مقدمۀ دوم دربارۀ قسمت آباد و مسکون زمین و اشاره به برخی از آنچه در آن هست چون: دریاها [۱۵۱]و رودها و اقلیم ها
در کتب حکیمانی که در احوال جهان مینگرند آمده است که: شکل زمین کروی است و عنصر آب آن را فراگرفته چنانکه گویی زمین چون دانۀ انگوری بر روی آب است، آنگاه آب از برخی از جوانب آن زایل شده از آن سبب که خدا اراده کرد جانوران را در روی زمین بیافریند و زمین را بوسیلۀ نوع بشر که بر دیگر جانوران سمت خلافت دارد آبادان کند و ممکن است توهم شود که آب در زیر زمین است ولی چنین نیست بلکه زیرواقعی و طبیعی زمین وسط کرۀ آنست که مرکز آن باشد و به سبب ثقلی که در اشیاء هست همه چیز بدان مرکز رانده میشود و دیگر نقاط جوانب زمین شمرده میشوند و اما آبی که زمین شمرده میشوند و اما آبی که زمین را فراگرفته بر فراز آنست و اگر گفته شود قسمتی از آن در زیرزمین است، به اعتبار و نسبت جهت دیگر آن خواهد بود. و اما قسمتی از زمین که آب از آن زایل شده نیمی از سطح کرۀ آنست به شکل دایره ای که عنصر آب از همه جهان بر آن احاطه یافته است و این آبها را که دریایی عظیم است دریای محیط مینامند و آن را لبلایه [۱۵۲]، به تفخیم لام دوم، و اقیانوس هم میخوانند و این دو نام عجمی است و هم بدان دریای سبز و سیاه هم گفته یمشود.سپس باید دانست که در این قسمت خشکی و از آب بر آمدۀ زمین که برای عمرانست، بیابانهای ابیر تهی از سکنه بیش از قسمت مسکون و آباد آنست. و باز نواحی نامسکون در جهت کرۀ زمین بیش از جهت شمال آن وجود دارد. و قسمت معمور آن قطعه ایست که به جانب شمالی مایل تر است و به شکل مسطحی کروی میباشد و از جهت جنوب به خط استوا و از جهت شمال به خطی کروی منتهی میشود. و در پشت آن خط، کوههایی است که میان عنصر آب و آن قسمت فاصله است و در میان آن دو، سد یأجوج و مأجوج [۱۵۳]واقع است و این کوهها به سوی مشرق متمایل است و از مشرق و مغرب نیز بوسیلۀ دو قطعه از دایرۀ محیط به عنصر آب منتهی میشود.
و گویند قسمت از آب بر آمدۀ زمین به اندازۀ نصف، یا کمتر، از تمام کرۀ زمین است و ازین قسمت ربع آن معمور است و این ربع مسکون به هفت قسمت تقسیم میشود که آنها را اقالیم [۱۵۴]هفتگانه مینامند و خط استوا که سیر آن از مشرق به مغرب است کره را به دو نیم بخش میکند و آن خط طول زمین و بزرگترین خط در سطح کرۀ آنست چنانکه منطقۀ فلک البروج [۱۵۵]و دایرۀ معدل النهار [۱۵۶]بزرگترین خط در فلک است و منطقه البروج به سیصد و شصت درجه تقسیم میشود و هر درجه، از مسافت زمین، بیست و پنج فرسخ است و هر فرسخ دوازده هزار ذراع در سه میل است زیرا میل چهارهزار ذراع است و هر ذراع بیست و چهار انگشت و هر انگشت شش حبۀ جو است که آنها را در پهلوی هم ردیف کنند چنانکه پشت یکی به شکم دیگری بچسبد. دایرۀ معدل النهار که فلک را به دو نیم تقسیم میکند و یا خط استوای کرۀ زمین مقابل است با هر یک از دو قطب نود درجه فاصله دارد ولی آبادانی در جهت شمالی خط استوا شصت و چهار درجه است و بقیۀ آن به سبب شدت سرما و یخبندان نامسکون و تهی از آبادانی است چنانکه به علت شدت گرما کلیۀ جهت جنوب نیز نامسکونست، و ما در آینده همۀ اینها را بیان خواهیم کرد. انشاء الله تعالی.
آنگاه باید دانست که آنان که از این قسمت معمور خبردادهاند و دربارۀ حدود و نواحی و شهرها و کوهها و رودها و دشتها و ریگزارهای آن گفتگو کردهاند و ماندند بطلیموس در کتاب جغرافیا و صاحب کتاب رجر [۱۵۷]پس از وی، آن را به هفت بخش قسمت کردهاند که آنها را اقالیم هفتگانه مینامند، و این تقسیم با حدودی خیالی میان مشرق و مغرب است و اقالیم مزبور در عرض برابر و در طول مختلفاند، ازینرو اقلیم نخستین از اقلیم پس از آن درازتر است و همچنین دوم از آن دیگر تا آخر، و بنابراین اقلیم هفتم از همه کوتاه تر میباشد، چه وضع دایره ای که بسبب زایل شدن آب در کرۀ زمین پدید آمده چنین اقتضاء میکند. و هر یک از این اقلیمها در نزد آنان به ده قسمت از مغرب به مشرق بطور متوالی تقسیم میشود و در هر قسمتی اخباریست دربارۀ کیفیت آن سرزمین و چگونگی آبادی آن. و گفتهاند از این دریای محیط در جهت مغرب در اقلیم چهارم دریای معروف روم جدا میشود. بدینسان که از خلیج تنگی بعرض دوازده میل یا نزدیک به آن میان طنجه و طریف آغاز میشود و این قسمت را زقاق [۱۵۸]مینامند سپس به سمت مشرق میرودو وسعت مییابد و به عرض ششصد میل میرسد و پایان آن در آخر بخش چهارم اقلیم چهارم است که از آنجا تا مبدأ آن هزار و صد و شصت فرسخ است و در آنجا بر سواحل آن کشور شام میباشد و از جهت جنوب آن سواحل مغرب بر آن واقع است که اول آن طنجه نزدیک خلیج است و سپس افریقیه و آنگاه برقه و اسکندریه واقع است.
و از جهت شمال، قسطنطنیه نزدیک خلیج و سپس به ترتیب بلاد بنادقه (ونیز) [۱۵۹]و روم و فرنگ و اندلس تا طریق بر آن واقع است که نزدیک زقاق و مقابل طنجه میباشد. و این دریا را بحر رومی و شامی مینامند [و در آن جزایر آباد بسیاری است که جزایر بزرگ آنها عبارتند از:] [۱۶۰]اقریطش [۱۶۱]و قبرس و صقلیه [۱۶۲]و میورقه [۱۶۳]و سردانیه [۱۶۴]و دانیه [۱۶۵].
گویند (جغرافیدانان) که از دریای رومی دو دریای [مواج و بسیار آب] [۱۶۶]از دو تنگه- در جهت شمال جدا میشوند. یکی از آنها روبروی قسطنطنیه است که از دریای مدیترانه همچون تنگه ای آغاز میشود و عرض آن به اندازه ایست که میتوان از یک ساحل آن به ساحل دیگر تیری پرتاب کرد.
و آنگاه که به مسافت سه روز راه دریانوردان از دریای رومی دور میشود (و در دریای مرمره پیش میرود) به قسطنطنیه میرسد سپس عرض آن باندازۀ چهار میل پهناور میشود و به اندازۀ شصت میل امتداد مییابد و در این وضع آن را خلیج قسطنطنیه مینامند.
آنگاه از مدخلی که عرض آن شش میل است به دریای نیطش [۱۶۷]امتداد مییابد و این دریایی است که از آنجا به ناحیۀ شرق منحرف میشود و از سرزمین هریقلیه [۱۶۸]میگذرد و به ممالک خزر منتهی میشود و از دهانۀ آن تا ممالک مزبور هزار و سیصد میل است و بر سواحل این دریا از دو سوی ملتهای روم و ترک و برجان [۱۶۹]و روس میباشند.
و دریای دوم از دو خلیج دریای روم، دریای ونیز است که از کشور روم به سمت شمال خارج میشود و هر گاه به شنت انجل [۱۷۰]منتهی گردد در جهت معرب به سوی بلاد ونیز منحرف میشود و به کشور انکلایه [۱۷۱]منتهی میگردد و از مبدأ آن تا کشور مزبور هزار و صد میل است، و بر دو کنارۀ آن ملتهایی چون: ونیزیان و رومیان و دیگر اقوام میباشند و آن را خلیج بنادقه (ونیز) مینامند. و گویند از این دریای محیط نیز از خاور و بر سیزده درجه در شمال خط استوا دریای بزرگ پهناوری منشعب میگردد که اندکی به جنوب میگذرد تا به اقلیم نخست میرسد سپس در داخل آن اقلیم به سوی باختر میگذرد و در بخش پنجم آن به حبشه و زنگبار و بلاد باب المندب منتهی میشود و مسافت این بلاد از مبدأ آن چهارهزار و پانصد فرسنگ میباشد و این دریا را دریای چین و هند و حبشه مینامند و از جهت جنوب بلاد زنگبار و بلاد بربر در سواحل آنست که امرؤالقیس در شعر خویش از آن نام برده است [۱۷۲]و این بربرها از قبایل بربر مغرب نیستند، سپس شهر مقدشو [۱۷۳]و آنگاه شهر سفاله و سرزمین واق واق و هم اقوام و ملل دیگری بر سواحل آن سکونت دارند. پس از نواحی مزبور بجز دشتهای بیآب و گیاه و مناطق نامسکون اثری یافت نمیشود و بر کرانههای شمالی این دریا در مبدأ آن کشور چین و پس از آن بلاد هند و سند واقعاند و پس از آنها سواحل یمن از قبیل احقاف و زبید و جز اینها قرار دارند و بلاد زنگبار در پایان آن است و پس از آن حبشه [۱۷۴]واقع است. و گفتهاند از ین دریای حبشی دو دریای دیگر هم جدا میشود: دریای نخست از قسمت پایان آن نزدیک باب المندب نخست همچون تنگه ای آغاز میگردد آنگاه وسعت مییابد و به سوی شمال و اندکی به طرف مغرب میرود تا به شهر قلزم در بخش پنجم اقلیم دوم منتهی میشود که مسافت هزار و چهارصد میل از مبدأ آن فاصله دارد و این را دریای قلزم و دریای سویس مینامند و از آنجا میان قلزم و فسطاط مصر سه مرحله راه است و از جهت خاور سواحل یمن و سپس حجاز و جده بر آن واقع است و آنگاه مدین و ایله و فاران در پایان آن قراردارند.
و از جهت باختر سواحل صعید و عیذاب و سواکن و زیلع و آنگاه کشور حبشه [۱۷۵]نزدیک مبدأ آنست و آخر آن نزدیک قلزم با دریای روم در نزدیکی عریش روبرو است و میان دو نقطۀ مزبور شش مرحله فاصله است و پیوسته سلطانان اسلام و پادشاهان پیش از آنان درصدد بودند مسافت میان آنها را بشکافند ولی این امر پایان یافت.
و دریای دوم که از دریای حبشه منشعب میگردد موسوم به خلیج سبز است [۱۷۶]این دریا از میان کشور سند و احقاف یمن جدا میگردد و به سوی شمال با انحراف کمی به مغرب میگذرد تا به ابله از سواحل بصره واقع در بخش ششم اقلیم دوم میرسد و مسافت چهارصد و چهل فرسنگ از مبدأ آن فاصله دارد و این را دریای فارس مینامند. و از سوی خاور، سواحل سند و مکران و کرمان و فارس بر آن واقع است و ابله در پایان آن است.و از سوی باختر سواحل بحرین و یمامه و عمان و شحر واقع است و همچون پیشرفتگی خشکی در دریا است که از جنوب دریای حبشه و از باختر دریای قلزم و از خاور دریای فارس آن را احاطه کردهاند و این قسمت خشکی که به مسافت هزار و پانصد میل میان شام و بصره واقع است به عراق منتهی میشود و در این فواصل کوفه و قادسیه و بغداد و ایوان مداین و حیره واقع است و در عقب نواحی ملتهایی از عجم مانند ترکان و خزران و دیگران سکونت دارند. و در نواحی باختر جزیره العرب کشور حجاز و در خاور آن کشور یمامه و بحرین و عمان و در جنوب آن کشور یمن واقع است و سواحل آن بر دریای حبشه واقع میباشد.
و گویند در این قسمت معمور دریای دیگری است که از دیگر دریاها مجاز میباشد و در ناحیۀ شمال در سرزمین دیلمان واقع است و آن را دریای گرگان و طبرستان مینامند. طول آن هزار میل و عرض آن ششصد میل است و در باختر آن آذربایجان و دیلم و در خاور آن سرزمین ترکان و خوارزمیان و در جنوب آن بلاد طبرستان و در شمال آن سرزمین خزران و لانها واقع است.
اینها است تمامت دریاهای مشهوری که جغرافی دانان آنها را یاد کردهاند. چهار رود است بدینسان: نیل، فرات، دجله و رود بلخ موسوم به جیحون. اما مبدأ رود نیل از کوهی عظیم آغاز میشود که شانزده درجه در پشت خط استوا و روبروی بخش چهارم اقلیم نخستین واقع است. و آن را کوه قمر مینامند و در روی زمین کوهی بلندتر از آن معلوم نشده است. چشمه سارهای بسیاری از آن روانست که برخی از آنها در دریاچه ای واقع در همان ناحیه میریزند و بعض دیگر در دریاچۀ دیگری فرو میروند. سپس رودهایی از دو دریاچۀ مزبور خارج میشوند که همه در یک دریاچه دو رود خارج میگردد، یکی از آنها به سمت شمال جریان مییابد و از کشور نوبه میگذرد و سپس به کشور مصر میرسد و وقتی از مصر (قاهرۀ کهنه) عبور میکند به شاخههایی نزدیک به هم منشعب میگردد که هر یک از آنها را خلیج (نهر) مینامند و در نواحی شرقی آنه صعید و در قسمتهای باختری آن واحهها است و رود دیگری که از دریاچۀ مزبور خارج میشود به سمت باختر متوجه است و این جهت را همچنان میپیماید تا سرانجام در دریای محیط میریزد و آن را نیل سودان مینامند و عموم ملتهای سیاه پوست در دو کنارۀ آن سکونت دارند.
و اما فرات از کشور ارمنستان در بخش ششم اقلیم پنجم سرچشمه میگیرد و به سمت جنوب سرازیر میشود و از کشور روم و ملطیه تا منبج میگذرد، سپس به ترتیب از صفین ورقه و کوفه عبور میکند تا به مرداب میان بصره و واسط منتهی میشود و از آنجا در دریای حبشه میریزد و در مسیر آن رودهای بسیار بدان میپیوندد و رودهای دیگری از آن جدا میشود که در دجله میریزند.
و منبع رود دجله نیز از چشمه ایست که در بلاد خلاط ارمنستان واقع است و در سمت جنوب از موصل و آذربایجان و بغداد تا واسط میگذرد و سپس به شاخههای گوناگونی منشعب میشود که همۀ آنها در دریاچۀ بصره میریزند و سرانجام به دریای فارس منتهی میگردد و رود دجله در جهت خاوری رود فرات واقع است و رودهای بسیاری از هر سوی بدان میپیوندد. و در میان فرات و دجله از آغاز آن جزیرۀ موصل واقع است که از دو کنارۀ فرات روبروی شام و از سواحل دجله مقابل آذربایجان قراردارد.
و اما مبدأ رود جیحون در بلخ، بخش هشتم اقلیم سوم، واقع است و از چشمههای بسیاری که در آنجا روانست سرچشمه میگیرد و نهرهای بزرگی بدان میپیوندد و از جنوب به سمت شمال میرود و از نواحی خراسان میگذرد سپس از آن نواحی خارج میشود و به بلاد خوارزم واقع در بخش هشتم اقلیم پنجم میرودو در دریاچۀ جرجانیه (گرگانج) [۱۷۷]که در پایین شهری به همین نام واقع است میریزد و طول و عرض این دریاچه به مساحت یک ماه راه است. و نهرهای فرغانه و چاچ (سیحون) که از بلاد ترک میآیند نیز بدان میریزند.
و بلاد خراسان و خوارزم بر جانب باختر و شهرهای بخارا و ترمذ و سمرقند برجانب خاور جیحونست و از آنجا تا ماورای جیحون بلاد ترک و فرغانه و خزلجی [۱۷۸]و مساکن دیگر اقوام غیرعرب است و همۀ این مطالب را بطلیموس در کتاب خویش یاد کرده و هم شریف آنها را در کتاب روجر آورده است. و در جغرافیا نقشههایی ترسیم کردهاند که همۀ کوهها و دریاها و رودخانهها و نواحی مسکون را نشان میدهند و اینگونه مسائل را بطور وافی یاد کردهاند که نیازی نیست ما به اطالۀ سخن پردازیم بلکه درین کتاب بیشتر به مغرب که جایگاه بربرهاست و هم به قسمتی از خاور که مواطن عرب است توجه داریم و خدای کامیاب کننده است.
[۱۵۱] در تمام چاپها: اشجار (درختان) است ولی در «ینی» بحار آمده که صحیح هم همین است.
[۱۵۲] به عقیده دسلان این کلمه ممکن است تحریفی از لتلانت (L Atlantique) باشد که نخست به لتلانه و آنگاه به لبلایه تحریف شده است چنانکه بکری در ضمن وصف آفریقای شمالی در تألیف خود به جای کلمه اطلس (Atals) «اذلنت» بکار برده است و بنابراین جغرافی نویسان اسلامی کلمه اطلس را میدانستهاند.
[۱۵۳] ساکنان شمال کره زمین از اولاد یافت (فهرست نخبه الدهر). در باره سد یأجوج و مأجوج رجوع به ص ۴۸ ج ۶ معجم البلدان یاقوت شود.
[۱۵۴] جمع اقلیم مغرب از کلمه یونانی (Klima) که در فارسی آن را کشور میخواندهاند. رجوع به معجم البلدان ج ۱ شود.
[۱۵۵] رجوع به ص ۷۲ التفهیم ابوریحان شود.
[۱۵۶] رجوع به ص ۷۲ التفهیم ابوریحان شود.
[۱۵۷] درچاپهای مصر و بیروت : «زخار» و در چاپ کاترمر «رجار» و صحیح چاپ اخیر است، چه کلمه مزبور معرب روژر (Roger) میباشد که نام پادشاه سیسیل بوده است و ادریسی کتاب نزهه المشتاق را به نام وی نوشته است. در اعلام و بلوغ الارب روجیر دوم را معاصر ادریسی دانستهاند. رجوع به الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۷۱ و بلوغ الارب ج ۳ ص ۳۸۳ شود.
[۱۵۸] دریای زقاق تنگه جبل الطارق است میان طنجه و جزیره الخضراء (الجزیره) که در ممالک مغرب واقع است (المنجد).
[۱۵۹] یا بندقیه (Venise).
[۱۶۰] قسمت داخل کروشه از «ینی» است. در چاپهای مصر و بیروت چنین است: و در آن جزایر بزگر بسیاری است که همه مسکون و آباد است.
[۱۶۱] کرت (La Crete).
[۱۶۲] سیسیل (Sicile).
[۱۶۳] ماژرک (Majorque).
[۱۶۴] ساردین (Sardaigne)..
[۱۶۵] دنیه (Denia).
[۱۶۶] این تجرمه بحران زاخران، از «ینی» است. در چاپهای مصر و بیروت: بحران آخران: دو دریای دیگر است.
[۱۶۷] در تمام چاپها نیطش (Nitoch) است که به قول دسلان تحریفی از کلمه بنطش (Bontoch) یعنی (Pontus) میباشد. و ابوریحان «بنطس» و دمشقی در نخبه الدهر «نیطس» آوردهاند و این همان دریای سیاه یا اسود یا طرابزنده است و رجوع به معجم البلدان شود.
[۱۶۸] چاپ (ک) هرقله، به قول یاقوت (بکسر ه و فتح ق ـ ل) شهریست در روم (Herclee).
[۱۶۹] Bulgares
[۱۷۰] به جز چاپ (پ) در تمام چاپها به جای «شنت انجل» «سمت الجبل» است، معرب: (Monte San Angelo) Sant Andjet
[۱۷۱] در چاپ (پ) انکلایه: در چاپهای دیگر انکلایه و در ترجمه دسلان چنین است: (Ankaliya Le Pays d' Aquilee)
[۱۷۲] و آن شعر اینست:
علی کل مقصوص الذنا با معاود
بریدالسری باللیل من خیل بربرا
[۱۷۳] Magadoxo.
[۱۷۴] در چاپ (پ) و نسخه (ینی) به جای «حبشه» ، «بجه» است.
[۱۷۵] بجه (پ) (ینی).
[۱۷۶] منظور خلیج فارس است.
[۱۷۷] رود جیحون در دریاچه آرال (Aral) میریزد که قدما آن را «بحر خوارزم» مینامیدند و دریاچه یا دریای جریجان یا جرجانیه را بر دریای خزر اطلاق میکردند ولی مؤلف در اینجا جرجانیه را بر آرال اطلاق کرده است.
[۱۷۸] «کذا» در نخبه الدهر مینویسد خرلخیه: نام جماعتی از ترکان است و در مسالک الممالک اصطخری خزلجیه است.