باب نخستین از کتاب نخست در اجتماع بشری بطور کلی و در آن چند مقدمه است
مقدمۀ نخست:
در اینکه اجتماع نوع انسان ضروریست و حکیمان این معنی را بدینسان تعبیر کنند که: انسان دارای سرشت مدنی است، یعنی ناگزیر است اجتماعی تشکیل دهد که در اصطلاح ایشان آن را مدنیت (شهرنشینی) گویند و معنی عمران همین است [۱۴۵]. و بیان آن چنانست که خدای، سبحانه، انسان را بیافرید و او را بصورتی ترکیب کرد که زندگانی و بقایش بیتغذیه میسر نیست و او را به جستن غذا به فطرت رهبری کرد و در ساختمان بدنی او توانایی بدست آوردن غذا را تعبیه فرمود. ولی آن چنان قدرتی که یک فرد بشر به تنهایی نتواند نیازمندی خویش را از غذا فراهم آورد و تمام موادی را که برای بقای حیات او لازم است کسب کند، چنان که اگر در مثل فرض کنیم مقدار گندمی را که برای تغذیۀ یک روز او ضرور است بخواهد کسب کند ممکن نخواهد بود مگر اینکه در این راه اعمالی از قبیل: آرد کردن و خمیرکردن و پختن اتخاذ کند و هر یک ازین اعمال سه گانه خود محتاج به کاسه و دیگ و ابزار گوناگونیست که تکمیل آنها جز به یاری چندین صنعتگر چون آهنگر و نجار و کوزه گر ممکن نیست، فرض کنیم او دانۀ گندم را بیآنکه بصورت نان در آید بخورد در این صورت باز هم برای بدست آوردن آن نیاز به کارهای بیشتری دارد مانند: کاشتن و درویدن و خرمن کوبی، و در هر یک از این اعمال احتیاج به ابزارهای گوناگون و صنایع بسیاری دارد که به درجات از قسمت نخستین افزونست و محال است توانایی یک فرد برای انجام دادن همه یا بعضی از این کارها بس باشد. بنابراین ناچار باید نیروهای بسیاری از همنوعانش با هم گرد آید تا روزی او و آنان فراهم گردد آن وقت در سایۀ تعاون و همکاری مقداری که حاجت آن گروه و بلکه چندین برابر آنها را رفع کند بدست میآید. همچنین هر یک از افرد بشر برای دفاع از خویش به یاری همنوعان خود نیازمند است. زیرا خدا، سبحانه، چون طبایع را در کلیۀ حیوانات ترکیب فرمود و زورمندی را میان آنان تقسیم کرد بسیاری از جانوران بیزبان را در توانایی کاملتر از انسان بیافرید و آنان را از میزان قدرت بیشتری بهره مند ساخت چنانکه در مثل زورمندی اسب به درجات از توانایی انسان بیشتر است و هم قدرت خر و گاو، و قدرت شیر و فیل چندین برابر نیرومندی انسان است، و چون تاوز نیز در جانوران طبیعی است هر یک را به عضو خاصی برای دفاع از خود اختصاص داد تا هنگام تجاوز جانور دیگر با آن عضو از خود برخیزد. و دست و اندیشۀ انسان را به جای همۀ این اعضا وسیلۀ دفاع او قرار داد زیرا دست در خدمت اندیشه، آمادۀ صنعتگری است و صنعت برای آدمی ابزرای تولید میکند که جانشین اعضای دفاع دیگر جانورانست مانند نیزه که به جای شاخ جانوران شاخدار است و شمشیر که به جای چنگالهای درندگان به کار میرود و سپر که جانشین پوست سخت و خشن است و جز اینها که جالینوس در کتاب منافع اعضا یاد کرده است. بنابراین قدرت یک فرد آدمی در برابر قدرت یکی از جانوران بیزبان به ویژه درندگان مقاومت نمیکند و به تنهایی در برابر این گونه جانوران به کلی از دفاع خود عاجز است و هم توانایی یک فرد برای بکار بردن ابزارهای دفاع کافی نیست، [زیرا ابزارهای مزبور فراوانست و صنایع و وسایل بسیاری برای آماده ساختن آنها به کار میآید] [۱۴۶]از این رو درین باره نیز ناگزیر است با همنوعان خویش همکاری کند و تا هنگامی که این همکاری و تعاون پدید نیاید نخواهد توانست برای خود روزی و غذا تهیه کند و زندگانی او امکان پذیر نخواهد بود، زیرا خدای تعالی ترکیب او را چنان آفریده است که برای ادامۀ زندگی خود به غذا نیازمند است و نیز به سبب فقدان سلاح نمیتواند از خود دفاع کند و شکار جانوران میشود و به سرعت حیات او در معرض نیستی قرار میگیرد و نوع بشر منقرض میگردد. ولی اگر تعاون و همکاری داشته باشد، غذا و سلاح دفاعی او بدست میآید و حکمت خدا در بقا و حفظ نوع او به کمال میرسد. بنابراین اجتماع برای نوع انسان اجتناب ناپذیر و ضروریست و گرنه هستی آدمی و ارادۀ خدا از آبادانی جهان به وسیلۀ انسان و جانشین کردن وی کمال نمیپذیرد [۱۴۷]. و این است معنی اجتماعی (عمرانی) که ما آن را موضوع این دانش قرار دادهایم و سخنانی را که در این باره یاد کردیم خود نوعی اثبات برای موضوع فنی است که آن را مستقل ساختیم هر چند بر صاحب فن اثبات موضوع واجب نیست چه در صناعات منطق مقرر است که موجد یک دانش ملزم نیست موضوع آن را ثابت کند ولی این امر در نزد آنان منع هم نشده است، پس اثبات آن امری استحسانی است که خدا به نیکی خویش کامیاب کننده است.
سپس چنانکه بیان کردیم هرگاه این اجتماع برای بشر حاصل آید و آبادانی جهان بوسیلۀ آن انجام پذیرد ناگزیر باید حاکمی در میان آنان باشد که از تجاوز دستهای بدسته دیگر دفاع کند، زیرا تجاوز و ستم در طبایع حیوانی بشر مخمر است و سلاحی که بشر به وسیلۀ آن از تجاوز جانوران بیزبان از خود دفاع میکند برای دفاع از تجاوز خود افراد بشر به یکدیگر کافی نیست زیرا این ابزار در دسترس همه یافت میشود، پس ناچار باید وسیلۀ دیگری بیابند که از تهاجم و تجاوز آنان به یکدیگر پیشگیری کند و ممکن است آن وسیله به جز خود آدمیان باشد، زیرا کلیۀ جانوران دیگر مشاعر و الهامات انسان را در نمییابند بنابراین آن حاکم یک فرد از خود آنان خواهد بود که بر آنان غلبه و تسلط و زورمندی داشته باشد تا هیچکس به دیگری نتواند تجاوز کند و معنی پادشاه همین است. و با این شرح آشکار شد که انسان دارای خاصیتی طبیعی و اجتناب ناپذیر است و این خاصیت در بعضی از جانوران بیزبان هم، چنانکه حکیمان یاد کردهاند، یافت میشود مانند زنبور انگبین و ملخ که در نتیجۀ تنبع و استقراء معلوم شده است که در میان آنها نیز فرمانروایی و فرمانبری و پیروی از رئیسی از میان خود آنها وجود دارد و آن رئیس را در خلقت و ساختمان بدنی بر دیگر همجنسانش برتری و تمایز است ولی این خاصیت در غیرانسان برحسب فطرت و رهبری خدایی است نه به مقتضای اندیشه و سیاست او بهر چیزی خلقتش را ببخشید سپس او را رهبری کرد [۱۴۸].
فیلسوفان هنگامیکه میخواهند نبوت را اثبات کنند به استدلال منطقی میپردازند و آن را خاصیت طبیعی برای انسان میشمرند و این برهان را تا غایت آن [۱۴۹]بدینسان اثبات میکنند که ناچار بشر باید در زیر فرمان حاکمی باشد سپس میگویند و آن حاکم باید دارای شریعتی از جانب خدا باشد و یکی از افراد بشر آن را آورده باشد و آن فرد باید به سبب ودایعی که خدا از خواص هدایت خویش به وی میسپارد ازدیگران متمایز باشد تا مردم به وی تسلیم شوند و شریعت او را بپذیرند و فرمانروایی او در میان ایشان و بر آنان بیانکار و بینکوهش و تقبیح [۱۵۰]کمال پذیرد. ولی این قضیه را چنان که میبینید حکما نمیتوانند با برهان ثابت کنند زیرا موجودیت و زندگانی بشر بیآمدن پیامبرانی هم ممکن است تحقق یابد و این امر به وسیلۀ مقرراتی که حاکم بین خویش یا به نیروی عصبیتی که به قدرت آن بشر را مقهور میسازد بر مردم فرض میکند و آنان را به پیروی از طریقۀ خود وامیدارد. و اهل کتاب و پیروان پیامبران نسبت به مجوس که کتاب آسمانی ندارند اندک میباشند، چه اینان اکثریت مردم جهاناند و با همۀ اینها گذشته از حیات و بقا دارای دولتها و آثار و یادگارها بودهاند و تا این روزگار نیزهمچنان بر همان وضع بسر میبرند و در اقلیمهای غیرمعتدل شمالی و جنوبی سکونت دارند و زندگی آنان بیگمان بر خلاف زندگی مردمانی است که به صورت هرج و مرج و بیحاکم بسر میبرند، چه اگر چنین میبود امکان نداشت به حیات خود ادامه دهند. و بدینسان عدم صحت نظریۀ حکما در وجوب نبوتها آشکار میگردد و معلوم میشود که این مسئله به امور منطقی و عقلی مربوط نیست بلکه از راه شرع باید به ثبوت رسد، چنانکه روش گذشتگان ملت اسلام نیز چنین بوده است و خدای کامیابی دهنده و رهبری کننده است.
[۱۴۵] در قرون اخیر پایه گذار علم اجتماع (La Sociologie) را اگوست کنت (Auguste Conte) (۱۷۹۸ـ۱۸۵۳) میدانند چه او علوم را از لحاظ سهولت و دشواری بدینسان درجه بندی کرد: ۱ـ ریاضیات ۲ـ هیئت ۳ـ فیزیک ۴ـ شیمی ۵ـ زیست شناسی (بیولوژی) ۶ـ علم اجتماع یا سوسیولژی، لیکن با خواندن این فصل ثابت میشود که واضع و پایه گذار دانش سوسیولژی (جامعه شناسی) ابن خلدون است که متجاوز از ۴۶۰ سال پیش از اگوست کنت این علم را ابتکار کرده است. رجوع به «دراسات عن ابن خلدون» ص ۲۳۰ تا ۲۴۸ شود. [۱۴۶] از «ینی» و چاپ پاریس. [۱۴۷] اشاره به: ﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ﴾[البقرة: ۳۰] و ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ ٱلۡأَرۡضِ﴾[الأنعام: ۱۶۵]. [۱۴۸] ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ ٥٠﴾[طه: ۵۰]. [۱۴۹] در «ینی» : عایته است و در نسخ دیگر: غایه. [۱۵۰] در «ینی» و لاتثریب و در چاپهای دیگر: و لاتزیف است.