مقدمه ابن خلدون - جلد اول

فهرست کتاب

فصل سی و چهارم: در پایگاه‌ها و مقامات درگاه پادشاه و سلطان [۱۲۳۲]و القاب آن‌ها

فصل سی و چهارم: در پایگاه‌ها و مقامات درگاه پادشاه و سلطان [۱۲۳۲]و القاب آن‌ها

باید دانست که سلطان به خودی خود از بردوش گرفتن چنین وظیفۀ سنگینی ناتوانست و از این رو ناچار از ابناء جنس خویش یاری جوید و هنگامی که در ضروریات معاش ودیگر وسایل و نیازمندی‌های خود مجبور به یاری جستن از دیگران باشد، آن وقت در سیاست و تدابیر امور نوع خویش و خلق و بندگانی که خداوند نگهبانی آنان را به وی واگذار فرموده است بی‌شبهه بیشتر نیاز به یاریگری دیگران خواهد داشت، چه او باید عموم را به وسیلۀ مدافعه از گزند دشمنانشان حمایت کند و از طیق اجرای احکام نهی کننده در میان ایشان نگذارد گروهی از آنان به جان دیگران تجاوز کنند و حتی از راه اصلاح جاده‌ها مردم را از دستبرد به اموالشان حفظ کند و آنان را به آنچه با مصالح ایشان سازگار باشد وادارد و گرفتیهای عمومی را که در امور معاش و معاملات ایشان روی می‌دهد مانند رسیدگی به وضع خوردنیها و آشامیدنیها و سنجه‌ها و پیمانه‌ها در نگرد از بیم آن که مبادا از آن‌ها بکاهند [۱۲۳۳]و به کم فروشی گرایند. و هم باید در «سکه زدن» و «رایج ساختن» پولهای مردم رواج یابد. و هم باید در سیاست و تدبیر امور مردم روشی پیش گیرد تا چنانکه میخواهد او را فرمانبر باشند و به مقاصد وی بر وفق دلخواهش تن در دهند و در برابر آنان به بزرگی و تسلط بر امور و خودکامگی یکتا شناخته شود و تنها او سرآمد همگان گردد. از این رو در این راه به سبب رنجیدگی دلها باید دشواری‌های بی‌نهایتی را تحمل کند. یکی از حکمای بزرگ می‌گوید: «همانا رنج برکندن کوه‌ها از جایگاه آن‌ها بر من آسان تر از آنستکه دلهای رنجیده و آزردۀ رجال را جلب کنم».

پس از همۀ این‌ها در یاری جستن به دیگران اگر به خویشاوندان و وابستگان به خاندان خود یا پرورش یافتگان یا نمک پروردگان قدیم دولت متوسل شود شایسته تر و کاملتر خواهد بود چه در نتیجه تجانس اخلاقی میان وی و همراهانش حاصل می‌باشد و در را یاریگری و همکاری توافق و سازش روی خواهد داد.

خدای تعالی فرماید: و برای من وزیری از خاندانم قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به وی قوی ساز و او را در کار من انباز کن [۱۲۳۴].

و یاران پادشاه یا او را در امر پادشاهی به شمشیر یا قلم یا رأی یا دانش خویش یاری می‌دهند و یا از راه حجابت (پرده داری) وی را از انظار می‌پوشند تا مردم بر او ازدحام نکنند و وی را از اندیشیدن در امور مهم کشور باز ندارند. یا چنین کسی خود به تنهایی در همۀ مسائل و امور کشور می‌اندیشد و در این باره به شایستگی و نیرومندی خویش اتکا می‌کند. به همین سبب گاهی کلیۀ این لیاقتها در یک تن یافت نمی‌شود و زمانی هر کدام را در شخصی می‌یابیم و گاهی نیز هر یک از آن‌ها به گونه‌های بسیاری تقسیم می‌شود چنان که در مثل وظیفۀ مربوط به قلم بدین اقسام منعشب می‌گردد: دیوان نامه‌ها و احکام، دیوان چک‌ها و اقطاعات [۱۲۳۵]، دیوان محاسبات، که این یکی برعهدۀ خدایگان [۱۲۳۶]، خراج ستانی و هزینه‌ها و حقوق‌ها و دیوان سپاه است.

و نیز وظایف مربوط به شمشیر بدین انواع منقسم می‌شود: خدایگان جنگ، خدایگان انتظامات [۱۲۳۷]، صاحب برید [۱۲۳۸]، مرزبان. آنگاه باید دانست که وظایف و مقامات سلطنتی در این ملت اسلام در تحت خلافت مندرج می‌باشد چه نصب خلافت بر امور دین و دنیای مردم حاکم است چنان که در پیش یاد کردیم از این رو که احکام شرعی به جمیع وظایف پادشاهی متعلق می‌باشد و برای هر یک از آن وظایف در کلیۀ امور وابسته به شرع وظیفه ای یافت می‌شود چه حکم شرعی عمومیت دارد و به همۀ افعال بندگان خدا تعلق می‌گیرد. و فقیه به پایگاه سلطان و پادشاه و شرایط عهده داری آن چنان می‌نگرد که وی به انفراد و استقلال از جانب دستگاه خلافت فرمانروایی می‌کند و این معنی سلطان است و یا به جای مقام خلافت وظایفی برعهده می‌گیرد و این معنی وزیر است در نزد آنان (فقیهان) چنان که یاد خواهیم کرد. و فقیه ناچار باید در کلیۀ احکام و اموال و همه سیاست‌های کلی یا جزئی و موجبات عزل اگر روی دهد و مقاصد دیگر پادشاه و سلطان و نیز جمیع وظایفی که در زیر فرمان پادشاه و سلطان مندرج است از قبیل وزارت یا خراج ستانی یا فرمانروایی در برابر نظر سلطان صاحب نظر باشد چنان که در فصول پیش در خصوص منجر شدن حکم خلافت شرعی در مذهب اسلام به مرتبۀ پادشاهی وسلطنت نیز گفتگو کردیم، جز اینکه سخن ما در موضوع وظایف پادشاه و سلطان و پایگاه او بر مقتضای طبیعت اجتماع و وجود بشر است نه به آنچه به احکام شرع اختصاص دارد و چنان که دریافته ای مقصود ما در این کتاب بحث در باره این موضوع نیست و بنابراین نیازی نیست که احکام شرعی را در این خصوص به تفصیل یاد کنیم. به ویژه که این گونه مسائل به طور جامع در کتب احکام سلطانی مانند کتاب قاضی ابوالحسن ماوردی [۱۲۳۹]و دیگر مشاهیر فقیهان آمده است.

و اگر بخواهی این موضوع را به طور کامل فراگیری بر تست که به مطالعۀ این گونه کتب بپردازی چه ما دربارۀ وظایف مربوط به خلافت تنها از این نظرگفتگو کردیم که آن‌ها را از وظایف پادشاهی و سلطنت بازشناسیم نه از این سبب که احکام شرعی وابسته به آن را مورد تحقیق قرار دهیم. چه این موضوع از مقاصد ما در این کتاب نیست، بلکه در این باره بر وفق آنچه طبیعت اجتماع در وجود انسانی اقتضا می‌کند سخن می‌رانیم، و خدا توفیق دهنده است.

وزارت، از مهمترین پایگاه‌های [۱۲۴۰]سلطنتی و اساس همۀ پایگاههای پادشاهی است زیرا نام آن بر مطلق یاری دلالت می‌کند، چه این کلمه یا از «موازرت» به معنی معاونت و یا از «وزر» به معنی سنگینی مأخوذ است و گویی وزیر با اعمال [۱۲۴۱]خویش سنگینی‌های کار سلطنت را بر دوش می‌گیرد و آن هم به معاونت و یاری مطلق باز می‌گردد و ما در فصل پیش یادآوری کردیم که نیازمندی‌ها و اعمال سلطان از چهار وجه بیرون نیست، چه او یا به امور حمایت عموم و موجبات آن نیازمند است از قبیل نظارت در کار سپاهیان و سلاح‌ها و جنگ‌ها و دیگر امور مربوط به نگهبانی و کشورستانی و گردانندۀ این امور همان وزیر متعارف در دولت‌های قدیم مشرق و هم در این روزگار در مغرب است.

و یا اینکه برای رساندن احکام و نامه‌های خویش به کسانی که از لحاظ مکان یا زمان از وی دوراند و اجرای اوامرش، دربارۀ آنان که از وی نهان‌اند، به کسی محتاج است و خدایگان این وظیفه همان (کاتب) دبیر است [۱۲۴۲]. و یا در امور خراج ستانی اموال و مصرف کردن و نگهداری آن‌ها نیازمند است به کسی است که آن‌ها را از همۀ جهات نگهداری کند و نگذارد تباه شود. و این وظیفه بر عهدۀ خدایگان اموال و خراج است که هم اکنون در مشرق وی را به نام وزیر می‌خوانند.

یا نیازمند به کسی است که دور کننده ارباب حوائج باشد تا هنگامی که به درگاه وی روی می‌آورند در گرد سلطان ازدحام نکنند و وی را از بررسی امور مهم باز ندارند. و این مرتبۀ خدایگان درگاه است که سلطان را در پشت پرده نگاه می‌دارد.

بنابراین نیازمندی‌های پادشاه و سلطان به هیچ رو از این چهار وجه تجاوز نمی‌کند و هر یک از پایگاه‌ها و مراتب دیگر درگاه پادشاه و سلطان به این امور باز می‌گردد جز این که بلندترین پایگاه‌ها از مراتب مزبور آنست که یاری جستن در آن به طور عموم از سلطان و زیرنظر وی باشد، چنان که اقتضا کند که وزیر پیوسته با سلطان در تماس باشد و در همه احوال کشور وی مشارکت جوید. لیکن مناصبی که مخصوص به بعضی است که جنبۀ کلی تر دارد مانند مرزبانی یا عهده داری خراج خاصی یا سرپرستی امری خاص از قبیل وظیفه محتسبی ارزاق یا تصدی امر سکه که تمام این گونه امور نظارت در احوال خاصی است و در نتیجه خدایگان آن‌ها باید پیرو کسانی باشد که صاحب نظر در امور عام و کلی هستند و از لحاظ پایه مرئوس آنان باشد.

در دولت‌های پیش از اسلام جریان امور پادشاهی پیوسته بر این منوال بود تا این که اسلام پدید آمد و فرمانروایی جامۀ خلافت پوشید از آن پس همۀ این پایگاه‌ها در نتیجه از میان رفتن رسم پادشاهی به اموری در نگریست که طبیعی بود مانند یاری جستن در رأی و شرکت جستن در آن. چه از میان رفتن آن امکان نداشت و از امور اجتناب ناپذیر و ضروری به شمار می‌رفت چنان که پیامبرص با اصحابسخویش مشورت می‌کرد و آنان را در مهمات عام وخاص شرکت می‌داد و با همه این ابوبکر به خصوصیات دیگری اختصاص یافته بود به حدی که گروهی از اعراب که اوضاع و احوال دولت‌های ساسانیان و قیصرهای روم و نجاشی را می‌شناختند ابوبکرسرا وزیر پیامبرصمی‌نامیدند و به سبب از میان رفتن پایۀ پادشاهی و سادگی اسلام کلمۀ وزیر (با مفاهیم شایع آن پیش از اسلام) در میان مسلمانان متداول و متعارف نبود و همچنین بود حال عمر با ابوبکر و علی و عثمان با عمرس. و اما کیفیت خراج و هزینه‌ها و محاسبات در نزد ایشان پایه‌ای به شمار نمی‌رفت زیرا این قوم عرب وامی بودند و نوشتن و شمردن را نیک نمی‌دانستند از این رو امور حساب را به اهل کتاب (یهود و نصاری) یا افرادی از موالی عجم که در آن مهارت داشتند واگذار می‌کردند و چنین کسانی هم در این میان اندک بودند. و اما اشراف عرب حساب را نیک می‌دانستند چه بیسوادی صفت ممتاز آنان به شمار می‌رفت. همچنین کیفیت مخاطبات [۱۲۴۳]و اجرای امور به سبب بیسوادی در میان ایشان و امانت عمومی آنان به کتمان قول و وفای بدان پایگاه خاصی به شمار نمی‌رفت و سیاست آنان را به برگزیدن این پایگاه نیازمند نکرد زیرا خلافت تنها جنبۀ دینی داشت و هیچیک از امور سیاسی کشوری در آن نبود و نیز نویسندگی (کتابت) هنری به شمار نمی‌رفت تا در نظر خلیفه بهترین آن نیکو شمرده شود. چه همۀ آنان مقاصد خویش را با بلیغ ترین عبارات تعبیر می‌کردند و به جز خط به چیزی نیازمند نبودند.

از این رو خلیفه وقتی به کسی بر می‌خورد که آن را نیک می‌دانست وی را جانشین خود در نوشتن قرار می‌داد. و اما راندن ارباب حوائج از درگاه خلیفه از نظر شرعی حرام بود و هیچکس این امر را انجام نمی‌داد، ولی همین که وضع خلافت دگرگونه شد و به پادشاهی تبدیل یافت و رسوم و القاب سلطان متداول شد نخستین چیزی را که در دولت آغاز کردند وضع درگاه و بستن آن به روی عامۀ مردم بود، چون از جان خویش بیمناک بودند که مبادا بدست خوارج و جز آنان کشته شوند، چنان که عمر و علی و عمروبن عاص و دیگران روی داد، گذشته از این که اگر درگاه را به روی عامه می‌گشودند مردم بر آنان ازدحام می‌کردند و ایشان را از توجه به مهمات امور باز می‌داشتند.

از این رو برای ممانعت از ورود عامه به درگاه کسی را بدین سمت گماشتند و وی را به نام «حاجب» می‌خواندند.

و گویند چون عبدالملک حاجب خویش را تعیین کرد به وی گفت: تو را با من حاجبی درگاه خویش برگزیدم ولی از ورود سه تن نزد من هرگز ممانعت نکنی: نخست مؤذن نماز چه او دعوت کنندۀ به سوی خداست، دوم صاحب برید که ناچار برای کاری مهم می‌آید، سوم خوانسالار تا مبادا غذا فاسد شود.

پس از آن کارکشورداری بزرگ شد و اهمیت یافت. چنان که برای امور قبایل و جمعیت‌ها و الفت دادن آنان با یکدیگر مشاور و معین برگزیدند و بر روی نام وزیر اطلاق کردند، لیکن امر محاسبات در دست موالی و ذمی‌ها [۱۲۴۴]باقی بود.

و برای دفتر احکام دبیر (کاتب) مخصوصی تعیین شد که بر اسرار سلطان احاطه داشت و نمی‌گذاشت اسرار او منتشر شود تا در نتیجه سیاست او و قومش تباه گردد. این دبیر به منزلۀ وزیر نبود چه نیاز به وی از لحاظ خط و نوشتن بود نه از حیث زبان یا سخن، زیرا زبان تا این روزگار تغییری نکرده و فساد بدان راه نیافته بود. به همین سبب وزارت در این روزگار بالاترین درجات در دولت بنی امیه به شمار می‌رفت چه وزیر به طور عموم در چگونگی تدبیر امور و مشاغل دولتی و جریان امور کشورستانیها و نگهبانی و مسائلی که مربوط بدان می‌شود از قبیل نظارت در دیوان سپاه و لزوم پرداخت مستمری‌های سالیانه به شایستگی و جز این‌ها می‌اندیشید.

و چون دولت بنی عباس ظهور کرد و شکوه و شأن پادشاهی بزرگ شد و مراتب آن اهمیت یافت شأن و پایۀ وزیر ارجمندی پذیرفت و در اجرای امور و حل و عقد کارها جانشین و نایب خلیفه شد و پایۀ وزیر در دستگاه دولت اهمیت یافت و بزرگان قوم به وی روی آوردند و سران خاضع وی شدند و در دیوان محاسبات صاحب نظر شد چه مقام او ایجاب می‌کرد که در تقسیم مستمری‌های سالیانۀ لشکریان مراقبت کند و در نتیجه ناچار شد چگونگی گردآوری و مخارج آن را هم زیرنظر قرار دهد و توجه بدین امر نیز بر وظایف او افزود، آنگاه امور قلم و نامه نگاری نیز زیر نظر او قرار گرفت تا اسرار سلطان و بلاغت زبان را صیانت کند چه زبان در نزد عامۀ مردم تباهی گرفته و خلل بدان راه یافته بود و مهری [۱۲۴۵]برای دفاتر احکام و اسناد [۱۲۴۶]سلطان اختصاص داد. تا آن‌ها را از انتشار (در هر جا) حفظ کند و بنابراین نام وزیر مشتمل بر دو پایگاه شمشیر و قلم و دیگر معانی وزارت و معاونت گردید، چنان که حتی جعفر بن یحیی در روزگار رشید سلطان خوانده می‌شد اشاره به این که وی را در امور نظری شامل و عمومی است و انجام دادن کارهای دولت بر عهدۀ اوست و هیچ یک از مراتب و پایگاه‌های درگاه پادشاه از ید قدرت وی بیرون نبود به جز امر حاجبی یعنی ایستادن بر درگاه. فقط این وظیفه به عهدۀ دیگری بود چه جعفر از چنین شغلی استنکاف می‌ورزید. سپس در روزگار دولت عباسی کیفیت غلبه یافتن رجال (وزیران) خودکامگی و استیلاگری پیش می‌گرفتند چنانکه یکبار مقام وزارت غلبه یافت و بار دیگر سلطان غالب می‌شد و هرگاه وزیر تسلط و غلبه می‌یافت مجبور بود به نیابت و جانشینی خلیفه کار کند تا احکام شرعی درست و منطبق بر اصول آن باشد چنان که در مطالب پیش بدان اشاره کردیم. و در این هنگام وزارت به دوگونه تقسیم شد: یکی وزارت اجرا و تنفیذ، و آن هنگامی بود که سلطان به خویش اتکا داشت و دارای استقلال بود و وزیر به منزلۀ نمایندۀ او در اجرای امور به شمار می‌رفت، و دیگری وزارت تفویض، و آن در شرایطی بود که وزیر بر سلطان غالب و مسلط بود و به استقلال کار می‌کرد [و خلیفه همۀ امور خلافت را به وی تفویض کرده و او را به نظر و اجتهاد خودش واگذاشته بود. و در این هنگام به علت تشکیل یافتن وزارت تفویض اختلاف روی داده بود همچنان که دربارۀ دو امام با هم اختلاف نظر پدید آمده بود و در احکام مربوط به خلافت یاد کردیم.] [۱۲۴۷]آنگاه موضوع غلبه یافتن و تسلط جویی همچنان ادامه یافت تا آن که فرمانروایی به پادشاهان غیرعرب منتقل شد و رسم خلافت بی‌رونق شد. و این غلبه جویان القاب خلافت را به خود نسبت نمی‌دادند و از شرکت با وزیران در القاب وزارت نیز استنکاف می‌ورزیدند چه وزیران به منزلۀ چاکران آنان به شمار می‌رفتند از این رو خود را به نام‌های «امیر» و «سلطان» می‌خواندند.

و آن که دولت را به انفراد و خودکامگی اداره می‌کرد به «امیرالامراء» یا «سلطان» نامیده می‌شد علاوه بر القابی که خلیفه به آنان می‌بخشید و آن‌ها را بدان سرافراز می‌کرد، چنان که در القاب ایشان می‌بینیم.

و نام وزیر را برای کسانی گذاشتند که خلیفه آن‌ها به امور مخصوص خویش می‌گماشت و این وضع تا پایان دولت ایشان همچنان بر جای بود. و در خلال کلیۀ این اوضاع زبان فاسد گردید و به منزلۀ صناعتی شد که برخی از مردم آن را پیشۀ خود می‌ساختند واز این رو این گونه کسان به خدمت گماشته شدند و در نتیجه وزیران از وظیفۀ مربوط به امور بلاغت و زبان دوری گزیدند و به سبب پیشه بودن آن و هم بدین سبب که آنان غیرعرب بودند و این بلاغت در زبانشان وجود نداشت از اینرو کسانی که در طبقات دیگر برای امر بلاغت برگزیده شدند وبدان اختصاص یافتند و این پیشه در خدمت وزیران قرار گرفت.

و نام «امیر» به خدایگان جنگ‌ها و سپاهیان و آنچه مربوط به این امور است اختصاص یافت و او با داشتن این سمت بر دیگر صاحبان مراتب و درجات درگاه خلافت تسلط کامل داشت و فرمان وی در باره همۀ آنان یا به نیابت و یا به استقلال نافذ بود. و وضع بر همین منوال ادامه داشت آنگاه در پایان دولت ترک در مصر روی کار آمد. و اینان متوجه شدند که وزارت مبتذل شده است از این رو که پیشه بلاغت از آن تفکیک گردیده و سمت مزبور به کسی اختصاص یافته است که متصدی امور خاص خلیفۀ محجور است و با همۀ این باید از رأی و نظر امیر پیروی کند و در نتیجه وزارت مرئوسیتی ناقص شده است.

بدین سبب خداوندان این پایگاه بلند در دستگاه دولت از نام وزیر استنکاف ورزیدند. و فرمانروای سپاهیان در دولت ایشان به نام «نائب» خوانده شد و تا این روزگار هم بدین کلمه نامیده می‌شود و نام حاجب بر همان مفهومی که داشت در نزد ایشان باقی ماند و کلمۀ وزیر در دولت آنان به کسی اختصاص یافت که عهده دار امور خراج ستانی بود.

و اما دولت بنی امیۀ اندلس نام وزیر را در همان مدلولی که در آغاز دولت (اسلامی) داشت باقی گذاردند [۱۲۴۸]. آنگاه پایگاه او را با اصناف گوناگونی تقسیم کردند وبرای هر صنفی وزیری جداگانه بدینسان برگزیدند: وزیری برای محاسبۀ اموال، وزیری برای نامه نگاری، وزیری برای رسیدگی به حوائج متظلمان، وزیری برای نظارت در حال مرزنشینان.

و برای این وزیران خانۀ مخصوصی (عمارت) تعیین کردند و ایشان در آن جایگاه بر روی مسندهای خاصی که برای آنان گسترده بودند می‌نشستند و فرمان سلطان را در موضوعاتی که به هر یک اختصاص داشت اجرا می‌کردند و برای رفت و آمد و ارتباط میان وزیران و خلیفه یکی از آنان که پایه‌ای بلندتر داشت تعیین شده بود و او هر وقت می‌خواست می‌توانسن بی‌هیچ رادعی نزد سلطان برود و به همین سبب جایگاه نشستن وی از دیگران برتر بود و این وزیر به نام «حاجب» اختصاص یافته بود. و این وضع تا پایان دولت ایشان همچنان معمول بود و پایگاه و منزلت حاجب بر دیگر مراتب برتری می‌یافت به حدی که ملوک طوایف اندلس این لقب را به خویشتن می‌گرفتند چنان که هم اکنون بزرگترین ایشان را به نام «حاجب» می‌خواندند و ما در جای خود باز هم در این باره گفتگو خواهیم کرد.

آنگاه دولت شیعه در افریقیه و قیروان پدید آمد و چون بنیان گذاران این دولت در بادیه نشینی رسوخ داشتند در آغاز کار از توجه به این مراتب و تنقیح اسامی آن‌ها غفلت ورزیدند [تا آن که دولت ایشان به مرحلۀ شهرنشینی رسید آنگاه در نامگذاری به تقلید از هر دو دولت پیش از خود پرداختند] [۱۲۴۹]چنان که در اخبار دولت ایشان خواهی دید.

و چون پس از دولت شیعه دولت موحدان تشکیل یافت نخست به سبب بادیه نشینی از این گونه امور غفلت کردند، آنگاه پس از چندی اسامی و القاب را به خویش گرفتند. در ابتدا نام وزیر بر همان مفهومی که داشت باقی بود ولی بعدها از دولت امویان پیروی کردند و در شیوه‌ها و رسوم سلطان به تقلید از آن دولت پرداختند و نام وزیر را برای کسی برگزیدند که حاجب بارگاه سلطان بود و وارد شوندگان بر سلطان را در حدودی که برای آنان تعیین شده بود به پا می‌داشت و آداب و رسومی را که باید در پیشگاه سلطان مراعات کنند به آنان باز می‌گفت. موحدان پایگاه حاجبی را از آنچه بود تا جایی که می‌خواستند ارتقا دادند و همان وضع در این عهد نیز همچنان پایدار است.

و اما دولت ترک در مشرق به کسی که مردم را به حدود آداب و رسوم دیدار و درود گفتن در مجلس سلطان آگاه می‌کند «دوادار» [۱۲۵۰]می‌گویند و گذشته از این منشی مخصوص [۱۲۵۱]سلطان و صاحب بریدان که مباشران امور سلطان درنواحی دور و پایتخت می‌باشند نیز باید از وی پیروی کنند.

و وضع ایشان دراین روزگار نیز بر همین روش است و خدای هر که را بخواهد فرمانروای امور می‌کند [۱۲۵۲].

حاجبی، در صفحات پیش یاد کردیم که این لقب در دولت اموی و عباسی به کسی اختصاص داشت که سلطان را از دیدار عامه می‌پوشید ودرگاه او را به روی آنان می‌بست یا آن را برحسب اندازه معین و اوقات سلطان به روی آنان می‌گشود، و این پایه را در آن روزگار از دیگر مراتب درگاه پادشاه فروتر بوده و متصدی آن مرئوس دیگر پایگاه‌های زیرنظر وزیران به شمار می‌رفته است چه وزیر هر گونه صلاح می‌دید در پایگاه حاجبی دستور می‌داد و همچنین روزگار بنی عباس وضع بدین منوال بوده و هم تا این عصر در مصر این شیوه متداولست و حاجب مرئوس و زیردست درجۀ بالاتری است که متصدی آن را «نایب» می‌نامند.

لیکن در دولت اموی اندلس حاجبی به کسی تعلق داشت که سلطان را از دیدار خواص و عوام نهان می‌کرد و میان سلطان و وزیران و فروتر از آنان واسطه ای به شمار می‌رفت و از این رو این مقام در دولت ایشان از پایگاه‌های بلند به شمار می‌رفت چنان که در اخبار ایشان می‌بینی، مانند ابن جدیر [۱۲۵۳]و دیگر حاجبان ایشان. و آنگاه چون دوران خودکامگی و یکه تازی دولت فرا رسید این لقب به سبب اهمیتی که داشت به کسی اختصاص یافت که به خودکامگی در دستگاه دولت نائل آمده بود. از این رو منصور بن ابی عامر و فرزندان وی را «حاجب» می‌خواندند و هنگامی که در مظاهر و اطوار (مراحل) کشورداری (به مرحله نهایی) رسیدند دوران ملوک الطوایف فرا رسید [۱۲۵۴]و آنان نیز لقب حاجبی را فرو نگذاشتند و آن را منزلتی بزرگ می‌شمردند و ناچار بودند در عناوین بزرگترین شخصیت کشور پس از نسبت دادن القاب و اسامی پادشاه به وی، دو لقب «حاجب» و «ذوالوزارتین» را قید کنند که لقب اخیر عنوان عهده داری شمشیر و قلم هر دو بود. «حاجب» حکایت می‌کرد که باریافتن عامه و خاصه به درگاه سلطان در اختیار اوست و «ذوالوزارتین» نشان می‌داد که دو منصب شمشیر و قلم به وی اختصاص دارد.

از آن پس در دولت‌های مغرب و افریقیه ذکری از اسم نبود از این رو که آنان هنوز زیر تأثیر بادیه نشینی بودند و شاید در دولت عبیدیان مصر کلمۀ حاجبی را بیابیم ولی آن هم اندک و پس از بزرگ شدن دولت و خو گرفتن آنان به آداب شهرنشینی است. و چون دولت موحدان بر سر کار آمد، به جز در پایان دورۀ فرمانروایی خویش تا دیرزمانی به چنان تمدنی نائل نیامدند که آنان را به اتخاذ القاب و بازشناختن مراتب و درجات کشورداری و نامگذاری آن‌ها فراخواند از این رو در دولت ایشان از همۀ پایگاه‌های کشوری به جز وزیر مرتبۀ دیگری نبود.

چنان که این نام را به کاتبی که در امور خاص سلطان شرکت و همکاری می‌کرد اختصاص داده بودند مانند ابن عطیه و عبدالسلام کومی و او با همۀ این امور محاسبات و مشاغل مالی را نیز زیرنظر داشت.

آنگاه بعدها نام وزیر را بر اعضای خاندان دولت از طایفۀ موحدان اطلاق می‌کردند مانند ابن جامع و دیگران. و در آن روزگار نام حاجب در دولت ایشان معمول نبود.

و اما در خاندان ابوحفص افریقیه، در درجه اول ریاست و تقدم از آن وزیر رأی و مشورت بود که به نام شیخ الموحدین مخصوص و ممتاز بود و او در عزل و نصب فرمانروایان و فرماندهی سپاه و جنگ‌ها نیز دست داشت. و امور محاسبات و دیوان منصب دیگری بود و متصدی آن را خدایگان مشاغل (اشغال) می‌نامیدند و او با اختیارات مطلق در دخل و خرج نظارت می‌کرد و به محاسبه و تمرکز دادن اموال می‌پرداخت و از تفریط بازخواست می‌کرد و شرط عهده دار شدن این مقام این بود که متصدی آن از خاندان موحدان باشد.

و کار قلم نیز به شخص دیگری اختصاص یافته بود که نامه نگاری را نیک بداند و اسرار را با امانت نگهدارد و چون خاندان مزبور نوشتن را فرا نمی‌گرفتند و نامه‌ها نیز به زبان ایشان نبود از این رو این منصب مشروط بدان نبود که متصدی آن از خاندان خود آنان باشد.

و به سبب توسعه یافتن کشور و فزونی جیره خواران درگاه، سلطان ناگزیر شد قهرمان [۱۲۵۵]خاصی برای درگاه سلطان برگزیند و او موظف بود چگونگی مخارج درگاه را به میزان و ترتیبی که ضرور بود زیر نظر گیرد و مستمریهای سالیانه و خوراک و جامه و مخارج آشپزخانه‌ها و اسطبل‌ها و جز این‌ها را تعیین کند و مقدار ذخیره را بسنجد و میزان حوائجی را که به مصرف این امور می‌رسد بر خراج دهندگان تقسیم کند و متصدی این شغل را به نام «حاجب» می‌خواندند.

و چه بسا که اگر چنین حاجبی نویسندگی را نیک می‌دانست نوشتن علامت (امضا) بر دفاتر احکام را نیز به وی واگذار می‌کردند ولی ممکن هم بود این وظیفه را به دیگری محول کنند. و وضع بر این کیفیت همچنان ادامه داشت و سلطان خود را از دیدار مردم نهان ساخت و در نتیجه این حاجب واسطۀ میان مردم و کلیۀ صاحبان مراتب [رفیع] گردید. سپس در پایان دولت امور شمشیر و جنگ نیز به دو تفویض شد و آنگاه رأی و مشورت نیز به وی اختصاص یافت تا سرانجام این مقام بالاترین و جامعترین مناصب به شمار می‌رفت. دیری نگذشت که از پس سلطان دوازدهم موحدان روزگار خودکامگی و محجور کردن سلطان پدید آمد و حاجب راه یکه تازی پیش گرفت و پس از آن نوادۀ سلطان مزبور سلطان ابوالعباس به تن خویش به خودکامگی گرایید و زمام را به دست گرفت و آثار محجوریت را با از میان بردن مقام حاجبی که به منزلۀ نردبانی برای این عمل بود از میان برد و خود زمام کلیۀ امور را عهده دار شد بی‌آن که از هیچ کس یاری جوید و تا این روزگار نیز وضع بر همان منوال است.

و اما در دولت زناته مغرب که بزرگترین آن دولت مرینی‌ها است به هیچ رو اثری از نام حاجب نیست. ریاست جنگ و سپاهیان در دولت آنان به عهدۀ وزیر است و پایگاه قلم در امور محاسبات و نامه نگاریها به کسی سپرده می‌شود که نیک آن را بداند و اهل این فن باشد هرچند به بعضی از خاندان‌های هوی خواهان آنان اختصاص یافته است لیکن مقام محاسبات و نامه نگاری گاهی هر دو به یک تن سپرده می‌شد و گاه هر یک از دو شغل مزبور به فرد جداگانه ای اختصاص می‌یافت.

و اما درگاه سلطان و پوشاندن وی از انظار عامه در دولت ایشان مرتبه ایست که متصدی آن را «مزوار» می‌نامند.

و این کلمه بر کسی اطلاق می‌شود که ریاست جاندارهای [۱۲۵۶]موظف درگاه سلطان را برعهده داشته باشد و او باید اوامر سلطان را اجرا کند و عقوبت‌ها [۱۲۵۷]را برعهده گیرد و سخت گیری‌های او را (نسبت به دیگران) انجام دهد و زندانیان درگاه وی را نگهداری کند و نگهبان «رئیس» زندان باشد. بنابراین (امور) درگاه در دست اوست و واداشتن مردم در بارگاه عمومی سلطان به حدودی که برای آنان تعیین شده است مربوط به وی می‌باشد چنان که گویی از شغل وزارت کوچکی است.

و اما در دولت خاندان عبدالواد، هیچ گونه اثری از این گونه القاب نیست و مقامات کشوری را از یکدیگر باز نمی‌شناسند از این رو که دولت ایشان در مرحلۀ ابتدایی بود ومدتی کوتاه داشت. تنها در بعضی از احوال کسی را که به انجام دادن و اجرای امور خصوصی سلطان در خانۀ وی مشغول بود به نام حاجب اختصاص می‌دادند چنان که در دولت خاندان ابوحفص نیز مرسوم بود و گاهی هم بر شیوۀ ابوحفصیان امور حسابداری و دفتر احکام را به وی می‌سپردند و آنچه ایشان را در این باره به تقلید دولت خاندان ابوحفص وادار می‌کرد این بود که دولت خاندان عبدالواد از آغاز فرمانروایی با ابوحفصیان بیعت کردند و عهده دار امر دعوت آنان بودند.

و اما مردم اندلس در این روزگار، کسی که متصدی امور محاسبات و اجرای اوامر سلطان و دیگر امور مالی است در نزد آنان موسوم به «وکیل» است و وزیر به همان مفهوم اصلی آن می‌باشد جز این که گاهی امور نامه‌ها نیز به دو محول می‌شود. و سلطان ایشان به خط خود کلیه دفاتر و احکام را امضا می‌کند و منصب علامت (گذاری در دفاتر احکام) در نزد ایشان مانند دولت‌های دیگر وجود ندارد.

و اما دولت ترک مصر، نام «حاجب» در نزد ایشان بر حاکمی از صاحبان شوکت اطلاق می‌شود و این صاحبان شوکت ترکند و احکام را در میان مردم در شهرها اجرا می‌کنند و ایشان متعدداند و این وظیفه زیر نظر وظیفۀ «نیابت» انجام می‌شود و پایگاه نیابت برعهده کسانی است که هم بر صاحبان مراتب دستگاه دولت فرمانروایی دارند و هم برعامۀ مردم به طور مطلق حکومت می‌کنند.

و بعضی از اوقات عزل و نصب برخی از وظایف در اختیار «نایب» است، و می‌تواند اندکی از جیره‌ها را قطع کند یا تثبیت نماید و اوامر وی مانند مقررات سلطانی اجرا می‌شود، چه او را از جانب سلطان نیابت مطلق است.

و فرمان حاجبان تنها در میان طبقات عامه و سپاهیانی است که برای ترفع نزد آنان می‌روند و هم کسانی را که از اطاعت سر باز می‌زنند مجبور به فرمانبری می‌کنند و هیئت ایشان (از لحاظ وضع لباس و نشان‌ها و غیره) تابع هیئت نیابت است.

و وزیر در دولت ترک خدایگان خراج ستانی است که انواع مالیاتها را از قبیل خراج یا باج [۱۲۵۸]یا جزیه می‌ستاند و سپس آن‌ها را در هزینه‌های امور سلطانی و وظایف جاری معین خرج می‌کند و او با همۀ این می‌تواند همۀ کارگزاران و مباشران امور خارج ستانی را عزل و نصب کند و او به منزلۀ نماینده ای میان سلطان و رعیت است برحسب اختلاف مرابت و تباین اصناف مردم [۱۲۵۹]. یکی از رسوم دولت ترکان مصر اینست که این وزیر باید از قبطانی باشد که عهده دار امور دیوان محاسبان و خراج ستانی هستند چه این گروه از روزگارهای کهن در مصر بدین امر اختصاص داشته‌اند. و گاهی هم سلطان این وزارت را به یکی از رجال و صاحبان شوکت ترک یا فرزندان ایشان بر حسب موجبی که اقتضا می‌کند می‌سپارد. و خدا به حکمت خود مدبر امور و گردانندۀ آنست خدایی جز او نیست [او پروردگار آغاز‌ها و انجام هاست] [۱۲۶۰].

[۱۲۳۲] آنچه از سیاق مطالب ابن خلدون مفهوم می‌شود «ملک» (پادشاه) به نظر او اعم از سلطان است و بر مطلق پادشاهان اطلاق می‌شود ولی «سلطان» در تعبیرات او پادشاهان اسلامی را می‌رساند. [۱۲۳۳] اشاره به آیات سوره ﴿وَيۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِينَ ١ ٱلَّذِينَ إِذَا ٱكۡتَالُواْ عَلَى ٱلنَّاسِ يَسۡتَوۡفُونَ ٢ وَإِذَا كَالُوهُمۡ أَو وَّزَنُوهُمۡ يُخۡسِرُونَ ٣[المطففین: ۱- ۳]. [۱۲۳۴] ﴿وَٱجۡعَل لِّي وَزِيرٗا مِّنۡ أَهۡلِي ٢٩ هَٰرُونَ أَخِي ٣٠ ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِي ٣١ وَأَشۡرِكۡهُ فِيٓ أَمۡرِي ٣٢[طه: ۲۹- ۳۲] [۱۲۳۵] تیولها. [۱۲۳۶] خدایگان ترجمه کلمه «صاحب» است که عرب آن را هم بر مقامی نظیر وزارت و هم بر امیران اطلاق می‌کرده‌اند و ما در مواضعی که «صاحب» را در فارسی قدیم به کار برده‌اند همان کلمه را برگزیده‌ایم مانند «صاحب برید» و در موارد دیگر ان را به «خدایگان» ترجمه کردیم که شاعران عهد غزنوی آن را بسیار به کار برده‌اند و شاید هم ترجمه «صاحب» بوده است. [۱۲۳۷] ترجمه «صاحب الشرطه» به جای شهربانی [۱۲۳۸] به جای وزیر پست امروز. [۱۲۳۹] ابوالحسن علی ماوردی متوفی به سال ۴۵۰ هجری (مطابق ۱۰۵۸ م.) فقیه بزرگ شافعی که کتاب «احکام السلطانیه» او اهمیتی به سزا دارد و در سال ۱۸۵۳ به اهتمام م ـ انژر Eenger انتشار یافته است. [۱۲۴۰] در «ینی» از پایگاه های. [۱۲۴۱] بر حسب «ینی» ممکن است جمله چنین باشد: با همکار خویش (یعنی پادشاه). [۱۲۴۲] در اینجا یک سطر از چاپ بیروت ساقط شده است. [۱۲۴۳] مخاطبات نوعی نامه‌های سلطانی به حکام بود که در آن‌ها حاکم را به نام خاصی مخاطب می‌ساختند. رجوع به بیهقی شود. [۱۲۴۴] به کسر ذال و میم مشدد: کسانی که در اسلام مال و عرض و جان آن‌ها در برابر جزیه دادن ضمنانت شود (اقرب الموارد) یا به عبارت دیگر: اهل کتاب. [۱۲۴۵] ترجمه «خاتم» است. [۱۲۴۶] ترجمه «سجلات» است که در لغت به معنی دفتر حکم یا عهد یا اقرار است و در نزد فقها دفتری است که در آن قاضی صورت دعاوی و حکم و اسناد و چک‌های معاملات را قید می‌کند تا در نزد او محفوظ باشد، مانند دفاتر اسناد امروز. [۱۲۴۷] در «ینی» مطالب میان کروشه در حاشیه آمده و در نسخ دیگر اسقاط شده است. دسلان آن‌ها را از نسخه A که در دسترس وی بوده نقل کرده است. [۱۲۴۸] کلمه (ابقوا) در «ینی» به غلط در چاپ‌های مصر و بیروت : (انفوا) آمده است. [۱۲۴۹] این قسمت در برخی از چاپ‌ها نیست. [۱۲۵۰] «دوادار» (به ضم د) و «دویدار» (به ضم د) کاتب پادشاه، فارسی است به معنی حامل دوات (اقرب الموارد). [۱۲۵۱] کاتب السر. [۱۲۵۲] اشاره به آیه: ﴿وَٱللَّهُ يُؤۡتِي مُلۡكَهُۥ مَن يَشَآءُۚ[البقرة: ۲۴۷]. [۱۲۵۳] در کلیه نسخه‌های چاپ‌های مصر و بیروت و چاپ پاریس «ابن حدید» و «ابن حدیر»است ولی دسلان آن را به «ابن جدیر» (به ضم ج ـ فتح د) تصحیح کرده است. ابن جدیر وزیر و بزرگترین پیشکار عبدالرحمن ناصر خلیفه بزرگ امویان اندلس بوده و در اواسط صر سال ۳۲۰ هجری در گذشته است. [۱۲۵۴] عبارت در اینجا در همه نسخه‌ها مشوش است. [۱۲۵۵] کلمه «قهرمان» در عربی به معنی امین یا وکیل دخل و خرج است. و دسلان آن را معرب از فارسی دانسته از این رو ما همان کلمه را برگزیدیم. [۱۲۵۶] کلمه جاندار به معنی سلاحدار و دوست و مددکار است (غیاث). این کلمه را عرب از فارسی گرفته و آن را بر «جنادره» جمع بسته‌اند و ما هم عین آن را به کار بردیم. [۱۲۵۷] عقوبت به معانی کیفر و تعزیر ذمی و احکام شرعی متعلق به دنیا آمده ست. در «ینی» به جای: تصریف «تعریف» است که شاید به معنی شناساندن و تعیین کردن عقوبت‌ها باشد. [۱۲۵۸] باج ترجمه کلمه «مکاس» (به فتح م) است که در عربی به معنی دراهمی است که آن‌ها را از فروشندگان کالا در بازارهای عصر جاهلیت می‌گرفتند (بنابر یکی از اقوال، چه در باره مفهوم آن اختلافست) و گیرنده آن را «مکاس) می‌گفتند و در حدیث آمده: مکس بگیر یا باج بگیر داخل بهشت نمی‌شود (اقرب الموارد). [۱۲۵۹] وزیر نتفیذ در دوره عباسان بر سفیر یا نماینده سلطان در میان طبقات مختلف مردم اطلاق می‌شده است. رجوع به المرجع ج ۱ شود. [۱۲۶۰] در «ینی» نیست.