مقدمه ابن خلدون - جلد اول

فهرست کتاب

تفصیل سخن دربارۀ جغرافی [۱۸۶]

تفصیل سخن دربارۀ جغرافی [۱۸۶]

[این گفتار به دو بخش تقسیم می‌شود: مفصل، مختصر. در بخش مفصل دربارۀ یکایک شهرها و دریاها و روده این ناحیۀ آبادان و مسکون زمین سخن می‌رود که در فصل آینده پس از این مبحث خواهد آمد. و اما در بخش مختصر از تقسیم کردن قسمت آبادان زمین به اقلیم‌های هفتگانه و بیان عرض بلدها و نصف النهارهای شهرها گفتگو می‌شود و این فصل را بدین گونه مسائل اختصاص می‌دهیم و اینک به شرح آن‌ها می‌پردازیم:

در فصول پیش یاد کردیم که کرۀ زمین را از هر سو عنصر آب فراگرفته چنانکه مانند دانۀ انگوری در آب شناور است آنگاه قسمت‌هایی از آن به حکمت خدا از آب برآمده تا منشأ عمران و تکوین عناصر گردد. برخی گویند این قسمت از آب بر آمده نیمی از سطح کرۀ زمین است که ربع آن آباد و مسکون می‌باشد و بقیۀ آن ویران و بایر است و به گفتۀ گروهی نواحی آباد زمین فقط یک ششم آنست و دو سوی جنوب و شمال این قسمت از آب برآمده نامسکون و بایر است و آبادانی و عمران میان آن دو سوی از باختر به خاور پیوسته است و میان این ناحیۀ معمور و دریا از دو سوی ویرانی وجود ندارد. و گویند خط وهمی استوار در این ناحیه از باختر به خاور می‌گذرد و این خط روبروی دایرۀ معدل النهار است، آنجا که دو قطب فلک بر این افق مبدأ عمران و آبادانی را نشان می‌دهد و تا نواحی پس از آن در شمال ادامه می‌یابد. و بطلیموس گوید بلکه پس از آن خط نیز در جهت جنوب آبادانی وجود دارد.

و آن را به عرض بلد سنجیده است چنانکه در آینده نیز از آن بحث خواهیم کرد. و به عقیدۀ اسحاق بن حسن خازنی که از پیشوایان این دانش است در ماورای اقلیم هفتم نیز آبادانی و عمران دیگریست و آن را به عرض بلدش سنجیده است چنانکه یاد خواهیم کرد] [۱۸۷]سپس باید دانست که حکیمان گذشته این ناحیۀ معمور را در جهت شمال به اقلیم‌های هفتگانه تقسیم کرده‌اند و چنانکه در پیش یاد کردیم این تقسیم از روی خطوط وهمی است که از باختر به تفصیل درین باره گفتگو خواهیم کرد، بنابراین اقلیم نخست از مغرب به مشرق می‌گذرد و حد جنوبی آن خط استوا است و در جنوب آن به جز همان آبادانی که بطلیموس بدان اشاره کرده چیزی نیست و پس از آن جز دشت‌های بی‌آب و گیاه و ریگزارها هیچ نیست چنانکه گویی سرتاسر این اقلیم ویران است و به دنبال اقلیم نخست از سوی شمال به ترتیب اقلیم‌های دوم و سوم تا هفتم است و اقلیم هفتم پایان آبادانی از جهت شمال می‌باشد و در ماورای آن به جز دشت‌های بی‌آب و گیاه چیزی نیست تا به دریای محیط منتهی می‌شود، چنانکه کیفیت ماورای اقلیم نخستین در جهت جنوب نیز بر همین منوالست ولی نواحی نامسکون در جهت شمال به درجات از جهت جنوب کمتر است [۱۸۸][و اما دربارۀ عرضها و نصف النهارهای این اقلیم‌ها باید بدانیم که دو قطب کرده در خط استوا برافق از باختر به خاور آن می‌باشند و خورشید در مقابل رؤوس اهله وقاعی می‌شود چنانکه اگر عمران به جهت شمال دور شود قطب شمالی اندکی ارتفاع می‌یابد و قطب جنوبی به همان اندازه فرود می‌آید و خورشید از دایرۀ معدل النهار به سمت خود به همان میزان دور می‌شود و این ابعاد سه گانه برابر می‌گردند و هر یک را عرض بلد می‌نمامند چنانکه در نزد ستاره شناسان معروفست.

و علما در مقدار این عرضها و مقدار آن‌ها در اقلیم‌ها اختلاف دارند، چنانکه بطلیموس معتقد است که عرض کلیۀ نواحی معمور هفتاد و هفت درجه و نیم است پس عرض قسمت آباد پشت خط استوا تا جنوب آن یازده درجه است و عرض اقلیم‌های شمالی تا پایان آن‌ها شصت و شش درجه و نیم است و از اینرو عرض اقلیم نخستین به عقیدۀ او شانزده درجه و عرض اقلیم دوم بیست و از آن سوم بیست و هفت و از چهارم سی و سه و از پنجم سی و هشت و از ششم چهل و سه و از هفتم چهل و هشت درجه است.

سپس درجه را در کره به شصت و شش میل و دو سوم میل از مسافت زمین اندازه گیری کرده است و بنابراین میل‌های اقلیم نخستین میان جنوب و شمال هزار و شصت و هفت میل است و مجموع میل‌های اقلیم دوم با نخستین هزار و سیصد و سی و سه میل است و مجموع میل‌های اقلیم سوم با دو اقلیم نخستین و دوم هزار و هفتصد و نود میل است.

و از آن اقلیم چهارم با سه اقلیم دیگر دوهزار و صد و هشتاد و پنج میل است و از پنجم دو هزار و پانصد و بیست و از ششم دو هزار و هشتصد و چهل و از هفتم سه هزار و صد و پنجاه میل است.

آنگاه باید دانست که زمانهای شب و روز در این اقلیم‌ها به سبب میل خورشید از دایرۀ معدل النهار و ارتفاع قطب شمالی از افقهای آن متفاوت است و از این رو قوس روز یا شب بدین سبب اختلاف دارد. و درازترین شب و روز در آخر اقلیم نخستین هنگام حلول خورشید به رأس جدی و رأس سرطان به عقیدۀ بطلیموس به دوازده ساعت و نیم می‌رسد و در آخر اقلیم دوم به سیزده ساعت و در آخر اقلیم سوم به سیزده ساعت و نیم و در آخر اقلیم چهارم به چهارده ساعت و در آخر اقلیم پنجم به چهارده ساعت و نیم و در پایان اقلیم ششم به پانزده ساعت و در آخر هفتم [۱۸۹]به پانزده ساعت و نیم منتهی می‌شوند.

و برای کوتاهترین روز و شب باید مقداری را در نظر گرفت که پس از این اعداد از مجموع بیست و چهار ساعت زمان شب و روز باقی میماند، زمانی که گردش کامل کرده می‌باشد. پس تفاوت این اقلیم‌ها با یکدیگر در درازترین شبها و روزها نیم ساعت است که از آغاز هر اقلیم در ناحیۀ جنوب تا پایان آن در ناحیۀ شمال به تدریج رو به فزونی می‌رود بر اجزای آن بعد تقسیم می‌گردد.

و اسحاق بن حسن خازنی [۱۹۰]بر آنست که عرض آن نواحی معمور که در ماورای خط استواست شانزده ساعت و بیست و پنج دقیقه است و درازترین شب و روز آن سیزده ساعت می‌باشد و عرض اقلیم نخستین و ساعات روز و شب آن برابر باعرض و ساعات همان نواحی درماوراء خط استوا است وعرض اقلیم دوم بیست و چهار درجه و درازترین شب و روز آن چهارده ساعت و عرض اقلیم چهارم سی و شش درجه و شب و روز آن چهارده ساعت و نیم وعرض اقلیم پنجم چهل و یک درجه و شب و روز آن پانزده ساعت و عرض اقلیم ششم چهل و پنج درجه و شب و روز آن پانزده ساعت و نیم و عرض اقلیم هفتم چهل و هشت درجه و نیم و شب و روز آن شانزده ساعت است.

سپس عرض قسمت آخر نواحی معمور ماورای اقلیم هفتم به شصد و سه درجه منتهی می‌شود و مقدار درازترین شب و رزو آن بیست ساعت است.

و بزرگان دیگر دانش هیئت به جز اسحاق خازنی بر آنند که عرض نواحی ماورای خط استوا شانزده درجه و بیست و هفت دقیقه است و عرض اقلیم نخستین بیست درجه و پانزده دقیقه و عرض اقلیم دوم بیست و هفت درجه و سیزده دقیقه و از سوم سی و سه درجه و از چهارم سی و هشت درجه و نیم و از پنجم چهل و سه درجه و از ششم چهل و هفت درجه و پنجاه و سه دقیقه و به قول برخی چهل و شش درجه و پنجاه دقیقه و از هفتم پنجاه و یک درجه و پنجاه و سه دقیقه است.

و درجۀ عمران و آبادی در ماورای اقلیم هفتم هفتاد و هفت درجه می‌باشد. و به عقیدۀ ابوجعفر خازنی [۱۹۱]که وی نیز از پیشوایان این دانش است عرض اقلیم نخستین تا بیست درجه و سیزده دقیقه و دوم تا بیست و هفت درجه و سیزده دقیقه و سوم تا سی و سه درجه و سی و نه دقیقه و چهارم تا سی و هشت درجه و بیست و سه دقیقه و پنجم تا چهل و دو درجه و پنجاه و هشت دقیقه و ششم تا چهل و هفت درجه و دو دقیقه و هفتم تا پنجاه و پنج درجه و جهل دقیقه می‌رسد.

این بود موارد اختلاف ایشان دربارۀ عرض‌ها و ساعات و میل‌های اقلیمها که بدان دست یافتم و خدای همه چیز را آفرید و آن‌ها را سنجید و اندازه گیری کرد] [۱۹۲].

سپس باید دانست که ازمنۀ شب و روز در این اقلیمها به سبب میل خورشید از دایرۀ معدل النهار و ارتفاع قطب شمال از افقهای آن متفاوت است.

و در نتیجه قوس [۱۹۳]شب و روز به سبب آن اختلاف می‌باید و نهایت طول شب و روز در آخر اقلیم اول هنگام نزول خورشید به رأس جدی در شب و رأس سرطان در روز به سیزده ساعت می‌رسد و همچنین در آخر اقلیم دوم در جهت شمال طول روز در هنگام نزول خورشید به رأس سرطان که انقلاب صیفی آن است سیزده و نیم ساعت می‌گردد و هنگام انقلاب شتوی در رأس جدی نیز درازترین شب بهمین میزان پدید می‌آید و کوتاهترین شب و روز آنست که پس از سیزده ساعت و نیم از بیست و چهارساعت (زمانی که گردش کامل کره است) مجموع شب و روز باقی ماند.

و همچنین در آخر اقلیم سوم در جهت شمال حداکثر طول روز و شب به چهارده ساعت در آخر اقلیم چهارم به چهارده و نیم ساعت و در آخر پنجم به پانزده ساعت و در آخر ششم به پانزده ساعت و نیم و در آخر هفتم به شانزده ساعت می‌رسد و در اینجا عمران قطع می‌شود. بنابراین تفاوت هریک از این اقلیم‌ها با دیگری از لحاظ درازترین شب و روز نیم ساعت است که از آغاز آن در ناحیۀ جنوب تا پایان آن در ناحیۀ شمال فزونی می‌یابد و براجزای این بعد تقسیم می‌شود.

و اما عرض بلدهای این اقالیم عبارت از بعد میان سمت رأس بلد و دایرۀ معدل النهار است که آن سمت رأس خط استوا است خواه قطب جنوب از افق این شهر فرود آید و خواه قطب شمال از آن بالا رود و آن سه بعد یکسان و برابر است که موسوم به عرض بلد می‌باشد چنان که در پیش گذشت. و جغرافیدانان هر یک از این اقالیم هفتگانه را در طول آن از مغرب به مشرق به ده بخش برابر تقسیم کرده و آنچه را که هر یک از بخش‌ها مشتمل بر آن است مانند: شهرها و پایتخت‌ها و کوه‌ها و رودها و دریاها و مسافت میان هر یک یاد کرده‌اند و ما هم اکنون در این باره به ایجاز می‌پردازیم و شهرهای معروف و رودها و دریاها را در هر قسمت از آن‌ها یاد می‌کنیم و درین باره از مطالب و روش کتاب نزهه المشتاق تألیف علوی ادریسی حمودی [۱۹۴]که آن را برای پادشاه فرنگی صقلیه [۱۹۵]تألیف کرده است پیروی می‌کنیم، و پادشاه مزبور روجر بن روجر نام داشته و ادریسی هنگام ورود بر وی پس از بیرون رفتن صقلیه از فرمانروایی مالقه [۱۹۶]این کتاب را در نیمۀ قرن ششم فراهم آورده و در تألیف آن از منابع بسیاری استفاده کرده است مانند کتب مسعودی و ابن خردادبه و حوقلی و قدوری و ابن اسحاق منجم و بطلیموس و دیگران... و ما از اقلیم نخست آغاز می‌کنیم، خدای، سبحانه و تعالی، به بخشایش و نیکیش ما را از لغزش نگاه می‌دارد.

اقلیم نخستین: در جهت غربی این اقلیم جزایر خالدات واقع است، همان محلی که بطلیموس اندازه گرفتن طول‌های شهرها را از آن آغاز کرده است و این جزایر در قسمت خشکی اقلیم مزبور نیست بلکه در دریای محیط است و عبارت از جزایر فراوانی است که بزرگترین و مشهورترین آن‌ها سه جزیره است و می‌گویند این جزایر آباد است. و ما خبر یافتیم که کشتیهای فرنگیان در اواسط این قرن از جزایر مزبور گذشته‌اند و با ساکنان آن‌ها نبرد کرده و غنایمی از آنان بدست آورده و گروهی از مردم آن‌ها را به اسارت گرفته و بعضی از اسیران را در سواحل مغرب اقصی (مراکش) فروخته‌اند و آن‌ها به خدمت پادشاه درآمده‌اند و چون اسیران مزبور زبان عربی را آموخته‌اند از چگونگی جزایر خود خبر داده و از آن جمله گفته‌اند در آن جزایر برای کشاورزی زمین را با شاخ جانوران شخم می‌کنند و آهن در آن سرزمین یافت نمی‌شود و زندگانی آنان از جو تأمین می‌گردد و حیوانی که از آن استفاده می‌کنند بز می‌باشد و با سنگ می‌جنگند و آن را به دنبال دشمن پرتاب می‌کنند و خورشید را می‌پرستند و هنگام برآمدن آن به سجود می‌پردازند و به هیچ دینی آشنا نیستند و هیچ دعوتی به آنان نرسیده است.

و آنان که بر این جزایر آگاه شده‌اند بر حسب تصادف بوده است نه اینکه قصد سفرکردن به آن‌ها کرده باشند زیرا سفرکردن با کشتی بستگی به این دارد که وضع باد و وزشگاه آن را بشناسند و بدانند هرگاه کشتی به طور مستقیم حرکت کند به کدام یک از شهرهای واقع در گذرگاه این وزشگاه می‌رسد و هر گاه وزشگاه تغییر کند و دانسته شود که اگر کشتی را در جهتی مستقیم برانند به کدام مکان خواهند رسید بادبان را طوری د مقابل باد قرار می‌دهند و ناخدایان کشتی‌ها معلوم است. و نقشۀ بلاد ساحلی دریای روم همچنان که در خارج وجود دارد و به وضعی که در سواحل دریاست در صفحه ای مخصوص نوشته شده و هم وزشگاههای بادها و گذرگاههای گوناگون آن‌ها در آن صفحه ترسیم شده است و آن را کنباص [۱۹۷]می‌نامند و در سفرها بدان اعتماد می‌کنند. ولی این راهنماها در دریای محیط وجود ندارد و به همین سبب کشتی‌ها داخل آن نمی‌شوند زیرا اگر کشتی از چشم انداز سواحل ناپدید گردد ممکن است بازگردد و بدان راهنمایی شود چه در جو و سطح آب این دریا مه و بخارهای فراوانی وجود دارد که مانع سیر کشتی‌ها می‌شود و به سبب دوری آن بخارها انعکاس نور آفتاب از سطح زمین بدانها نمی‌رسد تا آن بخارها را پراکنده و حل سازد و به همین سبب راهنمایی بدان دشوارتر و آگاهی بر اخبار آن مشکل است. و اما در بخش نخستین این اقلیم مصب رود نیل واقع است که از سرچشمه‌اش نزدیک کوه قمر، چنانکه یاد کردیم، جاریست و آن را نیل سودان می‌نامند و به سوی دریای محیط می‌رود و نزدیک جزیره ای بنام اولیل واقع است و همۀ این شهرها در این روزگار از مناطق فرمانروایی پادشاه مالی است که مردم آن از اقوام سودان به شمار می‌روند و بازرگانان مغرب اقصی (مراکش) به کشور ایشان سفر می‌کنند و در نزدیک قسمت شمال آن بلاد لمتونه و دیگر طوایف نقاب پوش [۱۹۸]و همچنین دشت‌هایی واقع است که محل رفت و آمد این اقوام می‌باشد.

و در ناحیۀ جنوبی این نیل قومی از سیاهپوستان سکونت دارند که آن‌ها را لملم [۱۹۹]می‌گویند. این قوم کافرند و بر چهره‌ها و شقیقه‌های خود داغ می‌گذارند.

و مردم غانه و تکرورو آن‌ها را غارت می‌کنند و به اسارت می‌گیرند و به بازرگانان می‌فروشند و بارزگانان آن‌ها را به مغرب می‌برند و همۀ آنان بندۀ زرخرید مغربیان می‌باشند و در ماورای سرزمین آنان یعنی جنوب آن عمران معتبری وجود ندارد، و تنها مردمانی که به حیوانات بی‌زبان نزدیکترند تا به انسان ناطق، در دشت‌های سوزان و غارهای آن سرزمین به سر می‌برند و از گیاه‌ها و دانه‌های طبیعی و بی‌تصرف و دست نخورده تغذیه می‌کنند و چه بسا که برخی یکدیگر را نیز بخورند و این اقوام در زمرۀ بشر نیستند. و تمام میوه‌های بلاد سپاهیان از شهرهای مهم واحه‌های [۲۰۰]صحرای مغربست مانند: توات و تیورارین و ورگلان [۲۰۱]و چنانکه گویند در غانه پادشاه و دولتی از علویان حکومت می‌کرده که معروف به بنی صالح بوده‌اند.

و صاحب کتاب روجر گوید او صالح بن عبدالله بن حسن بن حسن بوده ولی چنین صالح نامی در خاندان عبدالله بن حسن شناخته نشده است و در این روزگار آن دولت منفرض گردیده و غانه در تصرف پادشاه مالی است.

و در ناحیۀ شرقی غانه در بخش سوم این اقلیم شهر گوگو [۲۰۲]بر کنار رودی است که از برخی از کوه‌های آن ناحیه سرچشمه می‌گیرد و به سمت مغرب جریان می‌یابد و در ریگزارهای بخش دوم فرو می‌رود. پادشاه گوگو نخست خود استقلال داشته ولی بعدها پادشاه مالی بر وی استیلا یافته و آن شهر را در شمار متصرفات خود در آورده است و در این روزگار شهر گوگو به سبب فتنه ای که در آنجا روی داده ویران گردیده است و ما هنگام بیان دولت مالی در جای خود در تاریخ بربر آن را یاد خواهیم کرد.

و در ناحیل جنوبی شهر گوگو کشور کانم [۲۰۳]است که اقوام سیاهپوست یا سودان [۲۰۴]در آن به سر می‌برند و پس از آن و نغاره بر ساحل شمالی نیل است و در جانب خاوری بلاد و نغاره و کانم شهرهای زغاوه و تاجوه است که به سرزمین نوبی [۲۰۵]در قسمت چهارم این اقلیم پیوسته است.

و نیل مصر که از سرچشمه‌اش نزدیک خط استوا روانست از آن ناحیه تا دریای روم در قسمت شمال عبور می‌کند.

و سرچشمۀ این نیل از کوه قمر است که شانزده درجه بالای خط استواست و در ضبط این کلمه اختلافست، بعضی آن را به فتح قاف و میم منسوب به قمر آسمان ضبط کرده‌اند به مناسبت سفیدی و بسیاری درخشندگی آن. و در کتاب مشترک یاقوت بضم قاف و سکون میم است منسوب به قومی از مردم هند و ابن سعید نیز آن را بدینسان ضبط کرده است. از این کوه ده چشمه می‌جوشد که هر پنج تای آن‌ها در یک دریاچه گرد می‌آیند و میان دو دریاچۀ مزبور شش میل فاصله است و از هر یک از آن‌ها سه رود بیرون می‌آید که همۀ آن‌ها در یک بستر ریگزار و باتلاقی روان می‌شوند و در قسمت پائین، کوهی بدان برمی خورد و دریاچه را از سوی شمال می‌شکافد و آن را به دو بخش تقسیم می‌کند. قسمت باختری آن در جهت مغرب از بلاد سیاهان (سودان) می‌گذرد تا در دریای محیط می‌ریزد و قسمت خاوری آن به سوی شمال جریان می‌یابد و ممالک حبشه و نوبی و نواحی میان آن‌ها بر سواحل آنست و در بالای سرزمین مصر به چندین شاخه تقسیم می‌شود که سه شعبۀ آن یکی نزدیک اسکندریه و دیگری نزدیک رشید و سومی نزدیک دمیاط در دریای روم می‌ریزد و شاخۀ دیگر پیش از آنکه به دریای روم برسد در وسط این اقلیم در دریاچۀ آب شوری فرو می‌رود. نواحی و شهرهایی که بر ساحل این نیل واقعند عبارتند از: ممالک نوبه و حبشه و برخی از شهرهای واحه‌ها تا اسوان [۲۰۶]. و پایتخت بلاد نوبه شهر دنقله [۲۰۷]است که در قسمت غربی این نیل است و پس از آن علوه و بلاق و از آن پس کوه جنادل [۲۰۸]مشاهده می‌شود که بر مسافت شش بارانداز [۲۰۹]در شمال بلاق واقع است و آن از سوی مصر کوهی بلند و از جهت نوبه پست بنظر می‌رسد و از اینرو نیل در آن نفوذ می‌کند و جریان می‌یابد و در درۀ عمیقی به وضعی سخت هولناک فرو می‌ریزد چنان که ممکن نیست با زورق از آن عبور کنند بلکه کالاهای بازرگانی را اهالی سودان در محل آبشار از زورقها به خشکی نقل می‌کنند و آن‌ها را تا شهر اسوان مرکز صعید بر پشت (چارپایان) می‌برند.

[و همچنین کالاهای صعید را تا بالای آبشار جنادل با این طریق نقل می‌کنند] [۲۱۰]و میان کوه جنادل و اسوان دوازده بارانداز مسافت است و در قسمت باختری این ناحیه و احات بر ساحل رود نیل واقع است. این ناحیه هم اکنون ویرانست ولی نشانه‌های آبادانی کهن در آن دیده می‌شود. و در وسط بخش پنجم این اقلیم بلاد حبشه بر کنار رودی [۲۱۱]واقع است که از ماورای خط استوا می‌آید [۲۱۲]و به سوی سرزمین نوبه می‌رود و در آنجا به نیلی که به مصر فرو می‌آید می‌ریزد.

بسیاری از مردم توهم کرده‌اند که این رود از شعب نیل قمر است لیکن بطلیموس آن را در کتاب جغرافیایی خویش یاد کرده و گفته است رود مزبور از شاخه‌های این نیل نیست. و دریای هند به وسط بخش پنجم این اقلیم منتهی می‌شود. این دریا از ناحیۀ چین آغاز می‌گردد و سرتاسر این اقلیم را تا بخش پنجم آن قرار می‌گیرد و از این رو در این بخش عمرانی باقی نمی‌ماند به جز آنچه در جزایر درون آن دریا قراردارد، و این جزایر بی‌شماراند چنانکه گویند به هزار جزیره می‌رسند، و یا نقاطی که در سواحل جنوبی آن واقع است و این نقاط آخرین آبادیهای جنوب بشمار نمی‌روند. و در بخش ششم این اقلیم در میان دو دریا که از دریای هند منشعب می‌شوند و به جهت شمال فرو می‌آیند یعنی دریای قلزم و دریای فارس جزیره العرب واقع است که بر کشور یمن و بلاد شحر، که در قسمت شرقی آن بر سواحل دریای هند واقعند، و کشور حجاز و یمامه و نواحی آن دو متشمل می‌باشد چنانکه آن‌ها را در اقلیم دوم و اقلیمهای پس از آن یاد خواهیم کرد. و بر ساحل غربی این دریا شهر زالع [۲۱۳] از نواحی مرزی حبشه و چادرگاههای [۲۱۴]بجه [۲۱۵]قرار دارد، این چادرگاهها در شمال حبشه میان کوه علاقی، در قسمت بالای صعید، و دریای قلزم که از دریای هند جدا می‌شود واقع است و در نواحی زیرین زالع در جهت شمال در این بخش تنگۀ باب المندب دریای مزبور را در این ناحیه تنگ می‌کند و علت آن کوه مندب است که بوسط دریای هند پیشرفتگی پیدا کرده است و با ساحل یمن از جنوب به شمال در طول دوازده میل امتداد دارد و در نتیجه دریا باریک می‌شود تا به عرض سه میل یا نزدیک به آن می‌رسد و این قسمت را باب المندب می‌نامند و کشتیهای یمن تا ساحل سویس (سوئز) نزدیک مصر ازین جایگاه میگذرند و در قسمت پایین باب المندب جزیره سواکن [۲۱۶]و دهلک [۲۱۷]است و در مقابل آن از جانب باختر چادرگاههای بجه متعلق به اقوام سیاه پوست (سودان) واقع است چنانکه یاد کردیم، و در سواحل خاوری دریای مزبور در این بخش، تهائم [۲۱۸]یمن می‌باشد که از آن جمله شهر علی بن یعقوب [۲۱۹]است. و در جهت جنوب شهر زالع و بر ساحل غربی این دریا دهکده‌های بربر یکی پس از دیگری مشاهده می‌شودک ه همچنان در امتداد قسمت جنوبی دریا خمیدگی پیدا می‌کند و تا آخر بخش ششم این اقلیم امتداد می‌یابد.

مجاور جهت شرقی همین ناحیه کشور زنگبار است [و پس از آن شهر مقدشو است که بسیار آبادان و دارای بازرگانان کثیری است و بر ساحل دریای هندی است] [۲۲۰]سپس بلاد سفاله بر ساحل جنوبی دریای هند در بخش هفتم این اقلیم واقع است و در جهت شرقی بلاد سفاله بر کرانۀ جنوبی آن بلاد واق واق است، که در مدخل انشعاب این دریا از دریای محیط به آخر بخش دهم این اقلیم پیوسته است.

و اما جزایر این دریا بسیار است، چون سرندیب (سیلان) که از بزرگترین آن‌ها به شمار می‌رود و به شکل دایره است و در آن کوه معروفیست که گویند در روی زمین از آن کوهی بلندتر نیست و این جزیره روبروی سفله می‌باشد. پس از آن جزیرۀ قمر دیده می‌شود که مستطیل شکل است و از روبروی سرزمین سفاله آغاز می‌شود و به سوی خاور، با انحراف بسیاری به شمال، امتداد میبابد تا آنکه به سواحل قسمت بالای «جنوبی» [۲۲۱]چین نزدیک می‌شود و در این دریا جزایر واق واق از طرف جنوب و جزایر سیلا [۲۲۲]و بسیاری از جزایر گوناگون دیگر از سوی خاوری آن را در بر می‌گیرند و در جزایر مزبور انواع خوشبوها و ادویه یافت می‌شود و گویند در آن‌ها کانهای زر و زمرد وجود دارد و بیشتر مردم آن‌ها پیرو دین مجوسی هستند و در آن‌ها پادشاهان بسیاری فرمانروایی می‌کنند.

و جغرافی دانان از کیفیات عمران در جزایر مزبور شگفتیهایی یاد کرده‌اند. و بر کنارۀ شمالی این دریا در قسمت ششم این اقلیم کلیۀ بلاد یمن واقع است چنانکه در طرف بحر قلزم شهر زبید [۲۲۳]و مهجم و تهامۀ یمن و پس از آن شهر صعده [۲۲۴]مقر امامت زیدیان [۲۲۵]واقع است و این شهر از دریای جنوبی و دریای شرقی دور است. و پس از آن‌ها شهر عدن [۲۲۶]و در ناحیۀ شمالی آن صنعاء [۲۲۷]واقع است و به دنبال دو شهر مزبور در سوی خاور، سرزمین احقاف [۲۲۸]و ظفار [۲۲۹]و آنگاه سرزمین حضرموت [۲۳۰]وسپس بلاد شحر میان دریای جنوبی و دریای فارس قرار دارد. و این قطعه از بخش ششم یکی از نقاطی است که دریا آن را نگرفته و مانند دیگر بخش‌های مرکزی این اقلیم در آب فرو نرفته است و پس از آن اندکی از بخش نهم این اقلیم و قسمت بیشتری از بخش دهم از آب نمودار است و درین بخش قسمت‌های بالای (جنوبی) چین واقع است که از شهرهای مشهور آن می‌توان خانکو [۲۳۱]را نام برد و از جهت شرق، جزایر سیلا در روبروی آن واقع است که در پیش آن را نام بردیم. و این است پایان سخن ما دربارۀ اقلیم نخستین، و خدای، سبحانه و تعالی، به بخشایش و نیکی خود کامیاب کننده است [۲۳۲].

اقلیم دوم: و آن به اقلیم نخست از سوی شمال پیوسته است و روبروی باختر آن در دریای محیط دو جزیره از جزایر خالدات، که نام آن گذشت، واقع است. و در قسمت جنوبی بخش نخست و دوم آن سرزمین قنوریه [۲۳۳]می‌باشد و آنگاه در جهت خاور آن‌ها جنوب سرزمین غانه است و سپس چادرگاههای زغاوه که از اقوام سیاه پوست‌اند دیده می‌شود. و در جانب پایین (شمال) آن دو بخش، صحرای نیسر [۲۳۴]از باختر به خاور به آن‌ها متصل است و دارای بیابان‌هایی است که بازرگانان فاصلۀ میان بلاد مغرب و اراضی سیاه پوستان (سودان) را از آن‌ها می‌پیماید و چادرگاههای نقاب پوشان صنهاجه در این فلات واقع است و آن‌ها طوایف بادیه نشین بسیاری را تشکیل می‌دهند که عبارتند از اقوام گواداله [۲۳۵]و لمتونه [۲۳۶]و مسوفه [۲۳۷]و لطمه [۲۳۸]و تریگه [۲۳۹]. و بر سمت شرقی این فلات سرزمین فزان [۲۴۰]و سپس چادرگاههای آزگار [۲۴۱]از قبایل بربر واقع است که به قسمت‌های بالای (جنوب) نواحی شرقی بخش سوم این اقلیم امتداد می‌یابد و آنگاه درین بخش بالا دکوار [۲۴۲]متعلق به اقوام سیاه پوست مشاهده می‌شود و سپس قطعه ای از اراضی تاجوه [۲۴۳]در آن واقع است. و در قسمت‌های پایین این بخش سوم یعنی در سمت شمال آن بقیۀ سرزمین ودان [۲۴۴]است و بر سمت خاوری آن سرزمین سنتریه [۲۴۵]دیده می‌شود و آن‌ها را واحه‌های داخلی می‌نامند و در جنوب بخش چهارم بقیۀ سرزمین تاجوه واقع است. آنگاه در مرکز این بخش بلاد صعید در دو کرانۀ رود نیل واقع شده‌اند که از سرچشمه‌اش در اقلیم نخستین روانست تا سرانجام به دریا می‌ریزد، و درین بخش رود نیل از میان دو کوه می‌گذرد: یکی کوه واحات در مغرب و دیگری کوه مقطم [۲۴۶]در مشرق و در ساحل جنوبی آن دو شهر اسنه [۲۴۷]و ارمنت واقع‌اند و همچنین در امتداد دو کنارۀ آن شهرهای اسیوط و قوص و سپس صول قرار دارند و در آنجا نیل به دو شاخته منشعب می‌شود که شاخۀ راست آن در این بخش به لاهون و شاخۀ چپ آن به دلاص منتهی می‌شود و در میان دو شاخۀ مزبور نواحی جنوبی کشور مصر واقع است. و در خاور کوه مقطم صحاری عیذاب است که در بخش پنجم این اقلیم امتداد می‌یابد تا سرانجام به دریای سویس (سوئز) منتهی می‌گردد،ۀ و این همان دریایی است که به نام قلزم نیز خوانده می‌شود و از دریای هند منشعب می‌گردد و از جنوب به جهت شمال ممتد است. و در سال شرقی آن در این بخش سرزمین حجاز است که از کوه یلملم تا بلاد یثرب (مدینه) امتداد دارد و در مرکز حجاز مکه، شرفها الله، واقع است و در ساحل آن شهر جده دیده می‌شود که مقابل شهر عیذاب، در کنارۀ غربی این دریا، است. و در بخش ششم این اقلیم بلاد نجد در جهت باختری دیده می‌شود که قسمت بالای آن در جنوب تباله و جرش را تا عکاظ که در شمال است در بر می‌گیرد و درین بخش بقیۀ سرزمین حجاز در زیر نجد واقع است و در سمت شرقی آن بلاد نجران و خیبر، و در زیر آن‌ها سرزمین یمامه است و در سمت مشرق نجران سرزمین سبأ و مأرب و سپس اراضی شحر است و این بخش به دریای فارس منتهی می‌شود که دومین دریای منشعب از دریای هند است و به سوی شمال می‌رود، چنانکه گذشت. لیکن درین بخش بسوی مغرب منحرف می‌شود و آنگاه از میان شمال و شرق آن قطعۀ مثلث شکلی می‌گذرد که در قسمت بالای آن شهر قلهات واقع است و از سواحل شحر به شمار می‌رود. آنگاه در زیر قلهات بر ساحل همان دریا بلاد عمان است و سپس سرزمین بحرین و هجر [۲۴۸]در پایان بخش واقع است و روبروی آن بلاد طوبران است که آن هم از نواحی سند به شمار می‌رود و بنابراین تمامت سند در جانب باختری این بخش به هم پیوسته است و میان سند و هند فلات پهناروی حایل می‌شود ورود سند که از نواحی کشور هند می‌آید در آن [۲۴۹]سرزمین جاری است و در جنوب به دریای هند می‌ریزد. و در آغاز بلاد هند بر ساحل دریای هند ودر شرق سند بلاد بلهرا و در زیر آن (شمال) ملتان واقع است که مرکز بت مورد احترام اهالی آنجاست. این بخش به نواحی پایین (شمال) سند تا قسمت‌های جنوب سیستان امتداد می‌یابد و در قسمت غربی بخش هشتم این اقلیم بقیۀ بلاد بلهرا از نواحی هند واقع است و بر سمت خاوری آن بلاد قندهار و آنگاه منببار [۲۵۰]واقع است و در بالا (جنوب) در ساحل دریای هند و زیر آن بخش در جهت پایین (شمال) کابل واقع است و پس از آن در ناحیۀ خاوری کابل و میبار بلاد قنوج است که تا در یای محیط امتداد دارد و میان کشمیر داخلی و کشمیر خارجی در آخر این اقلیم واقع است و در جانب باختری بخش نهم این اقلیم بلاد هند اقصی است که تا ناحیۀ شرقی این بخش به هم پیوسته است و در نتیجه قسمت بالای (جنوب) آن به بخش دهم متصل می‌شود و در قسمت پایین (شمال) این ناحیه قطعه ای از بلاد چین واقع است که شهر خیفون [۲۵۱]در آن واقع است سپس بلاد چین در تمام بخش دهم امتداد می‌یابد تا به دریای محیط منتهی می‌شود و خدا و فرستادۀ او داناترند و کامیابی به قدرت اوست، سبحانه، و او بخشندۀ نیکی و ارجمندیست [۲۵۲].

اقلیم سوم: و آن به اقلیم دوم از جهت شمال پیوسته است و در بخش اول و قریب یک سوم قسمت بالای (جنوب) آن کوه درن [۲۵۳]دیده می‌شود که از جانب باختری در کنارۀ دریای محیط، به خاور در نزدیکی پایان آن بخش امتداد دارد. و در این کوه قبایل گوناگونی از بربرها سکونت دارند که به جز آفرینندۀ آنان کسی شمارۀ آن‌ها را نمی‌داند و ذکر آن خواهد آمد. و بر ساحل دریای محیط در قطعه ای که این کوه را از اقلیم دوم جدا می‌کند، رباط ماسه [۲۵۴]واقع است. و بلاد سوس و نول [۲۵۵]از سمت خاور به رباط ماسه پیوسته است و بر سمت خاور شهرهای مزبور بالاد درعه [۲۵۶]و سپس سجلماسه [۲۵۷]واقع است و آنگاه قطعه ای از صحرای نیسر مشاهده می‌شود، همان فلاتی ه نام آن در اقلیم دوم گذشت. و کوه درن سرتاسر بلاد این بخش را احاطه کرده است. و آن در این ناحیه گردنه‌ها و راههای اندکی دارد و این وضع همچنان ادامه دارد تا آنکه کوه مزبور روبروی رود ملویه [۲۵۸]واقع می‌شود، آنوقت گردنه‌های و راههای آن افزایش می‌پذیرد و تا پایان آن ادامه می‌یابد و در این ناحیه گروهی از قبایل مصموده و [سکسیوه [۲۵۹]به سر می‌برند که نزدیک دریای محیط سکونت دارند آنگاه قبایلی دیگر در آنجا می‌زیند مانند] [۲۶۰]: هنتانه [۲۶۱]و تین ملل [۲۶۲]و گدمیوه [۲۶۳]و آنگاه هسکوره [۲۶۴]. و این طایفه آخرین گروه مصامده در آن ناحیه می‌باشد سپس به سرزمین [قبایل زناگه [۲۶۵]دسته از قبایل] [۲۶۶]صنها که یا صنهاجه می‌رسیم و در پایان این بخش برخی از قبایل زناته [۲۶۷]به سر می‌برند و در اینجا از قسمت شمالی، کوه اوراس [۲۶۸]که همان کوه کتامه [۲۶۹]است بدین بخش متصل می‌شود. و در این نواحی ملت‌های دیگری از بربر هستند که آن‌ها را در جای خود یاد خواهیم کرد. و کوه درن از جهت غربی مشرف بر بلاد مغرب اقصی است و این بلاد در جهت شمالی آن قرار دارند. در ناحیۀ جنوب این بلاد مراکش و اغمات [۲۷۰]و تادله [۲۷۱]واقع است و بر ساحل دریای محیط در آن ناحیه رباط اسفی [۲۷۲]و شهر سالست [که هم جزو بلاد مغرب اقصی به شمار می‌روند [۲۷۳]] و در شمال بلاد مراکش شهرهای فاس و مکناسه [۲۷۴]و تازا [۲۷۵]و قصر کتامه [۲۷۶]واقع است و همین نواحی است که در عرف مردم آن سرزمین مغرب اقصی خوانده می‌شود و از جملۀ آن‌ها بر ساحل دریای محیط دو شهر اصیله [۲۷۷]و العریش دیده می‌شود و در سمت شرقی این بلاد ممالک مغرب مرکزی (مغرب الاوسط) واقع است که پایتخت آن‌ها تلمسان است و بر سواحل بحر روم در آن ناحیه شهر هنین [۲۷۸]و وهران [۲۷۹]و الجزایر است. زیرا این دریای روم از خلیج طنجه در ناحیۀ غربی اقلیم چهارم از بحر محیط جدا می‌شود و به سمت خاوری می‌رود تا به بلاد شام منتهی می‌گردد و همین که اندکی ازین خلیج تنگ خارج می‌شود، از سمت جنوب و شمال وسعت می‌یابد و داخل اقلیم سوم و پنجم می‌شود و به همین سبب بر ساحل آن بسیاری از بلاد این اقلیم (سوم) واقع است [که نخستین آن‌ها طنجه و آنگاه قصر الصغیر [۲۸۰]و سبته و بادیس و سپس غسسه [۲۸۱]است] [۲۸۲]سپس از سمت خاوری بلاد الجزیره شهر بجایه در ساحل دریا بدان پیوسته است و هم قسطنطنیه Alcantara، که میان شنترین و قوریه واقع است. دسلان قنطره السیف را پل شمشیر ترجمه کرده و «سیف» را به فتح «س» خوانده و ضبط کرده است در صورتی که گویا «سیف» در اینجا به کسر «س» است که به معنی ساحل و مخصوص ساحل رودبار می‌باشد و چون شهر مزبور بر ساحل رود تاجه واقع است ترجمه قنطره السیف به پل ساحلی مناسب تر است. [۲۸۳]در مشرق بجایه بر ساحل دریاست و به مسافت یک بارانداز از دریا در نخستین بخش سومین اقلیم و در جنوب این ناحیه در حالی که به سوی جنوب مغرب مرکزی پیش برویم شهرهای زیر را خواهیم یافت:

نخست، اشیر [۲۸۴][که در کوهستان تیتری [۲۸۵]واقع است] [۲۸۶]آنگاه مسیله [۲۸۷]و زاب که بسکره [۲۸۸]پایتخت آن در دامنۀ کوه اوراس واقع است و چنانکه یاد کردیم این کوهستان به درن (ناحیه اطلس) متصل می‌باشد. و آن در پایان بخش نخست از جانب خاور است.

و بخش دوم این اقلیم نیز به شکل بخش نخستین است از این رو که قریب یک سوم جنوب آن را کوه درن فرا گرفته و از باختر به خاور آن بخش امتداد دارد و در نتیجه آن را به دو قطعه تقسیم می‌کند و بحر روم مسافی از شمال آن را فرا می‌گیرد و قسمت باختری قطعۀ جنوبی کوه درن سرتاسر بیابان است و در خاور آن شهر غدامس [۲۸۹]دیده می‌شود و در سمت شرقی آن سرزمین ودان واقع است که بقیۀ آن را در اقلیم دوم یاد کردیم.

و قطعه ای که در شمال کوه درن واقع است، میان آن کوه و دریای روم، و در ناحیۀ باختری آن کوه اوراس و تبسه [۲۹۰]و لربس [۲۹۱]واقع است و بر ساحل این دریا شهر بونه [۲۹۲]به ترتیب شهر تونس [دیده می‌شود که نزدیک دریاست] [۲۹۳]و آنگاه سوسه [۲۹۴]و مهدیه را مشاهده می‌کنیم و در جنوب این شهرها در دامنه کوه درن بلاد جرید از قبیل: توزر [۲۹۵]و قفصه [۲۹۶]و نفزاوه [۲۹۷]واقع است و در میان این ناحیه و قسمت‌های ساحلی، شهر‌های قیروان و کوهستان و شلات [۲۹۸]و سبیطله [۲۹۹]واقع است و بر سمت شرقی کلیۀ این بلاد ایالت طرابلس بر کنار دریای روم دیده می‌شود و در مقابل آن در سمت جنوب کوه دمر [۳۰۰] دیده می‌شود که مگاره [۳۰۱]شعبه ای از قبایل هواره [۳۰۲]در آن سکونت دارند و مساکن آنان پیوسته به کوه درن می‌باشد و روبروی این کوهستان و در آخر قطعۀ جنوبی این بخش شهر غدامس مشاهده می‌شود که نام آن گذشت. و در آخر قسمت شرقی این بخش سویقه ابن مشکوره [۳۰۳]بر ساحل دریا مشاهده می‌شود و در جنوب این ناحیه چادرگاه‌های عرب در سرزمین ودان واقع است. و کوه درن از بخش سوم این اقلیم نیز می‌گذرد ولی در آخر آن به سوی شمال منحرف می‌گردد و بر همان جهت می‌رود تا داخل دریای روم می‌شود و درین ناحیه آن را به نام دماغۀ اوثان [۳۰۴]می‌نامند. و دریای روم از جهت شمالی قسمتی از این بخش را فرا گرفته تا میان آن ناحیه و کوه درن باریکه ای بوجود آمده است و آنچه در پشت این کوه به طرف جنوب و باختر امتداد دارد باقی ماندۀ سرزمین ودان است که چادرگاههای عرب نیز در آن سرزمین واقع است، آنگاه ناحیۀ زویله بن خطاب است و پس از آن تا آخر خاور این بخش ریگزارها و سرزمینهای فقر وجود دارد. و در میان کوه و دریا در جهت باختر، شهر ساحلی سرت [۳۰۵]قرار دارد، سپس نواحی نامعمور و سرزمین‌های بایر است که اعراب بادیه نشین در آن‌ها رفت و آمد می‌کنند، آنگاه اجدابیه [۳۰۶]و سپس برقه در نزدیک خمیدگی کوه واقع‌اند و پس از آن طلمسه [۳۰۷]بر ساحل دریا در همان ناحیه دیده می‌شود، سپس در خاور خمیدگی کوه چادرگاههای هیب [۳۰۸]و رواحه [۳۰۹]. واقع است که تا پایان این بخش امتداد دارد.

و در بخش چهارم این اقلیم در طرف جنوب باختری آن صحاری برنیس [۳۱۰]واقع است و در طرف شمالی آن بلاد هیب و رواحه واقع است سپس دریای روم در این بخش پیشرفتگی پیدا می‌کند و قسمتی از آن را تا جنوب فرا می‌گیرد و به حدود جنوبی آن نزدیک می‌شود و میان دریا و آخر این بخش دشت‌های بی‌آب و گیاهی باقی می‌ماند که عرب‌ها در آن‌ها رفت و آمد می‌کنند و در جهت خاوری آن بلاد فیوم بر مصب یکی از دو شاخۀ نیل واقع است و این شاخه از لاهون یکی از نواحی صعید در بخش چهارم اقلیم دوم می‌گذرد و در دریاچۀ فیوم می‌ریزد و بر سمت شرقی همان بخش سرزمین مصر است و شهر مشهور آن بر دومین شاخه ایست که از دلاص یکی از بلاد سعید نزدیک آخر بخش دوم این اقلیم می‌گذرد و این شاخه بار دیگر در پایین مصر (قاهرۀ کهنه) از شطنوف [۳۱۱]زفتی [۳۱۲]به دو شاخۀ دیگر منشعب می‌شود و شاخۀ راست آن از قرمطه [۳۱۳]به دو شاخۀ دیگر تقسیم می‌گردد و همۀ آن‌ها در دریای روم می‌ریزند.

بر مصب شاخۀ باختری شهر اسکندریه و بر مصب شاخۀ وسط شهر رشید و بر مصب شاخۀ شرقی آن‌ها شهر دمیاط واقع است.

و میان مصر و قاهره و این سواحل دریایی قسمت پایین (جنوب) مصر سرتاسر پر از آبادانی و زمینهای مزورعی است.

و در بخش پنجم این اقلیم بلاد شام یا قسمت معظم آن واقع است بدین گونه که: دریای قلزم در جنوب غربی این بخش نزدیکی سویس (سوئز) پایان می‌پذیرد زیرا خط سیر دریای مزبور که مبدأ آن از دریای هند به شمال آغاز می‌گردد با خمیدگی به سوی غرب متوجه می‌شود و بنابراین قطعۀ درازی از خمیدگی آن در این بخش به وجود می‌آید و در ناحیۀ غربی آن به سوی سوئز منتهی می‌شود و بر این قطعه پس از سوئز به ترتیب فاران و کوه طور و ایلۀ مدین و پس از آن در پایان، حوراء واقع است و از اینجا ساحل آن به سوی جنوب در سرزمین حجاز خمیدگی پیدا می‌کند چنانکه در بخش پنجم اقلیم دوم گذشت. و در ناحیه شمالی این بخش قطعه ای از دریای روم ناحیۀ بزرگی از باختر آن را فرا گرفته و بر آن فرما و عریش واقع است و کنارۀ آن به شهر قلزم نزدیک می‌شود و از اینجا فاصلۀ میان دو دریای مزبور تنگ می‌گردد و قسمتی شبیه باب باقی میماند که به سرزمین شام منتهی می‌شود.

و در جانب غربی این باب فحص التیه [۳۱۴]واقع است که سرزمینی تهی از گیاه و رستنی است. و مدت چهل سال از چادرگاههای بنی اسرائیل بوده است، یعنی پس از خروج آنان از مصر و پیش از دخول آنان به شام، چنان که قرآن از آن حکایت کرده است. و در این قطعۀ دریای روم قسمتی از اراضی جزیرۀ قبرس دیده می‌شود که جزو این بخش به شمار می‌رود و بقیۀ آن در اقلیم چهارم است، چنانکه آن را یاد خواهیم کرد. و بر ساحل این قطعه در جایی که دریای مدیترانه به دریای سویس نزدیک می‌شود شهر عریش و عسقلان واقع می‌باشد و عریش پایان دیار مصر است و در میان آن دو کناره ای از این دریا واقع است. سپس خمیدگی این قطعه از اینجا تا اقلیم چهارم نزدیک طرابلس و غزه امتداد می‌یابد و در اینجا بحر روم در جهت شرقی به نهایت می‌رسد. و بیشتر سواحل شام بر این قطعه واقعند، چنانکه در شرق آن غزه و آنگاه عسقلان است و با انحراف کمی به سوی شمال شهر قیساریه [۳۱۵]و سپس به ترتیب عکا [۳۱۶]و صور [۳۱۷]و صیدا [۳۱۸]بر آن واقعند، آنگاه جهت این دریا به سمت شمال و به طرف اقلیم چهارم خمیدگی پیدا می‌کند. و در مقابل این بلاد ساحلی قطعۀ مزبور، در این بخش کوه بزرگی است که در ساحل ایله از دریای قلزم آغاز می‌شود و به سوی ناحیۀ شمال با انحراف به سوی خاور می‌رود تا از این بخش می‌گذرد و آن را کوه لکام می‌نامند و آن کوه به منزلۀ سد و حایلی میان اراضی مصر و شام است و در انتهای آن نزدیک ایله عقبه ای واقع است که حاجیان مصری در سفر به مکه از آن می‌گذرند، آنگاه پس از آن در ناحیۀ شمال آرامگاه ابراهیم خلیل÷ نزدیک کوه سراه واقع است که از نزدیک کوه لکام یاد کرده به شمال در عقبه می‌پیوندد و به سمت خاور می‌رود سپس اندکی منحرف می‌شود و در خاور آن در این نقطه شهر حجر و دیار ثمود و تیماء و دومه الجندل واقع است که نواحی شمالی حجاز را تشکیل می‌دهند و در ناحیۀ جنوب آن کوه رضوی و قلاع خیبر واقع است. و در میان کوه سراه ودریای قلزم صحرای تبوک دیده می‌شود و در شمال کوه سراه نزدیک کوه لکام شهر قدس [۳۱۹]واقع است و سپس اردن و پس از آن طبریه دیده می‌شود و در سوی شرقی آن بلاد غور است که تا نواحی اذرعات [و حوران] [۳۲۰]امتداد دارد. و در جانب شرقی همان سرزمین دومه الجندل واقع است که پایان این بخش و هم پایان حجاز است و نزدیک خمیدگی کوه لکام به سوی شمال در آخر این بخش شهر دمشق در مقابل صیدا و بیروت واقع است و این شهرها از نقاط ساحلی به شمار می‌روند و کوه لکام از فاصلۀ میان شهرهای مزبور و دمشق می‌گذرد. و در سمت خاور دمشق شهر بعلبک است و پس از آن شهر حمص در جهت شمالی پایان این بخش و نزدیک محلی واقع است که کوه لکام پایان می‌یابد و در خاور شهر بعلبک و حمص شهر تدمر [۳۲۱]و چادرگاه‌هایی که محل رفت و آمد بادیه نشینان است تا پایان این بخش امتداد دارد. و در نواحی جنوبی بخش ششم این اقلیم چادرگاههای اعراب در زیر بلاد نجد و یمامه میان کوه عرج و بلاد ضمار [۳۲۲]واقع است که تا بحرین و هجر بر ساحل دریای فارس امتداد دارد. و در قسمت‌های شمالی این بخش در زیر چادرگاههای بادیه نشینان شهر حیره و قادسیه و مردابهای فرات دیده می‌شوند و پس از آن‌ها در ناحیۀ خاوری شهر بصره واقع است. و در قسمت‌های شمالی این بخش دریای فارس نزدیک عبادان و ابله پایان می‌یابد و رود دجله پس از آن که به شعب بسیاری تقسیم می‌شود و نهرهای دیگری از فرات بدان می‌پیوندد و سپس همۀ آن‌ها نزدیک عبادان با هم یکی می‌شوند، در دریای فارس می‌ریزد. این دریا در قسمت‌های جنوبی این بخش پهناور است و در پایان جهت خاوری و حد شمالی آن تنگ می‌شود و در ساحل باختری آن قسمت‌های شمالی بحرین و هجر و احسا، و در باختر این بلاد سرزمین‌های خط [۳۲۳]و ضمار [۳۲۴]و بقیۀ سرزمین یمامه واقع است. و بر کنارۀ شرقی آن سواحل جنوبی فارس دیده می‌شوند و در این بخش جبال قفص [۳۲۵]کرمان در طرف شمال دریای فارس واقع است و در جانب انتهای شرقی همین بخش جبال مزبور قسمتی از این دریا را احاطه کرده که به سوی مشرق امتداد یافته است و آخرین قسمت آن بی‌آنکه ازین بخش دور شود به سوی جنوب امتداد می‌یابد و در شمال هرمز شهر سیراف و نجیرم در ساحل این دریاست و در کرانۀ شرقی آن تا آخر این بخش و در زیر هزمز شهرهای چندی از ایالت فارس مانند صابور (شاپور) دارابگرد و فسا [۳۲۶]و اصطخر و شاخجان و شیراز واقع است و شهر اخیر مرکز همۀ آن‌هاست و در زیر شهرهای فارس بطرف شمال، نزدیک کنارۀ دریا بلاد خوزستان است که از آن جمله است: اهواز و تستر (شوشتر) و جندیشاپور [۳۲۷]و سوس (شوش) و رامهرمز و جز این‌ها و همچنین ارجان که شهر مرزی میان فارس و خوزستان است. و در جانب شرقی بلاد خوزستان کوه‌های کردها است که به نواحی اصفهان پیوسته است و مساکن کردها در آن کوه‌ها است و چادرگاههای آنان در پشت آن ناحیه، در سرزمین فارس، است که آن‌ها را زموم [۳۲۸]می‌نامند و بقیۀ کوه‌های قفص در قسمت جنوب غربی بخش هفتم واقع است و نزدیک آن‌ها از جهت جنوب و شمال بلاد کرمان و مکران دیده می‌شود که از شهرهای آن ناحیه می‌توان رودان و سیرجان [۳۲۹]و جیرفت و بردسیر [۳۳۰]و فهرج [۳۳۱]را نام برد و در زیر سرزمین کرمان در جهت شمال بقیۀ بلاد فارس است که تا حدود اصفهان امتداد دارد و شهر اصفهان در کنارۀ این بخش میان باختر و شمال آنست. آنگاه در مشرق بلاد کرمان و بلاد فارس سرزمین سیستان [و کوهستان] [۳۳۲]در جنوب و سرزمین کوهستان در شمال غربی است و میان کوهستان و کرمان و فارس و سیستان در وسط این بخش فلات بزرگی است که به علت دشواری عبور از آن راههای اندکی دارد. و از شهرهای سیستان بست و طاق را می‌توان نام برد. و اما کوهستان از بلاد خراسان به شمار می‌رود و از بلاد معروف آن سرخس [و قهستان] [۳۳۳]در آخر این بخش است. و در سمت باختر و خاور بخش هشتم چادرگاه‌های خلخ [۳۳۴]واقع است که از طوایف چادرنشین ترک‌اند. مغرب به سرزمین سیستان و از جنوب به ناحیۀ کابل هند پیوسته است و در شمال این چادرگاه‌ها نواحی کوهستانی غور است و مرکز آن‌ها غزنه است که به منزلۀ بندر هند به شمار می‌رود و در آخر غور از سمت شمال بلاد استرآباد است و سپس در شمال غربی آن تا آخر این بخش بلاد هرات است که در وسط خراسان دیده می‌شود و در آن شهرهای اسفراین و کاشان و بوشنگ و مروالرود و طالقان و گوزگان واقع است و خراسان در اینجا به رود جیحون منتهی می‌شود و بر این رود از شهرهای خراسان در سواحل غربی آن شهر بلخ و در سواحل خاوری آن شهر ترمذ است و شهر بلخ پایتخت ترکان بوده است و این روی یعنی رود جیحون از بلاد و خاب [۳۳۵]در حدود بدخشان، از آن قسمت که هم مرز هند است، بیرون می‌آید و در پایان شرقی قسمت جنوبی این بخش روان می‌شود و پس از اندکی مسیر آن تغییر می‌یابد و به سوی مغرب خمیدگی پیدا می‌کند و تا وسط این بخش امتداد می‌یابد و در این ناحیه آن را رود جریاب [۳۳۶]می‌نامند سپس به سوی شمال خمیدگی می‌یابد و از خراسان می‌گذرد و همین مسیر را می‌پیماید تا در دریاچۀ خوارزم [۳۳۷]که در اقلیم پنجم است فرو می‌رود چنانکه آن را یاد خواهیم کرد. و در مرکز این بخش که از جنوب به شمال منحرف می‌شود پنج نهر بزرگ که از بلاد ختل [۳۳۸]و وخش می‌آیند از سمت مشرق بدان می‌پیوندند و رودهای دیگری نیز از کوه‌های بتم [۳۳۹]که در خاور دور و شمال ختل واقع است بدان ملحق می‌شوند [همچنین جیحون به میزان شگرفی توسعه می‌یابد] [۳۴۰]و در نتیجه به حدی پهناور و بزرگ می‌شود که همانندی ندرد و از رودهای پنجگانه ای که بدان می‌پیوندد یکی رود وخشاب است. این رود از بلاد تبت که در جنوب خاوری این بخش واقع است خارج می‌شود و با انحراف به شمال به سوی غرب جریان می‌یابد تا سرانجام در نزدیکی شمال این بخش که داخل بخش نهم می‌شود کوه بزرگی در مسیر آن پدید می‌آید. این کوه از وسط جنوب این بخش می‌گذرد و با انحراف به سمت شمال به سوی مشرق می‌رود تا در نزدیکی شمال این بخش نهم می‌رسد و آنگاه در بلاد تبت امتداد می‌یابد تا به قسمت جنوب شرقی این بخش منتهی می‌شود و میان ترکها و بلاد ختل حایلی تشکیل می‌دهدو به جز یگانه معبری که در وسط قسمت خاوری این بخش دیده می‌شود راه دیگری در این ناحیه وجود ندارد و فضل بن یحیی (برمکی) در ین سرزمین سدی همانند سد یأجوج و مأجوج بنیان نهاده و برای آن مدخلی (باب) ساخته است. بنابراین همین که رود وخشاب از بلاد تبت خارج می‌شود و به این کوه برمی خورد از زیر آن جریان می‌یابد و پس از آنکه مسافت دوری را می‌پیماید به بلاد وخش می‌رسد و نزدیک بلخ در رود جیحون می‌ریزد و از اینجا رود جیحون به سوی شمال جریان می‌یابد و از نزدیک ترمذ می‌گذرد و داخل بلاد گوزگان می‌شود. و بلاد بامیان که از بخشهای خراسان به شمار می‌رود در جانب شرقی بلادغور، میان آن ناحیه و رود جیحون، واقع است و بلاد ختل که بیشتر آن کوهستانی است و همچنین بلاد وخش در کنارۀ خاوری جیحون است.

و بلاد مزبور از شمال محدود به کوه‌های بتم است و کوه‌های یاد کرده از مرزهای خراسان در جهت باختری رود جیحون امتداد می‌یابد و به سمت خاور می‌رود تا کنارۀ آن به کوه عظیمی می‌رسد که در پشت آن بلاد تبت واقع است و چنانکه یاد کردیم رود وخشاب از زیر آن می‌گذرد و کوه بتم نزدیک باب فضل بن یحیی بدین کوه می‌پیوندد و رود جیحون از میان این کوه‌ها می‌گذرد و رودهای دیگری نیز بدان می‌پیوندد و رود جیحون از میان کوه‌ها می‌گذرد و رودهای دیگری نیز بدان می‌پیوندد، از آن جمله رود وخش که از شمال ترمذ به ساحل شرقی حیجون می‌رسد و در آن می‌ریزد و رود بلخ که نزدیک گوزگان از جبال بتم سرچشمه می‌گیرد و به ساحل باختری جیحون می‌رسد و بدان می‌پیوندد. و بر ساحل غربی جیحون می‌رسد و بدان می‌پیوندد. و بر ساحل غربی این رود بلاد آمل است که از نواحی خراسان به شمار می‌رود. و در کرانۀ خاوری رود در اینجا سرزمین سغد و اسروشنه از بلاد ترکان دیده می‌شود و در مشرق آن سرزمین فرغانه واقع است که تا آخر خاور این بخش امتداد دارد. کوه بتم سرتاسر بلاد ترکان را تا شمال آن احاطه کرده است. و در جهت باختری بخش نهم این اقلیم سرزمین تبت واقع است که تا وسط بخش امتداد دارد و بلاد هند در جهت جنوبی و چین در جهت خاوری آنست که تا آخر بخش ادامه می‌یابد و در قسمت پایین (جنوب) این بخش و شمال تبت بلاد خزلجیه [۳۴۱]از ممالک ترکان دیده می‌شود که تا آخر جهت شرقی و شمالی این بخش امتداد می‌یابد. و بلاد خزلجیه از جهت غربی به فرغانه می‌پیوندد که هم تا پایان شرقی این بخش دیده می‌شود و از سوی شرقی به سرزمین تغزغز [۳۴۲]پیوسته است که متعلق به ترکان است و تا آخر این بخش از جهت خاوری و شمالی امتداد می‌یابد. و سرتاسر قسمت جنوبی بخش دهم را نواحی شمالی کشور چین تشکیل می‌دهد و در شمال این بخش بقیۀ بلاد تغزغز است. آنگاه در سوی خاوری تغزغز بلاد خرخیر [۳۴۳]است و اهالی آن نیز دستۀ دیگری از ترکان می‌باشند که سرزمین ایشان قسمت خاوری این بخش را فرا گرفته است. و در شمال سرزمین خرخیر بلاد کیماک [۳۴۴]است که مردم آن از اقوام ترک‌اند و روبروی آن در دریای محیط جزیرۀ یاقوت در وسط کوه مستدیری دیده می‌شود که هیچ منفذ و راهی از آن کوه به جزیره نیست و صعود به قلۀ کوه از اطراف آن بسیار دشوار است.

و در این جزیره مارهای کشندۀ فراوان و قطعات یاقوت بسیار وجود دارد و مردم مجاور این جزیره در استخراج یاقوت برحسب تدابیری که خدا بر ایشان الهام می‌کند به حیله‌های خاصی متوسل می‌شوند. و مردم این بلاد در این بخش نهم و دهم و در ماورای خراسان و کوه‌هایی که همۀ آن‌ها چادرگاههای ترکانست ملت‌های بیشماری هستند و ایشان چادرنشین و صحرا گردند و بکار گله داری شتر و گوسفند و گاو و اسب مشغولند و از این چارپایان برای تولید و افزایش گله‌ها و سواری و بهره برداری از گوشت و محصولات آن‌ها استفاده می‌کنند. و طوایف بسیاری هستند که جز آفرینندۀ ایشان کسی شمارۀ آن‌ها را نمی‌داند و در میان اینان مسلمانان بسیاری هم هستند که در قسمت‌های نزدیک رود جیحون به سر می‌برند و با کافرانی که بر دین مجوسی هستند می‌جنگند و اسیرانی را که به قید بندگی در می‌آورند به اقوام نزدیک و مجاور خود می‌فروشند و گاه به کشورهای خراسان و هند و عراق بیرون می‌شوند.

اقلیم چهارم: این اقلیم از جهت شمال به اقلیم سوم پیوسته است و باختر بخش نخستین آن را قطعۀ مستطیلی از دریای محیط از آغاز تا پایان فراگرفته که از جنوب به شمال امتداد یافته است و بر ساحل جنوبی این قطعه در جنوب، شهر طنجه واقع است و این قطعۀ دریا در شمال طنجه بوسیلۀ یک خلیج تنگ که بعرض دوازده میل میان طریق و جزیره الخضراء (الجزیره) در شمال و قصر مجاز و سبته [۳۴۵]در جنوب واقع است از دریای محیط به دریای روم می‌پیوندد و همچنان به سمت خاور امتداد می‌یابد تا به وسط بخش پنجم این اقلیم منتهی می‌شود و رفته رفته در مسیر خود وسعت می‌یابد تا این که چهار بخش این اقلیم و بیشتر بخش پنجم آن را فرا می‌گیرد و از دو جانب آن دو کنارۀ اقلیم سوم و اقلیم پنجم نیز زیر آب می‌رود چنان که یاد خواهیم کرد، و این بحر را دریای شام نیز می‌خوانند و در آن جزایر بسیاری است که بیشتر آن‌ها در جهت مغربست و به ترتیب عبارتند از: یابسه [۳۴۶]مایرقه [۳۴۷]و منورقه [۳۴۸]و سردانیه [۳۴۹]و صقلیه و جزیرۀ اخیر از همه بزرگتر است و پس از آن‌ها به ترتیب بلبونس [۳۵۰]و اقریطش [۳۵۱]و قبرس [۳۵۲]است و ما آن‌ها را در بخشی که در آن واقعند یاد خواهیم کرد. و نزدیک آخر بخش سوم این اقلیم و در بخش سوم اقلیم پنجم، خلیج و نیز (بنادقه) [۳۵۳]از این دریا جدا می‌شود و به سوی شمال امتداد می‌یابد تا به وسط این بخش می‌رسد، آنگاه به سمت مغرب انحراف می‌یابد تا به بخش دوم اقلیم پنجم منتهی می‌شود.

و نیز در آخر قسمت خاوری بخش چهارم اقلیم پنجم خلیج قسطنطنیه [۳۵۴]از آن جدا می‌شود و تا آخر اقلیم از تنگه ای به عرض تیررس به سوی شمال می‌رود سپس به بخش چهارم اقلیم ششم منتهی می‌گردد و در مسیر خود به سوی دریای نیطش [۳۵۵]در سرتاسر بخش پنجم و نیمی از بخش ششم اقلیم ششم به سمت خاور منحرف می‌شود، چنانکه این قسمت‌ها را در جای خود یاد خواهیم کرد، و هنگامیکه دریای روم از دریای محیط در خلیج طنجه جدا می‌شود و تا اقلیم سوم وسعت می‌یابد، در جنوب خلیج قطعۀ کوچکی از این بخش باقی میماند که در آن شهر طنجه بر ساحل مجمع بحرین (محل اتصال دو دریا) دیده می‌شود و از آن پس شهر سبته را بر کنار دریای روم می‌بینیم و سپس به ترتیب بلاد تیطاوین [۳۵۶]و بادیس [۳۵۷]است، آنگاه این دریا بقیۀ قسمت خاوری این بخش را فرا می‌گیرد و به سوی اقلیم سوم خارج می‌شود و بیشتر آبادیهای این بخش در قسمت شمالی آن و هم در شمال خلیج آنست. و همۀ این نواحی از بلاد اندلس باختری به شمار می‌روند و نخستین آن‌ها میان دریای محیط و دریای روم شهر طریف است که نزدیک جایگاه پیوستگی دو دریا واقع است. و در خاور آن بر ساحل دریای روم به ترتیب جزیره الخضراء (الجزیره) و مالقه [۳۵۸]و منقب [۳۵۹]و المریه [۳۶۰]دیده می‌شود و در زیر این‌ها به سمت باختر و مجاور دریای محیط شهر شریش [۳۶۱]و لبله [۳۶۲]است و روبروی آن‌ها در دریای محیط جزیرۀ قادیس [۳۶۳]واقع است و در خاور شریش و لبله به ترتیب: اشبیلیه [۳۶۴]و اسیجه [۳۶۵]و قرطبه [۳۶۶]و مرتله [۳۶۷]و غرناطه [۳۶۸]و جیان [۳۶۹]و ابده [۳۷۰]و ودادیاش [۳۷۱]و بسطه [۳۷۲]واقع است و در پایین طرف مغرب و نزدیک دریای محیط شهرهای شنتمریه [۳۷۳]و شلب [۳۷۴]دیده می‌شود. و در سوی خاوری این دو شهر بطلیموس [۳۷۵]و مارده [۳۷۶]و یابره [۳۷۷]و آنگاه غافق [۳۷۸]و ترجاله [۳۷۹]و سپس قلعۀ رباح [۳۸۰]واقع است.

و در زیر این‌ها در جانب غربی و مجاور دریای محیط شهر اشبونه [۳۸۱]دیده می‌شود که بر ساحل رود تاجه [۳۸۲]واقع است و در خاور آن شهر: شنترین [۳۸۳]و قوریه [۳۸۴]نیز بر ساحل همان رود است و از آن پس قنطره السیف [۳۸۵]دیده می‌شود.

و در سمت خاور اشبونه رشتۀ کوه‌های شارات [۳۸۶]را می‌بینیم که در آنجا از مغرب آغاز می‌شود و در امتداد حدود شمالی پایان این بخش به سوی خاور پیش می‌رود و سرانجام به مدینۀ سالم [۳۸۷]منتهی می‌شود و این شهر در آن سوی وسط این بخش واقع است.

و در دامنۀ این کوه طلبیره [۳۸۸]در خاور قوریه واقع است و از آن پس به ترتیب شهرهای: طلیطه [۳۸۹]، وادی الحجاره [۳۹۰]و مدینۀ سالم دیده می‌شود و در آغاز این رشتۀ کوه‌ها (شارات) شهر قلمریه [۳۹۱]دیده می‌شود که میان اشبونه (لیسبن) و کوه مزور واقع است. شهرهایی که تاکنون آن‌ها را نام بردیم از نواحی باختری اندلس به شمار می‌رفتند.

و اما نواحی خاوری آن کشور، آن‌ها که بر ساحل دریای روم (مدیترانه) واقعند پس از المریه به ترتیب عبارتند از: قرطاجنه [۳۹۲]و لقنت [۳۹۳]و دانیه [۳۹۴]و بلنسیه [۳۹۵]تا طرگونه [۳۹۶]که در پایان شرقی این بخش واقع است.

و در زیر این شهر از سوی شمال لرقه [۳۹۷]و شقوره [۳۹۸]واقع است. دو شهر مزبور هم مرز بسطه و قلعۀ رابح‌اند که در ناحیۀ باختری اندلس واقع‌اند آنگاه در ناحیۀ خاوری مرسیه [۳۹۹]و سپس شاطبه [۴۰۰]در زیر بلنسیه، در شمال، دیده می‌شوند. آنگاه شقر [۴۰۱]و سپس طرطوشه [۴۰۲]و بعد از آن طرگونه [۴۰۳]را می‌بینیم که تا پایان این بخش امتداد می‌یابد. آنگاه در زیر همین ناحیه بسوی شمال شهرهای جنجاله [۴۰۴]و ابده [۴۰۵]است که از سمت باختر هم مرز شقوره و طلیطله [۴۰۶]هستند، آنگاه در مشرق، در زیر طرطوشه و شمال آن، شهر افراغه [۴۰۷]دیده می‌شود. آنگاه در در خاور شهر سالم به ترتیب قلعۀ ایوب [۴۰۸]و سرقسطه [۴۰۹]و لارده [۴۱۰]دیده می‌شوند که در پایان این بخش از شمال و خاور قرار دارند. و به جز گوشه ای از شمال باختری بخش دوم این اقلیم بقیۀ آن را سرتاسر آب فرا گرفته و در آن قسمت بیرون از آب کوه برتات [۴۱۱](پیرنه) باقی مانده که به معنی گردنه‌ها و گذرگاه هاست. این کوه از پایان بخش نخستین اقلیم پنجم بدین بخش امتداد می‌یابد و نزدیک جنوب خاوری این بخش، از کناره ای که به دریای محیط منتهی می‌شود آغاز می‌گردد و به سوی جنوب خاوری می‌رود تا بدین اقلیم چهارم می‌رسد و از بخش اول منحرف می‌شود و داخل بخش دوم می‌گردد و قطعه ای از آن در این بخش واقع می‌شود که گردنه‌ها و پیچ و خم‌های آن به خشکی می‌پیوندد و به این بخش امتداد می‌یابد و آن را سرزمین غشگونیه (گاسگن) [۴۱۲]می‌نامند و شهرهای جرنده [۴۱۳]و قرقشونه [۴۱۴]در این سرزمین واقع است. و در این قطعه بر ساحل دریای روم شهر برشلونه [۴۱۵](بارسلن) و آنگاه اربونه [۴۱۶]دیده می‌شود. و در دریایی که این بخش را فراگرفته جزایر بسیاریست که بیشتر آن‌ها به علت کوچکی و وسعت اندک نامسکونست. لیکن جزیرۀ سردانیه (ساردینی) در باختر این دریا و جزیرۀ صقلیه (سیسیل) در خاور آن از لحاظ مسافت بسیار و پهناوری قابل توجه می‌باشند و گویند گرداگرسیسیل هفتصد میل است و در آن شهرهای بسیاریست که معروفترین آن‌ها سرقوسه (سیراکوز) [۴۱۷]و بلرم [۴۱۸]و طاربنه [۴۱۹]و مازر [۴۲۰]و مسینی [۴۲۱]است و این جزیره روبروی سرزمین افریقیه است و دو جزیرۀ غذش [۴۲۲]و مالطه [۴۲۳](مالت) در فاصلۀ میان آن دو واقع‌اند.

و بخش سوم این اقلیم را نیز به جز سه قطعه از سوی شمال آب فرا گرفته است. قطعۀ باختری آن عبارت از حوزۀ قلوریه [۴۲۴]و قطعۀ میانۀ آن سرزمین (اترانت، OTRANTE) متعلق به انکبردیه [۴۲۵]و قطعۀ خاوری آن (آلبانی، ALBANIE) از کشور بنادقه (ونیز) است. و بخش چهارم این اقلیم را نیز همچنانکه یاد کردیم آب فرا گرفته و دارای جزایر بسیاری است که بیشتر آن‌ها مانند جزایر بخش سوم نامسکونست و جزایر آباد آن عبارتند از جزیرۀ بلبونس (پلوپونر) که در ناحیۀ شمال باختری واقع است و جزیرۀ اقریطش (کرت) که از وسط این بخش تا زاویۀ جنوب خاوری آن امتداد می‌یابد، و قسمت سه گوشۀ بزرگی را میان جنوب و باختر بخش پنجم این اقلیم آب فرا گرفته که ضلع باختری آن به آخر بخش در شمال و ضلع جنوبی آن نزدیک به دو سوم بخش منتهی می‌شود ودر جانب خاوری این بخش قطعه ای قریب یک سوم باقی می‌ماند که قسمت شمالی آن چنانکه یاد کردیم در امتداد خمیدگی دریا به باختر می‌گذرد. و در نیمۀ جنوبی آن قسمت‌های پایین شام است که از وسط آن کوه لکام [۴۲۶]می‌گذرد که در شمال به آخر شام منتهی می‌شود و از آنجا به سوی ناحیۀ شمال شرقی منحرف می‌شود و پس از این انحراف آن را به سوی ناحیۀ شمال شرقی منحرف می‌شود و پس از این انحراف آن را کوه سلسله [۴۲۷]می‌نامند و از آنجا به سوی اقلیم پنجم می‌رود و به سمت مشرق انحراف می‌یابد و قسمتی از بلاد جزیره [۴۲۸]را می‌پیماید و از جانب باختری انحراف آن رشته کوه‌هایی متصل به یکدیگر امتداد می‌یابد تا اینکه به خلیجی [۴۲۹]می‌رسد که از دریای روم خارج می‌گردد و به پایان شمالی این بخش منتهی می‌شود. و میان کوه‌ها چندین پیچ و خم و گردنه وجود دارد که آن‌ها را دروب (درها) می‌نامند و این دره‌ها تا بلاد ارمنستان کشیده می‌شود و در این بخش قطعه ای از آن بلاد در میان کوه‌های مزبور و کوه سلسله واقعست. و اما جهت جنوبی که آن را در پیش یاد کردیم مشتمل بر قسمت‌های پایین شام می‌باشد و کوه لگام میان دریای روم و آخر بخش از جنوب به شمال از آن می‌گذرد، بر ساحل دریای همین قسمت شهر انطرسوس [۴۳۰]در آغاز جنوب این بخش واقعست و هم مرز عرقه [۴۳۱]و طرابلس بر ساحل همان دریا از اقلیم سوم است. و در شمال انطرسوس به ترتیب: جبله [۴۳۲]و لاذقیه [۴۳۳]و اسکندرونه و سپس سلوقیه [۴۳۴]واقع است و پس از آن در قسمت شمال بلاد روم می‌باشد (آسیای صغیر). و در جنوب بخش و مغرب کوه لکام که جوانب آن میان دریا و آخر این بخش واقع است حصن خوابی [۴۳۵]از بلاد شام واقع شده است و این حصن مخصوص حشیشیان (اسماعیلیان) است که درین عهد آنان را فداویه (فداییان) گویند و این حصن را مصیات نامند و در مقابل انطرسوس است و در روبروی حصن مزبور در خاور کوه شهر سلامیه [۴۳۶]در شمال حمص واقع است. و در شمال مصیات میان کوه و دریا شهر انطاکیه [۴۳۷]است و در مقابل آن در جانب خاوری کوه، معره است و در خاور آن شهر مراغه واقع است. و در شمال اانطاکیه به ترتیب شهرهای مصیصه [۴۳۸]و اذنه [۴۳۹]و طرسوس که آخر شام به شمار می‌رود قرار دارند و روبروی آن از باختر کوه به ترتیب قنسرین و عین زربه [۴۴۰]می‌باشد و د نل قنسرین [۴۴۱]در جهت خاوری کوه شهر حلب واقع است و روبروی عین زربه منبج [۴۴۲]است که آخر شام به شمار می‌رود. و اما دروب (دره‌ها ـ بابها) از سمت راست میان آن‌ها و دریای روم ممالک روم (آناطولی و آسیای صغیر) واقع است که در این روزگار در تصرف ترکمن است و پادشاه آن ابن عثمان می‌باشد و در ساحل این ناحیه شهر انطالیه [۴۴۳]و علایا است. و در آن قسمت از بلاد ارمن که میان کوه دروب و کوه سلسله واقع است به ترتیب شهرهای مرعش و ملطیه و انقره [۴۴۴]واقع است که شهر اخیر تا پایان بخش امتداد می‌یابد. و رود جیحان از نواحی ارمن، از بخش پنجم این اقلیم، خارج می‌گردد و روی سیحان در شرق آن قرار می‌گیرد. رود جیحان در بلاد ارمن جریان می‌یابد و در سوی جنوب همچنان روانست تا اینکه از کوه دروب عبور می‌کند و سپس به ترتیب از طرسوس و مصیصه می‌گذرد، آنگاه به سوی شمال غربی خمیدگی پیدا می‌کند و در جنوب سلوقیه در دریای روم فرو می‌ریزد [۴۴۵].

و رود سیحان به موازات جیحان جریان می‌یابد و به محاذاه انقره [۴۴۶]و مرعش می‌گذرد و از جبال دروب عبور می‌کند و تا سرزمین شام امتداد می‌یابد و آنگاه از عین زربه می‌گذارد و از رود جیحان دور می‌شود و سپس به سوی شمال غربی خمیدگی می‌یابد و سرانجام نزدیک مصیصه و در باختر آن به رود جیحان می‌پیوندد [۴۴۷]و قسمتی از شهرهای الجزیره در جنوب که انحراف یا خمیدگی کوه لکام تا کوه سلسله بر آن احاطه دارد واقع‌اند و به ترتیب عبارتند از شهرهای رافقه [۴۴۸]و رقه [۴۴۹]و حران [۴۵۰]و سروج [۴۵۱]و رها [۴۵۲]و نصیبین [۴۵۳]و سمیساط [۴۵۴]و آمد [۴۵۵]این شهرها در دامنۀ کوه سلسله در پایان جهت شمال خاوری این بخش قرار دارند و از وسط این قطعه رود فرات و رود دجله می‌گذرد که از اقلیم پنجم خارج می‌شوند و بلاد ارمنستان را به سوی جنوب می‌پیمایند تا از کوه سلسله می‌گذرند و آنگاه فرات از جهت باختری سمیساط و سروج عبور می‌کند و به خاور منحرف می‌شود و از نزدیک رافقه و رقه می‌گذرد و به بخش ششم می‌رود و رود دجله از خاور آمد می‌گذرد و پس از اندکی به شرق منحرف می‌شود و داخل بخش ششم می‌گردد و در جانب باختری بخش ششم این اقلیم بلاد جزیره [۴۵۶]و در سوی خاوری جزیره کشور عراق است که به جزیره پیوسته می‌باشد و در آنجا، در پایان عراق کوه اصفهان پدیدار می‌گردد که از جنوب این بخش فرود می‌آید و به سمت باختر انحراف می‌یابد و همینکه به وسط این بخش در پایان حد شمالی آن می‌رسد به سوی باختر می‌رود تا از بخش ششم را بدو قطعۀ باختری و خاوری تقسیم می‌کند چنانکه جایگاه خارج شدن فرات از بخش پنجم در جنوب قطعۀ باختری است. و جایگاه خروج دجله از آن بخش در قسمت شمالی آنست. اما فرات همین که به بخش ششم می‌رسد نخست از قرقیسیا می‌گذرد و در این ناحیه نهری از آن رو به شمال جدا می‌شود که در سرزمین جزیره جریان می‌یابد و در نواحی آن به زمین فرو می‌رود و چون فرات از قرقیسیا [۴۵۷]مسافت اندکی می‌پیماید به جنوب منحرف می‌شود و از نزدیک خابور [۴۵۸]تا غرب رحبه می‌گذرد و از اینجا نهری از آن جدا می‌شود که به سمت جنوب جاری می‌گردد و صفین رد قسمت غربی آن باقی می‌ماند آنگاه به سوی خاور منحرف می‌شود و به چندین شعبه منقسم می‌گردد که بعضی از آن‌ها از کوفه و برخی از قصر ابن هبیره [۴۵۹]و جامعان [۴۶۰]می‌گذرند و همۀ آن‌ها در جنوب این بخش به سوی اقلیم سوم جاری می‌شوند و در آنجا در خاور حیره و قادسیه به زمین فرو می‌روند. و رود فرات از رحبه به سمت شرق از شمال هیت [۴۶۱]و از جنوب زاب [۴۶۲]و انبار [۴۶۳]می‌گذرد و آنگاه نزدیک بغداد در دجله فرو می‌ریزد.

و اما رود دجله چون از بخش پنجم بدین بخش در آید و به سمت خاور به محاذات کوه سلسله که به کوه عراق پیوسته است جریان می‌یابد و از شمال جزیرۀ ابن عمر [۴۶۴]و همچنین از موصل [۴۶۵]و تکریت [۴۶۶]میگذرد و به حدیثه [۴۶۷]منتهی می‌شود آنگاه به سوی جنوب انحراف می‌یابد و حدیثه و همچنین زاب کبیر و زاب صغیر در خاور آن باقی می‌ماند و همچنان رو به جنوب از باختر قادسیه می‌گذرد تا به بغداد می‌رسد و با فرات درمی آمیزد. سپس در سمت جنوب از باختر جرجرایا [۴۶۸]جریان می‌یابد تا از این بخش خارج می‌شود و به اقلیم سوم می‌رسد و در آنجا نخست شاخه‌ها و جویبارهایی از آن منشعب و پراکنده می‌گردد و سپس به هم می‌پیوندند و در همان ناحیه نزدیک عبادان [۴۶۹]در دریای فارس می‌ریزد و سرزمین واقع در میان دو رود دجله و فرات را تا پیش از آنکه در بغداد به هم پیوسته شوند بلاد جزیره می‌خونند وپس از دور شدن دجله از بغداد رود دیگری بدان می‌پیوندد که از شمال خاوری دجله می‌آید و روبروی خاوری بغداد به بلاد نهروان [۴۷۰]منتهی می‌گردد آنگاه به جنوب منحرف می‌شود و پیش از آنکه دجله به اقلیم سوم امتداد یابد با آن در می‌آمیزد. و میان این رود و کوه‌های عراق و ایران (اعاجم) شهر جلولاء و در سمت مشرق جلولاء [۴۷۱]نزدیک کوه شهرهای حلوان [۴۷۲]و صیمره [۴۷۳]دیده می‌شوند. و اما در قطعۀ غربی این بخش، کوهی پدیدار می‌گردد که از کوه ایران (اعاجم) آغاز می‌شود و به سمت مشرق امتداد می‌یابد تا به پایان این بخش می‌رسد و کوه مزبور را بنام شهر زور می‌خوانند و این کوه قطعۀ یاد کرده را به دو بخش تقسیم می‌کند. و در جنوب یکی ازین دو قطعۀ کوچک شهر خونجان واقع است که در شمال باختری اصفهان می‌باشد و این قطعه را ایالت بهلوس [۴۷۴]می‌نامند و در وسط آن شهر نهاوند و در شمال آن شهر شهر زور است که در قسمت شمال باختر نزدیک جایگاه تلاقی دو کوه واقع است. و دینور در خاور، نزدیک پایان این بخش است. و در قطعۀ کوچک دیگر قسمتی از بلاد ارمنستان است که مرکز آن مراغه می‌باشد و بخشی از کوه عراق را که روبروی آن است کوه برمه [۴۷۵]می‌نامند و این کوه مساکن اکراد است و زاب کبیر و صغیر که بر دجله می‌باشند در پشت این کوه واقع است. و در آخر این قطعه از جهت خاور بلاد آذربایجان است که از شهرهای آن تبریز و بیلقان [۴۷۶]می‌باشد و در زاویۀ شمال خاوری این بخش قطعه ای از دریای نیطش [۴۷۷]است که همان دریای خزر باشد و در قسمت جنوب و باختر بخش هفتم این اقلیم قسمت عمدۀ ایالات بهلوس واقع است که از جملۀ شهرهای آن همدان و قزوین در آن ناحیه می‌باشد و بقیۀ بلاد بهلوس و از آن جمله شهر اصفهان در اقلیم سوم است و بر آن از جنوب کوهی احاطه یافته که از مغرب آن خارج می‌شود و به اقلیم سوم امتداد می‌یابد آنگاه کوه مزبور از بخش ششم انحراف پیدا می‌کند و به اقلیم چهارم می‌رسد و به قسمت شرقی کوه عراق می‌پیوندد چنانکه آن را یاد کردیم. و قطعۀ خاوری بهلوس را احاطه کرده است و این کوهی که بر اصفهان محیط است از اقلیم سوم به جهت شمال فرود می‌آید و تا این بخش هفتم امتداد می‌یابد و در نتیجه از سوی خاور بلاد بهلوس را احاطه می‌کند و در اینجا به ترتیب شهرهای کاشان و قم در دامنۀ آن واقع است و در نیمه راه امتداد خویش اندکی به باختر انحراف می‌یابد سپس دایره وار بر می‌گردد و به سمت شمال خاوری می‌رود تا در اقلیم پنجم نمودار می‌شود و در قسمت خاوری جایگاه انحراف و دور زدن آن شهر ری دیده می‌شود و از جایگاه انحراف آن کوه دیگری آغاز می‌گردد که به سمت باختر تا پایان این بخش امتداد می‌یابد و در آنجا در جنوب کوه شهر قزوین دیده می‌شود و از سوی شمالی کوه مزبور و جانب کوه ری که خط آن‌ها با هم یکی شده است و هر دو بسوی شمال خاوری تا وسط بخش امتداد می‌یابند و از آنجا که به اقلیم پنجم منتهی می‌شوند، استان طبرستان آغاز می‌شود. این استان در میان کوه‌های یاد کرده و قطعه ای از دریای طبرستان واقع است. قطعۀ مزبور از اقلیم پنجم داخل این بخش می‌شود و قریب نیمی از باختر تا خاور آن را فرا می‌گیرد. نزدیک کوه ری و در محل انحراف آن به باختر، کوه دیگری که بدان پیوسته است پدیدار می‌گردد که به سوی خاور امتداد می‌یابد در حالیکه اندکی به جنوب منحرف می‌شود و سرانجام داخل قسمت باختری بخش هشتم می‌شود و میان انی کوه و کوه ری در نزدیک مبدأ آن‌ها نواحی گرگان باقی می‌ماند که در میان دو کوه واقعند و از آن جمله شهر بسطام است و در پشت این کوه قطعه ای از این بخش واقع است که بقیۀ فلات میان فارس و خراسان در آن دیده می‌شود و آن در مشرق کاشان است و در آخر آن نزدیک کوه مزبور شهر استرآباد واقع است و دامنه‌های آن کوه از جهت مشرق تا آخر این بخش نواحی نیشابور را تشکیل می‌دهد که متعلق به خراسان است و شهر نیشابور در جنوب کوه و قسمت خاوری فلات است که آنگاه مروشاهجان در پایان این بخش می‌باشد و در شمال کوه و قسمت شرقی گرگان مهرگان و خازرون و طوس واقع است که پایان شرقی این بخش به شمار می‌روند و همۀ این‌ها در دامنۀ آن کوه می‌باشند و در شمال آن‌ها بلاد نسا است و نزدیک زاویه شمال خاوری بخش بیابانهای نامسکونی بلاد مزبور را احاطه کرده است. و در بخش هشتم این اقلیم در سوی باختر رود جیحون دیده می‌شود که از جنوب به شمال می‌رود. و در ساحل باختری آن شهر زم [۴۷۸]و آمل از نواحی خراسان و طاهریه [۴۷۹]و جرجانیه از توابع خوارزم واقع است و زاویه جنوب غربی این بخش را کوه استرآباد که در بخش هفتم پدیدار می‌گردد احاطه کرده، کوه مزبور در ناحیۀ غربی این بخش نمودار می‌شود و بر این زاویه احاطه می‌یابد و در همین زاویه بقیۀ بلاد هرات واقع است و این کوه از اقلیم سوم میان هرات و گوزگان می‌گذرد تا به کوه بتم می‌پیوندد، چنانکه آن را در آن اقلیم یاد کردیم. و در قسمت خاوری رود جیحون و جنوب این بخش نواحی بخارا و آنگاه سعد است که حاکم نشین آن‌ها سمرقند می‌باشد سپس نواحی اسروشنه دیده می‌شود و از جملۀ بلاد آن خجند می‌باشد که آخرین قسمت خاوری این بخش به شمار می‌رود و در شمال سمرقند و اسروشنه سرزمین ایلاق [۴۸۰]است آنگاه در شمال ایلاق سرزمین چاچ می‌باشد که تا پایان شرقی این بخش امتداد دارد و قطعه ای از بخش نهم را نیز فرا می‌گیرد، و در جنوب این قطعه بقیۀ سرزمین فرغانه واقع است از این قطعه ای که در بخش نهم واقع است رود چاچ خارج می‌شود که در بخش هشتم می‌گذرد تا سرانجام نزدیک محل خروج آن از شمال بخش هشتم به اقلیم پنجم، در رود جیحون می‌ریزد و در سرزمین ایلاق رودی که از بخش نهم اقلیم سوم از مرز‌های کشور تبت می‌آید بدان در می‌آمیزد و پیش از خارج شدن آن از بخش نهم رود فرغانه نیز بدان می‌پیوندد و در روبروی رود چاچ کوه جبراغون [۴۸۱]دیده می‌شود که از اقلیم پنجم آغاز می‌گردد و به سوی جنوب خاوری متوجه می‌شود تا به جانب بخش نهم بیرون می‌رود و بر سرزمین چاچ احاطه می‌یابد سپس در بخش نهم خمیدگی پیدا می‌کند و تا جنوب آن بخش بر چاچ و فرغانه که در آن بخش است احاطه می‌یابد و آنگاه در اقلیم سوم داخل می‌شود و میان رود چاچ و کنارۀ این کوه در وسط این بخش نواحی فاراب است و میان آن شهر و سرزمین بخارا و خوارزم فلات خشکی واقع است و در زاویۀ این بخش از سمت شمال و خاور سرزمین خجند دیده می‌شود که شهرهای اسفیجاب و طراز در آن می‌باشد و در ناحیۀ باختری بخش نهم این اقلیم پس از سرزمین فرغانه و چاچ، در جنوب ناحیۀ خرلخ [۴۸۲]و در شمال سرزمین خلخ [۴۸۳]است و ناحیۀ کیماک سرتاسر خاور این بخش را فراگرفته است و به بخش دهم تا کوه قوقیا پیوسته است که تا پایان خاوری این بخش امتداد می‌یابد و بر قطعه ای از ساحل دریای محیط قرار دارد و آن کوه یأجوج و مأجوج است و همۀ ملت‌های ساکن این نواحی از طوایف ترکانند.

اقلیم پنجم: بیشتر بخش نخستین این اقلیم را، به جز قسمت کوچکی از جنوب مشرق آن، آب فرا گرفته است زیرا دریای محیط در این جهت غربی در اقلیم‌های پنجمو ششم و هفتم نفوذ کرده و از دایره ای که در پیرامون کرۀ زمین است در گذشته و به درون آن پیشرفته است.

و آنچه در جنوب این بخش از بحر محیط بیرون از آب است قطعۀ مثلث شکلی است که باندلس پیوسته می‌باشد و بقیۀ کشور مزبور در آن قطعه قراردارد و دریا از دو سوی آن را فراگرفته مانند دو ضلع که بر زاویۀ مثلث احاطه یافته است و در آن قطعه از بقیۀ باختر اندلس منت میور [۴۸۴]است که نزدیک اول این بخش از جنوب باختری بر ساحل دریا دیده می‌شود و شلمنکه [۴۸۵]که در خاور آن واقع است و در شمال این شهر سموره [۴۸۶]و در خاور شلمنکه ابله [۴۸۷]واقع است که آخر جنوب بخش به شمار می‌رود و سرزمین قستالیه [۴۸۸]در جانب خاوری آن واقع است که مشتمل بر شهر شقوبیه [۴۸۹]می‌باشد و در شمال آن قلمرو لیون [۴۹۰]و شهر برغشت [۴۹۱]واقع است، آنگاه در پشت این نواحی از جهت شمال سرزمین جلیقیه [۴۹۲]است که تا زاویۀ قطعۀ یادکرده امتداد می‌یابد و دراین ناحیه بر ساحل دریای محیط در آخر ضلع غربی مثلث مزبور شهر شنتیاقوب [۴۹۳]دیده می‌شود و این نام همانند کلمۀ یعقوب می‌باشد و در آن قطعه در خاور اندلس شهر تطیله [۴۹۴]است که نزدیک پایان جنوبی این بخش در خاور قستالیه واقع است و در شمال و خاور این نواحی شهر وشقه [۴۹۵]دیده می‌شود و باز در سمت شمال خاروی آن شهر بنبلونه [۴۹۶]واقع است و در باختر بنبلونه قسطاله [۴۹۷]دیده می‌شود و از آن پس ناجره [۴۹۸]میان این شهر و برغشت (بورگو) واقع می‌باشد. و در وسط این قطعه رشته کوه عظیمی به موازات دریا و ضلع شمال شرقی آن پدیدار می‌شود و نزدیک بنبلونه در جهت خاوری که یاد کردیم پیش از آنکه در جنوب و در اقلیم چهارم به دریای روم متصل شود به کنارۀ این ضلع دریا می‌پیوندد و از جهت خاور برای کشور اندلس به منزلۀ مانعی نمی‌شود. و پیچ و خمهای آن مانند ابوابی برای کشور است که به نواحی غشکونیه [۴۹۹](گاسکن) منتهی می‌شود ونواحی مزبور متعلق به ملت‌های فرنگ می‌باشد.و از جملۀ شهرهای آن که از اقلیم چهارم به شمار می‌روند می‌توان بر شلونه (بارسلن) و اربونه را نام برد که بر ساحل دریای روم واقع‌اند و جرنده (زیرن) و قرقشونه (کارکاسن) از جهت شمال در پشت آن‌ها واقع است و آنچه از این ناحیه متعلق به این بخش پنجم است عبارت از: طلوشه [۵۰۰](تولوز) می‌باشد که در شمال جرنده واقع است. و اما قسمت خشکی این بخش نخستین در جهت خاور قطعه ایست که به شکل مثلث درازیست و زاویۀ حادۀ آن از سمت خاور در پشت کوه برنات (پیرنه) [۵۰۱]واقع است.

و در این قطعه بر ساحل دریای محیط و بر نوک قطعه ای که کوه پیرنه بدان پیوسته است شهر بیونه [۵۰۲]دیده می‌شود. و در پایان این قطعه در جهت شمال شرقی این بخش سرزمین بیطو [۵۰۳]واقع است که به ملت‌های فرنگ متعلق است و تا آخر این بخش امتداد می‌یابد و در سمت غربی بخش دوم سرزمین غشکونیه واقع است. و در شمال آن (بیطو) (پواتو) و برغشت (بورگو) [۵۰۴] دیده می‌شود، چنانکه آن‌ها را یاد کردیم.

و در شمال خاوری نواحی غشکونیه (گاسکن) خلیجی از دریای روم دیده می‌شود که به شکل دندانه در این بخش پیشرفتگی پیدا کرده (خلیج لیون) [۵۰۵]و اندکی به سوی خاور انحراف یافته است و نواحی گاسکن در باختر این خلیج واقع شده است.

و در نوک شمالی این قطعه بالد جنوه [۵۰۶]دیده می‌شود و در همان خط سیر در سمت شمال آن کوه منت جون (آلپ) [۵۰۷]می‌باشد. همچنین در جهت شمال کوه و بر همان خط سیر سرزمین برغونه [۵۰۸]است و در خاور خلیج جنوه (ژنه) [۵۰۹]که از دریای روم خارج می‌شود خلیج دیگری نیز از همان دریا خارج می‌شود و میان آن دو دماغه ای باقی می‌ماند که از خشکی به دریا پیشرفته است [۵۱۰]و در جانب باختری آن بیش [۵۱۱]و در خاور آن روم بزرگ است که پایتخت پادشاه فرنگ و اقامتگاه پاپ بطرک [۵۱۲]اعظم آنان است. و در آن شهر بناهای با عظمت و هیاکل [۵۱۳]باشکوه و کنیسه‌های بسیار بزرگ وجود دارد که اخبار آن‌ها معروفست و از شگفتی‌های آن رودی است که در وسط شهر از خاور به باختر روانست و کف رود از تخته‌ها و آجرهای مس مفروش است. و کنیسۀ (کلیسیای) پطرس [۵۱۴]و پولس [۵۱۵]از حواریان در آن شهر واقع است و آرامگاه آنان در آن کنیسه است و در شمال بلاد روم مملکت انبرضیه [۵۱۶](لمباردی) است که تا آخرین این بخش امتداد دارد و بر ساحل همان خلیج که در جنوب آن روم واقع است نواحی ناپل [۵۱۷]در سوی خاوری آن دیده می‌شود که به شهر قلوریه [۵۱۸]از ممالک فرنگ پیوسته است و در شمال آن قسمتی از خلیج بنادقه (ونیز) [۵۱۹]از بخش سوم خارج می‌شود و داخل این بخش می‌گردد و این خلیج در جهت باختری و به موازات ساحل شمالی بخش دوم امتداد می‌یابد و تا یک سوم آن پیش می‌رود و بسیاری از بلاد بنادقه بر ساحل این خلیج واقع است [۵۲۰]و شهرهای مزبور از جنوب آن میان خلیج و دریای محیز (دریای روم) داخل این بخش شده‌اند. و در جهت شمال نواحی انکلایه [۵۲۱]دیده می‌شود که در اقلیم ششم واقع است. و در بخش سوم این اقلیم، از سوی باختر نواحی قلوریه (کالابر) [۵۲۲]واقع است که در میان خلیج ونیز و دریای روم امتداد یافته است و یک بخش از قلمرو آن داخل اقلیم چهارم می‌شود و در آن مانند دماغه ای در میان دو خلیج که از دریای روم به سوی شمال جدا شده و داخل این بخش گردیده‌اند پیش می‌رود و در خاور کالابر، انکبرده [۵۲۳]واقع است، و آن شبه جزیره ایست که میان خلیج ونیز و دریای روم امتداد می‌یابد و یک دماغۀ این بخش که به اقلیم چهارم و دریای روم می‌رود از سمت خاور به خلیج ونیز محدود است و این خلیج به سمت شمال می‌رود و سپس در محاذات انتهای شمالی این بخش بطرف باختر منحرف می‌شود.

و از مقابل آن کوه عظیمی از اقلیم چهارم خارج می‌شود و به موازات آن به سوی شمال امتداد می‌یابد و سپس در اقلیم ششم با یکدیگر به سوی مغرب منحرف می‌شوند تا به مقابل خلیجی که در سمت شمالی آن‌ها در ناحیه انکلایه (آکیله) واقع است منتهی می‌شوند و این ناحیه به ملت‌های لمانیه (آلمان) متعلق است، چنانکه یاد خواهیم کرد. و در سرتاسر مسافتی که این خلیج و رشتۀ کوه به سوی شمال امتداد می‌یابند، نواحی ونیز [۵۲۴]را میان خلیج و کوه می‌توان مشاهده کرد، ولی همین که خط سیر خلیج و کوه به سوی باختر متوجه شود آن وقت در میان آن‌ها نواحی جزواسیا [۵۲۵]و سپس نواحی المانیه در پایان خلیج دیده می‌شود.

و در بخش چهارم این اقلیم قطعه ای از دریای روم است که از اقلیم چهارم بدان داخل شده است و تمام آن مضر است و بصورت دماغه‌هایی می‌باشد و به سوی شمال امتداد می‌یابد و میان هر دو دماغه خلیجی از دریا واقع است [۵۲۶].

و در آخر جانب خاوری این بخش قطعه‌هایی از دریا وجود دارد و از آنجا خلیج قسطنطنیه به سوی شمال بیرون می‌رود چنانکه از این خلیج جنوبی خارج می‌شود و به سمت شمال می‌رود تا سرانجام به اقلیم ششم می‌رسد و از آنجا پس از اندکی به سمت خاور متوجه می‌شود تا به دریای نیطش (سیاه) در بخش پنجم و قسمتی از بخش چهارم، که پیش از بخش پنجم است، و برخی از بخش ششم اقلیم ششم می‌رسد، چنان که یاد خواهیم کرد. و شهر قسطنطنیه در جانب خاوری این خلیج نزدیک پایان شمالی این بخش واقع است.

و آن همان شهر بزرگیست که پایتخت قیاصره (پادشاهان روم) بوده است و در آن آثار ابنیۀ باشکوه و عظیمی دیده می‌شود که آن‌ها را در تواریخ، بسیار یاد کرده‌اند.

و قطعه ای که میان دریای روم و خلیج قسطنطنیه واقع است از این بخش می‌باشد و در آن کشور مقدونیه قرار دارد که متعلق به یونانیان بوده است و نخست کشورداری آنان از آنجا آغاز شده است.

و در قسمت خاوری این خلیج تا آخر این بخش قطعه ای از سرزمین ناطوس [۵۲۷]است. و گمان می‌کنم در این روزگار ناحیۀ مزبور جزو متصرفات ترکمانان باشد و ابن عثمان در آنجا پادشاهی می‌کند و پایتخت او در آنجا شهر برصه [۵۲۸]است و پیش از فرمانروایی ترکمانان متعلق به روم بوده است تا آن که ملت‌هایی بر رومیان غلبه یافتند و سرانجام آن سرزمین به تصرف ترکمانات در آمد. و در قسمت باختری و جنوبی بخش پنجم این اقلیم سرزمین ناطوس است و در شمال آن آخر بخش بلاد عموریه [۵۲۹]واقع است و در جانب خاوری این ناحیه رود قباقب [۵۳۰]است که در رود فرات می‌ریزد و آن از کوهی که در آن ناحیه واقع است سرچشمه می‌گیرد و به سمت جنوب می‌رود تا سرانجام پیش از آن که فرات از این بخش به اقلیم چهارم برسد برود مزبور می‌پیوندد.

و در آنجا در سمت باختر رود فرات سرچشمۀ رود سیحان در پایان این بخش دیده می‌شود، آنگاه نهر جیحان در مغرب آن واقع است و هر دو رود به موازات آن روانند چنان که در پیش یاد کردیم. و در خاور این جایگاه مبدأ رود دجله است که به موازات فرات جریان دارد تا در نزدیک بغداد در می‌آمیزد و در زاویه ای میان جنوب و خاور این بخش در پشت کوهی که رود دجله از آن آغاز می‌شود، شهر میافارقین واقع است. و رود قباقب که آن را یاد کردیم این بخش را به دو قطعه تقسیم می‌کند: یکی در جهت جنوب غربی است که سرزمین ناطوس در آن واقع است، چنان که گفتیم، و قسمت‌های پایین آن تا آخر شمال این بخش امتداد دارد و در پشت کوهی که رود قباقب از آن آغاز می‌شود سرزمین عموریه است، چنانکه یاد کردیم.

و قطعۀ دوم در جهت شمال شرقی است و بر ثلث قسمت جنوب آن سرچشمۀ دجله و فرات واقع است و در شمال آن بلاد بیلقان است که از پشت کوه قباقب به سرزمین عموریه پیوسته است و این قطعه پهناور است و در آخر آن نزدیک سرچشمۀ فرات بلاد خرشنه [۵۳۱]واقع است و در زاویۀ شمال شرقی قطعه ای از دریای نیطش است که خیلج قسطنطنیه بدان منتهی می‌شود و در جنوب و باختر بخش ششم این اقلیم بلاد ارمنستان واقع است که در تمام نیمۀ غربی این بخش و تا آن سوی نیمۀ شرقی به یکدیگر پیوسته است و در جنوب و باختر آن شهر ارزن [۵۳۲]واقع است و در شمال آن تفلیس و دبیل [۵۳۳]واقع است و در خاور ارزن به ترتیب شهرهای خلاط و بردعه و در جنوب آن، با انحراف به خاور، شهر ارمنیه است. و از اینجا نواحی ارمنستان به سوی اقلیم چهارم امتداد می‌یابد که در آن شهر مراغه دیده می‌شود که در ناحیۀ شرقی کوه اکراد موسوم به برمه [۵۳۴]واقع است و اقلیم چهارم که پیش از این اقلیم است از جانب خاور هم مرز آذربایجانست و پایان شرقی آذربایجان در این بخش نواحی اردبیل است که بر قطعه ای از دریای طبرستان واقع است و این قطعۀ از بخش هفتم در ناحیه شرقی این بخش پیشرفتگی پیدا کرده است و آن را دریای طبرستان می‌نامند و بر آن دریا از جهت شمال درین بخش قطعه ای از بلاد خزر است که اهالی آن ترکمانند و از آخر این قطعۀ دریا در شمال کوه‌هایی آغاز می‌شود که به یکدیگر پیوسته‌اند و این کوه‌ها بر سمت باختر تا بخش پنجم امتداد دارند و از آن بخش می‌گذرند و در حالیکه متوجه و محیط بر شهر میافارقین‌اند سرانجام نزدیک آمده به اقلیم چهارم می‌روند و به کوه سلسله در قسمت‌های شمال شام می‌پیوندند، و از آنجا چنان که یاد کردیم به کوه لکام متصل می‌شوند. و در میان کوه‌های شمالی در این بخش گردنه‌هایی وجود دارد و به منزلۀ باب‌هایی می‌باشند که به دو سمت منتهی می‌شوند و در سمت جنوبی آن نواحی ابواب (دربند) است که در خاور به دریای طبرستان متصل است و بر ساحل این دریا از شهرهای یاد کرده شهر باب الابواب (دربند) است و بلاد ابواب از ناحیۀ جنوب باختری به شهر ارمینیه متصل‌اند و میان آن‌ها و شهرهای جنوبی آذربایجان، در خاور، نواحی اران [۵۳۵]است که به دریای طبرستان پیوسته می‌باشد. و در شمال این کوه‌ها قطعه ای از این بخش دیده می‌شود. که در باختر آن مملکت سریر [۵۳۶]است و این مملکت در زاویۀ شمال غربی کوه‌های مزبور واقع است. و در سرتاسر زاویۀ این بخش نیز قطعه ای از دریای نیطش دیده می‌شود که خلیج قسطنطنیه بدان منتهی می‌گردد و ذکر آن گذشت.

و بر این قطعه از دریای نیطش کشور سریر احاطه دارد و از شهرهای آن بر ساحل دریای مزیور طرابزنده [۵۳۷]واقع است.

و نواحی سریر میان کوه ابواب و پایان شمالی این بخش به یکدیگر پیوسته هستند تا سرانجام در شرق به کوهی منتهی می‌شوند که نواحی مزبور را از سرزمین خزر جدا می‌سازد و نزدیک آخر آن بلاد شهر صول واقع است و در پشت این کوه سد مانند، قطعه ای از سرزمین خزر دیده می‌شود که به زاویۀ شمال خاوری این بخش میان پایان شمالی آن و دریای طبرستان منتهی می‌گردد.

و سرتاسر جهت باختری بخش هفتم این اقلیم را دریای طبرستان فراگرفته و قطعه ای از جنوب این دریا به اقلیم چهارم داخل می‌شود، چنانکه در آن اقلیم یادآور شدیم، که بلاد طبرستان و کوه‌های دیلم تا قزوین بر ساحل آن قطعه واقع است و در جانب باختری این قطعۀ دریا قطعۀ کوچک دیگری بدان پیوسته است که در بخش ششم اقلیم چهارم واقع می‌باشد و در شمال همین قطعه قطعۀ دیگری بدان می‌پیوندد. که در خاور بخش ششم واقع است و از این بخش قطعه ای نزدیک زاویۀ شمال غربی این دریا بیرون از آب باقی می‌ماند که رود اتل [۵۳۸]در آن به دریا می‌ریزد، و از این بخش در ناحیۀ خاور قطعه ای بیرون از آب باقی می‌ماند که از چادرگاههای گروهی از ترکان موسوم به غز به شمار می‌رود [و این طایفه را خزر می‌نامند و این نام برحسب عقیده کسانی است که می‌پندارند کلمۀ خزر در تعریب تغییر یافته و حرف «خ» به «غ» تبدیل شده و حرف «ر» از آن حذف گردیده است] [۵۳۹]و کوهی از جهت جنوب بر آن احاطه می‌یابد که از بخش هشتم داخل می‌شود و به سوی باختر تا نزدیک وسط آن بخش امتداد می‌یابد و سپس به شمال منحرف می‌شود تا به دریای طبرستان تلاقی می‌کند و بر دریای مزبور است می‌رسد، سپس کنارۀ دریا انحراف می‌یابد و کوه نیز پیچ می‌خورد و آنگاه از دریا جدا می‌شود و در اینجا آن را کوه سیاه می‌نامند و جهت آن بسوی باختر تغییر می‌کند و همچنان در آن سوی امتداد می‌یابد تا به بخش ششم اقلیم ششم می‌رسد، آنگاه به سمت جنوب باز می‌گردد تا به بخش ششم اقلیم پنجم منتهی می‌شود و این قسمت همان رشته ایست که در این بخش کشور را سریر را از سرزمین خزران جدا می‌کند و سرزمین خزران در بخش ششم و هفتم پیوسته به کناره‌های کوه سیاه می‌باشد، چنانکه خواهد آمد. و سرتاسر بخش هشتم این اقلیم (پنجم) را چادرگاههای غزها تشکیل می‌دهد که از طوایف بادیه نشین ترک به شمار می‌روند ودر جهت جنوب غربی این بخش دریاچۀ خوارزم (آرال) [۵۴۰]واقع است که رود جیحون در آن می‌ریزد و گرداگرد دریاچۀ مزبور سیصد میل است و رودهای بسیاری نیز از سرزمینی که چادرگاههای غزانست در آن فرو می‌ریزد و در جهت شمال شرقی آن دریاچۀ غرگون [۵۴۱]واقع است که گرداگرد آن چهارصد میل و آب شیرین است. و در ناحیۀ شمالی این بخش کوه مرغار دیده می‌شود که به معنی کوه برف می‌باشد [۵۴۲]زیرا همواره مستور از برف است و هیچگاه برف آن آب نمی‌شود و کوه مزبور به آخر این بخش متصل است. و در جنوب دریاچه غرگون کوهی از سنگ خارا به نام غرگون دیده می‌شود که هیچ گیاهی در آن نمی‌روید و دریاچۀ غرگون را به نام همین کوه نامگذاری کرده‌اند. و رودهای بیشماری از کوه غرگون و کوه مرغار که در شمال دریاچه واقع است به سوی آن سرازیر می‌شود و از دو سوی در آن می‌ریزد. و در بخش نهم این نواحی ازکش [۵۴۳]واقع است که متعلق به ترکان می‌باشد. کشور مزبور در باختر بلاد غز و خاور نواحی کیماک دیده می‌شود. و از جهت خاور در آخر بخش، کوه قوقیا که بر ممالک یأجوج و مأجوج محیط است بر این ناحیه احاطه می‌یابد. این کوه در اینجا از جنوب به شمال امتداد می‌یابد تا در ابتدای خروج از بخش دهم خمیدگی پیدا می‌کند و پیش از پایان بخش دهم اقلیم چهارم منحرف می‌گردد و داخل این بخش (دهم) می‌شود و بر دریای محیط مشرف می‌گردد و تا پایان شمالی بخش امتداد می‌یابد.

سپس به سوی باختر بخش دهم اقلیم چهارم منحرف می‌شود و کمتر از نصف آن بخش را فرا می‌گیرد و از آغاز آن اقلیم چهارم منحرف می‌شود و کمتر از نصف آن بخش را فرا می‌گیرد و از آغاز آن اقلیم تا اینجا بر بلاد کیماک احاطه می‌یابد. آنگاه به بخش دهم اقلیم پنجم داخل می‌شود و تا پایان غربی آن بخش امتداد می‌یابد. و در طرف جنوب کوه در این بخش قطعۀ درازی باقی مانده که به سوی باختر امتداد می‌یابد و پیش از انتهای نواحی کیماک قرار دارد سپس به سوی خاوری و جهت بالای (جنوب) بخش نهم می‌رود و پس از آنکه اندکی امتداد می‌یابد به سمت شمال منحرف می‌شود.

و برهمان جهت تا بخش نهم اقلیم ششم امتداد می‌یابد و در اینجا سدی است که دربارۀ آن گفتگو خواهیم کرد. و از این بخش قطعه ای باقی می‌ماند که کوه قوقیا نزدیک زاویۀ شمال شرقی بخش بر آن احاطه یافته و امتداد آن بسوی جنوبست و قطعۀ مزبور بخشی از بلاد یأجوج و مأجوج را تشکیل می‌دهد و در بخش دهم این اقلیم سرزمین یأجوج و مأجوج است که در سرتاسر آن بخش به همدیگر متصل است و به جز قطعه ای از دریای محیط که قسمتی از نواحی شرقی بخش را از جنوب تا شمال فرا گرفته است و جز قطعه ای که وقتی قوقیا از آن می‌گذرد آن را از جهت جنوب و غرب جدا می‌کند بقیۀ آن بخش سرزمین یأجوج و مأجوج را تشکیل می‌دهد و خدای سبحانه و تعالی داناتر است.

اقلیم ششم: بیش از نیمی از بخش نخستین آن را دریا فراگرفته و به علت رسیدن آب به قسمت شرقی بخش در ضمن دو زدن دریا یک خمیدگی به سوی شمال پدید می‌آید وسپس در امتداد ناحیۀ شرقی به جنوب پیش می‌رود و پس از آن که اندکی امتداد می‌یابد در نزدیکی ناحیۀ جنوبی منتهی می‌شود. و بدین گونه قطعه ای از خشکی در این بخش نمودار می‌گردد که دماغه ای در میان دو خلیج از دریای محیط در زاویۀ جنوب شرقی آن پیش رفته است.

سرزمین مزبور از درازا و پهنا وسعت می‌یابد و سرتاسر نواحی برتانی [۵۴۴]را تشکیل می‌دهد و در مدخل این دماغه میان دو خلیج و در زاویۀ جنوب شرقی این بخش نواحی صیس [۵۴۵]واقع است که به بلاد بیطو (پواتو) که آن را در بخش اول و دوم یاد کردیم متصل می‌باشد. ودر بخش دوم این اقلیم دریای محیط از باختر و شمال آن پیشرفته است. قسمت باختری آن قطعۀ مستطیلی را تشکیل می‌دهد که بیشتر نیمۀ شمالی آن در خاور سرزمین بریتانیا (برتانی) که در بخش نخستین واقع است قراردارد و قطعۀ دیگر در شمال بدان می‌پیوندد و از باختر به خاور بخش امتداد می‌یابد و در نیمۀ باختری بخش این خلیج کمی وسعت می‌یابد و در همین جایگاه قطعه ای از جزیرۀ انکلترا [۵۴۶](انگلستان) در آن واقع است و آن جزیره ای بزرگ و پهناور است و مشتمل بر شهرهای بسیار می‌باشد و کشور توانایی را تشکیل می‌دهد و بقیۀ جزیرۀ مزبور در اقلیم هفتم است و در جنوب این خلیج و جزیرۀ آن، در نیمۀ غربی این بخش نواحی نرمندی [۵۴۷]و کشور افلاندس [۵۴۸]دیده می‌شود که بدان پیوسته‌اند سپس کشور افرنسیه (فرانسه) [۵۴۹]در جنوب باختر این بخش و بلاد (برغوینه) [۵۵۰]۵۵۱در خاور آن واقع است و تمام این کشورها متعلق به ملت‌های فرنگ است و کشور المانیان [۵۵۲]در نیمه خاوری این بخش می‌باشد، چنان که در جنوب آن، نواحی انکلایه (آکیله) و در شمال بلاد برغونیه (برگون) و آنگاه سرزمین لهرنکه [۵۵۳]و شظونیه [۵۵۴](ساکس) دیده می‌شود. و بر ساحل قطعه ای از دریای محیط که زاویۀ شمال شرقی این بخش را فرا گرفته است سرزمین افریزه [۵۵۵]واقع است که تمام آن متعلق به اقوام لمانی (آلمانی) است و در جنوب قسمت باختری بخش سوم این اقلیم ناحیۀ بوامیه [۵۵۶](بوهم) و در شمال آن کشور شظونیه واقعست. و در قسمت خاوری بخش، کشور انکریه (هنگری) [۵۵۷]در جنوب و نواحی بلونیه [۵۵۸](پلونی) در شمال است که سلسله کوه بلواط [۵۵۹](کارپات) میان دو کشور مزبور حایل می‌شود این کوه از بخش چهارم بدین بخش داخل می‌شود و آنگاه به سمت غرب با انحراف به شمال می‌گذرد تا به نواحی شظونیه پایان نیمۀ غربی این بخش (سوم) منتهی می‌شود و در آنجا پایان می‌یابد. و در ناحیۀ جنوب بخش چهارم سرزمین جثولیه [۵۶۰]دیده می‌شود و در زیر آن ناحیه به طرف شمال کشور روسیه واقع است و کوه بلواط نواحی مزبور را از آغاز مغرب بخش از یکدیگر جدا می‌کند تا اینکه در نیمۀ خاوری متوقف می‌شود و در خاور کشور جثولیه نواحی جرمانیه (ژرمن) دیده می‌شود. و در زاویۀ جنوب شرقی آن، سرزمین قسطنطنیه و مرکز آن در آخر خلیجی است که از دریای روم خارج می‌شود و نزدیک ریزشگاه آن در دریای نیطش واقع است و از این رو قطعۀ کوچکی از دریای نیطش در قسمت‌های جنوب شرقی این بخش واقع می‌شود که به خلیج می‌پیوندد و میان آن دو در همان زاویه شهر مسناه [۵۶۱]واقع می‌باشد.

و در بخش پنجم اقلیم ششم و در ناحیه جنوبی نزدیک دریای نیطش قطعۀ مزبور در آخر بخش چهارم به خلیج متصل می‌شود و از همان جهت خلیج به سوی مشرق امتداد می‌یابد و از تمام این بخش و قسمتی از بخش ششم به طور هزار و سیصد میل از مبدأ در عرض ششصد میل می‌گذرد. و در پشت این دریا در ناحیۀ جنوبی این بخش دشت مستطیلی است که از باختر به خاور و در باختر آن شهر هرقلیه [۵۶۲]بر ساحل دریای نیطش دیده می‌شود که به سرزمین بیلقان از اقلیم پنجم پیوسته است و در خاور آن نواحی لانیه [۵۶۳]است که پایتخت آن سینوبلی [۵۶۴]بر ساحل دریای نیطش است و در شمال دریای نیطش در قسمت باختری این بخش سرزمین برجان [۵۶۵](بلغار) و در جهت خاوری آن کشور روسیه است و همۀ آن‌ها بر ساحل این دریا هستند و کشور روسیه درین بخش بر سمت شرقی کشور برجان (بلغار) و در بخش پنجم اقلیم هفتم بر سمت شمالی آن و در بخش چهارم این اقلیم بر سمت غربی آن محیط است. و در قسمت باختری بخش ششم بقیۀ دریای نیطش است که اندکی به شمال منحرفست. و میان این دریا و پایان شمالی این بخش بلاد قمانی [۵۶۶]واقع است و در جنوب دریای مزبور در حالیکه به مقدار انحراف دریا به سوی شمال وسعت می‌یابد بقیۀ نواحی لانیه دیده می‌شود که پایان جنوبی آن در بخش پنجم واقع است و در ناحیۀ شرقی این بخش محل اتصال سرزمین خزر واقع است و در خاور آن سرزمین برطاس است و در زاویۀ شمال شرقی این بخش سرزمین بلغار و در زاویۀ جنوب شرقی آن سرزمین بلجر [۵۶۷]واقع است و در اینجا رشته ای از سیاه کوه از آن می‌گذرد و این رشته پس از آن همراه دریای خزر به بخش هفتم منحرف می‌شود و پس از جداشدن از دریا به سوی باختر می‌رود و بنابراین از این بخش می‌گذرد و در بخش ششم اقلیم پنجم داخل می‌شود و در آنجا به کوه ابواب می‌پیوندد و از آنجا ناحیۀ بلاد خزر در دامنۀ آن دیده می‌شود. و در ناحیۀ جنوبی بخش هفتم این اقلیم ناحیه ایست که سیاه کوه پس از جدا شدن از دریای طبرستان از آن می‌گذرد و آن قطعه ای از سرزمین خزر است که تا آخر این بخش در جهت غربی امتداد دارد و در خاور آن قطعه ای از دریای طبرستان است که این کوه از خاور و شمال آن می‌گذرد. و در پشت کوه سیاه دز ناحیۀ شمال غربی سرزمین برطاس واقع است و در ناحیۀ شرقی این بخش سرزمین بسجرت [۵۶۸]و بجبناک [۵۶۹]واقع است و مردم این ممالک از ملت‌های ترک‌اند. سرتاسر ناحیۀ جنوبی بخش هشتم سرزمین خلخ [۵۷۰]را تشکیل می‌دهد که متعلق به ترکان می‌باشد و در ناحیۀ شمال غربی آن سرزمین منتنه واقع است و در خاور سرزمینی که می‌گویند یأجوج و مأجوج شهرهای آن را پیش از بنیان نهادن سد ویران ساخته‌اند، سرچشمۀ رود اتل (ولگا) در همین سرزمین منتنه واقع است. این رود از بزرگترین رودهای جهان به شمار می‌رود و مجرای آن در بلاد ترک و مصب آن در دریای طبرستان است ه در بخش هفتم اقلیم پنجم واقع است. رود مزبور دارای پیچ و خمهای بسیاری است و آن از کوهی در سرزمین منتنه بیرون می‌آید و مبدأ آن عبارت از سه چشمه است که هر سه در یک رود گرد می‌آیند، آنگاه رود مزبور به سمت باختر تا آخر بخش هفتم این اقلیم می‌گذرد و سپس به سمت شمال منحرف می‌شود تا به بخش هفتم اقلیم هفتم یم رسد و در کنارۀ آن میان جنوب و باختر جریان می‌یابد پس از آن در بخش ششم اقلیم هفتم نمودار می‌شود و قدری به سوی مغرب می‌رود سپس دوباره به سوی جنوب منحرف می‌شود و به بخش ششم اقلیم ششم باز می‌گردد و از آن نهری منشعب می‌شود که به سوی مغرب می‌رود ودر این بخش در دریای نیطش می‌ریزد، و اما رود اتل [۵۷۱]از آن پس از قطعه ای میان شمال و خاور در نواحی بلغار می‌گذرد و آنگاه به بخش هفتم اقلیم ششم می‌رسد سپس بار سوم به سوی جنوب منحرف می‌شود و در کوه سیاه [۵۷۲]نفوذ می‌کند و از بلاد خزر می‌گذرد و در بخش هفتم اقلیم پنجم نمودار می‌شود و در اینجا در قطعه ای ازین بخش نزدیک زاویۀ جنوب غربی در دریای طبرستان می‌ریزد. و در سوی غربی بخش نهم این اقلیم بلاد خفشاخ واقع است که متعلق به ترکان می‌باشد و آن‌ها را قفجاق (قبچاق) نیز می‌گویند و نواحی ترکش [۵۷۳]نیز در همانجا واقع است و در خاور آن ناحیه بلاد یأجوج [۵۷۴]است که کوه قوقیای [۵۷۵]محیط میان آنان و ترکان فاصله شده است، چنانکه ذکر آن گذشت. این کوه از دریای محیط در خاور اقلیم چهارم آغاز می‌شود و با همان دریا تا آخر قسمت شمالی آن اقلیم امتداد می‌یابد و در حالی که به سمت شمال غربی می‌رود از آن جدا می‌شود تا داخل بخش نهم اقلیم پنجم می‌گردد، آنگاه به جهت امتداد نخستین خود باز می‌گردد تا از سمت جنوب به شمال با انحراف به باختر داخل بخش نهم این اقلیم می‌شود و در وسط آن در اینجا سدی است که آن را اسکندر بنیان نهاده است. آنگاه بر همان سمت به اقلیم هفتم می‌رود و به بخش نهم آن می‌رسد و سپس در آن بخ شبه جنوب می‌گذرد تا در شمال دریای محیط نمودار می‌شود سپس از ا«جاد ردامتداد همان درای به سمت باختر منحرف می‌گردد تا به بخش پنجم اقلیم هفتم می‌رسد و در آن جا به قطعه ای از قسمت غربی دریای محیط ملحق می‌شود و در وسط این بخش نهم چنانکه گفتیم سدی است که اسکندر آن را بنا کرده است و خبر صحیح آن در قرآن آمده است [۵۷۶]و عبدالله بن خردادبه در کتاب جغرافی وحشت زده کرده است که الواثق در خواب دید که سد باز شده است و در نتیجه با حالی وحشت زده بیدار می‌شود و سلام ترجمان [۵۷۷]را بدان سوی میفرستد و او پس از آگاهی بر این امر خبر و وصف آن را در ضمن حکایت درازی می‌آورد که نقل آن در اینجا از موضوع کتاب ما خارج است و در بخش دهم این اقلیم سرزمین مأجوج است که تا پایان این بخش امتداد دارد. این بلاد در این بخش بر ساحل قطعه ای از دریای محیط است و از خاور و شمال آن را احاطه کرده است قطعۀ مزبور در جهت شمال مستطیل و در جهت شرق قدری پهناور است.

اقلیم هفتم: دریای محیط از جهت شمال تا وسط بخش پنجم که به کوه قوقیا متصل است سرتاسر این اقلیم را فرا گرفته و کوه قوقیا همان است که گفتیم بر نواحی یأجوج و مأجوج احاطه دارد.

بنابراین به جز قسمتی از جزیرۀ انکلترا [۵۷۸](انگلستان) که بیرون از آب است بخش نخستین و دوم این اقلیم در زیر آب واقع شده است و بیشتر آن قسمت هم در بخش دوم است.

و در بخش نخستین تنها کناره ای از آن دیده می‌شود که به سوی شمال منحرف است و بقیۀ آن با قطعه ای از دریا که دایره وار بر آن محیط است در بخش دوم اقلیم ششم واقع است و این قسمت را در آنجا یاد کردیم.

و میان این جزیره و خشکی گذرگاهی وجود دارد که عرض آن دوازده میل است، و در پشت این جزیره در ناحیۀ شمال بخش دوم جزیرۀ رسلانده [۵۷۹]واقع است که طول آن از باختر به خاور است.

و بیشتر بخش سوم این اقلیم نیز در آب فرو رفته است به جز قطعۀ مستطیلی در جنوب آن که در قسمت خاوری پهناور می‌شود و همین قسمت محل پیوستگی این بخش به سرزمین فلونیه (پلونی) [۵۸۰]می‌باشد چنان که ذکر آن در بخش سوم اقلیم ششم گذشت و یادآور شدیم که آن سرزمین در شمال آن است، و در قطعه ای از دریا که این بخش را فرا گرفته است و بخصوص در جانب غربی آن بصورت قسمت مستدیر پهناوریست [۵۸۱]این قسمت از بابی که در جنوب آنست به خشکی متصل می‌شود و این باب به بلاد فلونیه (پلونی) منتهی می‌گردد.

و جزیره (یا شبه جزیره) برقاغه [۵۸۲](نروژ) در شمال آنست که در جهت شمال از باختر به خاور کشیده شده است و قسمت شمال بخش چهارم این اقلیم را سرتاسر دریای محیط فراگرفته ولی جنوب آن بیرون از آبست. و سرزمین فیمازک [۵۸۳]متعلق به ترکان در باختر آن واقع است و در خاور آن بلاد طبست [۵۸۴]و آنگاه سرزمین رسلانده [۵۸۵]واقع است که تا آخر خاور بخش امتداد می‌یابد و این ناحیه پیوسته پر برف و یخبندان است و عمران در آن اندک است.

و سرزمین مزبور در بخش چهارم و پنجم اقلیم ششم به روسیه متصل است و کشور روسیه در ناحیۀ غربی بخش پنجم این اقلیم واقع است و چنانکه در پیش یاد کردیم در شمال به قطعه ای از دریای محیط منتهی می‌شود که به کوه قوقیا پیوسته است.

و ناحیۀ خاوری این بخش محل پیوستگی سرزمین قمانی [۵۸۶]است که بر قطعۀ کنار دریای نیطش از بخش ششم اقلیم ششم واقع است و به دریاچۀ طرمی [۵۸۷]منتهی می‌شود که از این بخش به شمار می‌رود.

و آب این دریاچه شیرین است و رودهای بسیاری از کوه‌های جنوب و شمال بدان سرازیر می‌شود. در شمال ناحیۀ خاوری این بخش سرزمین بناریه [۵۸۸]است که متعلق به ترکان [۵۸۹]می‌باشد و تا آخر این بخش امتداد می‌یابد.

و ناحیۀ جنوب غربی بخش ششم محل پیوستگی آن به بلاد قمانی است و در وسط این ناحیه دریاچۀ غنون [۵۹۰]دیده می‌شود که آب آن شیرین است و از کوه‌های نواحی خاوری رودهایی بدان می‌ریزد، ولی دریاچۀ مزبور به سبب شدت سرما به جز مدت اندکی از فصل تابستان پیوسته منجمد است و در خاور بلاد قمانی کشور روسیه واقع است که آغاز و مبدأ آن در ناحیۀ شمال شرقی بخش پنجم اقلیم ششم بود. و در زاویۀ جنوب خاوری این بخش بقیۀ سرزمین بلغار [۵۹۱]واقع است که مبدأ و آغاز آن در ناحیۀ شمال خاوری بخش ششم اقلیم ششم است و در وسط این قطعه که از سرزمین بلغار به شمار می‌رود محل پیچ و خم رود اتل (ولگا) دیده می‌شود که نخستین خمیدگی آن به جنوب است چنانکه در پیش یاد کردیم و در آخر ناحیۀ شمالی این بخش کوه قوقیا است که از باختر به خاور بخش متصل است.

و در باختر بخش هفتم این اقلیم بقیۀ سرزمین بجناک دیده می‌شود که متعلق به ترکان می‌باشد و مبدأ آن در ناحیۀ شمال شرقی بخش ششم همین اقلیم و ناحیۀ جنوب باختری این بخش بود که از بالای اقلیم ششم بدان وارد می‌شود. و در ناحیۀ خاوری بخش بقیۀ نواحی بسجرت (باشگیر) و سپس دنبالۀ سرزمین منتنه است که تا آخر خاور بخش امتداد دارد و در آخر بخش از جهت شمال کوه قوقیای محیط واقع است که از باختر به خاور آن متصل است. و در جنوب باختری بخش هشتم این اقلیم محل پیوستگی سرزمین منته است و در خاور آن سرزمین محفور [۵۹۲]است که از شگفتی‌های جهان به شمار می‌رود چه شکافتگی و دره ای عظیم و پرتگاهی ژرف است و جوانب آن بحدی عمیق می‌باشد که رسیدن به قعر آن دشوار و ممتنع است. نشانۀ آبادانی و عمران آن در روز دودهایی است که از عمق آن برمی خیزد و در شب روشناییها است که گاه می‌درخشد و گاه نهان می‌شود و گویا در آن رودی دیده‌اند که آن را از جنوب به شمال به دو قسمت تقسیم می‌کند و در ناحیۀ خاوری این بخش نواحی ویرانیست که هم مرز سد می‌باشند و در آخر شمال آن کوه قوقیا است که از شرق به غرب امتداد یافته است. و در جانب باختری بخش نهم این اقلیم بلاد خفشاخ یا قفجق (قبجاق) است که کوه قوقیا، هنگامیکه از شمال آن نزدیک دریای محیط خمیدگی پیدا می‌کند، آن را در بر می‌گیرد و از وسط بخش به سوی جنوب با انحراف به خاور امتداد می‌یابد و آنگاه در بخش نهم اقلیم ششم نمودار می‌شود و از آن هم می‌گذرد و در وسط آن ناحیه سد یأجوج و مأجوج دیده می‌شود که آن را یاد کردیم. ودر ناحیۀ شرقی این بخش سرزمین یأجوج است که در پشت کوه قوقیا دیده می‌شود و مشرف بر دریا می‌باشد، سرزمینی کم پهنا و دراز است که از سمت خاور و شمال کوه‌های مزبور بر آن‌ها احاطه یافته است. و سرتاسر بخش دهم این اقلیم را آب گرفته است. اینست پایان سخن ما دربارۀ جغرافیا و اقلیمهای هفتگانۀ آن و در آفریدن آسمان‌ها و زمین و اختلاف شب و روز نشانه‌هایی برای جهانیانست [۵۹۳].

[۱۸۶] در ذیل این عنوان در چاپ‌های موجود اختلاف فاحشی دیده می‌شود و ما قریب شش صفحه (از ص ۸۸ تا ص ۹۳) را که در چاپ کاترمر (پاریس) اضافه بر چاپ‌های دیگر بود ترجمه کردیم. [۱۸۷] تا اینجا از چاپ کاترمر ترجمه شد و قسمت پس از آن در تمام چاپ‌ها هست ولی در نسخه کاترمر باز هم اضافاتی وجود دارد که ما آن را اصل قرار دادیم. [۱۸۸] از اینجا به بعد نیز تنها در چاپ کاترمر وجود دارد. [۱۸۹] مقداری که پس از سیزده ساعت و نیم (ن. ل). [۱۹۰] در متن هایی که در دسترس نگارنده بود کسی بدین نام و نسب دیده نشد که در علم هیئت استاد باشد و احتمال می‌ورد منظور ابوالفتح خازنی باشد که در قرن ۶ هجری می‌زیسته و نام وی در العام المنجد و گاهنامه سیدجلال سال ۱۳۱۱ و لغت نامه دهخدا و دیگ رمتنها آمده است. [۱۹۱] با ابوجعفر خازن از دانشمندان نامور در امور علم هیئت است وی خراسانی بود و تألیف هایی به نام: آلات العجبیه الرصدیه و زیج الصفایح داشت و با رکن الدوله دیلمی و ویزو وی ابن عمید هزمان بود. رجوع به لغتنامه دهخدا (ابوجعفر و خازنی یا خازن) و اعلام المنجد و دیگر متن‌ها شود. [۱۹۲] ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥتا اینجا از چاپ کاتامر است و از آن پس از سایر چاپ‌ها ترجمه شده که باز در چاپ کاتامر حذف شده است. [۱۹۳] قوس آسمان عبارتست از نصف فلک یا ربع مسکون و غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی به شکل دایره تصور کرده شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع البته بصورت قوس باشد (غیاث). [۱۹۴] (ب) حموی. [۱۹۵] Sicile [۱۹۶] Malaga [۱۹۷] راه نامه که معرب آن رهنامج است به معنی کتابی است که ملاحان بدان در دریا برای شناختن لنگرگاهها و غیره رهبری میشوند، این کلمه را نظامی و دیگران نیز بکار برده‌اند و اما «کنباص» به قول دزی از کلمه اسپانیولی Compas گرفته شده است و همانست که در آلمانی آن را Compassarte می‌گویند و تازیان آن را اقتباس خوانند و در ذیل قنباص می‌نویسد: از ریشه اسپانیولی کمپاس به معنی پرگار و بهمجاز به معانی نظم و اندازه و مقایس هم آمده است. مرد قنباص یعنی مرد متفکر قابل و لایق. شاید این کلمه همان جنفاص باشد، به معنی کاموای بافتنی و منسوج خشن (دزی، ص ۴۹۱ ج ۲ و ص ۴۰۹ همان جلد). [۱۹۸] قبیله ای از بربر که بر چهره خود نقاب می‌زنند و به عربی آن‌ها راملثمون می‌نامند. [۱۹۹] Lemlem. [۲۰۰] ترجمه «قصور» است که در تداول جغرافیدانان قدیم به معنی شهر مهم واحه‌ها بکار میرفته است. [۲۰۱] سه کلمه مزبور لغات بربریست و تلفظ آن‌ها چنین است: Touat, Tigourarin, Ouerglan [۲۰۲] گوگو: شهری متعلق به قبایل سیاهپوست است که نزدیک نیجر می‌باشد (فهرست نخبه الدهر). [۲۰۳] در چاپ‌های مصر«کاتم» است ولی در فهرست نخبه الدهر در ذیل «کانم» یا «غانم» آمده است: شهری بر ساحل نیل، kanem. در نسخل «ینی» نیز کانم است. [۲۰۴] گورهی از اقوام قسمت جنوبی کره زمین، اقوامی که در پیرامون سرچشمه نیل به سر می‌برند ـ از اولاد حام. دریاچه هایی نیز به نام سودان هست (فهرست نخبه الدهر). [۲۰۵] La Nubie [۲۰۶] Asouan [۲۰۷] Dongola [۲۰۸] آبشار نیل (فهرست نخبه الدهر). [۲۰۹] مرحله ـ منزل «یکروز راه کاروانیان قدیم». [۲۱۰] این سطر از چاپ پاریس و نسخه «ینی» است. [۲۱۱] نیل آبی. [۲۱۲] [و پس از آنکه از نزدیک مقدشو که در جنوب دریای هند واقع است می‌گذرد بسوی... ,] (چاپ پاریس). و «ینی». [۲۱۳] ابن خلدون به جای زیلع که در همه کتب مشهور است زالع بکار می‌برد. [۲۱۴] این کلمه ترجمه «مجالات» جمع مجال است و در کتب قدیم جغرافیای عربی چنانکه دزی می‌نویسد به معنی ناحیه پهناوری استعمال میشده است که یک قبیله چادرنشین در آن رفت و آمد کنند و می‌توان گفت مرادف «یورت» ترکی و محل ییلاق و قشلاق قبایل است و ما در فارس کلمه ای مناسب تر از چادرگاه نیافتیم. رجوع به ص ۲۳۶ ج ۱ دزی شود. [۲۱۵] بجه (بضم با و فتح جیم) و آن را «بجاه» نیز گویند. ولی در چاپ (ک) که معرب است بجه را بفتح «ب» ضبط کرده است اا در فهرست نخبه الدهر نیز بضم است و مؤلف آن مینویسد: بجه در مصر یا نوبی واقع است. و رجوع به معجم البلدان و حدود العالم و ص ۱۶۷ التفهیم شود. [۲۱۶] سواکن جزیره ایست نیکو نزدیک مکله معظمه (منتهی الارب). [۲۱۷] دهلک (به فتح د ـ ل) جزیره ایست میان دشت یمن و حبشه. (منتهی الارب). [۲۱۸] تهائم سرزمین هایی که نشیب آن‌ها به دیای باشد و تهامه (بکسر ت ـ فتح م) نام مکه معظمه و بلاد شمالی حجاز است (اقرب الموارد). [۲۱۹] شهریست نزدیک دریا میان یمن و حجاز. [۲۲۰] از «ینی». [۲۲۱] به قول دسلان، مؤلف «قسمت بالا» را به جای جنوبی و «قسمت پایین» را به جای شمالی به کار می‌برد. [۲۲۲] در چاپ‌های مصر و بیروت «سیلان» است و دسلان به نقل از رینود می‌نویسد ممکن است منظور از جزایر سیلا ژاپونباشد. صورت متن از چاپ (پ) و نسخه خطی «ینی» است. [۲۲۳] شهری در یمن. [۲۲۴] شهر بزرگی است در یمن. صنعت پوست در آن نیک می‌دانند و در حسن ساختمان بدان مثل میزنند و پوست صمدی در نهایت خوبی است (اقرب الموارد). [۲۲۵] فرقه ای از شیعه منسوب بزیدبن علی زین العابدین. [۲۲۶] جزیره ای به یمن و شهری نزدیک آن. [۲۲۷] مرکز بلاد یمن (اقرب الموارد). [۲۲۸] (به فتح همزه) ریگهای دراز که به کرانه شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند (منتهی الارب). [۲۲۹] (به فتح ظ) شهری به یمن نزدیک صنعاء (اقرب الموارد). [۲۳۰] نام شهری و قبیله ای (اقرب الموارد). [۲۳۱] در متن چاپ‌های ابن خلدون «خانکو» و در جغرافیایی ادریسی «خانلو» است ولی صحیح «خانقو» است (حاشیه دسلان). [۲۳۲] در چاپ پاریس و «ینی» نیست. [۲۳۳] Comnouriya [۲۳۴] در چاپ (ک) «نستر» ودر چاپ (ب) و (ا) و (پ) «نیسر» و در «ینی» نیستر است. [۲۳۵] Guedala [۲۳۶] Lemtouna [۲۳۷] در چاپ (ک) و (ا) «مسراته» و در چاپ (ب) «مسرانه» و صحیح Messoufa است. [۲۳۸] لطمه (به کسر ل ـ فتح ط) به معنی نوعی آهوی کوهی آفریقا و «لمط» قبیله ای از بربرهای آن سرزمین است (فهرست نخبه الدهر). [۲۳۹] Outriga ، نسخه بدل: وریکه، و تریله ، و تزیله. [۲۴۰] Fazzan [۲۴۱] Azgar [۲۴۲] Koouar [۲۴۳] Tadjoua ، در چاپ‌های مصر با «جویین» است. [۲۴۴] Oueddan [۲۴۵] Seneriya [۲۴۶] (به ضم م ـ فتح ق ـ فتح ط مشدد) کوهی است که به مصر مشرف بر قرافه (اقرب الموارد). [۲۴۷] اسنا (ن. ل). [۲۴۸] (به فتح ه ـ ج) نم دو ناحیه است: یکی شهری نزدیک مدینه و دیگر این کلمه بر سراسر سرزمین بحرین اطلاق می‌شود و در اینجا منظور معنی دوم است. رجوع به اقرب الموارد شود. [۲۴۹] Belhera [۲۵۰] میلیبار. ملیبار. مالابار (ن. ل). [۲۵۱] در چاپ‌های مصر «شیفون» و در نسخ خطی: «خنفون» و «خنفو» است ولی صحیح «خانفو» است. [۲۵۲] این جمله در چاپ پاریس و «ینی» نیست. [۲۵۳] مقصود کوه اطلس (L' Atlas) است (از فهرست نخبه الدهر). [۲۵۴] ماسه (Masset) یا ماسه (Massa). [۲۵۵] «نول» کوهستانی در افریقای جنوبی است و «نول لمطه» نیز محلی در همان ناحیه است (فهرست نخبه الدهر). و دسلان می‌نویسد: جغرافی دانان و مورخان شرقی تمام این گونه کلمات را با حرف «ل» می‌نویسند، ولی اروپاییان آن‌ها را با نون بدینسان (Noun) میخوانند. [۲۵۶] شهریست در افریقا (فهرست نخبه الدهر). [۲۵۷] شهریست بر ساحل رودی بهمن نام (همان کتاب). [۲۵۸] رودی به باندلس (معجم البلدان) Molouia [۲۵۹] Sekcioua [۲۶۰] از چاپ (پ) و نسخه (ینی) [۲۶۱] در چاپ‌های مصر «هنتانه» است ولی صحیح آن »Hintata» می‌باشد. [۲۶۲] در معجم البلدان در ذیل «تین ملل» (بکسر ت ـ ضم ن ـ فتح م ـ ل مشدد) آمده است: کوههایی است به مغرب و در آن‌ها دهکده‌ها و مزارعی است که مسکن بربرها است. ولی در چاپ‌های مصر و بیروت «تینملک» است دسلان نیز ضبط آن را بدینسان آورده است: Tinmelet [۲۶۳] Guedmioua [۲۶۴] در چاپ‌های مصر مشکوره است ولی صحیح Hesloura می‌باشد. [۲۶۵] ـ Zeuaga [۲۶۶] از چاپ (پ) و (ینی). [۲۶۷] Zenata [۲۶۸] Auras [۲۶۹] Ketama [۲۷۰] Aghmat [۲۷۱] در چاپ‌های مصر «تادلا» است ولی صحیح »Tadla» میباشد.که یاقوت نیز آرد: تادله (به فتح د ـ ل) از جبل بربر در مغرب نزدیک تلمسان است (معجم البلدان). [۲۷۲] Asfi [۲۷۳] از چاپ (پ) و (ینی). [۲۷۴] Miknaca (Mequinez) [۲۷۵] Taza (Teza). [۲۷۶] «قصر» بر شهر مرکزی واحات اطلاق می‌شود و «کتامه» قبیله ای از بربراست (فهرست نخبه الدهر). [۲۷۷] Asila ، دسلان این ضبط را بر صورتهای «اصیئه» و «اصیلا» و «ارضیله» که در نسخ مختلف ا»ده ترجیح داده است. [۲۷۸] ناحیه ایست از سواحل تلمسان در سرزمین مغرب (معجم البلدان). [۲۷۹] Onhran (Oran). [۲۸۰] قلعه مستحکمی است واقع در کنار دریا میان طنجه و سبته. [۲۸۱] Ghassaca [۲۸۲] از چاپ (پ) و (ینی) [۲۸۳] Constantine. [۲۸۴] شهریست در جبال بربرهای مغرب (معجم البلدان). [۲۸۵] Titeri [۲۸۶] از (پ) و (ینی). [۲۸۷] Mecial [۲۸۸] Biskera [۲۸۹] در چاپ (ک) غدامس (به فتح غ ـ کسر م) است و در چاپ (ا) (ب) و (پ) «غذامس» و در نخبه الدهر غدامس (به فتح غ) است و صحیح صورت اخیر است. [۲۹۰] تبسه (به فتح ت ـ کسر ب ـ فتح س مشدد) شهر مشهوریست از سرزمین افریقا میان آن و قفصه شش مرحله است (معجم البلدان) Tebessa یا Teveste. [۲۹۱] در چاپ (ا) (ب) «اویس» و در چاپ (ک) «اوبس» ولی سحس (Laribus) Lorbos است. [۲۹۲] Bouna. [۲۹۳] از (پ) و (ینی). [۲۹۴] Souca [۲۹۵] Touzer [۲۹۶] Cafsa [۲۹۷] Nefzaoua ، در همه چاپ‌ها به جز (ینی) «نفراوه» است. [۲۹۸] در چاپ‌های مصر «وسلات» است ولی به تصحیح دسلان Ouchelat درست است. [۲۹۹] Sobeitla [۳۰۰] (Ghorian) Demmer [۳۰۱] Maggara [۳۰۲] Houara [۳۰۳] در چاپ‌های مصر چنین است ولی در ترجمه دسلان Metkoud است. [۳۰۴] Cap Aouthan ، که انتهای روی نقشه‌های ما آن را به نام دماغه Razat می‌خوانند (دسلان). [۳۰۵] Sort [۳۰۶] در چاپ (ا) «اجوابیه» و در چاپ (پ) و (ک) «اجدابیه» است و در منتهی الارب نیز در ذیل «اجدابیه» آمده است که شهریست نزدیک برقه [۳۰۷] Tolomeitha [۳۰۸] Heib [۳۰۹] Rouaha [۳۱۰] در چاپ‌های مصر «برقیق» است ولی دسلان می‌نویسد نام قدیم Berenice بوده و اکنون آن را «بن غازی» Ben Ghazi گویند. [۳۱۱] شظنوف بر وزن حلزون دهی است به مصر (منتهی الارب). [۳۱۲] زفته (پ). [۳۱۳] در چاپ پاریس «تروط» Terout است و دسلان احتمال می‌دهد که صحیح آن «ترنوط» باشد. [۳۱۴] صحرای اسرائیل را «تیه» مینامند و «فحص التیه» یا «فحس الاردن» نواحی از آب بر آمده و پهناور آن را گویند (فهرست نخبه الدهر) و (اقرب الموارد). [۳۱۵] Cesaree [۳۱۶] Saint Jean d' Acre [۳۱۷] Tyr [۳۱۸] Sidon [۳۱۹] اورشلیم. [۳۲۰] چاپ (پ) و (ینی) [۳۲۱] Tadmor (Palmyre) [۳۲۲] در همه چاپ‌ها «صمان» است ولی دسلان آن را از روی دو نسخه خطی و برحسب اینکه در مراصد الاطلاع بدین صورت ضبط شده است تصحیح کرده است. [۳۲۳] در چاپ‌های مصر و بیروت «اخطب» و در چاپ پاریس وینی «خط» است و «خط» هم به معنی ساحل بحرین و هم نام موضعی در یمامه است. [۳۲۴] در چاپ‌های مختلف «صمان» و «ضمان» است. [۳۲۵] قفص معرب کوچ است. [۳۲۶] در چاپ‌های مصر و بیروت «نسا» است. [۳۲۷] در چاپ‌های مصر و بیروت چنین است: «وصدی و صابور». [۳۲۸] در چاپ‌های مصر و بیروت «رسوم» و در چاپ پاریس «زموم» است و دسلان در حاشیه می‌نویسد: کلمه زموم جمع «زم» به معنی معسکر و بناهای موقتی و فصلی است که طوایف چادر نشین یا لشکریان آن‌ها را بنیان می‌نهند و کردها کلمه زم را برین معنی اطلاق می‌کرده‌اند و در هر زم کردها چندین دهکده یا شهر وجود داشته است، رجوع به جغرافی ادریسی «به فرانسه» ج ۱ ص ۴۰۶ شود. در مراصدالاطلاع این کلمه «رم» نوشته شده و ذیل حرف «ر» آمده است و در همین کتاب دهکده ای به نام «زم» هم آمده که میان جیحون و ترمذ واقع است. (ترجمه دسلان ص ۱۳۴ ج ۱). [۳۲۹] شیرجان (ب) و (ک) و (ا). [۳۳۰] تردشیر (پ) ، یزد شیر (ب). [۳۳۱] بهرج (ب). [۳۳۲] در ترجمه فرانسه نیست. [۳۳۳] قوهستان (ب). [۳۳۴] خلج (ب)، جلح (ب) و (۱) ولی صحیح خلخ است. [۳۳۵] در چاپ بولاق و دیگر چاپ‌های مصر و بیروت :«دجار» و در چاپ پاریس «وخان» و در دائره المعارف اسلامی «وخاب» است و ما این صورت را ترجیح دادیم. [۳۳۶] چاپ پاریس «خربات» و چاپ‌ها و نسخه‌های دیگر «خرباب» و «خرناب» و «خریاب» و در صوره الارض ابن حوقل ص ۴۷۵ نیز «خرباب» است ولی در ترکستان بار تولد، ص ۶۸ ، و دائره المعارف اسلامی «جریاب» است و ما صورت اخیر را برگزیدیم. [۳۳۷] دریاچه آرال «Aral» را متقدمان دریاچه خوارزم می‌نامیدند (فهرست مخبه الدهر». [۳۳۸] در چاپ پاریس «جیل» است. [۳۳۹] در چاپ بولاق «بتن» ولی «بتم» Bottam صحیح است، رجوع به ترکستان بار تولد شود. [۳۴۰] از «پ» و «ینی». [۳۴۱] (به ضم خ ـ ل) خرلخیه (پ) و «خزلجیه» و «خزلحیه» در چاپ‌ها و نسخ دیگر، ولی صحیح «خزلجیه» است. [۳۴۲] «بغرغر» و «تغرغر» نیز در چاپ‌های مختلف آمده است. رجوع به ص ۶ تا ۱۰ مسالک الممالک اصطخری شود. [۳۴۳] خرخیز (ن.ل) رجوع به صفحات ۹ و ۱۰ اصطخری شود. [۳۴۴] کتمان (چاپهای مصر). [۳۴۵] Ceuta [۳۴۶] Lvica [۳۴۷] Maiorcu [۳۴۸] Minorca [۳۴۹] La Sardaigne [۳۵۰] در سه چاپ (ا) و (ب) و (ک) «بلونس» و در چاپ (ب) «بلبونس» : Peloponnese [۳۵۱] La Crete [۳۵۲] جزیره مثلث عظیمی است در قسمت شرقی دریای متوسط. [۳۵۳] ونیز ، Venise. [۳۵۴] Constantinople [۳۵۵] بحر بنطس یا اسود یا طرابزنده (طرابوزان). [۳۵۶] «قطاون» در چاپ‌های مصر ولی صحیح تیطاوین (Tetouan) است. [۳۵۷] در چاپ‌های مصر بغلط «پاریس» است. [۳۵۸] مالاگا، Malaga. [۳۵۹] منکب (چاپهای مصر)، منقب (چاپ پاریس) (به ضم م ـ کسر ک)، Almunecar [۳۶۰] Almeria [۳۶۱] Xeres [۳۶۲] (به کسر ل نخست ـ فتح ل دوم) Niebla. [۳۶۳] Cadix. [۳۶۴] Seville [۳۶۵] (به کسر همزه ـ س ـ فتح ح) Ecija، در چاپ‌های مصر «استجه» است. [۳۶۶] (به ضم ق ـ ط ـ فتح ب) Cordoue. [۳۶۷] در چاپ‌های مصر و بیروت «مدیله» ولی صحیح «مرتله» (به ضم م ـ کسر ت ـ فتح ل مشدد) است، Montilla. [۳۶۸] Grenade [۳۶۹] Jaen. [۳۷۰] (به ضم همزه ـ کسر ب ـ فتح د) و در روض المعطار با باء مشدد است، Ubeda. [۳۷۱] Guadix [۳۷۲] (به فتح ب ـ ت) Baza. [۳۷۳] (به کسر ش ـ م ـ ر ـ فتح ی) Sainte – Marie des Algarves. [۳۷۴] Silves [۳۷۵] (به فتح ب ـ ت) Badajoz. [۳۷۶] Merida [۳۷۷] «به ضم ب» Iabora (Evora) [۳۷۸] (به کسر ف ) Ghafec. [۳۷۹] (به ضم ت ـ فتح ل) (Truxillo) Tordjela در چاپ‌های مصر به غلط «بزجاله است». [۳۸۰] «رباح» (به کسر ر) صحیح است نه «ریاح». [۳۸۱] Lisbonne [۳۸۲] Tage ، «باجه» در چاپ‌های مصر و بیروت غلط است. [۳۸۳] (به کسر ش ـ ت ـ فتح ر) Santarem. [۳۸۴] Coria ، «موزیه» در چاپ‌های مصر غلط است. [۳۸۵] Alcantara ، که میان شنترین و قوریه واقع است. دسلان قنطره السیف را پل شمشیر ترجمه کرده و «سیف» را به فتح «س» خوانده و ضبط کرده است در صورتی که گویا «سیف» در اینجا به کسر «س» است که به معنی ساحل و مخصوص ساحل رودبار می‌باشد و چون شهر مزبور بر ساحل رود تاجه واقع است ترجمه قنطره السیف به پل ساحلی مناسب تر است. [۳۸۶] Sierra [۳۸۷] Medina Celi [۳۸۸] (به فتح ط ـ ل ـ ر) Talavera. [۳۸۹] (به ضم ط فتح ل ـ کسر ط فتح ل) Tolede. [۳۹۰] Guadalaxara [۳۹۱] (به ضم ق ـ ل ـ کسر ر ـ فتح ی) Coimbre [۳۹۲] کارتاؤ، Cartage. [۳۹۳] (به کسر ل ـ فتح ق) Alicante، «لفته» در چاپ‌های مصر غلط است. [۳۹۴] Denia [۳۹۵] (به فتح ب ـ ل ـ کسر س ـ فتح ی) Valence. [۳۹۶] (به فتح ط ـ ن) Tarragone ، «طرطوشه» در چاپ‌های مصر غلط است. [۳۹۷] Lorca. در چاپ‌های مصر «لیورقه» است. [۳۹۸] (به کسر ش فتح ر) Segura. [۳۹۹] به ضم م ـ کسر س ـ فتح ی) Murcie. [۴۰۰] San – phelipe de Xativa [۴۰۱] ( به ضم ش ـ فتح ق) Xucar. [۴۰۲] Tartose ، در فهرست نخبه الدهر «ترتس» است. [۴۰۳] (به فتح ط ـ ن) Tarragone. [۴۰۴] (به کسر ج ـ فتح ل) Chinchilla «منجاله» در چاپ‌های مصر غلط است. [۴۰۵] Ubeda. «ریده» و «بذه» در چاپ‌های مصر و پاریس غلط است. [۴۰۶] Tolede [۴۰۷] Traga [۴۰۸] Calatayud [۴۰۹] (بفتح س ـ ق ـ ط) Saragosse ساراگس. [۴۱۰] (به کسر ر ـ فتح د) Lerida. [۴۱۱] les ports. Les Pyrenees. در چاپ‌های مصر «برتات» است. [۴۱۲] (به فتح غ ـ کسر ن ـ فتح ی) Gascogne ، «غشکوتیکه» در چاپ‌های مصر غلط است. [۴۱۳] (به (به کسر ج ـ ضم ر ـ فتح د) Gironne. «خریده» در چاپ‌های مصر غلط است. [۴۱۴] (به فتح ق ـ ن) Carcassonne. [۴۱۵] (به فتح ب ـ ش ـ ن) Barcelone. [۴۱۶] (به فتح همزه ـ ن) Narbonne. [۴۱۷] ( به کسر س نخست ـ فتح س دوم) Syracuse. [۴۱۸] (به کسر ب ـ ل) Palerme. [۴۱۹] (به فتح ط ـ ن) Trapani ، «طرابغه» در چاپ‌های مصر غلط است. [۴۲۰] Mazara. [۴۲۱] Messine [۴۲۲] (به ضم غ ـ د) Gozzo، «اعدوش» در چاپ‌های مصر غلط است. [۴۲۳] (به کسر ل) Malta. [۴۲۴] La Calabre [۴۲۵] (به فتح همزه ـ ضم ب ـ کسر ر) Lombardie «آبگیرده» در چاپ‌های مصر غلط است. [۴۲۶] (به شم ل) کوه زیبای لبنان و سلسله کوههایی که از ان جدا می‌شوند: (le Liban et ۱, Anti Liban) [۴۲۷] Taurus [۴۲۸] بر چندین ناحیه اطلاق می‌شود ولی در اینجا مقصود بلاد مجاهدبن عبدالله است که شرقی اندلس و به قول صاحب منتهی الارب اهل اندلس از مطلق لفظ جزیره همین اراده کنند (فهرست نخبه الدهر). [۴۲۹] Archipel [۴۳۰] (به فتح همزه ـ ط) Antarsous. [۴۳۱] در چاپ‌های مصر «غزه» است (به فتح ـ غ ز مشدد) که شهریست به فلسطین (اقرب). [۴۳۲] (به فتح ج ـ ب ـ ل) شهریست به ساحل شام (منتهی الارب). [۴۳۳] (به کسر ذ ـ فتح ی مشدد) شهریست به شام (اقرب الموارد). نسخه (ب) «عرقه» [۴۳۴] شهریست به روم (متهی الارب) Seleucic [۴۳۵] در چاپ‌های مصر «حصن حوابی» است. [۴۳۶] سلمیه (به فتح س ـ ل ـ تخفیف ی) در چاپ‌های مصر. [۴۳۷] «حمص» به کسر «ح» شهریست به شام (اقرب). [۴۳۸] به فتح م ـ ص آخر Mopsueste. [۴۳۹] (به تحریک و فتح ن) شهریست نزدیک طرسوس (منتهی الارب) [۴۴۰] Anazarbe [۴۴۱] (به کسر ق ـ ن مشدد) Bambyce Hierapolis. [۴۴۲] به فتح «م». [۴۴۳] در چاپ‌های مصر «انطاکیه» است ولی صحیح «انطالیه» یا Santalie می‌باشد. [۴۴۴] در چاپ‌های مصر «معره» است. [۴۴۵] دسلان می‌نویسد: مصب حیجان در شمال شرقی سلوقیه Seleucie، واقع است. [۴۴۶] Angora ، در چاپ‌های مصر «معره» است. [۴۴۷] دسلان می‌نویسد این دو رود به هم نمی‌پیوندند. [۴۴۸] در تمام چاپ‌های مصر و بیروت به غلط «رافضه» است ولی چنین شهری در کتب فرهنگ وجغرافیا دیده نشد بلکه صحیح «رافقه» است که در چاپ پاریس و ینی نیز چنین است. رجوع به نخبه الدهر دمشقی و منتهی الارب شود. [۴۴۹] نام چند شهر است و در اینجا مقصود رقه شام است. [۴۵۰] شهریست به شام در جزیره ابن عمر (منتهی الارب) [۴۵۱] (به فتح س). شهریست نزدیک حران (منتهی الارب). [۴۵۲] (به ضم ر) Edessa. [۴۵۳] (به فتح ن ـ کسر ب) شهر عظیمی است و آن مرکز دیار ربیعه است (اقرب الموارد). [۴۵۴] (به ضم س ـ فتح م) در چاپ‌های مصر و بیروت «سمیاط» غلط است: Samosate. [۴۵۵] (به کسر م ولی به ضم و فتح آن نیز روایت شده است) Amida ، رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۴۵۶] La Mesopotamie. [۴۵۷] شهریست بر فرات (منتهی الارب). [۴۵۸] نهریست مابین رأس عین و فرات و نهری شرقی دجله و موصل (منتهی الارب). [۴۵۹] نام چند جایگاه ورود و آب و چاه و هم دهی در برابر قادسیه و ناحیه ای میان شام و وادی القری است و در اینجا ظاهراً دیه برابر قادسیه مراد باشد. [۴۶۰] منسوب به یزید بن عمر بن هبیره... که آن را هنگامی که از طرف مروان والی عراق شد بر فرات کوفه بنا کرده است رجوع به معجم البلدان شود. [۴۶۱] حله مزیدیه و آن شهریست بنا کرده صدقه بن منصور بن دبیس بن مزید، به فتح م ـ ی (منتهی الارب). [۴۶۲] شهریست به عراق (منتهی الارب). [۴۶۳] به فتح همزه، نام چند ناحیه است و در اینجا مقصود نام شهری قدیم به عراقست (منتهی الارب). [۴۶۴] شهزیست شمالی موصل که اب دجله آن را از سه طرف محیط است بر شکل هلال (منتهی الارب). [۴۶۵] (به فتح م ـ کسر ص) شهریست و زمینی میان عراق و جزیره (منتهی الارب). [۴۶۶] (به فتح ت) نامیدند به تکریت که نام دختر وائل است (منتهی الارب). [۴۶۷] (به فتح ح ـ ت) موضعی است. (منتهی الارب). [۴۶۸] (به فتح ج ـ چ) موضعی است در عراق (منتهی الارب). [۴۶۹] (به فتح ع ـ تشدید ب) جزیره ایست محاط به دو شعبه دجله که در بحر فارس می‌ریزند (منتهی الارب). [۴۷۰] (به فتح ن ـ ر) هم نام شهریست و هم نام سه ده است اعلا و اوسط و اسفل میان واسط و بغداد (منتهی الارب). [۴۷۱] (به فتح ج ـ ل) دهیست به بغداد بر یک منزل ا زخانقین و جنگ آن مشهور است (منتهی الارب). [۴۷۲] ( به ضم ح) نام دو شهر و دو ده است (منتهی الارب). [۴۷۳] (به فتح ص ـ م) شهریست نزدیک دینور (منتهی الارب). [۴۷۴] در چاپ‌های مصر و بیروت «هلوس» و در نسخ خطی «بهلوس» است. و برحسب چاپ پاریس بهلوس، فهلوس یا فهله به معنی پارتی قدیم است که آن را پهلو نیز می‌خوانند (حاشیه دسلان). [۴۷۵] در چاپ‌های مصر «باریا» است. [۴۷۶] (به فتح ب ـ ل) شهریست نزدیک دربند (منتهی الارب). [۴۷۷] در فهرست نخبه الدهر بحر «نیطس» مترادف با دریای طرابزنده یا اسود یا بحر الروس آمده است و یاقوت نیز دریای سیاه را «بنطس» میخواند و ابوریحان گوید: و به میان معموره به زمین سقلاب و روس دریایی است نام او بنطس و مردمان ما او را طرابزنده خوانند (ص ۱۶۸، التفهیم) ولی دسلان به نقل از دساسی، de Sacy، و رینو، Reinaud، می‌نویسد: معمولاً کلمه خزر بر دریای Caspienne اطلاق می‌شود ولی جغرافی دانان قدیم گاهی هم این نام را بر دریای سیاه اطلاق کرده‌اند. [۴۷۸] در چاپ (ک) «رمم» و در چاپ (ب) و (ا) «رم» و در چاپ (پ) «زم» است (به فتح ز ـ تشدید م) در فهرست نخبه الدهر چنین است: «زم» از نواحی بخارا بر ساحل جیحون. [۴۷۹] در تمام چاپ‌ها «ظاهریه» است ولی چنین شهری در کتب جغرافی نیست بلکه «طاهریه» صحیح است که در مراصد الاطلاع هم نام آن آمده است. [۴۸۰] در مشترک آمده که اقلیم ایلاق متصل به اقلیم چاچ است و فاصله ای میان آن دو نیست و ایلاق به کسر «همزه» و سکون «یا» پس از آنست. حاشیه ا.ه. [۴۸۱] جبراغون (ن. ل) [۴۸۲] خزلجیه (ن. ل) [۴۸۳] خلیجه (ن. ل) [۴۸۴] (به ضم م اول ـ فتح م دوم) Monte Mayor و در چاپ‌های مصر به غلط «سعیور» است. [۴۸۵] (به فتح ش ـ ل ـ م ـ ک) Salamanque سلمنه (ن. ل). [۴۸۶] (به فتح س ـ ر) Zamora. [۴۸۷] (به فتح همزه ـ ل) Abla در چاپ‌های مصر «ایله» است. دسلان می‌نویسد: در پنج میلی جنوب خاوری سلمنکه شهر ابله واقع است که از نواحی (Tormes) است و شاید این همان شهریست که ادریسی آن را به نام «Alba» خوانده است. [۴۸۸] (به فتح ق) Castille. [۴۸۹] (به فتح ش ـ کسر ب ـ فتح ی مشدد) Segovie «شقونیه» در چاپ‌های مصر درست نیست. [۴۹۰] (به کسر ل) Leon. [۴۹۱] (به ضمن ب ـ غ) Burgos. [۴۹۲] (به کسر ج ـ ل مشدد ـ ق ـ فتح ی مشدد) Calice. [۴۹۳] (به فتح ش ـ کسر ت) Santiago در چاپ‌های مصر «شنتیاقو» است. [۴۹۴] (به ضم ت ـ فتح ط ـ ل) Todela. [۴۹۵] ( به ضم و ـ فتح ق) Huesca [۴۹۶] ( به فتح ب ـ کسر ب ـ فتح ن) Pampelune در چاپ‌های مصر «بنبلونه» است. [۴۹۷] (به فتح ق ـ ل) Estella. [۴۹۸] (به کسر ج ـ فتح ر) Najera یا Naxera ، «تاجره» در چاپ‌های مصر غلط است. [۴۹۹] Gascon [۵۰۰] (به ضم ط ـ فتح ش) Toulouse [۵۰۱] Port یا (Pyrenee). [۵۰۲] (فه فتح ب ـ ن) Bayonne ، «نیونه» در چاپ‌های مصر غلط است. [۵۰۳] (به فتح ب) Poitou «بنطو» در چاپ‌های مصر غلط است. [۵۰۴] مؤلف در اینجا برغشت را که قبلا یاد کرده با بورژ که شهر دیگری است یکی دانسته است در صورتیکه برغشت یا Burgos بجز Bourges است (حاشیه دسلان). [۵۰۵] Lyon. [۵۰۶] (به کسر ج ـ فتح و) Genova,Genes [۵۰۷] (به ضم م) Mont – Djoun «Les Alpes» در چاپ‌های مصر «نیت جون» غلط است. [۵۰۸] (به ضم ب و فتح ن)La Baurgagne. [۵۰۹] مؤلف در اینجا از دریای آدریاتیک گفتگو می‌کند. (دسلان). [۵۱۰] این دماغه کشور ایتالیاست (دسلان). [۵۱۱] Pise. [۵۱۲] بطرک: در نزد مسیحیان رئیس اسقف‌ها است، معرب یا تیرارخوس (در یونانی) و معنای آن پدربزرگ است و لقب رؤسای خاندانها پیش از طوفان بوده است. و ابراهیم و اسحاق و یعقوب را بطرک می‌گفته اند(اقرب الموارد)، Patrirch درتداول امروز. [۵۱۳] «هیکل» به معنی بتکده و موضعی در صدر کنیسه بوده است که قربانیها را در آن می‌گذاشته‌اند ولی بعدها عبادتگاه مسیحیان ار کنیسه و معبد مسلمانان را جامع و از آن بت پرستان را هیکل خوانده‌اند. [۵۱۴] Pierse. [۵۱۵] Paul. [۵۱۶] (به فتح همزه ـ کسر ب و ض ـ فتح ی) Lombardie. «اقرنصیصه» و «افرنصیصه» در چاپ‌های مصر و بیروت غلط است. [۵۱۷] Naples. [۵۱۸] (به کسر ق ـ ل مشدد ـ فتح ر) Calabr. [۵۱۹] Venise. [۵۲۰] یعنی سواحل غربی آن (دسلان). [۵۲۱] (به فتح همزه ـ کسر ک ـ فتح ی) Aquilee. [۵۲۲] دماغه ای که نواحی کالابر (قلوریه) در آن واقع است میان خلیج تارانت Tarente و در یای تیرنین Tyrrhenienne واقع است (دسلان، ج ۱ ص ۱۵۲). [۵۲۳] انکبرده نام لمبادری Lombardie است ولی مؤلف در اینجا این کلمه را بر «بازیلیکات» Basilicate اطلاق کرده است. ناحیه نخست سرزمین باری Bari و قسمت دوم قلمرو اترانت Otrante است (دسلان ج ۱ ص ۱۵۲). [۵۲۴] (به ضم ل) Allemand [۵۲۵] (به کسر ج ـ س) Guerouacia که به جای کلمه کرواسی Croatie به کار می‌رود و بنا برین «حروایا» در چاپ‌های مصر غلط است. [۵۲۶] دسلان می‌نویسد: اگر مؤلف بنفشه ادریسی بدقت مینگریست میدید که شهر قسطنطنیه در ساحل غربی خلیج واقع است. ج ۱ ص ۱۵۵. [۵۲۷] در چاپ‌های مصر «باطوس» است ولی صحیح «ناطوس» می‌باشد که به گفته دسلان منظور آناطولی Anatolie است و وی به نقل از ادریسی می‌نویسد این کلمه به معنی خاور است. ص ۱۵۴ ج ۱ [۵۲۸] در چاپ‌های مختلف «برصه» و «برصا» آمده است ولی دسلان می‌نویسد: امروز نام این شهر را بروسه »Brouce» می‌نویسند. [۵۲۹] (به فتح ع ـ کسر ر ـ فتح ی مشدد) Amorium. [۵۳۰] (به ضم ق اول و دوم) شاید قره سو Cara Sou است (دسلان). [۵۳۱] «خرشنه» به قول صاحب منتهی الارب شهریست به روم. و «حرشنه» در بعضی چاپ‌ها غلط است. [۵۳۲] اردن (ن. ل). [۵۳۳] اردبیل (ن. ل). [۵۳۴] ارمی (ن. ل). [۵۳۵] زاب (ن. ل). [۵۳۶] « سریر» در شمال قفقاز و در مغرب دربند واقع بوده است (دسلان ص ۱۵۶ ج). [۵۳۷] (به کسر ب ـ ضم ز ـ فتح د) طرابوزان Trebizonde (اطرابریده) در چاپ‌های مصر غلط است. [۵۳۸] نام قدیم رود ولکا «Volga» است و در بعض چاپ‌ها «اتل» است. [۵۳۹] عبارت داخل کروشه از ترجمه دسلان نقل شد و وی آن را از نسخه ای خطی ترجمه کرده است. [۵۴۰] Aral [۵۴۱] عرعون (ن. ل). [۵۴۲] (به ضم م) دسلان می‌نویسد: غار در ترکی به معنی برف است ولی کلمه «مر» mer یا »مر» mor در آن زبان وجود ندارد. [۵۴۳] ارکس (ن. ل). [۵۴۴] la Bretagne [۵۴۵] Seis (Seez) در چاپ‌های مصر «صاقس» است. [۵۴۶] انگلطرا (ن. ل) Angleterre [۵۴۷] در چاپ‌های مصر «ارمندیه» است ولی صحیح «نرمندیه» است Narmandie. [۵۴۸] Flandre در چاپ‌های مصر «افلادش» است. [۵۴۹] France. [۵۵۰] Bourgogne. [۵۵۱. ـ [۵۵۲] Allemads [۵۵۳] (به ضم ل ـ کسر ر ـ فتح ک) Lorraine در چاپ‌های مصر «لهویکه» درست نیست. [۵۵۴] (به فتح ش) Saxonia, la Saxe در چاپ‌های مصر «شطونیه» غلط است. [۵۵۵] (به کسر همزه ـ فتح ز) la Frise «افریره» در چاپ‌های مصر غلط است. [۵۵۶] در یک چاپ «مراتیه» و در چاپ‌های دیگر «یوامیه» است ولی صحیح «یوامیه» است که ادریسی نیز آن را بکار برده و به اصل کلمه Boheme نزدیک تر است (حاشیه دسلان، ص ۱۹۰). [۵۵۷] (به ضم همزه) Hongrie «انکویه» در چاپ‌های مصر درست نیست. [۵۵۸] (به ضم ب) Pologne [۵۵۹] (به کسر ب) Carpathe. [۵۶۰] (به کسر ج) Servie. [۵۶۱] در چاپ‌های مصر «مسنیناه» است ولی دسلان آن را بدین صورت آورده است: Mesnat. [۵۶۲] (به کسر ه ـ فتح ر ـ فتح ی) Heraclee «هرقلیله» در بعض چاپ‌های مصر غلط است. [۵۶۳] Alain «لانیه» در بعض چاپ‌ها درست نیست. [۵۶۴] (به ضم ب) Sinope »سوتلی» در بعض چاپ‌ها غلط است. [۵۶۵] (به ضم ب) Bulgare «ترخان» در چاپ‌های مصر غلط است. [۵۶۶] (به ضم ق) Coman. [۵۶۷] (به کسر ب ـ ل ـ ج) بلجر (ن. ل). [۵۶۸] (به کسر ب ـ ج) با شکر Bachkir ، «شحرب» و «سحرب» و «بحرق» در چاپ‌های مختلف غلط است. [۵۶۹] در تمام چاپ‌ها به جز چاپ (پ) «یخناک» است ولی صحیح «بجنال» یا «بجناکیه» است »les Petchenegues» (فهرست نخبه الدهر). در ص ۱۰ مسالک الممالک اصطخری و حدود العالم و التفهیم و صوره الارض ابن حوقل نیز «بجناکیه» است. [۵۷۰] «جولخ» و «خولخ» و «خرلخ» در چاپ‌های مختلف صحیح نیست. [۵۷۱] بدبو، Terre Puante [۵۷۲] در معجم البلدان نیز «اتل» به کسر همزه و ت بر وزن ابل ضبط شده است. [۵۷۳] ترکس. سرکس (ن. ل). [۵۷۴] مأجوج (ن. ل). [۵۷۵] (پ). [۵۷۶] رجوع قوفایا به آیات ۹۲ و ۹۳ و ۹۴ و ۹۵ سوره کهف شود. [۵۷۷] سلامه ترجمان (پ). [۵۷۸] انکلطره، انکلترا (ن. ل). [۵۷۹] (به کسر «ر») : دسلان مینویسد: در نقشه‌های قدیم رسلانده در شمال اکس Ecosse یا اسکوسیه واقع است که شبه جزیره کوچکی رانشان می‌هد همچنانکه ادریسی ایرلند را غرلنده نامیده میتوان بر همان قیاس رسلانده را ایسلاند Lislande دانست. [۵۸۰] همان پلوئی »Pologne» است. [۵۸۱] این جزیره دانمارک (Danemark) است (سلان، به نقل از ادریسی حاشیه ص ۱۶۴ ج ۱). [۵۸۲] در چاپ‌های مختلف «برعاقبه» و «بوقاه» و «برقاغه» آمده است ولی صحیح تر صورتی است که ادریسی بدینسان: «نرباغه» (به ضم ن ـ فتح غ) آورده و یا نروژ Norwege تطبیق می‌شود. [۵۸۳] در ادریسی «فیمازک» در چاپ‌های مصر «قیمازک» است. [۵۸۴] (به فتح ط ـ کسر س) و در بعضی چاپ‌ها «طبست» است و دسلان مینویسد: شاید منظور شهر Tassthus در فنلاند است. [۵۸۵] Reslanda ، دسلان می‌نویسد: در نقشه‌های Leslanda است و شاید منظور استونی l, Esthonie است. [۵۸۶] (به ضم ق). [۵۸۷] ظرمی (ن. ل). [۵۸۸] در یک چاپ به جای «بناریه» «تاتار» و در چاپ دیگر «بلغار» است و دملان از روی نقشه ادریسی این کلمه را تصحیح کرده است. [۵۸۹] ترکان (ن. ل). [۵۹۰] در چاپ‌های مصر «عثو» و در چاپ پاریس «عیون» است ولی دسلان کلمه «غنون» را از نقشه ادریسی نقل کرده است. [۵۹۱] بلغر (ن. ل). [۵۹۲] Terrain Creux ، محفور شهریست بر کنار دریای روم که در آن فرشها مانند بافند و بسط محفوری بدان منسوبست (منتهی الارب). [۵۹۳] ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠[آل عمران: ۱۹۰].