فصل بیست و هفتم: در مذاهب شیعه دربارۀ حکم امامت
باید دانست که شیعه [۱۰۴۶]در لغت به معنی یاران و پیروان است و در عرف فقیهان و متکلمان خلف و سلف بر پیروان و اتباع علی و پسران اوس اطلاق میشود و در مذهب ایشان همۀ فرقهها همرایند که امامت از مصالح عامه ای نیست که به نظر امت واگذار شود و عهده دار آن به تعیین ایشان نیست بلکه این منصب رکن دین و پایه اسلام است و روا نیست برای پیامبر اغفال از آن و نه تفویض آن به امت، بلکه بر وی واجست امام را برای امت تعیین کند امامی معصوم که از کبایر و صغایر مبرا باشد و همانا علیسآن کسی است که، پیامبرصوی را بدین سمت تعیین فرموده است و در این باره نصوصی نقل میکنند و آنها را بر مقتضای مذهب خویش مورد تأویل و توجیه قرار میدهند که نقادان عارف اهل سنت و ناقلان شریعت در آنها بیخبرند بلکه بیشتر روایات مزبور در طریق روایت موضوع [۱۰۴۷]یا مطعون [۱۰۴۸]یا دور از تأویلات فاسد ایشان است و این نصوص [۱۰۴۹]در نزد آنان به دو گونۀ جلی و خفی تقسیم میشود:
جلی، مانند حدیث «هرکه را مولی بودم، همانا علی مولای اوست». گویند این ولایت جز در علی اطراد نیافته و به همین سبب عمر به وی گفته است: تو مولای هر مؤمن از زن و مرد گردیدی.
دیگر گفتار پیامبرصاست که فرمود: علی در قضاوت بر همۀ شما برتری دارد. و معنی امامت هم جز قضاو حکم به احکام خدا چیز دیگری نیست و مراد از صاحبان امر که طاعت ایشان از جانب خدای تعالی واجب است همین است که فرماید: خدای و رسول و صاحبان امر خویش را فرمان برید [۱۰۵۰].
و منظور از صاحب امر بودن داوری و قضاوت امور مردم است و به همین سبب در قضیۀ امامت در روز سقیفه حکمیت و قضاوت فقط به علی سپرده شد نه به دیگران.
دیگر از نصوص جلی ایشان این گفتار پیامبر است که فرمود: کیست که به روح خود با من بیعت کند و وصی و ولی امر پس از من باشد؟ و جز علی دیگری با وی چنین بیعتی نکرد.
و اما از جملۀ نصوص خفی به عقیده ایشان یکی اینست که پیامبرصپس از نزول سورۀ براءه برای خواندن آن در موسم [۱۰۵۱]، علی را فرستاد. وی نخست سوره را با ابوبکر گسیل فرموده بود ولی بر وی وحی شد که باید مردی ازخاندان یا خویشاوندان تو آن را تبلیغ کند، از این رو علی را فرستاد تا وی خواننده و مبلغ از جانب رسول خدا باشد. شیعیان گویند این امر میرساند که علی بر همۀ اصحاب مقدم بوده است و نیز میگویند معلوم نشده است که پیامبر هیچکس را بر علی مقدم دارد در صورتی که او در دو غزوه دیگران را بر ابوبکر و عمر مقدم داشته است که یک بار اسامه بن زید وبار دیگر عمروبن عاص بوده است، و همۀ اینها دلایل عینی [۱۰۵۲]بر تعیین علی برای خلافت است نه دیگری جز وی. ولی برخی ازین دلایل نامعروف و برخی دور از تأویلات ایشان است.
گذشته از این گروهی از شیعیان معتقدند که این نصوص هم دلیل بر تعیین و تشخیص علیساست و هم به کسانی که پس از وی آمدهاند، انتقال مییابد واین گروه را امامیه میگویند و آنها از شیخین (ابوبکر و عمرس) به سبب آن که برحسب نصوص یاد کرده با علی بیعت نکردند و در خلافت بر وی پیشی جستند تبری و بیزاری میجویند و امامت ایشان را تحقیر میکنند. و نباید به عیب جوییها و ناسزا گوییهایی که از غالیان [۱۰۵۳]شیعه دربارۀ شیخین نقل میشود اعتنا کرد چه این امر در نزد ما و خود شیعیان نیز مردود است.
و دستهای از شیعیان بر آنند که دلایل مزبور بر تعیین علی به خلافت از لحاظ وصف اقتضا میکند نه شخص. و صحابه به سبب آن که وصف را بر موصوف آن ننهادهاند قصور ورزیدهاند و این گروه زیدیه میباشند وایشان از شیخین بیزاری میجویند و امامت آنان را تحقیر نمیکنند به این که معتقدند علی از شیخین افضل بوده است ولی آنها امامت مفضول را با بودن افضل تجویز میکنند.
سپس باید دانست که اخبار و روایات شیعیان در انتقال امامت و خلافت پس از وی یکسان نیست ودر این باره اختلاف نظر دارند [۱۰۵۴]، چنان که گروهی میگویند امامت پس از علی به فرزندان فاطمه میرسد و به موجب نص یکی پس از دیگری امام میشوند، چنان که در آینده یاد خواهیم کرد، و اینان را امامیه مینامند منسوب به عقیده و رأی ایشان دربارۀ این که شرط ایمان معرفت امام و تعیین اوست، و این معرفت در نزد آنان از اصول دین به شمار میرود.
و دستۀ دیگر میگویند امامت به فرزندان فاطمه میرسد ولی باید شیوخ و بزرگان ایشان را برگزینند [۱۰۵۵]و به شرط آن که آن امام برگزیده ایشان عالم و زاهد و بخشنده و شجاع باشد و برای امامت خویش خروج کند ومردم را بدان بخواند و ایشان زیدیهاند منسوب به صاحب این مذهب که زیدبن علی بن حسین سبط [۱۰۵۶]بوده است. و زید با برادر و خود محمدباقر دربارۀ شرط خروج امام به مناظره میپرداخت و باقر او را مجاب میکرد که بنابراین پدرمان زین العابدین امام نمیباشد چه او خروج نکرده و درصدد آن هم برنیامده است و گذشته ازین زید را دربارۀ عقاید معتزله و اینکه آنها را از واصل بن عطا فراگرفته است عیب جویی میکرد و چون امامیه دربارۀ شیخین با زید به مناظره پرداختند ودیدند او به امامت ایشان قائل است و از آنان بیزاری نمیجویند وی را ترک گفتند [۱۰۵۷]و او را از امامان نشمردند و به همین سبب به «رافضی» نامیده شدند.
برخی از شیعیان هم دربارۀ امامت پس از علی و دو سبط او (حسن و حسین) اختلاف کردند و بر آن شدند که پس از سبطین امامت به برادر ایشان محمد بن حنفیه و پس از وی به پسرانش میرسد. و این گروه را کیسانیه میگویند منسوب به کیسان [۱۰۵۸]مولای وی (محمد بن حنفیه). و در میان فرقههای مزبور اختلافات بسیاریست که ما از نظر اختصار آنها را فرو گذاشتیم. گروهی از شیعیان را هم غالبان «غلات» [۱۰۵۹]مینامند که از حد عقل و ایمان درگذشتهاند، از این رو که با الوهیت آن امامان اعتقاد دارند چنان که یا برآنند که ایشان بشراند ولی متصف به صفات الوهیت میباشند یا میگویند خدا در ذات بشری ایشان حلول کرده است و به حلول که با مذهب مسیحیان دربارۀ عیسی÷ موافق است گرویدهاند.
وعلیسکسانی را که دربارۀ او چنین معتقداتی داشتند در آتش سوزانید [۱۰۶۰].
و محمد بن حنفیه، بر مختاربن ابوعبید خشم گرفت هنگامی که به وی رسید مختار چنین معتقداتی دارد صریح او را لعنت کرد و از وی بیزاری جست.
همچنین جعفر صادق، رض، وقتی شنید شخصی چنین عقایدی دارد بر آشفت و او را لعنت کرد.
برخی از شیعیان معتقدند که کمال امام در دیگری جز امام پدید نمیآید و از این رو هرگاه امام در گذرد روح او به امام دیگری منتقل میشود تا آن کمال در وی پدید آید. و این عقیده از قبیل اندیشههای پیروان تناسخ است.
و گروهی از غالیان بر یکی از امامان میایستند و به امامان دیگری که در نزد آنان پس از وی تعیین شدهاند نمیگروند و ایشان را «واقفیه» میخوانند. چنان که برخی از این گروه بر آنند که امام ایشان زنده است و نمرده است، لیکن او از دیدگان مردم غایب است و برای اثبات این امر از داستان خضر استدلال میکنند.
چنین عقیده ای دربارۀ علی، رض، نیز گفته شده است و پیروان آن معقتدند که علی، ع، در میان ابر است، رعد آواز او و برق تازیانۀ اوست. و نظیر آن را دربارۀ محمد بن حنفیه هم گفتهاند و معتقداند وی در کوه رضوی از سرزمین حجاز نهانست، و کثیر [۱۰۶۱]شاعر ایشان گوید:
«آگاه باش که ائمه قریش فرمانروایان حق چهارتاند و همه با هم برابر باشند، علی و سه تن از پسران او، ایشان اسباطاند، پوشیدگی و ابهامی در کار ایشان نیست. یکی از سبط ایمان و نیکوکاریست، و سبط دیگر در کربلا مدفونست، و سبطی مرگ را نمیچشد تا هنگامی که قائد سپاهیانی گردد [۱۰۶۲]در حالی که لوا پیشاپیش وی به حرکت آید، او در میان مردم لحظهای دیده نمیشود بلکه در رضوی نهانست آنجا که نزد او عسل و آب یافت میشود» [۱۰۶۳].
و نظیر این عقیده را غالیان امامیه و بخصوص دوازده امامیان نیز قائلند و معتقدند امام دوازدهم ایشان محمد بن حسن عسکری÷ ملقب به مهدی در سردابی متعلق به خانۀ آن خاندان واقع در حله داخل شد و هنگامی که با مادر خویش بدان پناه برد از نظرها غایب گشت.
و او در آخرالزمان پدید میآید و زمین را پر عدل و داد میکند و این عقیدۀ ایشان اشاره به حدیثی است که در کتاب ترمذی دربارۀ مهدی آمده است. و ایشان تا هم اکنون منتظر ظهور وی هستند و او را به همین سبب «منتظر» مینامند و هر شب پس از نماز مغرب بر در این سرداب میایستند و مرکبی میآورند و با بانگ بلند نام او را دسته جمعی بر زبان میآورند و وی را به ظهور و خروج از سرداب دعوت میکنند تا آن که تیرگی شب فرا میرسد و ستارگان نیک پدید میآیند، آن گاه پراکنده میشوند و آن امر را به شب آینده موکول میکنند و ایشان تا این روزگار هم بر این روش ادامه میدهند.
و برخی از فرقۀ واقفیه معتقدند امامی که در انتظار او هستند درگذشته است ولی وی بار دیگر به دنیا باز میگردد و برای اثبات مدعای خود از قرآن کریم استدلال میکنند و داستان اصحاب کهف. و آن که بر دهکده ای گذشت و کشتۀ بنی اسرائیل هنگامی که با استخوانهای گاوی که مأمور ذبح آن شده بودند او را زدند و مانند این خوارق را که به طریق معجزه روی داده است دلیل میآورند، ولی استشهاد به خوارق در غیرموضع آن صحیح نیست. و سید حمیری از این فرقه بوده و درین باره میگوید: «چون موی سر انسان سپید گردد و مشاطه گران آن را به (آرایش) خضاب بپوشانند، در آن هنگام شادابی انسان از میان رفته و نابود گشته است پس ای یار برخیز تا برفقدان جوانی گریه کنیم، آری بگرییم تا آن روزی که، پیش از رستاخیز، آدمیان به همین جهان باز میگردند، تا آن روز هیچ کس آنچه را از دست میدهد باز نمییابد و به وی برنمی گردد، عقیدۀ من اینست که این کیش را برحق میدانم و در دوباره زنده شدن پس از مرگ هیچ تردیدی ندارم، این چنین خدای از کسانی خبر داده است که پس از پوسیدن در زیر خاک بار دیگر زنده شدهاند».
دربارۀ این غلات همین بس که آراء و عقاید ایشان بر پیشوایان شیعه هم گران است چه آنان به این گونه نظریههای ایشان قائل نیستند و در بطلان عقاید آنان استدلال میکنند.
اما کیسانیه امامت را پس از محمد بن حنفیه به پسرش ابوهاشم میرسانند و ایشانند که به «هاشمیه» معروفند و پس از وی در میان ایشان اختلاف روی داده و گروهی پس از ابوهاشم برادر وی علی و پس از او پسرش حسن بن علی را امام میدانند و دستۀ دیگر میپندارند که چون ابوهاشم در حال بازگشت از شام در سرزمین شاره درگذشت وصیت کرد که جانشین او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس باشد و محمد وصیت کرد پس از وی پسرش ابراهیم که به امام معروف بود جانشین وی باشد و ابراهیم امامت را به برادرش عبدالله بن حارثیه ملقب به سفاح تفویض کرد و سفاح وصیت کرد که برادر وی عبدالله ابوجعفر ملقب به منصور را به امامت بپذیرد و آن گاه امامت در فرزندان او به نص و پیمان یکی پس از دیگری انتقال یافت. و این مذهب گروهی از هاشمیان است که پایه گذاران دولت بنی عباس بودند و ابومسلم و سلیمان بن کثیر و ابوسلمۀ خلال و جز ایشان از شیعیان عباسیان از این گروه به شمار میرفتند و چه بسا که این امر را چنین مستدل میساختند که حق آنان در کار امامت از جانب عباس به ایشان میرسد، زیرا او هنگام وفات پیامبر در قید حیات بوده و چون عموی پیامبر بوده است از لحاظ عصبیت قومی برای جانشینی وخلافت شایسته تر به شمار میرفته است.
و اما زیدیان دربارۀ امامت معتقدند که این امر از طریق انتخاب صاحبان حل و عقد تعیین میشود نه از راه نص، از این رو معتقد به امامت علی میباشند و پس از وی به ترتیب حسن پسر علی و حسین برادر حسن و علی زین العابدین پسر حسین و آنگاه زیدبن علی پسر وی را امام میدانند و زید را بنیان گذار این مذهب میشمرند که در کوفه قیام کرد و مردم را به امامت خویش میخواند و سرانجام در کناسه [۱۰۶۴]به دار آویخته شد.
زیدیان پس از قتل زید به امامت پسر وی یحیی قائلند که به خراسان رفت و در گوزگان کشته شد و او وصیت کرده بود که پس از وی امامت به محمد بن عبدالله ابن حسن بن حسن سبط، ملقب به نفس زکیه، میرسد. از این رو وی در حجاز قیام کرد و ملقب به مهدی شد، لیکن منصور سپاهیانی به سوی وی گسیل کرد تا منهزم گشت و کشته شد. و نفس زکیه برادر خویش ابراهیم را به جانشینی خود تعیین کرد وابراهیم در بصره به همراهی عیسی بن زیدبن علی قیام کرد، لیکن منصور سپاهیان خویش را به سوی آنان فرستاد و آنها را منهزم ساخت و ابراهیم و عیسی را کشت و جعفر صادق÷ همۀ این وقایع را به ایشان خبر داده بود و این پیش بینی از جملۀ کرامات وی به شمار میرود.
و گروهی از زیدیان راه دیگری پیش گرفتند و عقیده داشتند که امام پس از محمد بن عبدالله نفس زکیه، محمد بن قاسم بن علی بن عمر است [۱۰۶۵]و این عمر برادر زیدبن علی بود. محمد بن قاسم در طالقان خروج کرد ولی عمال خلیفه وی را دستگیر کردند و به سوی معتصم بردند و معتصم او را زندانی کرد تا در زندان بمرد.
و دستۀ دیگری از زیدیان گفتند امامت پس از یحیی بن زید به برادر او عیسی میرسد که در قیام ابراهیم بن عبدالله بر ضد منصور با وی همراهی کرده بود. و این گروه امامت را پس از عیسی باعقاب او اختصاص داده بودند و داعی الزنج به وی منتسب است، چنان که در اخبار مربوط به ایشان یاد خواهیم کرد.
و جمعی دیگر از زیدیان بر آن شدند که امام پس از محمد بن عبدالله برادر وی ادریس است که به مغرب گریخت و در آنجا درگذشت و پسرش ادریس [۱۰۶۶]جانشین او شد و شهر فاس را بنیان نهاد و پس از وی فرزندانش در مغرب به سلطنت رسیدند تا روزگاری که منقرض شدند چنان که در اخبار ایشان یاد خواهیم کرد و از آن پس دعوت زیدیان نامنظم شد.
و از جمله زیدیان داعی است که در طبرستان فرمانروایی یافت و او حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زیدبن [۱۰۶۷]علی بن حسین سبط بود و پدرش زیدبن محمد. آن گاه ناصر اطروش در دیلم بدین دعوت قیام کرد که وی نیز از زیدیان بود و مردم دعوتش را پذیرفتند و به اسلام گرویدند و نسب وی بدینسان به زید میرسید: حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر، و این عمر برادر زیدبن علی بود و بعلت آن که دعوت وی را مردم پذیرفته بودند فرزندانش در طبرستان دولتی تشکیل دادند و دیلمان به نسب این خاندان به پادشاهی رسیدند و به استقلال طلبی گراییدند و از زیر فرمان خلفای بغداد بیرون رفتند، چنان که در تاریخ ایشان یاد خواهیم کرد.
و اما فرقۀ امامیه معتقدند که امامت از علی وصی [۱۰۶۸]«پیامبر» بر حسب وصیت به پسرش حسن و سپس به برادرش حسین رسیده است و آنگاه علی زین العابدین پسر حسین و پسر او محمدباقر و پسر محمدباقر جعفر صادق امام بودهاند و از اینجا به دو فرقه منشعب میشوند. گروهی امامت را به فرزند جعفر صادق اسماعیل نسبت میدهند و او را در میان خود امام میشناسند و ایشان را «اسماعیلیان» مینامند، و فرقه ای موسی کاظم پسر دیگر جعفر صادق را امام میدانند و ایشان دوازده امای هستند، از این رو که در دوازدهمین امام توقف میکنند و معتقدند وی غیبت کرده و تا آخرالزمان از دیدهها نهان خواهد بود، چنان که در پیش یاد کردیم.
و اما اسماعیلیان قائلند که امامت به نص و تصریح از جعفر صادق به پسرش اسماعیل امام رسیده است. و هرچند اسماعیل پیش از پدر خویش درگذشته است لیکن آنها از نص و تصریح این استفاده میکنند که میگویند امامت در اعقاب او باقی است مانند داستان هارون با موسی ، ع، از این رو معتقدند که امامت از اسماعیل به پسرش محمد مکتوم انتقال یافته است و این محمد مکتوم نخستین امام پنهان به شمار میرود، زیرا به عقیدۀ آنان گاهی ممکنست امام را قدرت و شوکتی نباشد، از این رو پنهان میگردد و داعیان او برای اقامۀ حجت بر خلق آشکار میشوند، و هرگاه دارای قدرت و شوکت باشد آشکار میشود و دعوتش را برملا میکند.
و گویند پس از محمد مکتوم پسرش جعفر مصدق [۱۰۶۹]و پس از وی پسرش محمد حبیب که آخرین امام پنهان میباشد به امامت رسیدهاند و پس از محمد حبیب پسر او عبیدالله [۱۰۷۰]مهدی امام ایشان است که ابوعبدالله شیعی داعیۀ وی را در کتامه آشکار ساخت و مردم از وی پیروی کردند [۱۰۷۱]. آنگاه ابوعبدالله مهدی را از زندان سجلماسه بیرون آورد و سپس به سلطنت قیروان و مغرب نائل آمد و فرزندانش پس از وی در مصر به سلطنت رسیدند (فاطمیان) چنان که در تاریخ آنان معروفست. و این گروه را از لحاظ اینکه به امامت اسماعیل قائلند و امامت را به وی نسبت میدهند «اسماعیلیان» و از این رو که معتقد به امام باطن یا پنهان هستند «باطنیه» میخوانند و به سبب این که در ضمن گفتارها و نظریاتشان مطالب الحاد آمیز یافت میشود آنان را «ملاحده [۱۰۷۲]» نیز مینامند. و ایشان را گفتارهایی قدیم و گفتارهایی جدید است که حسن بن محمد صباح [۱۰۷۳]در پایان قرن پنجم مردم را به گفتارهای مزبور دعوت کرد و در شام و عراق قلاعی بدست آورد ودعوت او را در دیار مزبور همچنان ادامه داشت تا آن که ملوک ترک در مصر و پادشاهان تاتار درعراق به همکاری یکدیگر به نابودکردن آن آغاز کردند «هلاک آن را میان خود تقسیم کردند» و سرانجام دعوت مزبور منقرض گشت. و گفتارها و عقاید صباح خود در کتاب ملل و نحل شهرستانی آمده است.
و اما اثناعشریه که چه بسا متأخر آنان خویشتن را بدین نام مخصوص ساختهاند، معتقد است به امامت موسی کاظم بن جعفر صادق شدند. زیرا برادر بزرگ وی اسماعیل امام در حیات پدرشان جعفر درگذشت و از این رو جعفر به امامت این موسی تصریح کرد، پس از او پسرش علی الرضا است که مأمون وی را به ولایتعهد خویش برگزید ولی او پیش از مأمون وفات یافت و امر ولایتعهد وی به نتیجه نرسید، پس از او پسرش محمد تقی و آنگاه پسر وی علی الهادی و سپس پسرش حسن عسکری و پس از وی پسرش محمدمهدی منتظر به امامت رسیدند، همان منتظری که نامش در پیش گذشت.
و شیعیان در هر یک ازین گفتارها و عقاید اختلاف بسیار دارند ولی ما مذاهب مشهور ایشان را یاد کردیم و هر که بخواهد بطور جامع عقاید ایشان را مطالعه کند باید ملل و نحل ابن حزم و شهرستانی و کتب دیگران را در این باره بخواند چه در کتب مزبور به تفصیل شرح عقاید آنان آمده است.
و خدای هر آن که را بخواهد گمراه میسازد و هر آن که را بخواهد به راه راست رهبری میکند و اوست بلندقدر بزرگ [۱۰۷۴].
[۱۰۴۶] کلمه مفردیست و جمع آن «شیع» (به کسر ش ـ فتح ی) و «اشیاع» است ولی به معنی تثنیه و جمع هم به کار میرود (اقرب الموارد). [۱۰۴۷] «احادیث موضوع» آنهایی هستند که کذب وافترا باشند. رجوع به اقرب الموارد شود. [۱۰۴۸] نوعی احادیث ضعیف را معطون گویند. [۱۰۴۹] جمع «نص» به معنی آنچه به جز یک معنی احتمال ندهد یا به قولی آنچه احتمال تأویل بدان راه نیابد (تعریفات جرجانی). [۱۰۵۰] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾[النساء: ۵۹]. [۱۰۵۱] موسم در لغت به معنی: هنگام هر چیزی و در اصطلاح هنگام فراهم آمدن حاجیان و جای گردآمدن در ج است (از منتهی الارب). [۱۰۵۲] و همه اینها در نزد آنان دلایلی است. «ینی» [۱۰۵۳] شیعیان افراطی و برگروهی معین از شیعیان نیز اطلاق میشود و آنان را «غالیه» و «غلاه» نیز میگویند. رجوع به فهرست خاندان نوبختی ذیل همین عنوان شود. [۱۰۵۴] البته پس از حسن و حسین چه همه فرقههای شیعه بر جانشینی حسن و پس از وی حسین اتفاق دارند. [۱۰۵۵] در «ینی» باه اختیار و انتخاب شیعه است. [۱۰۵۶] سبط نواده دختری و حفید نواده پسری است و منظور اینست که حسین نواده دختری پیامبرصبوده است. [۱۰۵۷] «رفضوه» و وجه تسمیه «رافضی» از این فعل است. [۱۰۵۸] لقب مختار بن ابوعبید که فرقه کیسانیه بهوی منسوبست (اقرب الموارد). و رجوع به خاندان نوبختی شود. [۱۰۵۹] (به ضم غ): جمع غالی. [۱۰۶۰] ابن عبدریه در این باره مینویسد: علی بن ابی طالب سبرخی از آنان (رافضه) را در آتش سوخت و دسته ای را نفی بلد فرمود از آن جمله عبدالله بن سبارا به ساباط تبعید کرد (عقد الفرید ج ۲ ص ۲۴۱) عبدالله بن سبا (صاحب سائیان) در باره علی سغلو کرد و پنداشت که او پیامبر است آنگاه ازین حد هم درگذشت وغلو را به مرحله ای رسانید که او را خدا گمان کرد و گروهی از گمراهان کوفه را به کیش خویش فرا خواند و برخی از آنان در باره علی به مسائلی قائل شدند که مسیحیان آنها را به مسیح نسبت میدهند و سید حمیری در باره آن گروه گوید: قوم غلوا فی علی لاابالهم و اجشموا انفسا فی حبهتعبا ـ قالوا هو الابن جل الله خالقنا. من ان یکون له ابن اویکون ابا. سپس خبر ایشان به علی سرسید و او فرمان داد تا گروهی از آنان را در گودال بسوزانند چنان که شاعر درین باره گوید: لترم بیالحوادث حیث شاعت ـ اذا لم ترم بیفی الحضرتین. آنگاه علی ساز بیمشماتت شاهن از سوختن بقیه آن قوم دست کشید تا مبادا در میان اصحاب وی اختلافی روی دهد از این رو ابن سبار به ساباط مداین تبعید کرد... رجوع به الفرق بین الفرق ص ۲۲۳ و ملل نحل ص ۱۳۲ و عقد الفرید ج ۱ ص ۲۶۷ شود. [۱۰۶۱] (به ضم ک ـ فتح ث ـ کسر «ی» مشدد) شاعر معروفی که عاشق عزه بود و سال ۱۰۵ هجری در گذشت. [۱۰۶۲] که به دوستی وی گرایند. (ک) و (ا) و (ب). [۱۰۶۳] گویا منظور این است که امام کیسانیان در رضوی همچون بهشتیان از جوی آب و عسل برخوردار است. ابن قتیبه پس از نقل این اشعار مینویسد: کثیر عزه رافضی و معتقد به رجعت بوده (مقصود از رجعت نوعی از بازگشت امام است که در گذشته باشد) عیون الاخبار ج ۲ ص ۱۴۴ و در ص ۱۴۵ مینویسد: ایشان (رافضیان) میگویند که وی (محمد بن حنفیه) در یمن با ۴۰ تن از اصحابش داخل شکاف کوهی گشته ودیگر اثری از وی و یارانش دیده نشده است. و ابن عبد ربه مینویسد: مقصود از اسباط سه گانه: حسن و حسین و محمد بن حنفیه است و او مهدی است که در آخر زمان خروج کند. عقد الفرید ج ۲ ص ۲۳۸. [۱۰۶۴] (به ضم ک) : جایی است به کوفه (منتهی الارب). [۱۰۶۵] در «ینی» چنین است: محمد بن قاسم بن علی بن عمر. [۱۰۶۶] «ینی» ادریس بن ادریس. [۱۰۶۷] الحسن بن السبط (پ). [۱۰۶۸] صورت متن از (پ) است در چاپهای مصر و بیروت : علی الرضا. [۱۰۶۹] «الصادق» در چاپهای مصر و بیروت غلط است. [۱۰۷۰] «عبدالله» در چاپهای مصر و بیروت غلط است. [۱۰۷۱] مردم را به بیعت با او دعوت کرده است «ینی». [۱۰۷۲] در تمام نسخ «ملحده» است [۱۰۷۳] (ا) صبا. [۱۰۷۴] اشاره به آیه: ﴿يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ﴾[النحل: ۹۳]. و آیه ۲۵، سوره یونس: ﴿وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٢٥﴾[یونس: ۲۵]. و آیه ۲۹، سوره لقمان: ﴿هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٣٠﴾[لقمان: ۲۹]. و بسیاری از آیات دیگر. در (پ) و «ینی» چنین است: والله یضل من یشاء و یهدی من یشاء.