فصل چهل و یکم: در این که سلطان و کارکنان درگاه فرمانروایی او در اواسط یک دولت به توانگری نایل میآیند
زیرا در آغاز دولت هر یک از اعضای خاندان و قبیلۀ سلطان به نسبت نیرومندی و عصبیتی که دارند از اموال خراج سهم میبرند و هرچه از راه خراج عاید دولت میگردد و در میان آنان تقسیم میشود. و چنان که در فصول پیش یاد کردیم پایه گذار و مؤسس هر دولتی برای استقرار ارکان دولت به آنان نیازمند است. و به همین سبب رئیس آنان [در امر خراج نسبت به توقعات فراوانی که آنان دارند پرهیز میکند و به جای آن هدف غلبه جستن بر آنان و خودکامگی را میجوید از این رو او را برایشان شرف و زندگی و هم بدیشان نیاز است] [۱۴۳۷]. و به جز مقداری، که از نیازمندیهای او هم کمتر است. از خراج برای خود سهمی برنمیدارد.
از این رو حاشیه نشینان و چاکران درگاهش از قبیل وزیران و کاتبان و موالی اغلب تنگدست و بینوا هستند و جاه و جلال آنان نیز اندک و محدود است زیرا جاه ایشان به نسبت جاه مخدوم آنان است و چون اعضای خاندان و عصبیتش عرصه را بر او تنگ میکنند و درکارها به مداخله میپردازند خواهی نخواهی عظمت و شکوه میرسد و [دایرۀ فرمانروایی آن پهناورتر میگردد] و خدایگان دولت به خودکامگی نایل میآید و برخویشاوندان و اعضای قبیلۀ خود چیره میشود، دست آنان را از امور خراج کوتاه میکند به جز آنچه از میان مردم برای ایشان قسمت میشود و آن گاه بهره آنان تقلیل مییابد چون کفایت و نفع آنان در دولت اندک است و خدایگان دولت (ازمداخلۀ ایشان در کارها ممانعت میکند) و بر آنها لگام میزند، و موالی و نمک پروردگان را در اداره کردن امور دولت و حل و عقد کارها با آنان شرکت میهد.
اینست که در این مرحله کلیۀ درآمد خراج یا قسمت عمدۀ آنها به تنهایی به خدایگان دولت اختصاص مییابد و به گردآوری ثروت میپردازد و آنها را برای روزها و پیش آمدهای مهم اندوخته میکند و ثروتی فراوان به چنگ میآورد و خزاین و گنجینهها مالامال میشود و دایرۀ جاه و شکوهش وسعت مییابد و بر دیگر خویشاوندانش چیره میگردد و در نتیجۀ قدرت او کلیۀ کارکنان درگاهش مانند وزیر و کاتب و حاجب و مولی و شرطی (رئیس پاسبانان) نیز نیرومند تر میشوند و جاه و جلال آنان فزونی مییابد و به کسب ثروت میپردازند و از اموال بهرههای فراوان میبرند.
آنگاه پس از چندی در نتیجۀ متلاشی شدن عصبیت و نابودی قبیلههایی که از پایه گذاران [۱۴۳۸]دولت بودند مرحلۀ فرسودگی و پیری دولت فرا میرسد و در این هنگام خدایگان دولت به علت سرکشان و متمردان و قیام کنندگان بسیاری که به ستیز بر میخیزند و از بیم آن که مبادا در دولت رخنه کنند و موجب سقوط آن شوند، به یاران و پشتیبانان تازهای نیازمند میشود و از این رو درآمد خراج او به مصرف مستمری پشتیبانان و یارانش میرسد که عبارتند از خداوندان شمشیر و عصبیتها.
و ثروتهای گنجینهها و اندوختههای خزاین خود را در راه کارهای مهم اصلاح دولت خرج کرده است و با همۀ اینها به سبب افزودن بر میزان مستمریها و فزونی مخارج عادات و رسوم تازه که در گذشته یاد کردیم میزان خراج و باج هم تقلیل مییابد و دولت گرفتار مضیقۀ مالی میشود و سایه نازونعمت و ثروت که خواص و حاجبان و کاتبان به سبب دورشدن جاه از ایشان و تنگ شدن دایره آن بر خدایگان دولت، زدوده میشود.
آنگاه وضع مضیقۀ مالی و گرفتاری خدایگان دولت بیش از پیش شدت مییابد و فرزندان حاشیه نشینان و خواص درگاه او ثروتی را که پدرانشان اندوخته و از آن بهره برداری فراوان کردهاند در راه ناسودمند به کار میبرند و به جای کمک به خدایگان دولت آنها را در راه ناصحیح خرج میکنند و روش خیرخواهی و دلسوزی نیاکان و گذشتگان خود را فرو میگذارند. از آن پس خدایگان دولت متعهد میشود که او شایسته تر است این اموال را تصاحب کند زیرا پدران شان اینهمه ثروت را در دستگاه دولت پیشین و به نیروی جاه و نفوذ آن بدست آوردهاند. از این رو درصدد ریشه کن کردن آن اموال و آنها را اندک اندک از یکایک آن خاندانها به نسبت رتبه و مقامی که دارند و برحسب تغیر احوال آنها در دستگاه دولت باز میستاند، و فرجام ناسازگار چنین عملی به دولت باز میگردد زیرا درگاه نشینان و رجال کشور و خداوندان ثروت و نعمت را که در شمار خواص درگاه دولت بودند از دست میدهد و از این راه بسی از کاخهای بزرگواری و توانایی را که خاندانهای مذکور با استواری بنیان نهادهاند واژگون میسازد.
چنان که نظیر همین معنی برای وزیران دولت عباسی، مانند خاندان قحطبهو خاندان برمک و خاندان سهل و طاهریان و امثال ایشان روی داد. همچنین در دولت امویان اندلس هنگام انقراض آن در روزگار ملوک طوایف خاندان شهید و خاندان ابوعبده و خاندان حدیر و خاندان برد و امثال ایشان به همین سرنوشت گرفتار شدند و نیز در دولتهایی که همزمان ماست نظیر همین وقایع روی داده است. دستور خداست که گذشت در بندگانش [۱۴۳۹].
فصل
و به علت آن که وابستگان به دولتها در انتظار این گونه مهلکههای ناگوار هستند بسیاری از آنان شیفتۀ آن میشوند که از پایگاه خود بگریزند و خود را از زیر بار تسلط سلطان برهانند و با آنچه از اموال دولت به دست آوردهاند به سرزمین و ناحیۀ دیگری رهسپار شوند و چنین میپندارند که آسوده تر به سر خواهند برد و در صرف کردن و بهره برداری از آن ثروت مصون تر از گزند و آسیب خواهند بود. در صورتی که چنین پنداری از اغلاط فاحش و اوهامی است که امور زندگی و احوال ایشان را تباه میکند.
و باید دانست که رهایی از این سرنوشت پس از باقی ماندن در آن دشوار و ممتنع است، زیرا اگر کسی که این منظور را در سر میپروراند خود پادشاه باشد هم رعیت و هم خداوندان عصبیتش که همواره وی را در فشار دارند و مزاحم هستند لحظهای به او امکان نمیدهند که این اندیشه را اجرا کند بلکه اگر این پندار را اظهار دارد به سرنوشتی گرفتار خواهد شد که مایۀ انهدام کشور و نابودی جان او گردد چه مجاری عادت بدان میباشد.
و از این رو که کشورداری از اموریست که رهایی از آن دشوار است به ویژه هنگام بزرگ شدن حوداث ناگوار در دولت و تنگ شدن دایره آن و پدید آمدن آنچه از این وضع روی میدهد همچون: دورشدن از صفات بزرگ منشی و خصال نیکو از میان اعضای دولت و گراییدن آنان به خویهای بد و ناشایست.
و اما، اگر آن که این پندار را در سر دارد از خواص و درگاه نشینان سلطان و خداوندان مناصب رفیع دولت او باشد، کمتر ممکنست بگذارد چنین که از کشورش جان سالمی به در برد:
چه نخست آن که پادشاهان معتقدند که وابستگان و حاشیه نشینان و بلکه کلیۀ رعایای آنها به منزلۀ بردگان شان میباشند و از اسرار درونی آنان آگاهاند و از این رو اجازه نمیدهند چنین کسانی خویش را از قید بندگی و خدمتگزاری برهانند از بیم آن که مبادا کسی بر احوال و اسرار ایشان آگاهی یابد و در این بسیار بخل میورزند.
و هم غیرت و رشک به آنان اجازه نمیدهد که ببینند یکی از چاکران درگاه شان برای دیگری خدمتگزاری میکند چنان که امویان اندلس خدمتگزاران درگاه خود را از ادای فریضۀ حج هم منع میکردند زیرا گمان میبردند که ممکن است بنی عباس آنها را از چنگ ایشان بربایند. از این رو هیچیک از کارکنان درگاه امویان اندلس در تمام دورۀ فرمانروایی ایشان حج نگزاردند و فقط هنگامی به خدمتگزاری دولتهای اندلس اجازۀ سفر حج داده شد که امویان منقرض گردیدند و فرمانروایی به دست ملوک طوایف افتاد.
دوم آن که به فرض پادشاهان به رهایی یکی از خدمتگزاران خود از قید بندگی تن در دهند، به هیچ رو به وی روا نمیدارند ثروت خود را از آن کشور خارج سازد. چه همانطور که معقتدند خود او یکی از اجزای دولت آنان میباشد ثروت وی را هم جزو ثروت خودشان میپندارند زیرا او جز در کشور ایشان و چه در سایۀ جاه و نفوذ آنان آن را به دست نیاورده است، از این رو این اندیشه برای آنان پیش میآید که ثروت مزبور را از وی باز ستانند یا او را در کشورشان ابقا کنند و به منزلۀ قسمتی از اجزای دولت بشمارند که از آنها بهره مند میشوند.
گذشته از این به فرض که او بتواند این ثروت را برهاند و به سرزمین دیگری ببرد، با این که چنین پیش آمدی بسیار به ندرت روی میدهد، آن وقت در آن کشور چشمهای پادشاه آن به ثروت مزبور دوخته میشود و آنها را یا با تهدید و ارعاب به طور پوشیده، و یا علنی و آشکار به جبر و زور از وی باز میستاند زیرا معتقد است که اموال مزبور از خراج بدست آمده است و شایسته است که چنین اموالی در راه مصالح مردم خرج شود و چنان که یاد کردیم هنگامی که دیدگان پادشاهان به ثروت توانگرانی دوخته شود که آنها را از راه کسب و پیشه برای معاش خود به دست میآورند به طریق اولی مال خراج و دولتها را بهتر شایستۀ خود خواهند دانست چه میتوانند برای تصاحب این گونه اموال مجوز شرعی و عادی هم بیابند.
[و ببین چه سرنوشتی برای قاضی جبله روی داد هنگامی که وی در آن ناحیه به ستیز با ابن عمار امراء طرابلس برخاست و دست به انقلاب زد، همین که فرنگان بر آن ناحیه دست یافتند او به دمشق گریخت و سپس به بغداد رفت و در آنجا سلطان بر کیاروق بن ملکشاه سلطنت میکرد و این واقعه در پایان قرن پنجم بود.
پس از آن که در بغداد اقامت گزید دیری نگذشت که وزیر سلطان نزد وی آمد و قسمت عمدۀ اموالش را به عنوان وام از او بستد و سپس همۀ دارایی وی را از او گرفت در صورتی که مقدار و مبلغ آن به حدی بود که به شرح و شمار نمیآمد] [۱۴۴۰].
و هم سلطان ابویحیی زکریا بن احمد لحیانی نهمین یا دهمین پادشاه حفصیان افریقیه بر آن شد که از امر سلطنت کناره گیری کند و به مصر پناه برد تا بتواند از مطالبۀ خدایگان ثغور (استحکامات قلاع) غربی که لشکریانی برای پیکار با تونس فراهم آورده بود بگریزد از این رو لحیانی سفر به مرز طرابلس را برگزید در حالی که آمادگی و (نیت) خویش را نهان میداشت. و از آنجا سوار کشتی شد و خود را به اسکندریه رسانید و او هنگام حرکت کلیۀ موجودی بیت المال را از زر و سیم و اندوختههای دیگر با خود برداشت و هر آنچه را در خزاین و گنجینههای آن دودمان بود از کالا و اثاث و گوهر حتی کتب فروخت و همۀ این ثروت را با خود به مصر برد.
و بر ملک ناصر محمد بن قلاون به سال۷۱۹ [۱۴۴۱]وارد شد و ملک ناصر ورود او را گرامی داشت و او را در مسند رفیع بنشاند. و همواره از اندوختۀ او به طور تعریض اندک اندک میگرفت تا آن که همۀ آن ثروت را به چنگ آورد و برای معاش ابن لحیانی به جز وظیفه ای که به وی میپرداختند دیناری هم باقی نماند تا آن که در سال ۷۲۸ هلاک شد چنان که در ضمن اخبار مربوط به وی در این باره گفتگو خواهیم کرد. این واقعه و نظایر آن از جمله خیالات پوچی است که فرمانروایان دولتها در سر میپرورانند چون از بیم خشم سلاطین در انتظار مهلکهها هستند.
آری اگر بتوانند خود را برهانند تنها شاید جانشان را خلاص کنند و حاجتی که توهم میکنند غلط و متکی بر اوهام است، و همان شهرتی که در نتیجۀ خدمتگزاری دولتها به دست میآورند برای یافتن امور معاش شان کافی است چه یا وظایفی از طرف پادشاهان برای آنان مقرر میشود و یا به وسیلۀ نفوذ و جاهی که دارند میتوانند از راه پیشههایی چون کشاورزی و بازرگانی معاش خود را تأمین کنند.
و دولتها انساباند (ولی نفس را به هرچه شیفته کنی بدان میگراید و اگر آن را به اندک بازگردانی خرسند میشود) [۱۴۴۲]و خدای روزی دهنده صاحب نیروی استوار است [۱۴۴۳].
[۱۴۳۷] از (ینی). [۱۴۳۸] از «ینی» در برخی از چاپهای بیروت (ماهدین) به غلط : «معاهدین» است. [۱۴۳۹] ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُ﴾[الأحزاب: ۳۸] و در نسخه (پ) چنین است : ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا ٦٢﴾[الأحزاب: ۶۲]. [۱۴۴۰] قسمت داخل کروشه در چاپهای مصر و بیروت حذف شده است و تنها در «ینی» وچاپ (پ) دیده میشود. [۱۴۴۱] در چاپهای مصر ۷۱۷ است. در شرح حال وی نیز همین رقم است. رجوع به لغتنامه دهخدا ذیل (ابویحیی زکریا... )شود و گویا منظور از خدایگان ثغور غربی ابویحیی ابوبکر ثانی باشد. در شرح حال وی ۷۱۸ است. [۱۴۴۲] ترجمه شعر معروف: والنفس راغبه اذا... است که مؤلف به عنوان شاهد آورده است. [۱۴۴۳] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨﴾[الذاریات: ۵۸] در چاپهای مصر و بیروت پایان فصل چنین است : «و خدا سبحانه روزی دهنده است و او به احسان و فضل خود کامیاب کننده است، و خدا داناتر است». و صورت متن از (پ) و «ینی» است.