فصل دهم: دربارۀ اینکه در آمیختگی انساب چگونه روی میدهد
باید دانست که یکی از امور مسلم و آشکار این است که برخی از خداوندان نسب در نسب خاندان دیگری داخل میشوند و این امر از راه خویشاوندی [۷۶۵]یا هم سوگندی (حلف) یا هم پیمانی (ولاء) یا در نتیجه گریختن از قوم خود به علت ارتکاب جنایتی روی میدهد و آنگاه به خاندان آن گروه خوانده میشوند و از آن طابفه به شمار میآیند و از ثمرات غرور قومی و قصاص و گرفتن خونبها و دیگر عادات و رسوم آنان برخوردار میشوند. و هر گاه کسی از مزایای خاندانی بهره مند گردد هرچند از نژاد دیگری هم باشد مانند آنست که در آن خاندان متولد شده است و از اعضای آن خاندان است، زیرا عضویت درین قبیله یا انتساب بدان خاندان جز این مفهومی ندارد که آداب و رسوم و احکام و قواعد آنان دربارۀ آن عوض اجرا گردد و همچون اعضای نزدیک آن طایفه یا خاندان به شمار رود، سپس گاهی اتفاق میافتد که کسانی که از خارج داخل قبیله ای میشوند به مرور زمان نسب نخستین آنان از بین میرود و کسانی که از آن نسبت آگاهند رفته رفته میمیرند، و در نتیجه بیشتر مردم از آن بیاطلاع میمانند. و شیوۀ درهم آمیختن خاندانی به خاندان دیگر و پیوند و همبستگی طوایف با یکدیگر خواه در میان عرب جاهلیت و اسلام و خواه در میان اقوام غیرعرب همواره متداول بوده است، و با توجه به اختلاف مورخان دربارۀ نسب خاندان منذر [۷۶۶]و جز ایشان این مطلب تا حدی روشن میشود. مثال دیگر موضوع عرفجه بن هرثمه در میان قبیلۀ بجیله است [۷۶۷]که چون عمر وی را به فرمانروایی بر بجیله برگزید قبیلۀ مزبور از عمر در خواستند او را از این سمت برکنار کند و گفتند: وی در میان ما بیگانه است و خود را به ما نسبت میدهد و طلب کردند که جریر فرمانروای ایشان باشد. عمر درین باره از بجیله پرسش کرد. وی پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین، راست میگویند. من مردی از قبیله ازد [۷۶۸]هستم. در میان طایفۀ خویش به خون ریختن یکی دست یازدیم و به بجیله پیوستم. و ازین قضیه میتوان دریافت که عرفجه چگونه به خاندان بجیله درآمیخت و به دودمان آن درآمد و بدان دودمان خوانده میشد تا به ریاست بر ایشان نامزد گردید و اگر بعضی چگونگی درآمیختن و بیگانگی وی را در میان قبیلۀ خود نمیدانستند و از این امر غفلت میکردند و روزگار درازی سپری میگردید به کلی فراموش میشد و از تمام جهان از آن دودمان به شمار میآید. پس باید به این نکته توجه کرد و از سرخدا در آفرینش پند گرفت و مانند این قضیه در این روزگار و روزگارهای پیشین بسیار است و خدای به نیکی و بخشش و بخشایش خویش کامیاب کنندۀ آدمی به راه راستی است.
[۷۶۵] در (ینی) به جای «بقرابه الیهم» «بنزوع الیهم» است و بنابراین به جای: از راه خویشاوندی، میتوان: از راه شیفتگی و اشتیاق به قومی نیز ترجمه کرد. [۷۶۶] (به ضم م ـ کسر ز) پدر نعمان که گویند اوشروان او را در پای پیل کشت (منتهی الارب). [۷۶۷] قبیله ایست در یمن از اولاد معدبن عدنان و جریر شاعر از آن قبیله است (منتهی الارب). [۷۶۸] ازد (به فتح همزه) پدر قبیله ایست در یمن که جمیع انصار از فرزندان ویاند (منتهی الارب).