مییازیدند در جنگها از فیل استفاده میکردند و بر پشت آنها برجهایی چوبین و کوشک مانند ترتیب میدادند و آنها را از جنگ آوران و سلاحهای گوناگون و بندها (رایات) آکنده میساختند.
و صفوفی از آنها در دنبال نبردگاه تشکیل میدادند که به منزلۀ دژها و استحکاماتی به شمار میرفت و به سبب آنها روحیۀ سپاهیان تقویت میشد و بر پشت گرمی و اعتماد آنان میافزود چنان که نظیر همین شیوه را در قادسیه به کار میبردند و ایرانیان در روز سوم جنگ به وسیلۀ فیلها بر مسلمانان حمله میکردند تا آن که نامدارانی از مسلمانان به حملۀ شدیدی پرداختند و با فیلان در آمیختند و به شمشیرها خرطومهای پیلان را شکافتند از این رو فیلان رمیدند و فیلبانان خود را به اسطبلهایی که در مداین داشتند رسانیدند. بدین سبب ارودگاه ایرانیان متزلزل شد و در روز چهارم منهزم شدند.
و اما رومیان [۱۳۹۹]و پادشاهان قوط (گت) در اندلس و بلکه بیشتر ملتهای غیرعرب برای این منظور سریرهایی به کار میبردند، چنان که تخت پادشاه را در نبردگاه قرار میدادند و گروهی از چاکران و درباریان و سپاهیان یکه تا حد جان سپاری در راه او آماده خدمتگزاری بودند در پیرامونش حلقه میزدند و از هر سوی پایههای تخت بندهایی (رایات) بر میافرشتند و گرداگرد آنان را صفوف دیگری از نیزه گزاران و پیادگان، دژ آسا احاطه میکردند و در نتیجه منظرۀ تخت با شکوه و عظیم خاصی جلوه گر میشد و گروهی هم پشت و یاریگر به یکدیگر در کارزار تشکیل مییافت و برای جنگ و گریز به منزلۀ پناهگاهی به شمار میرفت.
ایرانیان نیز در قادسیه همین شیوه را به کار بردند و رستم بر بالای تخت نشسته بود تا آن که صفوف ایرانیان در هم شکست و تازیان به آن تخت وی در آمدند و رستم از تخت بگردید و به فرات در افتاد و کشته شد.
و اما روش جنگ و گریز عرب و بیشتر اقوام بادیه نشین بیابانگرد چنین است که برای این منظور صفوفی از شتران و دیگر جانوران باربری که هوده [۱۴۰۰]و کجاوۀ آنها را حمل میکنند تشکیل میدهند و این صفوف به منزلۀ گروه پشتیبانی برای آنان به شمار میرود و آن را «مجبوذه» [۱۴۰۱]مینامند.
و همۀ ملتها این شیوه را در نبردها به کار میبرند و آن را در عقب نشینی و حمله اطمینان بخش تر و برای صیانت از غافلگیرشدن وهزیمت بهتر میدانند چنان که نتایج آن برهمه معلوم است.
ولی دولتهای همزمان ما به کلی از آن غفلت کردهاند و به جای آن چارپایان باربری را که بارها و خرگاههای ایشان را میبرند برگزیدهاند و آنها را به منزلۀ ساقه در دنبال سپاهیان قرار میدهند و به هیچ رو از سودی که فیل و شتر دارد بهره مند نمیشوند. به همین سبب لشکریان همواره در معرض هزیمت و آمادۀ فرار از نبردگاهها هستند.
و کلیۀ نبردهای آغاز اسلام به صورت لشکرکشی و جنگ منظم بود و هرچند تازیان به شیوۀ جنگ و گریز عادت داشتند ولی دو امر آنان را به جنگهای لشکرکشی وادار میکرد:
نخست آن که دشمنان ایشان به شیوۀ لشکرکشی پیکار میکردند و آنها هم ناچار بودند با همان شیوه پیکار کنند.
دوم این که مسلمانان آن روزگار در راه جهاد جانسپاری میکردند زیرا به شکیبایی و تحمل در این راه شیفته بودند و نیز بدان ایمان راسخی داشتند و در جنگ لشکرکشی بهتر میتوان جانسپاری کرد. و نخستین کسی که در جنگها شیوۀ صف را فرو گذاشت و به تعبیه کردوسها همت گماشت مروان بن حکم بود که در پیکار با ضحاک خارجی و پس از آن با خیبری [۱۴۰۲]این شیوه را برگزید. طبری هنگامی که از کشته شدن [۱۴۰۳]خیبری یاد میکند میگوید: خوارج شیبان بن عبدالعزیز یشکری ملقب به ابوالدلفا را به سرداری خویش برگزیدند، مروان از آن پس با ایشان به شیوۀ کردوسها پیکار کرد و روش صف را از آن روز باطل کرد. انتهی.
پس رفته رفته به علت ابطال صف جنگ لشکرکشی فراموش شد، آنگاه صفوف پشت نبردگاه از یادها رفت و متروک گردید از این ور که دولت به مرحله توانگری وناز و نعمت رسید. و به سبب آن اینست که دولتها هرگاه در مرحله بادیه نشینی و چادرنشینی به سر ببرند دارای شتران بسیاراند و بر تعداد آنها میافزایند و در سفرها و میان قبایل زنان و کودکان را با خود همراه میبرند ولی همین که به ناز و نعمت و تجمل کشورداری نایل آیند و به شهرنشینی و سکونت در کاخها خو گیرند و سرشتهای بادیه نشینی و صحراگردی را فرو گذارند خواهی نخواهی خاطرۀ شتر و هوده و کجاوه را از یاد میبرند و به کاربردن آنها برایشان دشوار و گران میآید. از این رو در سفرها زنان را در شهر میگذارند و با خود نمیبرند و عادات کشورداری و ناز و نعمت و تجمل پادشاهی ایشان را به برگزیدن خرگاهها و سراپردهها وامی دارد و در نتیجه تنها به چارپایان باربری که بارها و سراپردههای [۱۴۰۴]ایشان را حمل کنند قناعت میورزند و همین چارپایان حامل وسایل و باروبنه را به منزلۀ صف پشت نبردگاه تلقی میکنند در صورتی که زن و خاندان واموال با سپاهیان نباشد از خود فداکاری و جان سپاری نشان نمیدهند، از این رو از میزان شکیبایی وتحمل لشکریان کاسته میشود و هر آواز سهمناک و جوش و خروشی آنان را پراکنده میکند و صفوفشان را از هم میگسلد.
فصل
و به همان سببی که یاد کردیم چرا در پشت نبردگاه صفوفی تشکیل میدهند و اهمیت آن را در نبردهای جنگ و گریز گوشزد کردیم پادشاهان مغرب نیزگروهی از فرنگان را در سپاهیان خود به خدمت میگمارند و آنها را بدین منظور اختصاص میدهند زیرا همۀ پیکارهای مردم مغرب به شیوۀ جنگ و گریز است و سلطان به شیوۀ صفوف به منزلۀ پشتیبانی برای جنگ آوران جلو جبهه باشد.
از این رو ناچار باید کسانی را که برای این صفوف بر میگزینند از اقوامی باشند که به پایداری در نبردهای لشکرکشی خو گرفته باشند و گرنه به شیوۀ کسانی که به جنگ و گریز عادت دارند شتابانه رو به فرار خواهند گذاشت و به سبب پشت کردن و فرار آنها سلطان و لشکریانش منهزم خواهند گردید.
اینست که پادشاهان مغرب برای تشکیل دادن صفوف پشت نبردگاه به کسانی نیازمندند که به پایداری مخصوص پیکارهای لشکرکشی عادت داشته باشند و چنین کسانی را در میان اقوام فرنگ مییابند. از این رو صفوفی که در گرداگرد سلطان و همراهان تشکیل میدهند از این طوایف است.
و این امر هرچند متکی بر توسل جستن و یاری طلبیدن از کافرانست ولی آنها از لحاظ ضرورت آن را سبک میشمردند چه یادآور شدیم که اگر جز این گروه را بدین وظیفه بگمارند بیم آن میرود که به علت گریزپایی و فرار آنها صفوف پشت نبردگاه درهم گسلد و مایۀ شکست سلطان شود در صورتی که فنرگان در این باره جز پایداری خوی دیگری نمیشناسند زیرا به شیوۀ نبرد لشکرکشی عادت دارند، بدین سبب ایشان برای این منظور شایسته تر از دیگرانند. گذشته از این که پادشاهان مغرب آن گروه راتنها هنگام پیکار با اقوام عرب و بربر و واداشتن قبایل ایشان به فرمانبری استخدام میکنند.
لیکن در جهاد از آنها یاری نمیجویند از بیم آن که مبادا بر ضد مسلمانان با کافران همدست شوند. اینست واقعیتی که هم اکنون در مغرب وجود دارد و ما سبب آن را آشکار کردیم و خدا به همه چیز داناست [۱۴۰۵].
فصل [۱۴۰۶]
و خبر یافتیم [۱۴۰۷]که ملتهای ترک در این عصر در حالی که به وسیله تیراندازی (نه جنگ با شمشیر و نیزه) پیکار میکنند تعبیۀ نبرد آنان به شیوۀ مصاف است و لشکریان خود را به سه صف تقسیم میکنند و هر صف پشت صف دیگر قرار میگیرد و سواران از اسب پیاده میشوند و ترکش هایشان را پیش رویشان از تیر خالی میکنند. (هر چه تیر در کش دارند آنها را در پیش خود میریزند) و آنها را آماده میکنند سپس مینشینند و شروع به تیراندازی میکنند و هر صفی یاریگر و پشتیبان صف دیگریست که در پیشاپیش او جای گرفته است از بیم آن که مبادا دشمن آنان را غافلگیر کند و به سیو ایشان هجوم آورد و همچنان بدین شیوه ادامه میدهند تا هنگامی که یکی از دو لشکر جنگ آور بر دیگری پیروی یابد.
و این شیوۀ تعبیه طیقۀ استوار و شگفتی است.
فصل [۱۴۰۸]
دیگر از شیوههای ملتهای باستان در پیکارها کندن خندقهاست که از بیم آسیب شبیخون دشمن و هجوم شبانۀ او به لشکرگاه هنگامی که برای لشکرکشی نزدیک میشوند در پیرامون لشکرگاه خندقهایی میکنند، چه بیم لشکریان در تیرگی و وحشت شب دو چندان میشود و از تاریکی استفاده میکنند و رو به فرار میگذارند و تاریکی پرده ای در پیش حس ننگ و عار آنان میکشد و هرگاه همۀ افراد در این صفت یکسان شوند لشکر در خبرهای فتنه انگیز و ناگوار فرو میرود و تزلزل و نگرانی به وی راه مییابد و با شکست روبرو میشود.
از این رو هنگامی که به سرزمینی فرود میآمدند و در آنجا خیمه و خرگاه میزدند در پیرامون لشکرگاه خندقهایی میکندند چنان که دائره وار تمام گرداگرد لشکرگاه را فراگیرد تا به منزلۀ دژی باشد که دشمن را از شبیخون باز دارد و نتواند با لشکریان در آمیزد و مایۀ شکست و خواری آنان گردد. و دولتها را در امثال این گونه اعمال نیرومندی و توانایی (خاصی) بود که میتوانستند گروه عظیمی از مردان را گرد آورند و در هر یک از منزلگاهها و مراحل قدرتی ایجاد کنند. و همدستان و نیروهای بیکرانی فراهم سازند زیرا دولتهای یاد کرده از اجتماع و آبادانی بهرۀ فراوانی داشتند و بر سرزمینهای پهناوری فرمانروایی میکردند.
ولی هنگامی که آبادانی آنان به ویرانی مبدل شد و به دنبال آن ضعف و ناتوانی به دولتها راه یافت و از آن همه سپاهیان بیکران و نیروهای انبوه کارگران محروم شدند این شیوه چنان از یادها رفت که گویی هرگز نبوده است، و خدا بهترین توانایان است. و اگر به اندرزهای علیسبنگریم که چگونه یاران خویش را در جنگ صفین [۱۴۰۹]برمیانگیخت، بسیاری از رموز و فنون دانش آگاه تر و بیناتر نبوده است. وی در ضمن یکی از خطابههای خود فرمود: «صفوف خود را مانند بنیان استوار برابر کنید و زره داران رادر پیشاپیش و بیزرهان را در دنبال صفوف جای دهید و دندانها را برهم بفشارید که شمشیرها را بر سرها کندتر میکند و در کنارههای نیزهها بپیچید چه آن(شما را) از سرنیزهها نگهبان تراست و چشمها را برهم نهید چه این کار به شما قوت قلب و دلاوری بیشتری میبخشد و آرمش درونی تان را افزون تر میکند. و آوازهای خویش را خاموش کنید چه این روش سستی و شکست را بهتر از شما میراند و برای وقار و سنگینی تان شایسته تر است.
و بندهای (رایات) خود را برافراشته و استوار نگهدارید و آنها را فرود نیاورید و خم نکنید و جز به دست دلاوران خویش مسپارید، و به راستی و شکیبایی یاری جویید زیرا پیروزی به دنبال شکیبایی است» [۱۴۱۰].
و اشتر در آن روز که (قبیلۀ) ازد برمی انگیخت گفت:
در برابر امور شکیبایی کنید [۱۴۱۱]و از قوم با سرهای خود استقبال کنید و بر دشمن با چنان شدتی بتازید که کشته شدگانی (از خویشاوندان خود) دارید و به خونهای کشته شدگان خود نایل نیامدهاند و به خونخواهی پدران و برادران و کینه توزی از دشمنان تان برخاسته اید و جان را بر کف گیرید و خویش را آمادۀ مرگ کنید تا ستمی به شما نرسد ودر این جهان لکۀ ننگ بر دامن شما ننشیند.
و ابوبکر صیرفی شاعر لمتونه و مردم اندلس در ضمن اشعاری که تاشفین بن علی بن یوسف را میستاید به بسیاری از این مطالب اشاره کرده و در ستایش تاشفین پایداری او رادر جنگی که خود دیده است وصف میکند و امور مربوط به جنگ را بصورت اندرزها و تحذیرها به وی یادآوری میکند چنان که خواننده را به شناختن بسیاری از نکات مربوط به سیاست جنگ متوجه میسازد:
ای مردم نقابدار! کیست از میان شما آن که پادشاه دلاور بخشنده و جوانمرد بیداردل است.؟
و کیست آن که دشمن بدو مکر ورزید و به تاریکی بر او تاخت چنان که بپراکندند ولی او همچنان استوار و پابرجای ماند؟ سواران بر او (یا از او) میگذرند، و چاکاچاک نیزه آنها را از (یاری) او باز میدارد ولی وفاداری آنان را توبیخ میکند پس (به یاری او) باز میگردند.
و شب هنگام به سبب تابندگی کلاه خودهای آهنین گویی بامداد است که بر سرهای سپاهیان میدرخشد.
ای فرزندان صنهاجه! چگونه هراسناک شدید در صورتی که شما همواره در هنگام ترس و جنگ پناهگاه همگی بودید؟
و از تاشفین روی برتافتید با اینکه اگر بخواهد در شما جای کیفر هست (سزاوار کیفر هستید). او مردمک چشمی است که پلک آن حفظش نکرد و قلبی است که دندهها آن را تسلیم کرد (از نگاهداریش دست برداشت).
شما به جز شیران بیشۀ «خفیه» نیستید و همه برای هر جنگ و حادثۀ ناگواری مراقب و هشیار میباشید.
ای تاشفین! برای خیانت شبانۀ سپاهیانت و بهانۀ دفاع ناپذیرشان دادگاه عدالت برپای دار.
و هم او در این قصیده دربارۀ آیین جنگ گوید:
از آیین سیاست نکاتی به تو ارمغان میدارم که پی از تو پادشاهان ایران بدانها شیفته بودند.
ادعا نمیکنم که از تو بدان فن آگاه ترم ولی آن یادآوریی است که مؤمنان را بر میانگیزد و آنان را سودمند میافتد [۱۴۱۲].
از زرههای دو حلقه [۱۴۱۳]ای بوش که تبع [۱۴۱۴]بدانها توصیه کرده است و آنها را زرههایی کامل و بلند و فراخ هستند که سازندگان ماهر آنها را میسازند.
و شمشیر هندی تیز بکار برکه بر روی زرههای نرم تابنده از هر شمشیر دیگر کارگرتر و برنده تر است.
و برای گروهی از سواران خود اسبهای پیشرو در مسابقه [۱۴۱۵]برگزین چنان که تو را به منزلۀ دژ استوار تسخیرناپذیری باشند.
به هر منزلگاهی فرود میآیی در گرد لشکرگاه خود خندق بکن خواه در حال پیروزی باشی و دشمن را تعقیب کنی و خواه دشمن تو را دنبال کند.
و از رودخانه لشکر خود را عبور مده بلکه در ساحل آن اردوگاه بزن تا رابطۀ میان سپاهیان تو و دشمن را قطع کند. و پیکار دشمن را در هنگام غروب آغاز کن و نبردگاه رادر کرانه کوه قرار ده که مستحکمترین (دژ) است [۱۴۱۶].
و هنگامی که سپاهیان تو در نبردگاهی تنگ واقع شوند، آن وقت سرنیزههای آنان باید رزمگاه را وسعت بخشند.
و هنگام مقابله با دشمن بیدرنگ بر او بتاز و به هیچ چیز پروا مکن زیرا باز ایستادن از دشمن مایۀ خواری و شکست تو میشود.
و برای پیش آهنگان لشکر دلاورانی جوانمرد برگزین که صلابت و شدت خوی وعادتی است که مایۀ فریب نمیشود.
گفتار دروغگو را که نزد تو اخبار ناگوار و فتنه انگیز و اضطراب آمیز میآورد باور مکن چه دروغگو را در کارهای خود رأی و نظری نیست.
و اما گفتار شاعر درین شعر: «هنگام مقابله با دشمن بیدرنگ بر او بتاز [و در حمله پیش جوی] و به هیچ چیز پروا مکن...» مخالف دستورهایی است که دیگران دربارۀ آیین جنگ یاد کردهاند چنان که عمرسهنگامی که ابوعبیدبن مسعود ثقفی را به فرماندهی جنگ ایران و عراق برگماشت به وی گفت:
به گفتههای صحابۀ پیامبرصگوش فرا ده [و آنها را به کار بند] [۱۴۱۷]و ایشان را در کارها شرکت ده: به شتاب پاسخ مده مگر هنگامی که سخنی را نیک دریابی چه این کار جنگ است و برای چنین امری تنها مردی شایستگی دارد که در کارها شتابزده نباشد و درنگ کند و فرصت کارزار و هنگام دست کشیدن از آن را باز شناسد.
و هم عمرسدر موقع دیگری به وی گفته است: یگانه علتی که مرا از برگزیندن سلیط [۱۴۱۸]به فرمانروایی باز میدارد اینست که او در کارزار شتابزدگی نشان میدهد و شتاب کردن در کارزار به جز هنگامی که دلیل آشکاری یافت شود مایۀ تباهی است. به خدای سوگند اگر این سبب نمیبود او را به فرماندهی برمی گزیدم. ولی برای پیکار هیچکس شایسته نیست جز مردی که شتاب زده نباشد و درنگ کند.
اینست گفتار عمرس، و آن گواه اینست که در جنگ سنگینی و متانت سزاوارتر از سبکسری و شتابزدگی است تا آن که چگونگی آن جنگ روشن شود. و این شیوه درست عکس گفتۀ صیرفی است، مگر آن که بگوییم مقصود وی اینست که پس از آشکارشدن دلیل باید بر دشمن بیدرنگ ضربت زد، در این صورت میتوان سخن او را توجیه کرد، و خدا داناتر است.
فصل
و در جنگها به هیچ رو نمیتوان از روی یقین به پیروزی مطمئن شد هر چند همۀ ابزار و وسایل آن از قبیل شمارۀ جنگ آوران و بسیج به دست آید بلکه پیروزی و غلبه یافتن در جنگ از امور تصادفی و نظیر بخت و سرنوشت است.
و علت آن است که موجبات چیرگی و پیروزی اغلب یا از اموری ظاهری تشکیل میشود مانند سپاهیان بسیار. و سلاحهای کامل و استوار، و فزونی دلاوران و مرتب کردن صفوف و نبردگاه و از آن جمله شدت و صلابت در جنگ و آنچه جانشین آن صفت شود.
و یا به عبارت از اموری نهانی است که آن دو نیز بر دو گونه است: نخست حیلهها و فریب کاریهای بشر از قبیل گول زدن دشمن از راه نشر اخبار وحشت آور و تحریک آمیزی که سبب میشود دشمن روحیۀ خود را میبازد و شکست میخورد و مانند این که بر دشمن پیشی جویند و به ارتفاعات و جاهای بلند برآیند تا جنگ از اماکن مرتفع آغاز گردد و دشمن که در سرزمینی پست واقع است دچار بیم و هراس شود و با شکست روبرو شود. یا آن که در بیشهها و سرزمینهای نشیب و پشت سنگهای بزرگ پنهان شوند، و در گرداگرد دشمن بدینسان کمین کنند تا همین که سپاهیان او در دسترس آنان واقع شوند یک باره بر ایشان بتازند و آنها را به دام افکنند چنان که دشمن متوجه نجات خود گردد [۱۴۱۹]، و دیگر حیلهها و فریبکاریهای مشابه او.
دوم آن که آن امور نهانی آسمانی باشد و بشر نتواند آنها را به دست آورد از قبیل آن که بر دل آنها اندیشه هائی القا میشود که مایۀ بیم و هراس آنان میگردد و بدین سبب به اجتماع و همدستی ایشان اختلال راه مییابد و گرفتار هزیمت میشوند.
و بیشتر شکستهایی که روی میدهد به علت این گونه موجبات نهانی است از این رو که هر یک از دو گروه جنگ آور از شدت آزمندی فراوانی که به پیروزی و غلبه دارند پیوسته به این گونه وسایل نهانی دست مییازند و ناچار در یکی از دو طرف تأثیر میبخشد و به همین سبب پیامبرصمیفرماید: جنگ فریب کاری است [۱۴۲۰]و در امثال عرب آمده است: چه بسا حیله که از یک قبیله سودمندتر است.
پس آشکار شد که روی دادن غلبه و پیروزی در جنگها اغلب معلول موجبات نهانی ناپیدا است. و معنی بخت نیز عبارت است از روی دادن اشیایی در نتیجۀ موجبات نهانی، چنان که در جای خود به ثبوت رسیده است. بنابراین باید این نکات را در نظر گرفت و فهمید که روی دادن غلبه به سبب امور آسمانی چنان که ما شرح دادیم از معنی این گفتار پیامبرصنیز آشکار میشود که میفرماید:
و هم از اینکه وی در حیات خود به یاری گروه اندکی بر مشرکان غلبه یافت و هم مسلمانان پس از مرگ وی بر کافران پیروزی یافتند. و نیز از آن همه فتوحات این معنی به خوبی روشن میشود زیرا خدا سبحانه و تعالی از راه القای رعب در دلهای کافران پیشرفت پیامبر خود را تضمین فرمود [۱۴۲۱]تا پیامبر بر دلهای آنها استیلا یافت و معجزه وار در برابر رسول خداصشکست یافتند. پس روی دادن رعب و وحشت در دلها یکی از علل شکستهای دشمنان اسلام و کلیۀ فتوحات اسلامی است منتها این موجب از دیدهها نهانست.
و طرطوشی گفته است که یکی از علل پیروزی در جنگ اینست که شمارۀ سواران دلیر نامور در یکی از دو جبهه بر جبهۀ دیگری فزونی یابد مانند این که در یکی از دو جانب ده یا بیست تن دلاور نامور باشد و در جانب دیگر هشت یا شانزده تن. و بنابراین جبهه ای که ازین لحاظ برتری دارد هرچند یک تن باشد چیرگی و غلبه با آن است. و او این موضوع را چندین بار تکرار کرده است.
در صورتی که علت مزبور به موجبات ظاهریست که ما یادآور شدیم و درست نیست، بلکه آنچه صحیح و شایان اهمیت دربارۀ غلبه میباشد چگونگی عصبیت است چنان که در یک سوی عصبیت یگانه ای باشد و همۀ جنگ آوران را در آن گرد آورد و در سویی دیگر عصبیتهای گوناگون [و در صورتی که هر دو سوی از لحاظ عده به یکدیگر نزدیک باشند بیشک جانبی که دارای عصبیت واحدی است از جانبی که عصبیتهای متعدد دارد نیرومندتر و غالب تر است] [۱۴۲۲]زیرا هنگامی که گروهها از عصبیتهای گوناگونی تشکیل یابند از لحاظ فروگذاشتن یکدیگر و جداشدن از هم، به همان سرنوشتی دچار میشوند که افراد متفرق فاقد عصبیت با آن روبرو میباشند و هر دستهای از ایشان به منزلۀ یک فرد تلقی میشود و جبهه ای که لشکریان آن از عصبیتهای پراکنده و گوناگون تشکیل یافته است نمیتواند با جبهه ای که دارای عصبیت یگانه ای میباشد به موجب همین وحدت عصبیت پایداری کند. پس باید این نکته را دریافت و دانست که استدلال ما از آنچه طرطوشی آورده است استوارتر و معتبرتر است و طرطوشی را بدین گفته وادار نکرد مگر این که شأن و پایه عصبیت در عصر و شهر او فراموش شده بود و امثال او دفاع و جهانگشایی و نگهبانی [کشور] را به افراد و جماعتهایی که از ایشان تشکیل مییابند باز میگردانند [۱۴۲۳]و در این باره عصبیت و نسب و خاندان را در نظر نمیگیرید که ما در آغاز کتاب آنها را به تفصیل یاد کردیم.
گذشته از این گونه موجبات به فرض که درست هم باشد تنها از عوامل و اسباب ظاهریست مانند برابری دو سپاه از لحاظ شماره و شدت و صلابت [۱۴۲۴]در جنگ آوری و فزونی سلاحها و نظایر اینها. و چگونه ممکن است چنین موجباتی غلبه و پیروزی را تضمین کند در صورتی که ما هم اکنون ثابت کردیم که هیچیک از این موجبات ظاهری با موجبات نهانی از قبیل حیلهها و فریبکاریها و همچنین امور آسمانی مانند رعب و خذلان الهی معارض نیست، پس آنها را دریاب و به احوال و کیفیات این جهان هستی آگاه شو، و خدا تقدیر کنندۀ روز و شب است.
فصل
و از مسائلی که باید به موضوع غلبه و پیروزی در جنگها و موجبات نهانی و غیر [۱۴۲۵]طبیعی آن ملحق گردد چگونگی نام آوری و بلند آوازگی است چه کمتر ممکنست این شهرتها و آوازهها در هیچیک از طبقات مردم از پادشاهان و دانشمندان و شایستگان گرفته تا آنان که به طور عموم به اکتساب فضائل مشهورند، موافق حقیقت و واقعیت باشد. چنان که بسیاری از کسان را سراغ داریم که به فضیلت و خصلتی نام آور شده و بر سر زبانها افتادهاند در صورتی که درخور آن شهرت نیستند و چه بسا مردمی که به بدی شهرت یافتهاند در حالی که برعکس از نیاکاناند و بسی از مردم هستند که در گمنامی بسر میبرند در صورتی که از شایسته ترین کسانی هستند که باید نامدار و بلند آوازه شوند. و گاهی هم شهرت و نام آوری کسان با حقیقت مصادف میشود و در خور آن میباشند. زیرا نامبرداری و بلند آوازگی تنها از راه اخبار حاصل میشود و راویان اخبار هنگام نقل کردن، مقاصد حقیقی اخبار را فرو میگذارند و در ورطۀ بیخبری و غفلت میافتند.
از این رو به خبرها غفلت راه مییابد و نیز اخبار با تعصب و هواخواهی رنگ آمیزی میشوند ودر نتیجه اوهام و خرافات بدانها راه مییابند و هم اخبار دستخوش تطبیق نشدن حکایات با احوال میشوند و این یا به سبب نهان شدن آنها در تلبیس و تصنع و یا به علت نادانی روایت کننده است و تقرب یافتن به بارگاه صاحبان جاه و مناصب دنیوی از راه درود گفتن و ستایش کردن و تحسین اوضاع و احوال و بلند آوازه کردن ایشان بدین روش، نیز به اخبار راه مییابد و انسان شیفتۀ آن است که او را درود گویند و بستایند [۱۴۲۶].
و میدانیم که انسان خواهی نخواهی شیفتۀ آنست که او را درود گویند و ستایش کنند و مردم گردنکش و [حریص]اند به دنیا و اسباب آن از قبیل جاه یا ثروت. و بیشتر آنان به فضایل دلبسته نیستند وتمای لخیرخواهانه به صاحبان فضیلت ندارند با همۀ این شرایط چگونه ممکنست نام آوریها مطابق واقعیت و حقیقت باشد؟ از این رو شهرت و نامبرداری از یک چنین موجبات نهانی حاصل میشود و مطابق با حقیقت نمیباشد و هر چیزی که به سببی نهانی حاصل آید عبارت از همان مفهومی است که از آن به بخت تعبیر میکنند چنان که ثابت شد. [و خدا سبحانه و تعالی داناتر است و کامیابی به اوست [۱۴۲۷].]
[۱۳۸۸] از «ینی» توافقت. در چاپ (بیروت) غلط و صحیح توافقت و (تدامر) در همه چاپها غلط و درشت (تدامر) است. [۱۳۸۹] در «ینی» معنا ع در چاپهای مصر و بیروت: مصارع و (فذلک) به غلط فلذلک است. [۱۳۹۰] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ ٤﴾[الصف: ۴]. [۱۳۹۱] از «ینی» [۱۳۹۲] کردوسه: گروهی عظیم از سپاه، جمع آن کرادیس و کرادس (اقرب الموارد). [۱۳۹۳] قسمت داخل کروشه در نسخه (پ) نیست. [۱۳۹۴] در «ینی» و چا (پ) نیست و گویا به غلط در چاپهای مصر و بیروت آمده است. [۱۳۹۵] ترجمه کلمه «زحف» است که در لغت به معنی خزیدن و طرز راه رفتن کودکان است که پیش از به راه آمدن شکم خیز میکنند و حرکت سپاه گران را که از دور راه رفتن آنان به نظر نمیآید و گوئی بر زمین میخیزند و کشیده میشوند «زحف» نامیدهاند. صاحب منتهی الارب زحف را به معنیهای : لشکر رونده به سوی دشمن، جهاد و لشکر گران ترجمه کرده است. [۱۳۹۶] کلمه «در مشرق» در نسخه (پ) و «ینی» نیست. [۱۳۹۷] در چا (پ) و (ب) و (ا) ونسخه خطی «ینی» از اینجا مطالب زیر عنوان «فصل» آمده ولی در (ک) این ترتیب مراعات نشده است. [۱۳۹۸] ترجمه «کر و فر» است. [۱۳۹۹] مقصود یونان و رم است. [۱۴۰۰] اصل کلمه «هودج» است که عرب آن را تعریب کرده. [۱۴۰۱] در کتب لغت چنین کلمه ای به نظر نرسید. در حاشیه (پ) در نسخه A «محتوده» و در نسخه D و C «محبوده» و در چاپ بیروت و ترجمه دسلان: «مجبوده» و در «ینی» «مجموده» است ولی کلمههای مزبور هم معنی مناسب مقام ندارند. دسلان هم متعرض معنی کلمه نشده است. در حاشیه نسخه (ب) کلمه محبوذه به فداییان تفسیر شده است. [۱۴۰۲] (ن. ب) : جبیری. [۱۴۰۳] از «ینی». [۱۴۰۴] در نسخه () به جای «ابنیه» به معنی خیمهها و سراپردهها «آتیه» به معنی ظرف چاپ شده است. در حاشیه چاپهای مصر و بیروت به نقل از چاپ نصر هورینی ذیل ابنیه چنین است: مراد از ابنیه خیمهها است چنان که ابن خلدون در فصل خندق آرد: اذ نزلوا و ضربوا ابنیتهم: و رجوع به اقرب الموارد ذیل «ب ن ی» شود: بنابراین «انیه» در چاپ پاریس غلط است. [۱۴۰۵] ﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ٢٩﴾[البقرۀ: ۲۹]. [۱۴۰۶] در «ینی» نیز عنوان (فصل) هست. [۱۴۰۷] و به ما خبر میرسد. (ینی). [۱۴۰۸] این عنوان (فصل) در «ینی» نیز هست. [۱۴۰۹] جنگ صفین در سال ۳۷ هجری مطابق ۶۵۸ـ۶۵۷ میلادی روی داده است. [۱۴۱۰] از «ینی» در چاپ بیروت : زیرا به اندازه شکیبایی پیروزی بدست میآید. [۱۴۱۱] ترجمه عضوا علی انواجذ من الاضراس، که ترجمه لفظ به لفظ آن: بگزید بر نواجذ (دندانهای عقل) دندانها. ولی جمله :عض علی ناحذیه: کنایه از شکیبایی بر امور کردن است. رجوع به اقرب الموارد شود. [۱۴۱۲] اشاره به: ﴿فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٥﴾[الذاریات: ۵۵]. [۱۴۱۳] ترجمه «حلق المضاعفه» است و «مضاعفه» چنان که صاحب اقرب الموارد مینویسد: زرعی است که حلقه هیا آن دو برابر باشد. [۱۴۱۴] (ب ضم ت ـ فتح ب مشدد» لقب پادشاهان یمن. [۱۴۱۵] ترجمه «سوابق» جمع «سابق» است که بر نخستین اسب مسابقه اطلاق میشود. [۱۴۱۶] از«ینی» در (ا) در مصراع دوم به جای: جبل، صدق (به دو فتحه) است که کحرف ذسق و سدق معرب سده به معنی آتش افروزی است با به معنی صدق (به کسر ص) صلابت و شدت است. [۱۴۱۷] در «ینی» نیست. [۱۴۱۸] منظور سلیط بن قیس اس. که به صحبت رسولصنیز نایل آمد. رجوع به طبری و تاریخ گزیده حاشیه ص ۱۷۴ چاپ آقای نوایی شود. [۱۴۱۹] از «ینی». [۱۴۲۰] این گفتار را به عنقره بن شداد هم نسبت دادهاند. رجوع به اقرب الموارد ذیل (خ د ع) شود. [۱۴۲۱] اشاره به: ﴿سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ﴾[الأنفال: ۱۲] ﴿وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَ﴾[الأحزاب: ۲۶] ﴿وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَۚ﴾[الحشر: ۲]. [۱۴۲۲] قسمت داخل کروشه از (ب) نقل شد زیرا در نسخ مصر و بیروت افتاده است. [۱۴۲۳] از (ینی) در (ا) برون. به جای یردون غلط است. [۱۴۲۴] از«ینی». [۱۴۲۵] از «ینی». [۱۴۲۶] از «ینی». [۱۴۲۷] در نسخه (پ) و «ینی» نیست.