فصل ششم: در اینکه دعوت دینی بیعصبیت انجام نمییابد
زیرا چنان که در گذشته یاد کردیم هر دعوتی که باید به وسیلۀ آن عموم و اکثریت مردم را بدان واداشت ناچار باید متکی به عصبیت باشد و چنانکه گذشت در حدیث صحیح آمده است که خدای هیچ پیامبری را برنینگیخت مگر آنکه در میان قوم خویش ارجمندی و خویشتن داری داشت و هر گاه این امر برای پیامبران که شایسته ترین مردم در خرق عاداتاند ضرور باشد برای جز آنان به طریق اولی لازم خواهد بود چه دیگران به جز از طریق عصبیت نمیتوانند در غلبه و جهانگشایی خرق عادت کنند و این موضوع برای ابن قسی [۸۸۲]شیخ متصوفه و صاحب کتاب خلع النعلین فی التصوف پیش آمده است که اندلس را به نام دعوت به حق شورانید و اصحاب وی را مرابطان [۸۸۳]مینامیدند. او کمی پیش از دعوت مهدی ظهور کرد و اندکی کارش بالا گرفت و پیشرفت کرد زیرا لمتونه سرگرم کار موحدان بودند و در آنجا قبایل و دستههای دیگری نبود که او را از این کار بازدارند ولی هنگامی که موحدان بر مغرب استیلا یافتند او بیدرنگ دعوت ایشان را تصدیق کرد و به شیوۀ آنان گروید و از قعلۀ ارکش که پناهگاه وی بود ایشان را پیروی کرد و از آن قلعه به آنان یاری کرد و او نخستین مبلغ موحدان در اندلس به شمار میرفت و انقلاب وی به نام انقلاب مرابطان خوانده میشد.
احوال شورش کنندگانی از عامۀ مردم و فقیهانی که برای منع از رفتار زشت و کردارهای مخالف شرع «نهی از منکر» میکوشیدند نیز از همین قبیل است، چه بسیاری از منتبسان به عبادت و روندگان راه دین بر ضد امیران ستمگر به پا میخاستند و آنها را به تغییر رفتار زشت دعوت میکردند و امر به معروف و نهی از منکر را به امید اینکه ازین راه به ثواب ایزدی نایل آیند پیشۀ خویش میساختند در نتیجه پیروان بسیاری بر آنان گرد میآمدند و جمعیتهای انبوه از مردم شرانگیز و فرومایه گرد ایشان را احاطه میکردند و جان خود را درین راه در معرض خطرات و مهلکهها قرار میدادند لیکن بیشتر این دعوت کنندگان در این راه گناه کرده و اجر نبرده [۸۸۴]هلاک میشدند، زیرا خدای، سبحانه، این وظیفه را بدینسان بر آنان واجب نکرده بلکه مردم را به امر به معروف و نهی از منکر فرمان داده است اما در موقعی که توانایی بر آن در امکان انسان باشد. پیامبرصفرمود: «هرکه از شما منکری بیند باید آن را به دست خویش تغییر دهد و اگر نتوانست به زبان خود اگر ازین راه هم میسر نباشد پس بدل خود آن را بد شمرد».
و پیداست که وضع پادشاهان و دولتها مستحکم و نیرومند است و بنیان دولتها را به جز توسعه طلبی زورمندانه ای که عصبیت قبایل و عشایر نیز همراه و پشتیبان آن باشد چیز دیگری نمیتواند متزلزل و منهزم سازد چنان که در گذشته یاد کردیم.
و روش پیامبران ÷ در دعوت مردم به سوی خدا نیزبر همین اصل متکی است که دعوت ایشان به پشتیبانی عشایر و جمعیتها پیش میرود با آن که ایشان اگر خدا بخواهد به وسیلۀ همۀ جهان هستی آنان را تأیید میکند لیکن خدا بیگمان امور را بر همان مستقر عادت جریان میدهد و خدا حکیم داناست.
بنابراین هرگاه کسی در این شیوه گام نهد به فرض که برحق هم باشد تنهایی و نداشتن عصبیت او از رسیدن به مقصود باز خواهد داشت و در پرتگاه نابودی سقوط خواهد کرد و به هلاکت خواهد رسید و در صورتی که از تلبیس کنندگان و مزوران باشد و بخواهد از این راه به ریاست آن وقت سزاوارتر همانست که موانع سد راه وی شود و مهلکهها وی را از این راه بازدارد، چه این امر خداست و جز به خشنودی و یاری وی و خلوص نیت نسبت به او و خیرخواهی مسلمانان به مرحلۀ عمل نمیرسد. و هیچ مسلمانی در این باره تردید به خود راه نمیدهد و هیچ مرد بینایی در آن شک نمیکند.
و نخستین بار این گونه جنبشها درمیان مسلمانان در بغداد پدید آمد هنگامی که فتنۀ طاهر روی داد و امین کشته شد و مأمون در آمدن به عراق تأخیر کرد و در خراسان بماند و آنگاه علی بن موسی الرضا ÷ از خاندان حسین÷ را ولیعهد خویش ساخت. از آن پس خاندان عباسیان با دیدۀ انکار و مخالفت به وی نگریستند و یکدیگر را به قیام و نافرمانی نسبت به مأمون دعوت کردند و درصدد برآمدند دیگری را به جای وی برگزینند. به همین سبب با ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و هرج و مرج و ناامنی در بغداد روی داد و اوباشان و بدسرشتان و شاطران و سپاهیان نسبت به مردم مسالمت جو و پرهیزکار دست درازی آغاز کردند و راهها را به روی کاروانها بستند و به غارتگری پرداختند و ثروتهای بیکرانی ازمردم ربودند و آنها را آشکارا در بازارها میفروختند. و مردم بغداد از حاکمان دادرسی و یاری میطلبیدند ولی کسی بداد آنها نمیرسید. از این رو دینداران و صالحان بسیاری دربارۀ منع فاسقان و بدکاران به مشاوره پرداختندو آنها را تجاوز به دیگران باز میداشتند. در همین گیرودار در بغداد مردی معروف به خالد الدریوس [۸۸۵]قیام کرد و مردم را به امر به معروف و نهی از منکر دعوت نمود و خلقی دعوتش را پاسخ دادند و با تبه کاران و شرانگیزان به نبرد برساخت و بر ایشان چیره گردید و دست او به ضرب و شکنجۀ این گروه باز شد. آنگه پس از وی مرد دیگری از عامه مردم بغداد معروف به سهل بن سلامۀ انصاری و مکنی به ابوحاتم قیام کرد و قرآنی از گردن خود در آویخت و مردم را به امر به معروف و نهی از منکر و عمل کردن به کتاب و سنت خدا و پیامبر اوصفرا میخواند. و همه مردم از کهتر و مهتر، از خاندان هاشمی و جز آنان او را پیروی کردند. وی به کاخ طاهر فرود آمد و دیوان و دفتری تشکیل داد و در کوچههای بغداد میگشت و کسانی را که مایۀ ارعاب و تهدید رهگذران بودند از اعمال ناشایست منع میکرد و دست اوباشان و شاطران را از تسلط بر مردم کوتاه میساخت. خالد الدریوس به وی گفت: من بر سلطان عیبجویی روا نمیبینم، و سهل به وی پاسخ داد: ولی من با هر که مخالف کتاب و سنت رفتار کند هر که میخواهد باشد نبرد میکنم. و این واقعه به سال دویست و یک هجری رخ داد. آنگاه ابراهیم بن مهدی لشکریان را برضد وی بسیج کرد و بر او غلبه یافت و او را به اسارت درآورد و کار او به سرعت منحل شد و از میان رفت و وی به جان نجات یافت [۸۸۶].
سپس به دنیال آنان بسیاری از خیالبافان به آن دو تن اقتدا کردند و خود را از راهنمایان حق میپنداشتند بیآن که بدانند در اجرای چنین ادعایی به چه چیزهایی نیازمندند و از تأثیر و اهمیت عصبیت در این گونه امور به کلی بیخبر بودند و سرانجام کار و آیندۀ احوال خویش را احساس نمیکردند. دربارۀ این گروه باید یکی از این تدابیر را به کار برد:
یا آنها را درمان کرد اگر از دیوانگان باشند، یا برای ارعاب دیگران زدن و کشتن را دربارۀ آنها اجرا کرد اگر هرج و مرج و ناامنی ایجاد کنند، و یا باید با آنها رفتاری کردکه با دلقکها میکنند پشت گردنی به آنان زد و بر ایشان خندید و لقمۀ بخور و نمیری به آنها داد.
گاهی برخی ازین دسته خود را به فاطمی موعود یا منتظر (به فتح ظ) نسبت میدهند یعنی یا خویش را از خود او میخوانند و یا از جملۀ داعیان (مبلغان) وی میشمرند و در عین حال به هیچ رو از امر فاطمی و هویت و اخبار وی اطلاعی ندارند. بیشتر کسانی که خود را به این گونه اسامی میخوانند میبینیم با در زمرۀ خیالبافان و دیوانگان و یا از فریبکارانی به شمار میروند که میخواهند از راه این گونه دعوتها [۸۸۷]به ریاست برسند تا بدان غبغب افکنند در حالی که از به دست آوردن کوچکترین موجبات و وسایل عادی آن عاجزند. آنها گمان میکنند همین ادعا از موجباتی است که آرزوهای آنان را بر میآورند، ولی به هیچ رو نتایج مرگباری را که از این راه عاید ایشان میشود پیش بینی نمیکنند و دیری نمیگذرد که در نتیجۀ ایجاد فتنه و آشوبگری و بدفرجامی حیله گری خویش به سوی مرگ میشتابند.
چنان که در آغاز این قرن در سوس [۸۸۸]مردی از متصوفه موسوم به تویذری [۸۸۹]خروج کرد و به مسجد ماسه در ساحل دریای آنجا [۸۹۰]شتافت و از روی تلبیس و عوام فریبی خویش را در نزد عامۀ مردم آن ناحیه فاطمی موعود میپنداشت، چه مغز عامیان آن سامان را از پیشگوئیهای مربوط به انتظار فاطمی پرکرده و از آن جمله به آنان خبر داده بود که اصل دعوت وی از آن مسجد آغاز خواهد شد. نخست طوایفی از عامۀ بربرها پروانه وار در پیرامون وی گرد آمدند، اما دیری نگذشت که رؤسای ایشان از توسعه یافتن دایرۀ فتنه بیمناک شدند، از این رو عمر سکسیوی که در آن روزگار مهتر مصامده یافته بود کسی را در نهان برانگیخت تا او را در رختخوابش به قتل رسانید. همچنین در آغاز این قرن مردی موسوم به عباس در غماره [۸۹۱]خروج کرد و نظیر همین دعوی را به مردم تبلیغ مینمود. گروهی از سفیهان و فرومایگان کودن آن قبال بدنبال آهنگ شوم او روان شدند و او به بادیس [۸۹۲]، یکی از نواحی آنان، لشکر کشید و با زور داخل آن ناحیه گشت. آنگاه پس از چهل روز از ظهور دعوتش کشته شد و در زمرۀ کشته شدگان گذشته در آمد.
و اشتباه آنان در این باره بدین سبب است که از تأثیر و اهمیت عصبیت در این گونه امور غفلت میکنند. لیکن اگر بدین گونه دعاوی از تلبیس و عوام فریبی باشد شایسته تر آنست که پیشرفت نکند و سازندۀ آن به گناه خویش اعتراف نماید و آن کیفر ستمکاران است و خدای، سبحانه و تعالی، داناتر است و کامیابی بدوست (پروردگاری جز او نیست و معبودی سوای وی وجود ندارد) [۸۹۳].
[۸۸۲] (به ضم ق) احمد که به سال ۵۳۴ در اندلس دعوی مهدویت کرد و در سال ۳۵۸ بر «میرتلا» و مواضع دیگری مستولی شد، ولی پیروانش او را به موحدان تسلیم کردند و عبدالمؤمن موحدی وی را آزاد ساخت و مدتها در دربار موحدان بزیست تا سرانجام بدست یکی از پیروانش کشته شد. شیخ محی الدین عربی کتاب «خلع النعلین فی الوصول الی حضره الجمعین» را که از تألیفات اوست شرح کرده و وی را ستوده است (لغت نامه دهخدا). [۸۸۳] مرابطان (یا مرابطون ـ مرابطین). معنی لغوی این کلمه بر قراوالنی که اسبان خود را در ثغور بالد خصم حاضر نگاه دارند اطلاق میشود ودر اصطلاح به معنی ترویج کنندگان ایمانست. عیسویان این کلمه را به Almarovides تحریف کرده و لغت Marabout که در فرانسه به معنی مرتاض و عابد و ناسک است نیز ترحیف دیگری از کلمه «مرابط» است (تاریخ طبقان سلاطین اسلام، ص ۳۵). ولی به عقیده دسلان صحیح آن در اینجا «المریدین» است چون در یکی از نسخ خطی چنین است و هم در شرح حال ابن قسمی آمده است که پیروان او را «مریدین» میخواندهاند. [۸۸۴] مبتنی بر چاپ الازهر [۸۸۵] در «ینی» الدریوش و دسلان هم کلمه را درویش ترجمه کرده است. [۸۸۶] در «ینی» و وی با ندامت.... [۸۸۷] در «ینی» دعویها [۸۸۸] Sous. [۸۸۹] در چاپهای مصر و بیروت توبذری است و دسلان تویذری آورده و نوشته است مصغر توذری است منسوب به توذر شهری از جرید در تونس. [۸۹۰] دریای Atlantique (دسلان). [۸۹۱] به ضم «غ» قبیله ای از بربرهای ریف مراکش (دسلان). [۸۹۲] Badis [۸۹۳] در چاپ پاریس و «ینی» نیست. س مائده آ: ۳۲